نويسنده: عباس کوثري
«وَکِل» به معناي واگذاردن کار به ديگري و اکتفا کردن به اوست. «وکيل» صفت مشبهه و معناي مفعولي، کسي است که کارها به او واگذار ميشود و در معناي فاعلي، حافظ و نگاهبان است. توکل بر خدا اعتماد و اطمينان به اوست. (1) نامگذاري وکيل به اين جهت است که کارها به او واگذار ميشود و در ماده «وکل» اعتماد به غير لحاظ شده است. (2) در فرق بين وکيل و حفظ گفتهاند، حفيظ کسي است که فرد را از آنچه مضر به حال اوست محافظت ميکند؛ اما وکيل فردي است که جلب منفعت ميکند. (3)
وکيل بودن خداوند نيز به معناي مورد اعتماد بودن او در واگذاري کارها به اوست و نيز او متولي تدبير امور مخلوقات است؛ (11) البته در صورتي که وکيل به معناي فاعل باشد، چنانکه در بخش لغت ذکر شد، به معناي حافظ و نگهبان خواهد بود.
وکيل در اين آيه نيز به همين معناست: «وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيهِمْ وَمَا أَنْتَ عَلَيهِمْ بِوَكِيلٍ». (13) برخي گفتهاند حفيظ مربوط به حفظ از مضرات است؛ اما وکيل جلب کننده منفعت و خيرات است؛ يعني تو متولي امور آنان در جلب منافع و خيرات نيستي.
مؤلف الميزان معتقد است حفيظ مربوط به شئون تکويني و وکيل درباره اعمال است؛ يعني تو متولي امور تکويني آنان از هستي و شئون حيات آنان نيستي، چنانکه متولي بر اعمال آنان نيستي تا بدين وسيله بتواني دفع مضرات و جلب منفعت کني. (14)
براي وکيل دو معناي ديگر ذکر کردهاند، بدينسان که در آيه «وَكَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلًا» (15) به معناي مانع و در آيه «وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيءٍ وَكِيلٌ» (16) و «وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ» (17) به معناي گواه است. (18) با توضيحي که در معناي اسم و صفت الهيِ وکيل ذکر شد، بايد گفت اين دو معنا جايگاهي ندارد و بازگشت آنها به همان معناي اول است؛ علاوه بر اينکه معناي مانع و گواه، شاهد لغوي و تفسيري نيز ندارد.
کوثري، عباس؛ (1394)، فرهنگنامه تحليلي وجوه و نظائر در قرآن (جلد دوم)، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، معاونت پژوهشي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول.
کاربردهاي وکيل در قرآن
1. اسم و صفت الهي
در آياتي از قرآن کريم خداوند با صفت وکيل ذکر شده است، همانند «كَفَى بِاللَّهِ وَكِيلًا»، (4) «وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيءٍ وَكِيلٌ»، (5) «اللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ»، (6) «حَسْبُنَا اللَّهُ وَنِعْمَ الْوَكِيلُ»، (7) «أَلَّا تَتَّخِذُوا مِنْ دُونِي وَكِيلًا» (8) و «فَاتَّخِذْهُ وَكِيلًا». (9) همانگونه که ذکر شد وکيل از ماده «وکل» به معناي اسم مفعولي، کسي است که به جهت اعتماد و اطمينان، کارها به او واگذار ميشود. (10)وکيل بودن خداوند نيز به معناي مورد اعتماد بودن او در واگذاري کارها به اوست و نيز او متولي تدبير امور مخلوقات است؛ (11) البته در صورتي که وکيل به معناي فاعل باشد، چنانکه در بخش لغت ذکر شد، به معناي حافظ و نگهبان خواهد بود.
2. تدبير کننده کارها
قرآن کريم ميفرمايد: «هَا أَنْتُمْ هَؤُلَاءِ جَادَلْتُمْ عَنْهُمْ فِي الْحَياةِ الدُّنْيا فَمَنْ يجَادِلُ اللَّهَ عَنْهُمْ يوْمَ الْقِيامَةِ أَمْ مَنْ يكُونُ عَلَيهِمْ وَكِيلًا»: (12) هان شما همان کساني هستيد که در زندگي اين جهان از آنان دفاع کرديد؛ اما کيست که در برابر خداوند در روز رستاخيز از آنان دفاع کند يا چه کسي است وکيل و حامي و تدبيرکننده امور آنان باشد؟ از آنجا که وکيل کسي است که انجام کار به او واگذار ميشود، اينجا نيز وکيل به معناي فردي است که بتواند کارهاي آنان را به سامان برساند. خداوند با استفهام تقريري به آنان گوشزد ميکند در قيامت وکيلي که مدافع آنان باشد وجود ندارد.وکيل در اين آيه نيز به همين معناست: «وَالَّذِينَ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ اللَّهُ حَفِيظٌ عَلَيهِمْ وَمَا أَنْتَ عَلَيهِمْ بِوَكِيلٍ». (13) برخي گفتهاند حفيظ مربوط به حفظ از مضرات است؛ اما وکيل جلب کننده منفعت و خيرات است؛ يعني تو متولي امور آنان در جلب منافع و خيرات نيستي.
مؤلف الميزان معتقد است حفيظ مربوط به شئون تکويني و وکيل درباره اعمال است؛ يعني تو متولي امور تکويني آنان از هستي و شئون حيات آنان نيستي، چنانکه متولي بر اعمال آنان نيستي تا بدين وسيله بتواني دفع مضرات و جلب منفعت کني. (14)
براي وکيل دو معناي ديگر ذکر کردهاند، بدينسان که در آيه «وَكَفَى بِرَبِّكَ وَكِيلًا» (15) به معناي مانع و در آيه «وَاللَّهُ عَلَى كُلِّ شَيءٍ وَكِيلٌ» (16) و «وَاللَّهُ عَلَى مَا نَقُولُ وَكِيلٌ» (17) به معناي گواه است. (18) با توضيحي که در معناي اسم و صفت الهيِ وکيل ذکر شد، بايد گفت اين دو معنا جايگاهي ندارد و بازگشت آنها به همان معناي اول است؛ علاوه بر اينکه معناي مانع و گواه، شاهد لغوي و تفسيري نيز ندارد.
پينوشتها:
1. احمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ج 1 و 2، ص 670.
2. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغة؛ ج 6، ص 136.
3. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 و 2، ص 536.
4. نساء: 81 و 132 و 171.
5. هود: 12.
6. يوسف: 66. قصص: 28.
7. آل عمران: 173.
8. اسراء: 2.
9. مزمل: 9.
10. محمدحسن مصطفوي؛ التحقيق؛ ج 14، ص 194.
11. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 و 2، ص 886.
12. نساء: 109.
13. شورا: 6.
14. سيدمحمدحسين طباطبايي؛ الميزان؛ ج 7، ص 314.
15. اسراء: 65.
16. هود: 12.
17. قصص: 28.
18. حسين بن محمد دامغاني؛ الوجوه و النظائر؛ ص 796-797.
کوثري، عباس؛ (1394)، فرهنگنامه تحليلي وجوه و نظائر در قرآن (جلد دوم)، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، معاونت پژوهشي، پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي، چاپ اول.