نويسنده: عباس کوثري
«قدُم الشي» - به ضم دال - ديرينگي و ضد حدوث است. «قَدَم» نيز که جمعش اقدام است، به معناي معروفش قسمتي از پاست که از سر انگشتان تا ساق پا را شامل ميشود. «اَقدم علي العيب» کنايه از رضا و خشنودي است. (1) اصل در واژه قدم، سبقت و پيشي گرفتن است و اگر به قَدَم انسان قدم گفته ميشود، به اين اعتبار است که ابزار سبقت و تقدم است و اگر درباره فردي گفته ميشود «قدم صدق» دارد، يعني او سابقه و آثار نيکويي دارد. «مقدمة الجيش» نيز گروه پيشتاز لشکر را گويند و همينسان است موارد ديگر. (2) بايد توجه کرد که آنچه در فارسي با تعبير «گام» بيان ميشود، معادل عربي «خطوه» است نه قدم. کلمه قدم در قرآن در چهار معنا به کار رفته است.
خداوند متعال در آيهاي ديگر درباره جنگ بدر ميفرمايد: «إِذْ يُغْشِّيكُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُم مِنَ السَّماءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُم بِهِ وَيُذْهِبَ عَنكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَلِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ». مرجع ضمير در «بِهِ الْأَقْدَامَ» ميتواند نزول باران يا ربط و ثبات دل باشد؛ يعني به وسيله نزول باران جاي پاهايتان را محکم ساخت يا به وسيله آرامش و ثبات قلب، قدمهايتان را استوار ساخت. هر کدام که باشد، مقصود استواري قدمهاست و از آنجا که آرامش و ثبات قلبي با جمله «لِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ» بيان شده است، نميتوان گفت «يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ» استعاره از آرامش قلبي و عدم ترس است.
آنچه اين معنا را تأييد ميکند اين است که در تاريخ نقل شده است زماني که مسلمانان به سرزمين بدر رسيدند، متوجه شدند کافران بر آب پيشي گرفتهاند. پس مسلمانان مجبور شدند در محلي استقرار يابند که ريگزار است. در اين هنگام وسوسههاي شيطان به سراغشان آمد که دشمن بر آب پيشي گرفته و شما با حال جنابت نماز ميخوانيد و پاهايتان در ريگزار فرو ميرود. در اين هنگام خداوند بر آنان باران نازل کرد و اين سبب شد هم با آن غسل کنند و هم زير پاها و قدمهايشان مستحکم گردد؛ اما محل استقرار کافران گلآلود و لغزنده شد. (3)
در آيه «يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ» (4) نيز به قرينه مقابله «أَقْدَامِ» با «نَّوَاصِي» ميتوان اقدام را به معناي پا دانست.
گفتني است اطلاق قدم بر جايگاه و مکان از باب کنايه است؛ زيرا قرار گرفتن در يک مکان، با قدم است. در ماديات، قدم بر مکان اطلاق ميشود و در معنويات بر مرتبه و منزلت و مقام. اين واژه سپس به کلمه صدق اضافه شده است، به اين اعتبار که صاحب قدم برخوردار از صدق است (7) و تأکيد بر اين نکته است که رسيدن به اين مقام به جهت صداقت در گفتار و نيت بوده است. (8)
1. کنايه از تشجيع و قوت قلب؛ 2. تثبيت قدم به هنگام حساب و گذر از صراط؛ 3. ثبات قدم در دنيا و آخرت. (10)
از آنجا که آيات پيشين مربوط به جهادکنندگان و شهيدان است، ميتوان آن را قرينه بر معناي اول دانست. مؤلف الميزان مينويسد: عطف «وَيُثَبِّتْ» بر «يَنصُرْكُمْ» از باب عطف خاص بر عام است؛ زيرا نصرت الهي تمامي سببهايي را که مقتضي نصرت است، شامل ميشود که يکي از موارد آن، وجود قوت قلب براي مؤمنان است. علامه طباطبايي در توضيح آن مينويسد: علت ذکر کردن تثبيت اقدام اين است که جمله مزبور کنايه از جرئت بخشيدن و قوت دادن است و اين هم از روشنترين موارد نصرت الهي است. (11)
خداوند متعال در آيهاي ديگر درباره دعاي مؤمنان و رزمندگان سپاه طالوت ميفرمايد: «وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»: (12) و هنگامي که در برابر جالوت و سپاهيان او قرار گرفتند، گفتند: پروردگارا پيمانه شکيبايي و استقامت را بر ما بريز و قدمهاي ما را ثابت بدار و ما را بر جمعيت کافران پيروز بگردان.
جمله «ثَبِّتْ أَقْدَامَنَا» به قرينه سياق که در مقام رويارويي سپاه طالوت با سپاه کفر جالوتي است، ميتواند کنايه از درخواست قوت قلب و عدم فرار از جنگ باشد؛ به همين دليل در سوره آل عمران نيز ميتوان جمله «ثَبِّتْ أَقْدَامَنَا» را به همين معنا دانست. خداوند متعال در اين سوره ميفرمايد: «وَكَأَيِّنَ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ * وَمَا كَانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قَالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِي أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ». (13) اين آيه نيز به قرينه آيه پيشين درصدد بيان رويارويي سپاه ايمان در مقابل سپاه کفر است و اين جهت مقتضي است که بگوييم مقصود از دعاي مردان الهي که به همراه پيامبران جهاد ميکردند، درخواست قوت قلب و ثبات و پايداري در ميدان نبرد بوده است.
منبعمقاله: کوثري، عباس؛ (1394)، فرهنگنامه تحليلي وجوه و نظائر در قرآن (جلد دوم)، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، معاونت پژوهشي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول.
کاربردهاي قدم در قرآن
1. سرانگشتان پا تا ساق
خداوند متعال ميفرمايد: «وَقَالَ الَّذِينَ كَفَرُوا رَبَّنَا أَرِنَا الَّذَيْنَ أَضَلاَّنَا مِنَ الْجِنِّ وَالْإِنسِ نَجْعَلْهُمَا تَحْتَ أَقْدَامِنَا لِيَكُونَا مِنَ الْأَسْفَلِينَ». «أَقْدَامِ» جمع قدم است. سياق آيه مقتضي آن است که اقدام را کف پا بدانيم؛ زيرا آيه ميفرمايد: کافران گفتند پروردگارا کساني را که از جن و انس ما را گمراه کردند، به ما نشان ده تا زير پاي خود نهيم تا از خوارترين و ذليلترين افراد باشند.خداوند متعال در آيهاي ديگر درباره جنگ بدر ميفرمايد: «إِذْ يُغْشِّيكُمُ النُّعَاسَ أَمَنَةً مِنْهُ وَيُنَزِّلُ عَلَيْكُم مِنَ السَّماءِ مَاءً لِيُطَهِّرَكُم بِهِ وَيُذْهِبَ عَنكُمْ رِجْزَ الشَّيْطَانِ وَلِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ وَيُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ». مرجع ضمير در «بِهِ الْأَقْدَامَ» ميتواند نزول باران يا ربط و ثبات دل باشد؛ يعني به وسيله نزول باران جاي پاهايتان را محکم ساخت يا به وسيله آرامش و ثبات قلب، قدمهايتان را استوار ساخت. هر کدام که باشد، مقصود استواري قدمهاست و از آنجا که آرامش و ثبات قلبي با جمله «لِيَرْبِطَ عَلَى قُلُوبِكُمْ» بيان شده است، نميتوان گفت «يُثَبِّتَ بِهِ الْأَقْدَامَ» استعاره از آرامش قلبي و عدم ترس است.
آنچه اين معنا را تأييد ميکند اين است که در تاريخ نقل شده است زماني که مسلمانان به سرزمين بدر رسيدند، متوجه شدند کافران بر آب پيشي گرفتهاند. پس مسلمانان مجبور شدند در محلي استقرار يابند که ريگزار است. در اين هنگام وسوسههاي شيطان به سراغشان آمد که دشمن بر آب پيشي گرفته و شما با حال جنابت نماز ميخوانيد و پاهايتان در ريگزار فرو ميرود. در اين هنگام خداوند بر آنان باران نازل کرد و اين سبب شد هم با آن غسل کنند و هم زير پاها و قدمهايشان مستحکم گردد؛ اما محل استقرار کافران گلآلود و لغزنده شد. (3)
در آيه «يُعْرَفُ الْمُجْرِمُونَ بِسِيَماهُمْ فَيُؤْخَذُ بِالنَّوَاصِي وَالْأَقْدَامِ» (4) نيز به قرينه مقابله «أَقْدَامِ» با «نَّوَاصِي» ميتوان اقدام را به معناي پا دانست.
