کاربردهاي ذکر در قرآن
1. به ياد داشتن (مقابل نسيان)
خداوند متعال ميفرمايد: «قَالَ أَرَأَيْتَ إِذْ أَوَيْنَا إِلَى الصَّخْرَةِ فَإِنِّي نَسِيتُ الْحُوتَ وَمَا أَنْسانِيهُ إِلَّا الشَّيْطَانُ أَن أَذْكُرَهُ وَاتَّخَذَ سَبِيلَهُ فِي الْبَحْرِ عَجَباً». (3) جمله «انسانيه» قرينه بر اين است که مقصود از «ذکر» مقابل نسيان و فراموشي است.2. ياد کردن خداوند با زبان
قرآن کريم ميفرمايد: «فَإِذَا قَضَيْتُمْ مَنَاسِكَكُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَذِكْرِكُمْ آبَاءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً». (4) در شأن نزول آيه از امام باقر (عليهالسلام) روايت شده است: در ايام جاهليت مردم پس از مراسم حج در مکاني اجتماع ميکردند و افتخارات پدران و آثار به جا مانده از آنان را برميشمردند و به گذشتهها و مکنت و ثروتهاي خويش فخر ميکردند؛ بدين جهت خداوند به آنان فرمان داد خداي را ياد کنيد، همانند يادآوري از پدرانتان، بلکه از آن هم بيشتر، بدين طريق که نعمتهاي الهي را ياد کنند و آن را برشمرند و شکر آنها را انجام دهند؛ زيرا اگرچه پدرانشان بر آنان حق نعمت دارند، نعمتها و مکنتهاي خدا بزرگتر است و منشأ افتخارات فقط خداوند است. (5) جلالالدين سيوطي از مفسران اهل سنت نيز همين مضمون را در شأن نزول آيه نقل کرده است. (6)ذکر در آيه «وَاذْكُرُوا اللّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُودَاتٍ» (7) نيز به همين معنا آمده است. محمد بن مسلم گويد از امام صادق (عليهالسلام) درباره تفسير آيه سؤال کردم. حضرت فرمود: مقصود گفتن تکبير در ايام تشويق است (يازدهم و دوازدهم و سيزدهم) که آغاز آن نماز ظهر روز عيد قربان و پايان آن نماز صبح روز سوم است و در غير مکه از شهرهاي ديگر بعد از ده نماز است. (8) کيفيت تکبير در روايات بدينسان آمده است: «الله اکبر الله اکبر لا اله الا الله و الله اکبر و لله الحمد الله اکبر علي ما هدانا الله اکبر علي ما رزقنا من بهيمة الانعام». (9) تفاسير اهل سنت نيز مقصود از «اذْكُرُوا اللّهَ» را تکبير گفتن بعد از نمازها و نزد جمرات دانستهاند. (10) بنابراين ميتوان به قرينه شأن نزول و روايات، مقصود از «ذکر الله» علاوه بر توجه قلبي به خداوند، ذکر زبان است.
3. انجام نمازهاي پنجگانه با شرايط کامل
قرآن کريم درباره نمازهاي پنجگانه ميفرمايد: «حافِظُوا عَلَى الصَّلَوَاتِ وَالصَّلاَةِ الْوُسْطَى وَقُومُوا لِلّهِ قَانِتِينَ * فَإِنْ خِفْتُمْ فَرِجَالاً أَوْ رُكْبَاناً فَإِذَا أَمِنْتُمْ فَاذْكُرُوا اللّهَ كَمَا عَلَّمَكُمْ مَا لَمْ تَكُونُوا تَعْلَمُونَ». (11) خداوند متعال در آيه اول فرمان داده است که در انجام دادن همه نمازها، به ويژه نماز وسطي، کوشا و بر آن مواظب داشته باشيد و خاضعانه و از روي اخلاص به طاعت خداوند قيام کنيد. در آيه بعد حکم نمازگزار را در صورت مواجهه با ترس و خطر جنگ و غير آن بيان نموده، فرموده است: اگر بترسيد ميتوانيد نماز را در حال پياده و سواره انجام دهيد. بعد از آن فرموده است: اگر امنيت خود را باز يابيد، ذکر خدا و نماز را به همان گونهاي انجام دهيد که خداوند در حالت امنيت تعليم داده است. با توجه به آيه قبل که فرمان به مداومت بر نمازهاي واجب داده و به قرينه فاي تفريع که حکم نماز را در صورت بازيافتن امنيت و رفع خوف بيان کرده ميتوان گفت مقصود از ذکر الهي به هنگام رفع خوف، انجام نمازهاي واجب با تمامي شرايط اختياري آن است.4. نماز جمعه و خطبههاي آن
قرآن کريم از نماز جمعه و خطبههاي آن با تعبير ذکر ياد کرده، ميفرمايد: «يَاأَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ مِن يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ وَذَرُوا الْبَيْعَ». (12) مقصود از کلمه «إِذَا نُودِيَ» اذان نماز جمعه است، چنانکه در آيهاي ديگر از اذان تعبير به ندا شده است: «وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاَةِ اتَّخَذُوهَا هُزُواًوَلَعِباً ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لاَ يَعْقِلُونَ»: (13) هنگامي که با اذان مردم را به نماز فرا ميخوانيد، آنان آن را به مسخره و بازي ميگيرند؛ اين به سبب آن است که آنان جمعي نابخردند. بر اين اساس ميتوان گفتم مقصود از «ذِكْرِ اللَّهِ» که خداوند دستور داده است بعد از اذان نماز جمعه به سوي آن حرکت کنيد، نماز جمعه و خطبههاي آن است؛ زيرا از يک سو، فرمان به سرعت گرفتن بعد از اذان، با توجه به ايراد خطبه قبل از نماز، شامل خطبهها ميشود و از سوي ديگر کلمه «صلاة» در جمله «إِذَا نُودِيَ لِلصَّلاَةِ» و در آيه بعدي يعني «فَإِذَا قُضِيَتِ الصَّلاَةُ» بيانگر اين است که «ذِكْرِ اللَّهِ» شامل نماز نيز ميشود؛ در نتيجه «ذِكْرِ اللَّهِ» مجموع خطبه و نماز است. برخي از مفسران اماميه و اهل سنت در کلمه «ذِكْرِ اللَّهِ» دو احتمال آوردهاند: الف) خطبههاي نماز جمعه؛ 5) نماز. (14) با توجه به آنچه گفته شد، ميتوان بين هر دو احتمال جمع کرد و «ذِكْرِ اللَّهِ» را شامل هر دو دانست.5. حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم)
يکي از مسئوليتهاي پيامبران يادآوري و تذکر است. قرآن کريم نيز به پيامبر دستور داده، ميفرمايد: «وَذَكِّرْ فَإِنَّ الذِّكْرَى تَنفَعُ الْمُؤْمِنِينَ»: (15) پيوسته تذکر بده؛ زيرا تذکر مؤمنان را سود ميبخشد. قرآن همچنين ميفرمايد: «فَذَكِّرْ إِن نَّفَعَتِ الذِّكْرَى * سَيَذَّكَّرُ مَن يَخْشَى»: (16) پس تذکر ده، اگر تذکر مفيد باشد و به زودي کسي که از خدا ميترسد، متذکر ميشود. بر همين اساس است که در برخي از آيات، طبق آنچه از ظاهر سوره طلاق استفاده ميشود، بر پيامبر «ذکر» اطلاق شده است: «قَدْ أَنزَلَ اللَّهُ إِلَيْكُمْ ذِكْراً رَسُولاً يَتْلُو عَلَيْكُمْ آيَاتِ اللَّهِ مُبَيِّنَاتٍ». (17)از نظر ادبي در کلمه «رسولاً» سه احتمال داده شده است: 1. بدل از «ذکراً» به نحو بدل کل از کل؛ 2. مفعول براي «ذکراً» بدين معنا که خداوند بر شما ياد کردن رسول را نازل کرده است. در اين دو صورت کلمه «رسول» احتمال دارد جبرئيل يا حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) باشد؛ ولي جمله «يَتْلُو عَلَيْكُمْ» ظهور در اين دارد که مقصود حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) است نه جبرئيل؛ زيرا جبرئيل بر پيامبر تلاوت ميکند نه بر مردم و آنکه بر مردم تلاوت ميکند، حضرت محمد (صلي الله عليه و آله و سلم) است؛ 3. «رسولاً» مفعول براي فعلي مقدر مثل «ارسل» است. در اين صورت مقصود از کلمه «رسولاً» پيامبر اسلام خواهد بود و کلمه «ذکراً» به معناي قرآن خواهد بود. شيخ طوسي براساس روايت امام باقر و امام صادق و امام رضا (عليهمالسلام) «ذکراً» را به پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) تفسير کرده است. (18) چنانکه در عيون نيز از امام رضا (عليهالسلام) همين تفسير نقل شده است. (19)
6. قرآن
در برخي از آيات از قرآن کريم با کلمه «ذکر» ياد دشه است؛ زيرا قرآن موجب يادآوري و پند و اندرز انسانهاست: «إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَإِنَّا لَهُ لَحَافِظُونَ»: (20) ما قرآن را نازل کرديم و ما به طور قطع نگهدار آنايم. خداوند متعال ميفرمايد: «وَهذَا ذِكْرٌ مُّبَارَكٌ أَنزَلْنَاهُ أَفَأَنتُمْ لَهُ مُنكِرُونَ»: (21) و اين (قرآن) ذکر مبارکي است که نازل کرديم. آيا شما آن را انکار ميکنيد؟ و ميفرمايد: «إِنْ هُوَ إِلَّا ذِكْرٌ لِلْعَالَمِينَ». (22) دلالت اين آيات روشن است و نيازمند توضيح نيست.7. ياد کردن از کسي نزد ديگري
حضرت يوسف (عليهالسلام) پس از تعبير خواب دو نفر از زندانيان، خطاب به يکي از آن دو که ميدانست رهايي مييابد گفت «اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ ذِكْرَ رَبِّهِ»: (23) مرا نزد صاحبت (سلطان مصر) يادآوري کن؛ ولي شيطان يادآوري او را نزد صاحبش از يادِ آن شخص برد.جمله «واذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ» به روشني دلالت ميکند که مقصود از «ذکر» يادآوري نزد سلطان مصر است؛ اما درباره جملهي «فَأَنسَاهُ الشَّيْطَانُ» مفسران دو احتمال ذکر کردهاند: يکي آنکه مرجع ضمير «فَأَنسَاهُ» ساقي باشد که در اين صورت مقصود از «ربّ» پادشاه مصر و مراد از «ذکر» ياد کردن از يوسف (عليهالسلام) است و معناي آيه اين است که يوسف از ساقي خواست از او نزد سلطان وساطت کند؛ اما شيطان ياد يوسف را از ذهن ساقي برد. دوم آن است که مرجع ضمير يوسف (عليهالسلام) باشد که در اين صورت مقصود از «رب» خداوند متعال و مراد از «ذکر» ياد کردن خداوند خواهد بود و معناي آيه چنين ميشود: شيطان با درخواست وساطت از ساقي، ذکر پروردگار را از خاطر يوسف (عليهالسلام) برد. (24)
علامه طباطبايي احتمال دوم را در مخلافت با صريح قرآن ميداند و مينويسد: خداوند در اين سوره از يوسف ستايش کرده و از او با صفت «مخلصين» ياد کرده است؛ يعني کساني که شيطان در ايشان راه ندارد؛ علاوه بر اينکه جمله «وادّکر بعد امة» دلالت دارد که فراموش کننده ساقي بوده است؛ زيرا آنکه بعد از مدتها به ياد تعبير خواب افتاد، ساقي نجات يافته از زندان بوده است و اخلاص براي خدا موجب نميشود که انسان از سببها و علل استفاده نکند؛ زيرا اين از نهايتِ ناداني است که آدمي اسباب را لغو بداند و بخواهد مقاصد خود را بدون سبب انجام دهد، بلکه اخلاص فقط سبب ميشود انسان به سببهاي ديگر اعتماد و وابستگي نداشته باشد؛ پس در جمله «اذْكُرْنِي عِندَ رَبِّكَ» فقط استفاده از سبب مراد است و در آن قرينهاي که بيانگر دلبستگي يوسف (عليهالسلام) به غير خدا باشد، وجود ندارد؛ (25) بنابراين مقصود از «ذکر ربه» يادکردن از يوسف در نزد پادشاه است.
8. کتابهاي آسماني
منکرانِ رسالت و نبوت اشکال ميگرفتند و ميگفتند بشر نميتواند پيامبر باشد. قرآن کريم در اين باره ميفرمايد: «وَمَا مَنَعَ النَّاسَ أَن يُؤْمِنُوا إِذْ جَاءَهُمُ الْهُدَى إِلَّا أَن قَالُوا أَبَعَثَ اللَّهُ بَشَراً رَسُولاً * قُل لَوْ كَانَ فِي الْأَرْضِ مَلاَئِكَةٌ يَمْشُونَ مُطْمَئِنِّينَ لَنَزَّلْنَا عَلَيْهم مِنَ السَّماءِ مَلَكاً رَسُولاً»: (26) چيزي مردم را بعد از آمدن هدايت از ايمان آوردن باز نداشت، جز اينکه گفتند: آيا خداوند بشري را رسول فرستاده است؟ بگو اگر در زمين فرشتگاني بودند که [به جاي بشر] به آرامي راه ميرفتند، قطعاً بر آنان فرشتهاي پيامآور از آسمان نازل ميکرديم.در همين راستا قرآن در دو سوره از قرآن به اين منکران پاسخ داده که قبل از پيامبر خاتم نيز پيامبراني از جنس بشر مبعوث کرده ايم: «وَمَا أَرْسَلْنَا قَبْلَكَ إِلَّا رِجَالاً نُّوحِي إِلَيْهِمْ فَسْأَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِن كُنتُمْ لاَ تَعْلَمُونَ»: (27) ما پيش از تو، جز مرداني که به آنان وحي کرديم نفرستاديم. اگر نميدانيد از صاحبان کتابهاي آسماني بپرسيد تا برايتان توضيح دهند که خداوند براي امتهاي پيشين نيز پيامبراني از جنس بشر فرستاده است. مقصود از «اهل الذکر» صاحبان و معتقدان به کتابهاي آسماني است. (28) آيه در مقام بيان دليل بر نبوت پيامبر خاتم و پاسخ به اشکال مشرکان است که ميگفتند بشر نميتواند پيامبر باشد. زماني برهان و استدلال در اين آيه کامل است که قرآن مشرکان را به افرادي ارجاع دهد که مشرکان قبولشان دارند و اينان يهوديان و مسيحيان اهل کتاب بودند زيرا مشرکان به يهوديان و مسيحيان نگاه مثبت داشتند و در مبارزه با اسلام با يکديگر همداستان بودند؛ در نتيجه اگر آيه را براساس سياق تفسير کنيم، مقصود از «اهل الذکر» صاحبان کتابهاي آسماني خواهند بود؛ اما اگر آيه را صرفنظر از مورد، به صورت قانوني کلي تفسير کنيم، بدينسان که بگوييم شأن نزول و مورد سبب نميشود آيه خاص شود و جمله «فاسئلو اهل الذکر» دستورالعمل کلي است که از انسانها خواسته است در آنچه نميدانند به افرادي مراجعه کنند که به آن آگاهي دارند، ميتوان گفت «اهل الذکر» اختصاص به اهل کتاب ندارد. در روايات نيز «اهل الذکر» تفسير به اهل بيت شده است؛ بدين جهت که آنان کاملترين افراد از جهت علم و آگاهياند و لازم است انسانها در آنچه نميدانند به آنان مراجعه کنند. (29)
ذکر در اين کلام الهي نيز به معناي کتابهاي آسماني است: «وَإِن كَانُوا لَيَقُولُونَ * لَوْ أَنَّ عِندَنَا ذِكْراً مِنَ الْأَوَّلِينَ * لَكُنَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ * فَكَفَرُوا بِهِ فَسَوْفَ يَعْلَمُونَ»: (30) آنان پيوسته ميگفتند: اگر يکي از کتابهاي آسماني پيشين نزد ما بود، به يقين ما بندگان مخلص خدا بوديم؛ اما پس از نزول قرآن به آن کافر شدند؛ ولي به زودي نتيجه کار خود را خواهند ديد. سياق آيه دلالت ميکند که مقصود از «ذکر» کتابهاي آسماني است؛ زيرا جمله بعد از آن، يعني «فَکَفَرُوا بِهِ» به معناي کفرورزي به قرآن است که يکي از کتابهاي آسماني است؛ در نتيجه تناسب اقتضا دارد مقصود از ذکر کتابهاي آسماني باشد. همچنين بنده مخلصِ خدا شدن در جمله «لَكُنَّا عِبَادَ اللَّهِ الْمُخْلَصِينَ» با اين جهت تناسب دارد که مقصودشان از بهرهمندي از «ذکر»، کتاب آسماني باشد، چنانکه مفسران نيز به اين معنا تصريح کردهاند. (31)
9. وحي الهي
در برخي از آيات قرآن از وحي الهي تعبير به ذکر شده است. همانند آنچه در قصه قوم ثمود آمده است که کفرورزان به حضرت صالح (عليهالسلام) ميگفتند «أَءُلْقِيَ الذِّكْرُ عَلَيْهِ مِن بَيْنِنَا بَلْ هُوَ كَذَّابٌ أَشِرٌ»: (32) آيا از ميان ما تنها بر او وحي نازل شده است؟ نه، او آدم بسيار دروغگوي هوسبازي است. خداوند در پاسخ آنان فرمود: «فردا ميفهمند چه کسي دروغگوي هوسباز است». برخي مفسران بر اين اعتقادند که مقصود از آيه «فَالْمُلْقِيَاتِ ذِكْراً» (33) ملائکهاي هستند که وحي را بر پيامبران القا ميکنند، (34) چنانکه خداوند درباره نزول ملائکه بر پيامبران ميفرمايد: «يُنَزِّلُ الْمَلاَئِكَةَ بِالرُّوحِ مِنْ أَمْرِهِ عَلَى مَن يَشَاءُ مِنْ عِبَادِهِ أَنْ أَنذِرُوا أَنَّهُ لاَ إِلهَ إِلَّا أَنَا فَاتَّقُونِ». (35) براساس نظر بسياري از مفسران مقصود از روح وحي و معارف الهي است که دلها را همانند روح زنده ميکند. (36) در اين صورت معناي آيه اين است که «خداوند فرشتگان را با وحي الهي به فرمانش بر هر کس از بندگانش بخواهد نازل ميکند که مردم را انذار کنيد به اينکه معبودي جز من نيست. پس از [مخالفت دستور] من پرهيز کنيد».آيه ديگري که ميتوان در آن، مقصود از «ذکر» را معارف وحياني دانست، آيهاي که درباره حضرت نوح و هود (عليهماالسلام) است که فرموده: «أَوَعَجِبْتُمْ أَنْ جَاءَكُمْ ذِكْرٌ مِنْ رَبِّكُمْ عَلَى رَجُلٍ مِنْكُمْ»: (37) آيا تعجب کردهايد که معارف وحياني پروردگار را مردي از ميان شما به شما برساند؟ مؤلف الميزان مينويسد: مقصود از ذکر، معارف حقهاي است که به نوح (عليهالسلام) وحي شده بود و موجب ياد خداوند متعال ميشد. (38)
10. سرگذشت
قرآن کريم در قصه ذيالقرنين ميفرمايد: «وَيَسْأَلُونَكَ عَن ذِي الْقَرْنَيْنِ قُلْ سَأَتْلُوا عَلَيْكُم مِنْهُ ذِكْراً»: (39) و از تو درباره ذي القرنين ميپرسند. بگو به زودي بخشي از سرگذشت او را براي شما بازگو ميکنم. قرائن مذکور در اين آيه همانند سؤال از ذيالقرنين و وعده بازگويي زندگي ذي القرنين (سَأَتْلُواْ)، به دلالت ميکند که مقصود از «ذِکراً» قصه و سرگذشت ذي القرنين است. مرحوم طبرسي مينويسد: زود است که بر شما خبر و قصه او را بخوانم. (40) برخي اين احتمال را نيز دادهاند که مقصود از ذکر، قرآن باشد؛ بدين معنا که به زودي از ذيالقرنين يا از جانب خدا آياتي را بر شما تلاوت خواهم کرد. (41)11. نام و آوازه
خداوند متعال در سوره انشراح نعمتهاي خويش را به پيامبر خاتم يادآور ميشود و در يکي از آيات آن ميفرمايد: «وَرَفَعْنَا لَكَ ذِكْرَكَ»: (42) ما آوازه تو را بلند ساختيم. ابوسعيد خدري از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) در تفسير اين آيه نقل ميکند که فرمود: «قال لي جبرائيل قال الله عزّوجّل اذا ذَکِرتُ ذُکِرتَ معي»: جبرئيل به من گفت خداوند عزوجل فرموده: هر زمان من ياد شوم، تو نيز ياد خواهي شد. (43) ميدانيم که در اذان و اقامه بعد از شهادت به يگانگي خدا، شهادت به رسالت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) ميآيد.12. شرافت
قرآن کريم ميفرمايد: «وَإِنَّهُ لَذِكْرٌ لَكَ وَلِقَوْمِكَ وَسَوْفَ تُسْأَلُونَ». (44) ذکر در اين آيه به معناي شرافت است، بنابراين معناي آيه چنين است: قرآن مايه عظمت و شرافت تو و قوم توست و به زودي از شکر اين نعمت وحي سؤال خواهيد شد. علاوه بر ظهور آيه مفسراني چون شيخ طوسي، طبرسي، زمخشري نيز همين معنا را ذکر کردهاند. (45)ممکن است مقصود از شرافت مضمون آيه شريفهاي باشد که ميفرمايد: «إِنَّ أَكْرَمَكُمْ عِندَ اللَّهِ أَتْقَاكُمْ»: (46) گراميترين و با کرامتترين شما نزد خدا با تقواترين شماست. عمل به قرآن و برنامههاي آن موجب تقوا و در نتيجه کرامت و شرافت فرد ميشود. برخي مفسران ذيل آيه رواياتي را به اين مضمون از پيامبر اکرم (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل کردهاند، از آن جمله اين است که حضرت فرمود: «بنيهاشم اولويتي بر مردمان ديگر از امت من ندارند؛ زيرا سزاوارترين مردمان به امت من متقياناند و قريش اولويتي بر امت من ندارند؛ زيرا اولويت به تقواست. انصار نيز اولويت ندارند؛ زيرا اولويت به تقواست. صاحبان برده بر بردگان شرافت ندارند؛ زيرا سزاوارترين فرد به امت من انسانهاي باتقوايند. همه شما از يک مرد و زن آفريده شدهايد و همگي همانند مجموعه يک صاع (از گندم و جو) هستيد. هيچ يک بر ديگري فضيلت ندارد مگر به تقوا». (47)
ميتوان گفت مقصود از شرافت همان آوازه بلند است؛ زيرا نزول قرآن به زبان عربي موجب آوازه بلند و شرافت آنان بين ديگر اقوام ميشود که در اين صورت معنايش بازگشت به معناي پيشين يعني نام و آوازه بلند خواهد بود. برخي اين احتمال را برگزيدهاند که مقصود از «ذکر» يادآوري است؛ بدين معنا که اين کتاب مايه يادآوري تو و قومت است و دليل بر آن را جمله «سَوْفَ تُسْأَلُونَ» دانستهاند؛ زيرا آنچه متناسب با سؤال و بازخواست است اين است که خدا برنامهها و يادآوريها را به آنان داده است. (48) ولي ميتوان از اين تأييد پاسخ گفت به اينکه شايد نعمت شرافت و آوازه بلند نيز متناسب با سؤال و بازخواست باشد، چنان که خداوند فرموده است: «ثُمَّ لَتُسْأَلُنَّ يَوْمَئِذٍ عَنِ النَّعِيمِ»: (49) شما حتماً از نعمتها بازخواست ميشويد. رفعت نام و ياد مسلمانان نيز از نعمتهايي است که ناسپاسي در مقابل آن سبب بازخواست خواهد شد. آنچه اين تفسير را تأييد ميکند اين فرموده الهي است: «لَقَدْ أَنزَلْنَا إِلَيْكُمْ كِتَاباً فِيهِ ذِكْرُكُمْ أَفَلاَ تَعْقِلُونَ»؛ (50) زيرا ظاهر اسناد «ذکر» به ضمير «کُم» اين است که ذکر به معناي نام و ياد مخاطبان باشد. بله، اگر تعبير «ذکرٌ لکم» استفاده ميشد، جاي اين احتمال بود که مقصود از ذکر، يادآوري معارف قرآن براي مردم باشد.
13. تورات
خداوند متعال ميفرمايد: «وَلَقَدْ كَتَبْنَا فِي الزَّبُورِ مِن بَعْدِ الذِّكْرِ أَنَّ الْأَرْضَ يَرِثُهَا عِبَادِيَ الصَّالِحُونَ». (51) در قرآن کريم در دو مورد لفظ «زبور» آمده و به صراحت به حضرت داوود نسبت داده شده است: «وَآتَيْنَا دَاوُود زَبُوراً». (52) بر اين اساس ميتوان گفت مقصود از زبور در آيه بالا نيز کتاب آسماني داوود (عليهالسلام) است و اينکه برخي احتمال دادهاند مقصود از زبور مجموعه کتابهاي آسماني است، قرينه و شاهدي ندارد.در اينکه مقصود از «ذکر» در اين آيه چيست، سه احتمال بيان شده است: 1. محفوظ؛ 2. قرآن؛ 3. تورات. (53) بر احتمال سوم ميتوان از قرآن دليل اقامه کرد؛ زيرا در همين سوره خداوند از کتاب تورات با تعبير «ذکر» ياد کرده و فرموده است: «وَلَقَدْ آتَيْنَا مُوسَى وَهَارُونَ الْفُرْقَانَ وَضِيَاءً وَذِكْراً لِلْمُتَّقِينَ»: (54) ما به موسي و هارون فرقان و نور و آنچه مايه يادآوري و ذکر براي انسانهاي باتقواست داديم.
ذکر نميتواند به معناي قرآن (احتمال دوم) باشد؛ زيرا با ظاهر کلمه «بعد» سازگاري ندارد؛ زيرا زبور بعد از قرآن نبوده است، مگر آنکه مقصود را بعديت در رتبه و منزلت بگيريم (55) يا کلمه بعد به معناي قبل باشد (56) که هر دو خلاف ظاهر است. چنانچه مقصود از ذکر، لوح محفوظ باشد، با توجه به اينکه کلمه زبور ظهور در کتاب آسماني داوود دارد، قرينهاي بر اينکه مقصود از ذکر لوح محفوظ باشد وجود ندارد، مگر آنکه بگوييم مقصود از زبور تمامي کتابهاي آسماني است که در اين صورت مقصود از ذکر لوح محفوظ خواهد بود؛ (57) ولي پيش از اين بيان شد که زبور ظهور در کتاب داوود پيامبر دارد. (58)
14. نقيض غفلت
يکي از مصاديق ذکر الهي، ذکر در مقابل غفلت است. مقصود از غفلت اين است که براي فرد علم و آگاهي به معلوم وجود دارد؛ اما شخص به آن توجه ندارد، برخلاف نسيان و فراموشي که در آن، صورتِ علمي شيء از ذهن رخت بر بسته است؛ (59) براي مثال فردي براي ما بسيار محترم و عزيز بوده است و دوست داريم اگر او را ديديم گرامياش بداريم. گاه صورت و مشخصات چنين شخصي از ذهن آدمي کاملاً محو ميشود. در اينجا گفته ميشود او را فراموش کردهام و گاه صورت و مشخصات او برايم معلوم است؛ اما چون از کنار او بيخبر و بيتوجه ميگذرم، گفته ميشود از او غافل شدم نه آنکه او را فراموش کردهام. قرآن کريم ميفرمايد: «وَلاَ تُطِعْ مَنْ أَغْفَلْنَا قَلْبَهُ عَن ذِكْرِنَا»: (60) از کساني که قلبشان را از ياد خود غافل ساختيم، پيروي مکن. در اين آيه به قرينه «أَغْفَلْنَا» مقصود از «ذِکْرِ» معناي مقابل غفلت است و اين بيخبري از ذکر الهي مجازاتي است که خداوند به جهت ستيزهجويي آنان با حق، پيروي از هواهاي نفساني و افراط و زيادهروي در باطن بر آنان مقرر داشته است، چنانکه ذيل آيه ميفرمايد: «وَاتَّبَعَ هَوَاهُ وَكَانَ أَمْرُهُ فُرُطاً».پينوشتها:
1. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 328.
2. احمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ج 1 و 2، ص 208-209.
3. کهف: 63.
4. بقره: 200.
5. ابن جمعه عروسي حويزي؛ تفسير نورالثقلين؛ ج 1، ص 198، ح 722.
6. جلالالدين سيوطي؛ الدرالمنثور؛ ج 1، ص 557.
7. بقره: 203.
8. محمد بن حسن حر عاملي؛ وسائل الشيعه؛ ج 4، ص 271، باب 8 من ابواب العود الي مني، ح 4.
9. ملامحسن فيض کاشاني؛ تفسير الصافي؛ ج 1، ص 238.
10. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 249.
11. بقره: 238-239.
12. جمعه: 9.
13. مائده: 58.
14. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 10، ص 8. عبدالله بيضاوي؛ تفسير البيضاوي؛ ج 4، ص 279.
15. ذاريات: 55.
16. اعلي: 9-10.
17. طلاق: 10-11.
18. محمدباقر مجلسي؛ بحارالانوار؛ ج 23، ص 173، ح 1.
19. ابن جمعه عروسي حويزي؛ تفسير نورالثقلين؛ ج 5، ص 364، ح 87.
20. حجر: 9.
21. انبياء: 50.
22. ص: 87.
23. يوسف: 42.
24. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 6، ص 144.
25. سيد محمد حسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 11، ص 181.
26. اسراء: 94-95.
27. انبياء: 7؛ نحل: 43 «وَمَا أَرْسَلْنَا مِنقَبْلَكَ...».
28. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 607.
29. سيد محمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 12، ص 285.
30. صافات: 167-170.
31. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 4، ص 67. فضل بن حسن طبرسي؛ جوامع الجامع؛ ج 2، ص 355. سيد محمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 17، ص 176.
32. قمر: 25-26.
33. مرسلات: 5.
34. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 9 و 10، ص 629.
35. نحل: 2.
36. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 593. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5 و 6، ص 537.
37. اعراف: 63.
38. سيد محمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 8، ص 175.
39. کهف: 83.
40. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5 و 6، ص 756.
41. سيد محمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 13، ص 360.
42. انشراح: 4.
43. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 9 و 10، ص 771. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 15، جزء 30، ص 297.
44. زخرف: 44.
45. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 9، ص 202. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 9 و 10، ص 75. محمود زمخشري، الکشاف؛ ج 4، ص 254.
46. حجرات: 13.
47. محمد قرطبي؛ الجامع لأحکام القرآن؛ ج 16، ص 63.
48. سيد محمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 18، ص 105.
49. تکاثر: 8.
50. انبياء: 10.
51. همان، 105.
52. نساء: 163. اسراء: 55.
53. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7 و 8، ص 106.
54. انبياء: 48.
55. سيد محمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 14، ص 330.
56. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 7، ص 283.
57. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7 و 8، ص 106. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 3، صص 106 و 138.
58. در اين زمينه ر.ک: ناصر مکارم شيرازي؛ تفسير نمونه؛ ج 14، ص 517.
59. سيد محمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 1، ص 339.
60. کهف: 28.
منبعمقاله: کوثري، عباس؛ (1394)، فرهنگنامه تحليلي وجوه و نظائر در قرآن (جلد دوم)، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، معاونت پژوهشي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول.