نویسنده: محمد رضا شمس
داخل یک دژ که روی صخرهای در دل آسمانها بنا شده بود، حیوانات کوچکی مثل خرگوشها، موشها، کبوترها، قناریها و طوطیها زندگی میکردند. اژدهای بزرگ سه سر سرخ رنگ محافظ این دژ بود. اژدها حیوانات را خیلی دوست داشت. او روزها ابر آبی کوچکی میشد و نگهبانی میداد. شبها خفاش میشد، پرواز میکرد و نگهبانی میداد. تابستانها ابر بارانی و رعد و برق میشد و از دژ مراقبت میکرد. زمستانها دانهی برف و یخ میشد و کشیک میداد.
یک روز شوم، غول بدکار و شریری، دزدکی به سمت دژ خزید. او گرسنه بود، گرسنهی حیوانات کوچک. اژدها او را دید، ابتدا تبدیل به دو گوزن شمالی بارکش شده و روی غول پرید. بعد گوزنهای شمالی هفت گربهی پرنده شدند و به سمت غول حمله بردند و بعد گربههای پرنده، پنج تمساح گرسنه شدند و گوشت غول را به دندان گرفتند. طولی نکشید که پنج تمساح گرسنه، یک خانواده از خرسهای پاندای تیزدندان شدند و گوشت غول را کندند. بعد خانوادهی خرس پاندای تیزدندان، یک ابر آبی کوچک شد و غول را بلعید. آن وقت ابر کوچک سعی کرد خود را به شکل اصلی که همان اژدهای سه سر بود در آورد، اما تلاش او بیفایده بود. قدرت جادوییاش از بین رفته بود. ابر تکه تکه شد و باد تکههای ابر را با خود برد.
حیوانات کوچک به یاد اژدهای سرخ سه سر، پرچم قرمزی با سه دنباله، بالای دژ برافراشتند. پرچم هم مانند اژدها از دژ محافظت میکرد.
یک روز دلانگیز بهاری، ابر کوچکی بر بالای دژ شکل گرفت و در آن یک حلقهی نورانی به وجود آمد، درست مثل حلقهی نورانی دور سر یک فرشته. بعد حلقهی نورانی بزرگ و بزرگتر شد و یک رنگین کمان زیبا اطراف ابر آبی کوچک را پوشاند. حیوانات کوچک با شادی از ته دل فریاد سردادند. چون میدانستند اژدهای بزرگ سرخ باز گشته است.
منبع مقاله :
شمس، محمدرضا، (1394)، افسانههای آنور آب، تهران: نشر افق، چاپ اول
یک روز شوم، غول بدکار و شریری، دزدکی به سمت دژ خزید. او گرسنه بود، گرسنهی حیوانات کوچک. اژدها او را دید، ابتدا تبدیل به دو گوزن شمالی بارکش شده و روی غول پرید. بعد گوزنهای شمالی هفت گربهی پرنده شدند و به سمت غول حمله بردند و بعد گربههای پرنده، پنج تمساح گرسنه شدند و گوشت غول را به دندان گرفتند. طولی نکشید که پنج تمساح گرسنه، یک خانواده از خرسهای پاندای تیزدندان شدند و گوشت غول را کندند. بعد خانوادهی خرس پاندای تیزدندان، یک ابر آبی کوچک شد و غول را بلعید. آن وقت ابر کوچک سعی کرد خود را به شکل اصلی که همان اژدهای سه سر بود در آورد، اما تلاش او بیفایده بود. قدرت جادوییاش از بین رفته بود. ابر تکه تکه شد و باد تکههای ابر را با خود برد.
حیوانات کوچک به یاد اژدهای سرخ سه سر، پرچم قرمزی با سه دنباله، بالای دژ برافراشتند. پرچم هم مانند اژدها از دژ محافظت میکرد.
یک روز دلانگیز بهاری، ابر کوچکی بر بالای دژ شکل گرفت و در آن یک حلقهی نورانی به وجود آمد، درست مثل حلقهی نورانی دور سر یک فرشته. بعد حلقهی نورانی بزرگ و بزرگتر شد و یک رنگین کمان زیبا اطراف ابر آبی کوچک را پوشاند. حیوانات کوچک با شادی از ته دل فریاد سردادند. چون میدانستند اژدهای بزرگ سرخ باز گشته است.
منبع مقاله :
شمس، محمدرضا، (1394)، افسانههای آنور آب، تهران: نشر افق، چاپ اول