زماني به فرد «صاحب» گفته ميشود که ملازمت و همراهياش بسيار باشد و گاه به افراد تحت مديريت و مرئوسان نسبت داده ميشود و گفته ميشود «صاحب الجيش» و گاه به رئيس و فرمانده، مثل «صاحب امير»: ملازم و همراه سلطان.
اين کلمه در مقايسه با کلمه «اجتماع» از مبالغه بيشتري برخوردار است؛ زيرا مصاحبت ملازم با کثرت در همراهي است؛ برخلاف اجتماع که ممکن است به صورت اتفاق باشد. اِصحاب - به کسر اول - به معناي انقياد و فرمانبري است؛ به گونهاي که شخص ملازم و همراه گردد و اگر به فردي که پسرش بزرگ و بالغ شده، گفته ميشود «اصحب فلانٌ» بر اين اساس است که بعد از بزرگ شدن يار و همراه پدر ميشود. (2) بر همين اساس ابن فارس معتقد است معناي اصلي «صَحب» ملازمت و قرين شدن است و بازگشت ديگر معاني ديگر به اين معناست. (3)
کاربردهاي صاحب در قرآن
1. همراه
قرآن کريم ميفرمايد: «وَبِالْوَالِدَيْنِ إِحْسَاناً وَبِذِي الْقُرْبَى وَالْيَتَامَى وَالْمَسَاكِينِ وَالْجَارِ ذِي الْقُرْبَى وَالْجَارِ الْجُنُبِ وَالصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ وَابْنِ السَّبِيلِ وَمَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ». (4) «الصَّاحِبِ بِالْجَنْبِ» ملازم و همراهي است که در کنار انسان قرار ميگيرد و شامل همسفر، رفيق، خادم، زوجه و غير آن ميشود. (5) بنابراين اينکه برخي آن را ناظر به مصداق خاصي همانند همسفر يا زوجه دانستهاند، صحيح نيست؛ زيرا معناي صاحب تمامي مصاديق را دربر ميگيرد.در يکي ديگر از آيات قرآن، صاحب به معناي همراه آمده است: «إِلَّا تَنصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِينَ كَفَرُوا ثَانِيَ اثْنَيْنِ إِذْ هُمَا فِي الْغَارِ إِذْ يَقُولُ لِصَاحِبِهِ لاَتَحْزَنْ إِنَّ اللّهَ مَعَنَا». (6) مقصود از صاحب، ابوبکر همسفر پيامبر به هنگام هجرت از مکه به مدينه است و معناي آيه چنين است: اگر او را ياري نميکنيد، خداوند او را ياري کرده است، آن هنگام که کافران او را بيرون کردند، درحاليکه يکي از دو نفر بود، در آن هنگام که آن دو در غار بودند و او به همراه خود ميگفت: غم مخور خدا با ماست.
صاحب در هيئت فعل مضارع نيز به همين معنا آمده است؛ قرآن در داستان خضر و موسي (عليهمالسلام) ميفرمايد: «قَالَ إِن سَأَلْتُكَ عَن شَيْءٍ بَعْدَهَا فَلاَ تُصَاحِبْنِي قَدْ بَلَغْتَ مِن لَدُنِّي عُذْراً»: (7) [موسي گفت] اگر بعد از اين درباره چيزي از تو سؤال کردم، ديگر با من همراه نشو [و] از جانب من قطعاً معذور خواهي بود.
2. زوجه
قرآن کريم در پاسخ به کساني که به دروغ و از روي جهل، براي خداوند پسران و دختراني قرار دادهاند، ميفرمايد: «بَدِيعُ السَّماوَاتِ وَالْأَرْضِ أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ وَلَمْ تَكُن لَهُ صَاحِبَةٌ»: (8) او پديد آورنده آسمانها و زمين است. چگونه ممکن است فرزندي داشته باشد و حال آنکه همسري نداشته است.به قرينه «أَنَّى يَكُونُ لَهُ وَلَدٌ» که درصدد نفي فرزند براي خداست، مقصود از «صَاحِبَةٌ» همسر است، چنانکه در آيه «مَا اتَّخَذَ صَاحِبَةً وَلاَ وَلَداً» (9) ميتوان کلمه «صَاحِبَةً» را به قرينه «وَلَداً» به معناي همسر دانست. به همين معناست کلام الهي که ميفرمايد: «فَإِذَا جَاءَتِ الصَّاخَّةُ * يَوْمَ يَفِرُّ الْمَرْءُ مِنْ أَخِيهِ * وَأُمِّهِ وَأَبِيهِ * وَصَاحِبَتِهِ وَبَنِيهِ». (10) کلمه «صاحبة» به صورت مؤنث در کنار برادر، مادر، پدر و پسر آمده است که قرينه است بر اينکه مقصود از آن همسر است و معناي آيه چنين است: هنگامي که آن صداي مُهيب (صيحه رستاخيز) بيايد، در آن روز انسان از برادر خود و از مادر و پدرش و زن و فرزندانش ميگريزد.
3. پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)
در دو آيه از قرآن کريم از رسول گرامي اسلامي تعبير به صاحب شده است. خداوند متعال در سوره تکوير ميفرمايد: «وَمَا صَاحِبُكُم بِمَجْنُونٍ». (11) شايد علت تعبير به صاحب اين است که به کافران اعلام کند پيامبر مدت زيادي بين شما زندگي کرده و با شما ملازم و همراه بوده است. شما کمال عقل و استحکام رأي و راستگويي او را پيش از اين ديدهايد. فردي را که داراي اين صفات است، چگونه ميتوان مجنون خواند. نظير همين تعبير در دو آيه ديگر قرآن آمده است: «ثُمَّ تَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِكُم مِن جِنَّةٍ إِنْ هُوَ إِلَّا نَذِيرٌ لَّكُم» (12) و «أَوَلَمْ يَتَفَكَّرُوا مَا بِصَاحِبِهِم مِن جِنَّةٍ». (13) همچنين خداوند متعال در سوره نجم ميفرمايد: «مَا ضَلَّ صَاحِبُكُمْ وَمَا غَوَى»: (14) پيامبر شما منحرف نشده و مقصد را گم نکرده است.4. پيکننده ناقه صالح
قرآن کريم در داستان قوم ثمود از پيکننده ناقه صالح تعبير به کلمه صاحب کرده، ميفرمايد: «فَنَادَوْا صَاحِبَهُمْ فَتَعَاطَى فَعَقَرَ». (15) مقصود از «صَاحِبَهُمْ» پيکننده ناقه (16) به نام قِدار بن سالف معروف به احمر است که از ثموديان و در شمار کافران به حضرت صالح (عليهالسلام) بوده است. تعبير «صَاحِبَهُمْ» بدين جهت است که قوم ثمود به کار او راضي و در اين راه يار و همراه او بودند. (17)«اصحاب» جمع صاحب در قرآن کريم در معاني و مصاديق ذيل به کار رفته است:
1. ساکنان يک محل
الف) ساکنان مَدين
