برگردان: فریدون مجلسی
ریشههایی که ایران در گذشته دارد فقط در حدود سیسال پیش بر ما آشکار شد، و آن هنگامی بود که شاه سابق - در تاریخی که تا حدی با خودکامگی انتخاب شده اما در عین حال نشان دهندهی شدت احساس نسبت به گذشته در آن سرزمین بود - دو هزار و پانصدمین سال تأسیس مملکت ایران را جشن گرفت. این تداوم میراث تاریخ یدر ایران مشخصاً بیش از هر کشور دیگر خاورمیانه یا خاور نزدیک احساس شده است، زیرا در جاهای دیگر، انقطاعهای خشونتآمیزی در اثر وقایعی همچون غلبهی عربهای مسلمان بر شامات یا انضمام بیزانس توسط لاتینها و سپس تُرکها در سنتهای ملی و مذهبی آنان پدید آمده است. بنابراین تلاشهای اوائل قرن بیستم مثلاً به وسیلهی برخی مصریها، به منظور تأکید بر تداوم زندگی مصری از دوران فراعنه، یا به وسیلهی نویسندگان مارونی لبنانی برای یادآوری پیشینهی فینیقی و گرایش تاریخی غربگرایانه سرزمینشان، یا در ایام کنونی از سوی صدام حسین - تا حد نزول به ورطهی مضحکه - در ردگیری پیشینه نه تنها تا بازگشت به پیروزی عربها در قادسیه بلکه تا میانرودان دوران بابلیها و آشوریها، با آن تیپ هامورابیاش در گارد انقلاب، بیشتر فرمایشی و مصنوعی به نظر میرسد.
از سوی دیگر، هوشیاری و آگاهی صمیمانهی بسیاری از ایرانیها دربارهی پیشینهای که به زمانی بسیار دورتر از ظهور اسلام باز میگردد بسیار بیشتر است، گرچه بسیاری از بنیادگرایان متعصب احتمالاً بر آن پیشینه افسوس میخورند. همواره بناهای برجستهی یادگار شکوه ایران باستان، برای دیدار و تحسین همگان بر جای بوده است: مانند آثار برجای مانده از پایتخت کورش بزرگ در پاسارگاد، مجموعهی عظیم کاخ داریوش و خشایارشا در پرسپولیس یا تخت جمشید، سنگنگارههای فراوان ساسانی در کوههای زاگرس، طاق کسرا یا کاخ ساسانیان در تیسفون نزدیک بغداد، و غیره. چنین است که فرمانروایان اسلامی آغازین در ایران با ذهنیت تاریخی خود، نسبت به این آثار باستانی، به رغم این که ذاتاً به عنوان بازماندهها و نشانههای بیایمانی تلقی میشدند، توجهی ابراز میداشتند. عضدالدوله، امیربزرگ آلبویه از پرسپولیس پایتخت هخامنشیان بازدید کرد و یک موبد زرتشتی محلی را واداشت تا نبشتههای پهلوی آن مکان را برایش ترجمه کند، و دستور داد نبشتهای عربی از خود او در آنجا حک کردند تا یادمان حضورش باشد. (1) همچنین، شاهنامهی فردوسی، افتخار ادبیات فارسی نوین، پیشینهی باستانی پیش از اسلام این ملت را میستاید، و نامهای قهرمانانی که در آن کتاب یافت میشود - رُستم، اسفندیار، تهماسب، کیکاووس، بهمَن، ایرج، و غیره - برای نامگذاری اشخاص در کنار نامهای اسلامی خالص مقبول و رایج بوده است. فردوسی که خود مسلمان بود، از این بیم داشت که مبادا میراث ایران به خاطر پذیرش آیین نوین اسلامی و رها کردن آیین کُهَن زرتشتی و سُنَتهای قهرمانی آن مورد تهدید قرار گیرد و زبان عربی به عنوان زبان حمایت شدهی واسط در ادبیات، الهیات، فقه، و علوم جایگزین زبان فارسی بومی آن شود، هر چند از روی اسنادی که در اختیار داشت نمیتوانست چشماندازی یک شکل و یکنواخت از گذشتهی ملتش به دست دهد. (2) به هر حال، نیازی نبود که او نگران تهدید احتمالی میراث ایران باشد، زیرا بازگشتپذیری و انسجام آن فرهنگ ملی چنان بود که توانست خود را با ایمان نوین و قانون اسلام وفق دهد، و در عین حال برجای بماند. در حقیقت این فرهنگ توانست بر سیر اسلام در بخش شرقی جهان اسلامی تأثیر گذارد و آن را به نحوی قابل تحسین اصلاح کند، به طوری که ادغام نبوغ ملی خاص و هویت متمایز ایران با دین بسیار تازهتر مُحَمَّد (صلی الله علیه و آله و سلم) هیچگاه آن را [با اعراب] یک پارچه نکرد - اما این نکته داستانی دیگر و بسیار مفصل است.
آن جنبه از فرهنگ ایرانی که در اینجا دربارهی آن بحث میکنیم دربارهی تاریخنگاری در ایران در دوران اسلامی تا مقطع حملهی مغول است، و به ویژه دربارهی این است که ایرانیان متقدم، در آن دوران شکلگیری، خود را به عنوان وارثان پیشینهای ملی و بزرگ و در عین حال به عنوان شرکتکنندگان در برنامهای الهی برای رستگاری بندگانش در لوای نور اسلام، چگونه مییافتند.
حجم قابل توجه جزئیات قابل دستیابی دربارهی پیشینهی پیش از اسلام ایران - در واقع مربوط به زمانهای متأخرتر - ممکن است انسان را به این فکر وا دارد که برای یک ایرانی متعلق به زمانهای پیش از اسلام، تاریخ ملیاش بسیار روشن بوده همچنان که یقیناً برای اخلاف او پس از اسلام، که سُنت حماسی تاریخی - شاعرانهای در اختیارشان قرار داده بود نیز چنین بوده است؛ که شاهنامه تنها یک جلوه از تجلیات بسیار آن است. با این حال به نظر نمیرسد که سلسله شاهان ایرانی پیش از غلبهی عرب رسماً علم تاریخنگاری را پرورانده باشند. پارسها مردمان خویشاوند یعنی مادها را طی قرن ششم پیش از میلاد در خود ادغام کرده و امپراتوری هخامنشی را تشکیل داده بودند. اما آگاهی ما از فتوحات کورش بزرگ در میانرودان غالباً از روی متون تاریخی محلی و استوانههای موجود در خود میانرودان است، و این داریوش بود که اندکی پس از او خود را به عنوان یک فرمانروای مطلق پارسی اعلام کرد و به زبان بومی فارسی کُهَن سرزمین خود و همچنین به زبانهای قدیمیتر اداری و فرهنگی بابلی و ایلامی نوشت: نوادهی هخامنش نیای نامدار، با اقتداری بهره مند از پشتیبانی مهرآمیز اهورامزدا ایزد پاسدار این سرزمین.
این گونه متون سنگ نبشته، سنتی را در معرفی خویشتن آغاز کرد که پارتها و ساسانیان که انگیزههای تبلیغاتی مشابهی داشتند، با این هدف آشکار که قدرت فرمانروا بر معاصران تأثیر گذارد، آن را ادامه دادند؛ اما به نظر نمیرسد که در میان آنان هیچگونه سُنَت رسمی مداومی برای نگارش تاریخ که مثلاً شامل تحلیلگران رسمی دربار باشد، وجود میداشته است. کتابهای ثبت قوانین مادها و پارسها که در فصل 6 کتاب دانیل به آن اشاره شده است احتمالاً اساساً وقایع نگاریهای اداری بودند که فرامین رسمی را ضبط میکردند و به عنوان کتاب راهنما در خدمت کارمندان دولت بودند. بنابراین، همچنان که تقریباً در سراسر تاریخ پیش از اسلام ایران مصداق دارد، جانشینی فرمانروایان هر سلسله، مسائل تسلسل زمان (که با نبود یک مبداء تاریخ قانونی قابل مقایسه با تقویمهای مورد استفادهی رومیان، یهودیان، و مسیحیان مشکل ایجاد میکرد)، شرح جنگها و پیروزیها، و وجود سامانههای اداری و مالی باید غالباً از روی منابع خارجی، و بیش از همه از روی منابع بابلی و یونانی بازسازی شود. پروفسور احسان یارشاطر خود اظهار داشته است که شاید آیین زرتشتی، و جهانبینی همراه آن ماهیت دیدگاههای ایرانی را نسبت به تاریخ در آن زمان مشخص کرده باشد. این حقیقت که گسترهی وسیع تاریخ هستی از روز آغاز به وسیلهی آفریدگار اهورا مزدا مشخص شده، مشتمل بر تاریخی انسانی است که صرفاً مُقَدَّر بود دارای طول عمری بالنسبه کوتاه، کنجکاوی طبیعی سرکوفته شده، استفاده از استعداد خردهگیری و نقد، و اشتیاق گردآوری و تنظیم واقعیات دربارهی فعالیت انسان باشد. در عوض، در مورد دوران ساسانی کاملاً چنین است که تاریخ با مطرح کردن آرمانهای دولت و دین در خدمت هدفی اجتماعی و اخلاقی قرار گرفت. تاریخ در عین حال حالتی آموزنده داشت ودر همه جا قدرت و یکپارچگی امپراتوری ایران را تحت حکومت فرمانروایان خیرخواه و روحانیت خردمند زرتشتی به تودهی مردم نشان میداد، و بر خردمندی فرزانگان پیشین (یعنی کسانی که مسلمانان بعدها آنان را «نیاکان صالح» یا السَلَف الصالحون نامید) و آثار مصیبتباری که از انحرافاتی چون مانویت و مزدکگرایی به طور یکسان بر مذهب و جامعه وارد میشد تأکید داشت. (3)
به هر تقدیر، در دوران ساسانی سنت داستانی ملی بسیار پردامنهای، بیشتر به صورت شعر قهرمانی و عاشقانه پدید آمد که در آغاز به صورت شفاهی منتقل میشد، که فقط تا جایی که انسان کیفیات فوق را در نظر داشته باشد، میتوان آن را نوعی «تاریخ» نامید. این سنت ملی طرحی فراهم میآورد از سلسلهها و فرمانروایانی که از پیشدادیان به بعد در پی هم آمدهاند، با تأکید بر چهرههای سرشناس به عنوان تجسم افتخارات ملی، بیآن که هیچ گونه تلاشی در رعایت تسلسل تاریخی وقایع یا در شرح تحولات ارضی و سیاسی امپراتوری ایران و اجزاء تشکیل دهنده و مردمانش بنماید. از اینرو این داستانهای حماسی مثلاً نخستین انسانها یا درگیریهای ایران و توران اندکی تاریخ واقعی در خود دارند، همچنان که در مورد حماسههای هومری یا در Boewulf یا de La Chanson Roland نزد ملل دیگر نیز چنین است.
با این حال پس از آن مرحلهی شفاهی تقاضایی برای روایات کتبی این حماسههای ملی پدید آمد و این ادبیات در دوران ساسانی با عنوان خُدای نامَک یا «کتاب شاهان» ضبط شد و داستانهای ملی را، که به ویژه در بخشهای شرقی جهان ایرانی مانند خُراسان، خوارَزم، فَرارود، و سیستان رواج داشت (همچنین در بخشهای شمالی مانند سرزمینهای آلانها در قفقاز، که در آنجا سنت داستانی متفاوتی را پدید آورد)، گردآوری کردند، زیرا در این قسمتها سنتهای داستانی قهرمانی ظاهراً قویتر و گستردهتر بوده است. (4) و البته همین «کتاب شاهان» بود که تجدید نسخهبرداریهای فارسی و سپس ترجمههای آن به زبان عربی (خصوصاً ترجمهای که به وسیلهی ابن مُقفع دبیر اوائل دوران عباسی، متوفا به سال 139/756 که اصلاً اهل فارس بود، انجام شد یا ترجمههای اندکی پس از آن)، در زمانهای پس از اسلام مبنایی شد برای تاریخهای عربی و سپس فارسی (5) و همچنین برای بازپردازیهایی به شعر فارسی، برتر از همه به وسیلهی فردوسی و اسدی توسی، از آنچه آن را اقدامات قهرمانانهی نیاکان خود تلقی میکردند. اینها هستهای را تشکیل میدهد که دور آن را اقلامی از اطلاعات از مراجع کمکی میتواند فرا گیرد- مانند سنگ نبشتهها، آجرهای رُسی، پاپیروسها، سکهها - و شواهدی از اوستا و متون مذهبی و حقوقی زرتشتی فارسی میانه، که غالباً واجد ارزش تاریخی آشکارا بیشتری هستند. (6)
امپراتوری ساسانی از لحاظ اداری کاملاً پیشرفته و پیچیده بود، با طبقهای از دبیران یا مُنشیان که کارگردانان دستگاه دولت بودند؛ بزرگ دبیر دربار اردشیر اول (پیش از 40 - 224) یکی از آن مقامات درباری بود که از این افتخار برخوردار بودند که در آستانهی آتش مقدسی که به وسیلهی شاپور اول در نقش رستم برپا شده بود به نامشان قربانی شود. (7) از نتایج اهمیت این طبقهی دبیران وجود اسناد و بایگانیهای رسمی بود. شاید جای چنین توقعی میبوده باشد که این امر موجب پدیدآمدن یک سنت کامل تاریخنگاری شده باشد، اما همانند دورانهای پیشتر تاریخ ایران، چنین نشد. کارنامگ اردشیر پاپَکان شرح حالی پرشور از بنیانگذار آن سلسله است که او را به سلسلههای متقدم هخامنشی و اشکانی متصل میکند، (8) اما این اثر بیشتر قصهای تاریخی است تا تاریخ جدی. اطلاعاتی را که دربارهی اردشیر در کتاب طبری نویسندهی اسلامی میتوان یافت داستانی است بیشتر هوشیارانه و معتدل و کمتر هواخواهانه دربارهی پادشاهی که بیشتر یک غاصب به نظر میرسد تا قهرمانی که امپراتوری ایرانی قدرتمندی را ایجاد کرد، و احتمالاً طبری از منبعی تاریخی جدا از هر دو کتاب کارنامک و خدای نامگ استفاده کرده است. (9)
همهی این مطالب ما را به این نتیجه میرساند که وقتی عربها در آغاز کار ایران را در قرن هفتم میلادی گشودند، و فرایندی که ریچارد فرای با ظرافت آن را گشوده شدن اسلام به وسیلهی ایران نامیده است آغاز شد، هیچ الگو و نمونهی مهمی از تاریخنگاری فارسی وجود نداشت. از سوی دیگر، عربها - با این که در سطح فرهنگی پایینتری نسبت به ایرانیها قرار داشتند - دارای داستانهای تاریخی قبیلهای خود بودند، از قبیل ایّامالعرب، که هر چند در تمجید هر یک از قبائل و سالاران قهرمان آنها بود ولی در عین حال حامل اطلاعاتی واقعی بود دربارهی روابط قبائل یمن و شمال و شرق شبه جزیرهی عربستان با قدرتهای خارجی مانند بیزانسیها، ایرانیها، حبشیها و خویشاوندان عربشان مانند غسّانیها و لَخمیها. (10) از همه مهمتر ریشههای مُحکم دین جدید اسلام در تاریخ بشر بود. محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پیامبر، برخلاف چهرهی مبهم زرتشت، شخصیتی است کاملاً مورد گواهی در تاریخ، که کردارش به عنوان سرمشق بشر و گفتههایش به عنوان وسیلهی انتقال وحی الهی در همان زمان جزء به جزء گرد میآمد و به محض مشاهده به وسیلهی مُحَدثین و اخباریّون یا راویان احادیث تاریخی برای آیندگان ضبط میشد. از روی سیرهی پیامبر و فهرستهای زندگی نامهای شرح حال نسلهای گوناگون یا طبقات صحابهی محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) و جانشینان دینی و چهرههای مذهبی ادبیاتی پدید آمد که از بسیاری از خصوصیات یک دانش واقعی تاریخ برخوردار بود. (11) عربها نه فقط مبدأ تاریخ ثابتی داشتند، یعنی چیزی که ایرانیان پیشین فاقد آن بودند، بلکه برای سیر تاریخ توضیح و تعبیری غایی داشتند به این معنی که عرصهی تاریخی که آغازش بر مبنای آغاز کار پیامبر و فتوحات متعاقب مسلمانان قرار دارد باید به سوی تاریخی رستگارکننده گسترش یابد که در برگیرندهی سنتهای مذهبی و فرهنگیای باشد که از پیش وجود داشته است که از جهتی نوعی تدار انجیلی برای پیروان محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پدید آورد. با این حال راه برای تألیف تاریخهای جهان شمول باز بود، که فاخرترین و برترین آنها در سنت تاریخی عربی - اسلامی تاریخ طبری بود. یکی دیگر از ابتکارهای اعراب، و ابتکاری که ایرانیان پیش از اسلام ظاهراً هرگز از آن استفاده نمیکردند، اتخاذ ترتیباتی تحلیلی در انتقال اطلاعات تاریخی بود، که مکتب مورخان عراقی مانند الهیثم ابنعدی و محمد الواقدی در حدود قرن دوم هجری، یعنی در اوائل قرن نهم میلادی، به کار میبردند، و شیوهای در بیان مطالب بود که احتمالاً تحت تأثیر سنت بیزانسی تاریخنویسی تحلیلی قرار داشت. (12)
با وجود این نمونهها، جای شگفتی نبود اگر نخستین پژوهشگران دوران اسلامی ایران که به نوشتن تاریخ واقعی، خواه به شکل تحلیلی یا غیرآن، پرداختند، ناچار بودند به جای زبان خود زبان عربی به کار برند. این کار به این معنی نبود که زبان خودشان برای چنان استفادهای کفایت میکرد؛ زیرا زبانهای فارسی میانه و فارسی جدید که رو به تکامل میرفت، قبلاً به سطحی از انعطاف و قدرت بیان رسیده بودند که به آنها به عنوان ابزارهایی برای چنان نوشتاری کاملاً صلاحیت میبخشید. عوامل مذهبی و فرهنگی که در سه یا چهار قرن نخست برای عربی به عنوان زبان علمی در ایران تقدم قائل بود و به آهستگی بسیار به فارسی اجازه داد که به موقعیتی برابر در بیان ادبی دست یابد کاملاً مشخصاند (در دوران تیموری، یعنی از اواخر قرن هشتم/ چهاردهم و قرن نهم/ پانزدهم، به آثار تاریخی مهمی دربارهی سرزمینهای ایرانی و آسیای میانه بر میخوریم که هنوز آنها را به زبان عربی پُر تَصَنُع به سبک اداری زمان نوشتهاند، مانند تاریخ تیمور و فتوحاتش: عجائبالمَقدور فی نوائبتیمور، نوشتهی احمد ابن محمدابن عربشاه، متوفا به سال 854/1450، که از لحاظ قومی عرب بود اما در آسیای میانه و ترکستان بار آمده بود) و در اینجا نیاز به بازگویی آن عوامل نیست. کافی است تکرار کنیم که تا قرن چهاردهم/ دهم، عملاً تمام ادبیاتی که از ایرانیان مسلمان بر جای مانده به عربی نوشته میشده، و دولتمردان برجستهی ایرانی و اُدباء مشتاق بودند خود را، گاهی تا حد ارتباط نَسبی، در قالب سنت عربی - اسلامی قرار دهند. بسیاری از آنها حتی میکوشیدند خود را به عنوان موالی و پیروان به قبائل عرب منسوب کنند (چنان که طاهریان که بدون تردید ایرانی بودند خود را به قبیلهی حجازی خوزاع منسوب میکردند، و این ادعا مورد تمسخر شاعرانی قرار میگرفت که مخالف ادعای آنها بودند، مانند دعبیلابن علی که خود اصالتاً عربی خوارزمی بود). (13) با این حال هنگامی که ایرانیان جدید در نواحی شمالی و شرقی جهان ایرانی ظهور کردند، یعنی همان کسانی که در انتساب خود به گذشتهی پرافتخار ایران و فضائل آن آشکارا تأکید میکردند، به تدریج با ظهور نوشتههای تاریخی به فارسی آشنا میشویم، که با ترجمهی فارسی تاریخ عمومی طبری توسط وزیر سامانی ابوعلی محمد بَلعَمی آغاز شد، که کار خود را در سال 64 - 352/963 آغاز کرد، و به آن مطالبی افزود که در اصل عربی آن دیده نمیشود، بیآن که در فکر ادامهی آن تاریخ تا زمان خود باشد. (14)
به نظر میرسد که نخستین نویسندگان تاریخ دوران استیلای عرب چنین نمیانگاشتند که ایرانی بوده و یا در نهایت از ریشه و تبار ایرانی بوده باشند - همچنان که دربارهی بَلاذَری چنین گمانی میرفت، که میگویند مترجم آثار فارسی بوده و شرح او از غلبهی عرب مفصلترین و معتبرترین شرح در نوع خود میباشد. اگرچه، عربی همچون ابن واضع الیَعقوبی (و. 284/897) در سالهای اولیه کارش در خدمت فرمانروایان طاهری خراسان، و لذا آگاه به امور ایران بود، و نویسندهی معاصر او ابوحنیفه الدینَوَری (و. 95 - 282/894) بدون تردید ایرانی بود و کتاب تاریخی نوشت، کتاب الاخبار الطیوال، «کتاب داستانهای بلند تاریخی» که تا پایان فرمانروایی خلیفه المُعتصم (227/842) میرسید. این کتاب به شکل تحلیلی نیست بلکه به شکل داستان تاریخی ادامهداری است که با اسنادها یا ذکر یک سلسله منابع برای تضمین صحت مطلب منقطع نمیشود، بنابراین به آن تاریخ به وضوح خصوصیتی ادبی میبخشد. این کتاب به صورت یک تاریخ عمومی آغاز میشود اما بعداً به جنبهای از تاریخ میپردازد که صرفاً از دیدگاهی ایرانی نوشته شده است. دربارهی قهرمانان حماسی ایرانی، رهبران مذهبی مانند زرتشت و مَزدَک، و سلسلههای فرمانروا مانند ساسانیان بحث میشود، و تاریخ اسلامی متعاقب آن به طوری کاملاً مشخص بر وقایعی متمرکز شده که درباره یا مرتبط با ایران است، مثلاً آغاز دعوة یا نهضت تبلیغاتی انقلابی عباسیان و زندگی ابومُسلم، جنگ داخلی میان امین و مأمون، ظهور بابک خُرَّم دین و سقراط افشین حیدر. رهیافت دینوَرَی نسبت به تاریخ، نسبت به زمان او، بسیار تازه و بدیع بود؛ او علاقهمند بود دیدگاه ایرانی را مطرح کند، و ظاهراً هم میتوانست از منابع ایرانی استفاده کند، از آن جمله داستانهای قهرمانی پیش از اسلام، و هم از منابع ایرانی استفاده کند، از آن جمله داستانهای قهرمانی پیش از اسلام، و هم از منابع متعارف عربی. به علاوه، او در تلاش خود در ایجاد ارتباط میان تاریخ ملتها و امپراتوریهای گوناگون پیش از اسلام و برقراری نوعی همزمانی تاریخی میان آنها یک مبتکر بود. روزنتال احتمال میدهد که این روش از تاریخنگاری مسیحی یونانی - سریانی اقتباس شده باشد، زیرا نویسندگان ایرانی که پیش از او کوشیده بودند همزمانی مشابهی میان تاریخ گذاریهای ایرانی و یونانی برقرار کنند ناموفق بودند. (15)
از لحاظ حجم جزئیات و شمار روایات موازی و مشابه دربارهی وقایع تاریخ عمومی ابوجعفر طبری (و. 311/923)، تاریخ الرُسُل وَالمُلوک «تاریخ پیامبران و شاهان» برای تاریخنگاری اوائل اسلام بسیار ارزشمند است، و دستآورد شگفتآور طبری به عنوان سرمشقی برای چگونگی نگارش تاریخ، تأثیری ماندگار بر نسلهای بعدی برجای نهاد. (16) با این که وقتی به وقایع دوران عباسی میرسد، دیدگاهش همچون دیدگاه باشندهای اهل پایتخت یعنی بغداد میباشد، اما خودش البته از تبار ایرانی و اهل تبرستان در منطقهی دریای خزر بود. او تاریخ پیش از اسلام را در سه بخش هم زمان شده مطرح میکند، یعنی تاریخ یهودی - توراتی، تاریخ اعراب جاهلیه، و تاریخ ایرانیان، از نخستین انسان، کیومَرث، تا قهرمانان داستانهای حماسی و تا ساسانیان یعنی سلسلهای که طبری دربارهی تاریخ آن دوره در نبود هرگونه تاریخنگاری بر جای ماندهی بومی ایرانی از آن زمان - چنان که اشاره کردیم - حائز ارزشی فوقالعاده است. زندگی و عملکرد محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پیامبر از روی سیره یا زندگی نامهای که قبلاً و در زمان او به خوبی ثبت شده است، از زمان هجرت (622 م.) به بعد با استفادهی محتاطانه از منابع تاریخی و اسناد و اخبار یا گزارشهای تاریخی گوناگون که متوالیاً رخ داده است به صورت تحلیلی قابل استفاده است. طبری دربارهی تاریخ اعراب در ایران به شدت متکی به آثار مدائنی (و. 215/830 یا 225/840) بود که خود آن آثار که به ویژه راجع به تاریخ فارس، خراسان، و سند بوده از میان رفته است. ما از روی عناوین مندرج در فهرست ابن ندیم میدانیم که مدائنی کتابی ویژه دربارهی غلبه بر خراسان و رسالات دیگری دربارهی فرمانروایی رهبران مهم عرب آنجا مانند قتیبه ابنمُسلم، اَسَد ابن عبدالله القَسری و نصرابن سیّار داشته است. طبری همچنین از اثر از میان رفتهی ابو مخنَف (و. 157/773) نیز استفاده کرده بود، که او از کارشناسان تاریخ عراق بود، و به ویژه به سنت قبیلهای ازدی میپرداخت، اما چون فرمانداری عالی عراق در آن زمان مسؤولیت خراسان و کُل شرق