نظریه‌های توانمندسازی (1)

توانمندسازی با تعاریف متفاوتی همراه است و در چارچوب های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی معانی متفاوتی می یابد. اما در تعاریف متعدد از آن، اصطلاحات مشترکی وجود دارد. از جمله این اصطلاحات می توان به
دوشنبه، 11 ارديبهشت 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
نظریه‌های توانمندسازی (1)
نظریه‌های توانمندسازی (1)

نویسنده:زینب مقتدایی
منبع:راسخون
 

توانمندسازی با تعاریف متفاوتی همراه است و در چارچوب های سیاسی، اجتماعی و اقتصادی معانی متفاوتی می یابد. اما در تعاریف متعدد از آن، اصطلاحات مشترکی وجود دارد. از جمله این اصطلاحات می توان به کنترل، قدرت، خوداتکایی، قدرت انتخاب، توانایی مبارزه برای کسب حقوق، استقلال، حق تصمیم گیری، آگاهی و توانایی اشاره کرد. در معنای وسیع، توانمندسازی آزادی انتخاب و عمل فرد و افزایش اقتدار و کنترل وی بر منابع و تصمیماتی است که زندگی او را تحت تأثیر قرار می دهد. هرچقدر افراد قدرت انتخاب بیشتری داشته باشند، کنترل بیشتری بر زندگی خود خواهند داشت. به عنوان مثال، انتخاب های افراد فقیر به میزان زیادی به دلیل نداشتن دارایی و ناتوانی در مذاکره با مؤسسات رسمی و غیر رسمی محدود است. از این رو توانمندسازی از مهم ترین روش های مقابله با فقر است؛ چون باعث گسترش دسترسی آن ها و توانایی هایشان در مشارکت، مذاکره و کنترل اموری می شود که زندگی آن ها را تحت تأثیر قرار می دهد.
بر این اساس، نظریه توانمندسازی بر این نکته تأکید دارد که زنان نه تنها باید نابرابری های موجود، بلکه ساختارهای مولد نابرابری را در سطوح مختلف و همزمان زیر سؤال برده و با آن مبارزه کنند. نظریه توانمندسازی در حالی که به اهمیت افزایش قدرت برای زنان واقف است، آن را کمتر به صورت برتری فردی بر فرد دیگر تلقی کرده و بیشتر لحاظ کردن توان زنان را در جهت افزایش اتکاء به خود و قدرت درونی، تعریف می کند. این نظریه برخلاف نظریه برابری تأکید کمتری بر ارتقاء موقعیت زن نسبت به مرد دارد ولی در پی توانمندسازی زنان از راه توزیع مجدد قدرت در داخل خانواده و در جامعه است.
در انتخاب چارچوب نظری تحقیق از نظریه توانمندسازی، نظریه توانمندسازی زنان، نظریه ساختاریابی گیدنز، شاخص های توسعه یافتگی معطوف به جنسیت، نظریات مربوط به نقش زنان در توسعه، نظریه های تفاوت های فرهنگی و اجتماعی، نظریات مبتنی بر تفاوت های زیست شناختی، فمینیسم و زنان، نظریه سقف شیشه ای استفاده شده است.

- نظریه توانمندسازی

مقوله توانمندسازی مربوط به تئوری "پائولوفریر" است که طی آن محرومان می توانند با ساختارهای قدرت درگیر شده و کنترل زندگی شان را به دست گیرند، تفسیر شده است. امروزه این واژه بیشتر در ارتباط با زنان، فقرا و توسعه عنوان می شود. البته چارچوب نظری ارزشیابی توانمندسازی برپایه نظریه زیمرمن قرار دارد. ارزشیابی توانمندسازی به فرایندهای توانمند کردن و پیامدهای آن، توجه دارد. زیمرمن به منظور ارائه تعریفی آشکار از نظریه توانمندسازی ، تمایز بین فرایندهای توانمندسازی و پیامدهای آن را مورد انتقاد قرار داده است. اساس فرآیند توانمندسازی تلاش هایی برای در اختیار گرفتن کنترل و نقد کردن منابع و فهم انتقادی محیط اجتماعی پیرامون افراد،گذاشته شده است. فرایند درصورتی توانمندساز خواهد بود که به مردم کمک کند تا بتوانند، مستقلانه حل کننده مسائل خویش و تصمیم گیر شوند. پس توانمندسازی فرآیندی است که در آن مردم به منابع قدرت دسترسی و کنترل بیشتری پیدا ، و در تصمیم گیری های مربوط به منابع و پیرامون خود، نقش قدرتمندانه تری ایفا خواهند کرد. از نظر رز

(Rose) اصول توانمندسازی عبارتند از:

- بافت فرهنگی واجتماعی :تمرکز بر درک مددجویان از اجتماعی بودن شان به جای سیاست ها و فرضیات مدد کاران که این امر منجر به توسعه دیالوگ به سوی واقعیت های مددجو می گردد و مددجویان را قادر به بیان احساسات و درک از زندگی می نماید.
-توانمند سازی: کمک به مددجویان تا بتوانند تصمیماتی را که بر زندگی شان تأثیرگذار است را اتخاذ نمایند.
-اتصال:تمرکز بر کاهش احساس طرد شدگی و وصل کردن مددجویان به یکدیگر که باعث افزایش عزت نفس آن ها می گردد.
فیترمن نیز از جمله کسانی است که درباره توانمندسازی نظریه دارد و پنج سطح برای مدل ارزشیاب توانمندسازی معرفی کرده است که عبارتند از :

1- آموزش

در آموزش به مردم آموخته می شود که خود مجری ارزشیابی های خود باشند و برعکس ارزشیابی هایی که توسط ذی نفعان در برنامه اجرا می شود. به عبارتی مقوله آموزش، نحوه بروز توانمندهای افراد است به نوعی که خود ضمن مشارکت در طرح ها و برنامه ها، خود طراح و اجرا کننده باشند.

2- تسهیل گری

دراین مدل تلاش می شود به افراد کمک شود تا یک طرح را خود پیاده کنند و نقش ارزشیاب (آموزش دهنده) به عنوان یک مربی، ارائه راهنمایی های عمومی و جهت دادن به تلاش هاست. در این سطح ، تأکید بر نقش مردم در اجرای یک طرح است. البته به کمک آموزش دهندگانی که مشکلات را آسان می کنند.

3- حمایت

در حمایت بر دفاع از مردم در پیاده کردن طرح های توسعه ای تأکید می شود و مربیان برای دستیابی به اهداف و پیشرفت، در واقع اعتماد به نفس به مردم می دهند.

4- آشکارسازی

در این مدل ارزشیاب توانمندساز ، تجربیات خود را در اختیار مردم قرار می دهد. این تجربیات، چشم اندازهای متفاوتی را برای مردم باز می کند که باعث پویایی جامعه و بهبود برنامه می شود.

5- آزادسازی

و در مدل‌ آزاد سازی، ارزشیاب‌ توانمندساز، بروز دهنده‌ استعدادهای مردم‌ است‌ و نوعی زمینه‌ بروز، استعدادهای مردم را برای تصمیم ‌گیری فراهم‌ می کند تا درباره‌ چگونه‌ زندگی کردن‌ و استفاده‌ از امکانات‌ و منابع، یافتن‌ راه های مفید برای مشارکت‌ و فرصت های جدید تلاش‌ کنند. ‌لذا فرآیندهای توامندشدن‌ در سطوح‌ مختلف‌ تحلیل، متفاوت‌ خواهد بود. برای مثال، فرآیندهای توانمندشدن افراد در سطح‌ اجتماع‌ باید در بردارنده‌ امکان‌ دسترسی به‌ حکومت، وسایل‌ ارتباط‌ جمعی دیگر وسایل‌ باشد اما در سطح‌ سازمانی، مشارکت‌ در رهبری و تصمیم‌گیری را در بر می گیرد. پیامدهای توانمندشدن، خود توانمندی می آورد. ضمن‌ اینکه‌ پیامدهای آن‌ در سطح‌ تحلیل‌ مختلف، متفاوت‌ می باشد.
این‌ رویکرد برای همه‌ جوامع‌ (توسعه‌ یافته‌ و ‌ نیافته) نه‌ تنها مفید است‌ بلکه‌ مهم‌ و ضروری است‌ و هزینه‌های اجتماعی را پایین‌ می آورد. واگذاری کارهای دولتی به‌ مردم‌ (مشارکت‌ دادن) همان‌ اجرای طرح‌ دولت‌ کوچک‌ است، دولت‌ها با کوچک‌ کردن‌ حیطه‌ خود، بخشی از کارهای خود را به‌ مردم‌ واگذار می کنند که‌ این‌ رویکرد باعث‌ ایجاد اعتماد قوی بین‌ دولت‌ و ملت‌ می شود و اگر دولت‌ها بخواهند چنین‌ اتفاق‌ بیافتد باید در جهت‌ توانمندسازی گام‌ بردارند.
اغلب‌ کشورهای توسعه‌ نیافته‌ و در حال‌ توسعه‌ به‌ خاطر ساختار حکومتی متمرکز، اجازه مشارکت‌ شهروندان‌ در فعالیت‌های اقتصادی و اجتماعی را نمی دادند و ملت‌ها را به‌ عقب‌ رانده‌ و آلت‌ دست‌ خود کرده‌ بودند. با فروپاشی این‌ حکومت‌ها و یا تجدیدنظر در اعمال‌ این‌ گونه‌ سیاست ها، به‌ این‌ نتیجه‌ رسیده‌اند که‌ بدون‌ مشارکت مردم، امکان‌ موفقیت‌ و پیشرفت‌ مملکت‌ وجود ندارد، بنابراین‌ به‌ جامعه‌ مشارکتی رو می آورند. همچنین‌ برای مشارکت‌ دادن‌ مردم‌ که‌ طی سالیان‌ متمادی، مجزا از حکومت‌ و ساختاری اقتصادی بوده‌اند، آموزش‌ خاص‌ خود را طلب‌ می کند که‌ توانمندسازی اشاره‌ به‌ پرکردن‌ این‌ خلا‌ دارد.
نقطه مرکزی مفهوم توانمند سازی، قدرت است. امکان پذیر شدن توانمند سازی به دو مورد بستگی دارد. اول، توانمند سازی مستلزم این است که قدرت بتواند تغییر ایجاد کند. اگر قدرت نتواند تغییر ایجاد کند، آنگاه توانمند سازی از طریق هیچکدام از راه های قابل قبول امکان پذیر نخواهد بود. به عبارت دیگر اگر قدرت بتواند تغییر ایجاد کند آنگاه توانمند سازی امکان پذیر خواهد بود. دوم اینکه مفهوم توانمند سازی بر این عقیده استوار است که قدرت می تواند بسط پیدا کند. این نکته دوم منعکس کننده تجربیات عمومی ما را ازتوانمند سازی است تا اینکه نشان دهنده نحوه تفکر ما در باره قدرت است.
اغلب، قدرت به توانایی ما در وادار کردن افراد به انجام آنچه که می خواهیم بدون توجه به خواست یا علایق آن ها، گفته می شود. علوم اجتماعی سنتی تأکید می کند که قدرت همانند نفوذ و کنترل، اغلب به عنوان شیء یا ساختاری مجزا از عمل انسانی وجود دارد. در این روش و با این تصور، داشتن قدرت به نظر ثابت وغیر قابل تغییر به نظر می رسد. اما نکته کلیدی این است که قدرت در بستری از روابط بین افراد یا اشیاء به وجود می آید. قدرت در انزوا به وجود نمی آید و جزو لاینفک و ذاتی افراد نیز نیست. توانمند سازی همانند یک فرآیند تغییر است، سپس به یک مفهوم مورد قبول تبدیل می شود.مفهوم توانمند سازی به قدرتی که می تواند گسترش یابد نیز گفته می شود که همان عنصر دوم مورد نیاز است. افرادی که در موقعیت های مختلف در ساختارهای مختلف قدرت زندگی می کنند از کلمه قدرت درک های متفاوتی دارند.
ویلسون در سال 1996 ذکر می کند که اخیراً محققان، برنامه ریزان و سیاست مداران و کارفرمایان بیشتری به این نکته دست یافته اند که تغییر افراد یک پیش شرط برای ایجاد تغییرات و توانمند سازی اجتماعی و جامعه ای است. این به معنای این نیست که ما می توانیم افرادی را که دسترسی کمتری به قدرت دارند مورد خطاب قرار دهیم و به آن ها بگوییم که باید تغییر کنند و با قدرتمند تر و موفق تر شدن بیشتر شبیه ما شوند. بلکه تغییر باید پلی شود برای رسیدن به پیوستگی اجتماع و تغییر اجتماعی.
برای ایجاد تغییر ما باید به صورتی تغییر کنیم که قادر شویم در حل مشکلاتی که پیش روی ما هستند، شریک شویم. در همکاری های که بر مبنای احترام دو جانبه، دیدگاه های متفاوت و توسعه هدف شکل می گیرند، افراد برای دستیابی به راه حل های خلاقانه و واقعی تلاش می کنند. این ترکیب افراد و تغییر جمعی، درک ما از فرآیند توانمند سازی است.
بنابرین مشارکت افراد و درک جمعی به عنوان عنصر اصلی در برنامه های توانمند سازی، خود هدف است. درجریان این تغییر وتحول حساس یا ارتباطات درونی بین فرد و جامعه یا اجتماع است که افراد یکدیگر را توانمند می کنند که این می تواند برای افراد و جوامع گرانب ها باشد.
طرح توانمند سازی مردم توسط مردم، بر قدرت مردم در ایجاد فرصت ها و منابع برای سایر مردم است تا تجارب و مهارت هایی را که برای کنترل محیطشان نیاز دارند به دست آورند. مسأله مهم در این فرآیند پذیرش واحترام دو جانبه شرکت کنندگان، تسهیلگران و اعضای کمیته مشاوره ای است.تأکید بر ارتباط بین اقدام فردی و اقدام اجتماعی، تشویق افراد به تغییر از طریق جلسات آموزش و بحث و حمایت از اقدامات اجتماعی از طریق تلاش شرکت کنندگان برای تغییر جامعه خود است.
- نظریه های توانمند سازی زنان
توانمندسازی زنان دارای ابعاد مختلف مادی و غیر مادی است که با یکدیگر پیوند داشته و با موضوعاتی چون رفاه مادی، دسترسی، آگاهی، مشارکت و کنترل مرتبط می باشد.
مراحل کلیدی در فرآیند توانمندسازی زنان
در پاسخ به این سوال به طور ساده به فهرستی از عوامل مؤثر اشاره می‌شود. به طور مثال محققان اعتقاد دارند عواملی مثل دسترسی بیشتر زنان به تحصیلات رسمی در مقاطع مختلف، دسترسی به منابع مالی، بهبود وضعیت بهداشت و سلامت، برخورداری از حق مالکیت قانونی، رفع تبعیض جنسیتی از بازار کار و نهایتاً حذف باورهای سنتی تأثیرگذار بر نگرش اجتماعی منفی نسبت به زنان، از جمله عواملی هستند که می‌توانند در جوامع مختلف، نقش مؤثری را در فرآیند «توانمندسازی زنان» ایفا کنند.
همچنین طبق دیدگاه نظریه‌پردازانی در امور زنان چون «سارا لانگه»، هر جامعه‌ای برای دستیابی به وضعیت برابری فرصت‌ها برای زنان و مردان، باید ۵ مرحله کلی زیر را طی کند:
۱ـ رفاه
۲ـ دسترسی به منابع
۳ـ آگاهی
۴ـ مشارکت
۵ـ کنترل
بر اساس این نظریه، رسیدن به مدارج بالای برابری در هر یک از این جنبه‌های پنج‌گانه، خود به خود به عنوان مدارج بالای «توانمندسازی زنان» محسوب خواهند شد:
