ط
مقدمه
مالک بن انس فقیه مشهور مدینه در نیمه اخیر سده دوم هجری، شخصیتی ماندگار در تاریخ مذاهب اسلامی است که یکی از مذاهب اربعه اهل سنت، یعنی مالکیه به نام او شناخته میشود. در طی تاریخ اسلام، مذهب مالک در غرب جهان اسلام مذهب غالب بوده و اکنون به جز جمعیتی از اهل سنت ساکن در کشورهای حوزه خلیج فارس، بیشترین پیروان مذهب او در کشورهای شمال آفریقا زندگی میکنند. مالک از نظر تعلق فکری، شخصیتی برآمده از نسلهای متقدم اصحاب حدیث است که در طول زندگی خود انتقال خلافت از امویان به عباسیان را تجربه کرده و شماری از قیامهای ضد عباسی، به ویژه قیام نفس زکیه از علویان را شاهد بوده است. او باید در شرایطی درباره خلافت عباسی داوری میکرد که این خلافت تازه تأسیس شده بوده و مشروعیت آن به جِد مورد سؤال بوده است؛ مشروعیتی که سالها بعد برای عالمان اهل سنت در ویژه عباسیان جای پرسش نداشت، در عصری که مالک زندگی میکرد، چالشی جدی بود.اکنون که پس از هزار و دویست و اندی سال بازاندیشی سیاست و مبانی دینی آن در بوته توجه اندیشمندان مسلمان قرار گرفته و آنان کوشش دارند تا کیفیت مواجهه عالمان عصر متقدم با خاستگاههای مشروع قدرت سیاسی و چگونگی تعامل دینی با صاحبان قدرت را بازشناسند، دیدگاه شخصیتی چون مالک بن عنوان یکی از پیشوایان اصلی اهل سنت و جماعت میتواند بسیار سودمند باشد. در مقاله حاضر کوشش شده تا با یک بازخوانی روشمند از آثار محدود بازمانده از مالک و بهرهگیری گسترده از اطلاعاتی که دربارهی زندگی مالک و بافت فرهنگی عصر او در اختیار است، چهارچوب حاکم بر اندیشه سیاسی او بازسازی شود.
شرح حال
1. زندگی
ابوعبدالله مالک بن انس به مالک بن ابی عامر اصبحی حمیری (179-93 ق / 795-715 م)، فقیه نامدار مدینه بنیانگذار مذهب مالکی و پیشوای یکی از چهار مذهب اهل سنت و جماعت در طی تاریخ سدههای اسلامی است. او در خاندانی متمول از اهل دانش در مدینه متولد شد و نسبت اصبحی او به ذی اصبح حمیری از شاهان حمیر باز میگشت. (2) پدرش انس از راویان علم بود و از نوجوانی نزد کسانی چون نافع مولای ابن عمر، سعید مقبری، عامر بن عبدالله بن زبیر، محمد بن منکدر، محمد بن شهاب زُهری، یحیی بن سعید انصاری، ربیعة بن عبدالرحمن مشهور به ربیعةالرأی و عبدالله بن دینار - همه از عالمان مدینه و مکه - و نیز امام جعفر صادق (علیه السلام) دانش آموخت. در میان مشایخ فرعی او به ندرت نام کسانی از عالمان عراق مانند ایوب سختیانی هم دیده میشود. (3)مالک بیست و یک ساله بود که در مقام افتا قرار گرفت، (4) بیست و پنج ساله بود که به دنبال وفات اصلیترین استادش نافع حلقهای برای تدریس داشت (5) و از اواخر خلافت منصور عباسی، مورد توجه طالب عالمان از سرزمینهای مختلف قرار گرفت؛ (6) در دوره هارون الرشید یکی از مهمترین فقیهان بود و اعتبار مکتبش به اوج خود رسید. (7) وی در مقام استادی شاگردان بسیاری تربیت کرد که در میان آنان نام مشاهیری چون محمد بن ادریس شافعی، اشهب بن عبدالعزیز، عبدالله ابن عبدالحکم، ابوداوود طیالسی، سعید بن منصور، قتیبة بن سعید، ابو مصعب زهری، عبدالله بن وهب و عبدالرحمن بن قاسم عتقی از فقیهان و محدثان دیده میشود. (8) او تمام زندگیاش را در مدینه زیست و فرهنگ مدنی برای او نه تنها به عنوان تعلق دارد، بلکه به عنوان معیاری برای بازشناختن سنت از بدعت برای او محوریت داشت. (9) موضعگیریهای مالک او را در تقابل مستقیم با اصحاب رأی عراق - یعنی (پیروان ابوحنیفه) قرار میداد و همین تقابل موجب تألیف ردیههایی مانند الرد علی مالک بن انس از سوی قاضی ابویوسف (10) و الحجة علی اهل المدینة از محمد بن حسن شیبانی، (11) دو شاگرد اصلی ابوحنیفه بود.
مالک با وجود آنکه از خانوادهای متمکن و دارای سابقه شاهزادگی برآمده بود، از حاکمان و صاحبان نفوذ پرهیز داشت و هر چه به پایان عمرش میرفت، بر انزوایش افزوده میشد؛ هم از این روست که برخی چون نام او را در شمار اولیا جای داده، تقوایش و آزمونش در برابر حوادث را ستوده است. (12) در وصف او یاد کردهاند که وی بدون آنکه از سلطنت بهره داشته باشد، عزت سلطانی داشت و دستوراتش اطاعت میشد. (13)
به گفته واقدی، او دائم در نماز جماعت و جمعه حضور داشت، در مسجد مینشست و یارانش گرد او میآمدند، در تشیع جنازهها شرکت میکرد و از بیماران عیادت میکرد؛ اما یکایک از این فعالیتها کناره گرفت تا آنکه خانهنشین شد و چون مورد پرسش قرار میگرفت، یادآور میشد که نمیتواند عذر خود را به زبان آورد. (14) او در همان عزلت، در مدینه وفات یافت و در گورستان بقیع به خاک سپرده شد. (15) و (16)
در طی قرون گذشته برخی، تکنگاشتهایی درباره زندگی و فضایل مالک نوشته شدهاند آثاری با نام مشترک «فضائل مالک بن انس»، از یوسف بن یحیی مغامی قرطبی (د 228 ق)، (17) از ابوبکر احمد بن مروان دینوری (د 293 ق)، (18) از ابوالقاسم حسن بن عبدالله زیبدی (د 318 ق)، (19) از ابوالعرب تمیمی (د 333 ق)، (20) ابوبکر ابن لباد لخمی (د 333 ق) (21) و از ابوالفضل بکر بن محمد قشیری (د 344 ق)، (22) اخبار مالک، از عبدالوهاب بن عبدالله ابن جبان مزی (د 425 ق) (23) که قطعهای از آن به صورت خطی در کتابخانه ظاهریه دمشق موجود است، (24) باز «فضائل مالک»، از ابوذر عبدالله بن عبد هروی (435 ق)، (25)، «فضائل مالک و اخباره» از ابوالحسن علی بن فهد (حدود 450 ق)، (26) ارشاد السالک الی مناقب مالک از یوسف بن حسن حنبلی (د 909 ق) که نسخه خطی آن در کتابخانه ظاهریه نگهداری میشود (27) و تزیین الممالک بمناقب الامام مالک از جلال الدین سیوطی که در قاهره، 1324 ق به چاپ رسیده است. (28)
2. شرایط سیاسی اجتماعی
مالک بن انس 39 سال داشت که دولت اموی سرنگون و دولت عباسی جایگزین آن شد؛ از همین رو تنها اخبار محدودی از موضعگیری مالک درباره بنیامیه ضبط شده که بیشتر جنبه خاطره دارد. بازگویی مظالم حجاج بن یوسف بر سعید بن جبیر و طلق بن حبیب و چگونگی کشته آنها، (29) بازگویی ضرب و شتم عمال بنیامیه نسبت به دو استادش ربیعة بی ابی عبدالرحمن و محمد به منکدر از بزرگترین عالمان مدینه (30) و حتی خاطره هولناک دوره نوجوانی درباره ابوبکر بن حزم انصاری (د 120 ق) قاضی و والی مدینه از جانب بنیامیه از آن جمله است؛ وی به خاطر میآورد که چگونه این قاضی همواره با نگهبانانی تازیانه به دست در انظار ظاهر میشد. (31) دراوردی از رجال عصر مالک، اشاره میکند که مالک از ترس آزار بنیامیه به روایت از امام جعفر صادق (علیه السلام) نمیپرداخت و تا ظهور بنیعباس این نگرانیاش بر جای بود. (32) حتی پس از سقوط بنیامیه تا سال 145 ق، حضور فعالی از مالک در عرصه سیاسی دیده نمیشود. تنها میدانیم که با ابن هرمز از عالمان شهرش نشستهای نهایی داشته که در آن شیوههای صدر اسلام در کشورداری و مسئله «عدل» موضوع گفتوگوی آنان بوده است. (33) او نسبت به خلافت بنیامیه نقد داشت، برخی بدعتهایی معاویه را بازگو میکرد (34) و عبدالله بن زبیر را که در دوره فترت مدعی خلافت بود، نسبت به مروان بن حکم اولی به خلافت میدانست. (35)در سال 145 ق، محمد بن عبدالله بن حسن ملقب به نفس زکیه از شاخه حسنی علویان در مدینه دعوی خلافت کرد و با بیاعتبار خواندن خلافت بنیعباس، مردم را به بیعت خواند و قصد داشت امامتی از نوع زیدی بنیان گذارد. این حرکت همزمان با پیشوایی ابراهیم طباطبا برادر نفس زکیه در عراق پی گرفته شد و به زودی به خطری جدی برای حکومت عباسی مبدل شد. در جریان این قیام گروه گستردهای از عالمان و اقشار مردم که نسبت به بنیعباس در آغاز خلافت خود نقدهایی داشتند، به جریان قیام پیوستند و صفوف مدافعان حکومت از مخالفان آن متمایز میشد. با وجود آنکه مالک به طور مستقیم به دفاع از قیام نفس زکیه نپرداخت، اما موضعگیری مهمی در حمایت از آن داشت؛ آنانکه برای مالک مرجعیتی قائل بودند، از او در مورد شرکت در قیام و بیعتی که پیشتر با بنیعباس کرده بودند، استفتا کردند و مالک بدون آنکه آنان را به طور مستقیم به قیام ترغیب کند، یادآور شد که «شما با اکراه بیعت کردهای و در مورد یمین با اکراه، چیزی بر عهده فرد نیست». این فتوا مستند پیوستن بسیاری از مردم به قیام شد، اما مالک خود در قیام شرکت نکرد و به اصطلاح «ملازم خانهاش» شد. (36) برخی منابع تاریخی بدون کوچکترین اشارهای به فتوای مالک، تنها از خانهنشین بودن او در ماجرا سخن آوردهاند تا برخلاف واقع چهرهای همواره مطیع از مالک به دست دهند. (37)
به هر تقدیر مالک نقش خود را در دفاع از قیام ایفا کرده بود و همین اندازه کافی بود که پس از سرکوب قیام توسط عباسیان، او مورد غضب واقع شد. عباسیان توانستند قیام را هم در مدینه و هم کوفه سرکوب کنند و نفس زکیه و بسیاری از همراهان او را به قتل رسانند و اکنون در پی آن بودند تا پایههای حکومت خود را مستحکم سازند. عبدالله بن ربیع حارثی والی وقت مدینه، مالک را فراخواند، برای کنترل اوضاع از او مشورت خواست و بخشی از توصیههای او را پذیرفت. (38) اما عبدالله خود موقعیتی متزلزل داشت و کاری از پیش نبرد. منصور خلیفه عباسی در سال 1461 ق، با اندک درنگی پس از شکست قیام، جعفر بن سلیمان پسر عموی خود را به عنوان والی مدینه تعیین کرد (39) تا شاید در راستای این استحکام در مرکز قیام به توفیق دست یابد و بدیهی است این جابه جایی موقعیت را برای مالک دشوار میساخت.