2. کنايه از منزلت و مقام
قرآن کريم ميفرمايد: «وَبَشِّرِ الَّذِينَ آمَنُوا أَنَّ لَهُمْ قَدَمَ صِدْقٍ عِنْدَ رَبِّهِمْ». ميتوان گفت «قَدَمَ» در اين آيه به معناي منزلت رفيع است، (5) چنانکه آيه شريفه «إِنَّ الْمُتَّقِينَ فِي جَنَّاتٍ وَنَهَرٍ * فِي مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِيكٍ مُقْتَدِرٍ» (6) نيز به اين مطلب اشاره دارد؛ زيرا «مَقْعَدِ صِدْقٍ» به معناي جايگاه صدق است که اشاره به مقام و مرتبه دارد؛ بنابراين معنايه آيه چنين است: يقيناً پرهيزکاران در باغها و نهرهاي بهشتي جاي دارند، در جايگاه صدق نزد خداوند مالک مقتدر.گفتني است اطلاق قدم بر جايگاه و مکان از باب کنايه است؛ زيرا قرار گرفتن در يک مکان، با قدم است. در ماديات، قدم بر مکان اطلاق ميشود و در معنويات بر مرتبه و منزلت و مقام. اين واژه سپس به کلمه صدق اضافه شده است، به اين اعتبار که صاحب قدم برخوردار از صدق است (7) و تأکيد بر اين نکته است که رسيدن به اين مقام به جهت صداقت در گفتار و نيت بوده است. (8)
3. کنايه از جرئت بخشيدن و قوت قلب
خداوند متعال ميفرمايد: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِن تَنصُرُوا اللَّهَ يَنصُرْكُمْ وَيُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ». (9) در اينکه مقصود از «يُثَبِّتْ أَقْدَامَكُمْ» چيست، سه احتمال ذکر شده است:1. کنايه از تشجيع و قوت قلب؛ 2. تثبيت قدم به هنگام حساب و گذر از صراط؛ 3. ثبات قدم در دنيا و آخرت. (10)
از آنجا که آيات پيشين مربوط به جهادکنندگان و شهيدان است، ميتوان آن را قرينه بر معناي اول دانست. مؤلف الميزان مينويسد: عطف «وَيُثَبِّتْ» بر «يَنصُرْكُمْ» از باب عطف خاص بر عام است؛ زيرا نصرت الهي تمامي سببهايي را که مقتضي نصرت است، شامل ميشود که يکي از موارد آن، وجود قوت قلب براي مؤمنان است. علامه طباطبايي در توضيح آن مينويسد: علت ذکر کردن تثبيت اقدام اين است که جمله مزبور کنايه از جرئت بخشيدن و قوت دادن است و اين هم از روشنترين موارد نصرت الهي است. (11)
خداوند متعال در آيهاي ديگر درباره دعاي مؤمنان و رزمندگان سپاه طالوت ميفرمايد: «وَلَمَّا بَرَزُوا لِجَالُوتَ وَجُنُودِهِ قَالُوا رَبَّنَا أَفْرِغْ عَلَيْنَا صَبْراً وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ»: (12) و هنگامي که در برابر جالوت و سپاهيان او قرار گرفتند، گفتند: پروردگارا پيمانه شکيبايي و استقامت را بر ما بريز و قدمهاي ما را ثابت بدار و ما را بر جمعيت کافران پيروز بگردان.
جمله «ثَبِّتْ أَقْدَامَنَا» به قرينه سياق که در مقام رويارويي سپاه طالوت با سپاه کفر جالوتي است، ميتواند کنايه از درخواست قوت قلب و عدم فرار از جنگ باشد؛ به همين دليل در سوره آل عمران نيز ميتوان جمله «ثَبِّتْ أَقْدَامَنَا» را به همين معنا دانست. خداوند متعال در اين سوره ميفرمايد: «وَكَأَيِّنَ مِنْ نَبِيٍّ قَاتَلَ مَعَهُ رِبِّيُّونَ كَثِيرٌ فَمَا وَهَنُوا لِمَا أَصَابَهُمْ فِي سَبِيلِ اللّهِ وَمَا ضَعُفُوا وَمَا اسْتَكَانُوا وَاللّهُ يُحِبُّ الصَّابِرِينَ * وَمَا كَانَ قَوْلَهُمْ إِلَّا أَنْ قَالُوا رَبَّنَا اغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا وَإِسْرَافَنَا فِي أَمْرِنَا وَثَبِّتْ أَقْدَامَنَا وَانْصُرْنَا عَلَى الْقَوْمِ الْكَافِرِينَ». (13) اين آيه نيز به قرينه آيه پيشين درصدد بيان رويارويي سپاه ايمان در مقابل سپاه کفر است و اين جهت مقتضي است که بگوييم مقصود از دعاي مردان الهي که به همراه پيامبران جهاد ميکردند، درخواست قوت قلب و ثبات و پايداري در ميدان نبرد بوده است.
4. کنايه از هدايت و ايمان
خداوند در سوره نحل ميفرمايد: «وَلاَ تَتَّخِذُوا أَيْمَانَكُمْ دَخَلاً بَيْنَكُمْ فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِهَا وَتَذُوقُوا السُّوءَ بِمَا صَدَدتُّمْ عَن سَبِيلِ اللَّهِ وَلَكُمْ عَذَابٌ عَظِيمٌ». (14) جمله «فَتَزِلَّ قَدَمٌ» ميتواند ضربالمثل براي بازگشتن از هدايت و ايمان به سوي گمراهي باشد. (15) قرينه بر اين معنا جمله «بِمَا صَدَدتُّمْ عَن سَبِيلِ اللَّهِ» است که با فعل ماضي آمده است و بيانگر عمل پيشين نقضکنندگان سوگند در بازداشتن از راه خدا است و معناي آيه اين است که سوگندهاي خود را نقض نکنيد؛ زيرا اين کار موجب تزلزل افراد در ايمان و بازداشتن آنان از هدايت است؛ چرا که وقتي افراد تازه مسلمان ببينند مسلمانان به راحتي سوگندهاي خود را نقض ميکنند، در ايمانشان دچار ترديد ميشوند. شيخ طوسي جمله «فَتَزِلَّ قَدَمٌ بَعْدَ ثُبُوتِهَا» را مثال براي گمراه شدن پس از هدايت ميداند مينويسد: «هو مثلٌ ضربه الله و المعني انّه يضلّ بعد ان کان علي الهدي» (16) معناي آيه چنين است: سوگندهايتان را وسيله تقلب و خيانت در ميان خود قرار ندهيد. مبادا گامي بعد از ثابت گشتن [بر هدايت] متزلزل [و گمراه] شود و به سبب بازداشتن از راه خدا آثار سوء آن را بچشيد و براي شما عذاب بزرگي خواهد بود.پينوشتها:
1. احمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ج 1 و 2، ص 492-493.
2. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغة؛ ج 5، ص 65.
3. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3 و 4، ص 808.
4. الرحمن: 41.
5. محمود زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 327.
6. قمر: 54-55.
7. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 10، ص 8-9.
8. عبدالله بيضاوي؛ تفسير البيضاوي؛ ج 2، ص 218.
9. محمد: 7.
10. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 9 و 10، ص 149.
11. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 18، ص 229.
12. بقره: 250.
13. آل عمران: 147-146.
14. نحل: 94.
15. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 5 و 6، ص 590.
16. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان؛ ج 6، ص 423.
منبعمقاله: کوثري، عباس؛ (1394)، فرهنگنامه تحليلي وجوه و نظائر در قرآن (جلد دوم)، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، معاونت پژوهشي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول.