آداب امربه معروف ونهي ازمنكر
درود بر سرور پيامبران حضرت محمّد صلى اللّه عليه و اله فرستاده و بنده خدا و بعد از او بر خاندان پاك و پاكيزه اش باد.
بارى ، امر به معروف و نهى از منكر بزرگترين محور دين و مساءله مهمى است كه براى آن ، خداوند تمام پيامبران را برانگيخت . چنانكه اگر بساط امر به معروف و نهى از منكر بر چيده و از نظر عملى و علمى مهمل گذارده شده بود، نبوت بيهوده مى گشت و ديانت نابود مى شود، سستى و گمراهى و جهل و فساد همه را فرا مى گرفت ، كج انديشى فراگير مى شد و شهرها ويران و مردمان هلاك مى گشتند و هر چند آن واقعه اى كه از آن بيم داريم ، واقع مى شد اما چه بسا مردم تا روز قيامت از هلاك خود آگاه نمى شدند، بنابراين ؛ ععع انا للّه و انا اليه راجعون ، )) زيرا از نظر علمى و علمى آثار اين محور نابود شده و حقيقت و نشانه اش محو گرديده و نيرنگ آدميان بر دلها چيره شده و مراقبت خداوند از دلها رخت بربسته و مردم در پيروى از مردم از هوى و هوس همچون چهارپايان افسار گسيخته شده اند و مؤ من راستين كه ملامت كننده اى او را از راه خدا باز ندارد، در پهناى گيتى كمياب گشته است . پس هر كه در جبران اين سستى و پر كردن اين شكاف تلاش كند، يا در عمل عهده دار آن شود و يا اقدام در اجراى آن كند، با اين هدف كه اين سنت از ميان رفته را بازسازى كند و بر آن اهتمام بورزد و در راه زنده كردن آن دامن همت بر كمر زند، چنين شخصى از ميان مردم براى احياى سنتى كه سرانجام روزگار به نابودى آن انجاميده ، از خود گذشتگى كرده و مصمم به تقربى شده كه تمام مراتب قرب در برابر آن ناچيز است ، و اكنون ما آگاهى و اطلاع از آن را در چهار باب شرح مى دهيم :
باب اول در وجوب و فضيلت امر به معروف و نهى از منكر.
باب دوم در اركان و شرايط امر به معروف و نهى از منكر.
باب سوم در موارد انجام آن و بيان منكراتى كه عادت معمول شده است .
باب چهارم در امر به معروف و نهى از منكر فرمانروايان .
در وجوب و فضيلت امر به معروف و نهى از منكر و نكوهش ترك آنها
دليل به اين مطلب ، بعد از اجماع امت اسلامى و عنايت عقلهاى سالم بر آن ، آيات و اخبار و آثار وارد شده است .
اما آيات ، قول خداى تعالى : (( و لتكن منكم امة يدعون الى الخير و ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و اولئك هم المفلحون . )) (1) در آيه فوق به طور وضوح ، وجوب آمده است ، زيرا كلمه (( ((والتكن )) )) امر است و ظاهر امر ايجاب است و در اين آيه توضيحى است مبنى بر اين كه رستگارى منوط بر آن است ، زيرا به طور حصر بيان كرده و فرموده است : (( و اولئك هم المفلحون . )) و نيز در آيه آمده است كه اين عمل واجب كفايى است نه واجب عينى ، زيرا وقتى كه گروهى اقدام كردند، از ديگران ساقط مى گردد، چون نفرموده است كه همگى امر به معروف كنيد، بلكه فرموده است : ((بايد جمعى از ميان شما دعوت به نيكى كنند.)) بنابراين هرگاه يك فرد و يا جمعى اقدام كنند، تكليف از ديگران برداشته شده و رستگارى از آن كسانى خواهد بود كه امر به معروف كرده اند ولى اگر تمام مردم از آن خوددارى كنند ناگزير گناه متوجه تمام كسانى است كه توانايى انجام آن را داشته اند.
خداى تعالى فرموده است : (( ليسوا سواء من اهل الكتاب امة قائمة يتلون آيات اللّه آباء الليل و هم يسجدون ، يؤ منون باللّه و اليوم الا خر و ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يسارعون فى الخيرات و اولئك من الصالحين . )) (2)
در اين آيه خداى متعال صالح بودن آنان را به صرف داشتن ايمان به خدا و روز واپسين گواهى نكرده است ، بلكه امر به معروف و نهى از منكر را نيز بر آن افزوده است .
خداى تعالى فرموده است : (( و المؤ منون و المؤ منات بعضهم اولياء بعض ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر و يقيمون الصلوة . )) (3) مؤ منان را به انجام امر به معروف وصف كرده است . پس كسى كه امر به معروف را ترك كند از جمع مؤ منان توصيف شده در اين آيه خارج است .
خداى تعالى فرموده است : (( لعن الذين كفروا من بنى اسرائيل على لسان داوود و عيسى بن مريم ذلك بما عصوا و كانوا يعتدون ، كانوا لا يتناهون عن منكر فعلوه لبئس ما كانوا يفعلون . )) (4)
اين نهايت سرزنش است ، زيرا آنان را به علت ترك ((نهى از منكر)) سزاوار لعن و نفرين دانسته است .
و خداى تعالى فرموده است : (( كنتم خير امة اخرجت للناس تاءمرون بالمعروف و تنهون عن المنكر. )) (5)
اين سخن دليل بر فضيلت امر به معروف است ، زيرا بيانگر آن است كه ايشان بدان وسيله بهترين امت بودند.
و خداى تعالى فرمايد: ععع فلما نسوا ما ذكروا انجينا الذين ينهون عن السوء و اخذنا الذين ظلموا بعذاب بئيس بما كانوا يفسقون . )) (6)
به اين ترتيب بيان كرده است كه ايشان به دليل نهى از بدى نجات يافتند. و اين خود نيز دليل بر وجوب (نهى از منكر) است .
خداى تعالى فرموده است : (( الذين ان مكناهم فى الارض اقاموا الصلوة و آتوا الزكوة و امروا بالمعروف و نهوا عن المنكر. )) (7)
در اين آيه خداى متعال ، امر به معروف و نهى از منكر را در شمار صفات نيكان و مؤ منان ، با نماز و زكات برابر كرده است .
خداى تعالى فرمايد: (( تعاونوا على البر و التقوى و لا تعاونوا على الاثم و العدوان .)) (8)
اين دستور قاطعى است ، و معناى تعاون ، واداشتن ديگران به يارى رساندن به امر خير و هموار كردن راه خير و مسدود كردن راه هاى شر و تجاوز، در حد امكان است .
خداى تعالى فرموده است : (( لولا ينهيهم الربانيون و الاحبار عن قولهم الاثم و اكلهم السحت لبئس ما كانوا يصنعون . )) (9) خداوند در اين آيه بيان كرده است كه آنان به دليل ترك نهى از منكر، گناه كرده اند.
خداى تعالى فرموده : (( فلو كان من القرون من قبلكم اولوا بقية ينهون عن الفساد فى الارض الا قليلا ممن انجينا... )) (10)
در اين آيه خداوند بيان داشته است كه همه آنان را، به جز اندكى كه از فساد در روى زمين جلوگيرى مى كردند، هلاك كرده است .
و خداى تعالى فرموده است : (( يا ايها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء للّه و لو على انفسكم اوالوالدين و الاقربين . )) (11)
اين مطلب همان امر به معروف به پدر و مادر و خويشاوندان است .
خداى تعالى فرمايد: (( لا خير فى كثير من نجويهم الا من امر بصدقة او معروف او اصلاح بين الناس و من يفعل ذلك ابتغاء مرضات اللّه فسوف نؤ تيه اجرا عظيما. )) (12)
و خداى تعالى فرموده است : (( و ان طائفتان من المؤ منين اقتتلوا فاصلحوا بينهما...)) (13)
اصلاح همان جلوگيرى از تجاوز و بازگرداندن به طاعت خداست ، و اگر متجاوز برنگشت ، خداوند دستور به مبارزه با او را داده و فرموده است : (( فقاتلوا التى تبغى حتى تفيى ء الى امر اللّه . )) (14)
و اين همان نهى از منكر است .
اما اخبار: از پيامبر صلى اللّه عليه و اله نقل شده كه فرمود: ((هيچ گروهى نيستند كه مرتكب گناهى شوند و در ميان ايشان كسى باشد كه بتواند آنها را نهى از منكر كند و نكند، مگر اين كه بزودى خداوند همه آنها را به عذابى از جانب خود گرفتار مى سازد.)) (15)
از ابوثعلبه خشنى نقل كرده اند كه وى از رسول خدا صلى اللّه عليه و اله درباره تفسير اين آيه مباركه پرسيد: (( ((لا يضركم من ضل اذا اهتديتم .)) )) (16)
پيامبر صلى اللّه عليه و اله مى فرمايد: ((اى ابوثعلبه ، امر به معروف و نهى از منكر كن و هرگاه ديدى كه مردم به دنبال حرص و آز هستند و از هواى نفس پيروى مى كنند و دنيا را برگزيده اند و هر صاحب نظرى ، فريفته نظر خويش است ، مواظب خودت باش و توده مردم را رها كن ، زيرا در پى شما آشوبهايى مانند پاره هاى تيره شب است ، كسى كه در آن اوقات به دست آويزى همچون دست آويز شما چنگ زند، اجر و مزد پنجاه تن از شما را دارد. گفتند: يا رسول اللّه ، آيا اجر پنجاه تن از آن مردم را؟ فرمود: بلكه از شما را كه نيكوكارى را يارى مى كند در حالى كه آنها نمى كنند.)) (17)
از ابن مسعود درباره تفسير اين آيه پرسيدند، او گفت : اينك زمان تفسير آن نيست ، امروز متن آيه قابل قبول است و ليكن نزديك است كه زمان تفسير آن فرا رسد؛ آن وقت شما امر به معروف مى كنيد، با شما چنين و چنان عمل مى كنند و سخن مى گوييد، كسى از شما نمى پذيرد، در آن زمان است كه ((بايد به خود بپردازيد و هنگامى كه شما هدايت يافتيد، گمراهى كسانى كه گمراه شده اند به شما زيانى نمى رساند.)) (18)
رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرمود: ((بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد اگر نه خداوند بدكاران شما را به شما مسلط مى كند و از آن پس نيكان شما هر چه دعا مى كنند، مستجاب نمى شود.)) (19) مقصود اين است كه هيبت و شكوه آنان در نظر اشرار از بين مى رود در نتيجه اهميتى به آنها نمى دهند و از آنها نمى ترسند.
پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: ((اى مردم ! خداى تعالى مى فرمايد: اى مردم ! بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد، پيش از آن كه دعا كنيد و مستجاب نشود.)) (20)
آن حضرت مى فرمايد: ((كارهاى نيك در برابر جهاد در راه خدا به قدر آب دهان انداختن در دريايى ژرف است ، و تمام اعمال نيكو و جهاد در راه خدا در برابر امر به معروف و نهى از منكر بيش از آب دهان در برابر اقيانوسى ژرف نمى باشد.)) (21)
پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: ((همانا خداى تعالى از بنده مى پرسد: چه باعث شد كه منكر را ديدى و نهى از منكر نكردى ؟ هرگاه خداوند دليلى را به بنده اش تلقين كند، مى گويد: پروردگارا! به تو اعتماد ورزيدم و از مردم فاصله گرفتم .))(22)
آن حضرت فرمود: ((مبادا ميان معابر و بر رهگذرها بنشينيد، گفتند: ما ناگزير از نشستنيم ، زيرا رهگذرها انجمن ماست و در آنجاها گفتگو مى كنيم . فرمود: اگر نمى خواهيد اين مكانها را ترك كنيد پس حق آن را ادا كنيد، عرض كردند: حق راه چيست ؟ فرمود: چشم پوشيدن (از نامحرم ) و آزار نرساندن (به مردم ) و جواب سلام (ديگران ) را دادن و امر به معروف و نهى از منكر.))(23)
پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: ((تمام سخنان فرزند آدم به زيان اوست نه به سود او، جز امر به معروف يا نهى از منكر و ذكر خدا.))(24)
آن حضرت فرمود: ((همانا خداوند خواص را به واسطه گناهان عامه مردم عذاب نمى كند مگر اين كه منكرى بين آنها ظاهر شود در حالى كه خواص مى توانند نهى از منكر بكنند ولى نكنند.))(25)
ابوامامه باهلى از پيامبر صلى اللّه عليه و اله نقل كرده است كه فرمود: ((چگونه خواهيد بود وقتى كه زنان شما سركشى كنند و جوانانتان فاسق شوند و شما جهاد را ترك كنيد؟ عرض كردند: يا رسول اللّه ، آيا چنين چيزى شدنى است ؟ فرمود: آرى ، به خدايى كه جان من در اختيار اوست بدتر از آن خواهد شد، پرسيدند: يا رسول اللّه ، بدتر از آن چيست ؟ فرمود: چگونه خواهيد بود وقتى كه امر به معروف و نهى از منكر نكنيد؟ عرض كردند: يا رسول اللّه ، مگر چنان چيزى مى شود؟ فرمود: آرى ، قسم به آن جان من در دست اوست ، بدتر از آن خواهد شد، عرض كردند: بدتر از آن چيست ؟ فرمود: چگونه خواهيد بود وقتى كه معروف را منكر و منكر را معروف ببينيد؟ گفتند: يا رسول اللّه آيا چنين چيزى ممكن است ؟ فرمود: آرى سوگند به آن كه جان من در اختيار اوست بدتر از آن خواهد شد، گفتند: بدتر از آن چيست ؟ فرمود: چگونه خواهد بود وقتى كه امر به منكر و نهى از معروف كنيد، گفتند: يا رسول اللّه ، آيا چنين چيزى مى شود؟ فرمود: آرى قسم به خدايى كه جان من در دست اوست ، بدتر از آن هم خواهد شد، خداى تعالى مى فرمايد: به ذات مقدسم سوگند خورده ام آنان را به آشوبى گرفتار سازم كه شخص بردبار هم سرگردان بماند.))(26)
عكرمه از ابن عباس نقل كرده كه گفت : ((رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرموده : مبادا نزد مردى بايستيد كه مظلومى را مى كشد، زيرا لعنت خدا بر كسى نازل مى شود كه در آن وقت حاضر باشد و از او دفاع نكند.))(27)
رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرمود: ((سزاوار نيست براى كسى كه در جايى شاهد حقى باشد مگر اين كه آن حق را بازگو كند زيرا گفتن حق نه باعث جلو آمدن اجل او مى شود و نه هرگز او را از روزى حتمى خود محروم مى سازد.))(28)
اين دو حديث دليل آن است كه ورود به خانه هاى ظالمان و فاسقان جايز نيست و حضور در جاهايى كه منكر را در آنها مى بيند و توان از بين بردن آن را ندارد روا نمى باشد، زيرا فرموده است بر كسى كه در اين قبيل جاها حاضر باشد لعنت خدا نازل مى شود، و مشاهده منكر در جايى كه نيازى به رفتن وى نبوده ، با اين بهانه كه قدرت جلوگيرى نداشته جايز نيست ، از اين رو جمعى از گذشتگان گوشه گيرى را برگزيدند به آن دليل كه منكر را در بازارها و جشنها و انجمن ها مى ديدند در حالى كه نمى توانستند جلوگيرى كنند و اين امر خود دورى از مردم را مى طلبيد.
ابن مسعود مى گويد: رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرمود: ((خداوند هيچ پيامبرى را مبعوث نكرده مگر آن كه يارانى داشته است ، آن پيامبر تا وقتى كه خدا مى خواست بين ايشان مى ماند و در ميان آنها به كتاب خدا و فرمان او عمل مى كرد، تا خداوند پيامبرش را از دنيا مى برد، آن ياران به كتاب خدا و فرمان او و سنت پيامبرش عمل مى كردند و چون آنان منقرض مى شدند، پس از آنها گروهى بالاى منبرها مى رفتند آنچه مى دانستند مى گفتند و آنچه را بد مى دانستند خود عمل مى كردند، پس هرگاه چنان زمانى را درك كرديد، بر هر مؤ منى لازم است كه با دستش جهاد و مبارزه كند، اگر نتوانست با زبانش و اگر با زبان هم نتوانست پس به قلبش (ناراحت شود)؛ اسلام چيزى جز اين نيست .))(29)
ابن مسعود مى گويد: مردم روستايى مرتكب گناه مى شدند و چهار نفر بودند كه نهى از منكر مى كردند يكى از آنها به پا خاست و گفت : شما چنين و چنان مى كنيد و شروع كرد به نهى از منكر و بازگو كردن عمل زشتى كه مرتكب مى شدند و آنها جواد رد مى دادند و از كارهاى خود دست بر نمى داشتند، در نتيجه يكديگر را دشنام مى دادند، و او به مبارزه با آنها برخاست و آنها بر او غالب شدند.
پس كناره گيرى كرد و گفت : خدايا! من آنها را نهى از منكر كردم اطاعت نكردند، دشنام دادم ، آنها هم مرا دشنام دادند با آنها جنگيدم بر من غالب شدند، آنگاه به راه خود رفت ، سپس ديگرى قيام كرد و آنها را نهى از منكر نمود، اطاعت نكردند، پس به آنها دشنام داد، آنها نيز او را دشنام دادند، در نتيجه گوشه گيرى كرد و گفت : خدايا! من آنها را نهى از منكر كردم ، اطاعت نكردند و دشنام دادم ، آنها نيز مرا دشنام دادند و اگر با ايشان مى جنگيدم بر من غالب مى شدند، آنگاه سومين نفر قيام كرد و آنها را نهى از منكر نمود و آنها اطاعت نكردند و او از ايشان كناره گرفت و گفت : پروردگارا! من آنها را نهى از منكر كردم ولى آنها از من اطاعت نكردند و اگر دشنام مى دادم ، آنها نيز به من دشنام مى دادند و اگر مبارزه مى كردم بر من غالب مى شدند و بعد به راه خود رفت ، سپس چهارمى قيام كرد و گفت : خداوندا! اگر من آنها را نهى از منكر مى كردم نافرمانى مى كردند و اگر دشنام مى دادم ، دشنام مى دادند و اگر با آنها مى جنگيدم بر من غالب بودند و بعد رفت . ابن مسعود مى گويد: از ميان شما نظير اين چهارمين نفر، با وجود اين كه مقام او پست تر از همه بود، نيز كم است !
ابن عباس مى گويد: ((به رسول خدا عرض شد: آيا مردم قريه اى كه در ميان آنها افراد صالح وجود دارند، هلاك مى شوند؟ فرمود: آرى ، گفتند: چرا يا رسول اللّه ؟ فرمود: به دليل اين كه گنهكاران را مى بينند و در برابر نافرمانيهاى خداى عزوجل ساكت مى مانند.))(30)
فصل :
مى گويم :
از طريق خاصه (شيعه ) روايتى از امام باقر عليه السلام در كافى آمده است كه مى فرمايد: ((در آخر الزمان گروهى مورد اطاعت ديگرانند كه در ميان آنها عده اى نوخاستگان نادان ريا مى ورزند و به زهد و عبادت خودنمايى مى كنند. امر به معروف و نهى از منكر را واجب نمى دانند مگر وقتى كه ايمن از ضرر باشند و براى يافتن راه هاى جواز و بهانه در پى لغزشها و عمل نادرست دانشمندان هستند. تا وقتى كه به نماز و روزه رو مى آورند كه به جان و مالشان صدمه اى نزند و اگر نماز به فعاليتهاى مالى و بدنى آنها ضرر داشته باشد به يقين آن را ترك مى گويند همان طور كه بالاترين و ارزنده ترين واجبات را ترك كرده اند، زيرا امر به معروف و نهى از منكر واجب بزرگى است كه بدان وسيله تمام واجبات انجام مى گيرد، آن وقت است كه خشم خداى تعالى بر ايشان كامل مى شود و عذابش همه را فرا مى گيرد و در نتيجه نيكان ، در سراى تبهكاران و خردسالان ، در خانه بزرگسالان از بين مى روند.
براستى كه امر به معروف و نهى از منكر راه پيامبران و روش صالحان است واجبى است بزرگ كه بدان وسيله تمام واجبات به پا داشته مى شود و راه هاى دين از بدعتها و انحرافها ايمن مى گردد و كسبها حلال مى شود و حقوق مردم بازگردانده مى شود و زمين آباد مى گردد و از ستمگران انتقام گرفته مى شود و امور دين و دنيا راست مى گردد. بنابراين با دلهايتان نهى از منكر كنيد و با زبانتان بگوييد و به پيشانى (بدكاران ) بزنيد و در راه خدا از ملامت ملامتگران نترسيد. اگر پند گرفتند و به راه حق بازگشتند، ايرادى بر ايشان نيست ، ((بلكه ايراد و مجازات بر كسانى است كه به مردم ستم مى كنند و در زمين به ناحق ظلم روا مى دارند، براى آنها عذاب دردناكى است .))(31) و اگر پند نگرفتند و به راه حق بازنگشتند به تن خود با ايشان مبارزه كنيد و با قلبتان از آنها خشمگين باشيد. (اما) در پى قدرت و جستجوى ثروت و براى پيروزى بر ايشان ، بر آنان ستم روا مداريد تا تسليم فرمان خدا شوند و در خط طاعت در آيند. خداى تعالى به حضرت شعيب پيامبر صلى اللّه عليه و اله وحى كرد كه صد هزار از قوم تو را هلاك مى كنم ؛ چهل هزار از بدكاران و شصت هزار از نيكان ايشان را، شعيب عليه السلام عرض كرد: پروردگارا! اين گروه بدكاران به جاى خود، اما نيكان را چرا؟ خداى تعالى خطاب فرمود: چون ايشان گنهكاران را به حال خود گذاشتند و آنان را از كار زشتشان باز نداشتند و به سبب خشم من خشمگين نشدند.))(32)
از امام صادق عليه السلام است كه فرمود: ((قداست ندارد آن امتى كه در ميان آنها حق ضعيف از قوى بدون نگرانى و رنج باز ستانده نشود.))(33)
از ابوالحسن عليه السلام نقل شده است كه فرمود: ((يا بايد امر به معروف و نهى از منكر كنيد و يا آن كه بدهاى شما بر شما گمارده مى شوند، پس نيكان شما دعا مى كنند و دعايشان مستجاب نمى گردد.))(34)
از امام باقر و امام صادق عليهم السلام نقل شده است : ((واى بر گروهى كه اطاعت خدا را در امر به معروف و نهى از منكر نمى كنند.))(35)
از امام باقر عليه السلام است كه فرمود: ((بد مردمانى هستند آن مردمى كه امر به معروف و نهى از منكر را عيب مى دانند.))(36)
