اخلاق انساني رسول پاکی ها
حجت الاسلام سيد هاشم رسولي محلاتي
منظور از اخلاق انساني در اين مقاله، همان مکارم اخلاقي است که [پيامبر] بزرگوار فرمود: ((اِنَّما بُعِثْتُ لِاُتَمِمَّ مَکارِمَ الاَخْلاقِ)).[1]
ـ جز اين نيست که من برانگيخته شدم تا مکارم اخلاق را کامل کنم.
و يا روايت ديگري که مرحوم مجلسي در بحارالانوار از آنحضرت روايت کرده که فرمود: ((عَلَيْكُم بِمَكارِمِ الاَخْلاقِ فَانَّ اللهَ بَعَثني بِها وَ اِنَّ مِنْ مِکارِمِ الاَخْلاقِ اَنْ يَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَه وَيُعْطي مَنْ حَرَمَه وَ يَصِلَ مَنْ قَطَعَهُ وَ اَنْ يَعُودَ مَنْ لايَعُودُه)).[2]
ـ بر شما باد به مکارم اخلاق که براستي خدا مرا بدان مبعوث فرموده و از مکارم اخلاق است که بگذرد از کسي که از او بريده و بازگردد بهسوي کسي که او را محروم کرده و پيوند کند به کسي که از او بريده، و بازگردد بهسوي کسي که به نزدش بازنگردد.[3]
ـ آنچه فهم آن در اين مقدمه لازم است اين مطلب است که مکارم اخلاق و اخلاق انساني چيست؟ و با حسن خلق چه فرقي دارد؟
ـ مکارم جمع ((مکرمة)) است و مکرمة به اعتبار ريشه لغت آن که ((کَرَم)) باشد معمولاً به کار نيکي گفته ميشود که نوعي گذشت و بزرگواري در آن باشد و به تعبير ديگر فوقالعادگي داشته باشد، چنانچه به کارهاي خارق العاده و معجزه گونهاي که از بزرگان صادر شود، ((کرامت)) گويند.
ـ راغب در مفردات گويد: کَرَم گفته نشود جز در کارهاي نيکويي که بزرگ و فوقالعاده باشد و هر چيزي که در باب خود شرافت و بزرگي داشته باشد، به ((کرم)) توصيف شود.
ـ و بدين ترتيب مکارم اخلاق چيزي بالاتر و برتر از محاسن اخلاقي است، اگرچه گاهي در روايات به جاي يکديگر استعمال شده و بکار رفته است...
ـ ولي محاسن اخلاق و حسن خلق به حدّ اعتدال و متوسط اخلاقي که بايد معمولاً در افراد تربيت يافته باشد، گفته ميشود، اگر چه آن نيز مهم و پرفضيلت است ولي هر چه باشد در حدّ مکارم اخلاق که از ويژگي خاص و قدر و منزلت والاتري برخوردار است، نيست.
و از اينرو در روايتي از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)نقل شده که فرمود: ((اَلخُلْقُ الحَسَنُ لا يُنزَعُ اِلاّ مِنْ وَلَدِ حَيْضَةٍ اَوَ وَلَدُ زَنْتَةٍ)).[4]
يعني حسن خلق لازمه يک انسان پاک و سالمياست که از نظر خلقت و فطرت اصلي پاک، خلق شده باشد... و از کسي جز زاييده حيض يا زنا گرفته نشود.
و شايد به همين دليل است که در روايات، براي ((خُلق حسن)) مراتب ذکر شده و هر کس خُلق بهتري داشته باشد و ((اَحْسنُ خُلقاً) باشد، ثواب بيشتري دارد، مانند اينکه فرمودهاند:((أکْمَلُ المُؤمِنينَ ايماناً اَحْسَنُهُم خُلْقاً)).[5]
- کاملترين مؤمنان از نظر ايمان کسي است که خُلقش نيکوتر باشد.
((اِنَّ مِنْ اَحبِّکُم اِليَّ اَحْسَنُکُم خُلْقاً)).[6]
- براستي محبوبترين شما نزد من کسي است که خلقش نيکوتر باشد.
((خَيْرکُمْ اِسْلاماً اَحْسَنُکُم خُلْقاً)).[7]
- بهترين شما از نظر دارا بودن دين اسلام کسي است که خلقش نيکوتر باشد.
و امثال اين روايات...
اما مکارم اخلاق، آن حدّ اعلاي خلق نيک است که نام آنرا بايد ((کرامت نفس)) و ((خلق کريمانه)) و بزرگوارانه و قهرمانانه و امثال آن گذارد که آن کار هرکس نيست، چنانچه در حديثي از اميرالمؤمنين عليهالسلام نقل شده که فرمود: ((اَحْسَنُ الاَخْلاقِ ما حَمَلَکَ عَلَي المَکارِم)).[8]
- بهترين اخلاق آنست که تو را به مکارم وادارد.
بهعنوان مثال يکي از محاسن اخلاقي، احسان و نيکي کردن به ديگران است و اين مراتبي دارد؛ يک وقت است که کسي به شما نيکي ميکند، در اينجا لازمه انسانيت و وظيفه اسلاميو انساني و عرفي و هر نوع وظيفه ديگر شما است که در برابر احسان به او احسان کنيد و قرآن کريم هم ميفرمايد: ((هَلْ جَزاءُ الاِحْسانِ اِلاّ اْلاِحسانُ)). [9]
در وصيتنامه حضرت موسي بن جعفر عليهالسلام به هشام بن حکم که قسمتي از آنرا مرحوم کليني (رحمت الله علیه) در اصول کافي روايت کرده و تماميآنرا علي بن شعبة در تحف العقول نقل کرده، فراز جالبي است که ميفرمايد: ((يا هِشامُ قَوْلُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ ((هَلْ جَزاءُ الاِحْسانِ اِلاَّ الاِحْسانُ)) جَرَتْ فِي المُؤْمِنِ وَالکافِرِ وَ البِرِّ وَ الفاجِرِ، مَنْ صُنِعَ اِلَيْه مَعْروفٌ فَعَلَيهِ اَنْ يُکافِيءَ بِهِ، وَ لَيْسَتِ المُکافاةُ اَنْ تَصْنَعَ کَما صَنَعَ حَتي تَري فَضْلکَ، فَاِنْ صَنَعْتَ کَما صَنَعَ فَلَهُ الفَضْلُ بِالاِبتدَاءِ)).[10]
ـ اي هشام اينکه خداي عزّوجلّ فرموده: (( آيا پاداش نيکي جز نيکي است))، مطلبي اسـت که درمورد مؤمن وکافر،نـيکوکاروبدکارجريان دارد(ويک وظيفة همگاني است)که هرکس به کسي خيري رسانيد، براو است که مکافات آنرا دهد (و معامله به مثل کند) و مکافات به اين نيست که همانند او کاري انجام دهي تا آنکه آن طرف برتري تو را در پاداش ببيند وگرنه اگر تو همانند او عمل کردي او بهخاطر اينکه آغاز (به کار خير) کرده بر تو فضيلت و برتري دارد.
و گاهي يک مرتبه از اين بالاتر است و آن اين مرحله است که کسي به شما نيکي و احساني نکرده، ولي شما روي وظيفه اخلاقي و انساني خود بدون سابقه قبلي به او احسان ميکنيد، اگر مشکلي دارد درصدد رفع مشکل او برآييد، اگر نيازي دارد و شما ميتوانيد برطرف کنيد و اساساً اين احساس در هر انساني هست که اگر افتادهاي را ببيند، از او دستگيري کند و به قول سعدي: بني آدم اعضاي يکپيكرند، و چنانچه عضوي بهدرد آيد، در عضوهاي ديگر اثر بگذارد و اگر کسي در برابر درد ديگران احساس درد نکرد، شايسته نام آدمينيست...
اما از اينها بالاتر که به مرحله مَکرَمت اخلاقي و کرامت نفس ميرسد و مکارم اخلاقي نام دارد و ميتوان آنرا يک عمل قهرمانانه ناميد، آن است که کسي به شما بدي کرد و شما را آزار داد و شما از روي خوي حيواني و بلکه حق اسلامي ـ انساني خود ميتوانيد معامله به مثل و مقابله و قصاص کنيد، اما شما بهجاي بدي به او احسان کنيد و نه تنها انتقام نگرفته و مقابله و قصاص نکنيد، که از او بگذريد و بدي او را به نيکي پاسخ دهيد و به تعبير قرآن کريم: ((اِدْفَعْ بِالَّتي هِيَ اَحْسَنُ الَسِيئّة)).[11]
چنانچه آن شاعر گويد:
بدي را بدي سهل باشد جزا اگر مردي((احسن الي من اساء))
آن شاعر ديگر گويد:
هيچ داني که چيست غايت حلم
هر که زهرت دهد شکر بخشش
کم مباش از درخت سايه فکن
هر که سنگت زند ثمر بخشش
هر که بخراشدت جگر به جفا
همچو کان کريم دُر بخشش
از صدف يادگير نکته حلم
آنکه بُرَدْ سرت گُهر بخشـش
از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است که فرمود: ((العَفْوُ تاجُ المَکارِمِ)).[12]
- عفو و گذشت تاج همه مکارم است.
و شايد آيات زير که در سوره مبارکه شوري است، شاهد خوبي براي آنچه گفتيم باشد، ضمن آنکه پاداش کرامت اخلاقي را نيز – پاداشي که فوق آن متصور نيست – بيان فرموده، خداي تعالي در سوره مزبور ضمن بيان نشانههاي مردمان با ايماني که به پروردگارشان توکل ميکنند، فرموده: ((وَالَّذينَ اِذا اَصابَهُمُ البَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ، وَ جَزاءُ سَيئةٍ سَيئةٌ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَ اصْلَحَ فَاَجْرُهُ عَلَي اللهِ اِنَّهُ لايُحِبُّ الظّالِمين، وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَاُولئِکَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبيل... وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ اَنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الاُمُورِ)).[13]
- و آنها که چون ستميبه آنها رسد انتقام گيرند، کيفر بدي بدي است همانند آن، و هرکس عفو کند و اصلاح (و روبراه) کند، پاداشش به عهده خدا است، که خداوند براستي ستمکاران را دوست نميدارد و هرکس پس از ستم ديدن انتقام گيرد، راه تعرّضي بر آنها نيست...و کسي که صبر کند و چشم پوشي کند، اين براستي از کارهاي بزرگ و قهرمانانه است.
از اين آيه چند مطلب استفاده ميشود:
1 – ستمديده حق انتقام دارد؛ زيرا کيفر بدي بهحسب معمول بدي است...
2 – اما اگر عفو کند و بهدنبال آن اصلاح نمايد (يعني آثار بدي و ستم را هم در ظاهر و هم باطن از ميان به برد)، پاداشش بر خدا است (که حدّ و مرزي ندارد).
3 – اگر ستمديده خواست انتقام بگيرد و معامله به مثل کند، کسي حق تعرض براو ندارد... اما اگر صبر پيشه ساخت و گذشت کرده و ستمکار را آمرزيد، کاري بزرگ و فوقالعاده و قهرمانانه کرده است.
در اينجا براي اينکه يادي از استاد شهيد آية الله مطهري کرده باشيم، قسمتي از نوشته پرارج ايشان را در کتاب فلسفه اخلاق که در توضيح همين مطلب بيان داشتهاند، براي شما نقل کرده و بهدنبال سخن خود باز ميگرديم:
استاد بزرگوار مرحوم شهيد مطهري (رحمت الله علیه) در کتاب نفيس فلسفه اخلاق خود در ذيل بحث ((فعل طبيعي و فعل اخلاقي))، تحقيق جالبي درباره معناي مکارم اخلاق دارد و قسمتي از دعاي مکارم الاخلاق صحيفه سجاديه را در اين باره نقل کرده که امام سجاد (علیه السلام) گويد: ((اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلي مَحَمَّدٍوَ آلِ مُحَمَّدٍوَ سَدِّدْني اُعارِضَ مَنْ غَشَّني بِالنُّصحِ)).
- پروردگارا، درود فرست بر محمد و آل محمد و توفيق ده که معارضه کنم به نصيحت با آن کساني که با من بهظاهر دوستي ميکنند، ولي در واقع ميخواهند با من بدي و دغلي کنند.
((وَ اَجْزِيَ مَنْ هَجَرني بِالْبِرِّ)).
- خدايا، به من توفيق ده که جزا بدهم آن کساني را که مرا رها کردهاند و سراغ من نميآيند به احسان و نيکي.
((وَ اُثيبَ مَنْ حَرَمَني بِالْبَذْلِ)).
- خدايا، به من توفيق ده که پاداش بدهم آن کساني را که مرا محروم کردهاند به اينکه من به آنها بخشش کنم.
((وَاُکافيَ مَنْ قَطَعَنيِ بِالصِّلَةِ))
- خدايا، به من توفيق ده که مکافات کنم هر کس که با من قطع صله رحم يا قطع صله مودت ميکند، مکافات من اين باشد که من پيوند کنم.
((وَ اُخالِفَ مَنْ اغْتابَنِي اِلي حُسْنِ الذِّکْرِ))
- خدايا، به من توفيق ده که مخالفت کنم با آن کساني که از من غيبت ميکنند و پشت سر من بدگويي ميکنند به اينکه پشت سر آنها هميشه نيکي آنها را بگويم.
((وَ اَنْ اَشْکُرَ الْحَسَنَةَ وَ اُغْضِيَ عَنِ السَّيِّئَةِ)).
- خدايا، به من توفيق ده که نيکيهاي مردم را سپاسگزار باشم و از بديهاي مردم چشم بپوشم.[14]
سپس از خواجه عبدالله انصاري که مردِ عارف و وارستهاي بوده، اين جمله را نقل کرده که گفته است:
((بدي را بدي کردن سگساري است، نيکي را نيکي کردن خرکاري است، بدي را نيکي کردن کار خواجه عبدالله انصاري است)).[15]
و شاهد بر آنچه گفته شد، حديثهاي زير است که مرحوم کليني در اصول کافي يکي را از ابوحمزه ثمالي از امام صادق عليه السلام روايت کرده: ((ثَلاثُ مِنْ مَکارِمِ الدُّنيا وَاْلاخِرَةِ: تَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَکَ، وَ تَصِلُ مَنْ قَطَعَکَ،وَ تَحْلُمُ إِذا جَهِلَ عَلَيْکَ)).
- امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز از صفات خوب دنيا و آخرتند: گذشتن از کسيکه بهتو ستم کرده و پيوستن باآنکه از تو بريده و بردباري زمانيکه با تو ناداني کند.
و ديگر حديثهايي است که در اين زمينه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)روايت کرده است:
((قالَ رَسوُلُ اللهِ صَل الله عَليَه وَسَلَمْ في خُطْبَتِهِ: ألَا اُخْبِرُکُمْ بِخَيْرِ خَلائِقِ الدُّنْيا وَاْلآخِرَةِ؟: اْلعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَکَ، وَ تَصِلُ مَنْ قَطَعَکَ، وَ اْلاِحْسانُ إِلي مَنْ أساءَ إِلَيْکَ، وَ إِعْطاءُ مَنْ حَرَمَکَ)).
- رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: بهترين اخلاق دنيا و آخرت را بهشما خبر ندهم؟ گذشتن از کسي که بهتو ستم کرده و پيوستن باکسيکه از تو بريده و نيکي با کسيکه بتو بدي کرده و بخشيدن بهکسي که تورا محروم ساخته.
((قالَ رَسُولُ اللهِ صَلي الله عَليَه وَآله وَ سَلَّمْ، أَلأَ أَدُلُّکُمْ عَلي خَيْرِ أَخْلاقِ الدُّنْيا وَ اْلاخِرَةِ؟ تَصِلُ مَنْ قَطَعَکَ،وً تُعطي مَنْ حَرَمَکَ، وَ تَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَکَ)).
- رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: شما را به بهترين اخلاق دنيا و آخرت رهبري نکنم؟ پيوستن بکسي که از تو بريده و بخشيدن بهکسي که محرومت ساخته و گذشتن از کسي که بهتو ستم کرده.
قبل از ورود در موضوع بحث، تذکر اين مطلب نيز لازم است که براستي قلم و بيان از ويژگي اخلاق پيامبر بزرگواري که خداي سبحان در وصف اخلاق آنحضرت فرمود: ((اِنَكَّ لَعَلي خُلُق عَظْيمٍ))،[16] عاجز و ناتوان است و آنچه در ذيل ميآيد، قطرهاي از درياي محاسن و مکارم اخلاق آن پيامبر بزرگي است که خداي رحمان در جاي ديگر قرآن کريم درباره او فرموده است: ((وَ ما اَرسَلناکَ اِلّا رَحمَة لِلْعالَمين)).[17]
و به گفته مرحوم محدث قمي (ره): ذکر اخلاق و اوصاف شريفه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)را نگارش دادن بدان ماند که کسي آب دريا را به پيمانه درآورد و يا بخواهد جِرم آفتاب را از روزنه خانه به کوشک خويش در آورد.....
ولي بهگفته آن شاعر:
آب دريا را اگر نتوان کشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد
و اينک نمونههايي از زندگاني پرافتخار و رفتار آموزنده آن بزرگوار:
داستان فتح مکه
سال هشتم هجرت، سال پرحادثه و پيروزمندانهاي براي اسلام و مسلمين بود و بزرگترين پايگاه مشرکان و دشمنان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)يعني شهر مکه بهدست مسلمانان فتح شد و پس از آن اسلام به سرعت در جزيرة العرب پيشرفت کرده و سراسر آنجا را گرفت.
روزي که مکه فتح شد، لشكر اسلام به چهار گروه تقسيم شده بودند و از چهارسو وارد شهر شده ـ ميعادگاه مسجد الحرام بود ـ که خودرا در آن جايگاه مقدس به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)برسانند.
کنار خانه کعبه
گروههاي چهارگانه از چهار سَمتِ مکه خود را به کنار مسجدالحرام رساندند؛ رهبر عالي قدر اسلام نيز پس از آنکه سر و صورت را از گَرد راه بشست و غسل کرد، از خيمه مخصوص بيرون آمد و سوار بر شتر شده به سمت مسجدالحرام حرکت کرد، شهرِ مکه که روزي تمام نيروي خود را براي مبارزه با دعوت الهي پيغمبر اسلام و در هم کوبيدن نداي مقدّس آن بزرگوار به کار گرفته بود، اکنون سکوتي توأم با خضوع و ترس به خود گرفته و مردم از شکاف درهاي خانه و گروهي از بالاي کوهها آن همه عظمت و شکوه نواده عبدالمطلب و پيامبر بزرگوار اسلام را مشاهده ميکردند.
خود پيغمبر نيز آن خاطراتِ تلخ و تمسخر و تکذيبهايي را که در اين شهر از دستِ مشرکان و بت پرستان در طول سيزده سال ديده بود، از نظر ميگذراند و از اين همه نعمت و قدرت که خداي تعالي به او ارزاني داشته، با دل و زبان سپاسگزاري ميکرد و گاهي هم اشک شوق در ديدگان حق بينش حلقه ميزد و کوچههاي مکه را يکي پس از ديگري پشت سر ميگذارد و به سوي خانه کعبه که به دست قهرمان توحيد در جهان، حضرت ابراهيم خليل الرحمان جدّ امجدش برپاشده بود، پيش ميرفت.
لشکر اسلام آماده شد تا در رکاب پيشواي عالي قدر و آسماني خود، مراسم طواف خانه کعبه را انجام دهد، و براي ورود آن حضرت، کوچه داده و راه باز کردند. پيغمبر اسلام در حالي که مهار شترش در دست مُحَمَّد بن مسلمه بود، طواف کرد و سپس با چوبدستي که در دست داشت، استلام حجر نمود و پس از استلام حجر پياده شد و دست به کار پايين آوردن بتهايي که برديوار کعبه آويخته بودند، گرديد تا آنها را بشکند و چون در دسترس نبود به علي (علیه السلام) دستور داد پابر شانه او بگذارد و آنها را به زير افکند و در سيره حلبيه و بسياري از کتابهاي شيعه و اهل سنت آمده که از علي(علیه السلام) پرسيدند: هنگاميکه برشانه پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)بالا رفتي خود را چگونه ديدي؟ فرمود: چنان ديدم که اگر ميخواستم ستاره ثريا را در دست بگيريم، ميتوانستم. آن گاه عُثمان بن طَلحه را که کليد دار کعبه بود خواست تا در خانه را بگشايد، سپس وارد خانه کعبه شد و تصويرهايي را که مشرکين از پيغمبران و فرشتگان ساخته و در کعبه آويخته بودند با چوبدستي خود برزمين ريخت و اين آيه را تلاوت ميکرد:
((قُلْ جاء الحَقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ اِنَّ الباطِلَ کانَ زَهُوقاً)).
ـ بگو حق آمد و باطل نابود شد که براستي باطل نابود شدني است.
مشرکان مکّه و سرکردگان و سخنوران آنها مانند ابوسفيان و سُهَيل بن عمرو و ديگران در کنار مسجدالحرام صف کشيدهاند و با خود فکر ميکنند آيا اکنون که پيغمبر اسلام مکه را فتح کرده، پاسخ آن همه شکنجهها و تهمت و افتراها و تمسخر كه بر ضّد او کردند تا جايي که براي کشتن و قتل او همدست شدند و او را ناچار کردند شبانه از شهر و ديار و کعبه آمال خود فرار کند، چه خواهد داد و چه تصميميدرباره آنها خواهد گرفت و از سوي ديگر ده هزار سپاه اسلام که از طواف، فراغت حاصل کرده و فضاي مسجد را پر نموده و جاي ايستادن را بر مردم تنگ ساخته و همه سرکشيدهاند تا سرانجام کار را ببينند، ناگهان ديدند چهره زيبا و درخشان محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)از ميان درهاي کعبه نمودار شد و دو دست خود را به دو طرف در گرفت و نگاهي به چهرههاي رنگ پريده و اجسادِ لرزان مکّيان کرد و با يک نگاه ممتد همه را از زير نظر گذرانيد!
مردم ميخواهند بدانند آيا اين رادمرد الهي و قهرمان مبارزه با شرک و بت پرستي اکنون چه ميخواهد بگويد و با دشمنان خود چه رفتاري ميخواهد انجام دهد.
چشمها به لب پيغمبر دوخته شد و سکوت مبهميسراسر مسجد را فرا گرفته، در يک قسمت مسجد که مشرکين صف زدهاند، دلها از ترس ميتپد و قسمت ديگر را که لشکر پيروز اسلام پوشانده، قلبها لبريز از شوق و پيروزي است، قريشيان مرگ و حيات خود را در ميان لبان پيغمبر ميبينند و خشم و رحمت را در چشمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)و نگاههايشان ميخوانند.
آنان که اکثراً هنوز محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)را به نبوت نشناخته بودند و او را پيامبر الهي نميدانستند و بزرگواري و خلق و خوي بزرگوارانه و کريمانه او را نشنيده و نديده بودند، حق داشتند وحشت و اضطراب داشته باشند؛ زيرا اگر آن روز پيغمبر بزرگوار اسلام مانند سرداران فاتح ديگري که آنها سابقهشان را داشتند و از خلق و خوي انساني بهرهاي نگرفته بودند، باگفتن يک جمله ((اَلْقَتْل)) و يا ((اَلنَّهْب)) و يا ((اَلاَسْر)) فرمان قتل و يا غارت و اسارت آنها را صادر ميکرد، مردي از قريش زنده نميماند و خانهاي به جاي نبود، اما نميدانستند که او پيامبر الهي است و به تعبير قرآن کريم ((رَحْمَةٌ لِلْعالَمين)) است و در هنگام اقتدار و پيروزي مغرور قدرت نشده و تحت تأثير هوا و هوسهاي شخصي و نفساني قرار نخواهد گرفت.
باري لحظههاي پراضطراب و تاريخي آن روز براي آنان به کُندي گذشت و انتظار به پايان رسيد و صداي روح افزاي فاتح مکه در فضا طنين انداز شد و باهمان جملهاي که بيست سال پيش دعوت آسماني خود را با آن آغاز کرده بود، گفت: ((لا اِله اِلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريکَ لَه، صَدَقَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ هَزَمَ الاَحْزابَ وَحْدَهُ))
ـ معبودي جز خداي يگانه نيست که شريکي ندارد، وعدهاش راست درآمد و بندهاش را نصرت و ياري داد و احزاب را بهتنهايي منهزم ساخت...
آن گاه براي آنکه خيال قُريشيان را از هرگونه انتقاميکه فکر ميکردند پيغمبر از آنها بگيرد، آزاد سازد و دلشان را آرام کند، آنها را مخاطب ساخته فرمود: ((ماذا تَقُولُونَ وَ ماذا تَظنُّونَ؟))
- آيا (درباره من) چه ميگوييد و چه فکر ميکنيد؟
و با اين دو جمله کوتاه ميخواست نظريّه آنها را نسبت به خود و رفتارش با آنها بفهمد؟ قُُريشيان که سخت تحتِ تأثير قدرت و شوکت پيامبر اسلام قرار گرفته بودند، با زباني تضرّع آميز و پوزش طلبانه گفتند: ((نَقُولُ خَيراً وَ نَظَنُّ خَيْراً، اَخٌ کَريمٌ وَابْنُ اَخٍ کَريمٍ وَ قَدَ قَدَرْتَ))!
ـ ما جز خير و خوبي درباره تو چيزي نميگوييم و جز خير و نيکي گماني به تو نميبريم! تو برادري مهربان و کريم هستي و برادرزاده (و فاميل) بزرگوارمايي که اکنون همه گونه قدرتي هم داري!
دقّت در همين چند جمله کوتاه، کمال اضطراب و نگراني آنها را بخوبي روشن ميسازد و در ضمن با تعبير جالبي با اقرار به پذيرفتن حاکميت آن بزرگوار، از رفتار گذشته خود پوزشخواهي کرده و انتظار گذشت و عفو خود را از آنحضرت درخواست نمودند. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)نيز با ذکر چند جمله نگرانيشان را برطرف کرد و فرمان عفو عموميآنها را صادر فرمود و بدانها گفت: ((فَاِنّي اَقُولُ لَکُمْ ماقالَ اَخي يُوسُف: لا تَثْريبَ عَلَيْکُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللهُ لَکُمْ وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّحِمينَ)).
ـ من هماني را به شما ميگويم که برادرم يوسف (هنگاميکه برادران، او را شناختند) گفت: امروز ملامتي بر شما نيست، خدايتان بيامرزد که او مهربانترين مهربانان است.
و سپس افزود:
- براستي که شما بد مردماني بوديد که پيغمبر خود را تکذيب کرديد و او را از شهر و ديار خود آواره ساختيد و به اين راضي نشديد تا آنجا که در بلاد ديگر هم به جنگ من آمديد.
اين سخنان شايد دوباره برخي دلها را مضطرب ساخت که نباشد پيغمبر اسلام مجدد به ياد آن همه آزارها و شکنجهها افتاده و بخواهد تلافي کند، اما رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)براي رفع اين نگراني هم بلادرنگ دنبال سخنان بالا فرمود: ((فَاذْهَبوُا فَأنْتُم الطُلَقاء))!
- برويد که همهتان آزاديد!
در تاريخ و روايات آمده است که وقتي رسول خدا اين سخنان را گفت،مردم همانند مردگاني که از گورها سربيرون آورده و آزاد شدهاند، از مسجد الحرام بيرون دويدند و همين بزرگواري و گذشت شگفت انگيز پيامبر اسلام سبب شد تا بيشتر آنان به دين اسلام در آيند و اين آيين مقدس را بپذيرند.
ساير ويژگيهاي اخلاقي آنحضرت
آنچه تا بدينجا مذکور شد، در مورد عفو و گذشت و اغماض از آزارهايي بود که از دشمنان و خويشان و باديه نشينان درمسير رسالت خويش ديده بود و باخُلق کريمانه از آنها چشم پوشي ميفرمود و توضيحي بود بر احاديث گذشته در باب مکارم اخلاق و نمونههايي در زندگاني آموزنده و پرافتخار آن بزرگوار و اينک به برخي از ويژگيهاي ديگر اخلاقي آن بزرگوار بهطور اختصار اشاره ميشود:
نرمخويي و بردباري
يکي از خصوصيّات اخلاقي و ويژگيهاي بينظير خلق و خوي آن بزرگوار، نرمخويي و بردباري آنحضرت در برابر درشتخوييها و بي ادبيها و جهالتهاي عربهاي بدوي و مردمان دور از ادب و تمدن و حتي دشمنان کينهتوز بود، که خود يکي از عوامل مهم جذب آنان به پذيرش اسلام و علاقه آنان به رسول خدا ميگشت .
علي عليه السلام در حديثي فرمود: ((بِليِنِ الجانِبِ تَاْنِسُ النُّفُوسَ)).[18]
- با نرمخويي است که نفوس مردم با انسان انس ميگيرند.
و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)در حديثي روايت شده که فرمود: ((.... وَعَليکمُ بِالاناءة والليّن، وَ التَسّرع مِن سِلاحِ الشياطين، وَ ما مِن شيءٍ اَحبُّ الي اللهِ من الاناءة واللين)).[19]
ـ بر شما باد به بردباري و نرمخويي و شتاب در برخورد، از سندهاي شيطان است و در پيشگاه خداوند، چيزي محبوبتر از بردباري و نرمخويي نيست.
و از امام صادق عليه السلام روايت شده که فرمود: ((ان العلم خليل المؤمن، والحلم وزيره، والصبر اميرجنوده والرفق اخوه، واللين والده)).[20]
- براستي که علم و دانش دوست صميميمؤمن است و حِلم و بردباري وزير او و صبر و شکيبايي فرمانده لشکريانش و مدارا کردن و نرمش برادرش و نرمخويي پدر او است.
و در مورد رسول گرامياسلام، نرمخويي و بردباري آنحضرت از عنايات و الطاف الهي شمرده شده و از پرتو رحمت الهي به او عنايات شده بود و همان سبب گرايش و توجه مردم به آن بزرگوار گرديد تا جذب اسلام گردند، خداي تعالي در سوره مبارکه آل عمران فرموده: ((فَبما رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْکُنْتَ فَظّاً غَليظَ القَلْبِ لاَنفَضُّوا مِنْ حَولِکَ فَاعْفُ عَنْهُم وَاسْتَغْفِرلَهُم...)).[21]
- از پرتورحمت خدا بود که براي آنها نرمخو شدي و اگر سنگدل و تندخو بودي، از دور تو پراکنده ميشدند، پس از آنها درگذر و براي ايشان از خداوند آمرزش بخواه... . و اينک يکي، دو داستان در اين باب:
1 – محدث قمي(رحمت الله علیه) در کتاب سفينة البحار از انس بن مالک روايت کرده که گويد:
انس بن مالک گويد كه نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)بودم و آن حضرت بُردي بر دوش داشت که کنارهاش زبر و خشن بود، در اين وقت عربي آمد و آن بُرد را به سختي کشيد، چنانکه کناره بُرد در پوست گردن آن حضرت خراشي ايجاد کرد، آنگاه گفت: ((يا محمد احمل لي علي بعيري هذين من مال الله الذّي عندك فانّک لاتحمل لي من مالك ولا مال أبيك)).
اي محمد بر اين دو شتر من از مال خدا که نزد توست، بار بگذار که نه از مال توست و نه از مال پدرت....!
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)سکوت کرد و سپس فرمود: ((المال مال الله و أنا عبده)).
- همه مال خداست و من هم بنده او هستم.
آنگاه فرمود: (( اي مرد عرب آيا حاضر به تلافي آنچه با من انجام دادي هستي؟))
گفت: ((نه!)) فرمود: ((چرا؟)) گفت: ((لأنّک لا تکافي السيئة بالسيّئة)).
- زيرا تو کسي نيستي که بدي را به بدي تلافي کني!
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)خنديد و دستور داد شترانش را يکي جو و ديگري خرما بار کردند و او را روانه کرد.[22]
2 – شيخ صدوق (رحمت الله علیه) در کتاب امالي از امام هفتم به نقل از اميرالمؤمنين (علیه السلام) روايت کرده که شخصي يهودي چند اشرفي از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)طلبکار بود و از آن حضرت مطالبه ميکرد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)ميفرمود: ((چيزي ندارم که به تو بدهم)) و يهودي هم ميگفت: ((من هم دست از تو برنميدارم تا طلبم را بپردازي)). آن حضرت نيز فرمود: ((در اين صورت من هم پيش تو مينشينم)) و بدين ترتيب پيش آن مرد يهودي نشست تا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را نزد آن يهودي خواند. اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)نيز که متوجه داستان شده بودند، به نزد يهودي آمده و او را تهديد کرده و نهيب ميزدند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)به اصحاب فرمود: ((با او چهکار داريد؟)) گفتند: (( اي رسول خدا اين يهودي تو را بازداشت کرده است؟)) فرمود: ((لم يبعثني ربّي بأن أظلم معاهداً و لاغيره)).
پروردگارم مرا برنيانگيخته تا به کافر هم پيمان يا ديگري ستم کنم.
روز ديگر، مرد يهودي مسلمان شد و شهادتين را برزبان جاري کرد و گفت: ((نيمياز مال خود را نيز در راه خدا دادم)). و به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)عرض کرد: (( به خدا سوگند من اين کار را نکردم جز براي آنکه وصف تو را در تورات بنگرم؛ زيرا من در تورات، وصف تو را اينگونه ديدهام که: ((محمد بن عبدالله مولده بمکة و مهاجره بطيبة، و ليس بفظّ و لا غليظ و بسخّاب و لامتزيّن بالفحش و لا قول الخناء، و انا اشهد ان لا اله الاّ الله و انّک رسول الله و هذا مالي فاحکم فيه بما انزل الله....))
- محمد بن عبدالله (پيامبري که) زادگاهش مکه و هجرتگاهش طيبه (يثرب) است، تندخو و سخت دل نيست، برکسي فرياد نميزند، به فحاشي و بدزباني خود را نميآلايد و من گواهي دهم که معبودي جز خدا نيست و تو رسول خدايي، واين، مال من است که در اختيار توست تا بدانچه خدا نازل فرموده در آن حکم فرمايي...)).
باري رسول خدا، آن رهبر عاليقدر و بزرگواري است که خداي سبحان در آخر سوره توبه دربارهاش فرمود: ((لَقَدْ جَآءَکُمْ رَسُوْلٌ مِّنْ اَنْفُسِکُمْ عَزِيْزُ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِيْصٌ عَلَيْکُمْ بِالْمُؤمِنْينَ رَءُوْفٌ رَّحِيْمٌ – فَاِنْ تَوَلَّوا فَقُلْ حَسْبِيَ اللهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَکَلتُ وَهُوَ رَبَ العَرشِ الْعَظِيْمِ)).
- شما را پيغمبري از خودتان آمد که رنج بردنتان بر او گرانست و بهشما علاقه دارد و با مؤمنان مهربان و رحيم است – اگر پشت کردند بگو: خدا مرا بس است که خدايي جزاو نيست به او توکل ميکنيم که او پروردگار عرش بزرگ است.
نوعدوستي و رسيدگي به حال بينوايان
1 - شيخ صدوق (رحمت الله علیه) در کتاب امالي به سند از امام صادق (علیه السلام) روايت کرده است که مردي نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)آمد و مشاهده کرد جامه رسول خدا کهنه است. پس دوازده درهم به آن حضرت داد که براي خود پيراهني خريداري کند و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)آن را به علي (علیه السلام) داد و فرمود: (( اين درهمها را بگير و براي من جامهاي خريداري کن تا بپوشم)). علي (علیه السلام) گويد: ((به بازار رفتم و پيراهني به دوازده درهم خريدم و نزد رسول خدا بردم)). چون بدان نگريست، فرمود: (( يا علي، پيراهن ديگري پيش من محبوبتر از اين است، ببين صاحبش آن را پس ميگيرد؟)) گفتم: ((نميدانم.)) فرمود: (( بنگر.)) من نزد صاحب پيراهن رفتم و گفتم: ((رسول خدا اين پيراهن را خوش ندارد و جامه ديگري ميخواهد، آن را پس بگير.))
آن مرد پيراهن را برداشت و دوازده درهم به من داد و من آن را نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)بردم و آن حضرت به همراه من برخاست و به طرف بازار حرکت کرديم تا پيراهني بخريم. در راه کنيزکي را ديد که نشسته و گريه ميکند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)علت ناراحتي او را جويا شد، گفت: (( اي رسول خدا، خاندان من چهار درهم به من داده بودند تا براي ايشان چيزي بخرم و پول گم شده و من جرئت ندارم دست خالي به خانه بازگردم.)) رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)چهار درهم از آن پول را به کنيزک داد و فرمود: ((به سوي کسانت بازگرد.)) سپس به راه افتاد و به بازار رفت و پيراهني به چهاردرهم خريده، آن را پوشيد و حمدِ خداي را به جاي آورد و از بازار خارج شد. در اين وقت مرد برهنهاي را ديد که ميگويد: ((مَن کَساني کَساه اللهُ مِن ثياب الجنّة))
- هر کس مرا بپوشاند، خداوند او را از جامههاي بهشت بپوشاند.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)پيراهن را از تن خود بيرون آورد و به آن مرد پوشانيد و دوباره به بازار برگشت و با چهار درهم باقيمانده، پيراهني خريد و آنرا پوشيده و حمد خداي را به جاي آورد و به سوي خانه بازگشت. در راه که ميآمد، همان کنيزک را ديد که سر راه نشسته، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)بدو فرمود: ((چرا نزد کسان خود نرفتي؟)) عرض کرد: ((اي رسول خدا، توقف من در خارج خانه طولاني شده و ميترسم مرا کتک بزنند.)) حضرت فرمود: ((برخيز و پيشاپيش من راه بيافت و مرا به خانه کسان خود راهنمايي کن)). رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)همچنان آمد تا به در خانه آنها رسيد و گفت: ((السلام عليکم يا اهل الدار))
کسي پاسخ آن حضرت را نداد، براي بار دوم سلام کرد کسي جواب نداد و براي بار سوم گفتند: (( عليك السلام يا رسول الله ورحمة الله وبرکاته))
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: (( چرا بار اول و دوم پاسخم را نداديد؟)) گفتند: (( سلام شما را هر دو بار شنيديم ولي دوست داشتيم صداي شما را بيشتر بشنويم.)) رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: (( اين کنيزک دير آمده، او را مؤاخذه نکنيد)).
آنها گفتند: (( يا رسول الله هي حرّة لممشاک))
- اي رسول خدا اين کنيزک به برکت قدم شما آزاد است. حضرت فرمود: ((الحمدلله. هيچ دوازده درهميپربرکتتر از اين نديدم که دو برهنه را پوشانيد و بردهاي را نيز آزاد کرد.))
2 – حميري در کتاب قرب الاسناد از امام باقر (علیه السلام) روايت کرده که سائلي نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)آمد و چيزي از او خواست، حضرت فرمود: (( آيا نزد کسي چيزي نسيه هست که به ما بدهد؟)) مردي از قبيله بني الحبلي از انصار برخواست و عرض کرد: ((رسول خدا، نزد من هست)). فرمود: (( به اين مرد چهار وسق خرما بده.))
آن مرد چهار وسق خرما به سائل داد و پس از آن نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)آمده، مطالبه کرد. حضرت فرمود: (( انشاءالله انجام خواهد شد...)) و همچنان دو بار ديگر آمد و مطالبه کرد و همان پاسخ را شنيد تا اينکه براي بار چهارم نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: (( قد اکثرت يا رسول الله من قول: يکون انشاءالله...))
- اي رسول خدا، تا به کي ميگوييد: انشاءالله انجام خواهد شد؟
حضرت خنديد و فرمود: (( کسي هست که مال نسيه نزدش باشد؟)) مردي برخاست و گفت: ((پيش من هست.)) فرمود: (( چقدر مال پيش توست؟)) عرض کرد: ((هرچه بخواهي.)) فرمود: (( به اين مرد هشت وسق خرما بده.))
مرد انصاري گفت: (( طلب من چهار وسق بود.)) رسول خدا فرمود: (( و چهار وسق ديگر نيز.))
صاحب کتاب مزبور به دنبال اين روايت، حديث ديگري نيز از آن حضرت نقل کرده که فرمود: ((انّ رسول الله لم يورّث ديناراً ولا درهماً و لا عبداً ولا وليدة و لاشاة ولا بعيراً، ولقد قبض(صلی الله علیه و آله و سلم)وانّ درعه مرهونة عند يهوديّ من يهود المدينه بعشرين من شعير استلفها نفقة لاهله.))
براستي که رسول خدا درهم و دينار و بنده و کنيز و گوسفند و شتري به جاي نگذارد و روزي که از دنيا رفت، زرهِ او نزد يکي از يهوديان مدينه در مقابل بيست صاع جو که براي خرجي خانوادهاش قرض گرفته بود، در گرو بود.
و در پايان بهطور اختصار رواياتي را از کتابهاي شيعه و اهل سنت درباره خلق و خوي عظيم آن بزرگوار براي شما نقل نموده و مقاله را به پايان ميبريم:
انس بن مالک گويد: ((نه سال تمام خدمتکاري رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)را کردم و در اين مدت هرگز به من نگفت كه چرا اين کار را کردي و هيچگاه در کاري از من عيب نگرفت...))
در حديث ديگري گويد:
((ده سال خدمتکاري رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)را کردم، هرگز به من ((اُفّ)) نگفت...)) تا آنکه گويد: (( غذاي افطار و سحر آن حضرت شربتي بود که گاهي شير بود و گاهي هم نان تريد ميکرد و به صورت مايعي درآورده و ميخورد... و شبي اتفاق افتاد که من غذاي مزبور را براي او تهيه کردم ولي غيبت آن حضرت به طول انجاميد و من فکر کردم بعضي از اصحاب، آن حضرت را براي افطار دعوت کردهاند. غذا را خوردم و چون ساعتي از شب گذشت، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)بيآمد و از يکي از همراهان آن حضرت پرسيدم: ((آيا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)افطار کرده و کسي او را دعوت کرده بود؟)) گفت: (( نه)). من آنشب را با آنچنان اندوهي سپري کردم که جز خداي تعالي کسي نميداند و همه اندوهم براي آن بود که ميترسيدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)بهدنبال غذاي خود برود و آن را نيابد و من نتوانم جواب بگويم. ولي آن شب گذشت و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)روزه گرفت و تاکنون هم از من درباره آن شب و غذاي خود چيزي نپرسيده است.
در حديث آمده آن حضرت در يکي از سفرها دستور داد گوسفندي را ذبح کنند. مردي گفت: (( ذبح گوسفند با من))، ديگري گفت: (( کندن پوست آنهم به عهده من)). سوميگفت: (( طبخ آن هم با من))، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: ((وعليَّ جمع الحطب.))، جمع کردن هيزم هم با من.
اصحاب عرض کردند: (( ما کار شما را انجام ميدهيم.)) فرمود: (( ميدانم ولي خوش ندارم بر شما امتيازي داشته باشم؛ زيرا خداوند خوش ندارد بنده خود را ممتاز از ديگران ببيند.)) سپس برخاست و به جمع آوري هيزم مشغول شد.
هنگاميکه يکي از اصحاب و يارانش با او ديدن ميکرد از او جدا نميشد تا آن شخص جدا شده و خداحافظي کند و اگر با کسي دست ميداد، دستش را رها نميکرد تا آن شخص رها کند و چون کسي در محضر او مينشست، برنميخاست تا او برخيزد.
مريضان را عيادت ميکرد، به تشييع جنازه ميرفت، برالاغ سوار ميشد و در جنگ خيبر و بني قريظه و بنينضير برالاغي سوار بود که دهانهاش ريسماني از ليف خرما و پالانش تکهاي از ليف خرما بود.
ابوذر گويد: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)در ميان اصحاب خود مينشست به گونهاي که وقتي ناشناسي وارد ميشد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)را نميشناخت، نميدانست کدام يک رسول خداست تا اينکه ميپرسيد كه کداميک از شما رسول خداست، در روايت انس بن مالک آمده که مجلس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)حلقه وار بود و بالا و پايين نداشت، جابر گويد هيچ گاه از رسول خدا چيزي نخواستند که در پاسخ ((نه)) بگويد.
از عايشه پرسيدند که رسول خدا وقتي در خانه تنها ميشد، چه ميکرد؟ گفت: ((جامهاش را ميدوخت و نعلين خود را وصله ميزد)).
انس گويد: (( هرگاه رسول خدا مردي از يارانش را سه روز ديدار نميکرد، سراغ او را ميگرفت و احوالش را ميپرسيد؛ اگر به سفر رفته و غايب بود، براي او دعا ميکرد و اگر در محل حضور نداشت، به ديدارش ميرفت و اگر بيمار بود، عيادتش ميکرد)).
از امام باقر (علیه السلام) روايت شده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: ((خمس لا اَدَعَهنَّ حتَّي المَمات، الاکُل عَلي الحضيض مَع العَبيد، وَ رکوبي الحمار مؤکفاً، و حلبي العنز بيدي، و لبس الصوف، و التسليم علي الصبيان لتکون سنّة من بعدي.))
پنج چيز است که تا هنگام مرگ از آنها دست برندارم: غذا خوردن روي زمين با بردگان، و سوار شدن بر روي الاغي که تنها پلاسي دارد و دوشيدن بز به دست خودم و پوشيدن جامه پشمين، و سلام بر کودکان تا سنتي باشد پس از من.
هرگز اتفاق نميافتاد که سواره باشد و کسي به همراه او پياده برود جز آنکه او را در پشت سر خود سوار ميکرد و اگر نميپذيرفت که سوار شود، بدو ميفرمود: ((جلو برو و مرا در فلان جا که ميخواهي ديدار کن.))
از امام باقر (علیه السلام) روايت شده که روزي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)براي کاري از خانه بيرون رفت و فضل بن عباس را ديد و فرمود: (( اين پسرک را پشت سر من سوار کنيد.)) و چون او را سوار کردند، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)با دست خود از عقب او را نگه داشت تا او را به مقصد رسانيد.
در حجة الوداع اسامة بن زيد را در بازگشت از موقف، پشت سر خود سوار کرد و همچنين عبدالله بن مسعود و فضل را رديف خود سوار کرد. ميري در کتاب حياة الحيوان خود، از حافظ بن منده روايت کرده که گفته است:
کساني که رسول خدا رديف خود بر مرکب سوار کرده، (در تاريخ) سي و سه نفر بودهاند.
بالاخره سيره نويسان در يک جمله گفتهاند:
((کان – صلي الله عليه و آله – في بيته في مهنهّ اهله، يقطع اللحم و يجلس علي الطعام محقّراً... و يرقع ثوبه، و يخصف نعله و يخدم نفسه، و يقمّ البيت، و يعقل البعير، و يعلف ناضحه، و يطحن مع الخادم و يعجن معها، و يحمل بضاعته من السوق، و يضع طهوره بالليل بيده، و يجالس الفقراء، ويواکل المساکين و يناولهم بيده، و ياکل الشاة من النوي في کفّه، ويشرب الماء بعد ان سقي اصحابه و قال: ساقي القوم آخرهم شرباً...))
- رسول خدا در خانه در خدمت اهل خانه بود، گوشت خرد ميکرد و خيلي افتاده و محقرانه بر سر سفره غذا مينشست و آب وضوي خود را بهدست خود مينهاد، با فقيران مجالست داشت و با مسکينان غذا ميخورد و به آنها دست ميداد، گوسفند، هسته را از ميان دست او ميخورد و آب را وقتي مينوشيد که اصحاب و ياران خود را آب داده باشد و ميفرمود: ((ساقي بايد آخر بنوشد.))
اينک با ذکر شعري فارسي از يکي از شاعران پارسي زبان، سخن را به پايان ميبريم:
جان فداي تووخلق تو که خلاق جهان
خواند با آن عظمت خلق نکوي تو عظيم
احمدت خواند خداوند احد زانکه نديد
فرق ديگر به ميان تو وخود جز يک ميم
زآفرينش تو اگر قصد نبودي بودي
پدر دهر عزب مادر ايّام عقيم
سر بر آرد زلحد رقص کنان عظم رميم
به مزاري که زکوي تو نسيمي بوزد
زان تو را خواست يتيم اي پدر عالميان
تا مربي شود از بهر تو خود حيّ قديم
اي در بحر شرف چون تو يتيم آمدهاي
شرف تاج شهان آمده زان درّ يتيم
روز محشر چو زني دامن همّت به کمر
دارد اميد شفاعت ز تو شيطان رجيم
پی نوشتها:
[1]ـ کنزالعمال، ج3، حديث 5217. مجمع البيان طبرسي، ج10، ص333.
[2]ـ بحارالانوار، ج71، ص420.
[3]ـ و ممکن است عيادت به معناي بازديد از بيمار باشد.
[4]ـ کنز العمال، ج 3، ص 3، حديث 5136.
[5]ـ بحارالانوار، ج 71، ص 389.
[6]ـ کنزالعمال، ج 3، حديث 5154 و 5171.
[7]ـ همان مدرک.
[8]ـ غررالحکم، ج 2، ص 462.
[9]ـ سوره الرحمن، آيه 60.
[10]ـ تحف العقول، ص 359.
[11]ـ سوره مؤمنون، آيه96.
[12]ـ غررالحکم، ج1، ص 140.
[13]ـ سوره شوري، آيات 39 الي 43.
[14]ـ صحيفه سجاديه، ص 69.
[15]ـ استاد در شرح اين جمله گويد:
اگر کسي بدي کند و انسان هم در برابر او بدي کند، اين سگ رفتاري است؛ زيرا اگر سگي، سگ ديگري را گاز بگيرد، اين يکي هم او را گاز ميگيرد، نيکي را نيکي کردن خرکاري است، اگر کسي به انسان نيکي کند و انسان هم در مقابل او نيکي کند اين کار مهمي نيست؛ زيرا يک الاغ وقتي که شانه يک الاغ ديگر را ميخاراند، او هم فوراً شانه اين يکي را ميخاراند، بدي را نيکي کردن کار خواجه است.( فلسفه اخلاق، ص21).
[16]ـ اصول کافي کتاب الايمان، باب حسن الخلق.
[17]ـ سوره انبياء، آيه 107.
[18]ـ عرزالحکم، ج2، ص 411.
[19]ـ علل الشرايع، ج 2، ص 210.
[20]ـ بحارالانوار، ج 78، ص 244.
[21]ـ آل عمران، آيه 159.
[22]ـ سفينة البحار، باب خلق.
منبع: www. taghrib.ir
/س
حجت الاسلام سيد هاشم رسولي محلاتي
منظور از اخلاق انساني در اين مقاله، همان مکارم اخلاقي است که [پيامبر] بزرگوار فرمود: ((اِنَّما بُعِثْتُ لِاُتَمِمَّ مَکارِمَ الاَخْلاقِ)).[1]
ـ جز اين نيست که من برانگيخته شدم تا مکارم اخلاق را کامل کنم.
و يا روايت ديگري که مرحوم مجلسي در بحارالانوار از آنحضرت روايت کرده که فرمود: ((عَلَيْكُم بِمَكارِمِ الاَخْلاقِ فَانَّ اللهَ بَعَثني بِها وَ اِنَّ مِنْ مِکارِمِ الاَخْلاقِ اَنْ يَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَه وَيُعْطي مَنْ حَرَمَه وَ يَصِلَ مَنْ قَطَعَهُ وَ اَنْ يَعُودَ مَنْ لايَعُودُه)).[2]
ـ بر شما باد به مکارم اخلاق که براستي خدا مرا بدان مبعوث فرموده و از مکارم اخلاق است که بگذرد از کسي که از او بريده و بازگردد بهسوي کسي که او را محروم کرده و پيوند کند به کسي که از او بريده، و بازگردد بهسوي کسي که به نزدش بازنگردد.[3]
ـ آنچه فهم آن در اين مقدمه لازم است اين مطلب است که مکارم اخلاق و اخلاق انساني چيست؟ و با حسن خلق چه فرقي دارد؟
ـ مکارم جمع ((مکرمة)) است و مکرمة به اعتبار ريشه لغت آن که ((کَرَم)) باشد معمولاً به کار نيکي گفته ميشود که نوعي گذشت و بزرگواري در آن باشد و به تعبير ديگر فوقالعادگي داشته باشد، چنانچه به کارهاي خارق العاده و معجزه گونهاي که از بزرگان صادر شود، ((کرامت)) گويند.
ـ راغب در مفردات گويد: کَرَم گفته نشود جز در کارهاي نيکويي که بزرگ و فوقالعاده باشد و هر چيزي که در باب خود شرافت و بزرگي داشته باشد، به ((کرم)) توصيف شود.
ـ و بدين ترتيب مکارم اخلاق چيزي بالاتر و برتر از محاسن اخلاقي است، اگرچه گاهي در روايات به جاي يکديگر استعمال شده و بکار رفته است...
ـ ولي محاسن اخلاق و حسن خلق به حدّ اعتدال و متوسط اخلاقي که بايد معمولاً در افراد تربيت يافته باشد، گفته ميشود، اگر چه آن نيز مهم و پرفضيلت است ولي هر چه باشد در حدّ مکارم اخلاق که از ويژگي خاص و قدر و منزلت والاتري برخوردار است، نيست.
و از اينرو در روايتي از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)نقل شده که فرمود: ((اَلخُلْقُ الحَسَنُ لا يُنزَعُ اِلاّ مِنْ وَلَدِ حَيْضَةٍ اَوَ وَلَدُ زَنْتَةٍ)).[4]
يعني حسن خلق لازمه يک انسان پاک و سالمياست که از نظر خلقت و فطرت اصلي پاک، خلق شده باشد... و از کسي جز زاييده حيض يا زنا گرفته نشود.
و شايد به همين دليل است که در روايات، براي ((خُلق حسن)) مراتب ذکر شده و هر کس خُلق بهتري داشته باشد و ((اَحْسنُ خُلقاً) باشد، ثواب بيشتري دارد، مانند اينکه فرمودهاند:((أکْمَلُ المُؤمِنينَ ايماناً اَحْسَنُهُم خُلْقاً)).[5]
- کاملترين مؤمنان از نظر ايمان کسي است که خُلقش نيکوتر باشد.
((اِنَّ مِنْ اَحبِّکُم اِليَّ اَحْسَنُکُم خُلْقاً)).[6]
- براستي محبوبترين شما نزد من کسي است که خلقش نيکوتر باشد.
((خَيْرکُمْ اِسْلاماً اَحْسَنُکُم خُلْقاً)).[7]
- بهترين شما از نظر دارا بودن دين اسلام کسي است که خلقش نيکوتر باشد.
و امثال اين روايات...
اما مکارم اخلاق، آن حدّ اعلاي خلق نيک است که نام آنرا بايد ((کرامت نفس)) و ((خلق کريمانه)) و بزرگوارانه و قهرمانانه و امثال آن گذارد که آن کار هرکس نيست، چنانچه در حديثي از اميرالمؤمنين عليهالسلام نقل شده که فرمود: ((اَحْسَنُ الاَخْلاقِ ما حَمَلَکَ عَلَي المَکارِم)).[8]
- بهترين اخلاق آنست که تو را به مکارم وادارد.
بهعنوان مثال يکي از محاسن اخلاقي، احسان و نيکي کردن به ديگران است و اين مراتبي دارد؛ يک وقت است که کسي به شما نيکي ميکند، در اينجا لازمه انسانيت و وظيفه اسلاميو انساني و عرفي و هر نوع وظيفه ديگر شما است که در برابر احسان به او احسان کنيد و قرآن کريم هم ميفرمايد: ((هَلْ جَزاءُ الاِحْسانِ اِلاّ اْلاِحسانُ)). [9]
در وصيتنامه حضرت موسي بن جعفر عليهالسلام به هشام بن حکم که قسمتي از آنرا مرحوم کليني (رحمت الله علیه) در اصول کافي روايت کرده و تماميآنرا علي بن شعبة در تحف العقول نقل کرده، فراز جالبي است که ميفرمايد: ((يا هِشامُ قَوْلُ اللهِ عَزَّوَجَلَّ ((هَلْ جَزاءُ الاِحْسانِ اِلاَّ الاِحْسانُ)) جَرَتْ فِي المُؤْمِنِ وَالکافِرِ وَ البِرِّ وَ الفاجِرِ، مَنْ صُنِعَ اِلَيْه مَعْروفٌ فَعَلَيهِ اَنْ يُکافِيءَ بِهِ، وَ لَيْسَتِ المُکافاةُ اَنْ تَصْنَعَ کَما صَنَعَ حَتي تَري فَضْلکَ، فَاِنْ صَنَعْتَ کَما صَنَعَ فَلَهُ الفَضْلُ بِالاِبتدَاءِ)).[10]
ـ اي هشام اينکه خداي عزّوجلّ فرموده: (( آيا پاداش نيکي جز نيکي است))، مطلبي اسـت که درمورد مؤمن وکافر،نـيکوکاروبدکارجريان دارد(ويک وظيفة همگاني است)که هرکس به کسي خيري رسانيد، براو است که مکافات آنرا دهد (و معامله به مثل کند) و مکافات به اين نيست که همانند او کاري انجام دهي تا آنکه آن طرف برتري تو را در پاداش ببيند وگرنه اگر تو همانند او عمل کردي او بهخاطر اينکه آغاز (به کار خير) کرده بر تو فضيلت و برتري دارد.
و گاهي يک مرتبه از اين بالاتر است و آن اين مرحله است که کسي به شما نيکي و احساني نکرده، ولي شما روي وظيفه اخلاقي و انساني خود بدون سابقه قبلي به او احسان ميکنيد، اگر مشکلي دارد درصدد رفع مشکل او برآييد، اگر نيازي دارد و شما ميتوانيد برطرف کنيد و اساساً اين احساس در هر انساني هست که اگر افتادهاي را ببيند، از او دستگيري کند و به قول سعدي: بني آدم اعضاي يکپيكرند، و چنانچه عضوي بهدرد آيد، در عضوهاي ديگر اثر بگذارد و اگر کسي در برابر درد ديگران احساس درد نکرد، شايسته نام آدمينيست...
اما از اينها بالاتر که به مرحله مَکرَمت اخلاقي و کرامت نفس ميرسد و مکارم اخلاقي نام دارد و ميتوان آنرا يک عمل قهرمانانه ناميد، آن است که کسي به شما بدي کرد و شما را آزار داد و شما از روي خوي حيواني و بلکه حق اسلامي ـ انساني خود ميتوانيد معامله به مثل و مقابله و قصاص کنيد، اما شما بهجاي بدي به او احسان کنيد و نه تنها انتقام نگرفته و مقابله و قصاص نکنيد، که از او بگذريد و بدي او را به نيکي پاسخ دهيد و به تعبير قرآن کريم: ((اِدْفَعْ بِالَّتي هِيَ اَحْسَنُ الَسِيئّة)).[11]
چنانچه آن شاعر گويد:
بدي را بدي سهل باشد جزا اگر مردي((احسن الي من اساء))
آن شاعر ديگر گويد:
هيچ داني که چيست غايت حلم
هر که زهرت دهد شکر بخشش
کم مباش از درخت سايه فکن
هر که سنگت زند ثمر بخشش
هر که بخراشدت جگر به جفا
همچو کان کريم دُر بخشش
از صدف يادگير نکته حلم
آنکه بُرَدْ سرت گُهر بخشـش
از اميرالمؤمنين عليه السلام روايت شده است که فرمود: ((العَفْوُ تاجُ المَکارِمِ)).[12]
- عفو و گذشت تاج همه مکارم است.
و شايد آيات زير که در سوره مبارکه شوري است، شاهد خوبي براي آنچه گفتيم باشد، ضمن آنکه پاداش کرامت اخلاقي را نيز – پاداشي که فوق آن متصور نيست – بيان فرموده، خداي تعالي در سوره مزبور ضمن بيان نشانههاي مردمان با ايماني که به پروردگارشان توکل ميکنند، فرموده: ((وَالَّذينَ اِذا اَصابَهُمُ البَغْيُ هُمْ يَنْتَصِرُونَ، وَ جَزاءُ سَيئةٍ سَيئةٌ مِثْلُها فَمَنْ عَفا وَ اصْلَحَ فَاَجْرُهُ عَلَي اللهِ اِنَّهُ لايُحِبُّ الظّالِمين، وَ لَمَنِ انْتَصَرَ بَعْدَ ظُلْمِهِ فَاُولئِکَ ما عَلَيْهِمْ مِنْ سَبيل... وَ لَمَنْ صَبَرَ وَ غَفَرَ اَنَّ ذلِکَ مِنْ عَزْمِ الاُمُورِ)).[13]
- و آنها که چون ستميبه آنها رسد انتقام گيرند، کيفر بدي بدي است همانند آن، و هرکس عفو کند و اصلاح (و روبراه) کند، پاداشش به عهده خدا است، که خداوند براستي ستمکاران را دوست نميدارد و هرکس پس از ستم ديدن انتقام گيرد، راه تعرّضي بر آنها نيست...و کسي که صبر کند و چشم پوشي کند، اين براستي از کارهاي بزرگ و قهرمانانه است.
از اين آيه چند مطلب استفاده ميشود:
1 – ستمديده حق انتقام دارد؛ زيرا کيفر بدي بهحسب معمول بدي است...
2 – اما اگر عفو کند و بهدنبال آن اصلاح نمايد (يعني آثار بدي و ستم را هم در ظاهر و هم باطن از ميان به برد)، پاداشش بر خدا است (که حدّ و مرزي ندارد).
3 – اگر ستمديده خواست انتقام بگيرد و معامله به مثل کند، کسي حق تعرض براو ندارد... اما اگر صبر پيشه ساخت و گذشت کرده و ستمکار را آمرزيد، کاري بزرگ و فوقالعاده و قهرمانانه کرده است.
در اينجا براي اينکه يادي از استاد شهيد آية الله مطهري کرده باشيم، قسمتي از نوشته پرارج ايشان را در کتاب فلسفه اخلاق که در توضيح همين مطلب بيان داشتهاند، براي شما نقل کرده و بهدنبال سخن خود باز ميگرديم:
استاد بزرگوار مرحوم شهيد مطهري (رحمت الله علیه) در کتاب نفيس فلسفه اخلاق خود در ذيل بحث ((فعل طبيعي و فعل اخلاقي))، تحقيق جالبي درباره معناي مکارم اخلاق دارد و قسمتي از دعاي مکارم الاخلاق صحيفه سجاديه را در اين باره نقل کرده که امام سجاد (علیه السلام) گويد: ((اَلّلهُمَّ صَلِّ عَلي مَحَمَّدٍوَ آلِ مُحَمَّدٍوَ سَدِّدْني اُعارِضَ مَنْ غَشَّني بِالنُّصحِ)).
- پروردگارا، درود فرست بر محمد و آل محمد و توفيق ده که معارضه کنم به نصيحت با آن کساني که با من بهظاهر دوستي ميکنند، ولي در واقع ميخواهند با من بدي و دغلي کنند.
((وَ اَجْزِيَ مَنْ هَجَرني بِالْبِرِّ)).
- خدايا، به من توفيق ده که جزا بدهم آن کساني را که مرا رها کردهاند و سراغ من نميآيند به احسان و نيکي.
((وَ اُثيبَ مَنْ حَرَمَني بِالْبَذْلِ)).
- خدايا، به من توفيق ده که پاداش بدهم آن کساني را که مرا محروم کردهاند به اينکه من به آنها بخشش کنم.
((وَاُکافيَ مَنْ قَطَعَنيِ بِالصِّلَةِ))
- خدايا، به من توفيق ده که مکافات کنم هر کس که با من قطع صله رحم يا قطع صله مودت ميکند، مکافات من اين باشد که من پيوند کنم.
((وَ اُخالِفَ مَنْ اغْتابَنِي اِلي حُسْنِ الذِّکْرِ))
- خدايا، به من توفيق ده که مخالفت کنم با آن کساني که از من غيبت ميکنند و پشت سر من بدگويي ميکنند به اينکه پشت سر آنها هميشه نيکي آنها را بگويم.
((وَ اَنْ اَشْکُرَ الْحَسَنَةَ وَ اُغْضِيَ عَنِ السَّيِّئَةِ)).
- خدايا، به من توفيق ده که نيکيهاي مردم را سپاسگزار باشم و از بديهاي مردم چشم بپوشم.[14]
سپس از خواجه عبدالله انصاري که مردِ عارف و وارستهاي بوده، اين جمله را نقل کرده که گفته است:
((بدي را بدي کردن سگساري است، نيکي را نيکي کردن خرکاري است، بدي را نيکي کردن کار خواجه عبدالله انصاري است)).[15]
و شاهد بر آنچه گفته شد، حديثهاي زير است که مرحوم کليني در اصول کافي يکي را از ابوحمزه ثمالي از امام صادق عليه السلام روايت کرده: ((ثَلاثُ مِنْ مَکارِمِ الدُّنيا وَاْلاخِرَةِ: تَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَکَ، وَ تَصِلُ مَنْ قَطَعَکَ،وَ تَحْلُمُ إِذا جَهِلَ عَلَيْکَ)).
- امام صادق عليه السلام فرمود: سه چيز از صفات خوب دنيا و آخرتند: گذشتن از کسيکه بهتو ستم کرده و پيوستن باآنکه از تو بريده و بردباري زمانيکه با تو ناداني کند.
و ديگر حديثهايي است که در اين زمينه از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)روايت کرده است:
((قالَ رَسوُلُ اللهِ صَل الله عَليَه وَسَلَمْ في خُطْبَتِهِ: ألَا اُخْبِرُکُمْ بِخَيْرِ خَلائِقِ الدُّنْيا وَاْلآخِرَةِ؟: اْلعَفْوُ عَمَّنْ ظَلَمَکَ، وَ تَصِلُ مَنْ قَطَعَکَ، وَ اْلاِحْسانُ إِلي مَنْ أساءَ إِلَيْکَ، وَ إِعْطاءُ مَنْ حَرَمَکَ)).
- رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: بهترين اخلاق دنيا و آخرت را بهشما خبر ندهم؟ گذشتن از کسي که بهتو ستم کرده و پيوستن باکسيکه از تو بريده و نيکي با کسيکه بتو بدي کرده و بخشيدن بهکسي که تورا محروم ساخته.
((قالَ رَسُولُ اللهِ صَلي الله عَليَه وَآله وَ سَلَّمْ، أَلأَ أَدُلُّکُمْ عَلي خَيْرِ أَخْلاقِ الدُّنْيا وَ اْلاخِرَةِ؟ تَصِلُ مَنْ قَطَعَکَ،وً تُعطي مَنْ حَرَمَکَ، وَ تَعْفُو عَمَّنْ ظَلَمَکَ)).
- رسول خدا صلي الله عليه و آله فرمود: شما را به بهترين اخلاق دنيا و آخرت رهبري نکنم؟ پيوستن بکسي که از تو بريده و بخشيدن بهکسي که محرومت ساخته و گذشتن از کسي که بهتو ستم کرده.
قبل از ورود در موضوع بحث، تذکر اين مطلب نيز لازم است که براستي قلم و بيان از ويژگي اخلاق پيامبر بزرگواري که خداي سبحان در وصف اخلاق آنحضرت فرمود: ((اِنَكَّ لَعَلي خُلُق عَظْيمٍ))،[16] عاجز و ناتوان است و آنچه در ذيل ميآيد، قطرهاي از درياي محاسن و مکارم اخلاق آن پيامبر بزرگي است که خداي رحمان در جاي ديگر قرآن کريم درباره او فرموده است: ((وَ ما اَرسَلناکَ اِلّا رَحمَة لِلْعالَمين)).[17]
و به گفته مرحوم محدث قمي (ره): ذکر اخلاق و اوصاف شريفه رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)را نگارش دادن بدان ماند که کسي آب دريا را به پيمانه درآورد و يا بخواهد جِرم آفتاب را از روزنه خانه به کوشک خويش در آورد.....
ولي بهگفته آن شاعر:
آب دريا را اگر نتوان کشيد هم به قدر تشنگي بايد چشيد
و اينک نمونههايي از زندگاني پرافتخار و رفتار آموزنده آن بزرگوار:
داستان فتح مکه
سال هشتم هجرت، سال پرحادثه و پيروزمندانهاي براي اسلام و مسلمين بود و بزرگترين پايگاه مشرکان و دشمنان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)يعني شهر مکه بهدست مسلمانان فتح شد و پس از آن اسلام به سرعت در جزيرة العرب پيشرفت کرده و سراسر آنجا را گرفت.
روزي که مکه فتح شد، لشكر اسلام به چهار گروه تقسيم شده بودند و از چهارسو وارد شهر شده ـ ميعادگاه مسجد الحرام بود ـ که خودرا در آن جايگاه مقدس به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)برسانند.
کنار خانه کعبه
گروههاي چهارگانه از چهار سَمتِ مکه خود را به کنار مسجدالحرام رساندند؛ رهبر عالي قدر اسلام نيز پس از آنکه سر و صورت را از گَرد راه بشست و غسل کرد، از خيمه مخصوص بيرون آمد و سوار بر شتر شده به سمت مسجدالحرام حرکت کرد، شهرِ مکه که روزي تمام نيروي خود را براي مبارزه با دعوت الهي پيغمبر اسلام و در هم کوبيدن نداي مقدّس آن بزرگوار به کار گرفته بود، اکنون سکوتي توأم با خضوع و ترس به خود گرفته و مردم از شکاف درهاي خانه و گروهي از بالاي کوهها آن همه عظمت و شکوه نواده عبدالمطلب و پيامبر بزرگوار اسلام را مشاهده ميکردند.
خود پيغمبر نيز آن خاطراتِ تلخ و تمسخر و تکذيبهايي را که در اين شهر از دستِ مشرکان و بت پرستان در طول سيزده سال ديده بود، از نظر ميگذراند و از اين همه نعمت و قدرت که خداي تعالي به او ارزاني داشته، با دل و زبان سپاسگزاري ميکرد و گاهي هم اشک شوق در ديدگان حق بينش حلقه ميزد و کوچههاي مکه را يکي پس از ديگري پشت سر ميگذارد و به سوي خانه کعبه که به دست قهرمان توحيد در جهان، حضرت ابراهيم خليل الرحمان جدّ امجدش برپاشده بود، پيش ميرفت.
لشکر اسلام آماده شد تا در رکاب پيشواي عالي قدر و آسماني خود، مراسم طواف خانه کعبه را انجام دهد، و براي ورود آن حضرت، کوچه داده و راه باز کردند. پيغمبر اسلام در حالي که مهار شترش در دست مُحَمَّد بن مسلمه بود، طواف کرد و سپس با چوبدستي که در دست داشت، استلام حجر نمود و پس از استلام حجر پياده شد و دست به کار پايين آوردن بتهايي که برديوار کعبه آويخته بودند، گرديد تا آنها را بشکند و چون در دسترس نبود به علي (علیه السلام) دستور داد پابر شانه او بگذارد و آنها را به زير افکند و در سيره حلبيه و بسياري از کتابهاي شيعه و اهل سنت آمده که از علي(علیه السلام) پرسيدند: هنگاميکه برشانه پيغمبر(صلی الله علیه و آله و سلم)بالا رفتي خود را چگونه ديدي؟ فرمود: چنان ديدم که اگر ميخواستم ستاره ثريا را در دست بگيريم، ميتوانستم. آن گاه عُثمان بن طَلحه را که کليد دار کعبه بود خواست تا در خانه را بگشايد، سپس وارد خانه کعبه شد و تصويرهايي را که مشرکين از پيغمبران و فرشتگان ساخته و در کعبه آويخته بودند با چوبدستي خود برزمين ريخت و اين آيه را تلاوت ميکرد:
((قُلْ جاء الحَقُّ وَ زَهَقَ الباطِلُ اِنَّ الباطِلَ کانَ زَهُوقاً)).
ـ بگو حق آمد و باطل نابود شد که براستي باطل نابود شدني است.
مشرکان مکّه و سرکردگان و سخنوران آنها مانند ابوسفيان و سُهَيل بن عمرو و ديگران در کنار مسجدالحرام صف کشيدهاند و با خود فکر ميکنند آيا اکنون که پيغمبر اسلام مکه را فتح کرده، پاسخ آن همه شکنجهها و تهمت و افتراها و تمسخر كه بر ضّد او کردند تا جايي که براي کشتن و قتل او همدست شدند و او را ناچار کردند شبانه از شهر و ديار و کعبه آمال خود فرار کند، چه خواهد داد و چه تصميميدرباره آنها خواهد گرفت و از سوي ديگر ده هزار سپاه اسلام که از طواف، فراغت حاصل کرده و فضاي مسجد را پر نموده و جاي ايستادن را بر مردم تنگ ساخته و همه سرکشيدهاند تا سرانجام کار را ببينند، ناگهان ديدند چهره زيبا و درخشان محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)از ميان درهاي کعبه نمودار شد و دو دست خود را به دو طرف در گرفت و نگاهي به چهرههاي رنگ پريده و اجسادِ لرزان مکّيان کرد و با يک نگاه ممتد همه را از زير نظر گذرانيد!
مردم ميخواهند بدانند آيا اين رادمرد الهي و قهرمان مبارزه با شرک و بت پرستي اکنون چه ميخواهد بگويد و با دشمنان خود چه رفتاري ميخواهد انجام دهد.
چشمها به لب پيغمبر دوخته شد و سکوت مبهميسراسر مسجد را فرا گرفته، در يک قسمت مسجد که مشرکين صف زدهاند، دلها از ترس ميتپد و قسمت ديگر را که لشکر پيروز اسلام پوشانده، قلبها لبريز از شوق و پيروزي است، قريشيان مرگ و حيات خود را در ميان لبان پيغمبر ميبينند و خشم و رحمت را در چشمان رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)و نگاههايشان ميخوانند.
آنان که اکثراً هنوز محمد(صلی الله علیه و آله و سلم)را به نبوت نشناخته بودند و او را پيامبر الهي نميدانستند و بزرگواري و خلق و خوي بزرگوارانه و کريمانه او را نشنيده و نديده بودند، حق داشتند وحشت و اضطراب داشته باشند؛ زيرا اگر آن روز پيغمبر بزرگوار اسلام مانند سرداران فاتح ديگري که آنها سابقهشان را داشتند و از خلق و خوي انساني بهرهاي نگرفته بودند، باگفتن يک جمله ((اَلْقَتْل)) و يا ((اَلنَّهْب)) و يا ((اَلاَسْر)) فرمان قتل و يا غارت و اسارت آنها را صادر ميکرد، مردي از قريش زنده نميماند و خانهاي به جاي نبود، اما نميدانستند که او پيامبر الهي است و به تعبير قرآن کريم ((رَحْمَةٌ لِلْعالَمين)) است و در هنگام اقتدار و پيروزي مغرور قدرت نشده و تحت تأثير هوا و هوسهاي شخصي و نفساني قرار نخواهد گرفت.
باري لحظههاي پراضطراب و تاريخي آن روز براي آنان به کُندي گذشت و انتظار به پايان رسيد و صداي روح افزاي فاتح مکه در فضا طنين انداز شد و باهمان جملهاي که بيست سال پيش دعوت آسماني خود را با آن آغاز کرده بود، گفت: ((لا اِله اِلاّ اللهُ وَحْدَهُ لا شَريکَ لَه، صَدَقَ وَعْدَهُ وَ نَصَرَ عَبْدَهُ وَ هَزَمَ الاَحْزابَ وَحْدَهُ))
ـ معبودي جز خداي يگانه نيست که شريکي ندارد، وعدهاش راست درآمد و بندهاش را نصرت و ياري داد و احزاب را بهتنهايي منهزم ساخت...
آن گاه براي آنکه خيال قُريشيان را از هرگونه انتقاميکه فکر ميکردند پيغمبر از آنها بگيرد، آزاد سازد و دلشان را آرام کند، آنها را مخاطب ساخته فرمود: ((ماذا تَقُولُونَ وَ ماذا تَظنُّونَ؟))
- آيا (درباره من) چه ميگوييد و چه فکر ميکنيد؟
و با اين دو جمله کوتاه ميخواست نظريّه آنها را نسبت به خود و رفتارش با آنها بفهمد؟ قُُريشيان که سخت تحتِ تأثير قدرت و شوکت پيامبر اسلام قرار گرفته بودند، با زباني تضرّع آميز و پوزش طلبانه گفتند: ((نَقُولُ خَيراً وَ نَظَنُّ خَيْراً، اَخٌ کَريمٌ وَابْنُ اَخٍ کَريمٍ وَ قَدَ قَدَرْتَ))!
ـ ما جز خير و خوبي درباره تو چيزي نميگوييم و جز خير و نيکي گماني به تو نميبريم! تو برادري مهربان و کريم هستي و برادرزاده (و فاميل) بزرگوارمايي که اکنون همه گونه قدرتي هم داري!
دقّت در همين چند جمله کوتاه، کمال اضطراب و نگراني آنها را بخوبي روشن ميسازد و در ضمن با تعبير جالبي با اقرار به پذيرفتن حاکميت آن بزرگوار، از رفتار گذشته خود پوزشخواهي کرده و انتظار گذشت و عفو خود را از آنحضرت درخواست نمودند. رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)نيز با ذکر چند جمله نگرانيشان را برطرف کرد و فرمان عفو عموميآنها را صادر فرمود و بدانها گفت: ((فَاِنّي اَقُولُ لَکُمْ ماقالَ اَخي يُوسُف: لا تَثْريبَ عَلَيْکُمُ الْيَوْمَ يَغْفِرُ اللهُ لَکُمْ وَ هُوَ اَرْحَمُ الرّحِمينَ)).
ـ من هماني را به شما ميگويم که برادرم يوسف (هنگاميکه برادران، او را شناختند) گفت: امروز ملامتي بر شما نيست، خدايتان بيامرزد که او مهربانترين مهربانان است.
و سپس افزود:
- براستي که شما بد مردماني بوديد که پيغمبر خود را تکذيب کرديد و او را از شهر و ديار خود آواره ساختيد و به اين راضي نشديد تا آنجا که در بلاد ديگر هم به جنگ من آمديد.
اين سخنان شايد دوباره برخي دلها را مضطرب ساخت که نباشد پيغمبر اسلام مجدد به ياد آن همه آزارها و شکنجهها افتاده و بخواهد تلافي کند، اما رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)براي رفع اين نگراني هم بلادرنگ دنبال سخنان بالا فرمود: ((فَاذْهَبوُا فَأنْتُم الطُلَقاء))!
- برويد که همهتان آزاديد!
در تاريخ و روايات آمده است که وقتي رسول خدا اين سخنان را گفت،مردم همانند مردگاني که از گورها سربيرون آورده و آزاد شدهاند، از مسجد الحرام بيرون دويدند و همين بزرگواري و گذشت شگفت انگيز پيامبر اسلام سبب شد تا بيشتر آنان به دين اسلام در آيند و اين آيين مقدس را بپذيرند.
ساير ويژگيهاي اخلاقي آنحضرت
آنچه تا بدينجا مذکور شد، در مورد عفو و گذشت و اغماض از آزارهايي بود که از دشمنان و خويشان و باديه نشينان درمسير رسالت خويش ديده بود و باخُلق کريمانه از آنها چشم پوشي ميفرمود و توضيحي بود بر احاديث گذشته در باب مکارم اخلاق و نمونههايي در زندگاني آموزنده و پرافتخار آن بزرگوار و اينک به برخي از ويژگيهاي ديگر اخلاقي آن بزرگوار بهطور اختصار اشاره ميشود:
نرمخويي و بردباري
يکي از خصوصيّات اخلاقي و ويژگيهاي بينظير خلق و خوي آن بزرگوار، نرمخويي و بردباري آنحضرت در برابر درشتخوييها و بي ادبيها و جهالتهاي عربهاي بدوي و مردمان دور از ادب و تمدن و حتي دشمنان کينهتوز بود، که خود يکي از عوامل مهم جذب آنان به پذيرش اسلام و علاقه آنان به رسول خدا ميگشت .
علي عليه السلام در حديثي فرمود: ((بِليِنِ الجانِبِ تَاْنِسُ النُّفُوسَ)).[18]
- با نرمخويي است که نفوس مردم با انسان انس ميگيرند.
و از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)در حديثي روايت شده که فرمود: ((.... وَعَليکمُ بِالاناءة والليّن، وَ التَسّرع مِن سِلاحِ الشياطين، وَ ما مِن شيءٍ اَحبُّ الي اللهِ من الاناءة واللين)).[19]
ـ بر شما باد به بردباري و نرمخويي و شتاب در برخورد، از سندهاي شيطان است و در پيشگاه خداوند، چيزي محبوبتر از بردباري و نرمخويي نيست.
و از امام صادق عليه السلام روايت شده که فرمود: ((ان العلم خليل المؤمن، والحلم وزيره، والصبر اميرجنوده والرفق اخوه، واللين والده)).[20]
- براستي که علم و دانش دوست صميميمؤمن است و حِلم و بردباري وزير او و صبر و شکيبايي فرمانده لشکريانش و مدارا کردن و نرمش برادرش و نرمخويي پدر او است.
و در مورد رسول گرامياسلام، نرمخويي و بردباري آنحضرت از عنايات و الطاف الهي شمرده شده و از پرتو رحمت الهي به او عنايات شده بود و همان سبب گرايش و توجه مردم به آن بزرگوار گرديد تا جذب اسلام گردند، خداي تعالي در سوره مبارکه آل عمران فرموده: ((فَبما رَحْمَةٍ مِنَ اللهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْکُنْتَ فَظّاً غَليظَ القَلْبِ لاَنفَضُّوا مِنْ حَولِکَ فَاعْفُ عَنْهُم وَاسْتَغْفِرلَهُم...)).[21]
- از پرتورحمت خدا بود که براي آنها نرمخو شدي و اگر سنگدل و تندخو بودي، از دور تو پراکنده ميشدند، پس از آنها درگذر و براي ايشان از خداوند آمرزش بخواه... . و اينک يکي، دو داستان در اين باب:
1 – محدث قمي(رحمت الله علیه) در کتاب سفينة البحار از انس بن مالک روايت کرده که گويد:
انس بن مالک گويد كه نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)بودم و آن حضرت بُردي بر دوش داشت که کنارهاش زبر و خشن بود، در اين وقت عربي آمد و آن بُرد را به سختي کشيد، چنانکه کناره بُرد در پوست گردن آن حضرت خراشي ايجاد کرد، آنگاه گفت: ((يا محمد احمل لي علي بعيري هذين من مال الله الذّي عندك فانّک لاتحمل لي من مالك ولا مال أبيك)).
اي محمد بر اين دو شتر من از مال خدا که نزد توست، بار بگذار که نه از مال توست و نه از مال پدرت....!
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)سکوت کرد و سپس فرمود: ((المال مال الله و أنا عبده)).
- همه مال خداست و من هم بنده او هستم.
آنگاه فرمود: (( اي مرد عرب آيا حاضر به تلافي آنچه با من انجام دادي هستي؟))
گفت: ((نه!)) فرمود: ((چرا؟)) گفت: ((لأنّک لا تکافي السيئة بالسيّئة)).
- زيرا تو کسي نيستي که بدي را به بدي تلافي کني!
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)خنديد و دستور داد شترانش را يکي جو و ديگري خرما بار کردند و او را روانه کرد.[22]
2 – شيخ صدوق (رحمت الله علیه) در کتاب امالي از امام هفتم به نقل از اميرالمؤمنين (علیه السلام) روايت کرده که شخصي يهودي چند اشرفي از رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)طلبکار بود و از آن حضرت مطالبه ميکرد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)ميفرمود: ((چيزي ندارم که به تو بدهم)) و يهودي هم ميگفت: ((من هم دست از تو برنميدارم تا طلبم را بپردازي)). آن حضرت نيز فرمود: ((در اين صورت من هم پيش تو مينشينم)) و بدين ترتيب پيش آن مرد يهودي نشست تا نماز ظهر و عصر و مغرب و عشاء را نزد آن يهودي خواند. اصحاب رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)نيز که متوجه داستان شده بودند، به نزد يهودي آمده و او را تهديد کرده و نهيب ميزدند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)به اصحاب فرمود: ((با او چهکار داريد؟)) گفتند: (( اي رسول خدا اين يهودي تو را بازداشت کرده است؟)) فرمود: ((لم يبعثني ربّي بأن أظلم معاهداً و لاغيره)).
پروردگارم مرا برنيانگيخته تا به کافر هم پيمان يا ديگري ستم کنم.
روز ديگر، مرد يهودي مسلمان شد و شهادتين را برزبان جاري کرد و گفت: ((نيمياز مال خود را نيز در راه خدا دادم)). و به رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)عرض کرد: (( به خدا سوگند من اين کار را نکردم جز براي آنکه وصف تو را در تورات بنگرم؛ زيرا من در تورات، وصف تو را اينگونه ديدهام که: ((محمد بن عبدالله مولده بمکة و مهاجره بطيبة، و ليس بفظّ و لا غليظ و بسخّاب و لامتزيّن بالفحش و لا قول الخناء، و انا اشهد ان لا اله الاّ الله و انّک رسول الله و هذا مالي فاحکم فيه بما انزل الله....))
- محمد بن عبدالله (پيامبري که) زادگاهش مکه و هجرتگاهش طيبه (يثرب) است، تندخو و سخت دل نيست، برکسي فرياد نميزند، به فحاشي و بدزباني خود را نميآلايد و من گواهي دهم که معبودي جز خدا نيست و تو رسول خدايي، واين، مال من است که در اختيار توست تا بدانچه خدا نازل فرموده در آن حکم فرمايي...)).
باري رسول خدا، آن رهبر عاليقدر و بزرگواري است که خداي سبحان در آخر سوره توبه دربارهاش فرمود: ((لَقَدْ جَآءَکُمْ رَسُوْلٌ مِّنْ اَنْفُسِکُمْ عَزِيْزُ عَلَيْهِ مَاعَنِتُّمْ حَرِيْصٌ عَلَيْکُمْ بِالْمُؤمِنْينَ رَءُوْفٌ رَّحِيْمٌ – فَاِنْ تَوَلَّوا فَقُلْ حَسْبِيَ اللهُ لا اِلهَ اِلاّ هُوَ عَلَيْهِ تَوَکَلتُ وَهُوَ رَبَ العَرشِ الْعَظِيْمِ)).
- شما را پيغمبري از خودتان آمد که رنج بردنتان بر او گرانست و بهشما علاقه دارد و با مؤمنان مهربان و رحيم است – اگر پشت کردند بگو: خدا مرا بس است که خدايي جزاو نيست به او توکل ميکنيم که او پروردگار عرش بزرگ است.
نوعدوستي و رسيدگي به حال بينوايان
1 - شيخ صدوق (رحمت الله علیه) در کتاب امالي به سند از امام صادق (علیه السلام) روايت کرده است که مردي نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)آمد و مشاهده کرد جامه رسول خدا کهنه است. پس دوازده درهم به آن حضرت داد که براي خود پيراهني خريداري کند و رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)آن را به علي (علیه السلام) داد و فرمود: (( اين درهمها را بگير و براي من جامهاي خريداري کن تا بپوشم)). علي (علیه السلام) گويد: ((به بازار رفتم و پيراهني به دوازده درهم خريدم و نزد رسول خدا بردم)). چون بدان نگريست، فرمود: (( يا علي، پيراهن ديگري پيش من محبوبتر از اين است، ببين صاحبش آن را پس ميگيرد؟)) گفتم: ((نميدانم.)) فرمود: (( بنگر.)) من نزد صاحب پيراهن رفتم و گفتم: ((رسول خدا اين پيراهن را خوش ندارد و جامه ديگري ميخواهد، آن را پس بگير.))
آن مرد پيراهن را برداشت و دوازده درهم به من داد و من آن را نزد رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)بردم و آن حضرت به همراه من برخاست و به طرف بازار حرکت کرديم تا پيراهني بخريم. در راه کنيزکي را ديد که نشسته و گريه ميکند. رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)علت ناراحتي او را جويا شد، گفت: (( اي رسول خدا، خاندان من چهار درهم به من داده بودند تا براي ايشان چيزي بخرم و پول گم شده و من جرئت ندارم دست خالي به خانه بازگردم.)) رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)چهار درهم از آن پول را به کنيزک داد و فرمود: ((به سوي کسانت بازگرد.)) سپس به راه افتاد و به بازار رفت و پيراهني به چهاردرهم خريده، آن را پوشيد و حمدِ خداي را به جاي آورد و از بازار خارج شد. در اين وقت مرد برهنهاي را ديد که ميگويد: ((مَن کَساني کَساه اللهُ مِن ثياب الجنّة))
- هر کس مرا بپوشاند، خداوند او را از جامههاي بهشت بپوشاند.
رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)پيراهن را از تن خود بيرون آورد و به آن مرد پوشانيد و دوباره به بازار برگشت و با چهار درهم باقيمانده، پيراهني خريد و آنرا پوشيده و حمد خداي را به جاي آورد و به سوي خانه بازگشت. در راه که ميآمد، همان کنيزک را ديد که سر راه نشسته، رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)بدو فرمود: ((چرا نزد کسان خود نرفتي؟)) عرض کرد: ((اي رسول خدا، توقف من در خارج خانه طولاني شده و ميترسم مرا کتک بزنند.)) حضرت فرمود: ((برخيز و پيشاپيش من راه بيافت و مرا به خانه کسان خود راهنمايي کن)). رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)همچنان آمد تا به در خانه آنها رسيد و گفت: ((السلام عليکم يا اهل الدار))
کسي پاسخ آن حضرت را نداد، براي بار دوم سلام کرد کسي جواب نداد و براي بار سوم گفتند: (( عليك السلام يا رسول الله ورحمة الله وبرکاته))
رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: (( چرا بار اول و دوم پاسخم را نداديد؟)) گفتند: (( سلام شما را هر دو بار شنيديم ولي دوست داشتيم صداي شما را بيشتر بشنويم.)) رسول خدا(صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: (( اين کنيزک دير آمده، او را مؤاخذه نکنيد)).
آنها گفتند: (( يا رسول الله هي حرّة لممشاک))
- اي رسول خدا اين کنيزک به برکت قدم شما آزاد است. حضرت فرمود: ((الحمدلله. هيچ دوازده درهميپربرکتتر از اين نديدم که دو برهنه را پوشانيد و بردهاي را نيز آزاد کرد.))
2 – حميري در کتاب قرب الاسناد از امام باقر (علیه السلام) روايت کرده که سائلي نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)آمد و چيزي از او خواست، حضرت فرمود: (( آيا نزد کسي چيزي نسيه هست که به ما بدهد؟)) مردي از قبيله بني الحبلي از انصار برخواست و عرض کرد: ((رسول خدا، نزد من هست)). فرمود: (( به اين مرد چهار وسق خرما بده.))
آن مرد چهار وسق خرما به سائل داد و پس از آن نزد رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)آمده، مطالبه کرد. حضرت فرمود: (( انشاءالله انجام خواهد شد...)) و همچنان دو بار ديگر آمد و مطالبه کرد و همان پاسخ را شنيد تا اينکه براي بار چهارم نزد آن حضرت آمد و عرض کرد: (( قد اکثرت يا رسول الله من قول: يکون انشاءالله...))
- اي رسول خدا، تا به کي ميگوييد: انشاءالله انجام خواهد شد؟
حضرت خنديد و فرمود: (( کسي هست که مال نسيه نزدش باشد؟)) مردي برخاست و گفت: ((پيش من هست.)) فرمود: (( چقدر مال پيش توست؟)) عرض کرد: ((هرچه بخواهي.)) فرمود: (( به اين مرد هشت وسق خرما بده.))
مرد انصاري گفت: (( طلب من چهار وسق بود.)) رسول خدا فرمود: (( و چهار وسق ديگر نيز.))
صاحب کتاب مزبور به دنبال اين روايت، حديث ديگري نيز از آن حضرت نقل کرده که فرمود: ((انّ رسول الله لم يورّث ديناراً ولا درهماً و لا عبداً ولا وليدة و لاشاة ولا بعيراً، ولقد قبض(صلی الله علیه و آله و سلم)وانّ درعه مرهونة عند يهوديّ من يهود المدينه بعشرين من شعير استلفها نفقة لاهله.))
براستي که رسول خدا درهم و دينار و بنده و کنيز و گوسفند و شتري به جاي نگذارد و روزي که از دنيا رفت، زرهِ او نزد يکي از يهوديان مدينه در مقابل بيست صاع جو که براي خرجي خانوادهاش قرض گرفته بود، در گرو بود.
و در پايان بهطور اختصار رواياتي را از کتابهاي شيعه و اهل سنت درباره خلق و خوي عظيم آن بزرگوار براي شما نقل نموده و مقاله را به پايان ميبريم:
انس بن مالک گويد: ((نه سال تمام خدمتکاري رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)را کردم و در اين مدت هرگز به من نگفت كه چرا اين کار را کردي و هيچگاه در کاري از من عيب نگرفت...))
در حديث ديگري گويد:
((ده سال خدمتکاري رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)را کردم، هرگز به من ((اُفّ)) نگفت...)) تا آنکه گويد: (( غذاي افطار و سحر آن حضرت شربتي بود که گاهي شير بود و گاهي هم نان تريد ميکرد و به صورت مايعي درآورده و ميخورد... و شبي اتفاق افتاد که من غذاي مزبور را براي او تهيه کردم ولي غيبت آن حضرت به طول انجاميد و من فکر کردم بعضي از اصحاب، آن حضرت را براي افطار دعوت کردهاند. غذا را خوردم و چون ساعتي از شب گذشت، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)بيآمد و از يکي از همراهان آن حضرت پرسيدم: ((آيا رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)افطار کرده و کسي او را دعوت کرده بود؟)) گفت: (( نه)). من آنشب را با آنچنان اندوهي سپري کردم که جز خداي تعالي کسي نميداند و همه اندوهم براي آن بود که ميترسيدم رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)بهدنبال غذاي خود برود و آن را نيابد و من نتوانم جواب بگويم. ولي آن شب گذشت و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)روزه گرفت و تاکنون هم از من درباره آن شب و غذاي خود چيزي نپرسيده است.
در حديث آمده آن حضرت در يکي از سفرها دستور داد گوسفندي را ذبح کنند. مردي گفت: (( ذبح گوسفند با من))، ديگري گفت: (( کندن پوست آنهم به عهده من)). سوميگفت: (( طبخ آن هم با من))، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: ((وعليَّ جمع الحطب.))، جمع کردن هيزم هم با من.
اصحاب عرض کردند: (( ما کار شما را انجام ميدهيم.)) فرمود: (( ميدانم ولي خوش ندارم بر شما امتيازي داشته باشم؛ زيرا خداوند خوش ندارد بنده خود را ممتاز از ديگران ببيند.)) سپس برخاست و به جمع آوري هيزم مشغول شد.
هنگاميکه يکي از اصحاب و يارانش با او ديدن ميکرد از او جدا نميشد تا آن شخص جدا شده و خداحافظي کند و اگر با کسي دست ميداد، دستش را رها نميکرد تا آن شخص رها کند و چون کسي در محضر او مينشست، برنميخاست تا او برخيزد.
مريضان را عيادت ميکرد، به تشييع جنازه ميرفت، برالاغ سوار ميشد و در جنگ خيبر و بني قريظه و بنينضير برالاغي سوار بود که دهانهاش ريسماني از ليف خرما و پالانش تکهاي از ليف خرما بود.
ابوذر گويد: رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)در ميان اصحاب خود مينشست به گونهاي که وقتي ناشناسي وارد ميشد و رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)را نميشناخت، نميدانست کدام يک رسول خداست تا اينکه ميپرسيد كه کداميک از شما رسول خداست، در روايت انس بن مالک آمده که مجلس رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)حلقه وار بود و بالا و پايين نداشت، جابر گويد هيچ گاه از رسول خدا چيزي نخواستند که در پاسخ ((نه)) بگويد.
از عايشه پرسيدند که رسول خدا وقتي در خانه تنها ميشد، چه ميکرد؟ گفت: ((جامهاش را ميدوخت و نعلين خود را وصله ميزد)).
انس گويد: (( هرگاه رسول خدا مردي از يارانش را سه روز ديدار نميکرد، سراغ او را ميگرفت و احوالش را ميپرسيد؛ اگر به سفر رفته و غايب بود، براي او دعا ميکرد و اگر در محل حضور نداشت، به ديدارش ميرفت و اگر بيمار بود، عيادتش ميکرد)).
از امام باقر (علیه السلام) روايت شده که رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)فرمود: ((خمس لا اَدَعَهنَّ حتَّي المَمات، الاکُل عَلي الحضيض مَع العَبيد، وَ رکوبي الحمار مؤکفاً، و حلبي العنز بيدي، و لبس الصوف، و التسليم علي الصبيان لتکون سنّة من بعدي.))
پنج چيز است که تا هنگام مرگ از آنها دست برندارم: غذا خوردن روي زمين با بردگان، و سوار شدن بر روي الاغي که تنها پلاسي دارد و دوشيدن بز به دست خودم و پوشيدن جامه پشمين، و سلام بر کودکان تا سنتي باشد پس از من.
هرگز اتفاق نميافتاد که سواره باشد و کسي به همراه او پياده برود جز آنکه او را در پشت سر خود سوار ميکرد و اگر نميپذيرفت که سوار شود، بدو ميفرمود: ((جلو برو و مرا در فلان جا که ميخواهي ديدار کن.))
از امام باقر (علیه السلام) روايت شده که روزي رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)براي کاري از خانه بيرون رفت و فضل بن عباس را ديد و فرمود: (( اين پسرک را پشت سر من سوار کنيد.)) و چون او را سوار کردند، رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم)با دست خود از عقب او را نگه داشت تا او را به مقصد رسانيد.
در حجة الوداع اسامة بن زيد را در بازگشت از موقف، پشت سر خود سوار کرد و همچنين عبدالله بن مسعود و فضل را رديف خود سوار کرد. ميري در کتاب حياة الحيوان خود، از حافظ بن منده روايت کرده که گفته است:
کساني که رسول خدا رديف خود بر مرکب سوار کرده، (در تاريخ) سي و سه نفر بودهاند.
بالاخره سيره نويسان در يک جمله گفتهاند:
((کان – صلي الله عليه و آله – في بيته في مهنهّ اهله، يقطع اللحم و يجلس علي الطعام محقّراً... و يرقع ثوبه، و يخصف نعله و يخدم نفسه، و يقمّ البيت، و يعقل البعير، و يعلف ناضحه، و يطحن مع الخادم و يعجن معها، و يحمل بضاعته من السوق، و يضع طهوره بالليل بيده، و يجالس الفقراء، ويواکل المساکين و يناولهم بيده، و ياکل الشاة من النوي في کفّه، ويشرب الماء بعد ان سقي اصحابه و قال: ساقي القوم آخرهم شرباً...))
- رسول خدا در خانه در خدمت اهل خانه بود، گوشت خرد ميکرد و خيلي افتاده و محقرانه بر سر سفره غذا مينشست و آب وضوي خود را بهدست خود مينهاد، با فقيران مجالست داشت و با مسکينان غذا ميخورد و به آنها دست ميداد، گوسفند، هسته را از ميان دست او ميخورد و آب را وقتي مينوشيد که اصحاب و ياران خود را آب داده باشد و ميفرمود: ((ساقي بايد آخر بنوشد.))
اينک با ذکر شعري فارسي از يکي از شاعران پارسي زبان، سخن را به پايان ميبريم:
جان فداي تووخلق تو که خلاق جهان
خواند با آن عظمت خلق نکوي تو عظيم
احمدت خواند خداوند احد زانکه نديد
فرق ديگر به ميان تو وخود جز يک ميم
زآفرينش تو اگر قصد نبودي بودي
پدر دهر عزب مادر ايّام عقيم
سر بر آرد زلحد رقص کنان عظم رميم
به مزاري که زکوي تو نسيمي بوزد
زان تو را خواست يتيم اي پدر عالميان
تا مربي شود از بهر تو خود حيّ قديم
اي در بحر شرف چون تو يتيم آمدهاي
شرف تاج شهان آمده زان درّ يتيم
روز محشر چو زني دامن همّت به کمر
دارد اميد شفاعت ز تو شيطان رجيم
پی نوشتها:
[1]ـ کنزالعمال، ج3، حديث 5217. مجمع البيان طبرسي، ج10، ص333.
[2]ـ بحارالانوار، ج71، ص420.
[3]ـ و ممکن است عيادت به معناي بازديد از بيمار باشد.
[4]ـ کنز العمال، ج 3، ص 3، حديث 5136.
[5]ـ بحارالانوار، ج 71، ص 389.
[6]ـ کنزالعمال، ج 3، حديث 5154 و 5171.
[7]ـ همان مدرک.
[8]ـ غررالحکم، ج 2، ص 462.
[9]ـ سوره الرحمن، آيه 60.
[10]ـ تحف العقول، ص 359.
[11]ـ سوره مؤمنون، آيه96.
[12]ـ غررالحکم، ج1، ص 140.
[13]ـ سوره شوري، آيات 39 الي 43.
[14]ـ صحيفه سجاديه، ص 69.
[15]ـ استاد در شرح اين جمله گويد:
اگر کسي بدي کند و انسان هم در برابر او بدي کند، اين سگ رفتاري است؛ زيرا اگر سگي، سگ ديگري را گاز بگيرد، اين يکي هم او را گاز ميگيرد، نيکي را نيکي کردن خرکاري است، اگر کسي به انسان نيکي کند و انسان هم در مقابل او نيکي کند اين کار مهمي نيست؛ زيرا يک الاغ وقتي که شانه يک الاغ ديگر را ميخاراند، او هم فوراً شانه اين يکي را ميخاراند، بدي را نيکي کردن کار خواجه است.( فلسفه اخلاق، ص21).
[16]ـ اصول کافي کتاب الايمان، باب حسن الخلق.
[17]ـ سوره انبياء، آيه 107.
[18]ـ عرزالحکم، ج2، ص 411.
[19]ـ علل الشرايع، ج 2، ص 210.
[20]ـ بحارالانوار، ج 78، ص 244.
[21]ـ آل عمران، آيه 159.
[22]ـ سفينة البحار، باب خلق.
منبع: www. taghrib.ir
/س