را نیز برعهده داشت، کار او در مورد وقایع آن نقاط برای طبری ارزشمند بود. (17) وفاداری طبری در ترجمهی متون تا جایی بود که شامل نقل قولهایی به زبان بیگانه میشد، از آن جمله است برخی عبارات فارسی مانند اشعاری دربارهی لشکرکشیهای عربها به سرزمینهای فرارود و عبارات فارسی دیگری که رهبران مسلمان ایرانی در فرصتهای گوناگون به زبان آورده بودند. (18) برای دوران پس از مرگ طبری، تاریخ عمومی مسعودی (و. 345/956) جهانگرد، جغرافیدان، و تاریخدان عرب را در اختیار داریم، که در کتاب خود مُروجالذَهب [مَرغهای (چمنهای) زَر]، و در خلاصه یا گزیدهاش از تاریخ، کتاب التَنبیه، در میان شرحی از همهی فرمانروایان بیگانه که در نظر مسلمانان زمان او شناخته شده بودند با تفصیلی قابل توجه به شاهان اولیهی ایران میپردازد، و پدیدهها و وقایع جهان را از نقطه نظری کاملاً متفاوت با دیدگاه طبری و ذهنیت فقهی او بررسی میکند. رهیافت مسعودی را میتوان به عنوان یک تعبیر یا برداشت فرهنگی جهان شمول از تاریخ توصیف کرد. (19) و همین سنت به همینگونه تقریباً به صورت همزمان مورد استفادهی نویسندهی ایرانی مُطَهرابنطاهر مَقدیسی قرار گرفت. مقدیسی در سال 355/966 در شهر بُست در جنوب افغانستان، در زمانی که در آن شهر برده سرداران سامانیان فرمانروایی میکردند، و به گفتهی او به تشویق وزیری از آن دودمان که نام او را نیاورده است، کتاب خود، کتاب البَدء و التاریخ [کتاب آغاز و تاریخ]، را تألیف کرد. در این کتاب نویسنده جهان را به همان صورتی مجسم میکند که مسعودی میکرد، اما از زاویهای پیچیدهتر و نقدآمیزتر، و در سه جلد از شش جلد اثر خود بر بحثی متمرکز میشود دربارهی تاریخ باستان از آفرینش به بعد، چهارچوب هستی عالم، و مبانی فلسفی مذاهب گوناگون - آن به خود اسلام میپردازد. بسیار نامحتمل به نظر میرسد که مقدیسی، که چهرهای بسیار سایهوار بود، با مسعودی آشنا بوده باشد؛ بیشتر چنین مینماید که او تجلیای از تحولات افکار مذهبی و فلسفیای باشد که در قرن چهارم/دهم در سرزمینهای شرقی ایران، مانند خراسان، سیستان، و فرارود یافت میشد، که از آن جمله اعتقادات اسمعیلیه بود، با رهیافت فلسفی ویژهی خود دربارهی مسائل مذهبی و فلسفهی انتظام هستی. (20) به هر حال، کتاب مقدیسی نشان بنبستی در تحول تاریخنگاری در ایران بود و این کار تقریباً به طور کامل به فراموشی سپرده شد.
جریان اصلی تاریخنگاری متعارف در ایران، که در تمام این مدت به زبان عربی بوده است، با وجود نویسندگانی چون حمزه اصفهانی (و. پس از 350/960) با نوشتن کتاب زمانبندی شدهاش تاریخ سنی ملوکالارض وَالاَنبیاء، گزارش زمانبندی شاهان زمین و پیامبران ادامه یافت. به طوری که از عنوان کتاب برمیآید، هم شامل تاریخ عرفی بود و هم تاریخ مقدس از بنیاسرائیل گرفته، تا یونانیان، ایرانیان، و عربهای باستان و بعد، اما با توجه به احساسات قومگرایانهی نویسنده (که ابنالقفتی او را از طرفداران شدید شعوبیون ایرانی ضد عرب میداند) در درجهی نخست شاهان ایران را قرار داده و آخرین فصل کتابش را که دربارهی فرمانروایان اسلامی است با بخشی خاص دربارهی فرمانروایان خراسان به پایان برده است. اما به رغم هرگونه تعصب ضدعربی که احتمالاً داشته، نویسندهای محتاط و باهوش، آگاه از لزوم احتیاط و دقت در رعایت مسائل تسلسل زمانی بوده است. (21)
سلسلههای ایرانی جانشین خلافت عباسی درصدد برآمدند تاریخ نویسانی از آن خود داشته باشند. چه خوب میبود اگر هنوز متن اصلی تاریخ وُلات خراسان (تاریخ فرمانداران خراسان) نوشتهی ابوعلی الحُسین السَلامی نویسندهی دوران سامانی را در اختیار میداشتیم. او عملاً در خدمت اَمیران مُحتاجیهی چَغانی در ماورای سیحون بود که در زمانهای مختلف فرمانروایان خراسان نیز بودند، و احتمالاً بخت و ثروتش به چغانیان متصل بود. خوشبختانه، اثر او، که برای تاریخ سرحدات شرقی جهان اسلامی ارزش بسیار دارد، مورد استفادهی گَردیزی مُوَرُخ غَزنوی و ابنالاثیر مورخ عمومی اهل میانرودان قرار گرفت، و آخرین وقایع در هر دو منبع مشترک است - مربوط به مرگ ابوعلی چَغانی و پسرش در سال 344/955 در اثر طاعون - و لذا تقریباً قطعی است که از سلامی اقتباس شده است. (22)
در رُبع دوم قرن دهم/ چهارم، بخش غربی ایران تقریباً به طور کامل تحت فرمان دیلمیان بومی یا سلسههای کُرد بود، و این وضع اکنون سنت تاریخنگاری ویژهی خود را پدید میآورد. نیاز سلسلههای تازه کار و در اصل فاقد تجربهی مدنیت مانند آلبویه دیلمی به این که در نظر جامعهی عمومی اسلامی برای خود جایگاه مناسبی در تحول تاریخی وسیع اسلام به دست آورند، و اقتدار خود را تحکیم بخشند، انگیزشی بر این امر بود - یعنی اقتداری که پیش از آن که بتوانند به خلفای عباسی امر و نهی کنند، در درجهی نخست بر پایهی نیروی مسلح قرار داشت و در این زمان آن نیرو به پایینترین حدی که بتواند تأکیدی بر مشروعیت فرمانرواییشان باشد زوال یافته بود (اگرچه نوع اسلام خاص مورد علاقه و حمایت آل بویه تشیع زیدی بود که از ذات و کیفیت اسلامگرایی سرزمینهای مرتفع حاشیهی خزر مایه گرفته بود). یکی از ابزارهای آنان برای این فرایندها مهارتهای ادبی و تاریخی خاندان صابع اهل حرّان در شمال سوریه و به ویژه ابواسحق ابراهیم ابنهلال الصابع (و. 384/993) منشی امیرعضدالدوله بود که، در هنگامی که از نظر افتاده و زندانی بود، به نوشتن متنی که تصور میرفت تاریخی رسمی از سلسلهی آل بویه باشد مبادرت کرد. فقط فصل خلاصهای از این کتاب وجود دارد، اما با توجه به محتوای الزاماً مدحآمیز آن و علاقهی آشکارا شدید به آن از سوی امیر، این کتاب التاج فی اَخبار الدولَهی الدیلَمیِّه را نمیتوان نمونهای بیغرضانه از تاریخنگاری تلقی کرد؛ (23) از آن پس هم اعضای متوالی خاندان صابع در خدمت آخرین فرمانروایان آل بویه و نخستین شاهان سلجوقی بودند که به عنوان وقایعنگاران جدی و مُنصف زمان خود سزاوار تحسین بودند. (24)
اما در محفل و محیط اواخر آل بویه یود که یکی از بزرگترین مورخان ایرانی، ابوعلیاحمد مسکویه (و. 421/1030) پرورانده شد، که به عنوان یک مقام عالیرتبهی مالی در خدمت ارتش آلبویه بود، اما در عینحال فیلسوفی دانشمند بود و رهیافت او نسبت به تاریخ و تفکر هم بازتاب احساسات قوی ملیگرایانهی ایرانی است و هم بازتاب تحول و استحالهی هیجانانگیز آرمانهای معاصر دینی و فلسفهی انتظام گیتی که قبلاً در ارتباط با المُطَهَّر المَقدیسی به آن اشاره شد. مسکویه آرزومند بود که کتاب تاریخ عمومیاش، تَجاربالاُمَم و تعاقب الهمَم، [ترجمههای ملتها و نتایج تلاشهای انسان]، واقعاً به عنوان الگو و سرمشقی در خدمت خواننده قرار گیرد، به طوری که در اوائل کتاب خود دورانهایی مانند دورهی پیش از توفان نوح را حذف کرد، زیرا آگاهی دربارهی آن تردید آمیزتر از آن بود که بتواند برای خواننده در زمان خودش به طور محسوس آموزنده باشد، و از جایی آغاز کرد که به عقیدهی خودش، قدیمیترین تاریخ مستند و ثبت شده بود، یعنی تاریخ شاهان ایران. به همین ترتیب تفصیلات زندگی و مُعجزات پیامبران را حذف کرد، و در مورد محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) نیز استثنا قائل نشد، زیرا مردمانی چنان استثنایی و مشمول عنایات الهی نمیتوانستند الگو و سرمشق مردمانی عادی قرار گیرند که با مسائل روزمرهی زندگی مواجه هستند. وقتی به زمان خودش میرسد، موضعش در دیوان آلبویه، که در مرکز وقایع در سرزمینهای ایرانی قرار داشت، به او امکان میدهد مدارک کامل اداری و سیاسی بسیاری ارائه دهد، و به فراوانی نظرات و آراء شخصی صریح دربارهی شخصیتها و انگیزههای فرمانروایان و دولتمردان معاصرش ابراز داشته است، که با هدف غاییاش در عرضهی نمونههای اخلاقی برای نسلهای آینده و نشان دادن ارزش تاریخ به عنوان راهنمایی برای رفتار صحیح همخوانی دارد. (25)
مورخ جوانتر معاصر مسکویه، یعنی ابوریحان بیرونی (و. 440/1048) در جهت مقابل کار کرد، یعنی دربارهی منتهای شرقی ایران زمین. انسان حیرت میکند که چگونه ناحیهای چون خوارزم، که تقریباً جزیرهای است از قومیت و فرهنگ ایرانی در جایی که در حال تبدیل به دریای تُرکی در بیابانهای یپرامون آن بود، چنان دانشمند بزرگی را پرورانید؛ شاید دلیلش این باشد که ویرانی فرهنگ قدیمی خوارزم در آستانهی استیلای عربهای مسلمان آن چنان نبود که پدید آمدن چهرهای چون ابوریحان را غیرممکن کند. نوشتههای تاریخی او، چنان که از تکههای برجای ماندهاش در مُجَلَدات بیهقی مورخ غزنوی بر میآید، تاریخ برجسته و مُفَصَل از سرزمین خودش بوده است، و الآثار الباقیهاش، بر جنبههای زمانبندی شدهی تاریخ، و دورانها و تقویمهای ملتهای گوناگون جهان متمدن تمرکز دارد. اثر اخیر تحول جدیدی نیز در تاریخنگاری به ارمغان آورد، که برگرفته از نجوم و علوم طبیعی، یعنی ارائهی اطلاعات به شکل فهرست و نمایه بود، که طلایه و پیشقراول تقویمهای تاریخی تخصصی آینده محسوب میشود. رفتار شخص بیرونی نسبت به منابع تاریخی (که در این کار به هر حال به عنوان مسلمانی مؤمن باید در مورد قرآن استثنا قائل میشد) این بود که به آن منابع باید با شک و تردید هوشیارانه نزدیک شد، و در پرتو قابلیت انطباق و جور بودن هرگونه اطلاعات تاریخی با طبیعت و منطق، تا جایی که برای انسان امکانپذیر باشد و تا جایی که بقای اسناد تاریخی اجازه میدهد، مقایسه و ارزیابی نقدآمیز باید اعمال و تحمیل شود. (26)
همهی این نویسندگان در محدودهی تاریخنگاری سنتی اسلامی به زبان عربی قرار میگیرند، و این گونه مورخین ایرانی تا دوران مغول و پس از آن به نگارش کارهای برجسته به زبان عربی ادامه دادند. فقط کافیست به اهمیت تاریخ سلجوقیان بزرگ ایران و عراق در زُبده النُصرَة و نُخبَه العُسره اثر فتح ابن علی بُنداری اصفهانی (و. در نیمهی قرن سیزدهم/ هفتم؟) اشاره شود، که خلاصهای بود از تاریخ مفقود شده به عربی دربارهی سلجوقیان بزرگ اثر عمادالدین کاتب اصفهانی، که به نوبهی خود دربردارندهی خاطرات مفقود شدهی مقامی بلندپایه به نام انوشیروان ابنخالد (و. 39 - 533/1137 یا 532) بوده است؛ این خاطرات دربارهی عملکردهای دیوانهای سلجوقی و زندگی درباری احتمالاً به همان اندازهی مجلدات بیهقی (نگاه کنید به پانوشت) دربارهی همتایان غزنوی آنان مفصل و افشاگرانه بوده است. (27) قبلاً به کتاب عربشاه که در حدود سه قرن بعد نوشته شد در صفحهی 426 اشاره شد.
اما در قرن پنجم/ یازدهم استفاده از زبان فارسی رو به شکوفایی نهاد و چنان که قبلاً در ارتباط با ترجمهی بلعمی از تاریخ طبری اشاره شد، این پدیده در سرزمینهای شرقی ایران زمین آغاز شد. به نظر میرسد یک عامل مؤثر در اینباره تداوم نیروی سنت ملی ایرانی در سرزمینهای شرقی نسبت به سرزمینهای غربی ایرانی باشد، زیرا تشویق سامانیان و حمایت آنان از زبان فارسی به عنوان وسیلهی محرکهای برای بیان خلاق ادبی بود، و در شعر آن زمان دیده میشود که به وسیلهی جانشینان سامانیان در جنوب آمودَریا [سیحون] یعنی تُرکان غزنوی به سطحی رفیع ارتقاء یافت. ظهور ترکان - که نمونههای آن غَزنَویان، قَرَهخانیان، سلجوقیان، و خوارزمشاهیان میباشند - دومین عامل در ظهور فارسی به عنوان واسط و وسیلهای فرهنگی است، یعنی فرایندی که سرانجام فارسی را زبان دوم جهان اسلامی آن زمان نمود، که گسترهی جغرافیایی آن از آناتولی در باختر تا بنگال در خاور امتداد داشت. تُرکها با پیشینهی فرهنگی بسیار اندک خود، فرهنگ فارسی را مُشتاقانه غنیمت شمردند، و استفاده از فارسی را در اسناد رسمی تشویق کردند، ترجمهی بلعمی را از طبری به عنوان منبع اصلی برای اطلاعات عمومی تاریخی پذیرفتند (چنان که شمار فراوان نُسَخ خطی رونویسی شده و اقتباسهای بعدی مترجمان تُرک از این کتاب، بر این امر گواه است (28))، و به جای جنبههای «تورانی» حماسهی ملی فارسی، جنبههای «ایرانی» آن را به پیشینهی فرهنگی ترکی خود پیوند زدند. از اینرو پس از نخستین و دومین نسل به فرمانروایی از سلسلههای سلجوقی و اتابکان آنان بر میخوریم که نه تنها با نامهای سُنتی ترکی مانند اَرسَلان، سَنجَر، و طُغرُل نامیده میشدند، بلکه نامهای قهرمانانی فارسی مانند کیکاووس، کیقُباد، پهلوان، بهرام، و هزاراسپ نیز برخود داشتند؛ و اینگونه نامهای فارسی برای آن شاخه از سلجوقیان که در قونیه در روم استقرار یافتند امری عادی شد.
بدینترتیب استفادهای فزاینده از فارسی برای تاریخنگاری با غزنویان آغاز شد، که به نظر میرسد در سامانهی اداری آنان طی قرن پنجم/ یازدهم استفاده از زبان عربی به تدریج زمینه را در نبرد با فارسی باخته است. (29) ادامهی استفاده از پرتصنعترین و نامفهومترین زبان عربی در آغاز، به صورت تاریخ ابوناصر اَلعُتبی دربارهی فتوحات سلطان محمود و پدرش سَبُکتَکین، التاریخ الیَمینی، تحتالشعاع وقایع نگاری فارسی المُجَلَدات اثر ابوالفضل بیهقی (و. 1077/479) دیوانسالار دستگاه قرار گرفت، که از روی بخش برجای ماندهی آن وقایع روز به روز، و حتی ساعت به ساعت، زندگی در دربار غزنوی یا در اردوهای فرمانروا با جزئیاتی شگفتانگیز قابل بازسازی است، و همچنین است، تاریخ عمومی برجستهی کم و بیش معاصر آن، زینالاَخبار اثر گَردیزی (نوشته شده در دههی 1050/440)، که در آن برای نخستینبار کار تاریخی کاملی با تخصیص فصولی خاص به ریشههای بیابانی قبیلههای گوناگون تُرک آسیای مرکزی و سیبریه ارائه شد. (30) به نظر میرسد که با توجه به اهمیتی که اکنون فرمانده بردگان تُرک یا ایل سالاران تُرک به عنوان فرمانروایان چنان ناحیهی بزرگی از جهان اسلام پیدا کرده بودند و با توجه به ورود مردمان تُرک در برنامهی تاریخ رستگاری اسلامی، دیگر قرار داشتن در شمار یکی از ملل جهان که به نقش داشتن در تمدن بشر شهرت داشتهاند (مانند مصریها، یونانیها، هندیها، یا چینیها)، لازمهی عطف توجه نویسندگان به تاریخ جهان محسوب نمیشد. نشانهی دیگر این ایام، از قرن پنجم/ یازدهم به بعد، پدیدار شدن ترجمههای فارسی از آثاری است که در اصل به عربی بودهاند. بیرونی (که باید خودش به سه زبان خوارزمی، فارسی جدید، و عربی مسلط بوده باشد) ظاهراً فقط به عربی مینوشت، که زبان مطلوب علوم بود، و در کتاب خود دربارهی داروشناسی، کتاب الصیدَله، علیه تلاشهایی که برای استفاده از زبان فارسی به مقاصد علمی میشد، که به عقیدهی او غنای آن از لحاظ واژگان کمتر و دقت آن نیز کمتر بود، پرخاش کرده است. اما اثر او در نجوم، کتاب التَفهیم لاَوائل صناعت التنجیم، «کتاب راهنمای اصول اولیه علم نجوم،» در همان اوائل، قطعاً در همان قرن تألیف آن، به فارسی ترجمه شد، هر چند این ترجمه احتمالاً از سوی خود بیرونی انجام نشد. (31) در آغاز قرن هفتم/ سیزدهم، کتاب یَمینی عُتبی که به خاطر سبک شورانگیز و جذابش شهرت یافته بود اما به عنوان منبعی تاریخی، جز برای کسانی که در بالاترین سطح با عربی پیشرفته آشنا بودند، برای همگان قابل درک نبود، اندکی پیش از سال 1206/602 - 1205 به وسیلهی ابوشرف جُرباذغانی به فارسی ساده و قابل درک ترجمه شد، و نویسندگان بعدی، مانند رشیدالدین، از همین ترجمه استفاده میکردند، نه از متن اصلی عربی؛ و حتی متن روان و ساده از تاریخنگاری مانند فصل دوم صرفاً تاریخی کتاب الفَخری، نوشتهی ابن الطقطَقا (سال 1302/701) در عرض یک نسل پس از نگارش برای یکی از اتابکان لرستان به فارسی ترجمه شد. (32)
تا اینجا از نوشتههای تاریخی بیشتر به تاریخنویسی بر مبنای مقیاس بزرگ پرداختهایم، یعنی تاریخهای عمومی یا تاریخهای فرمانروایان و سلسلههایی که قدرتشان بر کل مناطق سرزمینهای اسلامی گسترده بود، چیزی که شاید بتوان آن را کلان - تاریخ نامید. اما در کنار آن در ایران قرون وسطی نوعی خُرد - تاریخ پدید آمد، از نوع تاریخنویسی منطقهای. چنین چیزی در دیگر نقاط جهان اسلامی آن زمان سابقه نداشت: طبیعتاً شامل حَرَمین [شریفین]، مراکز روحانی جهان برای مسلمانان، و به خصوص شهرهای سوریه مانند دمشق و حلب میشد، (33) هر چند در همهی این موارد رهیافت معمولاً جنبهی شرح حال داشت، یعنی از طریق شرح زندگی دولتمردان برجسته، عُلما و ادیبان محل مورد نظر بود. اما درخشش ویژهی این نوع نوشتار در فارسی احتمالاً بازتاب اهمیت زندگی شهری بوده است، به ویژه در شرق ایران، که مرکز پرتحرک روحانیت اصولگرای سُنی و گروههای سادات علوی بود و درکی کلی از احساس مثبت اسلامی و عملگرایی را شامل میشد که در اثر نزدیک بودن به شمال شرق و شرق دارالکُفر برانگیخته میشد، که غُزات و مُطَّوعون، یا جنگاوران در راه ایمان و دادطلبان، میتوانستند علیه آن به جنگ مقدس بپردازند. (34) تاریخهای محلی هم شامل تاریخهای ایالات است و هم مناطق، مثلاً خراسان (که قبلاً در ارتباط با اثر مفقود شدهی اسلامی به آن اشاره شد) و سیستان، و همچنین تاریخهای هر یک از شهرها و آبادیها. در مواردی خاص، همچون نیشابور در خراسان، تاریخهایی از آن شهر از سه یا چهار نویسنده مختلف در اختیار داریم. اغلب تاریخهای محلی اصلی، چنان که در مورد تاریخهای بُخارا، نیشابور، و سیستان رخ داد، به وسیلهی کسانی دیگر- گاهی اشخاص ناشناس یا اشخاصی که صرفاً شناخت مبهمی از آنان داریم - تا یکی دو قرن بعد ادامه مییابد. این گونه کتابها اغلب شامل مطالبی دربارهی شایستگیها و کیفیات برجسته، یا مناقب و فصائل محل موردنظر، گروهها و سپاهیان، سازندگان، تولیدات، و غیره، و نیز دربارهی اشخاص نامداری است که آن محلها عرضه کرده بود، و مهمتر از همه مردان علم و ادب بودند. گاهی اطلاعات نقل شده کلاً جنبهی زندگی نامهای دارد، به طوری که به رغم وجود چندین اثر دربارهی علمای نیشابور، کمتر از آنچه از این کتابها انتظار میرود دربارهی جریان وقایع سیاسی و نظامی که بر شهر اثر گذاشته است میآموزیم. با این حال، در بسیاری موارد دیگر اطلاعات قابل توجهی دربارهی آن گونه وقایع یافت میشود: مثلاً کدام چهرههای سرشناس در آنجا اقامت یا از آنجا گذر کردند، ظاهر شدن ارتشها، بلایای طبیعی مانند زلزله، طاعون، و قحطی، و غیره. بدینترتیب تاریخ منطقهای سیستان به زبان فارسی، اثر نویسندهای ناشناس از دوران سلجوقی، که بیشتر بر شرح ماجرایی از رخدادهای سیاسی و سلسلههای سلطنتی تمرکز دارد، در عین حال به تاریخ ویژهی نامدارترین دودمان فرمانروایان محلی آن ایالت، یعنی صفاریان، بدل میشود. از حال و هوای کل کتاب بوی میهنپرستی محلی سَگزی، توجه تأییدآمیز به خاندان یعقوب و عمروبن لیث و اعقاب آنان به عنوان مدافعان منافع آن ایالت به مشام میرسد، در حالی که تاریخ عمومی فارسی متکی به دربار و منابع اصولگرای سنی صفاریان را به عنوان ماجراجویان عوام مسلک و یاغیانی که علناً با خلیفهی عباسی به مقابله میپرداختند محکوم میکرد، و به آنان اهانتهایی چون تنبلی و بیعاری روا میداشتند. (35) تاریخ فارس اثر ابنالبلخی (اوائل قرن هفتم / دوازدهم) به زبان فارسی نیز رفتارهای محلی را ضمن بررسی مفصل وضعیت جغرافیایی و تاریخ این ایالت شرح میدهد، در حالی که تاریخ کرمان محمدبن ابراهیم تاریخی است ویژه از شعبهای از سپاهیان سلجوقی که به مدت بیش از یک قرن در قرنهای پنجم/ یازدهم و ششم/ دوازدهم بر کرمان حکومت میکردند، که نخستین کتاب از یک سلسله کتابهای قابل توجه و بسیار آگاه کننده از تاریخهای محلی خود شهر کرمان و یزد به شمار میرود که در زمانهای بعد در هم ادغام و تلفیق شدند. چندین تاریخ منطقهای از منطقهی خزر که از لحاظ جغرافیایی و سیاسی بسیار تفکیک شده است، هم دربارهی دشتهای ساحلی و هم دربارهی بخشهای کوهستانی داخلی البرز وجود دارد، و سُنت تاریخنگاری دربارهی طبرستان - مازندران، گرگان و دیلم، با آثار نویسندگانی مانند ابناسفندیار مورخ قرن ششم/ دوازدهم و ظاهرالدین مرعَشی مورخ قرن نهم / پانزدهم، تا قرن یازدهم/ هفدهم ادامه یافت؛ این اطلاعات ارزنده شالودهای برای پژوهشهای تاریخی منطقهی دریای خزر فراهم کرد که این کار را دانشمند روسی - برنهارد دورن - در میانهی قرن نوزدهم آغاز کرد و اچ. ال. رابینو دی بورگوماله در نیمهی اول قرن بیستم آن را ادامه داد.