از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل شده است كه حمد و ثناى خدا را به جا آورد و گفت : ((بارى كسانى كه پيش از شما بودند، به سبب گناهانى كه مرتكب مى شدند و عالمان دينى و دانشمندان مسيحى آنان را نهى از منكر نكردند، هلاك شدند و چون در گناهان خود پايدار ماندند و علماى دينى و دانشمندان آنان را از آن رفتار منع نكردند، عذابها بر ايشان فرو ريخت . بنابراين شما امر به معروف و نهى از منكر كنيد و بدانيد كه امر به معروف و نهى از منكر هرگز اجل را نزديك و روزى را قطع نمى كند، زيرا آنچه خداوند مقرر فرموده همچون قطره اى باران از آسمان به زمين فرود مى آيد و به هر كسى به مقدار زياد يا كم كه خدا مقدر كرده است ، مى رسد، پس اگر به كسى از شما مصيبتى در خانواده يا مال و يا جانتان رسيد يا آن كه از برادر مسلمانى درباره خانواده يا مال و يا جانتان خشونتى (37) ديديد، نبايد نسبت به او برآشفته شويد، زيرا كه فرد مسلمان تا وقتى كه مرتكب عمل پستى نشده از خيانت دور است ؛ عملى كه هرگاه بين مردم فاش شود شرم مى كند و فرومايگان اصرار به نشر آنها دارند مانند قمارباز برنده اى كه در نخستين موفقيت از تير بازيش انتظار جلب منفعت و دفع ضرر دارد، همچنين شخص مسلمانى كه از خيانت دور است ، از خداى تعالى يكى از دو نيكى را انتظار دارد؛ يا دعوت حق را لبيك مى گويد كه آنچه نزد خداست براى او بهتر است و يا روزى خدا را مى خواهيد براى اين كه داراى خانواده و ثروت شود و ديانت و شخصيت داشته باشد، زيرا مال و اولاد زراعت دنيا و عمل صالح زراعت آخرت است و گاهى خداوند هر دوى آنها را براى مردمانى فراهم مى آورد.))(38)
از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: ((خداوند دو فرشته به سوى مردم شهرى ، فرستاد تا آن شهر را بر سر مردمش خراب كنند، وقتى كه فرشتگان به آن شهر رسيدند، مردى را در حال دعا و تضرع ديدند، يكى از فرشتگان به رفيقش گفت : آيا اين شخص را نمى بينى كه دعا مى كند؟ او گفت : مى بينم ، اما دستور پروردگارم اجرا مى كنم . آن فرشته گفت : اما من دست به كارى نمى زنم بلكه نزد پروردگارم بر مى گردم . و به درگاه خداوند بازگشت و عرض كرد: پروردگارا! من به آن شهر رسيدم و فلان بنده تو را ديدم كه به درگاه تو دعا مى كند و مى نالد. خداوند فرمود: برو و دستورى را كه داده بودم اجرا كن ، زيرا او مردى است كه هرگز چهره اش را به سبب معصيت من درهم نكشيده است .))(39)
از آن حضرت نقل شده است كه ((مردى از قبيله خثعم نزد رسول خدا صلى اللّه عليه و اله آمد و عرض كرد: يا رسول اللّه ، بالاترين چيز در اسلام چيست ؟ فرمود: ايمان به خدا عرض كرد: پس از ايمان چيست ؟ فرمود: صله رحم ، گفت : بعد از آن چيست ؟ فرمود: امر به معروف و نهى از منكر، آن مرد پرسيد: حال كدام عمل نزد مبغوض تر است ؟ فرمود: شرك به خدا، عرض كرد: بعد از آن چيست ؟ فرمود: قطع رحم ، عرض كرد: بعد از قطع رحم ، چيست ؟ فرمود: امر به معروف و نهى از منكر.))(40)
از آن حضرت است كه مى گويد: ((اميرالمؤ منين عليه السلام فرموده است : رسول خدا صلى اللّه عليه و اله به ما امر فرمود تا با گنهكاران با چهره درهم كشيده برخورد كنيم .))(41)
از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: ((امر به معروف و نهى از منكر دو مخلوق از آفريده هاى خدايند؛ هر كس آنها را يارى كند، خداوند او را عزيز گرداند و هر كه آنها را خوار كند، خداوند او را خوار سازد.))(42)
از آن حضرت نقل شده است : ((كه هرگاه بر جمعى مى گذشت كه با هم در ستيز بودند، از آنها نمى گذشت مگر آن كه سه مرتبه با صداى بلند مى فرمود: از خدا بترسيد.))(43)
از ابوالحسن الرضا عليه السلام است كه فرمود: ((رسول خدا صلى اللّه عليه و اله مى فرمود: هرگاه امتم امر به معروف و نهى از منكر را به يكديگر واگذارند بايد به خداوند اعلام جنگ كنند.))(44)
از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه مى گويد: پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: چگونه خواهيد بود زمانى كه زنان شما فاسد و جوانان شما فاسق شوند و امر به معروف و نهى از منكر نكنيد؟ عرض شد: يا رسول اللّه ، آيا چنين زمانى خواهد بود؟ فرمود: آرى ، و بدتر از آن هم خواهد شد، چگونه خواهيد بود وقتى كه امر به منكر كند و نهى از معروف ؟ گفتند: يا رسول اللّه ، آيا چنين چيزى خواهد شد؟ فرمود: آرى ، و بدتر از آن هم خواهد شد، چگونه خواهيد بود وقتى كه منكر را معروف و معروف را منكر ببينيد.))(45)
از پيامبر صلى اللّه عليه و اله نقل شده است : ((همانا خداوند مؤ من ضعيف بى دين را دشمن مى دارد، عرض شد: مؤ منى كه بى دين باشد، چگونه مؤ من است ؟ فرمود: آن كه نهى از منكر نمى كند.))(46)
در كتاب تهذيب از امام صادق عليه السلام نقل شده است ، به گروهى از يارانش فرمود: ((بر من لازم است كه بى گناهان شما را به جرم مبتلايانتان مؤ اخذه كنم ، چگونه بر من لازم نباشد در حالى كه شما از زشتكارى كسى مطلع مى شويد و بر او اعتراض نمى كنيد، از او فاصله ، نمى گيريد و او را نمى آزاريد تا آن عمل را ترك كند.))(47)
اميرالمؤ منين عليه السلام در پايان گفتارى فرمود: ((هر كس نهى از منكر را با قلب ، دست و زبانش ترك كند، مرده اى در بين زنده هاست .))(48)
غزالى اين سخن اميرالمؤ منين عليه السلام را در بخش آثار به حذيفه نسبت داده و در همانجا از على عليه السلام نقل شده است (49) كه فرمود: ((نخستين چيزى كه باعث غلبه و پيروزى شما مى شود؛ جهاد با دست ، سپس جهاد با زبان و پس از آن جهاد با دلهايتان است كه اگر به دل هم امر به معروف و نهى از منكر نشود، آن دل واژگونه و زير و رو خواهد شد.)) (50)
اركان و شرايط امر به معروف و نهى از منكر
چون سخنان غزالى در اين باب بر اصول نادرست عامه از قبيل راءى استحسان ، قياس و استدلال به متشابهات كه با يكديگر متناقض و خود باعث سرگردانى و اشتباه بيشترند، مبتنى مى باشد، از ذكر آنها صرف نظر مى كنيم و خلاصه اى از آنچه را كه از امامان معصوممان عليهم السلام به ما رسيده است مى آوريم بخشى از روايات ايشان را در تاءييد و تثبيت مطلب نقل مى كنيم ، (( ان شاء اللّه . ))
با توفيق الهى مى گوييم : امر به واجب ، واجب است و امر به مستحب ، مستحب است و نهى از حرام ، واجب ولى اين وجوب و استحباب مخصوص گروه خاصى است و آن طور كه غزالى تصور كرده ، شامل يكايك مردم نمى شود بلكه با چهار شرط بر فرد ثابت مى گردد.
1 - علم به واجب يا مستحب و يا حرام بودن امور، يعنى شناخت معروف يا منكر، به دور از شبهه بنابراين در امور متشابه امر به معروف و نهى از منكر واجب نيست .
2 - احتمال تاءثير بنابراين اگر بداند يا احتمال بدهد كه اقدامش تاءثير ندارد، واجب و مستحب نيست ، چون بى فايده است .
3 - شخص مخاطب امر به معروف و نهى از منكر، بر ادامه عمل خود اصرار داشته باشد اما اگر نشانه اى باشد كه آن كار را ترك كرده است ، تكليف ساقط مى شود، چون ديگر امر به معروف و نهى از منكر بيهوده نيست .
4 - مفسده اى در پى نداشته باشد، اما اگر احتمال ضرر براى خود يا فردى از مسلمانان را بدهد، تكليف ساقط مى شود؛ زيرا ضرر و اضرار در دين روا نيست . البته جست و جو جايز نيست ، مانند گوش دادن براى شنيدن صدا و بو كشيدن و بررسى زير لباس اشخاص و نظير اينها. و هرگاه اين شرايط جمع شد و شخص مطلع تنها بود امر به معروف و نهى از منكر بر او واجب عينى مى شود ولى اگر دو تن بودند و يكى امر يا نهى را آغاز كرد آن ديگرى اگر گمان برد كه همكارى او تاءثيرى در زود به نتيجه رسيدن و نفوذ انزجار دارد بر او نيز واجب است اگر نه واجب نيست ؛ زيرا هدف به جاى آوردن معروف و ترك منكر است . پس هرگاه آن دو با عمل يك فرد حاصل گردد تلاش ديگرى بيهوده خواهد بود. و اين است معناى قول كسانى كه گفته اند: امر به معروف و نهى از منكر واجب كفايى است ولى كسانى كه مى گويند اين فريضه واجب عينى است آن كسى را در نظر دارند كه واجد تمام شرايط باشد، بنابراين مورد اختلاف تنها اين است كه با اقدام بى اثر اشخاص ، تكليف امر به معروف و نهى از منكر از افراد جامع شرايط ساقط است يا نه ؟ از مولايمان امام صادق عليه السلام درباره امر به معروف و نهى از منكر سؤ ال شد، آيا بر تمام امت واجب است يا نه ؟ فرمود: نه . پرسيدند: چرا واجب نيست ؟ فرمود: اين كار بر عهده شخص نيرومندى است كه فرمانش را ببرند و معروف را از منكر باز شناسد، نه بر كسانى كه ناتوانند و خود هدايت نيافته اند و از روى ناآگاهى ديگران را از حق به سوى باطل مى خوانند. و دليل بر اين مطلب سخن خداى تعالى است : (( ولتكن منكم امة يدعون الى الخير و ياءمرون بالمعروف و ينهون عن المنكر... )) (51) اين موضوع خاص است نه عام ، چنان كه خداى تعالى فرموده است : (( و من قوم موسى امة يهدون بالحق و يعدلون )) (52) و نفرمود امت موسى يا تمام قوم موسى در حالى كه ايشان در آن روز امتهاى مختلفى بودند. امت شامل يك فرد و بيشتر است . و همچنين خداى تعالى فرموده است : (( ان ابراهيم كان امة قانتا للّه . )) (53) مى فرمايد: ((ابراهيم مطيع فرمان خدا بود. اما بر شخص ناآگاهى كه در ناتوانى بسر مى برد و نيرو و پشتيبان و فرمانبرى ندارد، حرجى نيست .))(54)
آنگاه درباره معناى اين حديث نبوى از آن حضرت پرسيدند: ((بالاترين جهاد، سخن عادلانه اى است كه در حضور رهبر ظالمى ابراز شود. فرمود: اين مطلب بر آن اساس است كه شخص پس از شناخت واقع او را امر مى كند و او مى پذيرد.))(55)
كلام امام عليه السلام اشاره است به اين كه وجوب امر به معروف و نهى از منكر شرايطى دارد و بر كسى كه آنها را نداشته باشد واجب نيست ، در اين حديث سه شرط از شرايط را بيان كرده ولى اصرار بر منكر را شايد براى وضوح آن نگفته است .
در حديث ديگرى از آن حضرت نقل شده است : ((فقط و فقط مؤ من از امر به معروف و نهى از منكر پند مى گيرد و جاهل از آن مى آموزد ولى صاحب تازيانه و شمشير، هرگز.))(56)
از آن حضرت نقل شده است : ((هر كه متعرض پادشاه ظالمى شود و گرفتارى پيدا كند، پاداشى براى آن نخواهد داشت و از نعمت صبر برخوردار نخواهد بود.))(57)
از آن حضرت نقل شده است كه فرمود: ((سزاوار نيست براى مؤ من كه خودش را خوار سازد. پرسيدند: چگونه خود را خوار مى كند؟ فرمود: دست به كارى مى زند كه از توان او بيرون است .))(58)
از آن حضرت است كه فرمود: ((خداى عز و جل تمام امور مؤ من را به او واگذار كرده است ولى به او اجازه نداده تا شخصيت والاى خود را ذليل كند. آيا نمى بيند كه خداى تعالى در اين باره مى فرمايد: (( و للّه العزة و لرسوله و للمؤ منين . )) (59) و سزاوار است كه مؤ من عزيز باشد نه ذليل .))(60)
وانگهى نهى از منكر مراتبى دارد كه نخستين مرتبه آن انكار به دل است به اين معنا كه مرتكب را در دل به سبب ارتكاب گناه دشمن بدارد و آن فقط مشروط است به آگاهى نهى كننده و اصرار نهى شده نه دو شرط ديگر. سپس به اظهار ناراحتى كه اگر ترك كرد كفايت مى كند، اگر نه از او اعراض و دورى كند. و اگر نشد با زبان موعظه و مدارا به ترتيبى آسان گيرانه او را باز بدارد و اگر باز داشتن جز با زدن و نظاير آن ممكن نگردد همان كار را بكند. و اگر نياز به ايراد جرح باشد، خوددارى از آن بهتر است . گفتگو درباره اين موضوع كم فايده است ، زيرا شخصى كه داراى شرايط است مقتضاى حال را بهتر مى داند.
در حديث آمده است : ((پايين ترين درجه نهى از منكر آن است كه با معصيت كاران با چهره درهم كشيده برخورد شود.))(61)
در حديث ديگرى آمده است : ((همين قدر در عزت مؤ من بس كه هرگاه منكرى را ببيند خداوند بداند كه او در دل ناراضى است .))(62)
از اميرالمؤ منين عليه السلام است كه مى گويد: ((رسول خدا صلى اللّه عليه و اله فرمود: هر كه كار (بدى ) را ببيند و از آن آزرده خاطر شود، مانند كسى است كه در آن جا نبوده و هر كه در وقت انجام كارى نبوده ولى از آن خشنود است مانند كسى است كه حضور داشته است .))(63)
اين مقدار از اخبار، از زياده گويى غزالى در اين باب كفايت مى كند، با توجه به اين كه اساس كار وى بر اصول عامه نهاده شده و در اكثر موارد به طور قطع حكم نمى كند و حال اين كه حكم ، با اختلاف زمانها و حالات ، تفاوت مى كند و از طرفى مراتب مكروهاتى كه غزالى بر حسب گمان به آن گرايش پيدا كرده قابل قبول باشند يا نباشند متفاوت است و اين مطلب در جايى است كه بتوان اجتهاد كرد. در حالى كه هر كسى به كار خود بيناست .
غزالى از عمر روايت كرده است كه وى از ديوار خانه مردى بالا رفت و آن مرد را در حالت ناپسندى ديد و به او اعتراض كرد، او در جواب گفت : يا اميرالمؤ منين ! اگر من از يك جهت نافرمانى خدا را كرده ام ، تو از سه جهت معصيت خدا را مرتكب شده اى . عمر پرسيد، كدام است آن سه جهت ؟ گفت : خداى تعالى فرمود: ((تجسس نكنيد)) تو تجسس كردى ، و فرمود: ((از در خانه ها وارد شويد)) تو روى ديوار آمدى . و خداوند فرمود: ((جز به خانه هاى خودتان - تا با اهل خانه انس نگرفته و سلام نداده ايد - وارد نشويد)) و تو سلام ندادى ، عمر با شنيدن سخنان وى ، او را واگذاشت و با او شرط كرد توبه كند.
مى گويم : صاحب خانه سزاوارتر بود كه با عمر شرط كند كه وى توبه نمايد؛ زيرا عمر نسبت به او گناهان بيشترى مرتكب شده بود. بلكه آن مرد سزاوارتر به فرمانروايى بود چون از او داناتر بود و بيش از او گناهانش را پنهان مى داشت . در حالى كه عمر يا جاهل بود و يا گستاخ بر انجام گناه . با وجود اينها، غزالى در فتواى خود به گفتار يا رفتار عمر استناد مى كند و معتقد است كه او پس از ابوبكر بالاترين صحابه است و اين روايت را از او نقل مى كند.
در (( مصباح الشريعه )) از امام صادق عليه السلام نقل شده است كه فرمود: ((هر كس از هواى نفس خود، دورى نكند و از آفات و شهوات نفسانى خلاص نشود و شيطان را مغلوب نسازد و خود را در حمايت خدا و توحيد قرار ندهد و در امان عصمت او نباشد، شايستگى امر به معروف و نهى از منكر را ندارد؛ زيرا تا كسى داراى اين اوصاف نباشد، هر امرى را اظهار بدارد، حجتى در مقابل او خواهد بود و مردم سودى از آن نخواهند برد. خداى عزوجل فرمايد: (( اءتامرون الناس و تنسون انفسكم ؟ )) (64) و به او گفته مى شود: اى خيانتكار! آيا از مردم چيزى را مى خواهى كه خود به خويشتن در آن باره خيانت كرده اى و نسبت به آن افسار گسيخته اى ؟ نقل شده است كه ابوثعلبه اسدى از رسول خدا صلى اللّه عليه و اله راجع به اين آيه پرسيد: (( يا ايها الذين آمنوا عليكم انفسكم لايضركم من ضل اذا اهتديتم )) (65)، پيامبر صلى اللّه عليه و اله فرمود: ((امر به معروف و نهى از منكر كن و بر مصيبتى كه بر تو وارد شود، صبر كن . و هنگامى كه ببينى مردم از حرص و آزمندى اطاعت مى كنند و هواى نفس را مى پرستند و هر كس خود راءى و خود بين است ، تو به فكر خود باش و كار مردم را رها كن .
كسى كه امر به معروف مى كند لازم است كه حلال و حرام را بشناسد و خود را از آنچه به مردم امر و نهى مى كند فارغ كرده باشد، خيرخواه مردم و مهربان و همراه با مردم باشد. با لطف و بيان خويش آنها را دعوت كند، و با تفاوت ميزان حوصله آنها آشنا باشد تا هركس را را در جايگاه خودش قرار دهد. مكر و فريب نفس و دامهاى شيطان را بشناسد و در برابر آنچه مى بيند شكيبا باشد، با مردم مقابله به مثل نكند و از ايشان شكوه ننمايد. تعصب نورزد و به خاطر خوش درشتى نكند. نيتش خالص براى خدا باشد. از او يارى بطلبد و رضاى او را بجويد، پس اگر با او مخالفت كردند و به او ستم روا داشتند، تحمل كند و اگر موافق بودند و سخن او را پذيرفتند، سپاسگزار باشد. كار خود را به خدا واگذارد و به عيب خود توجه كند.))(66)
در تهذيب ، باب مربوط به كسانى كه جهاد بر ايشان واجب است ، ضمن حديثى طولانى كه عبدالملك بن عمرو از آن حضرت نقل كرده است (67). سخنى آمده كه مؤ يد اين مطلب و در اين مورد مفيد است (( - ان شاء اللّه تعالى - )) .
غزالى در درجات و مراتب ثواب مى گويد: درجه سوم ، نهى با موعظه و اندرز و ترساندن از خداست و اين درباره كسى است كه مى تواند كارى را انجام دهد و مى داند كه آن كار بد است و يا درباره كسى است كه با علم به بدى عملى ، اصرار بر انجام آن دارد مانند كسى كه بر باده گسارى ، يا ستمگرى و يا بر غيبت مسلمانان و نظاير آنها مداومت دارد كه لازم است موعظه شود و او را از عذاب خدا بترسانند و اخبارى را كه متضمن وعده عذاب است بر او بخوانند و سرگذشت پيشينيان و عادت پرهيزگاران را براى او بگويند و تمام اينها از روى دلسوزى و مهربانى باشد، نه با درشتى و خشم ، بلكه از سر دلسوزى بر او بنگرند. و گناهكارى او را يك مصيبت براى خودش ببينند؛ زيرا مسلمانان مانند يك تن هستند. در اين جا آفت بزرگى وجود دارد كه شايسته مراقبت است چون يك مهلكه است و آن اين است كه شخص عالم ، در وقت معرفى خود را به سبب داشتن علم ، عزيز و ديگران را به سبب نادانى ، خوار و ذليل مى بيند و چه بسا در معرفى خود به دليل شرافت علم و دانش به خودنمايى و ابراز برترى بپردازد و به سبب پستى نادانى ، طرف مقابل را خوار بشمارد كه اگر انگيزه اين باشد، اين عمل زشت تر از عمل بدى است كه بد به آن اعتراض مى كند و مثل چنين كسى ، مثل آن كسى است كه ديگرى را از آتش نجات مى دهد و خود در آتش مى سوزد كه نشان نهايت نادانى و لغزشى بزرگ و غائله اى هولناك است و اين از فريب شيطان ناشى مى شود كه هر آدمى ممكن است به ريسمان او بياويزد جز كسى كه خداوند او را به عيبهاى خودش آشنا سازد و چشم بصيرتش را به نور هدايت خويش بگشايد؛ زيرا تحقق دو نوع سلطه بر ديگران موجب حصول لذت بزرگى براى نفس آدمى است .
يكى تسلط بر عموم به وسيله علم و ديگرى تسلط بر عموم به واسطه قدرت بازگشت هر دو اينها به خودنمايى و جاه طلبى است و اين خود خواسته باطنى است كه آدمى را به شرك خفى مى كشاند. البته اين حالت داراى ملاك و معيارى است كه لازم است شخص مراقب ، بدان وسيله خودش را بيازمايد. و آن معيار اين است كه بازداشتن خويشتن از گناه و خوددارى از مراقبت از ديگران نزد وى محبوب تر است يا پرداختن به مراقبت ديگران ؛ پس اگر مراقبت نفس بر او دشوار و سنگين است در حالى كه دوست دارد، به جاى مراقبت از ديگران به خود بسنده كند و مراقبت نفس نمايد، در اين صورت انگيزه اش همان دين است و اگر پند گرفتن آن گنهكار از موعظه وى و باز ايستادنش به سبب نهى وى ، محبوب تر است از پند گرفتن او از پند ديگران ، بداند كه پيرو هواى نفس است و از اين راه مراقبت مى خواهد جاه طلبى خودش را ابراز بدارد! پس بايد از خدا بترسد و نخست مراقبت نس كند، در اين حال است كه به او مى گويد: به حضرت عيسى عليه السلام گفته شد، اى پسر مريم نخست خود را موعظه كن اگر پند گرفتى ، ديگران را موعظه كن ، اگر نه از من شرم كن .
به داوود طائى گفتند: آيا ديده اى ، مردى بر اين اميران وارد شود و آنها را امر به معروف و نهى از منكر كند؟ گفت : من بر چنين كسى بيم تازيانه دارم . گفتند: اگر تاب تازيانه را داشته باشد؟ گفت : بر او بيم شمشير دارم ، گفتند: اگر بتواند آن را تحمل كند؟ گفت : از بيمارى مزمن خود خواهى بر او بيم دارم . و من مى گويم : بلكه به دليل سرپيچى اش از دستور خداى سبحان ، من بيم آتش دوزخ را براى او دارم ؛ زيرا كه خداى تعالى فرموده است : (( و لا تلقوا بايديكم الى التهلكة ، )) (68) سخن به طور كامل در اين باره قبلا گفته شده است .
غزالى گويد:
در منكراتى كه معمول و عادت مردم مى باشد
ما به بخشى از آنها اشاره مى كنيم .
تا از روى آنها به موارد مشابه استدلال كنند؛ زيرا هدف ، حصر و بررسى آنها نيست .
مى گويم :
غزالى در اين باب ، منكرات مساجد و پس از آن ، منكرات بازارها، سپس منكرات خيابانها و آنگاه منكرات همگانى را نام برده است اما ما نيازى به ذكر اين منكرات نمى بينيم ، زيرا از نظر ما روا نيست كسى كه جاهل به معروف است ، ديگران را نهى از منكر كند و تنها بر كسى واجب است كه عارف توانا بوده سخنش مقبول و جامع شرايط لازم باشد و كسى كه داراى اين اوصاف است نيازى ندارد تا ما منكر را براى او تعريف كنيم ، علاوه بر آن تمام گفته هاى غزالى به اصل صحيحى مستند نيست بلكه برخى از آنها براساس اصول نادرست و نظرات بى پايه وى نهاده شده است ، بنابراين لازم است كه ما اين باب را پايان دهيم .
