آيندهنگري و فرجام تاريخ بشر(2)
نويسنده: حجتالاسلام حسين الهينژاد
اقسام آيندهنگري
اهميت آينده و فرجام تاريخ، سبب شده است انسانها به آن حساس بوده و سعي و تلاش كنند از كيفيت آن آگاه شوند. مهم بودن آن نيز به اين سبب است كه با شناخت و تحليل آن، ميتوان زمان كنوني و حال را بهتر شناخت. در واقع، دغدغه انسان از زمان «حال» كه زيستگاه بشر است، باعث شده است به زمان گذشته و زمان فراسوي خودش بيشتر توجه كند، تا بتواند زندگي مناسب و خوبي در «هم اكنون» براي خودش فراهم كند؛ زيرا خوب زيستن در زمان حال، بدون توجه به گذشته و آينده، قابل ترسيم نيست.
پس، از آن جا كه آينده براي بشر مهم بوده و از طرفي با علم محدودي كه او دارد، نميتواند به طور كامل به آينده دسترسي پيدا كند، عامل پيدايش ديدگاههاي مختلف و بعضاً متعارض در كم و كيف آن شده است. همان گونه كه اشاره كرديم طبق برخي ديدگاهها چشمانداز آينده بشر، تاريك و ظلماني بوده و فرجام بدي در انتظار تاريخ بشر است و برخي ديگر از ديدگاهها آينده بشر را مثبت ارزيابي كرده، با اميدواري چشم به آيندة روشن و آفتابي كه همان جامعة ايدهآل ميباشد، دوختهاند. در مقابل اين دو ديدگاه، نظريه سومي مطرح است كه تاريخ بشر را پايان يافته تلقي كرده و زمان آينده را در زمان حال خلاصه نموده است. اين نظريه توجه مردم را از فراسو به هم اكنون معطوف داشته است. طبق اين ديدگاه، جامعه ايدهآل و موعودي كه بشر از ديرباز براي رسيدن و تحقق آن لحظهشماري ميكرده است، در مكتب ليبراليسم با ايدئولوژي سكولار كه نخنما شدن آن بر همه كس معلوم شده است، تبلور مييابد.[18]
آيندهنگري مثبت
در نگرش مثبت، آينده و فرجام تاريخ بشريت، روشن است؛ يعني آينده تاريخ به منزلة ظرفي است كه ظهور موعود و جامعه ايدهآل و مطلوب را در خود جاي داده است، موعودي كه انسانهاي با نظر مثبت، براي رسيدن به آن، چشم به فراسو دوخته و آمدن آن را انتظار ميكشند. نگرش مثبت، نگرشي است كه غالب معتقدان به ماورا و خدا و نيز اكثر پيروان اديان ـ اعم از آسماني و غير آسماني ـ بدان باور داشته و نشاط و بالندگي فرد و اجتماع خويش را در آن، جست و جو ميكنند؛ پس نگرش مثبت به آينده در ساخت و ساز انسان و جوامع انساني نقش مهمي داشته و نيز براي معنا بخشيدن و هدفمند كردن زندگي انسانها، نقش تأثيرگذاري خواهد داشت. با توجه به تأثيرگذار بودن آيندهنگري مثبت در زندگي انسان، لازم است با طرح براهين چندي، به تبيين و تثبيت آن بپردازيم.
ابتدا پيش از ورود به بيان براهين عقلي، دربارة آيندهنگري مثبت، به شواهد و قرائني كه از كتابهاي مقدس اديان كه مورد قبول پيروان آنها ميباشد، خواهيم پرداخت.
آيندهنگري مثبت در منابع زرتشتيان
در جاماسب نامه چنين آمده است:
سوشيانس (نجات دهندة بزرگ جهان) دين را به جهان رواج دهد؛ فقر و تنگدستي را ريشهكن سازد؛ ايزدان را از دست اهريمن نجات داده، مردم جهان را هم فكر و هم گفتار و هم كردار كند.[19]
مردي بيرون آيد از زمين تازيان از فرزندان هاشم مردي بزرگسر و بزرگتن و بزرگساق و بر دين جدّ خويش باشد با سپاه بسيار روي به ايران نهد و آباداني كند و زمين را پر داد كند.[20]
آن گاه از طرف اهورا مزدا به ايزدان ياري ميرسد؛ پيروزي بزرگ از آن ايزدان ميشود و اهريمنان را منقرض ميسازد ... بعد از پيروزي ايزدان و برانداختن تبار اهريمنان، عالم كيهان به سعادت اصلي خود رسيده، بنيآدم بر تخت نيكبختي خواهند نشست.[21]
آيندهنگري مثبت در منابع يهود
در تورات آمده است:
اگر چه تأخير نمايد، برايش منتظر باش؛ زيرا كه البته خواهد آمد و درنگ نخواهد كرد؛ بلكه جميع امتها را نزد خود جمع ميكند و تمام قومها را براي خويشتن فراهم ميآورد.[22]
خداوند، بر ابراهيم ظاهر گشت و گفت: «به ذريّه تو اين زمين را ميبخشم. تمام اين زمين را كه ميبيني، به تو و ذريّه تو تا به ابد خواهيم بخشيد ... .[23]
و در آن زمان، ميكائيل امير عظيمي كه براي پسران قوم تو [خطاب به حضرت دانيال] ايستاده است، خواهد برخاست ... و بسياري از آنان كه در خاك زمين خوابيدهاند، بيدار خواهند شد ... و آنان كه بسياري را به راه عدالت رهبري مينمايند، مانند ستارگان خواهند بود تا ابدالآباد.[24]
و در ايام آخر واقع خواهد شد ... جميع امتها به سوي آن روان خواهند شد، او امتها را داوري خواهد كرد.[25]
آيندهنگري مثبت در مزامير داود
زيرا كه شريران منقطع خواهند شد. و امّا منتظران خداوند، وارث زمين خواهند شد. هان بعد از اندك زماني شرير نخواهد بود. در مكانش تأملي خواهد كرد و نخواهد بود، اما حكيمان، وارث زمين خواهند شد ... زيرا كه بازوان شرير شكسته خواهد شد. و اما صالحان را خداوند تأييد ميكند. خداوند، روزهاي كاملان را ميداند و ميراث آنها خواهد بود تا ابدالآباد.[26]
متبركان خداوند، وارث زمين خواهند شد؛ اما ملعونان وي منقطع خواهند شد ... صديقان وارث زمين شده، ابداً در آن ساكن خواهند شد.[27]
آيندهنگري مثبت در منابع مسيحيت
خداوند ميفرمايد: اين است خدمتگزار من كه او را تقويت ميكنم. اين است برگزيدة من كه از او خشنودم. او را از روحم بر خواهم ساخت، تا عدالت و انصاف را براي اقوام جهان به ارمغان آورد. عدل و انصاف واقعي را به اجرا در خواهد آورد. دلسرد و نوميد نخواهد شد و عدالت را بر زمين استوار خواهد ساخت. مردم سرزمينهاي دور دست منتظرند تعاليم او را بشنوند.[28]
همچنان كه برق از مشرق ساطع شده تا به مغرب ظاهر ميشود، ظهور پسر انسان نيز چنين خواهد شد. آن گاه علامت پسر انسان در آسمان پديد گردد. و در آن وقت، جميع طوايف زمين، سينهزني كنند و پسر انسان را ببينند كه بر ابرهاي آسمان با قوت و جلال ميآيد ... اما از آن روز و ساعت هيچكس اطلاع ندارد، حتي ملائكه آسمان، جز پدر من و بس ... لهذا شما نيز حاضر باشيد؛ زيرا در ساعتي كه گمان نبريد، پسر انسان ميآيد.[29]
آيندهنگري مثبت در كتابهاي مقدس هنديان
پس از خرابي دنيا، پادشاهي در آخرالزمان پيدا شود كه پيشواي خلايق باشد و نام او، «منصور»باشد و تمام عالم را بگيرد و به آيين خود در آورد.[30]
چون مدت روز تمام شده و دنياي كهنه نو شود و زنده گردد و صاحب ملك تازه پيدا شود، از فرزندان دو پيشواي جهان، يكي ناموس آخر زمان و ديگري - و حتي بزرگ وي - كه «پشن» نام دارد و نام صاحب ملك تازه «راهنما» باشد، به حق پادشاه شود و خليفة رام باشد و حكم براند و او را معجزه بسيار باشد.[31]
دور دنيا تمام شود به پادشاه عادلي در آخر زمان كه پيشواي ملائكه و پريان و آدميان باشد و حق و راستي با او باشد و آنچه در درياها و زمينها و كوهها پنهان باشد، همه را به دست آورد و از آسمانها و زمين، آنچه باشد خبر ميدهد و از او بزرگ تر، كسي به دنيا نيايد.[32]
آيندهنگري مثبت در منابع اسلامي
منابع نقلي اسلام متشكل از قرآن و حديث است. عمده تعاليم و آموزههاي اعتقادي مسلمانها نيز از آن دو برداشت ميشود. آيندهنگري مثبت، از باورهايي است كه ميان آموزههاي اسلامي از جايگاه مهمي برخوردار است. مقوله مهدويت، باورداشتي است كه آيندهنگري مثبت اسلام را نشان ميدهد.
از آن جا كه دين اسلام، آخرين دين و نيز كامل ترين و جامع ترين اديان آسماني به شمار ميآيد، بايد پاسخگوي همه مشكلات و دغدغههاي بشري باشد. آگاه نبودن و اطلاع نداشتن بشر از آينده فرجام خويش، از مهم ترين نگرانيهاي او است كه او را به خود مشغول كرده است.آيا سعادت و خوشبختي، چشم به راه او است يا شقاوت و بدبختي؟ دين در جايگاه تنها مقولهاي كه ميان انسان و ماورا ارتباط برقرار ميكند، ميتواند به اين نگرانيها پاسخ داده و انسان را به ساحل نجات رهنمون سازد؛ از اين رو، دين اسلام، اين مسؤوليت مهم را بر عهده گرفته و انسانها را به آينده و فرجامشان اميدوار كرده و مهدويت را سمبل آيندة مثبت به بشر و جوامع بشري معرفي كرده است. متمايز بودن آيندهنگري اسلام از آيندهنگري اديان ديگر، اين است كه دين اسلام، علاوه بر معرفي كلي مهدويت به عنوان نماد آيندة مثبت، به بيان جزئيات آن نيز پرداخته و با ارائه آموزههاي روشن و معقول و نيز با تعريف صحيح و روشن از آيندهنگري ومقوله مهدويت و از همه مهمتر با مشخص كردن مصداق منجي و زنده و حاضر بودن او در اين دنيا و نيز نظارت ايشان بر اعمال و گفتار انسانها، ايده آيندهنگري را از مقام عقل نظري (ايده مطلق) به جايگاه عقلي عملي (مدينه فاضله مهدوي) سوق داده و آن را براي بشر و جوامع بشري عملي و كاربردي كرده است.
نمونههاي آيندهنگري مثبت در قرآن
(و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر أن الارض يرثها عبادي الصالحون)[33]
و به راستي در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد.
(ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين)[34]
كه زمين از آن خداست، آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد، ميدهد و فرجام (نيك) براي پرهيزكاران است.
(و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين)[35].
و ميخواهيم بر كساني كه در زمين، فرودست شدند، منّت نهيم و آنان را پيشوايان [مردم] گردانيم و ايشان را وارث زمين كنيم.
(وعد الله الذين آمنوا منكم و عملواالصالحات ليستخلفنهم في الارض ... و ليمكنّن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنّهم من بعد خوفهم أمناً)[36]
خدا به كساني از شما كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كردهاند، وعده داده است كه حتماً آنان را در زمين، جانشينِ [خود] قرار دهد ... و آن ديني را كه براي ايشان پسنديده است، به سودشان مستقر كند و بيمشان را به ايمني مبدل گرداند.
(و قاتلوهم حتي لا تكون فتنة و يكون الدين كله لله)[37]
و با آنان بجنگيد، تا فتنهاي بر جاي نماند و دين، يكسره از آنِ خدا شود.
آيات فوق، نمونههايي از آياتي است كه بر آينده روشن و نيكويي براي تاريخ بشر دلالت دارد. در برخي كتابها، تعداد آياتي كه به اين امر اختصاص داشته و آينده را براي بشر مثبت و روشن ارزيابي ميكند، بيش از يكصد آيه شمرده شده است. و نيز بعضي از مؤلفان، تعداد آنها را بيش از دويست آيه برشمرده است[38] .
در اين نوشتار، ميان آيات فراواني كه دربارة مهدويت آمده است، براي نمونه به تعداد محدودي از آنها اشاره شد. اكنون به برخي نكات مهم كه در آنها وجود دارد، اشاره ميشود.
1. برخي از واژگان آيات، بر حتميت و قطعي بودن فرجام نيكو براي تاريخ بشريت دلالت دارد؛ نظير «لقد كتبنا». از اين واژه، قطعيت برميخيزد. نيز از واژگان «نريد ان نمن» نيز حتميت و قطعيت برداشت ميشود؛ زيرا خداوند، اراده كرده است به مستضعفان امتنان بورزد و آنها را وارثان و حاكمان روي زمين قرار دهد. هر گاه اراده الهي با امتنان همراه باشد، تخلف بردار نيست.
همچنين از كلمه «وعدالله» نيز حتميت به دست ميآيد، زيرا آينده و فرجام نيكو در پرتو حاكميت مستضعفان و صالحان، از وعدههاي الهي است و از آن جا كه «ان الله لا يخلف الميعاد؛ خداوند، در وعدهاي كه داده است تخلف نميكند»، اين حاكميت محقّق خواهد شد.
2. از واژگان «في الزبور من بعد الذكر» استفاده ميشود كه آيندهنگري، از ديرباز ميان ملت بني اسرائيل نيز مطرح بوده و خداوند، به پيروان همه اديان آسماني، نويد آمدن روز موعود و آينده درخشان را داده است.
3. از واژه «الأرض» استفاده ميشود كه اولاً فرا رسيدن آينده روشن و تحقق جامعه ايدهآل بر روي همين كره زمين خواهد بود. ثانياً استعمال لفظ «الارض» به طور مطلق دلالت بر عموميت و همه جانبه بودن ميكند؛ يعني تحقق جامعه موعود، فراگير و همگاني خواهد بود.
نمونههاي آيندهنگري مثبت در احاديث
1. بيترديد، باورداشت مهدويت، ميان باورهاي مسلمانان، باوري اصيل و داراي جايگاهي مهم است. در اين باره، روايات بسياري از پيامبر اكرم صل الله عليه و آله و سلم و اهلبيت او نقل شده است. كثرت اين روايات، به حدي است كه برخي انديشوران و متخصصان مباحث مهدويت، ادعاي تواتر كرده و تعداد آنها را بيش از دو هزار روايت برشمردهاند[39] . از آن جا كه مقوله مهدويت براي مسلمانان نماد و سمبل آينده مثبت و درخشان است، همه رواياتي كه دربارة مهدويت در كتابهاي حديثي آمده است، به نحوي در راستاي آينده و آيندهنگري است. اكنون به دليل كثرت و فراواني آنها، براي نمونه به رواياتي چند اشاره خواهيم كرد:
حضرت رسول اكرم صل الله عليه و آله و سلم فرمود:
افضل اعمال امتي انتظار الفرج؛[40]
برترين اعمال امت من، انتظار فرج است.
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز فرمود:
انتظروا الفرج و لا تيأسوا من روح الله فإنّ احب الأعمال إلي الله عزوجل انتظار الفرج[41]؛
منتظر فرج و گشايش كار باشيد و از رحمت خدا مأيوس نشويد كه به يقين، محبوب ترين اعمال نزد خداوند بزرگ، انتظار فرج است.
امام صادق عليه السلام ميفرمايد:
... اذا افتقدوا حجة الله عزوجل فلم يظهر لهم و لم يعلموا بمكانه و هم في ذلك يعلمون انه لم تبطل حجج الله عنهم و بيناته فعندها فتوقعوا الفرج صباحاً و مساء؛[42]
هر گاه حجت خدا را فاقد شدند و برايشان آشكار نبود و از مكانش اطلاع نداشتند و در اين حال، ميدانند كه حجج و بينات خدا از ميان نرفته است، [در اين هنگام] صبحگاهان و شبانگاهان منتظر فرج باشيد.
پس ايده ظهور منجي بزرگ و تحقق جامعه ايدهال و آفتابي بودن آينده تاريخ، عقيدهاي است كه پيروان اديان سهگانة ابراهيمي و بخش چشمگيري از ساير ملل، بدان ايمان داشته و دارند.
«يهوديان مانند مسيحيان كه به بازگشت عيسي عليه السلام معتقدند، به ظهور يك منجي ميانديشند و همانگونه كه زرتشتيان در انتظار رجعت بهرام شاه هستند، نصرانيان حبشي نيز چشم به راه ظهور پادشاه خود «تئودور» موعود هستند و هندوها نيز به خروج «ويشنو» دل بستهاند و مجوسيها به زنده بودن «هوشيدر» اعتقاد راسخ دارند و بودائيها منتظر باز آمدن «بودا» و اسپانياييها مترقب بزرگ خود (رودريك)اند و اقوام مغول هم رهبر خود، «چنگيز» را منجي بزرگ ميشمارند. همچنين ايدة ظهور منجي در مصر باستان هم رواج داشته است؛ همانگونه كه در متون كهن چين نيز ديده شده است.[43]
ديدگاه نوابغ و نخبگان علمي
پس از بيان اين نكته كه ايده آيندهنگري ايدهاي است همه جانبه و فراگير و مورد قبول همه پيروان اديان ابراهيمي و غالب اديان غير ابراهيمي و نيز ساير ملتها است، به بيان سخنان برخي نوابع و نخبگان كه آينده روشن و خوبي را فراسوي تاريخ بشر ترسيم ميكنند خواهيم پرداخت.
برخي فيلسوفان و انديشوران نامي نظير افلاطون[44]، پليبي[45]، ارسطو[46]، سن اگوستين[47]، فارابي[48]، ابن خلدون[49]، كانت[50]، ابن سينا[51]، ابن رشد[52]، شلينگ[53]، فيخته[54]، ويكو[55]، هردر[56]، هگل[57]، ماركس[58]، صدراي شيرازي[59]، ابوالحسن عامر[60]، آرنولد توين بي[61]، ويل دورانت[62]، ساموئل هانتينگتون[63]، پيتيريم سوروكين[64]، كارل پاسپرس[65]، علامه طباطبائي[66]، شهيد مطهري[67] و... به آينده بشر، خوشبين بوده و فراسوي تاريخ را خوب ارزيابي كردهاند.
پس از بيان نام برخي افراد كه به آينده، ديدگاه مثبت داشته و بشر و تاريخ او را عاقبت به خير ميدانند، به نظرات و ديدگاهها و نيز به سخنان برخي از آنها اشارت ميكنيم:
در ديدگاه «هگل»، فلسفة تاريخ، قسمتي از فلسفه روح است. از نظر او، تاريخ داراي روح يا عقلي است كه او را به سمت هدف راهنمايي ميكند. از ديدگاه او، فيلسوف تاريخ به دنبال معنايي والاتر است و آن، عبارت از حدس و گمان دربارة مفهوم و هدف جريانهاي تاريخي است. او عامل پيش برندة تاريخ را - به پيروي از «كانت» و «هردر» - ملل يا اقوام گوناگون پنداشت[68] .
«بيترديد اگر براي تاريخ، هدف و مقصدي را در نظر بگيريم، نيز مجموعه تاريخ را به منزله يك واحد حقيقي كه داري انسجام و وحدت باشد مد نظر قرار دهيم و همچنين تاريخ را داراي روح و عقل بدانيم كه حركت تاريخ را تدبير ميكند، حركت تاريخ به طور كلي از مسير و حركتش خارج نخواهد شد و قطعاً به آن هدفي كه براي آن در نظر گرفته شده است، منتهي خواهد شد.
در انديشه «كانت» (1724-1804م) مسأله ترقي، به اين صورت بيان ميشد كه حوادث تاريخ از طريق تأمين ترقي، آنچه را براي نوع انسان، غايت به شمار ميآيد، تحقق ميبخشد؛ بدينگونه مردم در حالي كه صرفاً مقاصد فردي خود را دنبال ميكنند، به تحقق اين غايت نيز كمك مينمايند. مثل اين است كه قانون طبيعت، تمام اعمال آنها را به خلاف خواست آنها متوجه اين غايات منظم ميكند؛ چنان كه گويي عقل يك نوع «حيله» به كار ميبندد تا انسان را به مقتضاي خواست خويش هدايت كند. افراد انساني و حتي اقوام و ملتها، تصور نميكنند وقتي هر يك بر وفق دلخواه خويش و شايد هر كدام برخلاف دلخواه آن ديگر، غايت و هدف خاص خويش را دنبال ميكنند، نا دانسته در مسير نقشهاي كه طبيعت دارد، راه ميپويند. اين نقشه كه خود آنها از آن خبر ندارند، خط سير آنها را تعيين ميكند و تمام اعمال و اطوار آنها نيز در جهت تحقق آن به كار ميآيد؛ در حالي كه اگر خودشان از وجود اين نقشه و جهت هدف آن، اطلاع پيدا ميكردند، علاقهاي براي تحقق آن اظهار نميكردند. «كانت» خاطر نشان ميكند كه چون انسان مثل حيوان نيست كه بر حسب غريزه عمل نمايد، چنين مينمايد كه تاريخ انسان نميتواند مثل تاريخ زنبور عسل يك نوع تاريخ منظم باشد. فقط در صورتي كه نقشه و غايتي داشته باشد، ممكن است زندگي و تاريخ انسان در جهت نظم و قاعده سير كند. اين ادعا البته مستلزم قبول فكر غائيت است كه «كانت» آن را الزام ميكند؛ اما چون حيات فرد كوتاه و محدود است، اين غائيت در نظر وي، به وسيلة حيات نوع تحقق ميپذيرد. بدين نحو، ترقي انسانيت در مسير كمال از طريق نسلهاي متوالي و نامتناهي حاصل ميشود و تحقق به كمال به وسيله نوع صورت ميپذيرد نه به وسيلة فرد.[69]
«در فلسفه كانت، دو مقوله، عامل ترقي انسان دانسته شده است: مقوله عقل و آزادي. عقل، انسان را به سوي مسالمت با همنوعان و زندگي اجتماعي سوق ميدهد و «آزادي»، انسان را به سوي خودمحوري و منفعتطلبي و ارضاي تمايلات غريزي و شخصي وا ميدارد. به تعبير ديگر، انسان از منظر عقل، رو به جامعه ميآورد؛ يعني جامعه گرا ميشود و از منظر آزادي، گريز از جامعه دارد و دنبال زندگي فردي و آزادي مطلق است؛ يعني جامعهگريز است. اين دو مقوله در وجود انسان كه به تعبير كانت، طبيعت در وجود انسان قرار داده است و با هم در تعارض و تصادم هستند، عامل حركت و تحرك هستند و انسان را به سوي ترقي و كمال سوق ميدهند. اين قول كانت كه ترقي به وسيلة نوع انسان تحقق مييابد نه افراد انسان، امري است كه «هردر» به شدت آن را رد ميكند؛ چون نوع انساني ـ چنان كه «هردر» ميگويد - يا عبارت است از سلسله نسلهاي انساني كه به دنبال يكديگر ميآيند، يا آن كه فقط يك «تصور كلي» است كه در خارج، چيزي مقابل آن نيست و كانت، با قايل شدن به آن، در واقع، در دام «فلسفه ابن رشد» افتاده است[70] .
«هردر» و «هگل» به اين نتيجه ميرسند كه غايت و هدف از سير تاريخ و تحقق آن، امري است كه خداوند براي عالم در نظر دارد. بدينوسيله، هر دو به حكمت بالغه و مشيت الهي ميرسند.[71]
«اگوستن» (430-354م) در رساله مشهوري به نام «شهر خدا»، جريان تاريخ را به منزلة نوعي كشمكش توصيف ميكند كه بين دو عامل عمده يعني ملكوت زميني و ملكوت آسماني قرار دارد. تقريباً دولت و كليسا، مظاهر آن دو ملكوت به شمار ميروند و غلبه نهايي در اين جدال، از آن ملكوت آسماني خواهد بود. در اين صورت، هدف تاريخ و معناي آن، گويي بيرون از حوادث و رويدادها است و عبارت است از تحقق مشيت رباني.اين نظريه، نزد مورخان و حكماي اروپا بيش از هزار سال بعد از سن اگوستن هم مقبول بود. حتي بوسوئه (1704-1627م) در قرن هفدهم هنوز تحت تأثير تاريخنگري قوم يهود و آنچه نزد كليسا مقبول بود، تاريخ را عبارت از تحقق عنايت و مشيت رباني[72] ميدانست.
برخي از انديشوران و فلاسفه، نظير علامه طباطبايي، آينده روشن و آفتابي انسان را در قالب هدايت عمومي موجودات توجيه و تفسير ميكنند و از منظر هدايت عمومي، انسان را رو به كمال دانسته و آينده را متكامل ارزيابي ميكنند:
دانه گندمي كه در شكم خاك با شرايط مناسبي قرار ميگيرد، شروع به رشد و نمو كرده و به شاهراه تحول ميافتد؛ هر لحظه صورت و حالت تازهاي به خود گرفته، با نظم و ترتيب مشخص، راهي را ميپيمايد تا يك بوتهاي كامل، داراي خوشههاي گندم ميشود. نيز اگر نطفة حيواني است در ميان تخم يا رحم مادر، شروع به تكامل نموده، راه مشخصي را كه ويژه همان حيوان است، سير ميكند. اين راه مشخص و سير منظم، در هر يك از انواع آفرينش ـ كه در اين جهان مشهودند ـ برقرار ميباشد و در سرنوشت همان نوع است. بديهي است نوع انسان، از اين كليات مستثنا نيست و همين هدايت تكويني كه بر همه انواع آفرينش حكومت ميكند، بر وي نيز حكومت خواهد كرد و چنانكه هر نوع با سرمايه اختصاصي خود به سوي كمال خود رهسپار ميشود و هدايت مييابد، انسان نيز با هدايت تكويني، به سوي كمال واقعي خود هدايت مييابد.[73]
همچنين فيلسوف معاصر شهيد مرتضي مطهري دربارة هدفمندي تاريخ، و تكامل بشر و جوامع بشري، ميگويد:
آيا جامعه انساني كه به سوي يك تكاملي پيش ميرود، هدف دارد و متوجه آن تكامل است؟ چنان كه طبيعت رو به تكامل ميرود اگر در مسير انحرافي قرار بگيرد، بر ميگردد به حالت تعادلش؛ گاهي از اين طرف ميافتد و برميگردد به تعادل؛ گاهي از آن طرف ميافتد و برميگردد به تعادل؛ ولي با اين كه راههاي مارپيچي طي ميكند، در نهايت امر، به سوي آن هدف تكامل خود پيش ميرود. آيا جامعه هم همين طور است؟ ميگويند الهيون قائل به چنين چيزي هستند و از غير الهيون نيز هگل ـ كه معتقد به روح مطلق بود ـ قائل به چنين مطلبي بوده است. مسألهاي كه اكنون همه اديان، به حضرت حجت پيشبيني ميكنند كه عدل كامل، صلح كامل، رفاه كامل، سلامت كامل و امنيت كامل برقرار خواهد شد، همان پيشبيني تاريخ و تكامل بشريت است؛ يعني زندگي بشر در آينده منتهي ميشود به عالي ترين و كاملترين زندگيها كه از جمله آثاري كه در آن هست، آشتي انسان با طبيعت است و آن، اين است كه زمين، تمام معادن خود را در اختيار انسان قرار ميدهد، آسمان تمام بركات خود را در اختيار انسان قرار ميدهد و همه اينها خود تكامل تاريخ است[74].
آيندهنگري منفي
در نگرش منفي، آينده و فراسوي بشر، تاريك و ظلماني فرض شده و يأس و نااميدي، سر تا پاي انسانها و جوامع انساني را فرا گرفته است. ايدة نگرش منفي، غالباً از آن كساني است كه به ماوراءاعتقاد ندارند و جهان و جهانيان و ارتباط ميان آنها را مادي محض ميپندارند. به تعبير ديگر، ديدگاه ماترياليستي دارند؛ از اينرو «بعضي فيلسوفان به جهان و به انسان، هر دو بدبين هستند؛ جهان را در مجموع خودش، يك امر نبايستي، يك شيء نامطلوب و انسان را هم درميان مخلوقات اين عالم، بالخصوص يك موجود شرير و يك موجودي كه اسير يك سلسله غرايز پست و پليد است و از وجود اين موجود، در واقع جز شر چيزي برنميخيزد، ميدانستند. آنان معتقد بودند جهان شر است و انسان هم شريرترين موجودات».[75]
طبيعت انسان، خاستگاه خيلي از رذايل اخلاقي نظير تكبر، خودخواهي، خشم، برتريطلبي، استثمارگري و ... است و انسانها، از زماني كه پا به عرصه زمين گذاشتهاند، پيوسته صفات فوق، همراه آنها بوده و در آينده نيز همراه آنها خواهد بود.از طرفي اختلافات و چالشهاي ميان انسانها به دليل تفاوتهاي فرهنگي، نژادي و جغرافيايي هر روز عميقتر و بحرانيتر ميشود. بيشك وقتي عوامل فوق را در كنار يكديگر قرار ميدهيم، نتيجهاي جز نابودي نسل بشر و جوامع بشري را نميتوان استنباط كرد.
اما در تفصيل مطلب فوق در بيان خاستگاه آيندهنگري منفي، دو عامل نقش اساسي دارند؛ كه يكي عامل دروني است كه از آن به طبيعت سركش انسان تعبير ميشود و دوّم، عامل بيروني است كه از آن به جهانبيني و نگرش انسان به جهان تعبير ميشود.
طبيعت انسان (بُعد حيواني انسان)
از آن جا كه خلقت انسان داراي دو بُعد مادي و معنوي است، هر كدام از آنها براي خود اميال و خواستههايي دارند. در بررسي ابعاد وجودي انسان و نيز بررسي خواستهها و گرايشهاي آن ها، پي ميبريم ميان آنها تضاد برقرار است؛ يعني جنبههاي مادي انسان، گرايشها و اميالي دارد كه مخالف گرايشهاي جنبه معنويِ انسان است. همچنين گرايشها و خواستههاي بُعد معنوي انسان، خلاف گرايشهاي بعد مادي است؛ از اين رو، دائماً ميان دو بُعد وجودي انسان، درگيري و ستيز برقرار است. انسان از لحاظ بُعد مادي كه به بُعد حيواني نيز تعبير كردهاند، برخوردار از صفات و ويژگيهاي حيواني ميباشد؛ يعني داراي خشم، غضب، تكبر، استكبار، ستمگر و نيز زيادهخواه، استثمارگر و خودمحور و ... است.
بديهي است با برخورداري انسان از صفاتِ فوق كه همان خصيصههاي حيواني است، يقيناً با افراد ديگر دچار تنش و تزاحم ميشود؛ زيرا با توجه به محدوديتِ امكانات و تسهيلات و نيز با عنايت به زيادخواهي و منافعطلبي انسان، درگيري و مبارزه ميان انسانها قطعي و يقيني است.اين درگيري و ستيز در هيچ برهه از تاريخ فروكش نكرده و نخواهد كرد. در آينده نيز اين فرآيند ادامه مييابد تا به نابودي و اضمحلال نسل بشر منتهي شود.
ممكن است افرادي چنين فكر كنند كه خطراتي كه نسل بشر را تهديد ميكند، جهالت و ناداني بشر است و هر چه تاريخ رو به جلو ميرود، علم و دانش نيز رو به پيشرفت و تكامل قرار ميگيرد؛ پس با پيشرفت علوم و دانش و از بين رفتن جهل و ناداني، خطراتي كه نسل بشر را تهديد ميكند، از بين خواهد رفت. در جواب گوييم:
اشتباه است اگر خيال كنيم منشأ انحرافات بشر، هميشه ناداني بوده است. علماي اخلاق و تربيت، همواره اين مسأله را طرح كرده و ميكنند كه آيا تنها منشأ انحرافات بشر ناداني است - و بنابراين «تعليم» كافي است - يا اين كه ناداني فقط يكي از علل انحرافات بشر است و انحرافات بشر بيشتر از ناحية غرايز و تمايلات مهار نشده است؟ بدون شك، دوران معاصر، خود شاهدي بر اين پاسخ است؛ زيرا اكنون ميبينيم در عصر ما كه به اصطلاح عصر علم و دانش است، شهوت و غضب بشر، حس جاهطلبي و برتري طلبي بشر، نفس پرستي و نفعپرستي بشر و بالأخره ستمگري بشر در چه حالي است؟ آيا در پرتو علم، همة اينها آرام و تعديل شده و روح عدالت و تقوا و راستي و درستي جايگزين آن شده است يا كاملاً بر عكس شده و غرايز حيواني بشر بسي مسلط تر از سابق است؛ علوم و فنون، به منزلة ابزاري در دست اين غرايز و فرشته علم در خدمت ديو شهوت قرار گرفته است. بعيد است بتوان كوچك ترين ترديدي در اين مطلب روا داشت كه پيشرفتهاي علمي كوچك ترين تأثيري بر اصلاح غرايز نامطلوب بشر نكرده است؛ برعكس بشر را مغرورتر و غرايز حيواني او را افروختهتر كرده است. به همين سبب، خود علم و فن، امروز به صورت بزرگ ترين دشمن در آمده است.
دركتاب تاريخ در ترازو در پاسخ به پرسش فوق، آمده است:
وقتي آكادمي «ويژون» در سال 1749م ضمن اختراع معروف پرسيد: «آيا پيشرفت علم و صنعت، در تسويه اخلاق تأثير كرده است يا در تباهي آن؟» اين برنده جايزه آكادمي، باقوة بلاغت بيان مؤثر خويش كوشيد نشان دهد اين پيشرفت علوم، زيانش بيشتر از سود بوده است. وي تمدن و آداب اجتماعي را يك نوع رياكاري خواند و علوم و صنايع را مولود معايب و مفاسد انساني شمرد؛ از جمله علم هيأت را مولود خرافاتپرستي مردم و علم هندسه را حاصل تنگنظري و محدوديت آن خواند. حتي توسعه و تكامل علوم و فنون را ماية رواج معايب نفساني ديگر، مانند: تن آسايي، تجملپرستي و ...برشمرد.[76]
بنابراين در نتايج مطالب فوق، چنين ميتوان گفت: با توجه به اين كه شاخصههاي بُعد نفساني انسان در طول فرآيند تاريخ، رو به ازدياد و فزوني بوده و با پيشرفت علوم و فنون، زمينهها و ابزارهاي جديد و بديعي در خدمت غرايز نفساني و شعلهور شدن آنها قرار گرفته است، بيشك اين فرآيند با توجه به تجربيات تاريخ گذشته انسان، در آينده نيز به سير فزوني خود ادامه داده و نتيجه آن كه همان نابودي نسل بشر از روي زمين باشد، رقم خواهد خورد.
جهانبيني انسان
از عواملي كه انسان را به سوي نگرش منفي به آينده سوق ميدهد، جهانبيني مادي است. نگرش انسان به جهان، از دو حال خارج نيست: يا نگرش الهي و توحيدي است يا نگرش مادي و ماترياليستي.
نگرش به جهان و ارتباط آن با انسان كه به جهانبيني تعبير ميشود، پايه و اساس ايدئولوژي را شكل ميدهد. آيندهنگري، مقولهاي است كه در ايدئولوژي مطرح است؛ پس اگر جهانبيني درست باشد، طبيعتاً ايدئولوژي درست ميشود و با ايدئولوژي صحيح، ميتوان آيندهنگري را مثبت ارزيابي كرد؛ پس جهانبيني به مادي و الهي (توحيدي) تقسيم ميشود. در جهانبيني الهي، علاوه بر وجود جهان و انسان و ارتباط ميان آن دو، ماورا و آفرينندهاي نيز وجود دارد. در واقع، ارتباط ميان سه چيز مطرح است: آفريننده، جهان و انسان؛ يعني تاريخ و آينده بشر را تنها با ارتباط دو مقوله (جهان و انسان) نميتوان ارزيابي كرد؛ بلكه مقوله سومي به نام آفريننده كه از مقوله ماورا است، در هدايت و تدبير جهان، داراي نقش تأثيرگذاري، است. امّا در جهانبيني مادي، رويكرد انسان به جهان، افقي است؛ يعني ارزيابيهايي كه انسان از جهان و آينده آن انجام ميدهد، از قلمرو حس و تجربه خارج نبوده و هر چه محسوس و تجربهپذير باشد، قابل شناسايي ميداند و آنچه را در قلمروي متافيزيك و ماورا مطرح است، از گردونه علم و معرفت خارج دانسته و قابل شناسايي نميداند.
وقتي نگرش انسان به جهان، نگرش مادي و ماترياليستي بود، ايدئولوژي و بايد و نبايد رفتاري نيز بر اساس آن تنظيم ميشود؛ بر اين اساس، وقتي از يك طرف، جهان و انسان را بدون خالق ذيشعور تصور كرديم و از طرف ديگر براي انسان عوامل مختلفي نظير نژاد، فرهنگ، مليت، و از همه مهمتر بُعد حيواني و طبيعت سركش در نظر گرفتيم، ناگزير نتيجهاي جز نابودي و اضمحلال نسل بشر، قابل تصور نخواهد بود.
آيندهنگري هماكنوني
در راستاي نظرية منفينگر، ديدگاه ديگري مطرح است كه براي انسان، آيندهاي را لحاظ نميكند و بشر را در مرحله پايان قرار ميدهد. شايد اين ديدگاه از ديدگاه اول، افراطيتر و تندتر باشد؛ زيرا از منظر و نظريه اول، آيندهاي ـ گرچه از نوع منفي و تاريك - قابل تحقق است. ولي از منظر پايان تاريخ، انسان، اصلاً زماني به نام آينده ندارد تا صفاتِ مثبت يا منفي را بر آن بار كند؛ بلكه طبق ديدگاه پايان تاريخ، هر چه هست و نيست، در حال و هم اكنون است، نه خارج از آن.
«ژان بودريا» ميگويد:
تاريخ ديگر به دنبال غايتي نيست؛ ديگر داراي تعالي نيست؛ ديگر از خود فرا نميرود و تاريخ ديگر، خطي يا ديالكتيكي ندارد كه آن را به سوي فرجام يا پاياني به معناي خوب و مثبت كلمه، فراتر ببرد. اشيا و امور، به هر سو رهسپارند، به همه سو؛ و از اينرو ديگر جهت و سويي ندارند. اما نه اين كه جهت، نابود شود؛ چون افزايش شديد جهات و مسيرها پديد آمده است. اين حركت مولكوليِ جهات، باعث ميشود نتوانيم تداومي را بازشناسيم؛ به همين دليل كه فقط تداوم نامنظم و سرگشتهاي به چشم ميخورد، انسان در اكنون و آني زندگي ميكند كه ديگر تاريخ نيست. انسان، رويدادها را بيدرنگ مصرف ميكند. زندگاني مانند فيلمي است كه از برابر چشمان ميگذرد؛ ولي در حافظه ثبت نميشود؛ يعني نه شكل گذشته را ميگيرد و نه به شكل آينده به پيش پرتاب ميشود. بدين ترتيب، آن جهتگيري به سوي آينده كه به زندگيها معنا ميبخشيد، ديگر وجود ندارد.[77]
چنانكه «ئي، ايج، كار» در كتاب تاريخ چيست ميگويد:
عنوان پايان تاريخ در اين نوشتار، به بخشي و مقطعي از تاريخ (تاريخ علم و فلسفه)انساني تأكيد ميورزد كه در آن مقطع، انسان و جهان، گويا در پايان به سر ميبرد. پايان خدا، معنويت و ارزشها و پايان حركت به سوي تعالي، پايان تاريخيگري و پايان همة اينها به مثابه تهي شدن و پوك و پوچ شدن انسان، علم و جهان است و اين چنين است كه انسان «تماشاخانهاي» به مثابه آدموارههايي عاري از حركت و مبهوت در نهايت پوچي به آخر خط ميرسد»[78] . ديدگاه بشر امروزي (ديدگاه پيرامون مكتب ليبراليسم)، ديدگاه «حال» و «هماكنون» است. در اين ديدگاه، نه گذشتهاي محفوظ است و نه آيندهاي در مسير راه؛ بلكه فرآيند زندگي در زمان «حال» همديگر را درك ميكنند و به يكديگر پاسخ ميدهند و فراسوي زمانِ «حال»، زماني را در نظر ندارند. گذشته را گذشته و آينده را موهوم و بيضابطه تلقي ميكنند؛ پس هر چه هست و نيست همين اكنون است و بايد «حال» را فداي آينده موهوم نكرد. اين، چراغ راهي است كه عقل ابزاري انسان، فرا روي بشر امروزي مينهد.
تفكر امروزي و بشر كنوني، انسان موجود را بر انسان ناموجود ـ چه در گذشته و چه در آينده ـ ترجيح ميدهد. در جهان امروز، انسان موجود با نفي ماورا و حذف متافيزيك، به بنبست ميرسد و انسان آخر خط ميشود؛ انساني فاقد ارزش و بنابراين، فاقد هر گونه معياري براي ارزيابي خويش؛ انساني كه از خود و از وضعيت خود راضي است و هيچ چيز او را به خروج از اين وضعيت و از اين بنبست برنميانگيزد.[79]
نتيجه مقاله
انسانها و حوادثي كه در اطراف آنها رخ ميدهد، با زمان معنا و مفهوم پيدا ميكند. براين اساس، انسانها و رخدادهاي اطراف آنها به ابعاد گذشته، حال و آينده قابل انجام هستند. آينده انسان قابل دسترسي نيست؛ امّا ميتوان با بررسي گذشته و تلفيق آن با زمان حال، نماي كوچكي از آينده را پيش خود ترسيم كرد. بر همين اساس اديان آسماني با دست مايه قرار دادن توان انسانها، اولاً؛ آنها را به آينده خوشبين كرده يعني آينده تاريخ بشر را مثبت و آفتابي ارزيابي نموده اند. ثانياً؛ با آموزههاي وحياني به كيفيت رخداد آينده و ظهور منجي و تشكيل حكومت جهاني توسط او و همچنين به گسترش رفاه، آسايش، معنويات و در يك كلام گسترش عدالت به معناي واقعي در همه ابعاد زندگي انسانها اعم از فردي و اجتماعي، پرداخته اند.
خلاصه كلام اينكه:
اولاً؛ آينده و پايان تاريخ بشر مثبت است.
ثانياً؛ نگرش به آينده و آينده شناسي براي بشر ممكن است.
ثالثاً؛ علاوه بر عقل (فلسفه تاريخ) از دين و آموزههاي ديني نيز ميتوان براي شناخت آينده، كمك گرفت.
پی نوشتها:
[18]. نظريه پايان تاريخ كه ديدگاه فرانسيس و فوكوياما، است در كتاب فرجام تاريخ و آخرين انسان آمده است.
[19]. جاماسب نامه، ص121.
[20]. همان، ص107.
[21]. كتاب زند، ر.ك: او خواهد آمد، علياكبر مهديپور، ص106.
[22]. كتاب حيقوق نبي، فصل 2، بندهاي 3 و 5.
[23]. سفر پيدايش، فصل 12، بند7.
[24]. كتاب دانيال نبي، فصل 12، بندهاي 1 – 5.
[25]. كتاب اشعياي نبي، باب2، بندهاي 2-4.
[26]. كتاب مزامير، مزمور 37، بندهاي 9-12 و 17-18.
[27]. همان، بندهاي 22-29.
[28]. كتاب مقدس، كتاب اشعيا، باب42.
[29]. انجيل متي، فصل 24، بندهاي 27 و 30 و 35 و 37 و 45.
[30]. كتاب مقدس «ديده» ر.ك، مهدي انقلابي بزرگ، ناصر مكارم شيرازي، ص54.
[31]. مقدس (پاتيكل) ر.ك، همان.
[32]. مقدس (باسك) ر.ك: او خواهد آمد، علياكبر مهديپور، ص102.
[33]. انبياء: 105.
[34]. اعراف: 128.
[35]. قصص : 5.
[36]. نور:55.
[37]. انفال:39.
[38]. سيدهاشم حسيني بحراني، سيماي حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف در قرآن، ترجمه سيدمهدي حائري قزويني.
[39]. ر.ك:منتخبالاثر، آيتالله صافي.
[40]. تحفالعقول، ص37؛ بحارالانوار، ج52، ص122.
[41]. بحارالانوار، ج52، ص123.
[42]. كمالالدين، ج2، ص7.
[43]. سيدمحمدحسين، المهدويه - في الاسلام، ص43؛ غالب مصطفي، الامامة و قائم القيامة، ص270.
[44]. فيلسوف بزرگ باستان يونان (347-427ق.م) مؤسس نقشه «اتوپيا».
[45]. ploybius، مورخ بزرگ يوناني (120-201ق.م).
[46]. Aristote، فيلسوف بزرگ يونان (322-385ق.م).
[47]. Augustine، اسقف بزرگ (354-340م).
[48]. فارابي در كتاب آراء اهل المدينه الفاضله و سياسة المدينة و تحصيل السعادة و حصول المدني.
[49]. ابن خلدون، جامعهشناس اسلامي، (1322-1406م) (732-808هـ.ق)
[50]. kant، فيلسوف بزرگ آلماني (1724-1804م)
[51]. ابنسينا، فيلسوف بزرگ اسلامي.
[52]. ابن رشد، فيلسوف بزرگ اسلامي، شارح جمهور افلاطون.
[53]. Schelling، فيلسوف آلماني (1775-1845م).
[54]. Fichte، فيلسوف آلماني (1726-1814م).
[55]. Vico، فيلسوف ايتاليايي (1668-1766م).
[56]. Herder، فيلسوف آلماني (1744-1803م).
[57]. Hegel، فيلسوف آلماني (1770-1831م).
[58]. Marx، فيلسوف و جامعهشناس آلماني (1818-1883م).
[59]. ملاصدرا (محمد شيرازي) فيلسوف بزرگ اسلامي.
[60]. ابوالحسن عامر، صاحب كتاب السعادة و الاسعاد.
[61]. Toynbee، فيلسوف آلماني، (1889-1985م) صاحب كتاب مورخ و تاريخ.
[62]. Durant، فيلسوف آمريكايي، صاحب كتاب تاريخ تمدن و تاريخ فلسفه.
[63]. Huntington، صاحب كتاب برخورد تمدنها.
[64]. Soroi، جامعهشناس روسي، صاحب كتاب نظريههاي جامعهشناسي و فلسفههاي نوين تاريخ.
[65]. jaspers فيلسوف آلماني (1883-1969م) صاحب كتاب آغاز و انجام تاريخ.
[66]. علامه سيد محمدحسين طباطبايي، فيلسوف بزرگ اسلامي.
[67]. علامه شهيد مرتضي مطهري، فيلسوف بزرگ اسلامي.
[68]. والش دبيل، مقدمهاي بر فلسفه تاريخ، مترجم ضياءالدين علايي طباطبايي، اميركبير، ص157.
[69]. عبدالحسين زرينكوب، تاريخ در ترازو، اميركبير، ص215.
[70]. همان، ص218.
[71]. همان، ص219.
[72]. همان، ص200.
[73]. سيدمحمدحسين طباطبايي، شيعه در اسلام، دفتر انتشارات اسلامي، ص134.
[74]. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج15، ص178.
[75]. همان، ص999.
[76]. تاريخ در ترازو، ص212.
[77]. رامين جهانبگلو، نقد عقل مدرن، ص87.
[78]. اي، ايچ، كار، تاريخ چيست، ص162.
[79]. نيچه، زرتشت (پيرابرهون)، ص93.
منبع: فصلنامه علمي تخصصي انتظار موعود شماره 21 الف
اهميت آينده و فرجام تاريخ، سبب شده است انسانها به آن حساس بوده و سعي و تلاش كنند از كيفيت آن آگاه شوند. مهم بودن آن نيز به اين سبب است كه با شناخت و تحليل آن، ميتوان زمان كنوني و حال را بهتر شناخت. در واقع، دغدغه انسان از زمان «حال» كه زيستگاه بشر است، باعث شده است به زمان گذشته و زمان فراسوي خودش بيشتر توجه كند، تا بتواند زندگي مناسب و خوبي در «هم اكنون» براي خودش فراهم كند؛ زيرا خوب زيستن در زمان حال، بدون توجه به گذشته و آينده، قابل ترسيم نيست.
پس، از آن جا كه آينده براي بشر مهم بوده و از طرفي با علم محدودي كه او دارد، نميتواند به طور كامل به آينده دسترسي پيدا كند، عامل پيدايش ديدگاههاي مختلف و بعضاً متعارض در كم و كيف آن شده است. همان گونه كه اشاره كرديم طبق برخي ديدگاهها چشمانداز آينده بشر، تاريك و ظلماني بوده و فرجام بدي در انتظار تاريخ بشر است و برخي ديگر از ديدگاهها آينده بشر را مثبت ارزيابي كرده، با اميدواري چشم به آيندة روشن و آفتابي كه همان جامعة ايدهآل ميباشد، دوختهاند. در مقابل اين دو ديدگاه، نظريه سومي مطرح است كه تاريخ بشر را پايان يافته تلقي كرده و زمان آينده را در زمان حال خلاصه نموده است. اين نظريه توجه مردم را از فراسو به هم اكنون معطوف داشته است. طبق اين ديدگاه، جامعه ايدهآل و موعودي كه بشر از ديرباز براي رسيدن و تحقق آن لحظهشماري ميكرده است، در مكتب ليبراليسم با ايدئولوژي سكولار كه نخنما شدن آن بر همه كس معلوم شده است، تبلور مييابد.[18]
آيندهنگري مثبت
در نگرش مثبت، آينده و فرجام تاريخ بشريت، روشن است؛ يعني آينده تاريخ به منزلة ظرفي است كه ظهور موعود و جامعه ايدهآل و مطلوب را در خود جاي داده است، موعودي كه انسانهاي با نظر مثبت، براي رسيدن به آن، چشم به فراسو دوخته و آمدن آن را انتظار ميكشند. نگرش مثبت، نگرشي است كه غالب معتقدان به ماورا و خدا و نيز اكثر پيروان اديان ـ اعم از آسماني و غير آسماني ـ بدان باور داشته و نشاط و بالندگي فرد و اجتماع خويش را در آن، جست و جو ميكنند؛ پس نگرش مثبت به آينده در ساخت و ساز انسان و جوامع انساني نقش مهمي داشته و نيز براي معنا بخشيدن و هدفمند كردن زندگي انسانها، نقش تأثيرگذاري خواهد داشت. با توجه به تأثيرگذار بودن آيندهنگري مثبت در زندگي انسان، لازم است با طرح براهين چندي، به تبيين و تثبيت آن بپردازيم.
ابتدا پيش از ورود به بيان براهين عقلي، دربارة آيندهنگري مثبت، به شواهد و قرائني كه از كتابهاي مقدس اديان كه مورد قبول پيروان آنها ميباشد، خواهيم پرداخت.
آيندهنگري مثبت در منابع زرتشتيان
در جاماسب نامه چنين آمده است:
سوشيانس (نجات دهندة بزرگ جهان) دين را به جهان رواج دهد؛ فقر و تنگدستي را ريشهكن سازد؛ ايزدان را از دست اهريمن نجات داده، مردم جهان را هم فكر و هم گفتار و هم كردار كند.[19]
مردي بيرون آيد از زمين تازيان از فرزندان هاشم مردي بزرگسر و بزرگتن و بزرگساق و بر دين جدّ خويش باشد با سپاه بسيار روي به ايران نهد و آباداني كند و زمين را پر داد كند.[20]
آن گاه از طرف اهورا مزدا به ايزدان ياري ميرسد؛ پيروزي بزرگ از آن ايزدان ميشود و اهريمنان را منقرض ميسازد ... بعد از پيروزي ايزدان و برانداختن تبار اهريمنان، عالم كيهان به سعادت اصلي خود رسيده، بنيآدم بر تخت نيكبختي خواهند نشست.[21]
آيندهنگري مثبت در منابع يهود
در تورات آمده است:
اگر چه تأخير نمايد، برايش منتظر باش؛ زيرا كه البته خواهد آمد و درنگ نخواهد كرد؛ بلكه جميع امتها را نزد خود جمع ميكند و تمام قومها را براي خويشتن فراهم ميآورد.[22]
خداوند، بر ابراهيم ظاهر گشت و گفت: «به ذريّه تو اين زمين را ميبخشم. تمام اين زمين را كه ميبيني، به تو و ذريّه تو تا به ابد خواهيم بخشيد ... .[23]
و در آن زمان، ميكائيل امير عظيمي كه براي پسران قوم تو [خطاب به حضرت دانيال] ايستاده است، خواهد برخاست ... و بسياري از آنان كه در خاك زمين خوابيدهاند، بيدار خواهند شد ... و آنان كه بسياري را به راه عدالت رهبري مينمايند، مانند ستارگان خواهند بود تا ابدالآباد.[24]
و در ايام آخر واقع خواهد شد ... جميع امتها به سوي آن روان خواهند شد، او امتها را داوري خواهد كرد.[25]
آيندهنگري مثبت در مزامير داود
زيرا كه شريران منقطع خواهند شد. و امّا منتظران خداوند، وارث زمين خواهند شد. هان بعد از اندك زماني شرير نخواهد بود. در مكانش تأملي خواهد كرد و نخواهد بود، اما حكيمان، وارث زمين خواهند شد ... زيرا كه بازوان شرير شكسته خواهد شد. و اما صالحان را خداوند تأييد ميكند. خداوند، روزهاي كاملان را ميداند و ميراث آنها خواهد بود تا ابدالآباد.[26]
متبركان خداوند، وارث زمين خواهند شد؛ اما ملعونان وي منقطع خواهند شد ... صديقان وارث زمين شده، ابداً در آن ساكن خواهند شد.[27]
آيندهنگري مثبت در منابع مسيحيت
خداوند ميفرمايد: اين است خدمتگزار من كه او را تقويت ميكنم. اين است برگزيدة من كه از او خشنودم. او را از روحم بر خواهم ساخت، تا عدالت و انصاف را براي اقوام جهان به ارمغان آورد. عدل و انصاف واقعي را به اجرا در خواهد آورد. دلسرد و نوميد نخواهد شد و عدالت را بر زمين استوار خواهد ساخت. مردم سرزمينهاي دور دست منتظرند تعاليم او را بشنوند.[28]
همچنان كه برق از مشرق ساطع شده تا به مغرب ظاهر ميشود، ظهور پسر انسان نيز چنين خواهد شد. آن گاه علامت پسر انسان در آسمان پديد گردد. و در آن وقت، جميع طوايف زمين، سينهزني كنند و پسر انسان را ببينند كه بر ابرهاي آسمان با قوت و جلال ميآيد ... اما از آن روز و ساعت هيچكس اطلاع ندارد، حتي ملائكه آسمان، جز پدر من و بس ... لهذا شما نيز حاضر باشيد؛ زيرا در ساعتي كه گمان نبريد، پسر انسان ميآيد.[29]
آيندهنگري مثبت در كتابهاي مقدس هنديان
پس از خرابي دنيا، پادشاهي در آخرالزمان پيدا شود كه پيشواي خلايق باشد و نام او، «منصور»باشد و تمام عالم را بگيرد و به آيين خود در آورد.[30]
چون مدت روز تمام شده و دنياي كهنه نو شود و زنده گردد و صاحب ملك تازه پيدا شود، از فرزندان دو پيشواي جهان، يكي ناموس آخر زمان و ديگري - و حتي بزرگ وي - كه «پشن» نام دارد و نام صاحب ملك تازه «راهنما» باشد، به حق پادشاه شود و خليفة رام باشد و حكم براند و او را معجزه بسيار باشد.[31]
دور دنيا تمام شود به پادشاه عادلي در آخر زمان كه پيشواي ملائكه و پريان و آدميان باشد و حق و راستي با او باشد و آنچه در درياها و زمينها و كوهها پنهان باشد، همه را به دست آورد و از آسمانها و زمين، آنچه باشد خبر ميدهد و از او بزرگ تر، كسي به دنيا نيايد.[32]
آيندهنگري مثبت در منابع اسلامي
منابع نقلي اسلام متشكل از قرآن و حديث است. عمده تعاليم و آموزههاي اعتقادي مسلمانها نيز از آن دو برداشت ميشود. آيندهنگري مثبت، از باورهايي است كه ميان آموزههاي اسلامي از جايگاه مهمي برخوردار است. مقوله مهدويت، باورداشتي است كه آيندهنگري مثبت اسلام را نشان ميدهد.
از آن جا كه دين اسلام، آخرين دين و نيز كامل ترين و جامع ترين اديان آسماني به شمار ميآيد، بايد پاسخگوي همه مشكلات و دغدغههاي بشري باشد. آگاه نبودن و اطلاع نداشتن بشر از آينده فرجام خويش، از مهم ترين نگرانيهاي او است كه او را به خود مشغول كرده است.آيا سعادت و خوشبختي، چشم به راه او است يا شقاوت و بدبختي؟ دين در جايگاه تنها مقولهاي كه ميان انسان و ماورا ارتباط برقرار ميكند، ميتواند به اين نگرانيها پاسخ داده و انسان را به ساحل نجات رهنمون سازد؛ از اين رو، دين اسلام، اين مسؤوليت مهم را بر عهده گرفته و انسانها را به آينده و فرجامشان اميدوار كرده و مهدويت را سمبل آيندة مثبت به بشر و جوامع بشري معرفي كرده است. متمايز بودن آيندهنگري اسلام از آيندهنگري اديان ديگر، اين است كه دين اسلام، علاوه بر معرفي كلي مهدويت به عنوان نماد آيندة مثبت، به بيان جزئيات آن نيز پرداخته و با ارائه آموزههاي روشن و معقول و نيز با تعريف صحيح و روشن از آيندهنگري ومقوله مهدويت و از همه مهمتر با مشخص كردن مصداق منجي و زنده و حاضر بودن او در اين دنيا و نيز نظارت ايشان بر اعمال و گفتار انسانها، ايده آيندهنگري را از مقام عقل نظري (ايده مطلق) به جايگاه عقلي عملي (مدينه فاضله مهدوي) سوق داده و آن را براي بشر و جوامع بشري عملي و كاربردي كرده است.
نمونههاي آيندهنگري مثبت در قرآن
(و لقد كتبنا في الزبور من بعد الذكر أن الارض يرثها عبادي الصالحون)[33]
و به راستي در زبور پس از تورات نوشتيم كه زمين را بندگان شايسته ما به ارث خواهند برد.
(ان الارض لله يورثها من يشاء من عباده و العاقبة للمتقين)[34]
كه زمين از آن خداست، آن را به هر كس از بندگانش كه بخواهد، ميدهد و فرجام (نيك) براي پرهيزكاران است.
(و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين)[35].
و ميخواهيم بر كساني كه در زمين، فرودست شدند، منّت نهيم و آنان را پيشوايان [مردم] گردانيم و ايشان را وارث زمين كنيم.
(وعد الله الذين آمنوا منكم و عملواالصالحات ليستخلفنهم في الارض ... و ليمكنّن لهم دينهم الذي ارتضي لهم و ليبدلنّهم من بعد خوفهم أمناً)[36]
خدا به كساني از شما كه ايمان آورده و كارهاي شايسته كردهاند، وعده داده است كه حتماً آنان را در زمين، جانشينِ [خود] قرار دهد ... و آن ديني را كه براي ايشان پسنديده است، به سودشان مستقر كند و بيمشان را به ايمني مبدل گرداند.
(و قاتلوهم حتي لا تكون فتنة و يكون الدين كله لله)[37]
و با آنان بجنگيد، تا فتنهاي بر جاي نماند و دين، يكسره از آنِ خدا شود.
آيات فوق، نمونههايي از آياتي است كه بر آينده روشن و نيكويي براي تاريخ بشر دلالت دارد. در برخي كتابها، تعداد آياتي كه به اين امر اختصاص داشته و آينده را براي بشر مثبت و روشن ارزيابي ميكند، بيش از يكصد آيه شمرده شده است. و نيز بعضي از مؤلفان، تعداد آنها را بيش از دويست آيه برشمرده است[38] .
در اين نوشتار، ميان آيات فراواني كه دربارة مهدويت آمده است، براي نمونه به تعداد محدودي از آنها اشاره شد. اكنون به برخي نكات مهم كه در آنها وجود دارد، اشاره ميشود.
1. برخي از واژگان آيات، بر حتميت و قطعي بودن فرجام نيكو براي تاريخ بشريت دلالت دارد؛ نظير «لقد كتبنا». از اين واژه، قطعيت برميخيزد. نيز از واژگان «نريد ان نمن» نيز حتميت و قطعيت برداشت ميشود؛ زيرا خداوند، اراده كرده است به مستضعفان امتنان بورزد و آنها را وارثان و حاكمان روي زمين قرار دهد. هر گاه اراده الهي با امتنان همراه باشد، تخلف بردار نيست.
همچنين از كلمه «وعدالله» نيز حتميت به دست ميآيد، زيرا آينده و فرجام نيكو در پرتو حاكميت مستضعفان و صالحان، از وعدههاي الهي است و از آن جا كه «ان الله لا يخلف الميعاد؛ خداوند، در وعدهاي كه داده است تخلف نميكند»، اين حاكميت محقّق خواهد شد.
2. از واژگان «في الزبور من بعد الذكر» استفاده ميشود كه آيندهنگري، از ديرباز ميان ملت بني اسرائيل نيز مطرح بوده و خداوند، به پيروان همه اديان آسماني، نويد آمدن روز موعود و آينده درخشان را داده است.
3. از واژه «الأرض» استفاده ميشود كه اولاً فرا رسيدن آينده روشن و تحقق جامعه ايدهآل بر روي همين كره زمين خواهد بود. ثانياً استعمال لفظ «الارض» به طور مطلق دلالت بر عموميت و همه جانبه بودن ميكند؛ يعني تحقق جامعه موعود، فراگير و همگاني خواهد بود.
نمونههاي آيندهنگري مثبت در احاديث
1. بيترديد، باورداشت مهدويت، ميان باورهاي مسلمانان، باوري اصيل و داراي جايگاهي مهم است. در اين باره، روايات بسياري از پيامبر اكرم صل الله عليه و آله و سلم و اهلبيت او نقل شده است. كثرت اين روايات، به حدي است كه برخي انديشوران و متخصصان مباحث مهدويت، ادعاي تواتر كرده و تعداد آنها را بيش از دو هزار روايت برشمردهاند[39] . از آن جا كه مقوله مهدويت براي مسلمانان نماد و سمبل آينده مثبت و درخشان است، همه رواياتي كه دربارة مهدويت در كتابهاي حديثي آمده است، به نحوي در راستاي آينده و آيندهنگري است. اكنون به دليل كثرت و فراواني آنها، براي نمونه به رواياتي چند اشاره خواهيم كرد:
حضرت رسول اكرم صل الله عليه و آله و سلم فرمود:
افضل اعمال امتي انتظار الفرج؛[40]
برترين اعمال امت من، انتظار فرج است.
حضرت اميرالمؤمنين عليه السلام نيز فرمود:
انتظروا الفرج و لا تيأسوا من روح الله فإنّ احب الأعمال إلي الله عزوجل انتظار الفرج[41]؛
منتظر فرج و گشايش كار باشيد و از رحمت خدا مأيوس نشويد كه به يقين، محبوب ترين اعمال نزد خداوند بزرگ، انتظار فرج است.
امام صادق عليه السلام ميفرمايد:
... اذا افتقدوا حجة الله عزوجل فلم يظهر لهم و لم يعلموا بمكانه و هم في ذلك يعلمون انه لم تبطل حجج الله عنهم و بيناته فعندها فتوقعوا الفرج صباحاً و مساء؛[42]
هر گاه حجت خدا را فاقد شدند و برايشان آشكار نبود و از مكانش اطلاع نداشتند و در اين حال، ميدانند كه حجج و بينات خدا از ميان نرفته است، [در اين هنگام] صبحگاهان و شبانگاهان منتظر فرج باشيد.
پس ايده ظهور منجي بزرگ و تحقق جامعه ايدهال و آفتابي بودن آينده تاريخ، عقيدهاي است كه پيروان اديان سهگانة ابراهيمي و بخش چشمگيري از ساير ملل، بدان ايمان داشته و دارند.
«يهوديان مانند مسيحيان كه به بازگشت عيسي عليه السلام معتقدند، به ظهور يك منجي ميانديشند و همانگونه كه زرتشتيان در انتظار رجعت بهرام شاه هستند، نصرانيان حبشي نيز چشم به راه ظهور پادشاه خود «تئودور» موعود هستند و هندوها نيز به خروج «ويشنو» دل بستهاند و مجوسيها به زنده بودن «هوشيدر» اعتقاد راسخ دارند و بودائيها منتظر باز آمدن «بودا» و اسپانياييها مترقب بزرگ خود (رودريك)اند و اقوام مغول هم رهبر خود، «چنگيز» را منجي بزرگ ميشمارند. همچنين ايدة ظهور منجي در مصر باستان هم رواج داشته است؛ همانگونه كه در متون كهن چين نيز ديده شده است.[43]
ديدگاه نوابغ و نخبگان علمي
پس از بيان اين نكته كه ايده آيندهنگري ايدهاي است همه جانبه و فراگير و مورد قبول همه پيروان اديان ابراهيمي و غالب اديان غير ابراهيمي و نيز ساير ملتها است، به بيان سخنان برخي نوابع و نخبگان كه آينده روشن و خوبي را فراسوي تاريخ بشر ترسيم ميكنند خواهيم پرداخت.
برخي فيلسوفان و انديشوران نامي نظير افلاطون[44]، پليبي[45]، ارسطو[46]، سن اگوستين[47]، فارابي[48]، ابن خلدون[49]، كانت[50]، ابن سينا[51]، ابن رشد[52]، شلينگ[53]، فيخته[54]، ويكو[55]، هردر[56]، هگل[57]، ماركس[58]، صدراي شيرازي[59]، ابوالحسن عامر[60]، آرنولد توين بي[61]، ويل دورانت[62]، ساموئل هانتينگتون[63]، پيتيريم سوروكين[64]، كارل پاسپرس[65]، علامه طباطبائي[66]، شهيد مطهري[67] و... به آينده بشر، خوشبين بوده و فراسوي تاريخ را خوب ارزيابي كردهاند.
پس از بيان نام برخي افراد كه به آينده، ديدگاه مثبت داشته و بشر و تاريخ او را عاقبت به خير ميدانند، به نظرات و ديدگاهها و نيز به سخنان برخي از آنها اشارت ميكنيم:
در ديدگاه «هگل»، فلسفة تاريخ، قسمتي از فلسفه روح است. از نظر او، تاريخ داراي روح يا عقلي است كه او را به سمت هدف راهنمايي ميكند. از ديدگاه او، فيلسوف تاريخ به دنبال معنايي والاتر است و آن، عبارت از حدس و گمان دربارة مفهوم و هدف جريانهاي تاريخي است. او عامل پيش برندة تاريخ را - به پيروي از «كانت» و «هردر» - ملل يا اقوام گوناگون پنداشت[68] .
«بيترديد اگر براي تاريخ، هدف و مقصدي را در نظر بگيريم، نيز مجموعه تاريخ را به منزله يك واحد حقيقي كه داري انسجام و وحدت باشد مد نظر قرار دهيم و همچنين تاريخ را داراي روح و عقل بدانيم كه حركت تاريخ را تدبير ميكند، حركت تاريخ به طور كلي از مسير و حركتش خارج نخواهد شد و قطعاً به آن هدفي كه براي آن در نظر گرفته شده است، منتهي خواهد شد.
در انديشه «كانت» (1724-1804م) مسأله ترقي، به اين صورت بيان ميشد كه حوادث تاريخ از طريق تأمين ترقي، آنچه را براي نوع انسان، غايت به شمار ميآيد، تحقق ميبخشد؛ بدينگونه مردم در حالي كه صرفاً مقاصد فردي خود را دنبال ميكنند، به تحقق اين غايت نيز كمك مينمايند. مثل اين است كه قانون طبيعت، تمام اعمال آنها را به خلاف خواست آنها متوجه اين غايات منظم ميكند؛ چنان كه گويي عقل يك نوع «حيله» به كار ميبندد تا انسان را به مقتضاي خواست خويش هدايت كند. افراد انساني و حتي اقوام و ملتها، تصور نميكنند وقتي هر يك بر وفق دلخواه خويش و شايد هر كدام برخلاف دلخواه آن ديگر، غايت و هدف خاص خويش را دنبال ميكنند، نا دانسته در مسير نقشهاي كه طبيعت دارد، راه ميپويند. اين نقشه كه خود آنها از آن خبر ندارند، خط سير آنها را تعيين ميكند و تمام اعمال و اطوار آنها نيز در جهت تحقق آن به كار ميآيد؛ در حالي كه اگر خودشان از وجود اين نقشه و جهت هدف آن، اطلاع پيدا ميكردند، علاقهاي براي تحقق آن اظهار نميكردند. «كانت» خاطر نشان ميكند كه چون انسان مثل حيوان نيست كه بر حسب غريزه عمل نمايد، چنين مينمايد كه تاريخ انسان نميتواند مثل تاريخ زنبور عسل يك نوع تاريخ منظم باشد. فقط در صورتي كه نقشه و غايتي داشته باشد، ممكن است زندگي و تاريخ انسان در جهت نظم و قاعده سير كند. اين ادعا البته مستلزم قبول فكر غائيت است كه «كانت» آن را الزام ميكند؛ اما چون حيات فرد كوتاه و محدود است، اين غائيت در نظر وي، به وسيلة حيات نوع تحقق ميپذيرد. بدين نحو، ترقي انسانيت در مسير كمال از طريق نسلهاي متوالي و نامتناهي حاصل ميشود و تحقق به كمال به وسيله نوع صورت ميپذيرد نه به وسيلة فرد.[69]
«در فلسفه كانت، دو مقوله، عامل ترقي انسان دانسته شده است: مقوله عقل و آزادي. عقل، انسان را به سوي مسالمت با همنوعان و زندگي اجتماعي سوق ميدهد و «آزادي»، انسان را به سوي خودمحوري و منفعتطلبي و ارضاي تمايلات غريزي و شخصي وا ميدارد. به تعبير ديگر، انسان از منظر عقل، رو به جامعه ميآورد؛ يعني جامعه گرا ميشود و از منظر آزادي، گريز از جامعه دارد و دنبال زندگي فردي و آزادي مطلق است؛ يعني جامعهگريز است. اين دو مقوله در وجود انسان كه به تعبير كانت، طبيعت در وجود انسان قرار داده است و با هم در تعارض و تصادم هستند، عامل حركت و تحرك هستند و انسان را به سوي ترقي و كمال سوق ميدهند. اين قول كانت كه ترقي به وسيلة نوع انسان تحقق مييابد نه افراد انسان، امري است كه «هردر» به شدت آن را رد ميكند؛ چون نوع انساني ـ چنان كه «هردر» ميگويد - يا عبارت است از سلسله نسلهاي انساني كه به دنبال يكديگر ميآيند، يا آن كه فقط يك «تصور كلي» است كه در خارج، چيزي مقابل آن نيست و كانت، با قايل شدن به آن، در واقع، در دام «فلسفه ابن رشد» افتاده است[70] .
«هردر» و «هگل» به اين نتيجه ميرسند كه غايت و هدف از سير تاريخ و تحقق آن، امري است كه خداوند براي عالم در نظر دارد. بدينوسيله، هر دو به حكمت بالغه و مشيت الهي ميرسند.[71]
«اگوستن» (430-354م) در رساله مشهوري به نام «شهر خدا»، جريان تاريخ را به منزلة نوعي كشمكش توصيف ميكند كه بين دو عامل عمده يعني ملكوت زميني و ملكوت آسماني قرار دارد. تقريباً دولت و كليسا، مظاهر آن دو ملكوت به شمار ميروند و غلبه نهايي در اين جدال، از آن ملكوت آسماني خواهد بود. در اين صورت، هدف تاريخ و معناي آن، گويي بيرون از حوادث و رويدادها است و عبارت است از تحقق مشيت رباني.اين نظريه، نزد مورخان و حكماي اروپا بيش از هزار سال بعد از سن اگوستن هم مقبول بود. حتي بوسوئه (1704-1627م) در قرن هفدهم هنوز تحت تأثير تاريخنگري قوم يهود و آنچه نزد كليسا مقبول بود، تاريخ را عبارت از تحقق عنايت و مشيت رباني[72] ميدانست.
برخي از انديشوران و فلاسفه، نظير علامه طباطبايي، آينده روشن و آفتابي انسان را در قالب هدايت عمومي موجودات توجيه و تفسير ميكنند و از منظر هدايت عمومي، انسان را رو به كمال دانسته و آينده را متكامل ارزيابي ميكنند:
دانه گندمي كه در شكم خاك با شرايط مناسبي قرار ميگيرد، شروع به رشد و نمو كرده و به شاهراه تحول ميافتد؛ هر لحظه صورت و حالت تازهاي به خود گرفته، با نظم و ترتيب مشخص، راهي را ميپيمايد تا يك بوتهاي كامل، داراي خوشههاي گندم ميشود. نيز اگر نطفة حيواني است در ميان تخم يا رحم مادر، شروع به تكامل نموده، راه مشخصي را كه ويژه همان حيوان است، سير ميكند. اين راه مشخص و سير منظم، در هر يك از انواع آفرينش ـ كه در اين جهان مشهودند ـ برقرار ميباشد و در سرنوشت همان نوع است. بديهي است نوع انسان، از اين كليات مستثنا نيست و همين هدايت تكويني كه بر همه انواع آفرينش حكومت ميكند، بر وي نيز حكومت خواهد كرد و چنانكه هر نوع با سرمايه اختصاصي خود به سوي كمال خود رهسپار ميشود و هدايت مييابد، انسان نيز با هدايت تكويني، به سوي كمال واقعي خود هدايت مييابد.[73]
همچنين فيلسوف معاصر شهيد مرتضي مطهري دربارة هدفمندي تاريخ، و تكامل بشر و جوامع بشري، ميگويد:
آيا جامعه انساني كه به سوي يك تكاملي پيش ميرود، هدف دارد و متوجه آن تكامل است؟ چنان كه طبيعت رو به تكامل ميرود اگر در مسير انحرافي قرار بگيرد، بر ميگردد به حالت تعادلش؛ گاهي از اين طرف ميافتد و برميگردد به تعادل؛ گاهي از آن طرف ميافتد و برميگردد به تعادل؛ ولي با اين كه راههاي مارپيچي طي ميكند، در نهايت امر، به سوي آن هدف تكامل خود پيش ميرود. آيا جامعه هم همين طور است؟ ميگويند الهيون قائل به چنين چيزي هستند و از غير الهيون نيز هگل ـ كه معتقد به روح مطلق بود ـ قائل به چنين مطلبي بوده است. مسألهاي كه اكنون همه اديان، به حضرت حجت پيشبيني ميكنند كه عدل كامل، صلح كامل، رفاه كامل، سلامت كامل و امنيت كامل برقرار خواهد شد، همان پيشبيني تاريخ و تكامل بشريت است؛ يعني زندگي بشر در آينده منتهي ميشود به عالي ترين و كاملترين زندگيها كه از جمله آثاري كه در آن هست، آشتي انسان با طبيعت است و آن، اين است كه زمين، تمام معادن خود را در اختيار انسان قرار ميدهد، آسمان تمام بركات خود را در اختيار انسان قرار ميدهد و همه اينها خود تكامل تاريخ است[74].
آيندهنگري منفي
در نگرش منفي، آينده و فراسوي بشر، تاريك و ظلماني فرض شده و يأس و نااميدي، سر تا پاي انسانها و جوامع انساني را فرا گرفته است. ايدة نگرش منفي، غالباً از آن كساني است كه به ماوراءاعتقاد ندارند و جهان و جهانيان و ارتباط ميان آنها را مادي محض ميپندارند. به تعبير ديگر، ديدگاه ماترياليستي دارند؛ از اينرو «بعضي فيلسوفان به جهان و به انسان، هر دو بدبين هستند؛ جهان را در مجموع خودش، يك امر نبايستي، يك شيء نامطلوب و انسان را هم درميان مخلوقات اين عالم، بالخصوص يك موجود شرير و يك موجودي كه اسير يك سلسله غرايز پست و پليد است و از وجود اين موجود، در واقع جز شر چيزي برنميخيزد، ميدانستند. آنان معتقد بودند جهان شر است و انسان هم شريرترين موجودات».[75]
طبيعت انسان، خاستگاه خيلي از رذايل اخلاقي نظير تكبر، خودخواهي، خشم، برتريطلبي، استثمارگري و ... است و انسانها، از زماني كه پا به عرصه زمين گذاشتهاند، پيوسته صفات فوق، همراه آنها بوده و در آينده نيز همراه آنها خواهد بود.از طرفي اختلافات و چالشهاي ميان انسانها به دليل تفاوتهاي فرهنگي، نژادي و جغرافيايي هر روز عميقتر و بحرانيتر ميشود. بيشك وقتي عوامل فوق را در كنار يكديگر قرار ميدهيم، نتيجهاي جز نابودي نسل بشر و جوامع بشري را نميتوان استنباط كرد.
اما در تفصيل مطلب فوق در بيان خاستگاه آيندهنگري منفي، دو عامل نقش اساسي دارند؛ كه يكي عامل دروني است كه از آن به طبيعت سركش انسان تعبير ميشود و دوّم، عامل بيروني است كه از آن به جهانبيني و نگرش انسان به جهان تعبير ميشود.
طبيعت انسان (بُعد حيواني انسان)
از آن جا كه خلقت انسان داراي دو بُعد مادي و معنوي است، هر كدام از آنها براي خود اميال و خواستههايي دارند. در بررسي ابعاد وجودي انسان و نيز بررسي خواستهها و گرايشهاي آن ها، پي ميبريم ميان آنها تضاد برقرار است؛ يعني جنبههاي مادي انسان، گرايشها و اميالي دارد كه مخالف گرايشهاي جنبه معنويِ انسان است. همچنين گرايشها و خواستههاي بُعد معنوي انسان، خلاف گرايشهاي بعد مادي است؛ از اين رو، دائماً ميان دو بُعد وجودي انسان، درگيري و ستيز برقرار است. انسان از لحاظ بُعد مادي كه به بُعد حيواني نيز تعبير كردهاند، برخوردار از صفات و ويژگيهاي حيواني ميباشد؛ يعني داراي خشم، غضب، تكبر، استكبار، ستمگر و نيز زيادهخواه، استثمارگر و خودمحور و ... است.
بديهي است با برخورداري انسان از صفاتِ فوق كه همان خصيصههاي حيواني است، يقيناً با افراد ديگر دچار تنش و تزاحم ميشود؛ زيرا با توجه به محدوديتِ امكانات و تسهيلات و نيز با عنايت به زيادخواهي و منافعطلبي انسان، درگيري و مبارزه ميان انسانها قطعي و يقيني است.اين درگيري و ستيز در هيچ برهه از تاريخ فروكش نكرده و نخواهد كرد. در آينده نيز اين فرآيند ادامه مييابد تا به نابودي و اضمحلال نسل بشر منتهي شود.
ممكن است افرادي چنين فكر كنند كه خطراتي كه نسل بشر را تهديد ميكند، جهالت و ناداني بشر است و هر چه تاريخ رو به جلو ميرود، علم و دانش نيز رو به پيشرفت و تكامل قرار ميگيرد؛ پس با پيشرفت علوم و دانش و از بين رفتن جهل و ناداني، خطراتي كه نسل بشر را تهديد ميكند، از بين خواهد رفت. در جواب گوييم:
اشتباه است اگر خيال كنيم منشأ انحرافات بشر، هميشه ناداني بوده است. علماي اخلاق و تربيت، همواره اين مسأله را طرح كرده و ميكنند كه آيا تنها منشأ انحرافات بشر ناداني است - و بنابراين «تعليم» كافي است - يا اين كه ناداني فقط يكي از علل انحرافات بشر است و انحرافات بشر بيشتر از ناحية غرايز و تمايلات مهار نشده است؟ بدون شك، دوران معاصر، خود شاهدي بر اين پاسخ است؛ زيرا اكنون ميبينيم در عصر ما كه به اصطلاح عصر علم و دانش است، شهوت و غضب بشر، حس جاهطلبي و برتري طلبي بشر، نفس پرستي و نفعپرستي بشر و بالأخره ستمگري بشر در چه حالي است؟ آيا در پرتو علم، همة اينها آرام و تعديل شده و روح عدالت و تقوا و راستي و درستي جايگزين آن شده است يا كاملاً بر عكس شده و غرايز حيواني بشر بسي مسلط تر از سابق است؛ علوم و فنون، به منزلة ابزاري در دست اين غرايز و فرشته علم در خدمت ديو شهوت قرار گرفته است. بعيد است بتوان كوچك ترين ترديدي در اين مطلب روا داشت كه پيشرفتهاي علمي كوچك ترين تأثيري بر اصلاح غرايز نامطلوب بشر نكرده است؛ برعكس بشر را مغرورتر و غرايز حيواني او را افروختهتر كرده است. به همين سبب، خود علم و فن، امروز به صورت بزرگ ترين دشمن در آمده است.
دركتاب تاريخ در ترازو در پاسخ به پرسش فوق، آمده است:
وقتي آكادمي «ويژون» در سال 1749م ضمن اختراع معروف پرسيد: «آيا پيشرفت علم و صنعت، در تسويه اخلاق تأثير كرده است يا در تباهي آن؟» اين برنده جايزه آكادمي، باقوة بلاغت بيان مؤثر خويش كوشيد نشان دهد اين پيشرفت علوم، زيانش بيشتر از سود بوده است. وي تمدن و آداب اجتماعي را يك نوع رياكاري خواند و علوم و صنايع را مولود معايب و مفاسد انساني شمرد؛ از جمله علم هيأت را مولود خرافاتپرستي مردم و علم هندسه را حاصل تنگنظري و محدوديت آن خواند. حتي توسعه و تكامل علوم و فنون را ماية رواج معايب نفساني ديگر، مانند: تن آسايي، تجملپرستي و ...برشمرد.[76]
بنابراين در نتايج مطالب فوق، چنين ميتوان گفت: با توجه به اين كه شاخصههاي بُعد نفساني انسان در طول فرآيند تاريخ، رو به ازدياد و فزوني بوده و با پيشرفت علوم و فنون، زمينهها و ابزارهاي جديد و بديعي در خدمت غرايز نفساني و شعلهور شدن آنها قرار گرفته است، بيشك اين فرآيند با توجه به تجربيات تاريخ گذشته انسان، در آينده نيز به سير فزوني خود ادامه داده و نتيجه آن كه همان نابودي نسل بشر از روي زمين باشد، رقم خواهد خورد.
جهانبيني انسان
از عواملي كه انسان را به سوي نگرش منفي به آينده سوق ميدهد، جهانبيني مادي است. نگرش انسان به جهان، از دو حال خارج نيست: يا نگرش الهي و توحيدي است يا نگرش مادي و ماترياليستي.
نگرش به جهان و ارتباط آن با انسان كه به جهانبيني تعبير ميشود، پايه و اساس ايدئولوژي را شكل ميدهد. آيندهنگري، مقولهاي است كه در ايدئولوژي مطرح است؛ پس اگر جهانبيني درست باشد، طبيعتاً ايدئولوژي درست ميشود و با ايدئولوژي صحيح، ميتوان آيندهنگري را مثبت ارزيابي كرد؛ پس جهانبيني به مادي و الهي (توحيدي) تقسيم ميشود. در جهانبيني الهي، علاوه بر وجود جهان و انسان و ارتباط ميان آن دو، ماورا و آفرينندهاي نيز وجود دارد. در واقع، ارتباط ميان سه چيز مطرح است: آفريننده، جهان و انسان؛ يعني تاريخ و آينده بشر را تنها با ارتباط دو مقوله (جهان و انسان) نميتوان ارزيابي كرد؛ بلكه مقوله سومي به نام آفريننده كه از مقوله ماورا است، در هدايت و تدبير جهان، داراي نقش تأثيرگذاري، است. امّا در جهانبيني مادي، رويكرد انسان به جهان، افقي است؛ يعني ارزيابيهايي كه انسان از جهان و آينده آن انجام ميدهد، از قلمرو حس و تجربه خارج نبوده و هر چه محسوس و تجربهپذير باشد، قابل شناسايي ميداند و آنچه را در قلمروي متافيزيك و ماورا مطرح است، از گردونه علم و معرفت خارج دانسته و قابل شناسايي نميداند.
وقتي نگرش انسان به جهان، نگرش مادي و ماترياليستي بود، ايدئولوژي و بايد و نبايد رفتاري نيز بر اساس آن تنظيم ميشود؛ بر اين اساس، وقتي از يك طرف، جهان و انسان را بدون خالق ذيشعور تصور كرديم و از طرف ديگر براي انسان عوامل مختلفي نظير نژاد، فرهنگ، مليت، و از همه مهمتر بُعد حيواني و طبيعت سركش در نظر گرفتيم، ناگزير نتيجهاي جز نابودي و اضمحلال نسل بشر، قابل تصور نخواهد بود.
آيندهنگري هماكنوني
در راستاي نظرية منفينگر، ديدگاه ديگري مطرح است كه براي انسان، آيندهاي را لحاظ نميكند و بشر را در مرحله پايان قرار ميدهد. شايد اين ديدگاه از ديدگاه اول، افراطيتر و تندتر باشد؛ زيرا از منظر و نظريه اول، آيندهاي ـ گرچه از نوع منفي و تاريك - قابل تحقق است. ولي از منظر پايان تاريخ، انسان، اصلاً زماني به نام آينده ندارد تا صفاتِ مثبت يا منفي را بر آن بار كند؛ بلكه طبق ديدگاه پايان تاريخ، هر چه هست و نيست، در حال و هم اكنون است، نه خارج از آن.
«ژان بودريا» ميگويد:
تاريخ ديگر به دنبال غايتي نيست؛ ديگر داراي تعالي نيست؛ ديگر از خود فرا نميرود و تاريخ ديگر، خطي يا ديالكتيكي ندارد كه آن را به سوي فرجام يا پاياني به معناي خوب و مثبت كلمه، فراتر ببرد. اشيا و امور، به هر سو رهسپارند، به همه سو؛ و از اينرو ديگر جهت و سويي ندارند. اما نه اين كه جهت، نابود شود؛ چون افزايش شديد جهات و مسيرها پديد آمده است. اين حركت مولكوليِ جهات، باعث ميشود نتوانيم تداومي را بازشناسيم؛ به همين دليل كه فقط تداوم نامنظم و سرگشتهاي به چشم ميخورد، انسان در اكنون و آني زندگي ميكند كه ديگر تاريخ نيست. انسان، رويدادها را بيدرنگ مصرف ميكند. زندگاني مانند فيلمي است كه از برابر چشمان ميگذرد؛ ولي در حافظه ثبت نميشود؛ يعني نه شكل گذشته را ميگيرد و نه به شكل آينده به پيش پرتاب ميشود. بدين ترتيب، آن جهتگيري به سوي آينده كه به زندگيها معنا ميبخشيد، ديگر وجود ندارد.[77]
چنانكه «ئي، ايج، كار» در كتاب تاريخ چيست ميگويد:
عنوان پايان تاريخ در اين نوشتار، به بخشي و مقطعي از تاريخ (تاريخ علم و فلسفه)انساني تأكيد ميورزد كه در آن مقطع، انسان و جهان، گويا در پايان به سر ميبرد. پايان خدا، معنويت و ارزشها و پايان حركت به سوي تعالي، پايان تاريخيگري و پايان همة اينها به مثابه تهي شدن و پوك و پوچ شدن انسان، علم و جهان است و اين چنين است كه انسان «تماشاخانهاي» به مثابه آدموارههايي عاري از حركت و مبهوت در نهايت پوچي به آخر خط ميرسد»[78] . ديدگاه بشر امروزي (ديدگاه پيرامون مكتب ليبراليسم)، ديدگاه «حال» و «هماكنون» است. در اين ديدگاه، نه گذشتهاي محفوظ است و نه آيندهاي در مسير راه؛ بلكه فرآيند زندگي در زمان «حال» همديگر را درك ميكنند و به يكديگر پاسخ ميدهند و فراسوي زمانِ «حال»، زماني را در نظر ندارند. گذشته را گذشته و آينده را موهوم و بيضابطه تلقي ميكنند؛ پس هر چه هست و نيست همين اكنون است و بايد «حال» را فداي آينده موهوم نكرد. اين، چراغ راهي است كه عقل ابزاري انسان، فرا روي بشر امروزي مينهد.
تفكر امروزي و بشر كنوني، انسان موجود را بر انسان ناموجود ـ چه در گذشته و چه در آينده ـ ترجيح ميدهد. در جهان امروز، انسان موجود با نفي ماورا و حذف متافيزيك، به بنبست ميرسد و انسان آخر خط ميشود؛ انساني فاقد ارزش و بنابراين، فاقد هر گونه معياري براي ارزيابي خويش؛ انساني كه از خود و از وضعيت خود راضي است و هيچ چيز او را به خروج از اين وضعيت و از اين بنبست برنميانگيزد.[79]
نتيجه مقاله
انسانها و حوادثي كه در اطراف آنها رخ ميدهد، با زمان معنا و مفهوم پيدا ميكند. براين اساس، انسانها و رخدادهاي اطراف آنها به ابعاد گذشته، حال و آينده قابل انجام هستند. آينده انسان قابل دسترسي نيست؛ امّا ميتوان با بررسي گذشته و تلفيق آن با زمان حال، نماي كوچكي از آينده را پيش خود ترسيم كرد. بر همين اساس اديان آسماني با دست مايه قرار دادن توان انسانها، اولاً؛ آنها را به آينده خوشبين كرده يعني آينده تاريخ بشر را مثبت و آفتابي ارزيابي نموده اند. ثانياً؛ با آموزههاي وحياني به كيفيت رخداد آينده و ظهور منجي و تشكيل حكومت جهاني توسط او و همچنين به گسترش رفاه، آسايش، معنويات و در يك كلام گسترش عدالت به معناي واقعي در همه ابعاد زندگي انسانها اعم از فردي و اجتماعي، پرداخته اند.
خلاصه كلام اينكه:
اولاً؛ آينده و پايان تاريخ بشر مثبت است.
ثانياً؛ نگرش به آينده و آينده شناسي براي بشر ممكن است.
ثالثاً؛ علاوه بر عقل (فلسفه تاريخ) از دين و آموزههاي ديني نيز ميتوان براي شناخت آينده، كمك گرفت.
پی نوشتها:
[18]. نظريه پايان تاريخ كه ديدگاه فرانسيس و فوكوياما، است در كتاب فرجام تاريخ و آخرين انسان آمده است.
[19]. جاماسب نامه، ص121.
[20]. همان، ص107.
[21]. كتاب زند، ر.ك: او خواهد آمد، علياكبر مهديپور، ص106.
[22]. كتاب حيقوق نبي، فصل 2، بندهاي 3 و 5.
[23]. سفر پيدايش، فصل 12، بند7.
[24]. كتاب دانيال نبي، فصل 12، بندهاي 1 – 5.
[25]. كتاب اشعياي نبي، باب2، بندهاي 2-4.
[26]. كتاب مزامير، مزمور 37، بندهاي 9-12 و 17-18.
[27]. همان، بندهاي 22-29.
[28]. كتاب مقدس، كتاب اشعيا، باب42.
[29]. انجيل متي، فصل 24، بندهاي 27 و 30 و 35 و 37 و 45.
[30]. كتاب مقدس «ديده» ر.ك، مهدي انقلابي بزرگ، ناصر مكارم شيرازي، ص54.
[31]. مقدس (پاتيكل) ر.ك، همان.
[32]. مقدس (باسك) ر.ك: او خواهد آمد، علياكبر مهديپور، ص102.
[33]. انبياء: 105.
[34]. اعراف: 128.
[35]. قصص : 5.
[36]. نور:55.
[37]. انفال:39.
[38]. سيدهاشم حسيني بحراني، سيماي حضرت مهدي عجل الله تعالي فرجه الشريف در قرآن، ترجمه سيدمهدي حائري قزويني.
[39]. ر.ك:منتخبالاثر، آيتالله صافي.
[40]. تحفالعقول، ص37؛ بحارالانوار، ج52، ص122.
[41]. بحارالانوار، ج52، ص123.
[42]. كمالالدين، ج2، ص7.
[43]. سيدمحمدحسين، المهدويه - في الاسلام، ص43؛ غالب مصطفي، الامامة و قائم القيامة، ص270.
[44]. فيلسوف بزرگ باستان يونان (347-427ق.م) مؤسس نقشه «اتوپيا».
[45]. ploybius، مورخ بزرگ يوناني (120-201ق.م).
[46]. Aristote، فيلسوف بزرگ يونان (322-385ق.م).
[47]. Augustine، اسقف بزرگ (354-340م).
[48]. فارابي در كتاب آراء اهل المدينه الفاضله و سياسة المدينة و تحصيل السعادة و حصول المدني.
[49]. ابن خلدون، جامعهشناس اسلامي، (1322-1406م) (732-808هـ.ق)
[50]. kant، فيلسوف بزرگ آلماني (1724-1804م)
[51]. ابنسينا، فيلسوف بزرگ اسلامي.
[52]. ابن رشد، فيلسوف بزرگ اسلامي، شارح جمهور افلاطون.
[53]. Schelling، فيلسوف آلماني (1775-1845م).
[54]. Fichte، فيلسوف آلماني (1726-1814م).
[55]. Vico، فيلسوف ايتاليايي (1668-1766م).
[56]. Herder، فيلسوف آلماني (1744-1803م).
[57]. Hegel، فيلسوف آلماني (1770-1831م).
[58]. Marx، فيلسوف و جامعهشناس آلماني (1818-1883م).
[59]. ملاصدرا (محمد شيرازي) فيلسوف بزرگ اسلامي.
[60]. ابوالحسن عامر، صاحب كتاب السعادة و الاسعاد.
[61]. Toynbee، فيلسوف آلماني، (1889-1985م) صاحب كتاب مورخ و تاريخ.
[62]. Durant، فيلسوف آمريكايي، صاحب كتاب تاريخ تمدن و تاريخ فلسفه.
[63]. Huntington، صاحب كتاب برخورد تمدنها.
[64]. Soroi، جامعهشناس روسي، صاحب كتاب نظريههاي جامعهشناسي و فلسفههاي نوين تاريخ.
[65]. jaspers فيلسوف آلماني (1883-1969م) صاحب كتاب آغاز و انجام تاريخ.
[66]. علامه سيد محمدحسين طباطبايي، فيلسوف بزرگ اسلامي.
[67]. علامه شهيد مرتضي مطهري، فيلسوف بزرگ اسلامي.
[68]. والش دبيل، مقدمهاي بر فلسفه تاريخ، مترجم ضياءالدين علايي طباطبايي، اميركبير، ص157.
[69]. عبدالحسين زرينكوب، تاريخ در ترازو، اميركبير، ص215.
[70]. همان، ص218.
[71]. همان، ص219.
[72]. همان، ص200.
[73]. سيدمحمدحسين طباطبايي، شيعه در اسلام، دفتر انتشارات اسلامي، ص134.
[74]. مرتضي مطهري، مجموعه آثار، ج15، ص178.
[75]. همان، ص999.
[76]. تاريخ در ترازو، ص212.
[77]. رامين جهانبگلو، نقد عقل مدرن، ص87.
[78]. اي، ايچ، كار، تاريخ چيست، ص162.
[79]. نيچه، زرتشت (پيرابرهون)، ص93.
منبع: فصلنامه علمي تخصصي انتظار موعود شماره 21 الف