پيوند و تعامل علم رجال با تاريخ اسلام

علم رجال و شناخت راويان و علم تاريخ، در فرهنگ اسلامى از سابقه ديرينه برخوردار بوده و با گذشت زمان، رشد و بالندگى يافته و همواره پيوند استوار و ناگسستنى داشته اند. امّا اين كه ابعاد و جنبه هاى اين پيوند تا چه حد و چگونه است و كدام يك از اين دو علم وام دار ديگرى است، جاى بحث و بررسى دارد. 1. پيشينه علم رجال و تقدّم يا تأخّر آن نسبت به تاريخ اسلامى
پنجشنبه، 24 بهمن 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
پيوند و تعامل علم رجال با تاريخ اسلام
پيوند و تعامل علم رجال با تاريخ اسلام
پيوند و تعامل علم رجال با تاريخ اسلام

نويسنده:استاد سيد محمدرضا حسينى جلالى

اشــاره

علم رجال و شناخت راويان و علم تاريخ، در فرهنگ اسلامى از سابقه ديرينه برخوردار بوده و با گذشت زمان، رشد و بالندگى يافته و همواره پيوند استوار و ناگسستنى داشته اند. امّا اين كه ابعاد و جنبه هاى اين پيوند تا چه حد و چگونه است و كدام يك از اين دو علم وام دار ديگرى است، جاى بحث و بررسى دارد.
1. پيشينه علم رجال و تقدّم يا تأخّر آن نسبت به تاريخ اسلامى
علم رجال به معناى عام آن، يعنى شناخت شخصيت ها يا اشخاص ـ أعم از روات احاديث يا غير روات ـ با علم تاريخ، پيوند محكم خورده است، زيرا «رجال» هستند كه «تاريخ» را مى سازند و حوادث را مى آفرينند.
در تحقيقى كه اين جانب سال ها پيش انجام دادم اين حقيقت را يافتم كه بسيارى از كتاب هايى كه در دوره هاى نخستين تاريخ اسلام به رشته تحرير درآمده، عنوان «تسمية مَنْ شهد... يا مَنْ روى... يا...»، يعنى شمارش نام كسانى كه در حادثه اى
شركت كرده بودند، دارند.1 و در احاديثى حضرت محمد(صلى الله عليه وآله)امر فرموده اند كه نام كسانى را كه به اسلام گرويدند، در جايى معين ثبت كنيد.2 در حديثى منسوب به پيامبر(صلى الله عليه وآله) آمده است: «من ورخ مؤمناً فكأنّما أحياهُ». علاوه بر اين، نام شخصيت ها و كارهايشان و گفتارشان و كردارشان در بسيارى از كتاب هاى تاريخ آمده است.
در ابتداى تاريخ اسلام، نام مسلمانان در كتابى به نام «ديوان» ثبت مى شد. اما علم رجال، يعنى علمى كه اسامى راويان حديث را در بر دارد پس با نوشتن كتابهايى به عنوان «التاريخ» مرسوم شد. كتاب هايى مانند التاريخ الكبير نوشته بخارى، محدث بزرگ سنى و هم چنين التاريخ الصغير از همان نويسنده، و نيز قسمت هاى بسيارى از كتاب هايى مانند تاريخ بغداد، تاريخ دمشق، تاريخ حلب مشخصات اعلام و معاريف، از جمله راويان حديث را نيز در بردارد.
2. آيا مى توان علم رجال را وام دار علم تاريخ دانست؟
از آن چه گفته شد معلوم مى شود كه علم رجال و علم تاريخ به هم آميخته و با هم تداخل عميق دارند; هم چنان كه تاريخ را رجال مى سازند، نمى توان براى علم رجال و شناخت آن از تاريخ غافل ماند، چون براى شناخت طبقات راويان و تعيين سال ولادت و هم چنين شناخت كسانى كه در يك طبقه هستند و نام مشترك دارند، بايد حوادث و آفرينندگان حوادث را بشناسيم و اين امر با مراجعه به كتاب هاى تاريخ ميسر خواهد شد. پس وام دارى اين دو علم به يكديگر امرى است مسلّم، اما اگر مى بايست يكى را انتخاب كرد و ترجيح داد بايد گفت كه علم رجال است كه شالوده تاريخ را مى ريزد و آن را مى سازد و رقم مى زند.
3. نقد رجالى و سندى از چه زمانى در علوم اسلامى، به ويژه فقه رواج يافت؟
مى توان گفت كه اساس بحث نقد رجال و شناخت سند، در قرآن مجيد مطرح شده است; آن جا كه مى فرمايد: «ان جاءكم فاسق بنبأ فتبيّنوا»3 كه معروف به آيه نبأ و شالوده بحث حجيت راوى خبر است، و در اصول فقه درباره آن بحث مى شود.4هم چنين خود رسول گرامى اسلام نيز اين بحث را در خطبه غرا، اعلام كرده و فرمودند: «قد كَثُرَتْ عَلَىَّ الْكذّابَةُ فمن كذب عَلَىَّ متعمداً فليتبوء مَقْعَدَهُ من النار». در اين حديث، به روايت دروغ و گفته دروغ گويان وعده آتش جهنم داده، و مسلمانان را از آن ها برحذر داشته اند. مفصل ترين و گوياترين بيان در باب لزوم نقد سند وتمييز رجالِ روايات و احاديث، فرمايش اميرالمؤمنين(عليه السلام) است آن جا كه راويان را بر چهار قسم تقسيم مى فرمايند كه به عقيده ما اين بيان، پايه علم رجال را مى سازد.5
نكته اى كه بايد به آن توجه داشت، اين است كه همه اين دلايل و نصوص، ارشادى است، زيرا بسيار واضح و طبيعى است كه عقلا بين أخبار راست و دروغ، تمييز مى دهند و براى شناخت و فرق بين درست و نادرست كوشش مى كنند. بنابراين، نقد سند از همان ابتداى اسلام رايج بوده، و درباره همه امور منسوب به شرع وارد شده است، و از مهم ترين آن ها امور تعبديه است كه راه آن فقط شارع مقدس است، زيرا او منبع احكام فقه و شريعت، و از آن آگاه است.
4. آيا ميزان توجه به نقد رجالى و سندى در همه علوم اسلامى يكسان است؟
هرگز يكسان نيست، چون علوم عقيدتى و عقلى، بر ادله عقلى مبتنى است و احتياج به ادله يقينى و علمى دارند و هرگز بر اساس نقل و خبر و روايت بنا نمى شوند تا اين كه به سند آن ها تكيه شود، و معلوم است كه علم و يقين، از برهان يا حسّ يا اجماع مفيد علم و يا خبر متواتر حاصل مى شود، لذا احتياج به سند و نقد آن ندارد، ولى علوم نقلى، به ويژه علم فقه (كه بيان آرا و احكام شرع مقدس است و براى آگاهى از آن راهى به جز نقل و خبر راويان، وجود ندارد چون بايد از آن ها تعبّد كرد)، بايد راه آن را نقد كرد و حسب موازين مقرر شرعى آنها را ثابت كرد. پس علوم
واقعى و خارجى و علوم عقلى احتياج به نقد سند ندارند و احاديث و روايات در باب آن ها همه ارشادى است، ولى در علوم نقلى بايد سند را نقد كرد تا بتوان به اخبار و احاديث آن اطمينان و اعتماد كرد.
5. به چه دليل نقد سندى در علم تاريخ جدى گرفته نشده، و چه پيامدهايى داشته است؟
«تاريخ» از موضوعات واقعى بحث مى كند و از حقايق و حوادث رخ داده در خارج خبر مى دهد. امور واقعى، تغييرپذير نيست، فقط راه اثبات آن اهل خبره و حاضران و مشاهدان وقايع هستند، نه راه ديگر، پس حجت و راه اثبات آن ها متخصصان هستند كه معتمد بوده و حقايق و وقايع را ثبت كرده باشند. نكته ديگر اين كه سند و نقد آن به روش معمول در فقه هرگز كارساز نيست، چون بيشتر اخبار تاريخى يا بدون سند است و يا از طريق اشخاص مجهول الحال ـ از نظر رجالى ـ نقل مى شود. در موارد تعارض و تضاد در نقل، بايد به قراين ديگر اعتماد كرد نه به مجرد نقل و روايت، هر چند مستند آن نقد شده باشد.
6. چه مورخانى توجه خاص و ويژه به نقد سندى در روايات تاريخى داشته اند؟
مورخان معروف و متخصص و زبردست هرگز در كتاب هايشان به امر سند اهميت نداده اند، مانند يعقوبى و مسعودى، و سرّ آن همان است كه در جواب سؤال قبل گفتيم، اما نويسندگانى كه اغلب از اهل حديث هستند و از مسلك آنان پيروى مى كنند، تاريخ را مبتنى بر روايت دانسته لذا سند آن روايات را نقل مى كنند، مثل فسوى (م277 ق) در المعرفة و التاريخ و ابن كثير در البداية و النهايه. البته روش دسته دوم نه با اهداف علم تاريخ سازگار است، و نه به نتيجه مطلوب مى رسد.
7. اصولاً تا چه ميزان براى انجام نقد رجالى و سندى در تحقيقات تاريخى احساس ضرورت مى كنيد؟ چه فوايد و آثارى بر اين كار مترتب است و چه زيان هايى از ناحيه علوم; با توجه به اين مسئله بر تحقيقات تاريخى مترتب مى شود؟
هيچ ضرورتى ندارد، بلكه زيان آور است، اگر تاريخ به دست متخصصان نگاشته شده باشد، توجه به سند نه تنها اثرى ندارد بلكه توجه به آن كار را خراب مى كند، چون اكثر گزارش ها و اخبار با سندهاى غير معتبر، بلكه مخدوش نقل شده است، و اين موجب مى شود كه حقايق ثابت از سوى مؤرخان نفى شود و يا با توجه به سند آن روايات، خلاف واقع اثبات شود.
8. آيا نمونه هاى بارزى از تعامل اين دو علم در حوادث تاريخى مى توان مثال زد؟
نمونه اى كه علماى درايه آورده اند قصه يهوديان است كه نامه اى را به حضرت رسول(صلى الله عليه وآله) نسبت داده و در آن اسقاط جزيه از يهوديان خيبر را ثبت و بر آن نامه امضا و شهادت چند تن از صحابه، مانند معاويه و سعد بن معاذ را ضبط كرده اند. يهوديان اين نامه را نزد يكى از وزراى عباسى آورده، و اسقاط جزيه را خواستار شدند، وزير نامه را به خطيب بغدادى از محدثان بنام آن عصر نشان داده و از او رأى خواستند. تاريخ قضيه مربوطه به سال 447ق است.
خطيب گفت: اين نامه جعلى است! از او سبب و دليل را پرسيدند، گفت: در اين نامه، شهادت «معاويه» است، و او در سال خيبر مسلمان نبود، و اسلام او در سال فتح، بعد از خيبر بود و در نامه، شهادت «سعدابن معاذ» است، و او در خيبر نبود، بلكه دو سال قبل از خيبر مرده بود. پس اين حيله را از يهود نپذيرفت و نامه را رد كرد.6
البته اگر وفات سعد و اسلام معاويه در تاريخ ثبت نشده بود، خطيب نمى توانست جعلى بودن نامه را به آسانى ثابت كند.
9. آيا در نقد سندى بين نقد در علم تاريخ و مثلا نقد علم فقه تفاوتى هست؟
بلى، تفاوت هست، در جواب سؤال چهار شرح داديم.
10. آيا مسئله نقد سندى در ميان ديگر ملل (غير اسلام) جايى داشته است و دارد؟
توجه به سند به شكل موجود در فرهنگ اسلامى، كما و كيفاً در هيچ ملتى وجود ندارد، البته گفته مى شود كه (يهود) به سند تكيه مى كنند، ولى از تفصيل آن و كموكيفش هيچ آگاهى نداريم و براى ما روشن نيست.
11. چند منبع از منابع مهم رجالى كه مورخ تاريخ اسلام ناگزير بايد به آن ها مراجعه نمايد، معرفى نماييد.
اگر مقصود مراجعه به كتاب هاى رجالى به عنوان جرح و تعديل راويان اسانيد تاريخى است; يعنى تصحيح سند يا تضعيف آن چه در كتاب هاى تاريخ مسند وارد شده است، بايد بگوييم چنين كارى درست نيست. چنان كه ازمطالب قبل معلوم شد تاريخ بر چنين روشى و اسانيدى پايه گذارى نشده است، چون موضوع تاريخ امور تعبدى نيست، بلكه مبناى تاريخ بر حقايق و وقايع است كه بايد با يقين و معرفت علمى ثابت شود نه با ظن و تقليد و تعبّد. گرچه مورخان مشهور سنّى چنين روشى را در پيش گرفته اند و آن ناشى از حشوى گرى آن هاست كه أخبارى گرى را در همه معارف، اعم از اعتقادات يا تعبديات يا عينيات يا واقعيات روش و حجت مى دانند كه قطعاً درست نيست، و در جاى خود بيان شده است.7 از اين قبيل منابع مى توان به تاريخ طبرى، البداية و النهاية ابن كثير و المعرفة و التاريخ اشاره كرد.
ولى اگر مقصود، مراجعه به كتاب هاى رجالى براى شناخت مورخان صاحب نظر و كسانى است كه در تاريخ حرف هايشان به عنوان اهل خبره محل اعتماد و مقبول است، پس مى توان به كتاب هاى رجالى مثل الفهرست ابن النديم، و فهرست طوسى و نجاشى، كشف الظنون و ذيولش، و الذريعه و مستدركاتش و أعيان الشيعه و مستدركاتش مراجعه كنيد تا بيابيد چه كسانى را مى توان (مورخ) دانست و چه آثارى و كتاب هايى دارند، و چه كتاب هايى معتمد است.
مطلب مهمى كه بايد در خاتمه مطرح كرد اين است كه اغلب نويسندگان تاريخ اسلام يا از درباريان و جيره خواران سلاطين و حكّام بودند يا كسانى بودند كه از اهل زمان خود حساب مى بردند، لذا كمتر ديده مى شود كه به حقايق بپردازند; اغلب مطالبى مى نوشتند كه موافق ميل حكّام و سلاطين و زمامداران بود، و مطالب مخالفان و مجاهدان ظلم و جور را يا نمى نوشتند و يا با تحريف مى نوشتند. نمونه هاى آن را به وضوح در كتاب البداية و النهاية ابن كثير مى يابيد، چون او سلفى مسلك بوده، لذا هرجا كه نامى از شيعه و تشيع مى نويسد با انبوهى از تهمت و
فحاشى همراه است، و متأسفانه اين اشخاص معروف شده اند به «مورخ اسلام» و كتاب هايشان شده است «تاريخ اسلام».
لكن دانشمندان اسلامى دست از كار صحيح برنداشته و در صدد برآمدند كه تاريخ صحيح اسلام را بنگارند كه يا كشته شدند و يا كتاب هايشان از بين برده شد، و جز آثار كمى از آن ها نمانده كه بر عظمت و قوت آن ها دلالت دارد، مثل ابن اسحاق صاحب سيره، كه از اولين مورخان است، و كتابش از بين برده شده، و به وسيله شخصى به نام ابن هشام مختصر شده است، كه سنّى متعصب بود، و به گفته صريح خودش مطالبى كه با فكر و عقيده ناصوابش هماهنگ نبوده حذف كرده است. خوشبختانه تعدادى از اجزاى اصل آن در اين زمان يافت شده است كه بايد به نشر محققانه آن دست يازيد.
مورّخ ديگر، عمربن شَبّه بصرى نُميرى (173 ـ 262ق)كه از قدماى مورخان است و كتاب هاى مهمى نوشته كه تقريباً همه از بين رفته است، اما از نقل هايى كه از آن ها در كتاب ها هست پيداست كه قوى و منصف و جامع بوده است، خوشبختانه كتاب تاريخ المدينه او اخيراً پيدا شده و چاپ محققانه اى شده است.8 البته در همين نسخه اى كه پيدا شده، تاريخ حوادث مربوط به اول اسلام تا عصر خلافت ظاهرى حضرت اميرالمومنين(عليه السلام)است، و دوران خلافت امام على(عليه السلام)در اين نسخه نيست كه از اين هم مى توان اغراض انسان هاى نادان و پليد را دريافت، و از باقى مانده آثار «ابن شَبّه» و منقولات از او به يقين مى دانيم كه هدف مغرضان از بين بردن حقايقى است كه اين مورخ بزرگ در كتاب هايش ثبت كرده است.
در كتاب هاى رجال از مورخان عظيم و بزرگى ياد شده كه تاريخ هاى بزرگ و دامنه دارى نوشته اند، مانند: احمدبن محمدبن سليمان، ابوغالب زرارى (متوفاى 368ق)از شاگردان كلينى(قدس سره) او به نقل رجاليون كتابى در تاريخ اسلام نوشته است كه به هزار برگ بالغ بوده و ناتمام مانده است،9 ولى اثرى از اين كتاب در دست نيست.
جمعى از مورخان نامدار كه از نظر اعتبار و قوت نزد همه فرقه هاى اسلامى جايگاه بلندى دارند، سعى كردند كه كتاب هايى را بنويسند كه ازنظر دانشمندان قابل قبول باشد و در ضمن بعضى از حقايق را بازگو كرده باشند. آن ها با هوشيارى تمام توانستند آثار خود را در تاريخ ثبت كنند و مخالفان حق نتوانستند آن ها را از رده خارج كنند، مثل احمدبن واضح يعقوبى، صاحب كتاب ارزنده تاريخ اليعقوبى و ابن اعثم كوفى و على بن حسين مسعودى صاحب كتاب مروج الذهب و معادن الجوهر و كتاب اخبار الزمان كه متأسفانه تنها قسمتى از آن در دست است. و ابن طقطقى صاحب كتاب الفخرى و ابى الفرج اصفهانى صاحب كتاب هاى مقاتل الطالبين و الاغانى كه مى توان آن ها را جمع كرد، و از آن ها كتاب تاريخى معتبر و بزرگى گردآورى كرد.

پى نوشت ها:

1. تحقيق ياد شده با عنوان «التسميات طليعة المؤلفات فى الحضارة الاسلاميه» در مجله تراثنا شماره 15 چاپ شده و سزاوار است، با اضافات نويسنده به فارسى ترجمه شود.
2. تاريخ بخارى (4 / 34) و سنن بيهقى (6 / 363) و در سير أعلام ذهبي (2 / 367) به نقل از مسند احمد (5 / 384) و سنن ابن ماجة (حديث 4029).
3. حجرات (49) آيه 6.
4. ر.ك: شيخ انصارى، فوائدالاصول (چاپ مجمع الفكر الاسلامى) ج 1، ص 254 ـ 276.
5. اين بيان مفصل در كتاب شريف كافى مرحوم كلينى آمده است (ج 1، ص 63 ـ 64). و ما در كلمة التحرير مجله (علوم الحديث) شماره 16 آورده ايم.
6. ر.ك: ذهبى، تذكرة الحفاظ: سبكى، طبقات الشافعيه، ج 4، ص 35 و سخاوى، الاعلان بالتوبيخ، ص 10. هم چنين ر.ك: حسينى جلالى، «ايقاظ الوسنان»، مجله علوم حديث، شماره اول.
7. ر.ك: مقاله هاى نويسنده به عنوان «الحشويه» در شماره هاى متعدد از مجله علوم الحديث.
8. اين كتاب توسط يكى از دانشگاه هاى عربستان سعودى احيا و تحقيق و چاپ شده و در سال 1410ق توسط يكى از ناشران قم در دو جلد، افست و منتشر شده است.
9. ر.ك: رساله أبوغالب الزرارى، تحقيق اين جانب، چاپ مركز تحقيقات دفتر تبليغات اسلامى قم، و نيز تأسيس الشيعة لعلوم الاسلام، تاليف سيد حسن صدر.





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط