1. دو روايت نهج البلاغه، ناظر به قضيه خارجيهاند و نکوهش در آنها، مقطعي است.
2. روايات حاکي از نقصان عقل زنان، مخالف قرآن است؛ زيرا در قرآن، سبب نابرابري زن و مرد در شهادت، «نسيان» معرفي شده، و نه «نقص عقل».
3. مضمون اين گونه احاديث، خلاف بداهت عقل است.
4. نقصان عقلي (مورد اشارهي بعضي احاديث)، اشاره به تفاوت ماهوي زن و مرد ندارد؛ بلکه اين کاستي، بر اثر شرايط خارجي حاصل آمده است.
5. اين گونه احاديث را مخالفان حضرت فاطمه (عليهما السلام) ساختهاند.
نويسندهي مقالهي ياد شده، با ذکر سندهاي متعدد و نقل برداشتهاي مفسران (بويژه مرحوم علّامهي طباطبايي)، اين ايرادها را ناروا دانسته، سَنَد و دلالت احاديث مورد بحث را مقبول شمرده، به مضمون اين احاديث صحّه ميگذارد، و در پايان مينويسد:
در پايان، به راحتي ميتوان نتيجه گرفت که فزوني عقل در مردان، در کنار فزوني عاطفه در زنان، بسيار واضح است. حکمت خداوند در خلقت و آفرينش، ايجاب ميکند که اين تفاوت وجود داشته باشد و اين جهت، مورد تأييد روايات و گفتار عالمان ديني است. (2)
***
در اين تأمّل و درنگ، نکاتي گوشزد ميشود؛ شايد که مفيد افتد! در همين جا، انديشمندان را به داوري علمي ميخوانيم، تا از سر انصاف و داد به «دفاع» و «نقد» بنگرند.
اينک نقد ما:
يک. نويسندهي محترم، در شمارهي دوم مجلهي علوم حديث (3)، دفاع از حديث را براي مقابله با چند نادرست، هدف خويش قرارداد:1. مسکوت گذاشتن احاديث، در عرصههاي مختلف علمي.
2. اصل قرارندادن احاديث و نگرش تبعي به آنها.
3. تحميل تفسير بر روايات.
4. پذيرش مطلق احاديث.
5. نگرش تک سويي، جزئي و مُثلهاي به روايات.
6. طرد سريع احاديث.
اين اصول، بسيار متقن و قابل دفاعاند؛ اما به نظر ميرسد برخي دفاعها نيز به کنار گذاردن همين اصول، منتهي خواهد گشت؛ به اين ترتيب که: مطلق احاديث، پذيرفته ميشود و آرا و سليقهها و فرهنگهاي شکل گرفته مسلمانان، بر روايات تحميل ميگردد، و نيز با نگرش جزئي و مُثلهاي با حديث برخورد ميشود، و حديث در کنار هم سلکان خود (و در دامن اصول مسلّم شريعت) معنا نمييابد. از اين رو، ميتوان گفت: همچنان که «طرد سريع»، يک آفت است، «پذيرش سريع» نيز آفتي ديگر است!
دو. در مسائل اعتقادي و انسان شناختي، دلالت و سند، زماني پذيرفته است که به مرحلهي قطع و اطمينان برسد؛ وگرنه، بايد آن حديث را مسکوت گذارد و رأيي را بر اساس آن، به نام دين صادر نکرد.
عالمان اصول و فقيهان و مفسران، بر اين، تأکيد دارند و از اين رو، به صرف صحت سند، يا ظهور دلالت، نميتوان به استنتاج دست زد.
البته کثرت و تعدد نقل و وجود اسناد بسيار، ميتواند درباره سند، قطع آور باشد؛ ليک قطعيّت دلالت، محتاج شواهد و قرائني فراتر از ظهور است.
همچنين، فهم عالمان ديني ميتواند شاهد و قرينهاي براي دلالت باشد؛ اما اين، تا زماني است که شاهدي برخلاف آن يافت نشود؛ وگرنه، بايد آن فهم را تخطئه کرد. مگر قرنها فقيهان به قليل بودنِ آب چاه، معتقد نبودند (با آن که صحيحهي اسماعيل بن بزيع در کتب حديثي وجود داشت)؟ مگر نگفته ايد پس از شيخ طوسي، مجتهدان (تحت سيطرهي عظمت علمي شيخ)، مقلّدي بيش نبودند؟ و... .
در اين زمينه، به ذکر چند شاهد ميپردازيم:
آيةالله ناييني معتقد است:
لاعبرة بالظن في باب أصول العقائد فإنّه لابدٌ فيها من تحصيل العلم و في الموارد التي انسد فيها باب العلم يمکن الإلتزام و عقد القلب بها علي سبيل الإحمال بمعني أنه يلتزم بالواقعيات علي ما هي عليها. (4)
در زمينه اصول عقايد، به «گمان» اعتنايي نيست؛ بلکه بايد «علم» حاصل شود و در جايي هم که راه علم مسدود است، ميتوان به نحو اجمال عقيده داشت؛ يعني عقيده به «واقع»، آن گونه که هست.
آيةالله خويي، سخني به تفصيل دارند که اجمالش چنين است:
در حوزه اصول عقايد، اگر غرض معرفت است، باگمان حاصل نميشود؛ خواه غرض معرفت باشد عقلاً و خواه شرعاً. بلي، عقد قلب و انقياد با ظن معتبر، مانعي ندارد. در امور تکويني و تاريخي، ظن مطلق، حجت نيست و ظن خاص (به اعتبار إخبار از متعلق) جايز است؛ البته طبق مسلک طريقيّت. و امّا طبق مسلک منجزيّت، همين مقدار هم جايز نيست. (5)
نتيجه سخن، اين است که: در اصول عقايد و تاريخ و امور تکويني، با خبر واحدِ معتبر، چيزي ثابت نميشود. بلي، در عقايد ميتوان براساس آن، عقيده پيدا کرد و در امور تکويني و تاريخي، تنها ميتوان اِخبار کرد (اما معرفت به واقع، پيدا نميشود).
علّامهي طباطبايي در تفسير الميزان فرموده است:
... والذي استقر عليه النظر اليوم في المسألة أن الخبر إن کان متواتراً أو محفوفاً بقرينة قطعية فلا ريب في حجيتها و أما غير ذلک فلا حجية فيه للأخبار الواردة في الأحکام الشرعية الفرعية إذا کان الخبر موثوق الصدور بالظن النوعي؛ فإن لها حجية و ذلک ان الحجية الشرعية من الاعتبارات العقلائية تتبع وجود أثر شرعي في المورد يقبل الجعل و الاعتبار الشرعي و القضايا التاريخية و الأمور الاعتقادية لامعني لجعل الحجية فيها لعدم أثر شرعي؛ و لامعني لحکم الشارع بکون غير العلم علماً و تعبيد الناس بذلک؛ والموضوعات الخارجية و إن أمکن أن يتحقق فيها أثر شرعي إلا أن أثرها جزئية والعجل الشرعي لاينال إلا الکليات. (6)
آنچه امروزه ثابت است، اين است که خبر متواتر، يا خبر همراه با قرينهي قطعي، بدون ترديد، حجّت است. و امّا جز اينها، روايات مورد وثوق، تنها در احکام شرعي فرعي حجّت است.
دليلش آن است که حجّيت شرعي، از اعتبارهاي عقلايي است که تابع اثر شرعي ميباشد؛ اثري که قابليت جعل و اعتبار داشته باشد. حوادث تاريخي و مسائل عقيدتي، بدين معنا حجيت بردار نيست؛ زيرا در آن، اثر شرعي، نيست؛ و معنا ندارد که شارع، غير علم را علم دانسته، مردم را بدان متعبّد سازد و در موضوعات خارجي، اگر چه اثر شرعي متصوراست، امّا چون اثر جزئي است، باز هم در جرگهي اعتبار شرع قرار نميگيرد.
مرحوم علّامه طباطبايي، اين مطلب را در مورد متعددي از تفسير گرانسنگ الميزان و تعليقه بر بحارالأنوار، گوشزد کرده است. (7)
آيةالله ميرزا جواد تهراني (رحمهالله) در اين باب نگاشته است:
در مطالب اعتقاديّات، بايد به مدارک معلوم (چه از جهت صدور و چه از جهت دلالت) متکي باشيم. با خبر واحد غير معلوم الصدور و يا تأويل متشابهات، به نظر و ميل خودمان و بدون ارجاع به محکمات، نبايد به مطلبي اعتقاد ورزيم و از واقع، اِخبار قطعي بنماييم.
هر حديثي که بر خلاف محکمات قرآن کريم، يا احاديث متواتره قطعي الدلاله، يا برخلاف عقل فطري سليم بود، بايد رد و تکذيب شود. اگر حديثي نه چنين مخالفتي داشت (که موجب طرح و تکذيب آن شود) و نه حديث معلوم الصدور و معلوم الدلاله بود (که موجب اخذ و التزام به مفاد آن بشود) بايد آن را در بوتهي اجمال و احتمال گذاشت و به تعبير ديگر، در مورد آن بايد توقف نمود و به عبارت ثالث، چنين حديثي که منتسب به اهل بيت (عليهم السلام) است، علم آن را به خود اهل بيت بايد واگذاشت. گرچه در کتب احاديث، هزاران حديث در موضوعات مختلف از اين قبيل مشاهده گردد، نه آن را بايد طرح و تکذيب کرد و نه بايد به ظاهر آن تعبّداً التزام قطعي پيدا نمود و نه آن را بايد با زور تأويل و توجيه، بر يکي از نظريّات و اختيارات فرد يا دستهاي از متفکرين و بزرگان، حمل قطعي کرد.
هر مورد که ظاهر کلام بر خلاف ضروريات و مسلمات عقول فطري سليم بود، کشف ميشود که آن ظاهر، مراد نبوده و يا اساساً صادر نشده است. مگر اين که معلوم الصدور باشد که در اين صورت بايد در معناي ظاهر، تصرف نمود. (8)
اين مطلب، در باب سند و دلالت (هر دو) جاري است؛ يعني دلالتي مورد قبول است که نص باشد و احتمال خطا و خلاف در آن نباشد.
بر اين اساس، بايد گفت: رواياتي که در معرفي ويژگيهاي زن و خصلتهاي او، آفرينش وي، نقصان عقل وي و... وارد شده، بايد با اين ملاک سنجيده شود. يعني زماني ميشود به اتکاي آن احاديث و حتي آيات قرآني به انسان شناسي و زن شناسي پرداخت که سند حديث يقيني و دلالت حديث و قرآن، نص و غير قابل ترديد باشد. با هر خبر صحيح و هر ظهور نميتوان نتايجي را در اين مقولهها، به دين نسبت داد؛ زيرا در اين حوزه، نه شرع تعبّد دارد و نه عُقلا.
به عنوان مثال، اگر فردي بسيار متدين و پارسا (که زبانش از هر کذب و دروغي پيراسته است و به قول عالمان رجال، از ضبط و وثاقت لازم و فوق آن برخوردار است)، يک مسئلهي رياضي را حل کند و بگويد درست حل کرده ام، اين گفته، قطع آور نيست و به آن اعتنا نميشود؛ بلکه بايد براي قبول درستي حل مسئله، آن را آزمايش کرد. در صورتي که اگر همين فرد، هر خبري را در حوزهي زندگي روزمره نقل کند، بدان اعتنا ميشود.
سرِّ امر در اين است که در صورت اول، دنبال واقع هستيم و عُقلا و شرع، تعبدي ندارند. امّا در صورت دوم، در امور اعتباري و زندگي، عُقلا با اعتبار و تعبد زندگي ميکنند و شرع نيز همان رويه را دنبال کرده است. چنين رواياتي، يا بايد متواتر بوده، در دلالت، نص باشد و يا اين که قرائن يقين آور در سند و دلالت بر آن اقامه شود، تا بتوان به استنتاج دست زد.
البته اين بدان معنا نيست که هر خبر غير متواتر را طرد کنيم و نسبت کذب و جعل به آن بدهيم؛ بلکه اين کار هم روانيست. روايات غير متواتر و غير نص، تا زماني که با دليل عقلي قطعي مخالفتي نداشته باشند، طرد آنها جايز نيست؛ همانگونه که بر اساس چنين احاديثي نميتوان به رأي دين در اين حوزهها دست يافت. رعايت اين حريم، نشانهي بي اعتنايي به حديث نيست، بلکه نشانه پايبندي به مرزهاي تعيين شده از سوي دين است.
سه. بهتر آن بود که نويسنده، نخست، مراد از عقل را نشان ميداد تا محل نزاع، تحرير گردد؛ زيرا در احاديث و روايات، عقل به معاني گوناگوني دلالت دارد و محدثان نيز بر اين امر، صحه گذاردهاند.
شيخ حرّ عاملي فرموده است:
عقل در کلام دانشمندان و حکما، به معاني گوناگوني استعمال ميشود و تتبع و جستجو نشان ميدهد که در احاديث و روايات، به سه معنا استعمال شده:
1. نيروي درک خير و شر و تميز ميان آنها، و اين، مناط و ملاک تکليف است.
2. ملکهاي دروني که انسان را به گزينش خوبيها و رها کردن بديها، فرا ميخواند.
3. تعقل و دانش، و بدين جهت است که ميبينيم در روايات، عقل در برابر جهل و ناداني به کار رفته است. (9)
علّامه مجلسي نيز سخني مشابه همين دارد و فرموده است:
اخباري که در ابواب عقل و جهل رسيده، يا به معاني نيروي درک خير و شر است و يا به معناي ملکهاي دروني که انسان را به انتخاب خوبيها و ترک بديها دعوت ميکند. البته در معناي دوم، روايات بيشتري وجود دارد و برخي روايات، احتمال معناي ديگر هم دارد. همان طور که در بعضي از آنها «عقل» به معناي «دانش» آمده است. (10)
و در جاي ديگر، فرموده است:
با جستجو در اخبار منسوب به ائمه (عليهم السلام)، به دست آورديم که خداوند در هر يک از انسانهاي مکلف، نيروي درک نفع و ضرر آنها را آفريده؛ گرچه اين نيرو در ميان آنها متفاوت است و کمترين آن، همان است که انسان را مکلّف ميسازد... و اين نيرو قابل رشد و تکامل است به ميزان دانش و رفتار انسانها. هر قدر آدمي در علم و دانش تلاش کند، اين نيرو افزايش مييابد. (11)
در احاديثي که لفظ «عقل» را به کار گرفتهاند، معاني گونه گون ديده ميشود:
عن علي (عليه السلام): «العقل عقلان: عقل الطبع و عقل التجربة؛ وکلاهما يؤدي إلي المنفعة». (12)
عقل، دوتاست: طبيعي و اکتسابي؛ و هر دو به سود و نفع، راه ميبرند.
برخي روايات، به عقل ذاتيِ طبيعي اشارت دارند که نمونههايي از آنها را ميآوريم:
الف. برخي احاديث که چگونگي آفرينش انسان را در برابر خلقت فرشتگان و بهايم، به تصوير ميکشد، انسان را ترکيب شده از عقل و شهوت ميداند. هر که عقلش را غالب بدارد، به مقام فرشتگان و برتر از آن نائل ميشود؛ و هر آن که شهوت را غلبه دهد، در جرگهي بهايم خواهد بود. از اين جمله است:
وفي العلل عن أبيه عن سعد بن عبدالله عن أحمد بن محمد بن عيسي عن علي بن الحکم عن عبدالله بن سنان قال سألت أباعبدالله جعفر بن محمد بن الصادق (عليه السلام) فقلت الملائکة أفضل أم ابن آدم فقال: «قال أميرالمؤمنين علي بن أبي طالب (عليه السلام): إن الله رکب في الملائکة عقلاً بلاشهوة و رکب في البهائم شهوة بلاعقل و رکب في ابن آدم کلتيهما؛ فمن غلب عقله شهوته فهو خير من الملائکة و من غلب شهوته عقله فهو شر م البهائم». (13)
عبدالله بن سنان گويد که از امام صادق (عليه السلام) پرسيديم: آيا آدميان برترند يا فرشتگان فرمود: اميرالمؤمنين گفته است: «خدا فرشتگان را از عقلِ بدون شهوت آفريد و چهارپايان را از شهوت بدون عقل؛ امّا در آدمي، هر دو را ترکيب کرد. آن که عقلش بر شهوتش چيره شود، از فرشتگان برتر است و آن که شهوتش بر عقل چيره گردد، از چهارپايان پست تر است».
