دختر تنبل

دختر زیبایی بود که تنبل بود و کارهایش را سرسری انجام می‌داد. اگر موقع نخ‌ریسی گره کوچکی در نخ می‌افتاد، آن را می‌کند و کنار می‌انداخت. این دختر، خدمتکاری داشت که خیلی زرنگ و هنرمند بود. او هر روز
دوشنبه، 4 ارديبهشت 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
دختر تنبل
 دختر تنبل

نویسنده: محمد رضا شمس

 
دختر زیبایی بود که تنبل بود و کارهایش را سرسری انجام می‌داد. اگر موقع نخ‌ریسی گره کوچکی در نخ می‌افتاد، آن را می‌کند و کنار می‌انداخت. این دختر، خدمتکاری داشت که خیلی زرنگ و هنرمند بود. او هر روز نخ‌هایی را که دختر زیبا دور می‎ریخت جمع می‌کرد و می‌شست و خشک می‌کرد. تااینکه بعد از مدتی، با آن‌ها لباس زیبایی برای خودش دوخت.
روزی جوانی به خواستگاری دختر تنبل آمد. حرف‌ها را زدند و قرار عروسی را گذاشتند. شب قبل از عروسی، دختر خدمتکار لباس تازه‌اش را پوشید و جلوی آینه ایستاد تا آن را امتحان کند. عروس وقتی این صحنه را دید، با ناراحتی داد زد: «ببین دختره‌ی پررو چطور با لباسی که از نخ‌های من دوخته، به زمین و زمان فخر می‌فروشد!»
از قضا، داماد این حرف را شنید و از عروس پرسید که منظورش از آن حرف چه بود. عروس هم ماجرای تکه نخ‌هایی را که دور ریخته بود برای داماد تعریف کرد. داماد تا این حرف را شنید، متوجه تفاوت بین عروس تنبل و خدمتکار زرنگ شد و به جای دختر تنبل، با خدمتکار زرنگ عروسی کرد.
منبع مقاله :
شمس، محمدرضا، (1394)، افسانه‌های آن‌ور آب، تهران: نشر افق، چاپ اول
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط