انسان و جهان آينده در فلسفه تاريخ شيعي

بحث از آينده جهان يكى از مباحث اصلى مطرح در فلسفه تاريخ است. متأسفانه در حوزه معارف اسلامى به طور عام و معارف شيعى به طور خاص، به فلسفه تاريخ كمتر پرداخته شده و از موضوعات مختلفى كه در فلسفه تاريخ مطرح است كمتر بحث شده است. به بيان ديگر تلاش چندانى در زمينه استخراج و استنباط ديدگاه اسلام در زمينه آينده تاريخ، عوامل مؤثر بر تغيير جوامع، نقش انسان در آينده تاريخ و ديگر مباحث مطرح در فلسفه تاريخ از مجموعه آيات و رواياتى كه در اين زمينه ها وارد
چهارشنبه، 28 اسفند 1387
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
انسان و جهان آينده در فلسفه تاريخ شيعي
انسان و جهان آينده در فلسفه تاريخ شيعي
انسان و جهان آينده در فلسفه تاريخ شيعي

نويسنده:حجت الاسلام والمسلمين سيدمحمدمهدى ميرباقرى*

بحث از آينده جهان يكى از مباحث اصلى مطرح در فلسفه تاريخ است. متأسفانه در حوزه معارف اسلامى به طور عام و معارف شيعى به طور خاص، به فلسفه تاريخ كمتر پرداخته شده و از موضوعات مختلفى كه در فلسفه تاريخ مطرح است كمتر بحث شده است. به بيان ديگر تلاش چندانى در زمينه استخراج و استنباط ديدگاه اسلام در زمينه آينده تاريخ، عوامل مؤثر بر تغيير جوامع، نقش انسان در آينده تاريخ و ديگر مباحث مطرح در فلسفه تاريخ از مجموعه آيات و رواياتى كه در اين زمينه ها وارد شده، صورت نگرفته است. از اين رو مناسب است در زمينه انسان واپسين و جهان آينده در فلسفه تاريخ شيعى، نكات اساسى را كه در زمينه تعريف فلسفه تاريخ و تفاوت نگاه فلسفه تاريخى شيعه با نگاه فلسفه تاريخى ساير مكاتب وجود دارد يادآور شويد.
فلسفه تاريخ علمى است نظرى كه به تحليل و تعليل تاريخ به مثابه كليتى فراگير و منسجم و مبتنى بر روابط قاعده مند مى پردازد. به گونه اى كه نتايج آن معطوف به كاركردهاى عينى است و در آن سؤالاتى همانند علل پيدايش و تكامل تاريخ و مراحل آن، آغاز تاريخ و فرجام آن، نقش خالقيت و ربوبيت الهى و نيز اراده هاى انسانى در پيدايش و تحولات تاريخى، جبهه بندى و مرزبندى هاى اصلى و فراگير درون تاريخ و عوامل و ريشه هاى آن و... مورد بحث و بررسى قرار مى گيرند و پاسخ مى يابند.
در بررسى فلسفه تاريخ اسلامى، پنج نكته اساسى را بايد مورد توجه قرار داد. اولين نكته اين كه، فلسفه تاريخ اسلامى براساس اعتقاد به حاكميت اراده و مشيت حق بر كل تاريخ بنا شده است. در يك نگاه كلان مى توان انديشه هاى فلسفه تاريخى را به دو گروه كلى تقسيم كرد. برخى انديشه هاى فلسفه تاريخى، جريان حركت تاريخ را با صرف نظر از حاكميت اراده و مشيت خداى متعال تحليل و برخى ديگر جريان حركت تاريخ را براساس حاكميت اراده خداى متعال تفسير مى كنند. طبيعى است كه انديشه هاى دينى، به ويژه تفكر اسلامى و شيعى عالم را بر محور حاكميت حضرت حق بر كل خلقت، تفسير مى كنند و همانطور كه همه عالم را ناشى از اراده، مشيت و اوصاف جمال و جلال الهى مى دانند، معتقدند كه آغاز و انجام عالم و تاريخ هم سراسر آيات عظمت الهى و مسير تحقق اراده الهى است. بنابراين براساس اين نگاه، ترديدى نيست كه حركت تاريخ بايد براساس خالقيت و ربوبيّت خداى متعال تفسير شود. يعنى خداى متعال هم خالق كل هستى، از جمله بشريت و جريان تكامل تاريخى اوست و هم براساس ربوبيت خود عهده دار سرپرستى و تكامل تاريخ بشرى است. چنانكه قرآن مى فرمايد: »ربنّا الذى أعطى كلّ شى ء خلقه ثمّ هدى«1. ربوبيت الهى عهده دار تكامل و هدايت انسان به سمت كمال است. بنابراين، نه تاريخ جلوه اى از جلوات ماده و برآمده از ذات ماده است و نه جبر تاريخى بر پيشرفت و تكامل تاريخ حاكم است. بلكه خلقت عالم و تاريخ ناشى از خالقيت حضرت حق و تكامل آن ناشى از ربوبيت الهى است. اين نكته اولى است كه در فلسفه تاريخ اسلامى بايد مورد توجه قرار گيرد.
نكته دوم اين كه براساس فلسفه تاريخ اسلامى حركت عالم رو به سوى كمال است. اگر ما پذيرفتيم كه حكمت و ربوبيت حضرت حق بر حركت تاريخ حاكم است بايد بپذيريم كه حركت كل تاريخ بايد به سوى تكامل باشد. يعنى نمى شود كه برآيند حركت كل عالم، حركت نزولى باشد، بلكه بايد حركت رو به كمال باشد تا با حكمت سازگار باشد. بنابراين، نظريه فلسفه تاريخ اسلامى همانطور كه به خالقيت و ربوبيت حضرت حق متكى است به نظريه معاد هم متكى است. يعنى حركت كلى عالم را به سمت قرب به سوى خداى متعال تفسير مى كند و معتقد است كه در يك مرحله از حركت تاريخ، حادثه عظيم معاد و بازگشت كلى همه انسانها به سوى خداوند متعال اتفاق مى افتد. البته اين بازگشت همراه با حوادث متعددى در كل عالم خلقت است.
نتيجه اين نكته اين است كه ما سير كلى تاريخ را رو به كمال مى دانيم؛ يعنى براساس تفسيرى كه از كمال مى شود كه كمال چيزى جز قرب به سوى خداوند متعال و گسترش عبوديت نيست، ما معتقديم كه حركت كلى عالم در پايان به توسعه پرستش خداى متعال و كمال عبوديت و بندگى ختم مى شود.
نكته سومى كه در تحليل فلسفه تاريخ اسلامى بايد بر آن تأكيد كرد اين است كه در حركت تاريخ اراده هاى انسانها هم نقش ايفا مى كنند. البته نه به معناى اين كه به انسان در عرض اراده خداى متعال چيزى تفويض شده، بلكه به همان معنايى كه در مبحث جبر و اختيار در مسلك شيعى متناسب با معارف اهل بيت(ع) تبيين شده است؛ يعنى نه جبر است و نه تفويض؛ بلكه چيزى بين اين دو. خداى متعال به انسانها اراده داده و به ميزانى كه مشيت حضر ت حق اجازه دهد و به ميزانى كه او امداد كند، اراده هاى انسانى در تحقق حوادث عالم نقش ايفا مى كنند. از همين جاست كه حركت تاريخ دو سمت پيدا مى كند و به دو جبهه تقسيم مى شود. در يك جبهه، اراده هايى عمل مى كنند كه بر محور عبوديت خداى متعال و خضوع و خشوع و تذلل در برابر او قرار دارند. يعنى اين اراده ها در برابر اراده حضرت حق تسليم و خاضع و خاشع اند. به بيان ديگر با اين كه حركت ارادى است امّا هماهنگ با ربوبيت تشريعى خداى متعال واقع مى شود و چون ربوبيت تشريعى با ربوبيت تكوينى هماهنگ است، هماهنگى بين مشيت بالغه و فعل عباد در اين منزلت اتفاق مى افتد. از سوى ديگر، چون موجوداتى مثل انسان و جن داراى اراده و اختيار هستند و در اثر اين اراده و اختيار طغيان هم اتفاق مى افتد، جبهه دومى به وجود مى آيد كه از آن تعبير به جبهه سركشى، گردن فرازى و استكبار و تعزّز در برابر خداى متعال مى شود. هر يك از اين دو جبهه در حركتى كه دارند به دنبال گسترش خودشان هستند و به همين دليل درگيرى حق و باطل در تاريخ اتفاق مى افتد. اصلى ترين تعارضى كه در تاريخ وجود دارد، تعارض ايمان و كفر و عبوديت و استكبار است و حركت كلى عالم هم در پايان به سمت غلبه عبوديت و بندگى است. اما نكته قابل تأمل اين است كه اگر چه در حركت كل تاريخ، اراده هاى انسانى حضور دارند ولى نقش آنها نقش محورى نيست و سمت و سوى كل تاريخ با مشيت بالغه خداوند متعال مشخص مى شود. انسانها نمى توانند قوانين كلى خلقت را كه ظهور مشيت خداوند متعال است تغيير دهند؛ بلكه اراده آنها در چارچوب همين قوانين عمل مى كند و در دل اين قوانين و در تبعيت آنها سطحى از تأثير هم براى آنها قرار داده شده است. هم جبهه حق و هم جبهه باطل به ميزان مشيت الهى مأذون هستند و متناسب با مشيت، مورد امداد هم قرار مى گيرند؛ يعنى مشيت بالغه الهى متناسب با حركت كل، هر دو جبهه را امداد مى فرمايد. بر همين اساس است كه درگيريهاى حق و باطل در تاريخ اتفاق مى افتد و تفسير مى شود. البته بايد توجه داشت اين كه مى گوييم اصلى ترين درگيرى در جريان حق و باطل، درگيرى پرستش و شيطنت است، به اين معنا نيست كه در درون خود جريان كفر و استكبار و شيطنت، درگيرى اتفاق نمى افتد. بلكه خود اين جريان هم ممكن است بر سر پرستش دنيا، استعلا و سيطره طلبى با يكديگر درگير شوند. به فرموده قرآن: »تحسبهم جميعاً و قلوبهم شتّى«2 واقعاً جبهه كفر و استكبار تشتت در قلوب دارند و از اين رو بسيارى از درگيريهايى كه در عالم اتفاق مى افتد درگيرى اردوگاههاى درون جبهه كفر و استكبار است. ولى اصلى ترين درگيرى كه در عالم وجود دارد و حركت كلى تاريخ را شكل مى دهد، درگيرى حق و باطل و كفر و ايمان است.
نكته چهارم اين است كه: چه در جبهه حق و چه در جبهه باطل همه اراده ها يكسان، يكنواخت و هم عرض نيستند. بلكه جريان اراده هاى انسانى در طول تاريخ داراى يك نظام است. اين نكته بسيار مهمى است كه در تحليل فلسفه تاريخ اسلامى بايد مورد توجه قرار گيرد. بعضى از اراده ها، اراده هاى محورى در كل تاريخ هستند؛ يعنى كل حركت تاريخ تحت تأثير آنها واقع مى شود. ما در جبهه حق، انبيا و اولياى الهى را داريم كه محور حق در طول تاريخ اند و باقى اراده ها به اشتداد و قوت اين اراده هاست كه در مسير بندگى خداى متعال قرار مى گيرند. محور اين انبيا و اولياى الهى هم وجود نورانى و مقدس نبى اكرم(ص) و اهل بيت عصمت و طهارت(ع) هستند كه براساس معارف شيعى محور كل بندگى و پرستش در كل تاريخ اند. چنانكه فرموده اند: »بنا عبداللَّه، بنا عرف اللَّه«3 و »لولانا ما عبداللَّه«4؛ يعنى به شدت بندگى و خضوع آنهاست كه همه عالم در برابر خداى متعال سجده مى كنند و به تبع عبادت آنهاست كه ديگران، در همه سطوح، بندگى خداوند متعال را مى كنند. حتى انبياى اولوالعزم هم تحت سرپرستى و ولايت آنهاست كه به رشد مى رسند.
در سطوح بعدى ديگر اراده ها نقش دارند. بعضى اراده ها، اراده هاى تبعى اند و تأثير آنها در فرايندهاى تاريخى بسيار محدود است، آنها اراده هايى هستند كه سرپرستى يك جمع كوچك و يا جوامع كوچك را برعهده دارند؛ بعضى ديگر از اراده ها در مقياس جهانى تأثير گذارند و بعضى هم در مقياس تاريخ حضور دارند كه از جمله آنها انبيا به ويژه انبياى اولوالعزم هستند. اراده اى هم هست كه محور كل تاريخ عبوديت و بندگى است و آن اراده شخص شخيص نبى اكرم(ص) و اهل بيت ايشان(ع) است.
در جبهه مقابل هم ما اراده هايى داريم كه محور جريان كفر در عالم هستند. محوريت آنها گاهى در سطح يك گروه و جامعه كوچك و گاهى هم در سطح جامعه بزرگ كفر در يك عصر و گاهى در سطح تاريخ است. همچنان كه در شياطين جن، ابليس محور استكبار است. بعضى شياطين انسى هم محور شرارت در طول تاريخ اند. چنانكه خداوند متعال مى فرمايد: »و كذلك جعلنا لكلّ نبىّ عدوّاً شياطين الإنس والجنّ«5. آن دسته از شياطين انس كه در مقابل انبياى اولوالعزم ايستادگى كردند محور شياطين تاريخ اند كه از آنها در روايات هم نام برده شده است. شياطينى هم كه در مقابل نبى اكرم(ص) صف آرايى كردند، محور شيطنت انس و جن در تاريخ بشريت اند كه از آنها هم در روايات نام برده شده است. بنابراين در جبهه باطل هم ما محورهايى داريم كه آنها اولياى طاغوت اند؛ يعنى استكبار به وسيله آنها در تاريخ هدايت و سرپرستى مى شود و ديگران به وسيله آنها به طغيان و استكبار دعوت مى شوند. اين هم نكته چهارمى است كه بايد مورد توجه قرار گيرد.
بنابراين اگر چه فرايند تاريخ فرايندى است كه اراده هاى انسانى هم در آن حضور پيدا مى كند اما بايد توجه داشت كه اين اراده ها بر محور اراده هايى كه تأثيرگذار در كل تاريخ اند شكل مى گيرند، هم در جبهه حق و هم در جبهه باطل.
نكته پايانى و پنجم هم اين كه محور كل در دو جهان حق و باطل اينطور نيست كه در موازنه يكسان باشند. بلكه در كل عالم خلقت و كل تاريخ كه نگاه كنيم محور كل در جبهه عبوديت حتماً بر محور كل در جبهه باطل غلبه دارد. گرچه ممكن است كشمكش طولانى اتفاق بيفتد ولى غلبه در كل با محور عبوديت است. بنابراين جهت گيرى كل بر محور اراده عبوديت شكل مى گيرد. به تعبير ديگر سجود و عبوديت نبى اكرم(ص) و اهل بيت عصمت و طهارت(ع) بر شيطنت شياطين غلبه مى كند و در مرحله بعد سجود انبيا بر شيطنت طواغيت و شياطين انسى و جنى كه در مقابل آنها هستند غلبه مى كند و حركت كل، به سمت عبوديت و غلبه نهايى با عبوديت است. يعنى ظرفيت عبادت نبى اكرم(ص) و جبهه ايشان بر ظرفيت استكبار در جبهه باطل غالب است. البته روشن است كه در اينجا محور لطف و ربوبيت خداوند متعال است كه امداد مى كند و عمل خير را رشد مى دهد ولى در هر حال شدت عبادت نبى اكرم(ص) بر شدت استكبار ابليس در تاريخ غلبه مى كند. ظهور اين موضوع در عالم دنيا غلبه تمدن الهى بر تمدن مادى است؛ چون جريان تمدنها هم كه در طول تاريخ ملاحظه مى شوند، چيزى جز جارى و سارى شدن اراده هاى انسانى در فاعلهاى مادون، از جمله فاعلهاى طبيعى - كه خداوند آنها را مسخّر اراده هاى انسانى قرار داده است - نيستند. به بيان ديگر وقتى اراده هاى انسانى درهم تنيده مى شوند، نظام پيدا مى كنند و اين نظام شكل تاريخى مى گيرد و ابعاد مختلف حيات اجتماعى انسان، از سياست و فرهنگ و اقتصاد را شكل مى دهد و هماهنگ مى كند و بعد در طبيعت جارى مى شود و فاعلهاى مسخر را هماغوش و هماهنگ، همراه و هم جهت با خودش مى كند و به تعبير ديگر به آنها صبغه خاص اراده خودش را مى دهد، تمدن ساخته مى شود. بنابراين، اگر خوب نگاه كنيم دو تمدن را در طول تاريخ مى بينيم، يكى تمدنهاى استكبارى و ديگرى تمدنهايى كه بر مبناى ايمان و عبوديت اند؛ البته در بين آنها طيفى از التقاط هم وجود دارد و در پايان هم آنچه ظهور مى كند تمدن الهى بر محور عبوديت و ولايت ولى اللَّه الاعظم، صلوات اللَّه و سلامفه عليه، است. پس به تعبير ديگر در همين دنيا هم در مرحله پايانى غلبه با عبوديت است و در كل خلقت هم حركت عالم بر محور ولايت نبى اكرم(ص) و امير مؤمنان و اهل بيت عصمت و طهارت(ع) شكل مى گيرد؛ نه بر محور ولايت ابليس. لذا در رواياتى كه از فريقين هم نقل شده آمده است كه: »يا علىّ أنت صاحب الجنّة و قاسم النيران«6 و »يا نعمة اللَّه على الأبرار و نقمته على الفجار«7 يعنى مدار رحمت و غضب خداى متعال وجود مقدس ولى اللَّه الاعظم است كه البته ولايت ايشان ادامه ولايت نبى اكرم(ص) و ادامه ولايت خداست. چنانكه فرمود: »ولايتنا ولاية اللَّه التى لم يبعث نبيّاً إلاّ بها«8.
در هر حال جريان پايانى تاريخ هم در همين عالم دنيا غلبه جبهه نور بر ظلمت، هدايت بر ضلالت و بندگى خداى متعال بر شيطنت و استكبار جبهه ابليس است.
اينها نكاتى هستند كه در بررسى فلسفه تاريخ اسلامى بايد مورد توجه قرار گيرد. نتيجه اى كه از اين نكات به دست مى آيد اين است كه:
اگر چه حركت تاريخ، حركت عالم به سمت نقطه پايانى خودش در همين دار دنيا به سمت عصر ظهور است و اين حركت هم حركتى است كه اراده هاى انسانى در آن نقش ايفا مى كنند ولى معناى اين سخن اين نيست كه اراده هاى انسانهاى متعارف، اراده هاى محورى در حركت تاريخ به سمت صلاح هستند. بلكه محور كل، در جبهه حق ربوبيت خداوند متعال است و در درون اين جبهه هم اراده ولى اللَّه محور اصلاح كل است و ولايت آنها و ظهور هدايت و سرپرستى آنهاست كه تاريخ را به نقطه مطلوب خودش مى رساند. اين است كه ما شخيصت امام عصر(ع) را يك شخصيت اسطوره اى نمى دانيم بلكه ايشان شخصيتى واقعى و محور حركت بندگى در عصر ما هستند و حركت كل ملكوت و ملك عالم با عبادت ايشان تنظيم مى شود و غلبه پايانى بر جبهه باطل هم به همين گونه واقع مى شود.
البته بايد توجه داشت كه درگيرى جبهه حق و باطل فقط يك درگيرى سطحى و ظاهرى نيست. گاهى ما درگيريها را سطحى مى بينيم؛ يعنى جنگها را در همان جلوه ظاهرى شان خلاصه مى كنيم. فرض كنيد وقتى به روز عاشورا نگاه مى كنيم، جنگى كه مى بينيم جنگ شمشيرها و نيزه ها و تيرهإ؛ و و جنگ پيكرها و بدنهاست. سر و دستها جدا مى شوند، تيرها و نيزه ها كار مى كنند اما حقيقت اين است كه در پشت اين جهاد كه جهاد اصغر است، جهاد اكبرى وجود دارد كه در آن ارواح با يكديگر درگيرند. نيات و تمايلات و اراده ها و انگيزه ها با هم درگيرند. به تعبير ديگر شهوات و عبوديت با هم درگيرند. اگر خوب نگاه كنيد مى بينيد كه آنجا ارواح با يكديگر مى جنگند، يك طرف به رهبرى ابليس است كه همه شهوات و شبهات و غضبها و همه اوصاف رذيله راصف آرايى كرده و شعله آتشى برافروخته است. يك طرف هم روح مطهر سيدالشهداء - ارواح العالمين له الفداء - است كه جبهه ديگر را رهبرى مى كند. اين روح عين عبوديت و خضوع و مظهر همه صفات حميده است و جبهه اى هم كه فراهم كرده است به گونه اى تربيت شده اند كه همه صفات كمال اند. در باطن جنگ بين اين صفات حميده و رذيله و بين عبوديت و استكبار است كه اتفاق مى افتد. اگر خوب نگاه كنيم يك سر اين جنگ تا ملكوت عالم هم مى رود و اگر جلوه عبادت سيدالشهدا(ع) را ببينيد، فوق ملكوت را هم سير مى كند. يعنى سجده اى كه سيدالشهدا(ع) در گودى قتلگاه داشتند سجده اى است كه همه ملك و ملكوت را غرق در جذبه ها و نعمات الهى كرده است و لذا ملكوت عالم متحير اين سجده هستند تا چه رسد به ملك. بنابراين، جهادى كه بين حق و باطل جريان دارد جهاد خيلى عميقى است. اگر اينطورى به آن نگاه كنيم روشن مى شود كه ما انسانها محور اين جهاد نيستيم. گرچه در آن نقش ايفا مى كنيم و به ميزان نقشى هم كه ايفا مى كنيم مسئوليت داريم. ما نمى توانيم مسئوليت در حركت تاريخ را از خودمان سلب كنيم. حركت يك حركت جبرى نيست. مشيت الهى به ما انسانها اراده داده و به نسبتى از ما تكليف خواسته و به همان ميزان هم كه تكليف داريم مسئوليت داريم. ولى مجموعه اراده ما و برآيند كل اراده ما، اراده اصلى در حركت تاريخ نيست.
در كل اگر نگاه كنيم در مراحل تاريخ هم يك كمال اتفاق مى افتد. چون حركتى كه در تاريخ اتفاق مى افتد يا حركت منفى است يا حركت مثبت. ما حركت منفى را در تاريخ صفر نمى كنيم كه بگوييم در تاريخ شرّ نيست. چون اراده مخلوقات در تاريخ واقع مى شود شرّ هم اتفاق مى افتد. البته شرّ، مستند به اراده مخلوقات است، نه به اراده ربوبى. شرّ، مستند به اولياى معصوم(ع) نيست. در عصمت هيچ شرّى اتفاق نمى افتد. آنها مشيتهاى برابر با مشيت حق اند و در تبعيت از حق در مرز عصمت اند. از آنجا كه پايين تر بياييم شرور آغاز مى شود. هر كجا شرك است شر هم هست ولو شرك خفى. بنابراين، ريشه شرور در پرستشهاى انسانى است. اگر انسان از مسير پرستش خداى متعال خارج شد، شرّ به وجود مى آيد. ولى اين اراده هاى منفى منحل در اراده هاى مثبت مى شوند؛ يعنى حركت منفى آنها در نهايت منتهى به اشتداد قرب جبهه حق مى شود و به اين صورت در كل تاريخ منحل مى گردد. يعنى به عنوان مثال درست است كه جبهه باطل در برابر سيدالشهدا(ع) صف آرايى كرده، شيطنت كرده، گناه كرده و گناه را هم به نقطه اوج خودش رسانده ولى آيا اين شيطنت كه در جبهه باطل صورت گرفته منتهى به ظهور يك عبوديت در مرحله بالا در جبهه حق نشده است؟ حتى اگر خود سيدالشهداء(ع) را كه محور كل است كنار بگذاريم چون تحليل شخصيت و عظمت روحى ايشان براى ما سخت است) و سراغ اصحاب آن حضرت بياييم، مى بينيم كه واقعاً اگر آن مقاومت و شيطنت در مقابل شيدالشهداء(ع) نمى شد زمينه ظهور اين اطاعت و تولى و رشد در اصحاب آن حضرت پيدا نمى شد. پس مى بينيد كه برآيند اين درگيرى در نهايت به نفع جبهه حق ختم مى شود. اگر با اين ديد نگاه كنيم درمى يابيم كه ولى حق همه اراده ها را در جبهه حق منحل مى كند و برآيند كل به نفع ولى اللَّه است. گرچه ابتلائات سنگينى در برخى مقاطع تاريخ پيش مى آيد.
پس حركت كلى تاريخ حركت مثبتى است و حركت مرحله اى تاريخ را هم به اين معنا ممكن است كه مثبت بدانيم. يعنى بگوييم در مقابل اين شيطنت بالاخره عبوديتى اتفاق مى افتد و اين را هم فقط در سطح ظاهر نبينيم، بلكه در سطح باطن است كه يك طرفش ولى خداست. يعنى دقيقاً در همان لحظه اى كه سقيفه وارد ميدان شده و مشغول معصيت است در مقابل اين معصيت و استكبار عظيم - كه تاريخ را ظلمانى كرده است - يك عبوديت و اخلاص و سجودى از امير مؤمنان(ع) در حال اتفاق است كه مبدأ نورانيت همه ملك و ملكوت است. اين سجده بر آن معصيت غالب است؛ ولو آن كه در جلوه دنيايى چنين به نظر آيد كه آن معصيت دارد غلبه مى كند. اگر سجده اميرالمؤمنين(ع) در همان لحظه غالب نبود، شكست قطعى حق اتفاق افتاده بود. بنابراين، اگر محور كل را خودمان نبينيم بلكه محور كل را ولىّ خدا ببينيم و اساس درگيرى را بين ولىّ خدا و اولياى طاغوت ببينيم، حتماً در همه لحظات جبهه حق پيروز است و كمال در متن خلقت واقع مى شود.
* حجةالاسلام والمسلمين سيدمحمد مهدى ميرباقرى در سال 1340 در شهر قم متولد شد. ايشان دروس متعدد حوزوى را از محضر بزرگان و اساتيد مبرّز حوزه علميه قم فرا گرفتند. از مهم ترين اساتيد ايشان در فقه و اصول حضرات آيات جواد تبريزى، وحيد خراسانى زنجانى و سبحانى و در منطق و فلسفه حضرات آيات حسن زاده آملى، جوادى آملى و مصباح يزدى را مى توان نام برد.
ايشان در حال حاضر همراه با مسئوليت دفتر فرهنگستان علوم اسلامى، به تدريس درس خارج اصول در حوزه و انجام پژوهشهاى بنيادين در منطق، فلسفه، روش علوم و معارف اسلامى اشتغال دارند.
افزون بر فعاليتهاى ياد شده نامبرده نشست ها و سخنرانى هاى علمى متعددى در زمينه هاى روش شناسى، فلسفه، فلسفه علوم، غرب شناسى، معارف اسلامى، سيره ائمه و تحليل مسائل فرهنگى اجتماعى در مجامع حوزوى و دانشگاهى داشته اند.

پى نوشتها:
1 . سوره طه (20)، آيه 50.
2 . سوره حشر (59)، آيه 14.
3 . محمدبن يعقوب كلينى، الكافى، ج1، ص145.
4 . همان، ج1، ص193.
5 . سوره انعام(6)، آيه 112.
6 . محمدباقر مجلسى، بحارالانوار، ج27، ص313.
7 . همان، ج100، ص305.
8 . الكافى، ج1، ص437.
9 . بحارالانوار، ج94، ص151.
10. الكافى، ج2، ص84.
11. شيخ عباس قمى، مفاتيح الجنان، دعاى كميل.
12. سوره آل عمران(3) آيه 163.
13. الكافى، ج1، ص430.
14. فيض الاسلام، ترجمه و شرح نهج البلاغه، سيد علينقى، خطبه 234، ص817.
15. سوره حديد(57) 14، آيه 17.
16. سوره زمر (39)، آيه 39.

 


منبع: موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی الف




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.