> قرآن کريم ميفرمايد: «أَلَمْ يَأْتِهِمْ نَبَأُ الَّذِينَ مِن قَبْلِهِمْ قَوْمِ نُوحٍ وَعَادٍ وَثَمُودَ وَقَوْمِ إِبْرَاهِيمَ وَأَصْحَابِ مَدْيَنَ وَالْمُؤْتَفِكَاتِ». (18) مدين شهري بوده است که قوم شعيب در آنجا زندگي ميکردند. مدين در اصل نام يکي از فرزندان ابراهيم (عليهالسلام) بوده است و از آنجا که فرزندان و نوادگان وي در سرزمين مدين ساکن شدند، آن را مدين ناميدند؛ (19) بر اين اساس ميتوان گفت اصحاب مدين افراد ساکن در مدين بودند که شعيب پيامبر به سوي آنان مبعوث شد. همينسان است آيه ديگر که ميفرمايد: «وَإِن يُكَذِّبُوكَ فَقَدْ كَذَّبَتْ قَبْلَهُمْ قَوْمُ نُوحٍ وَعَادٌ وَثَمُودُ * وَقَوْمُ إِبْرَاهِيمَ وَقَوْمُ لُوطٍ * وَأَصْحَابُ مَدْيَنَ». (20)
ب) ساکنان سرزمين حجر
خداوند متعال ميفرمايد: «وَلَقَدْ كَذَّبَ أَصْحَابُ الْحِجْرِ الْمُرْسَلِينَ». (21) برخي نوشتهاند «حجر» شهري در مسير کاروان مدينه و شام بوده و امروزه تقريباً از آن اثري نيست. گويند اين شهر در گذشته يکي از شهرهاي تجاري بوده و تا آنجا اهميت داشته که بطلميوس در نوشتههايش از آن با نام شهر تجاري ياد کرده است. پلين جغرافيدان رومي نيز از آن با نام حجري ياد ميکند. پيامبر در سال نهم هجرت که براي سپاه روم به تبوک لشکرکشي کرد، مانع از آن شد که سربازان اسلام در آنجا توقف کنند و فرمود اينجا همان منطقه قوم ثمود است که عذاب الهي بر آنان فرود آمد. (22)
ج) ساکنان بهشت و جهنم
خداوند متعال ميفرمايد: «وَنَادَى أَصْحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابَ النَّارِ أَنْ قَدْ وَجَدْنَا مَاوَعَدَنَا رَبُّنَا حَقّاً فَهَلْ وَجَدْتُمْ مَا وَعَدَ رَبُّكُمْ حَقّاً قَالُوا نَعَمْ». (23) روشن است مقصود از «أَصْحَابُ الْجَنَّةِ» و «أَصْحَابَ النَّارِ» ساکنان بهشت و جهنماند و معناي آيه اين است که بهشتيان دوزخيان را صدا ميزنند: آنچه پروردگارمان به ما وعده داده بود، همه را حق يافتيم. آيا شما هم آنچه را پروردگارتان به شما وعده داده بود حق يافتيد؟ به همينسان است آيات ديگري چون «أَصْحَابُ الْجَحِيمِ». (24)
د) موحدان ساکن در غار
اصحاب کهف مدت 309 سال در خواب فرورفتند. قرآن کريم ميفرمايد: «وَلَبِثُوا فِي كَهْفِهِمْ ثَلاَثَ مِائَةٍ سِنِينَ وَازْدَادُوا تِسْعاً». (25) کهف به معناي غار است و عنوان اصحاب کهف نامي است که قرآن کريم براي آنها برگزيده، ميفرمايد: «أَمْ حَسِبْتَ أَنَّ أَصْحَابَ الْكَهْفِ وَالرَّقِيمِ كَانُوا مِنْ آيَاتِنَا عَجَباً». (26)
ه) ساکنان سرزمين ايکه
«ايکه» به معناي درختان درهمپيچيده و بيشه و جنگل است (27) و از آنجا که قوم شعيب در سرزميني پر درخت زندگي ميکردند، به آنان اصحاب ايکه گفته شده است. قرآن کريم ميفرمايد: «وَإِن كَانَ أَصْحَابُ الْأَيْكَةِ لَظَالِمِينَ». (28)
2. ملائکه مأمور دوزخ
خداوند در توصيف جهنم ميفرمايد: «عَلَيْهَا تِسْعَةَ عَشَرَ وَمَا جَعَلْنَا أَصْحَابَ النَّارِ إِلَّا مَلاَئِكَةً وَمَا جَعَلْنَا عِدَّتَهُمْ إِلَّا فِتْنَةً لِلَّذِينَ كَفَرُوا»: (29) نوزده نفر بر جهنم گمارده شدهاند. مأموران دوزخ را فقط فرشتگان قرار داديم و تعداد آنها را جز براي آزمايش کافران معين نکرديم. کلمه «إِلَّا مَلاَئِكَةً» که از «أَصْحَابَ النَّارِ» استثنا شده به روشني دلالت ميکند که مقصود از «أَصْحَابَ النَّارِ» ملائکه مأمور دوزخاند.
3. قوم موسي
قرآن کريم ميفرمايد: «فَلَمَّا تَرَاءَى الْجَمْعَانِ قَالَ أَصْحَابُ مُوسَى إِنَّا لَمُدْرَكُونَ قَالَ كَلّا إِنَّ مَعِيَ رَبِّي سَيَهْدِينِ» (30) مقصود از اصحاب موسي (عليهالسلام)، قوم موسي (عليهالسلام) يعني بنياسرائيلاند. چنانکه آيه قبل يعني «وَأَوْرَثْنَاهَا بَنِي إِسْرَائِيلَ» گواه بر آن است.
4. گروههاي خاصي از انسانها (سعادتمند و شقاوتمند)
«أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ» و «أَصْحَابُ الْيَمِينِ» عنواني است که خداوند متعال براي سعادتمندان و نيکان ذکر کرده است. قرآن کريم ميفرمايد: «فَأَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ مَا أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ»، (31) «ثُمَّ كَانَ مِنَ الَّذِينَ آمَنُوا وَتَوَاصَوْا بِالصَّبْرِ وَتَوَاصَوْا بِالْمَرْحَمَةِ * أُولئِكَ أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ»، (32) «وَأَصْحَابُ الْيَمِينِ مَا أَصْحَابُ الْيَمِينِ فِي سِدْرٍ مَخْضُودٍ... فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْكَاراً عُرُباً أَتْرَاباً لِأَصْحَابِ الْيَمِينِ» (33) و «وَأَمَّا إِن كَانَ مِنْ أَصْحَابِ الْيَمِينِ * فَسَلاَمٌ لَكَ مِنْ أَصْحَابِ الْيَمِينِ». (34)
أَصْحَابِ الْيَمِينِ که در ادامه آيات آمده، تفصيل و توضيح عاقبت و فرجام أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ است، چنانکه آيه «وَأَصْحَابُ الشِّمَالِ مَا أَصْحَابُ الشِّمَالِ» تفصيل فرجام أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ است و بيانگر اين است که أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ همان أَصْحَابِ اليَمِينِاند. (35) از سوي ديگر به قرينه مقابله «أَصْحَابُ الْمَيْمَنَةِ» با «أَصْحَابُ الْمَشْأَمَةِ» ميتوان تأييد کرد «الْمَيْمَنَةِ» برگرفته از ماده «يمن» به معناي سعادت و خوشبختي است و مقصود از آن انسانهاي سعادتمند است. برخي احتمال دادهاند «الْمَيْمَنَةِ» برگرفته از «يمين» به معناي جهت راست انسان است و منظور کسانياند که نامه اعمالشان را به دست راستشان ميدهند؛ (36) ولي مقابله آن با کلمه «الْمَشْأَمَةِ» که به معناي شومي و شقاوت است، اين احتمال را رد ميکند. (37)
پينوشتها:
1. محمد ازهري؛ تهذيب اللغة؛ ج 4، ص 261.
2. حسين راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 475-476.
3. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغة؛ ج 3، ص 335.
4. نساء: 36.
5. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 509.
6. توبه: 40.
7. کهف: 76.
8. انعام: 101.
9. جن: 3.
10. عبس: 33-36.
11. تکوير: 22.
12. سبأ: 46.
13. اعراف: 184.
14. نجم: 2.
15. قمر: 29.
16. سيد محمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 19، ص 80.
17. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 27، ص 192.
18. توبه: 70.
19. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3 و 4، ص 688 و ج 5 و 6، ص 75.
20. حج: 42-44.
21. حجر: 80.
22. ناصر مکارم شيرازي؛ تفسير نمونه؛ ج 11، ص 122، با استناد به اعلام القرآن خزائلي؛ ص 292.
23. اعراف: 44.
24. مائده: 29 و 86.
25. کهف: 25.
26. همان، 9.
27. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5 و 6، ص 527.
28. حجر: 78.
29. مدثر: 30-31.
30. شعراء: 61-62.
31. واقعه: 8.
32. بلد: 17-18.
33. واقعه: 27-28 و 36-38.
34. همان: 90-91.
35. سيد محمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 19، ص 123.
36. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 4، ص 456.
37. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ص 116.
منبعمقاله: کوثري، عباس؛ (1394)، فرهنگنامه تحليلي وجوه و نظائر در قرآن (جلد دوم)، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، معاونت پژوهشي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول.