نویسنده: محسن آرمین
1. قصص قرآن به مثابه عبرت- برهان
جابری در کتاب [رهیافتی به قرآن کریم] کوشیده است نظریهی جدیدی دربارهی قصص قرآن ارائه دهد. او نیز همچون عموم مفسران معاصر به رویکرد هدایت محور در قصص قرآن باور دارد و معتقد است هدف از قصص قرآن هدایت و پند و اندرز و عبرت، تقویت اعتقاد و باور به اراده و مشیت برتر الهی و نهایتاً تقویت ایمان و بینش و بصیرت ایمانی مخاطبان است. جابری اما گامی فراتر مینهد و ایدهی قصص قرآن به مثابه برهان را مطرح میسازد. او نظریهی خود را دربارهی قصص قرآن، بر ایدهی مذکور بنا میکند. مطابق این نظریه نقش و کارکرد داستان در قرآن علاوه بر عبرت و هدایت، تأیید و اثبات حقایق و آموزههایی است که قصه در متن آن به کار رفته است. مطابق این ایده ذکر مجمل قصص و بیان پراکندهی بخشهای مختلف یک قصه بدون رعایت نظم و ترتیب زمانی در سور مختلف و حتی گاه در یک سوره عمدتاً بیانگر این حقیقت است که فرازهای هر قصه متناسب با مضمون و پیام متن و همچون دلیل برای اثبات آن مطرح میشود.البته همینجا باید تأکید کنیم که محمدبن عاشور، مفسر شهیر تونسی، پیش از جابری در مقدمهی تفسیر خود به نقش قصص قرآن به مثابه برهان و دلیل اشاره دارد:
"اسلوب قرآن در بیان قصه هدف دوگانهای را تعقیب میکند... قالببندی قصه در مناسبتهای مختلف در قرآن بدان دو صفت ویژه بخشیده است: برهان و بیان (بنعاشور، التحریر و التنویر، 1: 64)."
و در ادامه، در توجیه تکرار یک فراز یک قصه در سور مختلف میگوید:
"مناسبتهای مختلف هر یک به قصه فایدهی خاصی میبخشند زیرا قصه مانند برهان بر صحت مقصود و غرضی بیان میشود که در سیاق آن و همراه آن آمده است. (بنعاشور، التحریر و التنویر، 1: 67)"
جابری در کتاب خود از تفسیر التنویر و التحریر بنعاشور بهره برده و در موارد بسیاری بدان ارجاع داده است. بنابراین، میتوان با گمانی مقرون به یقین گفت که وی در ایدهی مذکور مرهون بنعاشور است. اما این امر از نوآوری و بداعت کار جابری چیزی کم نمیکند. زیرا اگر فضل تقدم در طرح این ایده از آن بنعاشور است، فضل نظریهپردازی و مبناسازی علمی برای این ایده و ارائهی طرحی منسجم و روشی علمی و محققانه در پیگیری آن در قصص قرآن قطعاً از آن جابری خواهد بود. در نظر جابری، ایدهی قصه به مثابه دلیل و برهان بدان معناست که قصه در قرآن نقشی همانند مثل و تمثیل دارد و درست همانگونه که مثلها و تمثیلها در خطابهها و سخنرانیها و کتاب برای اقناع مخاطبان به کار گرفته میشوند، قصه نیز در قرآن در خدمت اقناع مخاطبان به کار آمده است.
2. تناسب قصه با متن و موضوع سخن
نکتهی مهم دیگری که در نظریهی جابری نقشی تعیین کننده دارد، تناسب قصه با موضوع آیاتی است که قصه در متن آن قرار گرفته. مطابق این نظریه بیان قصه در قرآن نه از باب تنوع و تفنن است و نه نشانهی عدم انسجام و گسست کلام، بلکه قصه در هر متن و سیاقی شاهد صدق و گواه تأیید آموزه و هدفی است که در آن متن و سیاق تعقیب میشود. بنابراین، رابطهی میان داستان با سیاق و مجموعهی آیاتی که داستان در متن آن بیان شده رابطهای مستحکم و استوار است. درست به همین دلیل است که قرآن در تأخر زمانی در سورههای مختلف هر بار به شکلی خاص و از منظری متفاوت بیان میشود. بنابراین، بیان قصه در قرآن نه از منطق زمان بلکه از منطق هدایت و عبرت مخاطب و برهان و اقناع وی به حقانیت تعالیم و آموزههای قرآنی پیروی میکند. به گونهای که مثلاً فرازهای مختلف داستان خلقت آدم یا روایتهای مختلف این داستان را که در متنهای دارای مضمونها و معانی متفاوت آمده نمیتوان جانشین یکدیگر کرد، زیرا هر یک با متنی که در آن جای گرفتهاند و مقصود و هدفی که آن متن تعقیب میکند رابطهی گسستناپذیر دارند.از میان مفسران معاصر دیگرانی نیز بر اتصال و ارتباط قصه با موضوع و مضمون آیاتی که قصه در سیاق آن آمده است تصریح کردهاند.
از جمله بنعاشور در اینباره مینویسد:
"هر بخشی از قصه در جایگاهی مناسب با شرایط مورد نظر مخاطبان خاصی قرار داده شده است. از اینرو میبینیم که بخشی از قصه در جایی و بخشی دیگر در جایی دیگر بیان میشود زیرا هر بخش با سیاقی که قصه در آن قرار گرفته تناسب دارد. در نتیجه، گاه روی سخن با مشرکان است، گاه اهل کتاب، گاه با مؤمنان، گاه با هر دو و گاه در حالتی خاص با گروهی از ایشان است. به همین دلیل، بیان قصه از نظر اختصار و تفصیل به تناسب مقام تغییر میکند. (بنعاشور، التحریر و التنویر، 1: 68)."
علامه طباطبایی نیز از جمله مفسرانی است که بر ارتباط و اتصال قصص با موضوع آیاتی که قصه در متن آن آمده همواره تأکید دارد. برای نمونه، در بیان وجه ارتباط داستان موسی در آیات 54-21 سورهی غافر و آیات قبل از آن میگوید:
"در این آیات کفار را موعظه میفرماید که به آثار امتهای گذشته و داستانهای ایشان مراجعه کنند و در آنها نظر نموده و عبرت بگیرند و بدانند که قوت اقویاء و استکبار مستکبران روزگار و مکر مکاران خدا را عاجز نمیکند، و به همین منظور از باب نمونه پارهای از قصص موسی و فرعون را ذکر میکند و در آن قصهی مؤمن آل فرعون را میآورد. (طباطبایی، 1417، 17: 326)."
یا در تشریح وجه ارتباط آیات 252-244 سورهی بقره دربارهی داستان طالوت و جالوت با آیات قبل میگوید:
"خدای سبحان در این آیات فریضهی جهاد را بیان نموده و مردم را دعوت میکند به اینکه در تجهیز یکدیگر و فراهم نمودن نفرات و تجهیزات انفاق کنند. و اگر این انفاق را قرض دادن به خدا خوانده، چون انفاق در راه خداست، علاوه بر اینکه این تعبیر هم تعبیری است سلیس، و هم مشعر به قرب خدا، میفهماند انفاق کنندگان نزدیک به خدا هستند بطوری که با او داد و ستد دارند.
آنگاه داستان طالوت و جالوت و داوود را خاطر نشان میکند، تا مؤمنین که مأمور به قتال با دشمنان دین هستند عبرت بگیرند و بدانند که حکومت و غلبه همواره از آن ایمان و تقواست، هرچند که دارندگان آن کم باشند،... (طباطبایی 1417، 2:283)."
3. نقش مثل و قصه در نظریهی جابری
با توجه به توضیحات فوق، اکنون میتوانیم از آنچه پیش از این به اشاره دربارهی مشابهت نقش و کارکرد تمثیل و قصه در قرآن از دیدگاه جابری گفتیم درک بهتری داشته باشیم. اگرچه مثل و تمثیل ناظر بر واقعیات نبوده و گفتوگوها و شخصیتهای مثل برخلاف قصه لزوماً حقیقی نیستند، اما در قرآن این هر دو به یکسان در خدمت پند و عبرت و اقناع مخاطبان به کار گرفته شدهاند. وحدت نقش و کارکرد مثل و قصه نکتهای کلیدی در فهم نظریهی جابری دربارهی قصص قرآنی است. او با استناد به این مشابهت و وحدت نقش، دربارهی واقعنمایی قصص قرآن طریقی متفاوت از دیگران برگزیده است. او تأکید میکند که شأن قصه در قرآن شأن مثل است. قصه در قرآن همانند امثال قرآن در خدمت پند و عبرت و اثبات صحت هدایتهای الهی است. همانگونه که از مطابقت و عدم مطابقت شخصیتهای مثل با واقعیت سئوال نمیشود، سئوال از مطابقت یا عدم مطابقت قصص قرآن با واقعیات تاریخی خطاست.4. واقعنمایی قصص قرآن در نظریهی جابری
جابری در موضوع واقعنمایی قصص قرآن طریقی متفاوت از دیگران پیموده است. وی ابتدا میان داستانها و وقایع زمان پیغمبر نظیر جنگ بدر و احد و حنین و ماجرای افک و ... که در قرآن بدان اشاره شده، با قصص قرآن تفاوت قائل میشود. در نظر او، داستانها و حکایات قرآنی دربارهی حوادث و تحولات دوران نبوت و عصر نزول جملگی از نظر تاریخی موثق بوده و بیان امور واقع تاریخیاند. اما حکایات و قصص مربوط به پیامبران و اقوام گذشته وضعی متفاوت دارند. به عقیدهی جابری، این تفاوت جنبهی ماهوی ندارد، بلکه دقیقاً ناشی از درک و ذهنیت مخاطبان عصر نزول قرآن از این دو دسته حکایت است. عرب دورهی نزول وحی حوادث و تحولات دوران نبوت داشته است، اما درک و آگاهی او از ماجرای انبیاء و سرگذشت اقوام پیشین بر نقل و حکایت سینه به سینه از پدران و در نتیجه بر معهود ذهنی وی استوار است. از اینرو، قرآن که به زبان قوم عرب نازل شده و آنان را بلاواسطه مورد خطاب قرار داده است، لامحاله در نقل قصص انبیاء و اقوام گذشته نیز همچون سایر امور، مطابق مرتکز ذهنی و معهود ذهنی آنان عمل کرده است. به عقیدهی جابری، عرب زمان پیغمبر با قصص انبیاء و اقوام پیشین از طریق اهل کتاب و نیز نقل و حکایت سینه به سینه از پدران خود آگاه بوده است و قرآن از قصه و داستان انبیاء و اقوام پیشین در محدودهی همین آگاهیها و به مثابه دلیل و برهانی که مخاطبان عرب توان نفی و انکار آن را نداشتهاند، استفاده کرده است.بنابراین، ملاک صدق و درستی در این عرصه چه در مورد مثل و چه در مورد قصه مطابقت یا عدم مطابقت با امر واقع نیست، بلکه مرجع صدق قصهی قرآن آگاهیها و تصورات عرب دورهی نزول وحی از وقایع قصه و ملاک صدق آن مطابقت با این تصورات و آگاهیهاست و نه مطابقت با واقع.
با توجه به آنچه گفته شد، از نظر جابری بحث دربارهی موضوع رابطه میان قصص قرآن و واقعیات تاریخی بیمورد است. او بدون اشارهی مستقیم به نظریهی خلف الله دربارهی قصص قرآن میگوید:
"قرآن همانگونه که کتاب داستان و رمان به معنای فنی ادبی معاصر نیست، کتاب تاریخ به معنای علمی معاصر هم نیست. قرآن همچنان کتاب دعوتی دینی است و چون هدف از قصص قرآن ضربالمثل و عبرتآموزی است، طرح مسئلهی حقیقت تاریخی بلاموضوع و بیمعناست."
چنانکه از این سخن پیداست، جابری کارکرد قصص در قرآن را همانند کارکرد مثل میداند. تفاوت نظر او با نظریهی تمثیلی بودن قصص قرآن در این است که او قصص قرآن را از سنخ مثل و تمثیل نمیداند، بلکه برای آنها کارکردی شبیه مثل قائل است. از نظر او، قرآن در بیان قصص بر آگاهی عرب از ماجرای اقوام و انبیاء گذشته اعتماد کرده است در نتیجه قصص قرآن گزارشی از حقایق تاریخیاند که وارد آگاهی تاریخی عرب شده و مانند سایر آگاهیهای تاریخی عرب با امور غیرواقعی درآمیخته است و از آنجا که هدف قرآن از نقل سرگذشت انبیاء و اقوام گذشته عبرت و هدایت و اقناع مخاطبان و نه بیان حقایق تاریخی بوده، در بیان قصص بر آگاهی معهود ایشان از وقایع مذکور اعتماد کرده است.
میتوان نشانههایی از اشکال اولیه و غیرمنقح ایدهی ابتنای قصص قرآن بر آگاهیها و باورهای عرب مخاطب وحی را در اندیشهی شیخ محمد عبده و به ویژه شاگرد او شیخ محمد رشیدرضا سراغ گرفت. رشیدرضا در شرح آیهی «وَاتَّبعُوا مَا تَتلُوا الشَّیاطینَ عَلَی مُلکِ سُلَیمانِ وَ مَا کَفَرَ سُلَیمانُ وَلکِنَّ الشَّیاطینُ...» مینویسد:
بدیهی است ذکر این داستان به مثابه باور مردمان نظیر اعتقاد به سحر و یا انتساب کفر به حضرت سلیمان، به معنای تأیید این باورها از سوی قرآن نیست. (عبده، 1366، 1: 399).
وی سپس در تأیید این سخن به گفتهی استاد خود، شیخ محمدعبده، استناد میکند:
"همانگونه که بارها گفتهایم، هدف از داستانهای قرآن برای پند و عبرت است نه بیان تاریخ و یا بیان تفصیلی اعتقادات گذشتگان. مقصود قرآن از نقل عقاید حق و باطل، تقلیدهای درست و نادرست و عادات سودمند و زیانبار گذشتگان پند و عبرت است. از اینرو، گاه در ضمن داستانهای قرآن به تعابیری عاری از صحت نظیر «کَمَا یَقُومُ الَّذِی یَتَخَبَّطُهُ الشَّیْطَانُ مِنَ الْمَسِّ» (بقره: 275) و «حَتَّى إِذَا بَلَغَ مَطْلِعَ الشَّمْسِ» (کهف: 90) برمیخوریم که در واقع عقاید منسوب به مخاطبان وحی و یا تعابیر متداول در عرف ایشان است.
این شیوه، یعنی استناد به عقاید و باورهای رایج در جامعه، امری معمول و متعارف است. کتب عربی و غیرعربی بسیاری را به ویژه دربارهی تاریخ یونان و مصر قدیم مشاهده میکنیم که در آنها داستانها و مطالبی از خدایان خیر و شر نقل شده است. نویسندگان کتب مذکور به رغم اینکه هیچ یک به خرافات بتپرستی اعتقادی ندارند عقاید مذکور را بدون هرگونه نقد و انکاری نقل میکنند. همچنین مشاهده میکنیم مردمان ساکن ساحل براساس آنچه به ظاهر مشاهده میکنند از تعابیری نظیر «خورشید در آب فرو رفت» یا «قرص خورشید در دریا فرو رفت» استفاده میکنند بدون آنکه بدان باور داشته باشند. (عبده، 1366، 1 :399)."
با توجه به مطالب فوق اشارات شیخ محمد عبده در تفسیر المنار الهام بخش جابری در طرح ایدهی مذکور بوده است.
به این ترتیب، جابری در موضوع قصص قرآن راهی میانه را برمیگزیند. او نه قصص قرآن را نمادین و نه از جنس مثل میداند و نه از جنس رمان و داستان مبتنی بر امور تخیلی و بیگانه با واقعیت تاریخی؛ و نه در عین حال کاملاً بیانگر حوادث گذشته.
جابری در مکاتبات اینجانب با وی در توجیه این نظر تأکید میکند:
"قرآن به زبان عرب نازل شده است و معنای نزول به زبان عربی تنها این نیست که خط و زبان قرآن عربی است. زبان یک قوم حامل فرهنگ و آگاهیها و خصوصیات یک قوم است. بنابراین، قصص قرآن نیز مطابق فرهنگ عام عرب و آگاهیها و یافتههای عرب از قصهگویان اهل کتاب و یا سینه به سینه از طریق پدران خود سامان یافته است. در نتیجه قرآن در بیان قصص انبیاء و اقوام پیشین نه در مقام بیان تاریخ انبیاء است و نه در مقام تصحیح آنچه در تورات در این زمینه آمده است، بلکه مقصود قرآن صرفاً بیان فرازهایی از داستان انبیاء رایج در فرهنگ عام شبه جزیرهی عربستان آن روز، متناسب با شرایط دعوت نبوی و به منظور عبرت و ارائهی دلیل و برهان بر صحت منطق خویش است."
نتیجه آن که جابری در حقیقت شخصیتهای قصص قرآن، نظیر نوح و ابراهیم و هود و صالح و ملکهی سبا، تردید ندارد، همانگونه که در وجود افلاطون و ارسطو تردید نمیکند، زیرا وجود آنها چه در تاریخ بشر و چه در تاریخ مقدس توسط کتابهای آسمانی به تواتر نقل شده است، اما از نظر او صحت تاریخی جزئیات قصص قرآن و مکالمات و گفتوگوهای میان شخصیتهای این قصص محل بحث است؛ همانگونه که جزئیات سخنان و نوشتههای منسوب به افلاطون و ارسطو محل بحث و تردید است. و چنانکه خود در کتاب گفته است:
"گفتوگوهایی که قرآن میان پیغمبران و اقوامشان و یا میان سرکشان و طغیانگران و اطرافیان و زیردستانشان برقرار میکند مانند گفتوگوهایی است که بر زبان اهل بهشت و اهل دوزخ و یا میان اهل دوزخ با یکدیگرجاری میکند... هدف از این گفتوگوها پند و عبرت و وعد و وعیدی است که در آنها وجود دارد. [...] بنابراین مقصود از گفتوگوهایی که قرآن در قصص و غیرقصص جاری میسازد دلالت عام آنهاست که بر شرایط پیغمبر و قریش و پیغمبران گذشته با اقوامشان انطباق دارد."
جابری در پاسخ به سئوال اینجانب در اینباره مینویسد:
"شخصیتهای قصص قرآن شخصیتهای تاریخی حقیقیاند اما چگونگی و کیفیت این شخصیتها که قرآن نقل میکند با آن چگونگی و کیفیتی که در بازسازی تاریخ یهود به مثابه قوم برگزیدهی خداوند در طول تاریخ در خدمت تمایلات یهود به کار گرفته شده متفاوت است. به نظر من، مقصود قرآن از آنچه در قصص یاد کرده به هیچرو این کیفیت و آن به خدمت گرفتن نبوده است. بلکه هدف قرآن همواره ترغیب مردمان به اخذ عبرت بوده است. از اینرو، قصص قرآن، برخلاف قصص تورات در نزد یهودیان، وسیله است نه هدف. و ملاک صدق و درستی وسیله، نقش و تأثیر آن در تحقق هدفی است که از آن مدنظر بوده است. بنابراین، صدق قصص صدقی روشی و بیانی برای مردم است. اما در نظر یهود صدق تاریخی قصص تورات صدقی ایدئولوژیک و مخصوص به خود ایشان است."
با توجه به توضیحات سابق الذکر تفاوت نظریهی عبرت- برهان جابری با نظریهی قصص فنی محمد خلف الله روشن میشود. مطابق نظریهی خلف الله قصص قرآن داستانهایی ادبیاند که طی آن خداوند برای ایجاد انگیزه و تأثیر بیشتر در مخاطبان، واقعیات تاریخی را با عنصر خیال درهم آمیخته و داستانی را ساخته و پرداخته کرده است. این داستانها اگرچه با واقعیت بیگانه نیستند، اما آمیختگی آنها با عنصر تخیل آن را به کلی از واقعیت تاریخی جدا ساخته است. نظریهی جابری اما بر این مبنا استوار است که قرآن در بیان قصص نیز به سخنگویی به زبان قوم و مطابق آگاهیهای موجود در فرهنگ عام عرب دورهی نزول وحی ملتزم بوده و از آنجا که هدف قرآن از بیان قصص عبرت و موعظه و برهان است و نه بیان تاریخ، از همان داستانهای رایج میان عرب، بدون آنکه توجهی به صدق و یا عدم صدق تاریخی آنها داشته باشد، برای هدایت و عبرت و اقناع مخاطبان بهره برده است.
تأملی در نظریهی جابری
پذیرش نظریهی عدم کاشفیت قصص قرآن از امور واقع تاریخی چه آنگونه که خلف الله تقریر کرده و چه آنگونه که جابری تبیین کرده، چندان آسان نیست. برخی آیات قرآن بر این نکته که مستند قرآن در نقل قصص فراتر از معهود و مألوف عرب، واقعیات تاریخی است تأکید دارند. این صحیح است که هدف از قصص قرآن هدایت و عبرت و اقناع مردمان به صحت دعوت و حقانیت پیام نبوی است، اما این اهداف همواره مستقیماً تعقیب نشده است. اصلاح تحریفاتی که از طریق داستانهای انبیاء در تورات و انجیل به عقاید و باورهای اصیل توحیدی راه یافته خود یکی از اهداف هدایتگرانهی قرآن بوده است. تفاوت آشکار حکایت قرآن و تورات از داستان ابراهیم و لوط و دخترانش و یعقوب و ایوب از جملهی این موارد است. این تفاوتها به ویژه در بخشهایی که موهم شرک و تحریف شخصیت پیامبران است، نظیر کشتی گرفتن یعقوب با خداوند و مستی و همخوابگی لوط با دخترانش و بیتابی و بدگویی یعقوب در برابر امتحان الهی و ... به نحو بارزتری خود را نشان میدهد. اختلاف حکایت قرآن و تورات از وقایع تاریخی گاه مواردی جزئی را در برمیگیرد که ظاهراً اهمیت چندانی ندارند و مشکلی اعتقادی را نیز سبب نمیشوند. از جمله در داستان حضرت یوسف، مطابق نقل قرآن یعقوب به اصرار برادران، یوسف را با ایشان راهی صحرا میکند، اما به روایت تورات، پس از رفتن برادران به صحرا، یعقوب، یوسف را برای کسب خبر از ایشان به صحرا میفرستد. این قصص مذکور علی القاعده باید براساس روایت اهل کتاب از تورات بوده باشد. بنابراین، اگر قرآن در بیان قصص آنگونه که جابری میگوید به آگاهیهای رایج در فرهنگ عام عرب از این قصص اعتماد کرده باشد، نه آن اختلافات اساسی و نه این اختلافات جزئی قابل توجیه نخواهد بود.افزون بر این، اگرچه آیات و شواهد قانع کنندهای، آگاهی عرب دوران نزول وحی را از قصص اقوام و انبیاء پیشین تأیید میکنند، اما عبارات و آیاتی نظیر: «ذلْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ»، «مَا کُنتَ لَدَیهِم»، «مَا کُنْتَ تَعْلَمُهَا»، «إِنْ کُنْتَ مِنْ قَبْلِهِ لَمِنَ الْغَافِلِینَ»، «تِلْکَ مِنْ أَنْبَاءِ الْغَیْبِ نُوحِیهَا إِلَیْکَ مَا کُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ» (یوسف: 3) در قرآن قبل یا پس از نقل قصص مختلف به روشنی بیانگر آن است که قرآن در نقل قصص بر معهود عرب اعتماد نکرده، بلکه برعکس قصص قرآن حاوی آگاهیها و اطلاعاتی است که مخاطبان قرآن از آن بیاطلاع بودهاند. صریحتر از آیات پیشین آیهی «مَا کُنْتَ تَعْلَمُهَا أَنْتَ وَ لاَ قَوْمُکَ مِنْ قَبْلِ» (هود: 49) است که به روشنی بر عدم اطلاع پیغمبر و قومش از حقیقت و تفاصیل ماجرای داستان موردنظر تصریح دارد.
از شواهد و دلالتهای صریح قرآن بر خاصیت کاشفیت و واقعنمایی قصص قرآن که بگذریم، در متن کتاب جابری مواردی مشاهده میکنیم که آشکارا بر واقعنمایی قصص قرآن دلالت دارد. از جملهی این موارد استنادهایی است که جابری در تبیین قصص قرآن به برخی تحقیقات باستانشناسی و زمینشناسی میکند و یا مقایسههایی است که او گهگاه میان روایت قرآن و تورات از یک قصه انجام میدهد و با ذکر دلایلی صحت و دقت روایت قرآن را در مقایسه با روایت تورات نتیجه میگیرد.
بسیار مشتاق بودم در ادامه این نوشتار با عرضهی نظریهی جابری به قرآن، به تفصیل بیشتری به نقد و ارزیابی نقاط قوت و ضعف آن بپردازم، اما متأسفانه محدودیتها و گرفتاریهای ایام محنت فرصت و امکان چنین توفیقی را از اینجانب سلب کرده است. از اینرو، به همین حد اکتفا کرده و نقد و ارزیابی جامع نظریهی جابری را به مجالی دیگر واگذارم.
منبع مقاله :
عابدالجابری، محمد (1393)، رهیافتی به قرآن کریم در تعریف قرآن، ترجمه محسن آرمین، تهران: نشر نی، چاپ اول