بدخواهان مالک به جعفر بن سلیمان سعایت کردند تا مالک همچنان بیعت شما را معتبر نمیداند، کسی به سبب مخالفت با شما مستوجب سرزنش نمیشمارد و بر اینکه بیعت به زور و اکراه گرفته شده، تأکید دارد. (40) همین اخبار زمینهساز آن شد تا جعفر بن سلیمان در اوان ورود به مدینه، مالک را دستگیر کند، 70 ضربه تازیانه بر او زند، سرش را بتراشد و در شهر بگرداند. در این ماجرا هر دو کتف مالک به شدت آسیب دید. در پی این ضرب و شتم بود که جعفر به ظاهر موفق شد هیجان موجود در شهر را فرونشاند و بیعت برای منصور را تمام کند. (41) اما برخی از راویان ضمن تأیید خبر ضرب و شتم، آن را به گونهای محرف درآوردند و یادآور شدند مالک از آن سبب تنبیه شده که «طلاق مکره» را معتبر نمیشمرده است، (42) فرعی فقهی که پذیرفتنی نیست حاکمی به خود اجازه دهد به سبب آن، فقیهی چنان معتبر را تنبیه کند. هر چه بود، عالمان متأخر اصحاب حدیث مانند احمد بن حنبل و ابوداوود و حتی مورخانی چون واقدی ترجیح میدادند همین روایت محرف را باور کنند. (43) و (44) به هر روی گفته میشد ضربات تازیانه، برای مالک زینتی بود که روز به روز بر قرب او نزد مردمان مدینه میافزود (45) و این بیانی از نفوذ روز افزون وی در محیط مدینه بود.
در اواخر سال 147 ق، خلیفه منصور به بهانه حج، برای دلجویی از مردم حجاز و رسیدگی به مسائل به مدینه آمد (46) و در این سفر کوشش کرد از موقعیت معنوی مالک در مدینه برای جلب همکاری مدنیان سود برد. منصور که از ضرب و شتم مالک اظهار بیاطلاعی میکرد، اعلام کرد که میخواهد متقابلاً امیر مدینه را به سبب این سوء رفتار تنبیه کند، اما مالک از او خواست که از این تلافی چشم پوشد. (47) در روایتی آمده است که منصور نخست مالک را به بغداد دعوت کرد، اما مالک عذر خواست و منصور نوشت که در سفر حج آتی با او ملاقات خواهد کرد. (48)
در این سفر منصور در جمع فقهایی چون ابن ابی ذؤیب و ابن سمعان و با حضور مالک، خطبهای ایراد کرد که در آن آن تأکید کرد از اهل علم انتظار دارد زبان خود را بازدارند، پیشاپیش مردمان به طاعت گردن نهند و در نهان و آشکار خیرخواه خلیفه باشند. زمانی که در حضور دیگر، منصور از شخص مالک پرسید مرا از پیشوایان عدل میدانی یا جور؟ وی با پناه بردن به خدا و شفاعت گرفتن از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) از خلیفه خواست او را از پاسخ معاف دارد. (49)
ماجرای بعدی مربوط به ملاقات خصوصی مالک با خلیفه است که پیشتر در نامهنگاری مقرر شده بود؛ زمانی که مالک به محل ملاقات میرفت، نگران دستگیری بود، (50) اما خلیفه در این ملاقات از در دلجویی وارد شد و از وقایع رخ داده برای مالک ابراز تأسف کرد. در همین سفر بود که منصور کوشش کرد تا نشان دادن دلبستگی خود به پیشنویسهای موطأ و به طور کلی به فقه مالک به عنوان مرجعی برای وحدت رویه قضایی در سرزمینهای تحت خلافتش، دل مالک را به سوی خود بکشاند. (51) مقصود خلیفه آن بود تا با محوریت دادن به بزرگترین عالم اهل سنت در مدینه، هم میتواند طرحی برای آشتی با حجازیان بریزد و هم در عمل نیز تصور میکرد تنها فقه مدینه است که میتواند امکان فراگیر شدن در نقاط مختلف جهان اسلام را داشته باشد. (52)
مالک با ردّ صریح و مستدل این پیشنهاد، کوشش خلیفه را نافرجام گذارد (53) و خلیفه نیز هرگز جایگزین دیگری برای مالک در راستای نیل به آن مقصود نیافت. برخی چون ابن ابی حاتم این موضعگیری مالک را مصداقی از «سخن حق در برابر سلطان» شمردهاند. (54) مذاکرات کمابیش دوستانه پیش رفت، تا اندازهای به اصلاح روابط انجامید و مالک هدایای خلیفه را پذیرفت. (55) در مورد تغییر بنای کعبه هم مالک کوشید تا منصور را منصرف سازد و منصور استدلال او را پذیرفت. (56)
150 ق نیز سال تحولسازی در مدینه بود؛ در این سال منصور جعفر بن سلیمان را از حکومت مدینه عزل کرد و فردی مسالمتر را به جای او گمارد. (57) در همین سال منصور بار دیگر به سفر حج آمد و در اثنای مناسک، با مالک دیداری خصوصی داشت، اما بخشهای گزارش شده از مذاکرات بیشتر به منابع فقه مالک و به ویژه کثرت تمسک او به اقوال عبدالله بن عمر مربوط میشد. (58) در جایی دیگر از قول مالک آمده که وی بیش از دو بار با منصور ملاقات داشته و تنها کسی بوده که دست خلیفه را هرگز نبوسیده است. (59) مالک همچنین راوی برخی اخباری است که در مقام نقد از منصور و عملکرد او بوده است. (60) در دوره خلافت جانشین منصور، یعنی مهدی عباسی (حک: 169-158ق) مهدی در سفری که برای حج داشت، با ارسال هدایایی از مالک دعوت کرد که همسفر او به بغداد باشد؛ مالک هدایا را پذیرفت، اما از سفر سرباز زد و عذر آورد. (61) در همین سفر یا سفر دیگری به مدینه، مهدی عباسی مایل بود فرزندانش هارون و موسی، از دانش او علم آموزند و برای این منظور او را به اقامتگاه خود دعوت کرد؛ اما مالک از رفتن ابا کرد و تذکر داد علم را حرمتی است و آن کس که به دنبال علم است، او باید به دنبال علم بیاید. پس فرزندان خلیفه نزد مالک آمدند و چند صباحی از او درس گرفتند. (62) در گزارشهای رسیده مربوط به ملاقاتهای عمومی مهدی عباسیدر حجاز نیز مالک محترمترین فرد در مجلس خلیفه بوده است. (63) به طور کلی وی رویه پدر درباره مالک را دنبال کرده و آنگاه که نسخه نهایی موطأ آماده شد، نسبت به نسخهپردازی و تکثیر آن اهتمام نشان داد. (64)
بخش پایانی زندگی مالک مدتی کوتاه در دوره موسی بن محمد ملقب به هادی (170-169) و باقی در دوره خلافت هارون الرشید (170-193 ق) گذشته است؛ دو خلیفهای که به چندی شاگردی نزد مالک فخر میکردند. براساس برخی روایتها گویا هارون دعوت برای همراه بودن مالک به بغداد را تکرار کرده و پاسخ منفی گرفته است. (65) در سفر حجی که هارون در سال 174 ق داشت، شخصا موطأ را نزد مالک استماع کرد. (66) در روایات متعددی اشاره شده به اینکه مالک در برخوردهای حضوری با هارون، از موضع اقتدار با وی روبهرو میشده، گاه سخن به درشتی میگفته (67) و گاه در پذیرش او تأخیر میکرده است. (68) مالک افزون بر نصایحی که به مناسبتهایی به هارون داشته، (69) رسالهای مستقل در پند و اندرز خطاب به وی نوشته و او را از خصالی چون کبر، ظلم و تجاوز از حدود پرهیز داده است. (70) با این همه، مالک همچنان کمکهای مالی از وی دریافت میکرد. (71) پیوستن قاضی ابویوسف شاگر ابوحنیفه به هارون الرشید و جای گرفتنش در منصب قاضیالقضات - با توجه به رقابتی که میان ابویوسف و مالک وجود داشت - ظاهراً از موقعیت مالک نزد هارون کاسته بود و این امر در سفری که هارون همراه ابویوسف به مدینه داشت به وضوح دیده میشد. (72)
مالک در سخنی کوتاه، وظیفه یک فرد عالم دانسته که نزد سلطان درآید و او را به خیر امر و از شر نهی کند و اندرز دهد (73) و آنگاه که از او پرسیدند چرا با ظلم و جور سلاطین، با آنها ملاقاتهای مکرر دارد، یادآور میشد که هدفش «تکلم به حق» نزد آنان بوده است. (74) مالک در روایتی مطرح کرده که نزد «پادشاهی از پادشاهان» حاضر نشده، مگر آنکه خداوند هیبت آن پادشاه را از سینه او برداشته است؛ (75) به کار بردن تعبیر پادشاه برای خلفا با توجه به بار معنایی منفی که در این واژه وجود داشت، خود تعریضی به عدم مشروعیت آنان شمرده میشود.
اینکه گفته میشود وی سالهای طولانی از شرکت در نمازهای جماعت و جمعه و فعالیتهای اجتماعی انزوا جسته بود، (76) نشان میدهد حتی در دوره عباسیان، دچار یأسی فزاینده در مورد دستیابی به آمال اجتماعی و سیاسی خود بوده و همین امر زمینه انزوای او را فراهم آورده است؛ انزوایی که ارتباط قبض و بسطیاش با خلفای بنی عباس هیچگاه نتوانیست مهر پایانی بر آن نهد و تا آخر عمرش ادامه یافت. او ارتباط خود با خاندان امام صادق (علیه السلام) را محفوظ داشت و آنگاه که محمد بن جعفر از فشاری که بر خانوادهاش وارد میشد، به مالک شکوه برد، او محمد را دعوت به صبر کرد و آیه «ما اراده کردیم که منت گذاریم بر کسانی که ضعیف شمرده میشدند در زمین و قرار دهیم آنان را پیشوایان و وارثان روی زمین و حکومتشان را در زمین پا برجا سازیم و به فرعون و لشکریانشان آنچه را از آنها (بنی اسرائیل) بیم داشتند نشان دهی» (77) را به عنوان بشارت به آیندهای بهتر برای او خواند. (78)
کوشش دستگاه عباسی برای دوستانه نگاه داشتن رابطه به مالک تا زمان درگذشت او دوام یافت و به هنگام مرگ، عبدالله بن محمد عباسی والی مدینه بر پیکر او نماز خواند. (79) و (80)
3. آثار
مهمترین نوشته مالک، کتاب مشهور الموطأ است که یک متن فقهی با تکیه عمده بر احادیث و آثار است؛ البته بخش کوچکی از مضامین آن نیز به مباحث اعتقادی و اخلاقی اختصاص یافته است. در مغرب جهان اسلام و حتی برخی از مشرقیان مانند ابن اثیر جزری، موطأ در شمار صحاح سته و اولین آنها شمرده شده است. (81) این متن که از نخستین آثار مدوّن در فقه روایی است، آن زمان که هنوز مدون نشده بوده مورد توجه منصور خلیفه عباسی قرار گرفت. او مایل بود با تکثیر موطأ به نوعی وحدت رویه در احکام و محاکم دست یابد؛ وحدت رویهای که ابن مقفع هم ایجاد آن را به وی توصیه کرده بود (82) اما مالک خود به چنین وحدت رویهای قائل نبود و منصور را از این امر منصرف کرد. (83)کتاب موطأ از همان آغاز دارای تحریرهای مختلفی بوده که به نام شاگردان مالک که راوی آن هستند شناخته میشده است که از آن میان مشهورترین روایت که امروز در اختیار است، روایت یحیی بن یحیی لیثی است. (84) بر موطأ شرحهای پرشماری نیز نوشته شده که مهمترین آنها از ابن عبدالبر قربطی، ابوالولید باجی، ابوبکر ابن عربی، جلالالدین سیوطی و محمد بن عبدالباقی زرقانی است. (85)
از دیگر آثار بر جای مانده از مالک، باید به رسالة فی المواعظ، نوشته شده برای هارون الرشید (86) و نامه وی به لیث بن سعد (87) اشاره کرد. کتاب التفسیر او نیز تا سدههای میانه هنوز رواج داشته است. (88) افزون بر اینها، در منابع متأخر آثار دیگری نیز با عناوین الرد علی اهل القدر خطاب به ابن وهب، رسالة فی الاقضیة، کتاب فی النجوم و برخی رسالههای دیگر به وی منسوب شده است (89) که اکنون در اختیار نیست و نام آنها در فهارس کهن مانند ابن ندیم و ابن خیر اشبیلی هم ضبط نشده است. مجموعهای از مسائل منقول از مالک از جمله نسخه کوتاه به روایت ابن عبدالحکم و دیگران و مجموعههای متعدد گرد آمده از احادیث مالک فراتر از الموطأ نیز در شمار میراث مالک به شمار میروند. (90) به فهرست سزگین، مسند حدیث مالک از ابوعبدالله محمد به اسماعیل اونبی (د 636 ق) را نیز باید اضافه کرد. (91)
اندیشه سیاسی
مسئله امامت و منازعات صحابه
چنانکه شهرستانی در الملل و النحل اظهار داشته، مسئله امامت و منازعههایی رخ داده در سقیفه بنی ساعده و پیامدهای آن نخستین افتراق مهم در میان مسلمانان است (92) از همان زمان وفات پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، زمینهای را برای فاصله گرفتن واقعیت قدرت سیاسی از نظریههای حکومت آرمانی نزد مذاهب مختلف را فراهم آورده است. اجمالاً میدانیم که تا میانه سده دوم هجری، هیچ مذهبی از مذاهب اسلامی را میتوان یافت که چینش تاریخی خلفا را دارای مشروعیت بدانند. طیفی از شیعه که مقدمه ظهور امامیه بودند، امامت را به نص میدانستند و مشروعیت سه خلیفه اول را به نقد میگرفتند؛ خوارج جزء دو خلیفه نخست، هیچ یک از خلفای بعدی را مشروع نمیدانستند، و در حد فاصل این دو گروه، کسانی با عنوان عثمانیه بودند که خلافت عثمان را بر حق دانسته، به بهانی حمایت از قاتلان عثمان، به نقد امام علی (علیه السلام) بر میخواستند و خلافت مشروع را در بنیامیه پی میگرفتند و گروهی دیگر که طیفی از شیعه مسما به بتریه را تشکیل میدادند، خلافت عثمان را نامشروع میشمردند، دو خلیفه اول را میپذیرفتند و امام علی (علیه السلام) را بر آنان افضل میدانستند. گروههای دیگری هم در این میان وجود داشتند، اما هیچ یک از آنان قادر نبودند توضیحی برای مشروعیت سلسله خلفا داشته باشند. این شرایط بر تنش، تنها یک داوری تاریخ درباره وقایع رخ داده نبود، بلکه اساس مشروعیت امامت و حکومت آرمانی با آن در پیوند بود.بر همین پایه است که در روند شکلگیری مذاهب در طی سده 2 ق، با اینکه اختلاف نظرهایی در مورد مسائل فلسفی - کلامی و درباره کیفیت فهم شریعت در میان بود، اما مسئله امامت و سیاست، یکی از مهمترین مؤلفههای مؤثر در جدایی فرقهها و مذاهب اسلامی بود. بنا بر گزارشهای برجای مانده، تا ربع سوم سده 2 ق، هنوز در مناطقی از شام بودند کسانی که بر نصب و بیزاری از امام علی (علیه السلام) مداومت داشتند و در سرزمینهایی مانند مصر بودند مردمانی که با وجود پذیرش شیخین، امامت خلیفه سوم را انکار داشتند و در نقد او سخن میگفتند. میدانیم که کسانی از بزرگان اصحاب حدیث متقدم چون اسماعیل بن عیاش (182 ق) و لیث بن سعد (د 175 ق) تلاش بسیاری کردند تا بتوانند این دو سنت بیزاری را روی به اعتدال برند. (93)
اما متقدمان اصحاب حدیث چه صورتبندیی را برای این اعتدالگرایی خود پیشنهاد میکردند و چگونه میتوانستند دست کم سلسله چهارگانه خلفای نخستین را توجیه کنند؟ دو نسل بعد، رجالی از اصحاب حدیث متأخر مانند احمد بن حنبل که اطاعت بی چون و چرا از «ائمهی مسلمین» را لازمه طریقه اهل سنت میشمردند و از لزوم اطاعت هر خلیفهای - نیکوکار یا فاجر که به قهر غلبه یافته سخن میگفتند، (94) نه تنها مشکلی در توجیه مشروعیت چهار خلیفه نخست، یا به اصطلاح نظریه «تربیع خلفا» نداشتند، بلکه میتوانستند مشروعیت هر کسی را که در تحقق تاریخی بر مسند خلافت برآمده باشد، توجیه کنند. ولی این مبنای قابل پذیرشی برای
اصحاب حدیث متقدم نبود و با مبانی آنان سازگاری نداشت (95) و برای فهم دیدگاههای کسی چون مالک بن انس که چهرهای شاخص برای متقدمان اصحاب حدیث محسوب میشود، باید صورتبندی دیگری را جست و جو کرد.
آنچه عملاً در شرح زندگی مالک بن انس دیده شد و آنچه در بخشهای بعدی مقاله خواهد آمد، به خوبی نشان میدهد که در اندیشه مالک در باب امامت، امام لازمالاتباع و امام غیر لازمالاتباع وجود دارد و باید دید که وی با خلفای چهارگانه چه کرده است.
دیدگاه او درباره دو خلیفه نخست کاملاً ویژه است و در مواضع مختلف از مباحث خود بر سنت شیخین تأکید کرده است. (96) از جمله وی با اشاره به اینکه در زمان شیخین کسی به عنوان قاضی خلیفه تعیین نشده، نصب قاضی از جانب حکومت را که در زمان معاویه مرسوم شده به نقد گرفته است. (97) وی در پاسخ سؤالی پرسشگری اظهار داشت که تابعترین مردم نسبت به سنت نبوی (98) و افضل مردم پس از پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم)، ابوبکر و عمر بودهاند. (99) و (100)
مالک با وجود تمام تأکیدی که بر موقعیت شیخین دارد، از مطلق کردن شخصیت آنان پرهیز دارد و تکیهاش بر افضلیت آنان به سبب رعایت عدالت است. او یکی از راویان اصلی جملهای از ابوبکر است که در خطبهاش پس از وفات پیامیر (صلی الله علیه و آله و سلم) و انتخابش به عنوان خلیفه گفته است:
«شما ولایت امر را بر عهده من گذاردهاید، در حالی که من بهترین شما نیستم. بدانیم که قویترین شما نزد من فرد ضعیف است تا آنکه حق او را بستانم و ضعیفترین شما نزد من فرد قوی است تا آنکه حق را از او بگیرم. جز این نیست که من پیروی کنندهام و نه بدعتگزار، پس اگر عملم نیک باشد مرا یاری کنید و اگر بلغزم مرا راست کنید. این سخن را میگویم و برای خود شما از خدا آمرزش میطلبم». (101)
او در انبوه اخبار که دربارهی شخصیت خلیفه دوم نقل کرده، بارها فضیلت او را در مورد عدالتورزی رعایت حق در حکومتش دانسته است. (102) مالک درباره عمر نیز این خبر را روایت کرده که وی به هنگام وفات چنین گفته است:
«آیا به امارت من رشک میبرید؟ به خدا سوگند دوست داشتم دامن خود از آن میبریدم، نه بر من بود و نه برای من». (103)
موضع او در قبال عثمان نیز از خلال مرویاتش آشکار میشود؛ نخست آنکه وی سعی دارد نشان دهد عثمان با امام علی (علیه السلام) از عصر پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) رابطهای دوستانه داشتهاند (104) و در جریان کشته شدن عثمان، آن حضرت از معرکه به دور بوده است. (105) در نقلی که مالک از ماجرای فراخواندن ابوذر از شام و تبعیدش به زبده آورده است، (106) نقد ضمنی عثمان به وضوح دیده میشود. در خطبهای که مالک از زبان عثمان به هنگام اوج گرفتن اعتراضها نقل کرده نیز به طور تلویح اعتراف به سوء رفتار، به زبان آوردن توبه و وعده به رعایت عدالت بازتاب یافته است. (107)
دربارهی موضع او نسبت به امام علی (علیه السلام)، باید به مجموعهای از روایتها اشاره کرد که وی در فضایل آن حضرت نقل کرده است؛ از آن جمله است حدیثی ناظر بر نزول آیه «وَالسَّابِقُونَ الأَوَّلُونَ...» (108) در شأن آن حضرت و شمردن وی به عنوان سبقت گیرنده بر ایمان، (109) حدیث رایت که در آن امام (علیه السلام) به عنوان مصداق فردی معرفی شده که خداوند و رسولش او را دوست میدارند، خدای بر دست او پیروزی میدهد و جبرئیل از راست او و میکائیل از چپ او در میآیند، (110) این حدیث که ولایت علی (علیه السلام) جواز عبور از صراط به هنگام برپایی قیامت است، (111) این حدیث که دوستی امام علی (علیه السلام) موجب پذیرش نماز و دیگر عبادتها نزد خداوند و مستحاب شدن دعاها بوده، پاداش عظیمی در آخرت دارد. (112) فارغ از احادیث، وی در نقلی که زبان انس بن مالک آورده است که در عصر صحابه در طیب ولادت کسی شک میکردند که به امام علی (علیه السلام) بغض میورزید؛ سخنی که در منابعی از اهل سنت و امامیه نقل شده است. (113)
افزون بر روایتهایی که مالک با هدف نشان دادن روابط نیکو میان عثمان و علی (علیه السلام) و حتی کاستن از عمق تنتشها میان اصحاب جمل با آن حضرت (114) نقل کرده، (115) این نقل مالک که بر حضرت فاطمه (علیهماالسلام) شخصا نماز میت خوانده، (116) بُعدی دیگر از تلاش وی برای کاستن از فاصلهها و پاسخگویی به منازعههای تاریخی است. همسو با کاستن از این فاصلهها ، وی بر این اصل اصرار داشت که بغض نسبت به گروهی از صحابه پذیرفته نیست و هر آن کس که صحابه را دشمن بدارد و دشنام دهد، حقی از بیتالمال مسلمین ندارد و شائبه خروج از اسلام دارد. (117) در جای دیگر وی اقامت در سرزمینی را که در آن اصحاب پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) سب میشوند، جایز ندانسته است. (118)
در مجموع میتوان گفت دیدگاه مالک بر خلاف متأخران اصحاب حدیث، آن نیست که هر خلیفه را هر چند جائر و غاصب به مشروعیت شناسد، بلکه او با این صورتبندی خلافت چهار خلیفه اول را مشروع شمرده که آنان را همگی بر مسیر عدالت میدانسته و در این باره، در مورد عثمان به طرح توبه و وعده به اصلاح روی آورده و در مورد امام علی (علیه السلام)، کوشش در رفع سوء تفاهمها در مورد مقتل عثمان داشته است. با وجود آنچه گفته شد موضع مالک در تفضیل میان عثمان و امام علی (علیه السلام) هیچگاه به وضوح بیان نشده است؛ با وجود تمام تعلق خاطری که مالک به آموزههای ابن عمر داشت، او در این خصوص از سلسله سهگانه ابوبکر، عمر، عثمان و کنار نهادن امام علی (علیه السلام) که از ابن عمر مشهور بود، (119) پیروی نکرده است. شاید همانند تکملهای که احمد بن حنبل بعدها بر سلسله ابن عمر داشت و امام علی (علیه السلام) را به عنوان چهارمین به آنها افزوده بود، (120) مالک هم مسیری مشابه را در پیش گرفته است.
به هر روی، دربارهی چهار خلیفه نخستین سه قول در منابع از مالک نقل شده است؛ برخی به ویژه پیروان مصریاش - از تأکید او بر سه خلیفه اول و نیفزودن امام علی (علیه السلام) سخن آوردهاند، (121) برخی چون سعد بن عبدالله اشعری عالم امامی، مالک را در عرض کسانی چون سفیان ثوری در شمار بتریه جای داده و او را از قائلین به افضلیت علی (علیه السلام) نسبت به عثمان میشمارد، (122) و برخی چون عبدالرحمن بن قاسم مدعیاند، او در باب علی و عثمان، به وقف گراییده و هیچ یک از آنها از بر دیگری ترجیح نداده است. (123) شاید بتوان گفت هریک از این قائلان مستنداتی برای سخن خود داشتهاند، اما در مجموع از آنچه درباره موضعگیری مالک نسبت به عثمان و امام علی (علیه السلام) گفته میشد، میتوان با اطمینان اظهار نظر کرد که وی هر چهار خلیفه را معتبر میشمرده و در مورد فضایل امام علی (علیه السلام) اهتمام ویژهای نشان داده است، هر چند طیف مخاطبان و شرایط سیاسی به ویژه در عصر اموی، به وی اجازه تأکید بر نام آن حضرت در سلسله خلفا را نمیداده است.
عبدالله بن عمر و عمر بن عبدالعزیز
ابوعبدالرحمن عبدالله بن عمر (حدود 11 پیش از هجرت - 73 ق) پسر ارشد خلیفه دوم که در شمار کهتران صحابه جای دارد، در فضای سیاسی مدینه در دو سده نخست، شخصیتی کلیدی و اثرگذار است. به هنگام درگذشت پدرش در 23 ق، برخی را انتظار آن بود که عمر وی را جانشین خود سازد، اما عمر حتی او را به عنوان عضوی از شورای شش نفری معرفی نکرد و تنها خواست تا ناظر امر شورا باشد. (124) گفته میشد به هنگام مقتل عثمان نیز گروهی به سوی بیعت با او نگاه داشتند، اما او خود برای پرهیز از خونریزی روی خوش نشان نداد. (125) به هر روی، وی با وجود کناره گرفتن، از بیعت با امام علی (علیه السلام) سرباز زد (126) و پیشنهاد امارت شام از آن حضرت را هم نپذیرفت؛ (127) در جنگهای جمل (128) و صفین بیطرف بود (129) و در کنار سعد بن ابی وقاص به عنوان معتزلان صحابه خط سومی را ایجاد کرد (130) که به ویژه در میان مدنیان وجههای داشت. در ماجرای تحکیم پس از صفین، او یکی از نامزدهای خلافت بود (131) و معاویه پس از تصاحب قدرت، همواره به او به دید یک رقیب بالقوه مینگریست. (132)روش عبدالله در مجموع آن بود که طاعت هر استیلاگری را میپذیرفت، پشت هر فاتحی، اگر چه از خوارج نماز میخواند و زکاتش را به او میپرداخت، اما حاضر نبود دست به سلاح برد. (133)
آنچه مالک را با ابن عمر پیوند میزند، آن است که وی از طریق مهمترین استادش نافع مولای ابن عمر، میراث بر تعالیم عبدالله بن عمر بوده است. حتی در گفتوگوهایی که میان مالک با خلیفه منصور وجود داشته، خلیفه از او درباره تکیه مبالغه آمیزش بر آموزههای ابن عمر و ترک اقوال علی (علیه السلام) و ابن عباس سؤال کرده و مالک در پاسخ دو وجه آورده است: اینکه او را افضل بازماندگان از گذشته (در مدینه) میدانسته و اینکه مشایخ مدنی او نیز به آموزه ابن عمر اقتدا میکردهاند. (134) وی در عبارتی در رسالهاش به هارونالرشید، سنت ابن عمر را به سنت ابوبکر و عمر عطف کرده (135) و در موضعی او را از «مجتهدان» شمرده است. (136)
با توجه به الگوگیری مالک از ابن عمر در گستره آموزههایش، کاملاً میتوان انتظار داشت که در اندیشه سیاسی نیز مالک کوشش در پیروی از آموزه او داشته باشد و شواهد و روایات نیز بر چنین پیروی در بسیاری از ابعاد مهر تأیید نهاده است. ابن سعد شماری از روایات به نقل از مالک درباره عبدالله بن عمر آورده که هم از نامزد بودن او برای خلافت و از دیدگاههای وی در پرهیز از جنگ داخلی میان مسلمانان حکایت دارد. (137)
عمر بن عبدالعزیز (101-99ق) به عنوان خلیفهای متفاوت با دیگر خلفای مروانی که به ویژه نزد اهل سنت به اجرای عدالت و بازگشت به سنت مشهور شده بود، از دیگر شخصیتهای مورد توجه مالک بوده است. در اقوال و روایات مالک توجه ویژهای به عمر بن عبدالعزیز دیده میشود و بارها مضامینی در مورد خلافت و عملکرد عادلانه خلیفه از زبان و عملکرد وی نقل کرده است. از جمله مانند مطلقزدایی که مالک در مورد شیخین انجام داده، این سخن عمر بن عبدالعزیز که قاسم بن محمد بن ابی بکر محقتر از خود برای خلافت میدانسته، (138) برای مالک جذابیت خاصی داشته است. نمونهی دیگر آنجاست که به نقل مالک، به هنگام انتخاب عمر بن عبدالعزیز به خلافت، هشام بن مصاد او را وعظ کرده و عمر واکنش متقیانهای از خود نشان داده است. (139)
یکی از مضامین نقل شده توسط مالک از عمر بن عبدالعزیز به نحو واضحی نشان دهنده مبنای اتباع و ترک بدعت در سیره سیاسی امام نیز هست؛ در این روایت آمده است:
«پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) و والیان امر پس از او سنتهایی نهادهاند که پیروی از آن لازمهی پیروی کتاب خدا و کمال طاعت خدا و موجب قوت دین خداست. احدی از خلق حق ندارند آن را تغییر و تبدیل دهند و به موضعی مخالف آن بگروند. هر آنکه (از والیان امر) آن هدایت را پیجوید، هدایت یافته است و هر آنکه بدان یاری جوید منصور است». (140)
مالک پس از نقل این کلام تصریح کرده بود که عزم عمر بن عبدالعزیز در این باره او را به شدت جذب کرده است. (141)
به نقل مالک از عمر بن عبدالعزیز او درباره خود چنین داوری داشت:
«من قاضی نیستم، بلکه مجریام، و من از کسی بهتر نیستم، بلکه سنگینترین بار را بر عهده دارم. من بدعتگزار نیستم، بلکه پیروی کنندهام». (142)
عمر بن عبدالعزیز نسبت به خلفای مروانی پیش از خود انتقاد میکرد که هشام بن عبدالملک یادآور شد: «ما خوش نداریم که از پدرمان عیبگویی کنی و از شرافت ما بکاهی»؛
و عمر یادآور شد: «چه عیبی بدتر از آن است که قرآن به عنوان عیب شناخته باشد». (143)
کتاب سیرهی عمر بن عبدالعزیز از ابن عبدالحکم که از شاگردان مهم مالک به شمار میرود، در عمل بازتابی از تعلق خاطر استادش مالک به عمر بن عبدالعزیز در سیره عملی و عملکرد سیاسی اوست و مؤلف بر نقش محوری مالک در انتقال این میراث تأکید کرده است. (144)
بنیادهای مشروعیت و دامنه اقتدار سیاسی
براساس مضامینی که در خلال نوشتهها و مرویات مالک وجود دارد و آنچه در بخشهای قبلی گفته شد، میتوان اصول کلی حاکم بر مشروعیت سیاسی از دیدگاه او را استخراج و صورتبندی کرد. شاید بهترین آغاز برای بحث از مشروعیت نزد مالک، اصل قرار دادن پیروی از کتاب و سنت باشد که در طی سده نخست هجری بارها در بیعتها مورد تأکید بوده و مالک نیز با نقل نامه عبدالله بن عمر به عبدالملک بن مروان بر این نکته تأکید کرده است؛ اینکه بیعت اگر در سوی بیعت کنندهی تعهد به سمع و طاعت است، در سوی حاکم بیعت شونده تعهد به پیروی از دستور خدا و سنت پیامبر اوست. (145) شرط خشیت که مالک در موضعی دیگر برای امام مطرح کرده، در واقع تضمینی برای تبعیت حاکم نسبت به خدا و رسول اوست؛ مالک عبارتی را از زبان عمر به خطاب نقل کرده که بخشی از آن بدین مضمون است: «امیری از قومی نشاید، مگر آنکه نسبت به خداوند خشیت داشته باشد». (146)مالک با اینکه برای خلفا - به ویژه شیخین - استقلال در رأی قائل است، اما این استقلال رأی را تنها در مواضعی میداند که حکمی از کتاب و سنت در آن باره وارد نشده باشد. وی در نامهای به لیث بن سعد در این باره میگوید:
«آنگاه که نزد آنان علمی (از کتاب و سنت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم)) نبود، پرسوجو میکردند و آنچه از طریق اجتهادشان قویتر مییافتند، در پیش میگرفتند». (147)
عدالت یعنی آن سلوک آرمانی که هر رعیتی از امام خود انتظار رعایتش را داشت و هر نظریهپردازی در مقام اندیشیدن به دنبال آن بود، یک معنای عرفی برای مالک داشت که به درک عمومی باز میگشت؛ امامی در خور ستایش است که عادل باشد، ارزشمندترین مجلس از آنِ امامی اقامه کنندهی قسط است که در آن مجلس او بزرگ داشته شود. (148) خداوند نیز امام عادل را بزرگ میدارد و او یکی از سه کسی است که دعایش از سوی خداوند رد نمیشود، (149) اما در نقطه مقابل باید در نظر داشت که خروج امام از عدالت برای او بسیار پر خطر است و مظلوم یکی دیگر از سه کسی است که دعای او به محضر خداوند همواره مستجاب است. (150) پس امام باید سخت از ظلم - به ویژه بر آن کس که یاوری ندارد - بپرهیزد و خود را در معرض چنین مهلکهای قرار ندهد. (151) افزون بر شخص امام، آنانکه او را بر ظلم یاوری کنند نیز در مهلکهاند، چنانکه مالک در حدیثی نبوی آورده است:
«آن کس که ظالم را در ظلمش یاری رساند و بر این امر آگاهی دارد، ذمه خداوند و رسول خدا از او بری خواهد بود». (152)
بر این پایه حتی برای امامی که تعهد به رعایت عدل دارد، پذیرش این منصب جز باری سنگین نخواهد بود، مانند آنچه مالک از عمر بن عبدالعزیز و خلفای پیشین نقل کرده است. (153)
افزون بر کلیات یاد شده، در مضامین سیاسی منقول از مالک، به برخی مسائل ریزتر خلافت نیز توجه شده است. از جمله یکی از مهمترین مسائل مورد توجه مالک آن است که تعهد مردم نسبت به امام در بیعت، در حد استطاعت است، حتی اگر به صراحت در متن بیعت نیامده باشد. این قید از نظر مالک به اندازهای مهم است که در کتاب البیعة از الموطأ، در هر دو حدیثی که با متن متفاوت نقل کرده، مسئله مقید بودن بیعت به استطاعت ترجیعبند آنهاست و همین قید، شرط بیعت عبدالله بن عمر بن عبدالملک بن مروان نیز قرار گرفته است. (154)
افزون بر استطاعت، یکی از شروط بیعت که نزد مالک شرط صحت آن است، بیعت به اختیار و عاری بودن آن از اکراه است. مالک که در مباحث مختلف فقهی نیز اکراه را رافع حکم میشمارد، (155) در مسئله بیعت بر عدم اکراه تأکید داشته و مهمترین بازتاب این شرط در آموزه مالک، پاسخ او به استفتا درباره شرکت در قیام نفس زکیه، است؛ همانگونه که گذشت وی بدان سبب که عباسیان از مدنیان بیعت به اکراه گرفتهاند، مردم را به رعایت آن بیعت ملزم ندانسته است. (156)
مالک در اختیار یک خلیفه و مشروعیت او در این منصب، اجتماع اهل مدینه و مکه را کافی میدانست و باور داشت که: «اگر اهل حرمین با کسی بیعت کنند، بیعت او بر تمامی اهل اسلام لازم میآید». (157)
این جلوهای از حجاز محوری و مدینه مرکزی در اندیشه مالک بود که در قالب حجت شمردن اجماع اهل مدینه در فروع فقهی نیز شهرت یافته است. او به سبب همین اجتماع حرمین بود که نسبت به قیام نفس زکیه، در نهان خود احساس آرامش میکرد و حتی به طور ضمنی شرکت در آن قیام را ترغیب کرده بود، اما ترس از خونریزی و بروز جنگ داخلی میان مسلمانان مانع از آن شد که به عبدالعزیز بن عبدالله عمری، متحد نفس زکیه که برای بیعت گرفتن نزد او آمده بود، پاسخ مثبت دهد. (158) این پرهیز از خونریزی - چنانکه پیشتر دیده شد - یکی از اصول مشترک سیاسی میان مالک و الگویش عبدالله بن عمر بوده است.