غزالى گويد:
باب چهارم : امر به معروف و نهى از منكر فرمانروايان و پادشاهان
مراتب امر به معروف را بيان كرديم و گفتيم كه مرتبه اولش ، تعريف و دومش موعظه و مرتبه سوم تندى و خشونت و مرتبه چهارم آن جلوگيرى با زور و جبر و وادار كردن بر حق و صواب به وسيله زدن و مجازات است . در مورد پادشاهان از تمام آن مراتب دو مرتبه اول يعنى تعريف و موعظه جايز است . اما جلوگيرى از اعمال پادشاه از روى قهر، براى افراد رعيت امكان ندارد، زيرا باعث آشوب و بلوا مى شود و پى آمد آن به مراتب بدتر از آن منكر خواهد بود. اما تندى در گفتار، مثل گفتن ((اى ستمگر)) ((اى كه از خدا نمى ترسى )) و نظاير آن ، اگر باعث به وجود آمدن آشوبى مى گردد كه از خود او تجاوز كرده و به ديگران هم برسد، جايز نيست ولى اگر جز بر خويشتن بيمى ندارد، جايز بلكه مستحب است ؛ زيرا روش پيشينيان چنين بوده كه خود را در معرض خطرها قرار دهند و به طور آشكار نهى از منكر كنند بدون اعتنا به ريخته شدن خونشان و ابتلاى به انواع شكنجه ها براى آن كه مى دانستند اين ، خود شهادت در راه خداست .
مى گويم :
از قرآن و اخبار اهل بيت عليهم السلام مستفاد مى شود كه اين عمل روا نيست و امامان از اين كه مؤ من خود را خوار سازد و در معرض شكنجه هاى طاقت فرسا قرار دهد، نهى فرموده اند. و درستى اخبارى كه غزالى آورده است ثابت نشده و آنچه ثابت شده نيز چنانكه گذشت ، قابل توجيه است .
غزالى گويد:
اما روش موعظه و امر به معروف و نهى از منكر، به شاهان كه از دانشمندان گذشته نقل شده است ، بخشى از آن را در باب ورود بر سلاطين از كتاب حلال و حرام آورديم و اينك به داستانهايى اكتفا مى كنيم كه از روى آنها روش موعظه و نهى از منكر پادشاهان را مى توان دانست .
مى گويم :
آنچه غزالى از حكايات نقل كرده است ، تنها در مورد برخورد گمراهان با ستمگران ، به منظور كسب مقام والاتر و مقبوليت در نزد توده مردم است . اينان به سبب علاقه نفسانى و كشش قلبى كه داشته اند و بعضى از ايشان نيز به دليل سفاهت و حماقتشان و يا علم به اين كه موعظه و نهى از منكر در بازداشتن آن ظالم هيچ تاءثيرى ندارد جز آن كه باعث نابودى خودشان مى شود، و با اين تصور كه از اين طريق به مقام شهادت دست مى يابند، خويشتن را در معرض هلاكت و نهى خداى سبحان قرار مى دادند.
پس فايده اى در ايراد امثال اين حكايات نيست . علاوه بر آن كه حكم اين نوع برخوردها با اختلاف زمانها و حالات و اشخاص ، تفاوت مى كند. از اين رو ما به يك داستان از آنچه غزالى نقل كرده ، اكتفا مى كنيم كه مربوط به چنان كسان نيست و اين داستان همان است كه از ابن مهاجر نقل كرده و مى گويد: اميرالمؤ منين منصور وارد مكه شد و در دارالندوه فرود آمد. او آخر شبها از دارالندوه به قصد طواف بيرون مى شد و طواف مى كرد و نماز مى گزارد بدون اين كه كسى بفهمد و چون فجر طلوع مى كرد به دارالندوه باز مى گشت و مؤ ذنان مى آمدند و به او سلام مى دادند. آنگاه اقامه نماز اعلام مى شد و او بيرون مى آمد و با مردم نماز مى خواند. شبى در وقت سحر بيرون رفت و در آن ميان كه مشغول طواف بود ناگاه صداى مردى را از نزد ملتزم شنيد كه مى گفت : بارخدايا به تو شكايت مى كنم از ظهور ظلم و فساد در روى زمين و از ستم و طمعى كه بين حق و حقدار جدايى انداخته است ، منصور با عجله نزديك شد حرفهاى او را خوب شنيد سپس برگشت و در گوشه اى از مسجد الحرام نشست ، به دنبال آن مرد فرستاد و او را طلبيد. قاصد نزد وى آمد و گفت : اميرالمؤ منين را درياب ! آن مرد دو ركعت نماز خواند و ركن را بوسيد و همراه فرستاده منصور آمد و سلام داد. منصور رو به او كرد و گفت : اين چه حرفى بود كه از تو شنيدم ، مى گفتى : جور و فساد روى زمين پيدا شده و ظلم و طمع بين حق و حقدار جدايى انداخته است ؟! به خدا سوگند كه اين سخنان تو گوشهاى مرا به درد آورد و مرا نگران و ناراحت كرد. گفت : يا اميرالمؤ منين ! اگر مرا امان دهى ، از ريشه و اساس امور شما را مطلع خواهم كرد، اگر نه به امور مربوط به خودم اكتفا مى كنم ؛ زيرا آنها مهمترند. منصور گفت : تو بر جانت در امانى . آن مرد گفت : آن كسى را كه طمع فرا گرفته تا جايى كه بين او و بين حق و اصلاح مظاهر ظلم و فساد در روى زمين جدايى انداخته است ، تو هستى . منصور گفت : واى بر تو، چگونه مرا طمع گرفته ؟
در حالى كه زر و سيم و ترش و شيرين در اختيار من است ، گفت : يا اميرالمؤ منين ، آيا كسى را به قدر تو طمع گرفته است در حالى كه خداوند تو را نگهبان جان و مال مسلمانان قرار داده و تو از امور ايشان غافل و سرگرم جمع آورى اموال آنان و بين خود و مردم موانعى از گچ و آجر و درهاى آهنى و دربانهاى مسلح قرار داده اى و خود را در آن ميان زندانى كرده اى و كارگزارانت براى جمع آورى ماليات گسيل داشته اى ، وزيران و نديمان ستمگرى براى خود گرفته اى كه اگر چيزى را فراموش كنى به خاطر تو نمى آورند و اگر بخواهى كار نيكى انجام دهى ، يارى ات نمى كنند و آنان را با امول و چهارپايان و سلاح تقويت كرده اى تا بر مردم ستم كنند و دستور داده اى كه از مردم جز فلانى و فلانى ، كسى حق ندارد به محضر تو وارد شود و اجازه نداده اى كه ستمديده و دردمندى و يا گرسنه و برهنه و ناتوان و فقيرى بر تو وارد شود. در حالى كه همه كس در اين بيت المال حق دارد. و چون اين افرادى كه تو براى خود برگزيده و آنان را بر رعيت مقدم داشته اى و به ايشان دستور داده اى كه مانع مال اندوزى تو و سبب انفاق اموال بر مردم نشوند و تو را به سبب چنين رفتارى سرزنش نكنند و نگويند: اين شخص به خدا خيانت نكرده پس چرا ما به او خيانت نكنيم در حالى كه او در اختيار ماست . پس آنها فرمان تو را بر اين اساس مى برند كه جز آنچه را كه آنها مايلند از امور مردم ، به تو نرسد و هيچ كارگزارى بر خلاف دستور آنها كار نكند مگر اين كه وى را از مقامش تنزل دهند و قدر او را نزد تو كوچك كنند و چون اين اعمال از طرف تو و ايشان در بين مردم منتشر شود، مردم آنها را بزرگ مى شمرند و از ايشان مى ترسند و به همين دليل اولين كارى كه انجام مى دهند، آن است كه به ايشان هدايايى مى دهند تا در ستم كردن به رعيت از آنها پشتيبانى كنند و آنگاه رعاياى صاحب قدرت و ثروتمند اين كار را مى كنند تا دستشان در ظلم و ستم به زير دستان خود باز باشد و به اين ترتيب سرزمين خدا پر از ظلم و فساد شده ، و اين گروه در سلطنت شريك تو گشته اند در حالى كه تو غافلى و اگر ستمديده اى بخواهد نزد تو بيايد همانها مانع از ورود وى به نزد تو مى شوند و اگر بخواهد موقعى كه تو تنهايى شكوائيه اى به تو بدهد، اين را نيز منع كرده اى و شخص ديگرى را گمارده اى تا ببيند مردم چه شكايتى دارند! و اگر مردم خود را به نديمان تو رساند، آنها از وى مى خواهند تا شكايت خود را به تو ندهد و اگر كسى كه از او شكايت شده داراى حرمت و شخصيتى باشد، هيبت او مانع انجام مقصود خواهد شد و ناگزير فرد ستمديده پيوسته نزد وى مى رود و دست به دامن او مى شود و شكوه مى كند و كمك مى طلبد و او رد مى كند و دليلى مى تراشد، و اگر بكوشد و پافشارى نمايد، بيرونش كنند و در همان حال تو ظاهر شوى و در حضور تو فرياد برآورد، چنان او را خواهند زد كه عبرت ديگر كسان گردد، در حالى كه تو خود ناظرى ولى مانع نمى شوى و بر ايشان اعتراض نمى كنى .
پس يا اميرالمؤ منين ! با اين حال چگونه اسلام و مسلمانى باقى مى ماند؟ بنى اميه پيش از شما بودند و از عربها مظلومى نبود كه شكايت نزد ايشان ببرد مگر آن كه به حقش مى رسيد. هرگاه مردى از دورترين نقاط مى آمد و خود را به درگاه ايشان مى رساند و فرياد برمى آورد: اى مسلمانان ! آنها توجه مى كردند و مى پرسيدند: چه شده است ؟ و شكوائيه او را به حكام خود مى رساندند و انتقام او را مى گرفتند!(69) يا اميرالمؤ منين ! من مسافرتهايى به كشور چين داشتم ، در يكى از سفرهايم كه رفته بودم ، آن جا، پادشاهى داشت كه قوه شنوايى اش را از دست داده بود. ديدم سخت گريه مى كند و وزيرانش او را دلدارى مى دادند و مى گفتند: چشمانت گريان مباد! چرا گريه مى كنى ؟ گفت : من براى از دست دادن شنوايى ام گريه نمى كنم بلكه به آن علت گريه مى كنم كه مبادا مظلومى در پيشگاه من دادخواهى كند و من صداى او را نشنوم . سپس گفت : بدانيد اگر گوشم را از دست داده ام ، چشمم كه كور نيست بين مردم جار بكشيد كه كسى حق ندارد لباس سرخ بپوشد مگر آن كه بر او ظلم شده باشد. آنگاه صبح و عصر بر مركبى سوار مى شد تا شايد مظلومى را ببيند و براى او دادخواهى كند. اى اميرالمؤ منين ، اين پادشاه گرچه مشرك به خدا بوده است ولى به مشركين اين قدر محبت داشت و به بقاى سلطنتش علاقه مند بود. اما تو كه به خدا ايمان دارى و پسر عموى رسول خدا صلى اللّه عليه و اله هستى نبايد به مسلمانان علاقه مند و مهربان باشى ؟ تو مال جمع نمى كنى مگر براى يكى از اين سه مقصود: اگر بگويى براى پسرم جمع آورى مى كنم ، خداوند طفل خردسال را براى تو عبرت قرار داده است ، وقتى كه از شكم مادر متولد مى شود هيچ مالى در روى زمين از آن او نيست ، زيرا هيچ مال و ثروتى نيست مگر دست آزمندى روى آن است ، اما همواره لطف خداوند شامل حال اين كودك مى گردد تا بزرگ مى شود و مردم او را بزرگ مى شمارند. و اين تو نيستى كه به او عطا مى كنى بلكه خداست كه به هر كه خواهد عطا مى كند. و اگر بگويى كه مال را جمع مى كنم تا بدان وسيله پايه هاى حكومتم را محكم كنم . خداوند پيشينيان را عبرت تو قرار داده است كه اندوخته زر و سيم و سربازان و سلاح و مركبها، ايشان را بى نياز نساخت و تو و ديگر فرزندان پدرت را، مال و ملك اندك و ناتوانى ، زيانى ترساند تا آنچه خدا خواسته بود انجام گرفت . و اگر بگويى مال را براى رسيدن به مقام والاتر از مقام فعلى خود جمع آورى مى كنى ، بدان كه يا اميرالمؤ منين ، هيچ مقامى بالاتر از مقام فعلى تو نيست مگر آن مقامى كه با عمل صالح به دست مى آيد. آيا تو كسى را كه نافرمانى كرده است به بدتر از كشتن مجازات مى كنى ؟ گفت : نه . گفت : پس چه مى كنى با سلطنتى كه خداوند آن را تو عطا كرده است و با پادشاهى دنيا كه هم اكنون در اختيار دارى در حالى كه خداى تعالى كسانى را كه نافرمانى او را كنند، مجازات به قتل نمى كند بلكه با خلود در عذاب آتش دوزخ كيفر مى كند و او خدايى است كه از عقيده قلبى و باطن اعضا و جوارح تو آگاه است پس جواب خدا را چه مى دهى ؟ وقتى كه پادشاه حق مبين ، سلطنت دنيا را از دست تو بگيرد و تو را به پاى حساب بخواند. آيا از آنچه در اختيار دارى يعنى چيزهايى كه از ملك دنيا سخت به آنها علاقه مندى در پيشگاه خدا تو را بى نياز مى گرداند؟
پس منصور بسختى گريست ، حق ناليد و فغان برآورد و گفت : كاش خدا مرا نيافريده بود من نبودم ! سپس گفت : چه چاره اى دارم در اين امانتى كه به من سپرده اند در حالى كه از مردم جز جدايت نمى بينم ؟ گفت : اى اميرالمؤ منين ! بر تو باد پيروى كردن از رهبران و راهنمايان برجسته گفت : آنها چه كسانى هستند؟ گفت : دانشمندان ، منصور گفت : به دنبال آنها رفتم ولى آنان از من فرار كردند. گفت : آنها زا تو فرار كرده اند تا مباد آنها را به راه و روش خود وادارى ، آنان از كارگزارانت بيمناك بوده اند. تو در خانه ات را بگشا و دربانانت را كم كردن و انتقام مظلوم را از ظالم بستان و راه ظالم را ببند و اموال حلال و پاك را در اختيار بگير و آنها را به عدالت و حق تقسيم كن ، من ضمانت مى كنم آنهايى كه از تو فرار كرده اند نزد تو بيايند و در راه خير و صلاح تو و رعيت يارى ات دهند. منصور گفت : خدايا، مرا موفق بدار تا آنچه را كه اين امرد گفت به كار بندم .
موذنان آمدند بر او سلام دادند و نماز بپا شد، منصور از خانه بيرون آمد و با مردم نماز گزارد. سپس به پاسدارش گفت : آن مرد را بياور كه اگر نياورى گردنت را مى زنم و بر او سخت خشم گرفت كه مبادا پيدا نشود! آن پاسدار در پى آن مرد بيرون شد، همين طور كه مى گشت ناگهان ديد در گوشه اى نماز مى خواند. نشست تا نمازش را تمام كرد، آنگاه گفت : اى مرد، آيا از خدا نمى ترسى ؟ گفت : چرا مى ترسم . گفت : آيا منصور را نمى شناسى ؟ گفت : چرا مى شناسم . گفت : پس با هم نزد امير برويم كه او سوگند ياد كرده است اگر تو را نزد او نبرم مرا بكشد. گفت : رفتن من نزد او غير ممكن است . فرستاده منصور گفت : مرا مى كشد. گفت : نه ، تو را نمى كشد. پرسيد: چگونه ؟ گفت : خواندن مى دانى ؟ جواب داد: خير. پس آن مرد از داخل توشه دانى كه همراه داشت ، كاغذ سفيدى درآورد كه در آن چيزى نوشته نشده بود، روبه فرستاده منصور كرد و گفت : اين را بگير و داخل جامه ات بگذار كه دعاى فرج است . پرسيد: دعاى فرج چيست ؟ گفت : نصيب كسى نمى شود مگر شهيدان . فرستاده منصور گفت : خدا تو را بيامرزد، تو به من احسان كردى ! اگر صلاح مى دانى بگو ببينم اين دعا چيست و چه فضيلتى دارد؟ گفت : هر كه صبح و شام آن را بخواند، گناهانش بريزد و هميشه شادمان باشد و خطاهايش از بين برود و دعايش مستجاب گردد و روزى اش فراخ شود و به آرزويش برسد و بر دشمنش پيروز گردد و در نزد خدا از جمله صديقان به حساب آيد و شهيد از دنيا برود.
دعا اين است :
(( اللهم كم لطفت فى عظمتك دون اللطفاء، و علوت بعظمتك على العظماء و علمت ما تحت ارضك كعلمك بما فوق عرشك و كانت وساوس الصدور كالعلانية عندك ، و علانية القول كالسر فى علمك و انقاد كل شى لعظمتك ، و خضع كل ذى سلطان لسلطانك ، و صار امر الدنيا و الا خرة كله لك و بيدك ، اجعل لى من كل هم امسيت فيه فرجا و مخرجا، اللهم ان عفوك عن ذنوبى و تجاوزك عن خطيئتى و سترك على قبيح عملى اءطمعنى ان اءسالك ما لا استوجبه مما قصرت فيه ، ادعوك آمنا، و اسالك مستاءنسا، و انك المحسن الى و انى المسيى ء الى نفس فيما بينى و بينك ، تتودد الى و اتبغض اليك (بالمعاصى )، لكن الثقة بك حملتنى على الجراءة عليك ، فعد بفضلك و احسانك على انك انت التواب الرحيم . ))
فرستاده منصور مى گويد: آن را گرفتم و داخل جامه ام نهادم و آنگاه هيچ گرفتارى جز اميرالمؤ منين نداشتم ، به نزد او وارد شدم و سلام دادم ، سرش را بلند كرد و نگاهى به من كرد، لبخندى زد و گفت : واى بر تو، خوب جادو مى كنى ؟ گفتم : نه به خدا قسم يا اميرالمؤ منين ! سپس داستان خودم را با آن پيرمرد نقل كردم ، گفت : آن ورقه اى را كه به تو داد، بده ببينم ، ورقه را دادم ، نگاهى به آن انداخت و بعد شروع به گريه كرد و گفت : تو نجات يافتى و دستور داد از روى آن نوشتند و به من ده هزار درهم داد و پرسيد: آيا او را مى شناسى ؟ گفتم : خير. گفت : ممكن است : خضر عليه السلام باشد.
اين بود آخرين سخن در باب امر به معروف و نهى از منكر از كتاب (( محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء، )) و به دنبال آن ، اگر خدا بخواهد، بخش اخلاق نبوت خواهد آمد.
(( الحمدللّه اولا و آخرا. ))
امر به معروف و نهى از منكر فرمانروايان و پادشاهان
محجه البيضا-فيض کاشاني
مراتب امر به معروف را بيان كرديم و گفتيم كه مرتبه اولش ، تعريف و دومش موعظه و مرتبه سوم تندى و خشونت و مرتبه چهارم آن جلوگيرى با زور و جبر و وادار كردن بر حق و صواب به وسيله زدن و مجازات است . در مورد پادشاهان از تمام آن مراتب دو مرتبه اول يعنى تعريف و موعظه جايز است . اما جلوگيرى از اعمال پادشاه از روى قهر، براى افراد رعيت امكان ندارد، زيرا باعث آشوب و بلوا مى شود و پى آمد آن به مراتب بدتر از آن منكر خواهد بود. اما تندى در گفتار، مثل گفتن ((اى ستمگر)) ((اى كه از خدا نمى ترسى )) و نظاير آن ، اگر باعث به وجود آمدن آشوبى مى گردد كه از خود او تجاوز كرده و به ديگران هم برسد، جايز نيست ولى اگر جز بر خويشتن بيمى ندارد، جايز بلكه مستحب است ؛ زيرا روش پيشينيان چنين بوده كه خود را در معرض خطرها قرار دهند و به طور آشكار نهى از منكر كنند بدون اعتنا به ريخته شدن خونشان و ابتلاى به انواع شكنجه ها براى آن كه مى دانستند اين ، خود شهادت در راه خداست .
مى گويم :
از قرآن و اخبار اهل بيت عليهم السلام مستفاد مى شود كه اين عمل روا نيست و امامان از اين كه مؤ من خود را خوار سازد و در معرض شكنجه هاى طاقت فرسا قرار دهد، نهى فرموده اند. و درستى اخبارى كه غزالى آورده است ثابت نشده و آنچه ثابت شده نيز چنانكه گذشت ، قابل توجيه است .
غزالى گويد:
اما روش موعظه و امر به معروف و نهى از منكر، به شاهان كه از دانشمندان گذشته نقل شده است ، بخشى از آن را در باب ورود بر سلاطين از كتاب حلال و حرام آورديم و اينك به داستانهايى اكتفا مى كنيم كه از روى آنها روش موعظه و نهى از منكر پادشاهان را مى توان دانست .
مى گويم :
آنچه غزالى از حكايات نقل كرده است ، تنها در مورد برخورد گمراهان با ستمگران ، به منظور كسب مقام والاتر و مقبوليت در نزد توده مردم است . اينان به سبب علاقه نفسانى و كشش قلبى كه داشته اند و بعضى از ايشان نيز به دليل سفاهت و حماقتشان و يا علم به اين كه موعظه و نهى از منكر در بازداشتن آن ظالم هيچ تاءثيرى ندارد جز آن كه باعث نابودى خودشان مى شود، و با اين تصور كه از اين طريق به مقام شهادت دست مى يابند، خويشتن را در معرض هلاكت و نهى خداى سبحان قرار مى دادند.