سند اين روايت، صحيح و دلالت آن، واضح و روشن است. اين روايت، نحوهي آفرينش آدميان را بيان نموده و تفاوتي ميان زن و مرد نگذاشته است.
ب. برخي روايات، انسان را ترکيبي از عقل و صورت معرفي ميکند و عقل را به منزلهي روح در کالبد انسان ميداند؛ مانند:
وقال علي (عليه السلام): الإنسان عقل وصورةٌ؛ فمن أخطاه العقل ولزمته الصورة لم يکن کاملاً وکان بمنزلة من لا روح فيه. (14)
آدمي، عقل و صورت است. آن که عقل را رها کرده و به صورت چسبيده است، کامل نيست و به سان موجودي است که روح ندارد.
ج. دستهاي ديگر از احاديث، ملاک انسانيت را عقل ميشناسد؛ مانند:
عن علي (عليه السلام): الإنسان بعقله. (15)
انسانيت انسان، به عقل اوست.
د. دستهاي ديگر از احاديث، بر عقل اکتسابي دلالت دارد که رشد و نقص آن، به خصلتها و رفتار آدمي بسته است. در اين جا، چند حديث از اين باب را مثال ميآوريم:
قال النبي (صلي الله عليه و آله و سلم): أطعموا نساءکم الحوامل اللبان؛ فإنه يزيد في عقل الصبي. (16)
به زنان باردار، شير بخورانيد؛ زيرا عقل بچه را افزايش ميدهد.
قال علي (عليه السلام): والعلم يزيد العاقل عقلاً. (17)
دانش، عقل عاقل را افزون ميکند.
و عن عدة من أصحابنا عن أحمد بن محمد عن ابن فضال عن ابن بکير عمن حدثه عن أبي عبدالله (عليه السلام) قال: التجارة تزيد في العقل. (18)
تجارت، عقل را افزايش ميدهد.
محمد بن يعقوب عن علي بن ابراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن حماد بن عثمان عن أبي عبدالله (عليه السلام) قال: ترک التجارة ينقص العقل. (19)
کنار گذاردن تجارت، عقل را ناقص ميکند.
قال الصدوق، قال الصادق (عليه السلام): ترک التجارة مُذهبةٌ للعقل. (20)
کنار گذاردن تجارت، عقل را از بين ميبرد.
محمد بن الحسن عن الحسن بن علي عن أسباط بن سالم بياع الزُّطّي، قال سئل ابوعبدالله (عليه السلام) يوماً و أنا عنده عن معاذ بياع الکرابيس، فقيل: ترک التجارة. فقال: «عمل الشيطان من ترک التجارة ذهب ثلثا عقله». (21)
روزي امام صادق (عليه السلام) از معاذ کرباس فروش سراغ گرفتند. گفته شد: از تجارت، کناره گيري کرده است. فرمود: شيطان از طريق کنار گذاردن تجارت، عمل ميکند؛ دوسومِ عقلش از دست رفت.
محمد بن يعقوب عن بعض أصحابنا رفعه عن هشام بن الحکم عن أبي الحسن موسي بن جعفر (عليه السلام) - في حديث طويل - قال: «يا هشام! کان أميرالمؤمنين (عليه السلام) يقول: ما عُبِد الله بشيء أفضل من العقل و ما تم عقل امرء حتي تکون فيه خصال شتّي: الکفر والشر منه مأمونان، والرشد و الخير منه مأمولان، و فضل ماله مبذول، و فضل قوله مکفوف، نصيبه من الدنيا القوت، لايشبع من العلم دهره، الذل أحبّ إليه مع الله من العزّ مع غيره، والتواضع أحب إليه من الشرف، يستکثر قليل المعروف من غيره، و يستقل کثير المعروف من نفسه، ويري الناس کلهم خيراً منه، و أنه شرهم في نفسه و هو تمام الأمر». (22)
امام کاظم (عليه السلام) در سخني طولاني فرمود: «اي هشام، اميرمؤمنان (عليه السلام) فرمود: خدا با سرمايهاي بهتر از عقل عبادت نشد. عقل آدمي، آن گاه تمام است که ويژگيهايي چند را دارا باشد: کفر و شر از او به دور باشد؛ رشد و خير از او اميد رود؛ زيادتي اموالش را ببخشد؛ از زيادتي سخن، خود را نگه دارد؛ بهره اش از دنيا قوتِ زندگي باشد؛ روزگارش از دانش طلبي سير نگردد؛ ذلتِ با خدا بودن را بهتر از عزّتِ بي خدايي دوست بدارد؛ فروتني را از شرف، بهتر دوست دارد؛ کار خوب اندک را از ديگران بزرک انگارد؛ نيکي فراوان خود را کم شمرد؛ ديگران را از خود بهتر ببيند؛ و نزد خود، خودش را بدتر از همه داند؛ و اين تمام سخن است».
حاصل، آن که: اگر عقل در احاديث، گاه معناي «تعقل» دارد و گاه به معناي «درک خوبي و بدي» و گاه به معناي «انتخاب خوبي و بدي» است، و از سوي ديگر، در برخي احاديث، مراد، عقلِ طبيعيِ ذاتي است و در برخي ديگر، عقل اکتسابيِ تجربي، چگونه ميتوان با روشن نساختنِ معناي عقل، در احاديثِ نقصان عقول زنان به داوري نشست و از آنها دفاع نمود و بر پايهي آنها حکم راند؟
چهار. براي بيان اميرالمؤمنين (عليه السلام) در نهج البلاغه، (23) نيز تأويلها و معاني مختلفي ايراد شده است. نويسنده مقالهي «دفاع از حديث»، به دو مورد از آنها اشاره داشت: يکي آن که اين سخن، ناظر به قضيّهي خارجي است و زنان جَمَل سوار را نکوهش کرده است و دوم آن که مراد از نقصان عقل، آن چيزي است که شرايط اجتماعي سبب شده (وگرنه، در ماهيّت زن و مرد، تفاوتي نيست).
بجز اين دو معنا، آراي ديگري نيز در معناي اين حديث، عرضه شده که بدانها اشاره ميشود:
1. استاد محمّد تقي جعفري، زنان و مردان را در عقلِ عملي برابر ميداند و تفاوت را در عقل نظري ميبيند. وي عقل نظري را چنين تعريف نموده است:
عقل نظري همان فعاليت استنتاخ هدفها يا وصول به آنها با انتخاب واحدها و قضاها و وسايلي است که ميتوانند براي رسيدن به هدفها کمک نمايند، بدون اين که واقعيت يا ارزش آن هدفها و وسايل را تضمين نمايد. (24)
سپس ميافزايد:
بنابراين، آنچه که صنف مرد به او ميبالد و مغرئور ميشود، في نفسه داراي ارزش نيست، و اعتباري بيش از شکل دادن به واحدها و قضايايي که آنها را صحيح تلقي کرده است ندارد؛ بلکه از آن جهت است که اشتياق آدمي به دريافت واقعيت و رشد شخصيت، به شرط اعتدال رواني، سطوح شخصيت وي را اشغال مينمايد. لذا با حاکميت عقلِ نظري، درباره واقعيتها و رشد شخصيت، همواره دچار نوعي تشويش خاطر و وسوسه ميباشد. (25)
2. آقاي لبيب بيضون، مؤلف تصنيف نهج البلاغة معتقد است:
قدرت تمييز خوب و بد در امور اساسي، به تمامي انسانها تعميم دارد؛ ولي در تشخيص خير و شر در امور فرعي، عنصر مردانه اندکي بر عنصر زنانه ترجيح دارد.
ايشان معتقد است:
مردان در تشخيص امور فرعي و دقيق، بر زنان، برتري دارند. به علاوه، از آن جا که زن فطرتاً موجودي عاطفي است، در تمام امور زندگي پيروي وي از اميال باطني قويتر از فرمانبري وي از عقل است. (26)
3. برخي معتقدند زنان در هويّت ذاتي، با مردان برابرند و عقل آنان به لحاظ کمي و کيفي، تفاوتي با عقل مردان ندارد؛ ليکن خصوصيّات طبيعي زن از قبيل: کمي صبر و استقامت، تحمّل و بردباري اندک و حافظهي کم، مانع بروز اين قوّهي خدادادي است. (27)
4. برخي ديگر گفتهاند: عقل، به دو نوع انساني و اجتماعي منقسم ميشود که زنان و مردان در عقل انساني برابرند؛ اما در عقل اجتماعي، مردان برتري دارند. (28)
5. استاد مصطفوي، تفاوت عقل زنان و مردان را ذاتي نميداند، بلکه بر بُعد تجربي و اکتسابي عقل مردان تأکيد ميورزد و ميفرمايد:
زن به افزايش عقل خويش، به آن اندازه که مرد نيازمند افزايش آن است، نيازمند نيست؛ زيرا که حيطه فعاليتش محيط خانه است. (29)
وي بر اين باور است که:
عوامل رشد اين عقل و تجربه... به حکم طبيعت و فرمان خالق طبيعت، بيش از زنان، در دسترس مردان است. (30)
با اين تشتّت آرا در تفسير حديث ياد شده، چگونه ميتوان از کنار آن به آساني گذشت؟! جالب است دانسته شود که در باب شرح و تفسير اين حديث، چند کتاب مستقل نگاشته شده است.
مدافع نقصان عقل زن، نميتواند به اجمال و ابهام بسنده کرده، بدون رد تفسيرهاي مخالف، به رأيي و نظري پايبند شود. مگر روش فقيهان اين نيست که اگر شواهدي روشن در تفسير حديثي نداشتند، آن را مسکوت ميگذارند و رأيي براساس آن، صادر نميکنند؟
پنج. در بسياري از روايات، از زنان عاقل سخن رفته و به ازدواج با زنان عاقل، توصيه شده است. در اين جا به پارهاي از آنها اشاره ميشود:
محمد بن يعقوب عن عدة من أصحابنا عن سهل بن زياد عن علي بن أسباط عن محمد بن صباح عن عبدالرحمن بن الحجاج عن عبدالله بن مصعب الزبيدي - في حديث - قال: سمعت أباالحسن موسي بن جعفر (عليهماالسلام) يقول و قد تذاکرنا أمر النساء: «أما الحرائر فلا تذاکروهن و لکن خير الجواري ما کان لک فيها هوي و کان لها عقل و أدب فلست تحتاج إلي أن تأمر و لاتنهي؛ ودون ذلک ما کان لک فيها هوي وليس لها أدب فأنت تحتاج إلي الأمر و ا لنهي؛ و دونها ما کان لک فيها هوي و ليس لها عقل و لا أدب فتصبر عليها لمکان هواک فيها؛ و جارية ليس فيها هوي و ليس لها عقل و لا أدب فتجعل فيما بينک و بينهما البحر الأخضر». (31)
وقتي سخن از زنان به ميان آمد، امام کاظم (عليه السلام) فرمود:
با زنان آزاد، مذاکره نکنيد. بهترين کنيزان، آن است که در او ميل داري و داري عقل و ادب است و نياز به امر و نهي کردن ندارد. کمتر از آن، کنيزي است که به او ميل داري، ولي ادب ندارد و تو نيازمند امر و نهي هستي. و کمتر از آن، آن است که به او ميل داري، ولي نه عقل دارد و نه ادب. بايد او را تحمل کني، زيرا او را دوست داري. و اما آن که نه به او ميلي داري و نه عقل و ادب دارد، درياي سبز را بين خود و او، فاصله قرار ده!
محمد بن يعقوب عن علي بن ابراهيم عن أبيه عن حماد عن حريز عن محمد بن مسلم عن أبي عبدالله (عليه السلام) في حديث انه سأله عن ذبيحة المرأة فقال: إذا کان نساء ليس معهن رجل فلتذبح أعقلهنّ ولتذکر اسم الله عليه. (32)
محمد بن مسلم از ذبح حيوان توسط زن سؤال کرد. حضرت صادق (عليه السلام) فرمود: اگر با زنان مردي نبود، عاقل ترين آنها ذبح کند و نام خدا را بر ذبيحه به زبان آرد.
قال أميرالمؤمنين (عليه السلام): إياک و مشاورة النساء إلا من جربت بکمال عقل فإن رأينهم يجز إلي الأفن و عزمهن إلي الوهن. (33)
از مشورت با زنان، پرهيز کن، جز زني که به تجربه، کمال عقلش به ثبوت رسيده است؛ زيرا رأي زنان به ضعف، و تصميمشان به سستي ميکشاند.
محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيي عن أحمد بن محمّد عن عليّ بن الحکم عن علي بن أبي حمزة عن أبي بصير، قال: سمعت أبا عبدالله (عليه السلام) يقول: «خطب رسول الله النساء فقال: يامعاشر النساء! تصدّقن ولو من حليکنّ ولو بتمرة ولو بشق تمرة؛ فإن أکثر کن حطب جهنم؛ إنکنّ تکثرن اللعن و تکفرن العشيرة» فقالت امرأة من بني سليم لها عقل: «يا رسول الله! أليس نحن الأمهات؟!». (34)
امام صادق (عليه السلام) فرمود: رسول خدا براي زنان خطابه ايراد کرد و فرمود: شما -اي گروه زنان! - صدقه دهيد ولو از زيورتان، ولو با يک خرما يا نيم خرما؛ زيرا هيزم جهنم هستيد؛ بسيار لعن ميکنيد و خويشان را ناديده ميانگاريد. زني عاقل از بني سليم گفت:
مگر ما مادران نيستيم؟...
الصدوق عن أبيه عن محمد العطار عن ابن أبان عن ابن أورومة عن عبدالرحمن بن حماد عن يوسف ين حماد عن المفضل عن أبي عبدالله (عليه السلام) قال:
«لما أسري برسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) بينا هو علي البُراق و جبرئيل معه إذ نفخته رائحة مسک. فقال: يا جبرئيل! ما هذا؟ فقال: کان في الزمان الأول ملک له أسوة حسنة في أهل مملکته و کان له ابن، رغب عمّا هو فيه و تخلّي في بيت يعبدالله. فلما کبر سن الملک مشي إليه خيرة الناس وقالوا: أحسنت الولاية علينا و کبرت سنک و لاخلفک إلا ابنک و هو زاغب عما أنت فيه و إنه لم ينل من الدنيا، فلو حملته علي النساء حتي يصيب لذة الدنيا لعاد؛ فاخطب کريمة له فزوجه جارية لها أدب و عقل. فلما أتوا بها وحولوها إلي بيته أجلسوها و هو في صلاته فلما فرغ قال: أيتها المرأة! ليس النساء من شأني؛ فان کنت تحبين أن تقيمي معي و تصنعن کما أصنع، کان لک من الثواب کذا و کذا. قالت: فأنا أقيم علي ما تريد. ثم إن أباه بعث إليها يسائلها: هل حبلت؟ فقالت: إن ابنک ما کشف لي عن ثوب. فأمر بردها إلي أهلها و غضب علي ابنه و أغلق الباب و وضع عليه الحرس. فمکث ثلاثاً ثم فتح عنه فلم يوجد في البيت أحد فهو الخضر (عليه السلام)». (35)
هنگامي که رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم)، در سير ملکوتي بود و جبرئيل (عليه السلام) او را همراهي ميکرد، بوي مشکي بلند شد. از جبرئيل پرسيد: اين چيست؟ جبرئيل جواب داد:
در زمانهاي پيشين، پادشاهي بود که مَنِشي نيکو در مملکت داري داشت. فرزندي داشت که از پدر و شئون زمامداري کناره گرفته، در خانهاي بندگي خدا ميکرد، زماني که پادشاه پير شد، نخبگان جامعه نزد او آمدند و گفتند: خوب بر ما حکومت کردي؛ اينک سنّي از شما گذشته و جانشيني جز پسرت نداري، اما او از شئون حکومت کناره ميگيرد و از دنيا بهره نميبرد. خوب است او را با زنان، آشنا سازي تا لذت دنيا را بچشد و به حکومت داري روکند. پدر، دختري با ادب و عقل را به ازدواجش درآورد. دختر را به خانهي پسر برد. او مشغول عبادت و نماز بود. وقتي از نماز فارغ گشت، گفت: من را با زنان کاري نيست؛ اگر ميخواهي با من باش و کارهايي که من انجام ميدهم، انجام ده، که پاداشهاي چنين و چنان خواهي برد. زن گفت: همان کنم که تو دوست داري. پس از مدتي، پدر، از عروس خود سؤال کرد: آيا باردار شده اي؟ گفت: فرزندت لباسي از من کنار نزده. پدر خشمگين شد و دختر را به خانه پدر بازگرداند، و پسر را زنداني کرد و بر خانه نگاهبان گذاشت. پس از سه روز، در را باز کرد. او را در خانه نيافتند. او خضر (عليه السلام) بود.
گذشته از اين روايات که در آنها از جنبهي نظري، عقل زنان پذيرفته شده، مطالعهي تاريخ اسلام و تاريخ اديان نيز حکايت از وجود زنان برجسته و تاريخ ساز دارد. آيا بايد آنان را ناقص العقل شمرد (با اين که از بسياري از مردان در تمامي عرصههاي زندگي عاقل تر بودند؟) يا بايد آنان را استثنا دانست؟ مگر قضاياي عقلي و حقيقي، استثنا بر ميدارد (آن هم تا اين حد)؟
آيا مريم و آسيه که مثَل و نمونه براي همهي مؤمنان بودند (36)، نقص عقل دارند يا استثنا هستند؟ همان مريم که مفتخر به «اصْطَفَاكِ وَطَهَّرَكِ» (37) است و خداوند، او را «وَجَعَلْنَا ابْنَ مَرْيمَ وَأُمَّهُ آيةً وَآوَينَاهُمَا إِلَى رَبْوَةٍ ذَاتِ قَرَارٍ وَمَعِينٍ» (38) دانسته و فرشتگان با او تکلم کردهاند... وَإِذْ قَالَتِ الْمَلَائِكَةُ يا مَرْيمُ! (39) خديجه، همسر پيامبر خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) چطور؟ يا فاطمه، دختر گرامي پيامبر که سيدهي زنان عالميان است؟ يا زينب (عليهاالسلام) که امام سجّاد (عليه السلام) درباره اش فرمود: «أنت بحمدالله عالمة غير معلمة»؟ (40)
حميده، همسر امام صادق (عليه السلام) که درباره اش فرمود: «حميدة مصفّاة من الأدناس» (41) و امام باقر (عليه السلام) درباره اش گفت: «حميدة في الدنيا محمودة في الآخرة» (42) چطور؟ و زنان با فضيلت و کمال يافتهي بسيار ديگر؟!
حاصل سخن
حاصل سخن ما، پس از ذکر مقدمات پنجگانه، اين است که صرف نظر از بحث اعتبار سند اين احاديث، تسرع در پذيرشِ دلالت آنها وجهي ندارد؛ زيرا با توجّه به اين که دلالت حديث در امور تکويني، زماني پذيرفته است که قطعي باشد، و از سوي ديگر، عقل در احاديث به معناي گونه گون آمده و عالمان ديني در معناي «نقصان عقل» احتمالات متعدّدي را مطرح کردهاند، و در احاديث ديگري عقل زنان پذيرفته شده، چگونه ميتوان مطلبي واضح و روشن، از اين احاديث، استفاده کرد؟به تعبير ديگر، تعدّد معاني عقل در روايات، و تفسيرهاي مختلف از نقصان عقل، نه تنها ظهوري براي اين احاديث باقي نميگذارد، بلکه آنها را مجمل نيز ميکند.
و نيز وجود زنان عاقل و انديشمند و پذيرش چنين امکاني در احاديث، نوعي معارضه را با اين روايات نشان ميدهد و بر مبناي نويسندهي مقالهي «دفاع از حديث»، سندِ مستفيض معتبر است، مگر در موارد تعارض.
افزون بر اينها، از آن جا که در مقالهي مورد بحث به گفتههاي علامه طباطبايي (رحمهالله) بسيار استناد شده، مناسب است در اين جا سخن علامه را در پاسخ يکي از دانشمندان، بنگريم:
- آيا قبول داريد که حضرت زينب، مقام وليِ عهدي داشت؟ و اگر داشت (به علاوهي بقيهي کارهايي که به عهده اش بود)، نشان اين نيست که در اسلام، زن، اگر لياقتش را داشته باشد، ميتواند پا به پاي مرد به پيش رود؟
- جواب: هيچ گونه به مدرکي براي اين مسئله نيست و اساساً در اسلام، عنواني به نام «وليّ عهدي» نداريم و اگر منظور از ولي عهدي، جانشيني باشد، طبق مدرک قطعي، جانشين امام سوم، امام چهارم است، نه خواهر گرامي اش حضرت زينب (عليهاالسلام).
بلي؛ از روايات، در ميآيد که حضرت زينب در نهضت حسيني که عليه سلطنت استبدادي يزيد و ستمگران بني اميه بود، طبق وصيت سيدالشهدا، وظايف سنگيني به عهده داشت و در عمل به وظيفه، لياقت علمي و عملي و شخصيّت فوق العادهي ديني خود را به ثبوت رسانيد.
اصولاً بايد دانست که از نظر اسلام، ارزش انسان در جامعه، به علم و تقوا (خدمات ديني، فردي و اجتماعي) است و ساير امور که در اجتماعات ديگر، وسيلهي امتياز و نفوذ ميباشند (مانند ثروت و عظمت، عشيره و اتباع و شرافت خانوادگي، و تصدي مقامات حکومت و قضا و مقامات لشکري) هيچ گونه ارزش و امتيازي ندارند که ملاک افتخارشان گرديده، آنان را مافوق ديگران قرار دهد.
در اسلام، هيچ امتيازي را نبايد ملاک نفوذ و اعمال قدرت قرارداد. بنابراين، يک بانوي اسلامي ميتواند در امتيازات ديني، پا به پاي مردان، پيش رود و اگر عُرضه داشته باشد، از همهي مردان جلوافتد. چنانچه ميتواند (به استثناي سه مسئلهي حکومت و قضا و جنگ)، در همهي مشاغل اجتماعي با مردان، شرکت نمايد. خداي متعال ميفرمايد: «گرامي ترين شما پيش خدا، باتقواترين شماست» (43) و ميفرمايد: «هرگز کساني که ميدانند، با کساني که نميدانند، برابر نميشوند» (44). (45)
پينوشتها:
1. اين مقاله، پيش از اين، در فصل نامهي علوم حديث (ش 4) منتشر شده است.
2. علوم حديث، ش 3، ص 154.
3. همان، ش 2، ص 79.
4. فوائد الأصول، الکاظمي (تقريراً لأبحاث النائيني)، مؤسسة النشر الاسلامي، قم، 1404، ج 3، ص 324.
5. مصباح الأصول، البهسودي (تقريراً لأبحاث السيد الخوئي)، مکتبة الداوري، قم، 1408، ج 2، ص 235-239.
6. الميزان، الطباطبائي، مؤسسة الأعلمي، بيروت، 1403 هـ / 1983 م، ج 10، ص 351.
7. رجوع شود به: الميزان، ج 1، ص 296 و ج 6، ص 57 و ج 8، ص 62، 66، 141، 261 و ج 9، ص 211-212 و ج 10، ص 349 و ج 13، ص 353 و ج 14، ص 25، 133، 205-207 و ج 17، ص 174.
8. عارف وصوفي چه ميگويد، آيةالله ميرزا جواد تهراني، بنياد بعثت، ص 254-255.
9. وسائل الشيعة، طبع آل البيت، ج 15، ص 208.
10. بحارالأنوار، ج 1، ص 101.
11. همان، ص 100.
12. همان، ج 75، ص 6، ح 58.
13. وسائل الشيعة، ج 15، ص 209 (ح 20298).
14. بحارالأنوار، ج 75، ص 7، ح 59.
15. الحياة، ج 1، ص 45، ح 6؛ غررالحکم، ص 14.
16. بحارالأنوار، ج 63، ص 444، ح 8؛ مکارم الأخلاق، ص 222.
17. بحارالأنوار، ج 75، ص 6، ح 57.
18. همان، ص 5، ح 1.
19. همان، ح 10.
20. وسائل الشيعة، ج 12، ص 4، ح 9 و ص 8، ح 12.
21. همان، ص 8، ح 10.
22. وسائل الشيعة، ج 15، ص 187، ح 13.
23. نهج البلاغة، خطبهي 18 (إن النساء... نواقص العقول...) و نامه 14 (فإنّهنّ ضعيفات القوي و الأنفس العقول...).
24. ترجمه و تفسير نهج البلاغه، محمدتقي جعفري، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران، 1361، ج 11، ص 292-293.
25. همان، ص 298-299.
26. زن در نهج البلاغه، علايي رحماني، ص 125.
27. زن در نهج البلاغه، علايي رحماني، ص 128.
28. همان، ص 120.
29. همان، ص 121.
30. همان، ص 120.
31. وسائل الشيعة، ج 14، ص 13، ح 1.
32. همان، ج 16، ص 276، ح 5.
33. بحارالأنوار، ج 100، ص 253، ح 56.
34. الکافي، ج 5، ص 513، ح 2؛ بحارالأنوار، ج 22، ص 146، ح 138.
35. بحارالأنوار، ج 13، ص 302، ح 23.
36. سورهي تحريم، آيهي 11-12.
37. سورهي آل عمران، آيهي 42.
38. سورهي مؤمنون، آيهي 50.
39. سورهي آل عمران، آيهي 42 و 45.
40. مقتل الحسين، الموسوي المقرم.
41. زن و پيام آوري، فهيم کرماني، ص 214.
42. همان.
43. سورهي حجرات، آيهي 13.
44. سورهي زمر، آيه 6.
45. پرسش و پاسخ، [علامه] سيد محمد حسين طباطبايي، انتشارات آزادي، 1361، ص 10-12.
مهريزي، مهدي؛ (1381)، حديث پژوهي (جلد اول)، قم: سازمان چاپ و نشر دارالحديث، چاپ دوم.