مسئله مشروعیت و بحرانهای ناشی از آن در وقایع عصر مالک از یک سو و وجود تهدیدهای خارجی در مرز با کشورهای غیر اسلامی از سوی دیگر موجب شده تا مالک همکاری مردم با امام را به دو بخش تقسیم کند؛ طاعتی که مشروط به تحقق شروط امامت از پیروی سنت، اجرای عدالت و اختیار در بیعت، یا به کوتاه سخن مشروعیت امامت است، و طاعتی که فارغ از چنین شرطی باید انجام شود و منوط به مشروعیت امام نیست.
در آن قسم از طاعت به مربوط به امام مشروع بوده باشد، «نصیحت» یا «خیرخواهی» نسبت به امام مسلمین با همه ابعاد و جامعیتش از مردم خواسته میشود، چنانکه در حدیثی به نقل مالک آمده است:
«دین جز خیرخواهی (و همدلی) برای خدا و کتاب او و رسول او و ائمه مسلمین و مردم مسلمان نیست». (159)
اما به طور مشخص از سخنان و نقلیات مالک آنچه به عنوان مصداق از طاعت مشروع میتوان بازجست، دادن مالیات و انجام تعهدات مالی است؛ اگر چه این موضع به ظرافت از سوی وی بیان شده است. مالک یادآور شده که «حق سوم (از حقوق سلطان بر رعیت) تمکین سلطان از تصرف در حقوق مالی است، آنگاه که سلطان در حقوق مالی عدل روا دارد، هر چند برخی فقیهان مالکی در نقل از مالک این شرط را الغا کرده و حتی در صورت نبود عدالت، دادن زکات به سلطان را لازم شمردهاند». (160)
در آن سو، آنچه به طور مشخص میتوان به عنوان مصداق از طاعت غیر مشروط یاد کرد، جهاد و مقابله با خطری است که جهان اسلام را تهدید میکند. در عبارتی منقول از مالک تصریح شده که اجاجت دعوت به جهاد از سوی والیان، در صورتی که جائز و ستمگر باشند، ساقط نمیشود و بر مسلمانان لازم است با دشمن بجنگند، چه والی آنان نیکوکار و چه فاجر باشد، اما برخلاف بسیاری دیگر از فقها، مالک این همکاری و اجابت را تنها در صورتی جایز میداند که ضرر دشمن بر اسلام عظیمتر از ضرر اعانت ظالم بر جور بوده باشد. (161) آنچه موضوع را روشنتر میسازد این است که نزد مالک در صورت وجود تهدید - به ویژه در مناطق مرزی - اقدام به جهاد اصلاً نیاز به دریافت اذن از سلطان ندارد، مگر آنکه مستلزم بیرون آمدن لشکر و سازماندهی جمع انبوهی باشد. (162) به هر روی میدانیم که مصالح، در مذهب مالک نقشی محوری داشته و اهمیت حکومت تحتالشعاع مصلحت بوده است.
همین رویکرد انتقادی مالک نسبت به خلفا و مشروع ندانستن بسیاری از خلفای پس از صدر اول، موجب شده تا گاه در منابع کهن نسبت خارجی بودن به مالک داده شود، (163) اما او از مخالفان سخت خوارج بود و برخی رجال عصرش، مانند عکرمه مولای ابن عباس (164) و ابوحمزه شاری (165) به شدت مورد انتقاد او بودند. شاید دیدگاههای سیاسی مالک موجب شده بود تا جبیر بن غالب از عالمان خوارج در آن عصر، رسالهای خطاب به وی بنویسد، (166) اما گویا مالک راغب به این مکاتبه نبوده و این رساله از سوی مالک هرگز پاسخ داده نشده است.
گفتنی است که در برخی فروع فقهی میتوان مشاهده کرد که مالک در مقایسه با دیگر فقیهان، در مواردی از دامنه اختیارات حکومت کاسته است. به عنوان نمونه، در باب زمینِ بر جای مانده از میّت کافر بدون وارث، او بر جای شمردن آن به عنوان فیئی و واگذار کردنش به امام، این دارایی را متعلق به عموم مسلمانان میداند. (167)
با این حال در مواردی مانند کیفیت تقسیم غنیمت (168) و مقدار جزیه، مالک برخلاف غالب فقها مقدار مشخصی برای اقل و اکثر آن در نظر نگرفته و تعیین آن را به اجتهاد والیان بازگردانده است. (169) شاید بتوان از برخی فروع در فقه مالک، مانند اجازه دادن به مرزنشینان برای درگیری محدود با دشمن بدون کسب اجازه از امام (170) و اولویت قائل شدن برای همسایگان در احیای موات (171)، گرایش به نوعی خودگردانی در نواحی - در حد مصالح منطقه - را برداشت کرد. موضعی دیگر از بازتاب این قاعده را میتوان در مبحث نقل زکات از بومی به بوم دیگر پی گرفت که مالک از آن منع کرده و جز در موارد مازاد یا ضرورت آن را تجویز نکرده است. (172)
جمعبندی
مبنای اندیشه مالک در مسئله سیاست و حکومت را باید در مواضع او نسبت به خلفای نخستین و منازعات صحابه جستوجو کرد که در آن باره بر پیروی از سنت شیخین به عنوان دو خلیفه مورد اتفاق جناحهای مختلف اهل سنت تأکید داشت، اما فضیلت آنان را نیز در عرصه سیاستشان به رعایت عدالت میدید و مواجههای مطلقنگر نداشت. او انحراف عثمان از مسیر عدالت در برههای از خلافتش را با توبه و وعده به رعایت عدالت، جبرانپذیر میدید و بر فضیلت امام علی (علیه السلام) تأکید فراوان داشت. او با این صورتبندی خلافت چهار خلیفه اول را مشروع شمرده که همگی آنان را بر مسیر عدالت میدانسته و نوعی همسویی میان آنان در این باره میدیده است. فراتر از خلفای چهارگانه ستایشهای همیشگی مالک از عبدالله بن عمر، حکایت از جنبه دیگری از سیاست دارد برای مالک اهمیت بسیار داشته و آن پرهیز از خونریزی و تفرقه میان مسلمانان است و این پرهیز به اندازهای برای او اصالت دارد که با وجود مشروع ندانستن حکومت یک حاکم در صورت ترس از جنگ داخلی و خونریزی، پیروی از خلیفه نامشروع را بر دست بردن به سلاح ترجیح مینهاده است.توجه ویژه مالک به شخصیت عمر بن عبدالعزیز، به عنوان استثنایی در میان خلفای مروانی، وجهه دیگری از اندیشه سیاسی مالک را روشن میسازد و آن این که حتی اگر شیوهی رسیدن یک حاکم به حکومت، منطبق بر اصول مشروعییت نبوده باشد، روی آوردن او به اجرای عدالت و اتباع سنت، زمینهی مشروعیت یافتن حکومت او را فراهم میآورد.
خاطرات تلخ مالک از حکّام دورهی اموی، موجب آن نبود تا وی خلفای عباسی را به عنوان چهرههای مثبتی بازشناسد، زیرا رسیدن خلافت به آنها نیز جز به طریق قهر و غلبه نبوده است. در سالهای انتقال قدرت از امویان به عباسیان، مسئله ذهنی او که با ابن هرمز در آن باره به گفتوگو مینشست، مسئله عدالت و پیروی سنت از سوی حکومت بود و هم از این رو بود که وی مدعیانی برای خلافت را که نزدیکتر به عدالت و سنت میدید، بر خلیفههای در مسند ترجیح میداد؛ وی ابن زبیر را از مروان مستحقتر به خلافت میشمرد و دربارهی نفس زکیه قیام کنندهی علوی نیز به طور تلویحی رویکرد مثبتی داشت.
جمله او در پاسخ کسانی که دربارهی بیعتشان با عباسیان از او پرسیده بودند در شناخت اندیشه سیاسی مالک بسیار کلیدی بود؛ او گرفتن قدرت با قهر و غلبه را نامشروع میشمرد و بیعت برآمده از زور و اکراه را الزامآور نمیدانست.
با این حال، عرصه عمل در سیاست جهان اسلام، افزون بر یک قرن، بر شمشیر و قوه قاهره تکیه داشت و شروط مشروعیت مورد نظر عالمانی چون مالک تنها در حکومت خلفای آغازین و حداکثر خلافت دو ساله عمر بن عبدالعزیز قابل پیجویی بود. بر همین اساس، مالک به دنبال آن بود که تا فارغ از آرمان سیاسی، به صورتبندیهایی دربارهی مواجهه با واقعیت سیاسی نیز دست یابد و در برخی موضوعهای اجتنابناپذیر، روابط مردم با حکومت را تبیین کند. اینجاست که وی با تقسیم کردن همکاریهای مردم با حاکم به دو قسم، هم از طاعتی سخن آورده که مشروط به تحقق شروط امامت از پیروی سنت، اجرای عدالت و نبود اکراه در بیعت است، و هم از طاعتی بحث کرده که فارغ از چنین شرایطی، در حد حفظ مصالح جامعه باید تحقق یابد و منوط به مشروعیت حاکم نیست. مصداق قسم دوم، در مورد جهاد و مقابله با خطری است که جهان اسلام را تهدید کند. دیگر نتیجهی نگاه منفی مالک به واقعیتهای سیاسی، در حیطه فروع فقهی، در کاستن از دامنهی اختیارهای حکومت خود نمود یافته است.
در مجموع باید مالک بن انس را به عنوان شخصیتی نمونه از نظریهپردازان متقدم اهل سنت معرفی کرد که نه در فضای تقابل شیعی عثمانی دو سدهی نخست حرکت میکرد و نه مانند متأخران اصحاب حدیث در سده سوم هجری، مشروعیت حکومت را به واقعیت حاکمیت اقتدار به قهر و غلبه پیوند میزد. او سعی داشت تا در اندیشه سیاسی خود با تفکیک مشروعیت از واقعیت، یا به تعبیر حقوقدانان یا جدا ساختن امر موجود (173) از امر مشروع، (174) هم بر اصول و مبانی خود در محور اتباع سنت، اجرای عدالت و اجماع مسلمانان اصرار ورزد و هم قدرت رویارویی با واقعیت سیاست را داشته باشد.
پینوشتها:
1. عضو هیئت علمی دانشگاه امام صادق (علیه السلام)
2. محمد مبرد، الکامل، به کوشش محمد احمد دالی، بیروت: مؤسسه الرساله، 1406 ق / 1986 م، ج 3، ص 1102.
3. محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، به کوشش شعیب ارنئوط و دیگران، بیروت: مؤسسه الرساله، 1405 ق / 1985م، ج 8، صص 52-50.
4. همان، ص 55.
5. احمد بن عبدربه، العقد الفرید، به کوشش احمد امین و دیگران، بیروت: دارالکتاب العربی، 1402 ق / 1982م، ج 2، ص 233.
6. محمد ذهبی، پیشین، ص 55.
7. احمد یعقوبی، التاریخ، بیروت: دار صادر، 1397 ق/ 1960م، ج 2، ص431؛ محمد ذهبی، همان.
8. علی ابن اثیر، الکامل فیالتاریخ، به کوشش تورنبرگ، بیروت: دارصادر، 1386 ق/1966م؛ محمد ذهبی، همان، ج 8، صص 54-52.
9. مالک بن انس، الموطأ، به کوشش، محمد فؤاد عبدالباقی، قاهرة: داراحیاء التراثالعربی، 1370 ق/1951م، ج 1، صص182و246؛ مالک بن انس، «رسالة الی الیث بن سعد»، ضمن: ترتیب المدارک قاضی عیاض، چ الطنجی، ج 1، رباط: وزارة الاوقاف و الشئون الاسلامیة، 1384 ق / 1965م، صص 43-41.
10. محمد ابن ندیم، الفهرست، به کوشش: رضا تجدد، تهران: کتابخانه اسدی،1350 ش، ص 257.
11. محمد بن حسن شیبانی، الحجه علی اهل المدینه، به کوشش: مهدی حسن کیلانی، حیدرآباد دکن: لجنه احیاء المعارف النعمانیه، 1385 ق / 1965م، ج 1، ص 1.
12. احمد ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیاء، قاهره، مطبعه السعاده، 1351 ق / 1932م، ج 6، ص316.
13. محمد مبرد، پیشین، ص 848؛ عبدالله ابن قتیبه، عیون الاخبار، قاهره: دارالکتب المصریه، 1996م، ج1، ص 294/ ج2، ص136.
14. محمد ابن سعد، الطبقات الکبری، (قسم متمم فی تابعان مدینه)، به کوشش: زیاد محمد منصور، مدینه: مکتب العلوم و الحکم، 1403 ق/1983م، ص442؛ عبدالله ابن قتیبه، پیشین، ص 499؛ قاضی عیاض، ترتیب المدارک، به کوشش محمد طاویت الطنجی، رباط: وزاره الاوقاف و الشئون الاسلامیه، 1384 ق/1965م، ج 2، صص 55-54.
15. محمد ابن ندیم، پیشین، ص 251.
16. برای شرح حال مفصل، ر.ک.، مالک ابوزهره، حیاته و عصره، آرائه و فقهه، قاهره: دارالفکر العربی، 1952م، 24 بب؛ عبدالغنی الدقر، الامام مالک بن انس امام دار الهجره، دمشق: دارالقلم، 1419 ق / 1998م، 21بب.
17. محمد ذهبی، پیشین، ج 13، ص 327.
18. محمد ابن خیر اشبیلی، فهرسة، به کوشش: کودرا، بغداد، مکتبة المثنی، 1963م، ص 280.
19. همان، ص 281.
20. محمد ذهبی، پیشین، ج 15، ص 395.
21. محمد مخلوف، شجره النور الزکیه، قاهره: المطبعه السلفیه، 1349ق، ج 1، ص 84.
22. محمد ابن خیر اشبیلی، پیشین، ص 281.
23. همان، ص 280.
24. خیرالدین زرکلی، الاعلام، بیروت: دارالعلم للملایین، 1986م، ج 4، ص 183.
25. محمد ذهبی، پیشین، ج17، ص560.
26. محمد بن خیر اشبیلی، پیشین، ص281.
27. Fuat sezgin, Ges chichte der arabische schrifttums, leiden: Brill, 1967, I/458
28. برای موارد دیگر، نک: قاضی عیاض، پیشین، ج 1، صص 12-9.
29. عبدالغنی ازدی، کتاب المتوارین، به کوشش مشهور حسن سلیمان، بیروت: دارالقلم / دمشق: الدار الشامیه، 1410ق، ص 60.
30. احمد ابونعیم اصفهانی، ذکر اخبار اصبهان، به کوشش درینگ، لیدن: بریل، 1934م، ج 2، صص 202 و 366.
31. محمد وکیع، اخبار القضاه، بیروت: عالم الکتب، بیتا، ج1، ص 145.
32. محمد ذهبی، میزان الاعتدال، به کوشش علی محمد بجاوی، بیروت: دارالمعرفه،1382 ق/1963م، ج1، ص413؛ امین الخولی، مالک بن انس، قاهره:1951، ص94.
33. علی ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، نجف: المکتبه الحیدریه، 1385 ق/ 1965م، ص 188.
34. مثلا محمد وکیع، پیشین، ج 1، ص 105 و صص 111-110.
35. عبدالحمید ابن ابی الحدید، شرح نهجالبلاغه، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره: مکتبه عیسی البابی الحلبی، 1379 ق / 1959م، ج 20، ص 107.
36. محمد طبری، تاریخ الامم و الملوک، به کوشش محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره: دارالمعارف، 1387 / 1967م، ج7، ص560؛ علی ابوالفرج اصفهانی، پیشین، ص 190؛ قاضی عیاض، پیشین، ج 2، ص 54.
37. محمد ابن سعد، پیشین، ص440.
38. همان، ص 441.
39. الامامة السیاسة، منسوب به ابن قتیبه، به کوشش علی شیری، بیروت: دارالاضواء، 1400 ق / 1990م، ج 2، ص 199؛ علی بن اثیر، پیشین، ج 5، ص 576.
40. الامامة والسیاسة، همان، ج 2، ص200؛ عبدالله ابن قتیبه، المعارف، به کوشش ثروت عکاشه، قاهره، وزاره الثقافه و الارشاد القومی، 1960م، ص 499؛ محمد بن ندیم، پیشین، ص251.
41. محمد بن سعد، پیشین، صص442-441؛ الامامه و السیاسه، همان؛ احمد ابونعیم اصفهانی، پیشین، ج 6، ص 316.
42. احمد ابونعیم اصفهانی، همان.
43. همان؛ محمد ابن سعد، پیشین، ص440؛ یوسف ابن عبدالهادی، بحرالدم، به کوشش وصیالله عباسی، ریاض: دارالرایة، 1989م، ص391.
44. برای تعارض اقوال در مورد علت ضرب نک: قاضی عیاض، پیشین، ج2، ص130 بب؛ مالک ابوزهره، پیشین، ص 75 به بعد.
45. محمد ابن سعد، پیشین، ص440؛ عبدالله ابن قتیبه، المعارف، پیشین، ص 499.
46. علی ابن اثیر، پیشین، ج 5، ص583.
47. الامامة و السیاسة، پیشین، ج1، ص220؛ محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، پیشین، ج 8، ص113.
48. الامامة و السیاسة، همان، ج1، ص201.
49. همان، ج2، ص196.
50. همان، ص 195.
51. محمد ابن سعد، پیشین، ص 440؛ الامامة والسیاسه، همان، ج 1، صص193-192 و 202؛ محمد طبری، ذیل المذیل، منتخب آن همراه تاریخ طبری، قاهره: دارالمعارف، 1387ق/1967م، ص660.
52. درباره پیشنهاد، نیز ر.ک.، عبدالرحمان ابن ابی حاتم، تقدمة المعرفه لکتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن: دایرةالمعارف العثمانیه، 1374 ق/1952م، صص 29-28؛ محمد ذهبی، سیر اعلام النباء، پیشین، ج 8، ص61.
53. محمد ابن سعد، پیشین، ص 440؛ الامامه و السیاسه، پیشین، ج 1، صص193-192 و 202؛ محمد طبری، ذیل المذیل، پیشین.
54. عبدالرحمن ابن ابی حاتم، پیشین، ص 28.
55. الامامة و السیاسة، پیشین، ج 1، ص 203.
56. محمد ابن سید ناس، عیون الاثر، بیروت: مؤسسه عزالدین، 1406 ق / 1986م، ج 1، ص 77؛ محمد ابن حدیده، المصباح المضیء، به کوشش محمد عظیمالدین، بیروت: عالم الکتب، 1985م، ج 2، ص 237.
57. علی ابن اثیر، پیشین، ص593؛ قس: الامامة و السیاسة، پیشین، ج 1، صص 201-200.
58. عبدالرحمن ابن ابی حاتم، پیشین، ص30.
59. همان، ص 25.
60. احمد بن عبدربه، پیشین، ج 1، صص53-52.
61. یوسف ابن عبدالبر، الانتقاء من فضائل الثلاثه الائمه الفقهاء، بیروت: دارالکتب العلمیه، بیتا، ج1، صص 53-52؛ محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، پیشین، ج 8، صص 63-62.
62. قاضی عیاض، پیشین، ج 2، ص20؛ محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، همان، ج 8، ص63.
63. ابراهیم بن نورالدین ابن فرحون، الدیباج المذهب، به کوشش مأمون الجنان، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1417ق / 1996م، ص 76.
64. الامامة و السیاسة، پیشین، ج 2، صص 204-203.
65. عبدالرحمن ابن ابی حاتم، پیشین، ص30.
66. الامامة و السیاسة، پیشین، ج2، ص206؛ قاضی عیاض، پیشین، ج 2، صص 22-21.
67. احمد ابن عبدربه، پیشین، ج 1، ص 57؛ قاضی عیاض، همان، ج 2، ص 19.
68. همان، ج 2، ص 19 و 21 صص 25-24.
69. مثلا ابراهیم ابن نورالدین ابن فرحون، پیشین، صص 76-75.
70. مالک بن انس، رساله فیالوعظ، صص 11-6، جم.
71. احمد ابن عبدربه، پیشین، ج 1، صص 275-274.
72. الامامه و السیاسه، پیشین، ج 2، ص 209؛ محمد وکیع، پیشین، ج3، صص261-259؛ قاضی عیاض، پیشین، ج2، ص114 و صص 125-117؛ محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، پیشین، ج 8، ص 64.
73. ابراهیم ابن فرحون، پیشین، ص 75.
74. عبدالرحمن ابن ابی حاتم، پیشین، ص30؛ قاضی عیاض، پیشین، ج2، ص95.
75. محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، پیشین، ج 8، ص66.
76. محمد ذهبی، همان؛ قاضی عیاض، پیشین، ج2، ص54.
77. و نرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الارض... قصص (28): 5.
78. علی ابوالفرج اصفهانی، پیشین، ص 359.
79. محمد ابن سعد، پیشین، ص443؛ محمد طبریف ذیل المذیل، پیشین، ص660.
80. برای مشروح روابط او با خلفا، ر.ک.، مالک ابوزهره، پیشین، ص 63 بب؛ عبدالکریم الجندی، مالک بن انس امام دار الهجره، پیشین، ص 249 به بعد؛ عبدالغنی، الدقر، پیشین، ص 339 به بعد.
81. مبارک ابن اثیر، جامع الاصول، به کوشش محمد حامد الفقی، بیروت: داراحیاء التراث العربی، 1404 ق / 1984م، ج 1، ص 19.
82. عبدالله ابن مقفع، «رساله فی الصحابه»، ضمن آثار ابن مقفع، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1409 ق/1989م، ص317.
83. محمد بن سعد، پیشین، ص440.
84. محمد ابن خیر اشبیلی، پیشین، صص86-77؛ علی رعینی، برنامج شیوخ الرعینی، به کوشش ابراهیم شبوح، دمشق: وزاره الثقافة و الارشاد القومی،1381 ق / 1962م، صص 16 و 19 جم؛ محمد زرقانی، شرح الزرقانی علی مؤطأ مالک، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1411 ق،ج1، صص 7-6؛
Fuat Sezgin, op.cit, I, p.p 459-460
85. محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، پیشین، ص 88؛ حاجی خلیفه، کشف الظنون، استانبول: مطبعه المعارف، 1943-1941م، ج 2، صص 1908-1907؛ Sezgin, GAS, I, p.p 460-464
86. ر.ک.، مآخذ مقاله.
87. ر.ک.، مآخذ مقاله.
88. محمد بن ندیم، پیشین، ص 36؛ قاضی عیاض، پیشین، ج 1، ص 81؛ محمد فاسی، ذیل التقیید، به کوشش کمال یوسف الحوت، بیروت: دارالکتب العلمیه، 1410ق، ج1، ص194.
89. قاضی عیاض، پیشین، ج1، صص82-81؛ محمد ذهبی، سیر اعلام البنلاء پیشین، ج 8، صص 89-88؛ ابراهیم بن نورالدین ابن فرحون، الدیباج المذهب، پیشین، ص 75.
90. Fuat Sezgin, op.cit, I/464.
91. علی رعینی، پیشین، ص 54.
92. محمد شهرستانی، الملل و النحل، به کوشش محمد بدران، قاهره: مکتبه الانجلو المصریه، 1375 ق/1956م، ج 1، ص30.
93. محمد دمیری، حیاه الحیوان، قاهره: مکتبه مصطفی البابی، بیتا، ج 2، ص 310؛ محمد ذهبی، میزان الاعتدال، پیشین، ج 1، ص 240.
94. محمد ابن ابی یعلی، طبقات الحنابله، به کوشش محمد حامد الفقی، قاهره: مکتبه السنه المحمدیه،1371 ق/1952م، ج 1، صص 244-243.
95. محمد ابوالعرب، المحن، به کوشش یحیی وهیب جبوری، بیروت: دارالغرب الاسلامی، 1403 ق/1983م، ص 448.
96. مثلا مالک بن انس، رساله فی الوعظ، پیشین، ص 27؛ عبدالرحمن ابن ابی حاتم، پیشین، ص 29؛ برای پیشینه سنت شیخین، ر.ک.، محمد طبری، تاریخ الامم و الملوک، پیشین، ج 4، صص 239-238.
97. محمد وکیع، پیشین، ج1، ص 105.
98. مالک بن انس، «رساله الی لیث بن سعد»، پیشین، ص42.
99. احمد خلال، کتاب السنه، به کوشش عطیه زهرانی، ریاض: دارالرایه، 1410ق، ج 2، ص 401؛ اسماعیل ابن کثیر، البدایه و النهایه، بیروت: مکتبه المعارف، بیتا، ج10، ص 122.
100. البته در افزوده مضطرب در روایت، با اصرار پرسشگر نام عثمان هم بدون نام امام علی (ع) به فهرست اضافه شده است. احمد خلال، همان؛ نیز ر.ک.، عبدالغنی الدقر، پیشین، ص 296.
101. علی دار قطنی، الموتلف و المختلف، به کوشش موفق عبدالله عبدالقادر، بیروت: دارالغرب الاسلامی،1406 ق/1986م، ج1، ص401؛ عبدالله بن یوسف زیلعی، نصب الرایه، به کوشش محمد یوسف البنوری، قاهره: دارالحدیث، 1357ق، ج 2، ص 406.
102. محمد ابن سعد، پیشین، صص 302 و 318 و 327 و 360 و 363 و 413؛ عمر بن شبه، تاریخ المدینه، به کوشش: فهیم محمد شلتوت، مکه: بینا، 1399 ق/1979م، ج 3، ص 805 و 823 و 839.
103. محمد بن سعد، همان، ج 3، ص 351.
104. مثلا حمزه سهمی، تاریخ جرجان، به کوشش محمد عبدالعمید خان، بیروت: عالم الکتب، 1407 ق/1987م، ص 274.
105. احمد بن یحیی بلاذری، انساب الاشراف، حققه و علق علیه محمد باقر المحمودی، قاهره / بیروت: دارالمعارف / مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1394 ق / 1974 م.
106. عمر ابن شبه، پیشین، ج 3، صص 1035-1034.
107. احمد ابونعیم اصفهانی، ذکر اخبار اصبهان، پیشین، ج 2، ص 102.
108. توبه (9): 100.
109. یوسف ابن حاتم شامی، الدر النظیم، قم: مؤسسه النشر الاسلامیه، بیتا، ص283.
110. موفق خوارزمی، المناقب، به کوشش مالک محمودی، قم: مؤسسه النشر الاسلامی، 1411ق، ص 107؛ علی ابن عساکر، تاریخ مدینه دمشق، به کوشش علی شیری، بیروت / دمشق: دارالفکر، 1415 ق / 1995 م، ج 41، ص 219.
111. احمد ابونعیم اصفهانی، ذکر اخبار اصبهان، پیشین، ج 1، صص 342-341؛ محمد عمادالدین طبری، بشاره المصطفی، به کوشش: جواد قیومی، قم: مؤسسه النشر الاسلامی، 1420 ق، صص 231 و 309 و 420.
112. موفق خوارزمی، پیشین، صص 73-72.
113. احمد ابونعیم اصفهانی، پیشین، ج 1، صص 341-243؛ احمد ابن مردویه، مناقب علی بن ابیطالب (علیه السلام)، به کوشش عبدالرزاق حرز الدین، قم: دارالحدیث، 1380 ش، صص 77-76؛ محمد ابن شهر آشوب، مناقب آل ابیطالب، نجف: المکتبه الحیدریه، 1376 ق، ج3، ص10.
114. احمد بن عبدربه، پیشین، ج 2، ص 235.
115. محمد مفید، الامالی، به کوشش حسین استاد ولی و علیاکبر غفاری، قم: جماعه المدرسین، 1403 ق، صص 218-217.
116. احمد محبالدین طبری، ذخائر العقبی، قاهره: مکتبه القدسی، 1356 ق، ص 54.
117. یوسف ابن عبدالبر، پیشین، ص 36؛ احمد ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیاء، پیشین، ج 6، ص316؛ قاضی عیاض، الشفا بتعریف حقوق المصطفی، بیروت: دارالکفر: 1409 ق / 1988 م، ج 2، ص 54.
118. یوسف ابن عبدالبر، پیشین.
119. محمد بخاری، الصحیح، به کوشش مصطفی دیب البغا، بیروت: دار ابن کثیر، 1407 ق/1987 م، ج 3، ص 1337.
120. عبدالرحمن ابن جوزی، مناقب الامام احمد بن حنبل، به کوشش عبدالله الترکی، جیزه: هجر، 1988 م، صص 216-215.
121. عبدالرحمن ابن قاسم، المدونه الکبری، قاهره: مطبعه السعاده، 1324-1325 ق، ج 1، ص 237 و ج 2، ص 299؛ احمد خلال، پیشین، ج 2، ص 401؛ قاضی عیاض، ترتیب المدارک، پیشین، ج 2، صص 46-45.
122. سعد بن عبدالله اشعری، المقالات و الفرق، به کوشش محمد جواد مشکور، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1361، ص 6.
123. محمد تلمسانی، الجوهره فی نسب الامام علی (ع)، به کوشش محمد التونجی، دمشق: مکتبه النوری، 1402 ق، صص 94-93.
124. احمد یعقوبی، التاریخ، پیشین، ص 160؛ محمد طبری، پیشین، ج 4، صص 229-228؛ عبدالحمید ابن ابی الحدید، پیشین، ج 1، صص 192-191 و ج 12، ص 22.
125. احمد، فضائل، ج 2، ص 895؛ محمد ابن سعد، پیشین، ج 4، ص 151.
126. علی مسعودی، مروج الذهب، به کوشش یوسف اسعد داغر، بیروت: دارالاندلس، 1385 ق / 1965 م، ج 2، ص 353 و ج 3، ص 15.
127. سلیمان طبرانی، المعجم الکبیر، به کوشش حمدی بن عبدالمجید سلفی، موصل: مکتبه العلوم و الحکم، 1404 ق / 1983 م، ج 12، ص261؛ محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، پیشین، ج 3، ص 224.
128. محمد طبری، تاریخ الامم و الملوک، پیشین، ج 4، صص 446 و 451.
129. همان، ج 5، ص 58.
130. محمد مفید، الجمل، نجف: المکتبه الحیدریه، 1368 ق، ص 20.
131. محمد طبری، تاریخ الامم و الملوک، پیشین، ج 5، صص 58 و 69؛ علی مسعودی، پیشین، ج 2، ص 389؛ احمد ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیاء، پیشین، ج 1، صص 294-293.
132. محمد ابن سعد، پیشین، ج 4، صص 183-182؛ محمد ذهبی، سیر اعلام النبلاء، پیشین، ج 3، ص 225.
133. همان، ج 4، ص 149 و صص 170-169؛ علی ابن عساکر، پیشین، ج 31، ص 191؛ محمد ذهبی، همان، ج 3، صص 219 و 220.
134. محمد ابن سعد، پیشین، ج 4، ص 147؛ خلیل خلیلی، الارشاد، به کوشش محمد سعید عمر ادریس، ریاض: مکتبه الرشد، 1409 ق، ج 1، ص 174؛ قاضی عیاض، ترتیب المدارک، پیشین، ج 2، ص 102.
135. مالک بن انس، رساله فی الوعظ، پیشین، ص 27.
136. عبدالرحمن ابن قاسم، پیشین، ج 1، ص 237.
137. محمد ابن سعد، پیشین، ج 4، صص 151-150.
138. همان، ج 5، صص 189-188.
139. عبدالرحمن شیزری، المنهج المسلوک فی سیاسیه الملوک، به کوشش: علی عبدالله الموسی، زرقاء: مکتبه المنار، 1987 م، ج 1، ص 713.
140. عبدالله ابن عبدالحکم، سیره عمر بن عبدالعزیز، به کوشش احمد عبید عابدین (سوریه): مکتبه وهبه، 1373 ق/ 1954م، ص 35؛ احمد ابونعیم اصفهانی، حلیة الاولیاء، پیشین، ج 6، ص 324.
141. عبدالله ابن عبد الحکم، پیشین.
142. محمد ابن سعد، پیشین، ج 5، ص 368.
143. عبدالحمید ابن ابی الحدید، پیشین، ج 17، ص 103.
144. عبدالله ابن عبدالحکم، پیشین، ج 19، ص 147.
145. مالک ابن انس، الموطأ، پیشین، ص983.
146. احمد ابونعیم اصفهانی، حلیه الاولیاء، پیشین، ج 6، ص328.
147. مالک بن انس، رساله الی لیث بن سعد، پیشین، ص42.
148. مالک بن انس، رسالة فی الوعظ، پیشین، ص 8.
149. همان، ص16.
150. همان؛ مالک بن انس، الموطأ، پیشین، ج 1، ص60.
151. مالک بن انس، رسالة فی الوعظ، پیشین، ص 11.
152. احمد ابونعیم اصفهانی، ذکر اخبار اصبهان، پیشین، ج1، ص313.
153. ر.ک.، بخشهای قبل مقاله.
154. مالک ابن انس، الموطأ، پیشین، ج 1، صص 56-55.
155. مثلا ر.ک.، عبدالرحمن ابن قاسم، پیشین، ج 6، صص 29-24.
156. ر.ک.، بخشهای پیشین.
157. قاضی عیاض، ترتیب المدارک، پیشین، ج1، ص40 و166 و167.
158. همان، ج 1، صص 167-166.
159. احمد ابونعیم اصفهانی، ذکر اخبار اصبهان، پیشین، ج 1، صص 189-188.
160. عبدالرحمن ابن قاسم، پیشین، ج 3، ص 5؛ محمد ابن ازرق، بدائع السلک فی طبائع الملک، به کوشش علی سامی النشار، بغداد: وزاره الاعلام، 1397 ق / 1977 م، ج 2، ص 41.
161. محمد ابن ارزق، پیشین، ج 2، ص 51.
162. همان، ج 2، ص 53.
163. محمد مبرد، الکامل، پیشین، ج 2، ص 1137.
164. عبدالله ابن عدی، الکامل، به کوشش یحیی مختار غزاوی، بیروت: درالفکر، 1409 ق / 1988 م، ج 5، ص266.
165. احمد ابن عبدربه، پیشین، ج 4، ص 54 و 144.
166. محمد ابن ندیم، پیشین، ص 295.
167. عبدالرحمن ابن رجب، الاستخراج لاحکام الخراج، بیروت، دارالکتب العلمیه، 1405 ق / 1985 م، ص 21؛ عبدالرحمن ابن عبدالحکم، فتوح مصر و اخبارها، به کوشش توری، لیدن: بریل، 1920، صص 272-271.
168. علی ماوردی، الاحکام السلطانیه، قاهره: مکتبه مصطفی البابی الحلبی، 1393 ق / 1973 م، ص 140.
169. همان، ص 144.
170. محمد ابن ازرق، پیشین، ج 2، ص 53.
171. علی ماوردی، پیشین، ص 177.
172. عبدالرحمن ابن قاسم، پیشین، ج 1، ص 286.
173. De facto
174. De jure
قرآن کریم
ابن ازرق، محمد، بدائع السلک فی طبائع الملک، به کوشش: علی سامی النشار، بغداد: وزارة الاعلام، 1397 ق / 1977 م.
ابن ابی الحدید، عبدالحمید، شرح نهجالبلاغة، به کوشش: محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره: مکتبة عیسی البابی الحلبی، 1379 ق / 1959 م.
ابن ابی حاتم، عبدالرحمان، تقدمة المعرفة لکتاب الجرح و التعدیل، حیدرآباد دکن: دائرة المعارف العثمانیة، 1374 ق / 1952 م.
ابن ابی یعلی، محمد، طبقات الحنابلة، به کوشش: محمد حامد الفقی، قاهره: مکتبة السنة المحمدیة، 1371 ق / 1952 م.
ابن اثیر، علی، الکامل فیالتاریخ، به کوشش: تورنبرگ، بیروت، دار صادر، 1386 ق / 1966 م.
ابن اثیر، مبارک، جامع الاصول، به کوشش: محمد حامد الفقی، بیروت: دار احیاء التراث العربی، 1404 ق/1984م.
ابن جوزی، عبدالرحمن، مناقب الامام احمد بن حنبل، به کوشش عبدالله الترکی، جیزه: هجر، 1988 م.
ابن حاتم شاهی، یوسف، الدر النظیم، قم: مؤسسهی النشر الاسلامی، بیتا.
ابن حدیده، محمد، المصباح المضی، به کوشش: محمد عظیم الدین، بیروت: عالم الکتب، 1985 م.
ابن خیراشبیلی، محمد، فهرسة، به کوشش: ف. کودرا، بغداد: مکتبة المثنی، 1963 م.
ابن رجب، عبدالرحمان، الاستخراج لاحکام الخراج، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1405 ق / 1985 م.
ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، (قسم متمم فی تابعان مدینه)، به کوشش: زیاد محمد منصور، مدینه: مکتب العلوم و الحکم، 1403 ق / 1983 م.
ابن سعد، محمد، الطبقات الکبری، بیروت: دار صادر، بیتا.
ابن سید الناس، محمد، عیون الاثر، بیروت: مؤسسة عزالدین، 1406 ق / 1986 م.
ابن شبه، عمر، تاریخ المدینة، به کوشش: فهیم، محمد شلتوت، مکه: بینا، 1399 ق / 1979 م.
ابن شهر آشوب، محمد، مناقب آل ابی طالب، نجف: المکتبة الحیدریة، 1376ق.
ابن عبدالبر، یوسف، الانتقاء من فضائل الثلاثة الائمة الفقها، بیروت: دارالکتب العلمیه، بیتا.
ابن عبدالحکم، عبدالرحمان، فتوح مصر و اخبارها، به کوشش: توری، لیدن: بریل، 1920 م.
ابن عبدالحکم، عبدالله، سیرة عمر بن عبدالعزیز، به کوشش: احمد عبید عابدین: (سوریه): مکتبة وهبة، 1373 ق / 1954 م.
ابن عبدالهادی، یوسف، بحرالدم، به کوشش: وصی الله عباس، ریاض: دارالرایة، 1989 م.
ابن عبدربه، احمد، العقد الفرید، به کوشش: احمد امین و دیگران، بیروت: دارالکتاب العربی، 1402 ق / 1982 م.
ابن عدی، عبدالله، الکامل، به کوشش: یحیی مختار غزاوی، بیروت: دارالفکر، 1409 ق / 1988 م.
ابن عساکر، علی، تاریخ مدینة دمشق، به کوشش: علی شیری، بیروت / دمشق: دارالفکر، 1415 ق / 1995 م.
ابن فرحون، ابراهیم بن نورالدین، الدیباج المذهب، به کوشش: مأمون الجنان، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1417 ق / 1996 م.
ابن قاسم، عبدالرحمن، المدونة الکبری، قاهره: مطبعة السعادة، 1325-1324 ق.
ابن قتیبه، عبدالله، المعارف، به کوشش: ثروت عکاشه، قاهره: وزارة الثقافة و الارشاد القومی، 1960 م.
ابن قتیبه، عبدالله، عیون الاخبار، قاهره: دارالکتب المصریة، 1996 م.
ابن کثیر، اسماعیل، البدایة و النهایة، بیروت: مکتبة المعارف، بیتا.
ابن مردویه، احمد، مناقب علی بن ابی طالب (علیه السلام)، به کوشش: عبدالرزاق حرز الدین، قم: دارالحدیث، 1380.
ابن مقفع، عبدالله، «رسالة فی الصحابة»، ضمن آثار ابن المقفع، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1409 ق / 1989 م.
ابن ندیم، محمد، الفهرست، به کوشش: رضا تجدد، تهران: کتابخانه اسدی، 1350 ش.
ابو العرب، محمد، المحن، به کوشش: یحیی وهیب جبوری، بیروت: دارالغرب الاسلامی، 1403 ق / 1983 م.
ابو نعیم اصفهانی، احمد، حلیة الاولیاء، قاهره: مطبعة السعادة، 1351 ق / 1932 م.
ابو نعیم اصفهانی، ذکر اخبار اصبهان، به کوشش: درینگ، لیدن، بریل، 1934 م.
ابوالفرج اصفهانی، علی، مقاتل الطالبیین، نجف: المکتبة الحیدریة، 1385 ق / 1965 م.
ابوزهره، مالک: حیاته و عصره، آراؤه و فقهه، قاهره: دارالفکر العربی، 1952 م.
اشعری، سعد بن عبدالله، المقالات و الفرق، به کوشش: محمد جواد مشکور، تهران: انتشارات علمی و فرهنگی، 1361.
الامامة و السیاسة، منسوب به ابن قتیبه، به کوشش: علی شیری، بیروت: دارالاضواء، 1400 ق / 1990 م.
الجندی، عبدالحلیم، مالک بن انس امام دار الهجرة، قاهره: دارالمعارف، 1993 م.
الخولی، امین، مالک بن انس، قاهره: 1951.
الدقر، عبدالغنی، الامام مالک بن انس امام دار الهجرة: دمشق: دارالقلم، 1419 ق / 1998 م.
بخاری، محمد، الصحیح، به کوشش: مصطفی دیب البغا، بیروت: دار ابن کثیر، 1407 ق / 1987 م.
بلاذری، احمد بن یحیی، انساب الاشراف، حققه و علق علیه: محمد باقر المحمودی، قاهره / بیروت: دارالمعارف / مؤسسة الاعلمی للمطبوعات، 1394 ق / 1974 م.
تلمسانی، محمد، الجوهرة فی نسب الامام علی (علیه السلام)، به کوشش: محمد التونجی، دمشق: مکتبة النوری، 1402 ق.
حاجی خلیفه، کشف الظنون، استانبول: مطبعة المعارف، 1943-1941 م.
خلال، احمد، کتاب السنة، به کوشش: عطیة زهرانی، ریاض: دارالرایة، 1410 ق.
خلیلی، خلیل، الارشاد، به کوشش: محمد سعید عمر ادریس، ریاض: مکتبة الرشد، 1409 ق.
خوارزمی، موفق، المناقب، به کوشش: مالک محمودی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1411 ق.
دارقطنی، علی، المؤتلف و المختلف، به کوشش: موفق عبدالله عبدالقادر، بیروت: دارالغرب الاسلامی، 1406 ق / 1986 م.
دمیری، محمد، حیاة الحیوان، قاهره: مکتبة مصطفی البابی، بیتا.
ذهبی، محمد، سیر اعلام النبلاء، به کوشش: شعیب ارنئوط و دیگران، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1405 ق / 1985 م.
ذهبی، محمد، میزان الاعتدال، به کوشش: علی محمد بجاوی، بیروت: دارالمعرفة، 1982 ق / 1963 م.
رعینی، علی، برنامج شیوخ الرعینی، به کوشش: ابراهیم شبوح، دمشق: وزارة الثقافة و الارشاد القومی، 1381 ق / 1962 م.
زرقانی، محمد، شرح الزرقانی علی موطأ مالک، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1411 ق.
زرکلی، خیرالدین، الاعلام، بیروت: دارالعلم للملایین، 1986 م.
زیلعی، عبدالله بن یوسف، نصب الرایه، به کوشش: محمد یوسف البنوری، قاهره: دارالحدیث، 1357 ق.
سهمی، حمزة، تاریخ جرجان، به کوشش: محمد عبدالمعید خان، بیروت: عالم الکتب، 1407 ق / 1987 م.
شهرستانی، محمد، الملل و النحل، به کوشش: محمد بدران، قاهره: مکتبة الانجلو المصریة، 1375 ق / 1956 م.
شیبانی، محمد بن حسن، الحجة علی اهل المدینة، به کوشش: مهدی حسن کیلانی، حیدرآباد دکن: لجنة احیای المعارف النعمانیة، 1385 ق / 1965 م.
شیزری، عبدالرحمان، المنهج المسلوک فی سیاسة الملوک، به کوشش: علی عبدالله الموسی، زرقاء: مکتبة المنار، 1987 م.
طبرانی، سلیمان، المعجم الکبیر، به کوشش: حمدی بن عبدالمجید سلفی، موصل: مکتبة العلوم و الحکم، 1404 ق / 1983 م.
طبری، محمد، تاریخ الامم و الملوک، به کوشش: محمد ابوالفضل ابراهیم، قاهره: دارلمعارف، 1387 ق / 1967 م.
طبری، محمد، ذیل المذیل، منتخب آن همراه تاریخ طبری، قاهره: دارالمعارف، 1387 ق / 1967 م.
عبدالغنی ازدی، کتاب المتوارین، به کوشش: مشهور حسن سلمان، دمشق/ بیروت: دارالقلم/ الدار الشامیة، 1410 ق.
عمادالدین طبری، محمد، بشارة المصطفی، به کوشش: جواد قیومی، قم: مؤسسة النشر الاسلامی، 1420 ق.
فاسی، محمد، ذیل التقیید، به کوشش: کمال یوسف الحوت، بیروت: دارالکتب العلمیة، 1410 ق.
قاضی عیاض، الشفا بتعریف حقوق المصطفی، بیروت: دارالفکر، 1409 ق / 1988 م.
قاضی عیاض، ترتیب المدارک، به کوشش: محمد طاویت الطنجی، رباط: وزارة الاوقاف و الشؤون الاسلامیة، 1384 ق / 1965 م.
مالک بن انس، «رسالة الی لیث بن سعد»، ضمن ترتیب المدارک قاضی عیاض، چ الطنجی، ج 1، رباط: وزارة الاوقاف و الشئون الاسلامیة، 1384 ق / 1965 م.
مالک بن انس، «رساله فی واعظ».
مالک بن انس، الموطأ، به کوشش: محمد فؤاد عبدالباقی، قاهره: دار احیاء الثراث العربی، 1370 ق / 1951 م.
ماوردی، علی، الاحکام السلطانیة، قاهره: مکتبة مصطفی البابی الحلبی، 1393 ق / 1973 م.
مبرد، محمد، الکامل، به کوشش: محمد احمد دالی، بیروت: مؤسسة الرسالة، 1406 ق / 1986 م.
مسعودی، علی، مروج الذهب، به کوشش: یوسف اسعد داغر، بیروت: دار الاندلس، 1385 ق / 1965 م.
مفید، محمد، الامالی، به کوشش: حسین استاد ولی و علیاکبر غفاری، قم: جماعة المدرسین، 1403 ق.
وکیع، محمد، اخبار القضاء، بیروت: عالم الکتب، بیتا.
یعقوبی، احمد، التاریخ، بیروت: دار صادر، 1397 ق / 1960 م.
مخلوف، محمد، شجرة النور الزکیة، قاهره: المطبعة السلفیة، 1349 ق.
محبالدین طبری، احمد، ذخائر العقبی، قاهره، مکتبة القدسی، 1356 ق.
مفید، محمد، الجمل، نجف: المکتبة الحیدریة، 1368 ق.
Sezgin, Fuat, Geshichte der arabische Schrifttums, Leiden, Brill, 1967.
منبع مقاله :
علیخانی، علیاکبر، و همکاران؛ (1390)، اندیشه متفکران مسلمان جلد اول، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، چاپ اول.