۱- حذف تبعیض جنسیتی در زمینه «رفاه»:
به عنوان اولین گام، مرحله‌ای است که طی آن شاخص‌های مختلف رفاه اقتصادی زنان- مانند وضعیت تغذیه یا دستمزد دریافتی در ازای یک شغل مشخص- در مقایسه با مردان مورد بررسی قرار می‌گیرد. در این مرحله از توانمندسازی، رفع تبعیض بین زنان و مردان مد نظر قرار می گیرد. در مرحله دوم حق برابر زنان با مردان در دسترسی به منابع در حوزه خانواده و در مقیاس بزرگتر در سیستم کشوری مطرح می شود.
۲- حذف تبعیض جنسیتی در زمینه «دسترسی به منابع»:
نیاز به دسترسی برابر به منابعی مانند آموزش، اشتغال، و نیز سرمایه، دومین مرحله مهم در جهت افزایش مشارکت زنان در روند توسعه محسوب می‌شود. از آنجایی‌که با وجود عدم تفاوت مهم زیست شناختی یا شخصیتی میان زنان و مردان، زنان به طور کلی در دسترسی به منابع مختلف با موانعی مانند قوانین، سنت‌ها و رسوم تبعیض‌آمیز روبه‌رو هستند، زنان در مقایسه با مردانی که در همان جایگاه اجتماعی جای دارند، از منافع مادی، منزلت اجتماعی و فرصت‌های شغلی و معیشتی کمتری برخوردارند. به این ترتیب بسترسازی به منظور برابری زنان با مردان در دسترسی به منابع در سطح خانواده یا کاهش تبعیض درون- خانواری(Intra-household Inequality)، و در مقیاس بزرگ‌تر، در سیستم کشوری و جهانی حائز اهمیت است.
پس در مرحله دسترسی، زنان باید به عوامل تولید (مانند زمین، كار، سر مایه)، كارهای مولد درآمد، خدمات، آموزش های مهارت زا (كه استخدام و تولید را ممكن می سازد) و محصول و دسترنج خود دسترسی داشته باشند.
۳- تلاش برای ارتقای سطح آگاهی شهروندان:
سومین مرحله در مسیر دستیابی به برابری اقتصادی و اجتماعی زنان و مردان، عبارتست از تلاش برای ارتقای آگاهی جامعه در مورد این نکته که نابرابری زنان و مردان نتیجه تبعیض ساختاری و نهادی اجتماعی است، و نه به دلیل نابرابری ذاتی زنان و مردان. لازمه این امر درک تفاوت میان نقش های جنسی و جنسیتی است و این که نقش های جنسیتی به صورت اجتماعی شکل گرفته و قابل تغییر هستند. هرگونه چشم انداز و آگاهی جنسیتی بر پایه اصل برابری جنسیتی قرار دارد. برای زنان این امر مستلزم پذیرش شأن و مقام خود و خودباوری می باشد.پس در مرحلة آگاهی، زنان باید تشخیص دهندكه مشكلات آن ها ناشی از كمبودهای شخصی شان نیست بلكه نشأت گرفته از نقش های جنسیتی مربوط به فرهنگ است و به همین دلیل قابل تغییر است. آگاهی در این مفهوم به معنی باور داشتن برابری است. : پس در این مرحله، افزایش آگاهی های زنان در ابعاد مختلف مدنظر می باشد. افزایش آگاهی زنان می تواند در طولانی مدت آن را نسبت به کسب حقوقشان مصر سازد.
۴- حذف تبعیض جنسیتی در زمینه «مشارکت اقتصادی و اجتماعی»:
در مرحله چهارم، به ایجاد موقعیت‌های برابر برای زنان در زمینه مشارکت اجتماعی، اقتصادی و سیاسی توجه می‌شود، به نحوی که زنان بتوانند به مشارکتی متناسب با نسبت جمعیتی خود در جامعه دست یابند. اولین و بدیهی‌ترین ضرورت جهت رسیدن به چنین مشارکتی، «ارتقای سطح آگاهی شهروندان» است که در قالب «مرحله سوم» مورد اشاره قرار گرفت. فقدان این آگاهی، یکی از موانع مهم شکل‌گیری مشارکت فعال است. جامعه‌شناسان بین دو سطح مشارکت، یعنی عمل صرف شرکت‌ کردن (سطح اول) و عمل متعهدانه‌ آن (سطح دوم) تفاوت قائل هستند. در سطح اول، مشارکت یعنی صرف تعلق داشتن به گروهی خاص و در سطح دوم به معنای شرکت فعالانه در تصمیمات و کنش‌های مختلف گروه است. طبیعتا ً نقطه آغاز این حرکت، عبارت است از پذیرش زنان به عنوان کارگزاران فعال و نقش‌آفرین در فرآیند توسعه، و نه دریافت‌کنندگان منفعل منافع ایجادشده بر اثر توسعه.