پس فايده اى در ايراد امثال اين حكايات نيست . علاوه بر آن كه حكم اين نوع برخوردها با اختلاف زمانها و حالات و اشخاص ، تفاوت مى كند. از اين رو ما به يك داستان از آنچه غزالى نقل كرده ، اكتفا مى كنيم كه مربوط به چنان كسان نيست و اين داستان همان است كه از ابن مهاجر نقل كرده و مى گويد: اميرالمؤ منين منصور وارد مكه شد و در دارالندوه فرود آمد. او آخر شبها از دارالندوه به قصد طواف بيرون مى شد و طواف مى كرد و نماز مى گزارد بدون اين كه كسى بفهمد و چون فجر طلوع مى كرد به دارالندوه باز مى گشت و مؤ ذنان مى آمدند و به او سلام مى دادند. آنگاه اقامه نماز اعلام مى شد و او بيرون مى آمد و با مردم نماز مى خواند. شبى در وقت سحر بيرون رفت و در آن ميان كه مشغول طواف بود ناگاه صداى مردى را از نزد ملتزم شنيد كه مى گفت : بارخدايا به تو شكايت مى كنم از ظهور ظلم و فساد در روى زمين و از ستم و طمعى كه بين حق و حقدار جدايى انداخته است ، منصور با عجله نزديك شد حرفهاى او را خوب شنيد سپس برگشت و در گوشه اى از مسجد الحرام نشست ، به دنبال آن مرد فرستاد و او را طلبيد. قاصد نزد وى آمد و گفت : اميرالمؤ منين را درياب ! آن مرد دو ركعت نماز خواند و ركن را بوسيد و همراه فرستاده منصور آمد و سلام داد. منصور رو به او كرد و گفت : اين چه حرفى بود كه از تو شنيدم ، مى گفتى : جور و فساد روى زمين پيدا شده و ظلم و طمع بين حق و حقدار جدايى انداخته است ؟! به خدا سوگند كه اين سخنان تو گوشهاى مرا به درد آورد و مرا نگران و ناراحت كرد. گفت : يا اميرالمؤ منين ! اگر مرا امان دهى ، از ريشه و اساس امور شما را مطلع خواهم كرد، اگر نه به امور مربوط به خودم اكتفا مى كنم ؛ زيرا آنها مهمترند. منصور گفت : تو بر جانت در امانى . آن مرد گفت : آن كسى را كه طمع فرا گرفته تا جايى كه بين او و بين حق و اصلاح مظاهر ظلم و فساد در روى زمين جدايى انداخته است ، تو هستى . منصور گفت : واى بر تو، چگونه مرا طمع گرفته ؟
در حالى كه زر و سيم و ترش و شيرين در اختيار من است ، گفت : يا اميرالمؤ منين ، آيا كسى را به قدر تو طمع گرفته است در حالى كه خداوند تو را نگهبان جان و مال مسلمانان قرار داده و تو از امور ايشان غافل و سرگرم جمع آورى اموال آنان و بين خود و مردم موانعى از گچ و آجر و درهاى آهنى و دربانهاى مسلح قرار داده اى و خود را در آن ميان زندانى كرده اى و كارگزارانت براى جمع آورى ماليات گسيل داشته اى ، وزيران و نديمان ستمگرى براى خود گرفته اى كه اگر چيزى را فراموش كنى به خاطر تو نمى آورند و اگر بخواهى كار نيكى انجام دهى ، يارى ات نمى كنند و آنان را با امول و چهارپايان و سلاح تقويت كرده اى تا بر مردم ستم كنند و دستور داده اى كه از مردم جز فلانى و فلانى ، كسى حق ندارد به محضر تو وارد شود و اجازه نداده اى كه ستمديده و دردمندى و يا گرسنه و برهنه و ناتوان و فقيرى بر تو وارد شود. در حالى كه همه كس در اين بيت المال حق دارد. و چون اين افرادى كه تو براى خود برگزيده و آنان را بر رعيت مقدم داشته اى و به ايشان دستور داده اى كه مانع مال اندوزى تو و سبب انفاق اموال بر مردم نشوند و تو را به سبب چنين رفتارى سرزنش نكنند و نگويند: اين شخص به خدا خيانت نكرده پس چرا ما به او خيانت نكنيم در حالى كه او در اختيار ماست . پس آنها فرمان تو را بر اين اساس مى برند كه جز آنچه را كه آنها مايلند از امور مردم ، به تو نرسد و هيچ كارگزارى بر خلاف دستور آنها كار نكند مگر اين كه وى را از مقامش تنزل دهند و قدر او را نزد تو كوچك كنند و چون اين اعمال از طرف تو و ايشان در بين مردم منتشر شود، مردم آنها را بزرگ مى شمرند و از ايشان مى ترسند و به همين دليل اولين كارى كه انجام مى دهند، آن است كه به ايشان هدايايى مى دهند تا در ستم كردن به رعيت از آنها پشتيبانى كنند و آنگاه رعاياى صاحب قدرت و ثروتمند اين كار را مى كنند تا دستشان در ظلم و ستم به زير دستان خود باز باشد و به اين ترتيب سرزمين خدا پر از ظلم و فساد شده ، و اين گروه در سلطنت شريك تو گشته اند در حالى كه تو غافلى و اگر ستمديده اى بخواهد نزد تو بيايد همانها مانع از ورود وى به نزد تو مى شوند و اگر بخواهد موقعى كه تو تنهايى شكوائيه اى به تو بدهد، اين را نيز منع كرده اى و شخص ديگرى را گمارده اى تا ببيند مردم چه شكايتى دارند! و اگر مردم خود را به نديمان تو رساند، آنها از وى مى خواهند تا شكايت خود را به تو ندهد و اگر كسى كه از او شكايت شده داراى حرمت و شخصيتى باشد، هيبت او مانع انجام مقصود خواهد شد و ناگزير فرد ستمديده پيوسته نزد وى مى رود و دست به دامن او مى شود و شكوه مى كند و كمك مى طلبد و او رد مى كند و دليلى مى تراشد، و اگر بكوشد و پافشارى نمايد، بيرونش كنند و در همان حال تو ظاهر شوى و در حضور تو فرياد برآورد، چنان او را خواهند زد كه عبرت ديگر كسان گردد، در حالى كه تو خود ناظرى ولى مانع نمى شوى و بر ايشان اعتراض نمى كنى .
پس يا اميرالمؤ منين ! با اين حال چگونه اسلام و مسلمانى باقى مى ماند؟ بنى اميه پيش از شما بودند و از عربها مظلومى نبود كه شكايت نزد ايشان ببرد مگر آن كه به حقش مى رسيد. هرگاه مردى از دورترين نقاط مى آمد و خود را به درگاه ايشان مى رساند و فرياد برمى آورد: اى مسلمانان ! آنها توجه مى كردند و مى پرسيدند: چه شده است ؟ و شكوائيه او را به حكام خود مى رساندند و انتقام او را مى گرفتند! يا اميرالمؤ منين ! من مسافرتهايى به كشور چين داشتم ، در يكى از سفرهايم كه رفته بودم ، آن جا، پادشاهى داشت كه قوه شنوايى اش را از دست داده بود. ديدم سخت گريه مى كند و وزيرانش او را دلدارى مى دادند و مى گفتند: چشمانت گريان مباد! چرا گريه مى كنى ؟ گفت : من براى از دست دادن شنوايى ام گريه نمى كنم بلكه به آن علت گريه مى كنم كه مبادا مظلومى در پيشگاه من دادخواهى كند و من صداى او را نشنوم . سپس گفت : بدانيد اگر گوشم را از دست داده ام ، چشمم كه كور نيست بين مردم جار بكشيد كه كسى حق ندارد لباس سرخ بپوشد مگر آن كه بر او ظلم شده باشد. آنگاه صبح و عصر بر مركبى سوار مى شد تا شايد مظلومى را ببيند و براى او دادخواهى كند. اى اميرالمؤ منين ، اين پادشاه گرچه مشرك به خدا بوده است ولى به مشركين اين قدر محبت داشت و به بقاى سلطنتش علاقه مند بود. اما تو كه به خدا ايمان دارى و پسر عموى رسول خدا صلى اللّه عليه و اله هستى نبايد به مسلمانان علاقه مند و مهربان باشى ؟ تو مال جمع نمى كنى مگر براى يكى از اين سه مقصود: اگر بگويى براى پسرم جمع آورى مى كنم ، خداوند طفل خردسال را براى تو عبرت قرار داده است ، وقتى كه از شكم مادر متولد مى شود هيچ مالى در روى زمين از آن او نيست ، زيرا هيچ مال و ثروتى نيست مگر دست آزمندى روى آن است ، اما همواره لطف خداوند شامل حال اين كودك مى گردد تا بزرگ مى شود و مردم او را بزرگ مى شمارند. و اين تو نيستى كه به او عطا مى كنى بلكه خداست كه به هر كه خواهد عطا مى كند. و اگر بگويى كه مال را جمع مى كنم تا بدان وسيله پايه هاى حكومتم را محكم كنم . خداوند پيشينيان را عبرت تو قرار داده است كه اندوخته زر و سيم و سربازان و سلاح و مركبها، ايشان را بى نياز نساخت و تو و ديگر فرزندان پدرت را، مال و ملك اندك و ناتوانى ، زيانى ترساند تا آنچه خدا خواسته بود انجام گرفت . و اگر بگويى مال را براى رسيدن به مقام والاتر از مقام فعلى خود جمع آورى مى كنى ، بدان كه يا اميرالمؤ منين ، هيچ مقامى بالاتر از مقام فعلى تو نيست مگر آن مقامى كه با عمل صالح به دست مى آيد. آيا تو كسى را كه نافرمانى كرده است به بدتر از كشتن مجازات مى كنى ؟ گفت : نه . گفت : پس چه مى كنى با سلطنتى كه خداوند آن را تو عطا كرده است و با پادشاهى دنيا كه هم اكنون در اختيار دارى در حالى كه خداى تعالى كسانى را كه نافرمانى او را كنند، مجازات به قتل نمى كند بلكه با خلود در عذاب آتش دوزخ كيفر مى كند و او خدايى است كه از عقيده قلبى و باطن اعضا و جوارح تو آگاه است پس جواب خدا را چه مى دهى ؟ وقتى كه پادشاه حق مبين ، سلطنت دنيا را از دست تو بگيرد و تو را به پاى حساب بخواند. آيا از آنچه در اختيار دارى يعنى چيزهايى كه از ملك دنيا سخت به آنها علاقه مندى در پيشگاه خدا تو را بى نياز مى گرداند؟
پس منصور بسختى گريست ، حق ناليد و فغان برآورد و گفت : كاش خدا مرا نيافريده بود من نبودم ! سپس گفت : چه چاره اى دارم در اين امانتى كه به من سپرده اند در حالى كه از مردم جز جدايت نمى بينم ؟ گفت : اى اميرالمؤ منين ! بر تو باد پيروى كردن از رهبران و راهنمايان برجسته گفت : آنها چه كسانى هستند؟ گفت : دانشمندان ، منصور گفت : به دنبال آنها رفتم ولى آنان از من فرار كردند. گفت : آنها زا تو فرار كرده اند تا مباد آنها را به راه و روش خود وادارى ، آنان از كارگزارانت بيمناك بوده اند. تو در خانه ات را بگشا و دربانانت را كم كردن و انتقام مظلوم را از ظالم بستان و راه ظالم را ببند و اموال حلال و پاك را در اختيار بگير و آنها را به عدالت و حق تقسيم كن ، من ضمانت مى كنم آنهايى كه از تو فرار كرده اند نزد تو بيايند و در راه خير و صلاح تو و رعيت يارى ات دهند. منصور گفت : خدايا، مرا موفق بدار تا آنچه را كه اين امرد گفت به كار بندم .
موذنان آمدند بر او سلام دادند و نماز بپا شد، منصور از خانه بيرون آمد و با مردم نماز گزارد. سپس به پاسدارش گفت : آن مرد را بياور كه اگر نياورى گردنت را مى زنم و بر او سخت خشم گرفت كه مبادا پيدا نشود! آن پاسدار در پى آن مرد بيرون شد، همين طور كه مى گشت ناگهان ديد در گوشه اى نماز مى خواند. نشست تا نمازش را تمام كرد، آنگاه گفت : اى مرد، آيا از خدا نمى ترسى ؟ گفت : چرا مى ترسم . گفت : آيا منصور را نمى شناسى ؟ گفت : چرا مى شناسم . گفت : پس با هم نزد امير برويم كه او سوگند ياد كرده است اگر تو را نزد او نبرم مرا بكشد. گفت : رفتن من نزد او غير ممكن است . فرستاده منصور گفت : مرا مى كشد. گفت : نه ، تو را نمى كشد. پرسيد: چگونه ؟ گفت : خواندن مى دانى ؟ جواب داد: خير. پس آن مرد از داخل توشه دانى كه همراه داشت ، كاغذ سفيدى درآورد كه در آن چيزى نوشته نشده بود، روبه فرستاده منصور كرد و گفت : اين را بگير و داخل جامه ات بگذار كه دعاى فرج است . پرسيد: دعاى فرج چيست ؟ گفت : نصيب كسى نمى شود مگر شهيدان . فرستاده منصور گفت : خدا تو را بيامرزد، تو به من احسان كردى ! اگر صلاح مى دانى بگو ببينم اين دعا چيست و چه فضيلتى دارد؟ گفت : هر كه صبح و شام آن را بخواند، گناهانش بريزد و هميشه شادمان باشد و خطاهايش از بين برود و دعايش مستجاب گردد و روزى اش فراخ شود و به آرزويش برسد و بر دشمنش پيروز گردد و در نزد خدا از جمله صديقان به حساب آيد و شهيد از دنيا برود.
دعا اين است :
(( اللهم كم لطفت فى عظمتك دون اللطفاء، و علوت بعظمتك على العظماء و علمت ما تحت ارضك كعلمك بما فوق عرشك و كانت وساوس الصدور كالعلانية عندك ، و علانية القول كالسر فى علمك و انقاد كل شى لعظمتك ، و خضع كل ذى سلطان لسلطانك ، و صار امر الدنيا و الا خرة كله لك و بيدك ، اجعل لى من كل هم امسيت فيه فرجا و مخرجا، اللهم ان عفوك عن ذنوبى و تجاوزك عن خطيئتى و سترك على قبيح عملى اءطمعنى ان اءسالك ما لا استوجبه مما قصرت فيه ، ادعوك آمنا، و اسالك مستاءنسا، و انك المحسن الى و انى المسيى ء الى نفس فيما بينى و بينك ، تتودد الى و اتبغض اليك (بالمعاصى )، لكن الثقة بك حملتنى على الجراءة عليك ، فعد بفضلك و احسانك على انك انت التواب الرحيم . ))
فرستاده منصور مى گويد: آن را گرفتم و داخل جامه ام نهادم و آنگاه هيچ گرفتارى جز اميرالمؤ منين نداشتم ، به نزد او وارد شدم و سلام دادم ، سرش را بلند كرد و نگاهى به من كرد، لبخندى زد و گفت : واى بر تو، خوب جادو مى كنى ؟ گفتم : نه به خدا قسم يا اميرالمؤ منين ! سپس داستان خودم را با آن پيرمرد نقل كردم ، گفت : آن ورقه اى را كه به تو داد، بده ببينم ، ورقه را دادم ، نگاهى به آن انداخت و بعد شروع به گريه كرد و گفت : تو نجات يافتى و دستور داد از روى آن نوشتند و به من ده هزار درهم داد و پرسيد: آيا او را مى شناسى ؟ گفتم : خير. گفت : ممكن است : خضر عليه السلام باشد.
اين بود آخرين سخن در باب امر به معروف و نهى از منكر از كتاب (( محجة البيضاء فى تهذيب الاحياء، )) و به دنبال آن ، اگر خدا بخواهد، بخش اخلاق نبوت خواهد آمد.
(( الحمدللّه اولا و آخرا. ))
پي نوشت :
1- آل عمران / 104: بايد از ميان شما جمعى دعوت به نيكى كنند و امر به معروف و نهى از منكر نمايند و آنها رستگارانند.
2- آل عمران / 113 و 114: آنها همه يكسان نيستند، از اهل كتاب جمعيتى هستند كه قيام (به حق و ايمان ) مى كنند و پيوسته در اوقات شب آيات خدا را مى خوانند در حالى كه سجده مى كنند به خدا و روز ديگر ايمان مى آورند، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و در انجام كارهاى نيك بر يكديگر سبقت مى گيرند و آنها از صالحانند.
3- توبه / 71: مردان و زنان با ايمان ولى (يار و ياور) يكديگرند، امر به معروف و نهى از منكر مى كنند و نماز را بر پا مى دارند.
4- مائده / 78 و 79: آنها كه از بنى اسرائيل كافر شدند، بر زبان داوود و عيسى بن مريم لعن شدند، اين به سبب آن بود كه گناه و تجاوز مى كردند، آنها از اعمال زشتى كه انجام مى دادند يكديگر را نهى نمى كردند چه بدكارى انجام مى دادند.
5- آل عمران / 110: شما بهترين امتى بوديد كه به سود انسانها آفريده شديد، زيرا امر به معروف و نهى از منكر مى كنيد.
6- اعراف / 165: اما هنگامى كه تذكراتى را كه به آنها داده شده بود فراموش كردند، نهى كنندگان از بدى را رهايى بخشيديم و آنها را كه ستم كردند به عذاب شديدى به سبب نافرمانيشان گرفتار ساختيم .
7- حج / 41: ياران خدا كسانى هستند كه هرگاه در زمين به آنها قدرت بخشيديم نماز را بر پا مى دارند و زكات را ادا مى كنند و امر به معروف و نهى از منكر مى نمايند.
8- مائده / 2: در راه نيكى و پرهيزگارى با هم تعاون كنيد و (هرگز) در راه گناه و تعدى ، همكارى ننماييد.
9- مائده / 63: چرا دانشمندان نصارا و علماى يهود آنها را از سخنان گناه آميز و خوردن مال حرام نهى نمى كنند؟ چه زشت است عملى كه انجام مى دهند.
10- هود / 116: چرا در قرون (و اقوام ) قبل از شما دانشمندان صاحب قدرتى نبودند كه از فساد در زمين جلوگيرى كنند، مگر اندكى از آنها كه نجاتشان داديم .
11- نساء / 135: اى كسانى كه ايمان آورده ايد كاملا قيام به عدالت كنيد، براى خدا گواهى دهيد، اگر چه (اين گواهى ) به زيان خود شما يا پدر و مادر يا نزديكان شما بوده باشد.
12- نساء / 114: در بسيارى از سخنان در گوشى (و جلسات محرمانه ) آنها خير و سودى نيست مگر كسى كه (به اين وسيله ) امر به كمك به ديگران يا كار نيك يا اصلاح در ميان مردم كند، و هر كس براى خشنودى پروردگار چنين كند، پاداش بزرگى به او خواهيم داد.
13- حجرات / 9: هرگاه دو گروه از مؤ منان باهم به نزاع و جنگ پردازند، در ميان آنها صلح برقرار سازيد.
14- حجرات / 9: و اگر يكى از آنها بر ديگران تجاوز كند يا طايفه ظلم پيكار كنيد تا به فرمان خدا باز گردد.
15- اين حديث را ابوداوود، در ج 2، ص 436 كتاب خود و ابن ماجه و ابن حيان - به طورى كه در (( الجامع الصغير )) آمده - به سنن حسن آورده اند.
16- مائده / 105: هنگامى كه شما هدايت يافتيد گمراهى كسانى كه گمراه شده اند به شما زيانى نمى رساند.
17- اين حديث را ابن ماجه به شماره 4014، (( كتاب الفتن )) نقل كرده است .
18- اين حديث را عبد بن حميد و سعيد بن منصور - به طورى كه در (( درالمنثور، ج 2، ص 339 آمده - از وى نقل كرده است .
19- اين حديث را طبرانى در (( الاوسط )) و بزاز از ابوهريره - به طورى كه در (( مجمع الزوائد، )) ج 7، ص 266 آمده است - نقل كرده اند.
20- اين حديث را اصفهانى در حديثى از ابن عمر - به طورى كه در (( الترغيب )) ، ج 3، ص 231 آمده - نقل كرده است .
21- عراقى گويد: اين حديث را ابومنصور ديلمى در مسند (( الفردوس )) با اكتفاى به سطر اول از حديث جابر با اسناد ضعيف نقل كرده ولى سطر ديگر را على بن معبد در كتاب (( الطاعة و المعصية )) از روايت يحيى بن عطا به طور مرسل نقل كرده است كه من اين شخص را نمى شناسم . مى گويم : در كافى ، ج 5، ص 59 نظير همين آمده است .
22- اين حديث را ابن ماجه در سنن به شماره 4017، از قول ابوسعيد خدرى نقل كرده است .
23- اين حديث را مسلم در ج 7، ص 3 از قول ابوسعيد خدرى نقل كرده است .
24- اين حديث را ابن سنى در كتاب (( عمل اليوم و الليله ، )) ص 3 نقل كرده و ابوداوود و ابن ماجه از قول عدى بن عدى نظير آن را نقل كرده است .
25- اين حديث را احمد در مسند خود، ج 3، ص 192 از قول عدى بن عميره نقل كرده و ابوداوود در سنن ، ج 2، ص 438 از حديث عدى بن عدى نظير آن را آورده است .
26- عراقى گويد: اين حديث را ابن ابى الدنيا با اسناد ضعيف ، بدين عبارت : (( چگونه خواهيد بود آن وقتى كه امر به منكر و نهى از معروف )) و ابويعلى از قول ابوهريره در حالى كه به سه سؤ ال و جواب اول اكتفا كرده بدون دو سؤ ال بعدى نقل كرده اند و اسناد آن ضعيف است و از كتاب كافى نيز نظير آن خواهد آمد.
27- اين حديث را طبرانى و بيهقى با سندى حسن - به طورى كه در (( الترغيب ، ج 3، ص 304 آمده - نقل كرده اند.
28- اين حديث را بيهقى در (( الشعب )) از قول ابن عباس با همان سند حديث قبلى نقل كرده است . (( (المغنى ) )) .
29- نظير اين حديث را مسلم در صحيح ، ج 1، ص 51 نقل كرده است .
30- اين حديث را طبرانى در (( الكبير و الاوسط )) نقل كرده است ، در سلسله سند آن يحيى بن يعلى اسلمى وجود دارد و او ضعيف است ، همچنين - به طورى كه در (( مجمع الزوائد، )) ج 7، ص 268 آمده است - بزاز نيز آن را روايت كرده است .
31- شورا / 42.
32- كافى ، ج 5، ص 56.
33- كافى ، ج 5، ص 56.
34- كافى ، ج 5، ص 56.
35- كافى ، ج 5، ص 56.
36- همان ماءخذ، ص 57، به شماره 5.
37- در متن كلمه (( (( جفوة )) )) به معناى خشونت و تندى آمده است اما در ماءخذ اصلى (ج 5 كافى ) (( (( غفيرة )) )) آمده است كه صحيح تر است و معناى جمله چنين مى شود: در برادر مسلمانى مال و اولاد فراوانى ديديد، باعث حسد شما نسبت به او نشود.
38- كافى ، ج 5، ص 57، شماره 6.
39- همان ماءخذ، ص 58، شماره 8.
40- همان ماءخذ، همان ص ، شماره 9.
41- همان ماءخذ، همان ص .
42- همان ماءخذ، ص 59.
43- همان ماءخذ، ص 59.
44- همان ماءخذ، ص 59.
45- همان ماءخذ، ص 59.
46- همان ماءخذ، همان ص .
47- (( التهذيب ، )) ج 2، ص 56.
48- (( التهذيب ، )) ج 2، ص 56.
49- بخش آثار از همين كتاب ؛ (( احياء العلوم . ))
50- اين حديث را آمدى در (( غررالحكم )) نقل كرد، همان طورى كه در مستدرك ، ج 2، ص 361 آمده است .
51- آل عمران / 104: بايد از ميان شما جمعى دعوت به نيكى كنند و امر به معروف و نهى از منكر انجام دهند و آنها رستگارانند.
52- اعراف / 159: و از قوم موسى گروهى به سوى حق هدايت مى كنند و حاكم بهحق و عدالتند.
53- نحل / 121: همانا ابراهيم (به تنهايى ) يك امت بود، مطيع فرمان خدا.
54- كافى ، ج 5، ص 60 - 59.
55- كافى ، ج 5، ص 60 - 59.
56- همان ماءخذ (( باب انكار المنكر بالقلب ، )) ص 60.
57- همان ماءخذ (( باب انكار المنكر بالقلب ، )) ص 60.
58- همان ماءخذ، ص 69.
59- منافقون / 8: در حالى كه عزت مخصوص خدا و رسول او مؤ منان است .
60- اين حديث را شيه در تهذيب ، ج 2، ص 57 از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل كرده است .
61- اين حديث را شيخ در تهذيب ، ج 2، ص 57 از اميرالمؤ منين عليه السلام نقل كرده است .
62- كافى ، ج 5 (( (باب انكار المنكر بالقلب ) )) ص 60.
63- (( جعفريات )) با اسناد از جعفر بن محمّد عليه السلام به نقل از پدران بزرگوارش از اميرالمؤ منين از پيامبر صلى اللّه عليه و اله ، به طورى كه در مستدرك ، ج 2، ص 361 آمده است و ابوداوود در ج 2، ص 438 آن را نقل كرده است .
64- بقره / 44: آيا مردم را به نيكى دعوت مى كنيد، اما خودتان را فراموش مى كنيد.
65- مائده / 105: اى كسانى كه ايمان آورده ايد مراقب خود باشيد هنگامى كه شما هدايت يافتيد گمراهى كسانى كه گمراه شده اند، به شما زيانى نمى رساند.
66- (( مصباح الشريعه ، )) باب 64.
67- (( التهذيب ، )) ج 2، ص 46.
68- بقره / 195: خود را به دست خود به هلاكت نيفكنيد.
69- به اين كه اين داستان از اصل درست است يا نادرست ، كارى نداريم ولى به شهادت تاريخ در دستگاه بنى اميه و بنى مروان ، جز در مدت خلافت عمر بن عبدالعزيز اثرى از عدالت و توجه به شكايت مظلوم نبوده است . بنابراين ، اين بخش از داستان احتمالا به همان زمان محدود از خلافت عمر بن عبدالعزيز نظر دارد، ضمنا تمام اين داستان بجز اين قسمت و اختلاف جزيى ديگر در مجموعه ورام ، ج 2، ص 579 - 577 ترجمه اين جانب آمده است ، ولى قسمت پايانى داستان كه دوباره منصور كسى را به دنبال او فرستاد و او نيامد، و دعايى را براى نجات فرستاده منصور از ظلم وى به او آموخت و بعد منصور گفت : او ممكن است خضر عليه السلام باشد، كلا در مجموعه ورّام نيامده است . بايد توجه داشت كه تسلط شيطان بر امثال منصور افزونتر از آن بود كه نصايح اوزاعى و يا ديگران در او اثر كند؛ زيرا او از هيچ جنايتى فروگذار نكرد، بخصوص در قتل مظلومان از آل رسول صلى اللّه عليه و اله كه روى تاريخ را سياه كرد.