علاوه بر این سلسلههای غالباً ناحیهای یا ایالتی، همچنان که پیشتر دربارهی نیشابور و بخارا اشاره شد، تاریخهایی دربارهی شهرها وجود دارد. مجموعهی اطلاعات ارزندهی زندگی نامهای در تاریخهای نیشابور، که اغلب به عربی تألیف شده است و نقطهی آغاز آن تاریخ نیشابور اثر الحکیم ابنالبایع (و. 40/1014) میباشد، که خود آن از بین رفته اما طی چند قرن بعد بارها ادامه یافته و تلخیص شده است، (36) به ریشار بویت امکان داد که تصویری با جزئیات فراوان از تاریخ اجتماعی و مذهبی خاندانهای برجسته، از وضع آن شهر طی دورانهای سامانی، غزنوی، و سلجوقی عرضه نماید، (37) هر چند تاریخ سیاسی و نظامی آن باید از روی تاریخهای عمومی شرق ایران و سلسلههای آن دیار گردآوری شود. تاریخی محلی از شهری کوچک در نزدیکی نیشابور، تاریخ بیهق، به وسیلهی ظاهرالدین ابنبُندوق (و. 565/1170) تألیف شد، و او کتاب عُتبیع یعنی یَمینی را نیز به عربی ادامه داد. تاریخ او از شهر زادگاهش، یعنی سبزوار امروزی، هم شامل شرح احوال است، از جمله چندین خانواده از سادات، با اطلاعاتی به شیوه کاملاً تاریخی دربارهی نقش آن شهر در تاریخ عمومی خراسان در دورانهای سامانی، غزنوی، و سلجوقی. (38) تاریخهای دیگری هم وجود دارد: دربارهی بخارا، که در اصل در اواخر قرن چهارم/ دهم به وسیلهی محمد نَرشاخی برای امیری از دومان سامانی به عربی تألیف شده است، و اکنون از طریق تلخیصی به فارسی که دو قرن بعد نوشته شده از آن خبر داریم؛ دربارهی قم، نوشتهی حسن قمی، که از آن فقط ترجمهای فارسی از اصل عربی بر جای مانده (این ترجمه ظاهراً در سال 89 - 378/988 نوشته شده)؛ یک کتاب دربارهی محاسن یا زیباییهای اصفهان است، اثر مافروخی (نوشته شده در 421/1030)، هم اصل عربی آن وجود دارد و هم ترجمهی بسط یافتهی آن به فارسی؛ دربارهی شیراز، نوشتهی ابنزرکوب شیرازی (تکمیل به فارسی در سال 44 - 744/1343)؛ دربارهی هرات، نوشتهی معینالدین اسفزاری زامچی (نگارش به فارسی در سال 92 - 897/1491)؛ دربارهی فضائل بلخ، که در اصل به عربی بوده اما اکنون فقط ترجمهی بعدی آن به فارسی در دست است، نوشتهی شیخالاسلام صفیالدین بلخی (نگارش در قرن ششم/ دوازدهم)؛ و غیره. قابل ذکر است که بسیاری از تاریخهای متقدم بر اینها نخست به عربی تألیف میشد، اما بعداً به فارسی ترجمه یا تلخیص میشده است - که تصور میرود به این هدف بوده که به جای محفل کوچک فرهیختگان آشنا به زبان عربی به مخاطبان بیشتری دست یابد، و اغلب در این ترجمهها متن اصلی ادامه نیز مییافته است؛ و کم نیست مواردی که همین ترجمههای بعدی تا به امروز بر جای مانده است نه متنهای اصلی عربی.
سمت و سوی جدید تاریخنگاری ایرانی که در دورانهای سلجوقی و خوارزمشاهی اتخاذ شد، سمت سویی است که بیشتر با هوشیاری و نیازهای فرمانروایان تُرک آن سرزمینها انطباق یافته بود، و انگیزش بیشتر آن ناشی از هجوم ناگهانی نژادی غیرمتمدنتر و بدویتر از تُرکان به جهان اسلام در قرن هفتم/ سیزدهم بود - و این در حالی بود که به تدریج به سرزمینهای اسلامی رخنه کرده و خود در آن زمان به تدریج در حال استحاله و گرویدن به اسلام بودند - و آنان مغولان بودند. همین که این قدرت تازه در نیمهی شرقی جهان اسلام استقرار یافت، مقامات درباری و وقایعنگاران آنان وظیفه یافتند به تجلیل ریشههای آنان و ثبت دست آوردهای اربابانشان بپردازند، در حالی که هنوز شاهد ویرانههای آن همه شهرهای اسلامی و آثار درازمدت زوال ناشی از ویرانگری مغولان در زندگی اجتماعی و اقتصادی بودند. این نکته، به هنگامی که عطاء ملک جووینی (و. 681/1283) تاریخ جهانگُشای خود را برای هلاکو ویرانگر بغداد مینوشت، باید موجب احساس متناقض و ناگواری در او شده باشد. او به عنوان مسلمانی که با سُنَت فرهنگی ایرانی - اسلامی بار آمده بود، نمیتوانسته نسبت به این تجاوز مغولان مُشرک احساس دیگری جز انزجار داشته باشد، اما ناچار بوده نوعی توجیه برای این وقایع بتراشد، و این کار را با مطرح کردن مغولان به عنوان ابزار اجرای ارادهی الهی انجام داده است، که اغلب غیرقابل پیشبینی نیست اما در اثر نافرمانی مسلمانان نسبت به قوانین خدا و انحرافات بسیاری از آنان، از قبیل اسمعیلیه، تازیانهی کیفری الهی بلند شد. بنابراین ویرانی و مرگی را که مغولان موجب شدند حتی میتوان به عنوان رحمت خُفیه الهی تلقی کرد، که در آن شمار عظیمی از مسلمانان توانستند دستیابی به تاج شهادت را برای خود تضمین کنند. جووینی با نوشتن این تاریخ با سبک فارسی خسته کنندهی پرتصنع و مطنطن، که با سادگی نثر پیشینیانش بسیار تفاوت داشت، سبک فارسی اداری را، با تمام قوای ابزارهای فصاحت و معانی بیانش، در تاریخنگاری ایرانی ادغام کرد، و بدینترتیب با تأثیری که این نوع نوشتار تا چندین قرن آینده بر جای گذاشت تاریخ را به جای این که وسیلهای باشد برای انتقال هوشیارانهی اطلاعات، به رازی در تخصص طبقهای محدود از علماء و کُتّاب، و به علمی تبدیل کرد که به خاطر سبک پر تصنعاش باید صرفاً چشیده و بوییده میشد. (39)
فقط نویسندهی جوانتر معاصرش وزیر رشیدالدین فضلالله (و. 718/1318)، که او نیز در خدمت خانهای مغول و پزشکی پیشین و نوگروندهای پیشتر یهودی بود، و بنابراین محصول یک سامانهی آموزشی سنتیُ اسلامی هم محسوب نمیشد، برای تاریخ عمومی خود جامع التواریخ، از همان شیوهی قدیمیتر سادگی زبان و سبک استفاده کرد، که گمان میرود در بسیاری جنبهها فقط قابل مقایسه با تاریخ طبری باشد که چهار قرن پیش از آن نوشته شده بود. رشیدالدین فضلالله در این اثر، که از سوی ایلخان اُلجایتو به نگارش آن مأمور شد، کاری برجسته بر جای نهاد شامل تاریخ همهی مردمان اوراسیا که مغولان با آنها تماسی حاصل کرده بودند. دربارهی گروههای متفاوتی چون چینیها و هندیها مورخان و جغرافیدانان مسلمان قبلاً کارهایی کرده بودند، اما نه با چنان عمق و با چنان رهیافت گسترده و پیچیدهای دربارهی تاریخ فرهنگی آنان که او اکنون در بخشهایی از کتاب خود به آن پرداخته بود؛ اما بخشهای مربوط به فرانکها و امپراتورشان و دربارهی پاپها به مقولاتی کاملاً تازه میپردازد، و بدینترتیب کتاب تاریخ او را نخستین تاریخ عمومی واقعی دنیای قدیم میسازد (با حذف بخش جنوب صحرای آفریقا که تقریباً به طور کامل ناشناخته بود) که به وسیلهی نویسندهای مسلمان تألیف شده است. (40)
بدینترتیب رشیدالدین فضلالله با دستآورد خود در جامعالتواریخ نه فقط به اوج دانشپژوهی ایرانی در قرون وسطی در رشتهی تاریخ، بلکه به اوج تاریخنگاری اسلامی دوران پیش از عصر تجدد یا پیشامُدرن دست مییابد. سنت ایرانی با افزودن جهانبینی ویژهی خود موجب گسترش سنت عربی - اسلامی شد، یعنی جهانبینیای که بینش اصولگرایانهی اسلامی دارالاسلام را به عنوان جوهرهی تمدن بشری و جهانبینی پیامبرش را به عنوان دیدبانی برای کسانی که مُقدّر بود رستگار شوند میدانست، اما دیدگاهی است که در عین حال، شاید به دلیل گسترش فرهنگی خود در میان اقوامی مانند تُرکها و مغولها، توانست مشارکت ارزشمند دورانهای دیگر و اقوام دیگر را در جمع تجربه و دانش بشری بپذیرد، و باید بگویم که نقش و آوردهی عمدهی زبان فارسی و ایران به درگاه ایزد بانو کلیو [ایزدبانوی تاریخ] در همین است.
پینوشتها:
1. Richard N. Frye, The Heritage f Persia (London, 1962), p. 251.
2. See G. E. Yon Grunebaum, “Firdausi’s Concept of History,” in his Islam: Essays in the Nature and Growth of a Cultural Tradition (London, 1955), pp. 175-77.
3. Ehsan Yarshater, “Iranian National History,” in The Cambridge History of Iran, III, The Seleucid, Parthian and Sasanian Periods, ed. Ehsan Yarshater (Cambridge, 1983), pp. 367-70.
4. Richard N. Frye, The Golden Age of Persia: The Arabs in the East (London, 1975), pp. 20-22.
5. See Arthur Christensen, I. ‘Iran sous les Sassanides, 2nd ed. (Copenhagen, 1944), pp. 59-62, on these various histories from Islamic times as sources for Sasanid history.
6. See Yarshater, “Iranian National History”, pp. 359-61.
7. Frye, The Heritage of Persia, p. 210; Encyclopaedia Iranica, art. “Dabīr. I. In the Pre-Islamic Period” (Ahmad Tafazzoli).
8. J. P. de Menasce, “Zoroastrian Pahlavi Writings,” in The Cambridge History of Iran, III, pp. 1187-88.
9. Yarshater, “Iranian National History,” pp. 476-7.
10. Franz Rosenthal, A History of Muslim Historiography, 2nd revised ed. (Leiden, 1968), pp. 18-24; A. A. Duri, The Rise of Historical Writing Among the Arabs, ed. And tr. Lawrence I. Conrad (Princeton, 1983), pp. 12ff.
11. Rosenthal, History; pp. 76ff.; Duri, Writing, 136ff. Bertold Spuler, “The Evolution of Persian Historiography,” in Historians of the Middle East, ed. Bernard Lewis and P.M. Holt (London, 1962), pp. 126-27.
12. Rosenthal, History, pp. 71ff.
13. C. E. Bosworth, “The Tahirids and Arabic Culture,” Journal of Semitic Studies, 14 (1969), pp. 49-50; C. E. Bosworth, “The Heritage of Rulership in Early Islamic Iran,” Iran, Journal of the British Institute of Persian Studies, 11 (1973), pp. 53-56.
14. See Elton L. Daniel, “Manuscripts and Editions of Bal’aml’s Tarjamah-i Tārīkh-i Tabarī, “Journal of the Royal Asiatic Society (1990), pp. 282 – 87.
15. Rosenthal, History, pp. 92-93; see also Yarshater, in The Cambridge History of Iran, III, p. 361.
16. Rosenthal, History, pp. 134-35.
17. Rosenthal, History, p. 70; Yarshater, in The Cambridge History of Iran, III, p. 360; Franz Rosenthal, The History of al-Tabarī, I. General Introduction and From the Creation to the Flood (Albany, 1989), p. 53.
18. Annales quos scripsit Abu Djafar,,,, at-Tabari, ed. M. I. de Goeje et al., (15 vots, Leiden, 1879-1901), II, 1602-3, III, 50-65.
19. Rosenthal, History, pp. 135-36; Encyclopaedia of Islam, New ed., ed. Bosworth et al., art. “al-Mas’üdī (Ch Pellat); and, in general, Ahmad Shboul, Al-Mas’üdī and his World, a Muslim Humanist and his Interest in Non-Muslims (London, 1979).
20. See Encyclopaedia of Islam, new ed., art. “al-Mutahhar b. Tāhir al-Makdisi” (Ch, i. Pellat).
21. Rosenthal, History, pp. 136-37; Yarshater “Iranian National History,” p. 362
22. W. Barthold, Turkestan Down to the Mongol Invasion, Gibb Memorial Series (London, 1928), pp. 10-11; C. E. Bosworth, “The Rulers of Chaghāniyān in Early I Islamic Times”, in Iran, JBIPS, 19 (1981), p. 3.
23. همچنان که مادلونگ در کتابش «ابواسحق الصابع» دربارهی آلهای [زیار و بویه] تبرستان و گیلان تأکید کرده است:
W. Madelung, in his “Abū Ishāq aI-Sābī’ on the Alids of Tabaristān and Gīlān,” Journal of Near Eastern Studies, 26 (1967), pp. 17-21.
24. هلال ابن المُحَسن و پسرش غرس النعمَة، کتاب الهَفّوات النادره...؛ نگاه کنید به:
C. E. Bosworth, “Ghars al-Ni’ma b. Hilal aI-Sabi’ ‘s Kitab al-Hafawāt al-nādira and Būyid History, “ in Felix Arabicus Luminosus Britannicus: Essays in Honour of Professor A. F. L. Beeston’s Eightieth Birthday (Reading, 1991~,pp. 129-41.
25. Rosenthal, History, pp. 141-42.
26. See Encyclopaedia Iranica, art. “Bīrūnī,” especially sections I, “Life” (C. Edmund Bosworth), and vi, “History and Chronology” (David Pingree); George Saliba, “Al-Bīrūnī and the Sciences of his Time,” in The Cambridge History of Arabic Literature: Religion, Learning and Science in the ‘Abbāsīd Period, ed. M. J. L. Young, J. D. Latham, and R. B. Serjeant (Cambridge, 1990), pp. 405-23.
27. نگاه کنید به:
C. A. Storey, Persian Literature, a Bio-Bibliographical Survey (London, 1927 – 90), I, 254-56; C. E. Bosworth, Elr, art. “Anūšervān Kāsānī.”,
جالبترین نکته این که علاوه بر آن او مترجم شاهنامه فردوسی به عربی بود که آن را در سال 1224/621 کامل و به الملک المُعَظَّم شَرَفالدین عیسی سلطان ایّوبی دمشق تقدیم کرد، تلخیص و چاپ قاهره،
(see F. C. de Blois, Persian Literature, a Bio-Bibliographical Survey, VI/1, Poetry to ca. A. D. 1100 (London, 1992), p. 149).
28. See F. Babinger, Die Geschichtsschreiber der Osmanen und ihre Werke (Leipzig, 1927), pp. 66-67, 410.
29. از سوی احمد ابن حسن میمندی وزیر [سلطان] محمود تلاشهایی به عمل آمد تا در تشکیلات غزنوی زبان عربی دوباره زنده شود (نگاه کنید به:
Barthold, Turkestan down to the Mongol Invasion, p. 291, and C. E. Bosworth, “Early Sources for the History of the First Four Ghaznavid Sultans,” Islamic Quarterly, 7 (1965), p. 14.
اما مشخص است که او خلاف جریان آب شنا میکرده، و در پایان همین قرن ملاحظه میکنیم که از زبان فارسی در کتیبه نویسیها برای سلطانها استفاده میشد. (نگاه کنید به:
Alessio Bombaci, The Kufic Inscription in Persian verses in the Court of the Royal Palace of Mas’ud III at Ghazni, ISMEO Reports and Memoirs [Rome, 1966]).
30. به طور کلی نگاه کنید به:
Bosworth, “Early Sources for the History of the First Four Ghaznavid Sultans,” pp. 5-14,
اطلاعات گَردیزی دربارهی ترکها مؤکداً به وسیلهی و. مینورسکی در کتابش شرفالزمان طاهر مَروّزی دربارهی چین، نُرکان، و هندوستان،
Minorsky, Sharaf al-Zaman Ttihir Marvazi on China, the Turks and India (London, 1942),
مورد استفاده قرار گرفت.
31. G. Lazard, La Langue des plus anciens monuments de la prose persane (Paris, 1963), pp. 58-62.
32. See Edward G. Browne, “The Tajaribu’s- Salaf, a Persian Version of the Arabic Kitabu ‘I-Fakhri”, in JRAS, Centenary Supplement Volume (1924), pp. 245-54.
33. در این باره آثار به یاد ماندنی ابنعساکر و ابنالعَمید بسیار برجسته است.
34. See C. E. Bosworth, The Ghaznavids, Their Empire in Afghanistan and Eastern Iran 994-1040 (Edinburgh, 1963), pp. 12-15.
35. C. E. Bosworth, “The Tāhirīds and Saffārīds,” in The Cambridge History of Iran. IV. From the Arab Invasion to the Saljuqs, ed. R. N. Frye (Cambridge, 1975), pp. 107-108; C. E. Bosworth, The History of the Saffarids of Sistan and the Maliks of Nimruz (247/861 to 949/1542-3) (Costa Mesa and New York, 1994), pp. 13-16.
36. See Richard N. Frye, “City Chronicles of Central Asia and Khurasan: The Ta’rīx-I Nīšāpūr,” in 60. Doğum yilt münasebetiyle Zeki Velidi Togan’a armağan: Symbolae in Honorem Z. V. Togan (Istanbul, 1950-55), pp. 405- 20.
37. R. W. Bulliett, The Patricians of Nishapur: A Study in Medieval History (Cambridge, Mass., 1972).
38. See Qari Sayyid Kalimullah Husaini, “The Life and Works of Zahiru ‘d-Din al-Bayhaqi, the Author of the Tarikh-i- Bayhaq,” Islamic Culture, 297-318.
39. See D. O. Morgan, “Persian Historians and the Mongols”, in D. O. Morgan, ed., Medieval Historical Writing in the Christian and Islamic Worlds (London, 1982), pp. 113-18; D. O. Morgan The Mongols (Oxford, 1986), pp. 16-18”.
40. See Morgan, “Persian History and the Mongols”, pp. 119-21; Morgan, The Mongols, pp. 18-21.
یارشاطر، احسان [و دیگران]؛ (1393)، حضور ایران در جهان اسلام، ترجمهی فریدون مجلسی، تهران: نشر مروارید، چاپ دوم.