در این میان، ارتقای مشارکت زنان در سطوح مختلف اقتصادی و اجتماعی، به ‌دلایل تاریخی که فرهنگ غالب را نیز شکل داده، با موانع جدی مواجه است؛ موانعی که در درجه‌ اول شخصی و ناشی از عدم خودباوری‌ زنان بوده و در درجه دوم به وجود محدودیت‌های اقتصادی و فرهنگی مربوط می‌شود، و سرانجام از فقدان یک سیستم حمایتی و پشتیبانی برای مشارکت نشات می‌گیرد.
بدون تردید مهم‌ترین مانع مشارکت اجتماعی زنان عبارت از نگرش فرهنگی، سنتی، بدبینانه و منفی‌ نسبت به نقش و پایگاه زنان است. بایستی در نظر داشت که هدف از مشارکت اجتماعی زنان، ارتقا یا اشتراک تفکر سازنده‌ آنان در اجتماع است؛ فرآیندی که نیازمند فعالیت وسیع فرهنگی و توجه به موانع و محدودیت‌ها در جهت حل آن‌ها به‌منظور به صحنه کشاندن نیمی از پیکره‌ انسانی است و این در حالی است که تمایل و علاقه‌مندی زنان به مشارکت در فعالیت‌های اجتماعی در کنار فراهم‌آمدن شرایط مناسب فردی برای آنان هم‌چون حس خودباوری و اعتماد به‌نفس می‌تواند امکان حضور و افزایش آمادگی‌های آنان را دو چندان نماید.پس از طی این مراحل است که می توان به مشارکت برابر زنان در حوزه های مختلف امیدوار بود. در مرحله مشاركت، زنان در تمام برنامه های مربوط به خود شركت می كنند و مشاركت آن ها باید با شمار آن ها در جامعه متناسب باشد. زنان بدون در اختیار داشتن منابع مالی، رفاه مادی و آگاهی، قادر به مشارکت در فرایندهای تصمیم گیری نخواهند بود. این امر نیازمند بسیج و سازماندهی زنان به صورت گروهی با هدف تعقیب خواسته ها و بیان نظرات خود می باشد.
۵- حذف تبعیض جنسیتی در زمینه «کنترل تصمیم‌گیری‌های کلان جامعه»:
در نهایت، پنجمین و آخرین مرحله، به افزایش نقش زنان در کنترل تصمیم‌گیری‌ها و سیاست‌های کلان جامعه، امکان دستیابی مساوی با مردان به ارکان قدرت سیاسی و تاثیرگذاری در سطوح عالی اقتصادی، اجتماعی و سیاسی اشاره دارد. نقطه آغاز این حرکت پذیرش زنان به عنوان کارگزاران فعال و نه دریافت کنندگان منفعل در تقویت مشارکت زنان می باشد.
به عبارت دیگر، چنین فرآیندی {کنترل} به معنای توازن قدرت میان زنان و مردان بدون غلبه یکی بر دیگری است، مسأله‌ای که منجر به رسیدن به عالی‌ترین سطح مشارکت یعنی همان مفهوم «کنترل شهروندی» در زنان می‌شود و با عبور از این مرحله، جامعه گام بزرگی برای رسیدن به مفهوم کلی توسعه‌یافتگی بر خواهد داشت.
بنابراین توانمندسازی یا قدرت بخشی به زنان فرایندی است که در آن زنان به منابع قدرت دسترسی و کنترل بیشتری پیدا می کنند و می توانند در تصمیم گیری های مربوط به منابع و پیرامون خود نقش قدرت مندانه تری ایفا نمایند. البته توانمندسازی تنها با ایجاد تغییر در افراد و افزایش اعتماد به نفس آن ها پدید نمی آید، بلکه تغییر در ساختار جامعه نیز لازم است. توانمندسازی زنان در توسعه پایدار نقش اساسی دارد، ارزش های اصلی توسعه پایدار را باید در ارتقای كیفیت زندگی یعنی توانمندسازی زنان و مردان در تأمین نیازهای اساسی، تلاش در جهت رفع اختلافات طبقاتی در جامعه، رشد آگاهی عمومی، اعتماد به نفس و اعتقاد عامه مردم به اهداف توسعه و حفظ امنیت و آزادگی جستجو كرد. از این رو رویكرد جنسیتی در حوزه برنامه ریزی برای توسعه پایدار مطرح می شود و افزایش فرصت های عمومی برای نقش آفرینی و مشاركت اجتماعی زنان در برنامه های توسعه پایدار ضروری شمرده می شود. محرومیت زنان جامعه از دسترسی به فرصت های برابر، ناامنی اقتصادی زنان و فقر می تواند توسعه یافتگی را تحت تأثیر قرار دهد.
همچنین آمارتیاسن در کتاب توسعه به مثابه آزادی فصلی را اختصاص به زنان داده است. این فصل به نام نقش فاعلی زنان و تحولات اجتماعی، به اهمیت بهداشت و سلامتی زنان با نقش فاعلی آنان اشاره می کند و تأثیر این نقش را در حوزه هایی چون میزان فاعلیت زنان بر باروری و تقویت بقای کودکان را بررسی می کند. سن این دو حوزه را نه تنها در جهت توانمندی زنان بلکه تأثیر آن را بر توسعه جوامع نیز مهم می شمارد. سن نقش فاعلی زنان را از فعالیت های اقتصادی و اجتماعی تا مشارکت های سیاسی قابل تعمیم می داند. وی فراگیری گسترده فاعلیت زنان را یکی از بخش های فراموش شد مطالعات توسعه می داند. سن اعتقاد بر این دارد که در عصر حاضر هیچ چیزی مهمتر از درك کافی از مشارکت های سیاسی، اقتصادی و اجتماعی زنان نیست، در واقع او توجه به این موضوع را بررسی جنبه مهم توسعه به مثابه آزادی می داند مالهاترا، توانمندسازی زنان را فرایندی تعریف می کندکه به وسیله آن زنان برای سازماندهی خودشان توانمند می شوند و اعتماد به نفس خود را افزایش می دهند و از حقوق خود برای انتخاب مستقل وکنترل بر منابع،که منجر به از بین رفتن جایگاه فرودستی ایشان می گردد؛ دفاع می کنند. همین طور، اگبومه توانمندسازی را به معنای دستیابی بیشتر زنان به منابع وکنترل بر زندگی خود می داند که موجب احساس استقلال واعتماد به نفس بیشتری درآن ها می شود. این فرایند موجب افزایش عزت نفس زنان می گردد به این معنا که موجب بهبود تصویری و تصوری می شود که زنان از وضعیت خودشان دارند.
با توجه به تعاریف و اجزاء توانمندسازی زنان، مالهاترا، شولر و بوندر از جمله نظریه پردازانی هستند که بطور اصولی توانمندسازی را یک فرایند محسوب می کنند، یعنی، معرف پیشرفت از یک موقعیت نابرابری جنسیتی به موقعیت دیگر یعنی برابری جنسیتی می دانند. این فرایند از سطح فردی (احساس ذهنی و توان عینی برای انجام امور) شروع می شود و تا سطوح اجتماعی (توان مشارکت در فعالیت های گروهی و جمعی)، سیاسی (کنترل بر تصمیمات سیاسی)، اقتصادی (توان کنترل تصمیم گیری های اقتصادی) و نهادی (به چالش کشیدن نهادها و ساختارهای نابرابر موجود) را در برمیگ یرد. نایلا کبیر از جمله زنان محققی است که در زمینه توانمندی زنان تحقیقات گسترده ای را انجام داده است. کبیر در این مورد معتقد است که زنان در دنیای کنونی توسط هنجارها، ارزش ها، باورها و رسوم متفاوت از مردان متمایز شده اند که بصورت فرهنگ رایج در طی اعصار عمل کرده است.
 


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.