شاعر: افراسیاب نقشبندی
تا تو بودی رخنهای برغم نبود
زخم دل را حاجت مرهم نبود
با زلالیهایت ای تفسیر عشق
عشقورزی سخت بر آدم نبود
بر سر سرچشمه آب حیات
غنچهها را منّت شبنم نبود
آسمان آئینه دار سبزه بود
سفره را بینانیاش ماتم نبود
عشق میجوشید در جانهای پاک
خاک ما از کربلا، هم کم نبود
مهر تو جان شرف را مینواخت
طفل خردی کمتر از رستم نبود
نور، تکراری مکرر از تو بود
ورنه با آئینهها همدم نبود
در بهاری باغ را ماتم گرفت
در فراقت دیدهای بی نم نبود
با بهاران بازگرد ای جان جان
تا تو بودی رخنهای بر غم نبود