كاربردهای امام در قرآن
1. مقام پیشوایی همه جانبه مادی و معنوی و ظاهری و باطنی
خداوند متعال میفرماید: «وَ إِذِ ابْتَلَى إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنِّی جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَاماً قَالَ وَ مِنْ ذُرِّیَّتِی قَالَ لاَ یَنَالُ عَهْدِی الظَّالِمِینَ » (7): به خاطر بیاورید زمانی كه خداوند ابراهیم را با وسایل گوناگون آزمود و او به خوبی از عهدهی این آزمایشها برآمد. خداوند به او فرمود: من تو را امام و پیشوای مردم قرار دادم. ابراهیم عرض كرد: از دودمان من [نیز امامانی قرار بده] خداوند فرمود: پیمان من به ستمكاران نمیرسد.در اینكه مقصود از «اماماً» چیست، مفسران اهل سنت و شیعه احتمالاتی ذكر كردهاند، 1. فخر رازی معتقد است مقصود از امام مقام نبوت است. او مینویسد: «قال اهل التحقیق المراد من الامام ههنا النّبی». (8) پاسخ او همانگونه كه مرحوم طبرسی بیان كرده این است كه «اماماً» معمول «جاعلك» است «جاعلك» آن را نصب داده است و اگر اسم فاعل به معنای ماضی باشد، عمل نمیكند؛ بدین جهت اگر بگویی «انا ضاربٌ زیداً امس» درست نیست؛ زیرا ضارب به معنای زمان گذشته است و نمیتواند به «زید» نصب دهد. در نتیجه باید «جاعلك» به معنای حال یا استقبال باشد، یعنی «تو را الان یا در آینده امام قرار میدهم» تا اینكه منصوب بودن «اماماً» از نظر ادبی صحیح باشد كه در این صورت نبوت پیش از این برای ابراهیم (علیه السلام) وجود داشته است، نه اینكه در حال یا آینده به او داده خواهد شد. (9)
2. مرحوم طبرسی معتقد است مقصود از «اماما» تدبیر امام مردم، تأدیب جنایتكاران، تولیت امور فرمانروایان، اجرای حدود الهی و جنگیدن با مكركنندگان و دشمنان است و لازم نیست همه پیامبران از این ویژگی برخوردار باشند؛ زیرا ممكن است برخی فقط عهدهدار ابلاغ تعالیم الهی باشند و اگر امامت به معنای مقتدای در رفتار و گفتار باشد، حضرت ابراهیم (علیه السلام) آن را از قبل داشته است؛ در حالی كه كلمهی «جاعلك» دلالت دارد كه این امامت در زمان حال یا آینده به ایشان عنایت شده است (چنان كه در احتمال اول توضیح داده شد).
3. برخی دیگر بر این اعتقادند كه امامت افزون بر حكومت و اجرای احكام، مقامی معنوی است كه عهدهدار هدایت و تربیت نفوس و تحقق بخشیدن روح مذهب در نفوسِ آماده و مستعد است، آن هم به نحو ایصال الی المطلوب نه فقط ارائه طریق و نشان دادن راه؛ زیرا از قرآن استفاده میشود كه در مفهوم امامت، مفهوم هدایت نیز وجود دارد، چنان كه میفرماید: «وَ وَهَبْنَا لَهُ إِسْحَاقَ وَ یَعْقُوبَ نَافِلَةً وَ کُلاًّ جَعَلْنَا صَالِحِینَ* وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا» (10)؛ و به او اسحاق و افزون بر آن یعقوب را بخشیدیم و همه آنان را مردانی صالح قرار دادیم و آنان را امامانی قرار دادیم كه به فرمان ما هدایت میكردند. همین سان است آیه دیگر كه میفرماید: «وَ جَعَلْنَا مِنْهُمْ أَئِمَّةً یَهْدُونَ بِأَمْرِنَا لَمَّا صَبَرُوا وَ کَانُوا بِآیَاتِنَا یُوقِنُونَ» (11): از آنان امامانی قرار دادیم كه به فرمان ما هدایت كنند؛ چون صبر پیشه كردند و به آیات ما یقین داشتند. این هدایت كه در كنار مقام امامت آمده است، به معنای نشان دادن راه نیست؛ زیرا ابراهیم (علیه السلام) پیش از این، مقام نبوت و هدایت را داشته است. پس معلوم میشود این هدایت رهنمون ساختن باطنی به نحو ایصال الی المطلوب است؛ (12) البته اینگونه هدایت مربوط به نفوس مستعده است؛ لذا نمیتوان اشكال كرد كه اگر هدایت به معنای ایصال الی المطلوب است، میبایست همهی انسانها را هدایت كند از سوی دیگر، فرد برخوردار از این مقام دارای صفت عصمت است. فخر رازی مینویسد: كلام الهی كه فرموده «من تو را برای مردم امام قرار میدهم» دلالت میكند كه ابراهیم (علیه السلام) معصوم از تمام گناهان بوده است؛ زیرا امام كسی است كه به او اقتدا میشود. پس اگر از او معصیت صادر شود، بر ما لازم است به او اقتدا كنیم؛ چون امام است. در این صورت اقتدا موجب میشود كه مرتكب معصیت و گناه شویم. از سوی دیگر چون گناه است، لازم است از آن دوری كنیم و این هم مستلزم محال است؛ چون اجتماع امر و نهی است. (13)
برخی بزرگان از كلمه «الظالمین» عصمت امام را استفاده كردهاند. مؤلف المیزان مینویسد: شخصی از یكی از استادان ما پرسید، به چه دلیل آیهی ابتلا بر عصمت امام دلالت میكند. در جواب گفت: مردم از چهار قسم بیرون نیستند و برای آن، قسم پنجمی متصور نیست: یا در تمامی عمر ظالماند و یا در تمامی عمر ظالم نیستند یا در اول عمر ظالم و در اخر توبهكارند و یا به عكس در اول صالح و در آخر ظالماند و ابراهیم (علیه السلام) شأنش بزرگتر از آن است كه از خدای تعالی درخواست كند كه مقام امامت را به دستهی اول و چهارم، یعنی ستمگران در تمام عمر یا در آخر عمر، از فرزندانش بدهد. پس قطعاً دعای ابراهیم (علیه السلام) شامل این دو دسته نیست. باقی میماند قسم دوم و سوم یعنی آنكه در تمام عمرش ظلم نمیكند و آنكه در اول عمر ظلم كرده و در آخر عمر توبه كرده است. از این دو قسم، خداوند قسم دوم را نفی كرده است. پس باقی میماند یك قسم و آن كسی است كه در تمام عمرش هیچ ظلمی مرتكب نشده است. پس مستجاب شدن دعای ابراهیم (علیه السلام) مربوط به فردی است كه در تمامی عمر گناه نكرده باشد. (14)
2. مقتدای در تقوا
خداوند متعال یكی از ویژگیهای «عباد الرحمن» را نیایش در درگاه الهی جهت رسیدن به پیشوایی متقیان ذكر كرده است. مقام معنوی امامت در معنای اول، مخصوص كسانی بود كه خداوند به طور خاص منصوبشان كرده است؛ ولی امامت در معنای دوم مربوط به بندگان صالح خداوند است كه بر اثر پیروی از تعالیم پیامبران و اوصیای الهی میتوانند برای اهل تقوا مقتدا و الگو قرار بگیرند، همانند كلمهی «امام» در این آیه «وَ الَّذِینَ یَقُولُونَ رَبَّنَا هَبْ لَنَا مِنْ أَزْوَاجِنَا وَ ذُرِّیَّاتِنَا قُرَّةَ أَعْیُنٍ وَ اجْعَلْنَا لِلْمُتَّقِینَ إِمَاماً» (15): [عباد الرحمان] كسانیاند كه میگویند پروردگارا به ما از همسران و فرزندانمان مایه چشم روشنی ببخش و ما را پیشوای پرهیزكاران قرار بده.3. لوح محفوظ
قرآن كریم میفرماید: «إِنَّا نَحْنُ نُحْیِی الْمَوْتَى وَ نَکْتُبُ مَا قَدَّمُوا وَ آثَارَهُمْ وَ کُلَّ شَیْءٍ أَحْصَیْنَاهُ فِی إِمَامٍ مُبِینٍ» (16): ما مردگان را زنده میكنیم و آنچه در گذشته انجام دادهاند و تمام آثار آنها را مینویسیم و همه چیز را در كتابی روشنگر برشمردهایم.تفاسیر تبیان (17)، روح المعانی (18)، كشاف (19)، و مجمع البیان (20) «امام مبین» را به لوح محفوظ تفسیر كردهاند. مؤلف المیزان مینویسد: مقصود از امام مبین لوح محفوظ است؛ لوحی كه از دگرگونی و تغییر محفوظ است و جامع تمام جزئیاتی است كه خداوند در مخلوقات خویش مقرر داشته است و در كلام الهی با نامهای لوح محفوظ، ام الكتاب، كتاب مبین، امام مبین ذكر شده است كه هركدام به جهت خاصی نظر دارد. شاید نامگذاری به امام مبین بدین سبب باشد كه آنچه از قضای حتمی الهی در آن وجود دارد، مقتدای مخلوقات است كه فرمان اطاعت وی را بر گردن نهادهاند. (21) علامه طباطبایی در ادامه، دو روایت نقل میكند كه «امام مبین» در آنها به امیرالمؤمنین (علیه السلام) تفسیر شده است و در توضیح آن مینویسد: این دو حدیث در صورتی كه صحیح باشد، از باب تفسیر نیست، بلكه در شمار بیان بطن قرآن و اشارات آن است و مانعی ندارد كه خداوند متعال به بندهای از بندگان خویش كه برخوردار از توحید و بندگی خالص است، دانشی را كه در لوح محفوظ است، عنایت كند و آن هم به فردی كه سید الموحدین بعد از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) است. (22)
4. جاده و راه روشن
قرآن كریم برای پندآموزی، داستان قوم لوط و اصحاب ایكه را نقل میكند و در پایان میفرماید: «فَانْتَقَمْنَا مِنْهُمْ وَ إِنَّهُمَا لَبِإِمَامٍ مُبِینٍ» (23): پس انتقام گرفتیم از آنان و این دو [قوم لوط و اصحاب ایكه] بر سر راه آشكاری است. مقصود از امام مبین راه آشكار و روشن است و چون انسانِ مسافر آن را مقتدا و راهبر خویش میداند، آن را «امام» نامیدهاند. (24)5. تورات
خداوند متعال میفرماید: «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَى إِمَاماً وَ رَحْمَةً وَ هذَا کِتَابٌ مُصَدِّقٌ لِسَاناً عَرَبِیّاً لِیُنْذِرَ الَّذِینَ ظَلَمُوا وَ بُشْرَى لِلْمُحْسِنِینَ»: (25) پیش از آن (قرآن) كتاب موسی راهنما و مایه رحمت بود و این كتابی است كه تصدیق كننده آن است، در حالی كه با زبان عربی [شیوا] است تا ظالمان را بیم دهد و برای نیكوكاران بشارتی باشد، همچنین میفرماید: «وَ مِنْ قَبْلِهِ کِتَابُ مُوسَى إِمَاماً وَ رَحْمَةً». (26)در هر دو آیه بالا خداوند متعال كتاب تورات را امام خوانده است؛ زیرا معارف الهی آن، قبل از قرآن سرمشق برنامههای زندگی بنی اسرائیل بوده است و مردم موظف بودهاند قبل از پیامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) در امور دینیشان به برنامههای تورات و انجیل عمل كنند. (27)
6. پیشوایان كفر
قرآن كریم از سردمداران كفر به امامان كفر تعبیر كرده، میفرماید: «وَ إِنْ نَکَثُوا أَیْمَانَهُمْ مِنْ بَعْدِ عَهْدِهِمْ وَ طَعَنُوا فِی دِینِکُمْ فَقَاتِلُوا أَئِمَّةَ الْکُفْرِ إِنَّهُمْ لاَ أَیْمَانَ لَهُمْ لَعَلَّهُمْ یَنْتَهُونَ» (28): و اگر سوگندهای خود را پس از پیمانشان شكستند و دین شما را مورد طعن قرار دادند، پس با پیشوایان كفر كارزار كنید؛ زیرا آنان پیمانی ندارند؛ شاید دست بردارند. همچنین قرآن فرعونیان را امامان و پیشوایانی معرفی میكند كه به آتش دوزخ دعوت میكردهاند و میفرماید: «وَ جَعَلْنَاهُمْ أَئِمَّةً یَدْعُونَ إِلَى النَّارِ وَ یَوْمَ الْقِیَامَةِ لاَ یُنْصَرُونَ» (29).پینوشتها:
1. احمد فیومی، المصباح المنیر، ج1و2، ص23.
2. محمدحسن مصطفوی، التحقیق، ج1و2، ص135، «امّ».
3. حسین راغب اصفهانی، مفردات الفاظ القرآن، ص87.
4. خلیل بن احمد فراهیدی، ترتیب كتاب العین، ج1، ص 106.
5. احمد فیومی؛ المصباح المنیر، ج1و2، ص23.
6. ابن منظور، لسان العرب، ج1، ص 214.
7. بقره: 124.
8. محمد فخر رازی؛ التفسیر الكبیر،ج2، ص36.
9. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج1و2، ص380.
10. انبیاء: 72-73.
11. سجده: 24.
12. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج1، ص 273 و ج94، ص304. ناصر مكارم شیرازی، تفسیر نمونه، ج1، ص 438-439.
13. محمد فخر رازی، التفسیر الكبیر، ج1، ص37.
14. سید محمدحسین طباطبایی؛ المیزان، ج1، ص 274.
15. فرقان: 74.
16. یس: 12.
17. محمد بن حسن طوسی؛ التبیان، ج8، ص447.
18. محمود آلوسی؛ روح المعانی؛ ج12، ص327.
19. محمود زمخشری؛ الكشاف، ج4، ص7.
20. فضل بن حسن طبرسی، مجمع البیان، ج8و7، ص654.
21. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج17، ص67.
22. همان، 70.
23. حجر: 79.
24. عبدالله بیضاوی؛ تفسیر البیضاوی، ج2، ص387. فضل بن حسن طبرسی؛ مجمع البیان، ج5و6، ص528.
25. احقاف: 12.
26. هود: 17.
27. سید محمدحسین طباطبایی، المیزان، ج18، ص195-196.
28. توبه: 12.
29. قصص: 41.
كوثری، عباس، (1394)، فرهنگنامه تحلیلی وجوه و نظائر در قرآن (جلد اول)، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی، دفتر تبلیغات اسلامی حوزه علمیه قم، چاپ اول