یك افسانه‌ی كهن تركمنی

مار چهل سر

یكی بود، یكی نبود. در سرزمینی دو مار بزرگ زندگی می‌كردند. یكی از مارها چهل سر و یك دم، و آن دیگری چهل دم و یك سر داشت. روزی از روزها در محل زندگی مارها آتش‌سوزی شد. مار یك سر پا به فرار
شنبه، 26 فروردين 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
مار چهل سر
 مار چهل سر

نویسندگان: عبدالرحمان دیه‌جی، محمد قصاع، فتح الله دیده‌بان
برگردان: عبدالرحمن دیه‌جی
 

 یك افسانه‌ی كهن تركمنی

یكی بود، یكی نبود. در سرزمینی دو مار بزرگ زندگی می‌كردند. یكی از مارها چهل سر و یك دم، و آن دیگری چهل دم و یك سر داشت. روزی از روزها در محل زندگی مارها آتش‌سوزی شد. مار یك سر پا به فرار گذاشت. امّا مار چهل سر حركتی نكرد. مار یك سر موقع فرار به پشت سرش نگاه كرد و گفت:‌ «آهای رفیق! چرا ماتت برده و ایستاده‌ای؟ بیا فرار كنیم و خودمان را نجات دهیم، و گر نه در آتش می‌سوزیم!»
مار چهل سر، كه نمی‌توانست از جایش تكان بخورد، جواب داد: «اگر می‌توانستم، تا حالا فرار كرده بودم. ولی افسوس، سرهایم با هم نمی‌سازند! چند تا از سرهایم می‌خواهند رو به جنوب، چند تا رو به شرق، چند تای دیگر رو به غرب، چند تا هم رو به شمال بروند. هفت- هشت تا هم اصلاً موافق فرار كردن نیستند و می‌گویند آتش خودش می‌سوزد و تمام می‌شود. خلاصه این سرها با هم اختلاف دارند و من نمی‌توانم جایی بروم.»
مار چهل دم و یك سر وقتی این حرف‌ها را شنید، گفت: «كه این طور! پس من رفتم.»
و از آتش دور شد. ولی مار چهل سر به نتیجه‌ای نرسید و میان آتش ماند و سوخت و مرد.
منبع مقاله :
گروه نویسندگان، (1392)، افسانه‌های مردم دنیا جلدهای 1 تا 4، تهران: نشر افق. چاپ هشتم
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط