شاعر: علی فعله گری
در شب میلاد غربت مرغ عشق
ناگهان از آشیانه پر کشید
کاش آن شب، آن شب پرماجرا
کار این دنیا به پایان میرسید
کاش میشد هم زمان با رفتنش
کوچ میکردم از این کنج قفس
بعد پروازش چنین حس میکنم
لحظه لحظه زندگی مرگست و بس
مینشستم هفتهها در انتظار
تا ببینم کی ترنم میکند
یا دم گرم مسیحای مرا
آشنا با بوی گندم میکند
آن زمان آن روزها یادش بخیر
با حضورش اقتداری داشتیم
با تمام تلخ کامیها که بود
باغ بودیم و بهاری داشتیم