نكات سياسي در ارشادنامه
1. انگيزه نامه به آقامحمدخان
با وجود وحدت آراي سلبي ميرزاي قمي و نظريات محدود ايجابي او با فقهاي اقدم و متقدم، وي در نامهاي به آقامحمدخان قاجار، موسوم به ارشادنامه، انديشههايي از خود به جاي گذاشته است كه هم حاوي تفاسيري جديد از برخي مقولههاي سياسي است و هم نمايشي از تلاش اين فقيه شيعه در جهت حمايت از مردم و حساسيت جدي به سرنوشت ايشان. گرچه آراي موجود در ارشاد نامه با آراي اوليه ميرزاي قمي و اجتهادات وي كه همانها نيز معتقدات اصلي او را تشكيل ميدادهاند، هماهنگ نيست، اما، اولاً بايد توجه داشت كه عقايد اصلي ميرزاي قمي به حكم جايگاه اجتهادي او، آراي اوليه اوست و آراي مطروح در ارشادنامه، از موضع مقبوليت قدرت آقامحمدخان ابراز شدهاند نه مشروعيت حكومت او. ثانياً مقولههاي مطرح در ارشادنامه به اقتضاي هدفهاي ارشادي ابراز شدهاند، نه از موضع بيان عقيده و باور دروني. ميرزاي قمي پس از مقدمه سخن، در قالب تعابيري ادبي و عرفاني و حديث نفس، ستمهاي وارد به مردم را در همان آغاز دوره آقامحمدخان مورد ملامت قرار ميدهد و سپس سه نكته مقدماتي ديگر را به شاه تذكر ميدهد:اولاً: «... اگر در طريقه محاورات و طي مكالمات اين قاصر خلاف تعارف آداب ملوك به عمل آيد، باعث انزجار خاطر دريا مقاطر نگردد.»
ثانياً: «اين كلمات را... نه از بابت موعظهاي فرض كنند كه عالم دانا به جاهل نادان كند... بلكه از راه مباحثهاي علميه و مذاكرهاي دينيه كه دو دانا با هم كنند يا از باب مشاورهاي سريه كه دو مرجع با هم در ميان نهند» (بدانند).
ثالثاً: «حقير را در اين كلمات جلب نفع دنيوي و حطام عاجل مطلقاً منظور نيست... » (2).
در فحواي تمام عبارات بالا، ملاحظات ويژه ادب اندرزگرايي آشكار است. ميرزاي قمي در ارشادنامه قصد داشت مردي را موعظه كند كه تمام ساكنان ايران از خشونت وي هراسان بودند. اگرچه آقامحمدخان تعبد و پايبندي به برخي از آداب شريعت را با سختگيري الفتي غريب داده بود، ميرزاي قمي ميدانست كه او گوش نسبتاً شنوايي به اندرز علماي دين دارد و براي او احترام خاصي قايل است، اما با تمام اين احوال واقف بود كه اصول اندرزگرايي و ادب اندرزنامهنويسي حكم ميكند كه با او سخن از سر حزم گويد و بكوشد در قالب كلماتي خاص و تعارفاتي ويژه، آن هم با اين قبيل عبارات كه قصدش اندرز و موعظه نيست، بلكه مباحثه علميه و مشاوره سريه است، زمينه اقبال شاه را به مطلب فراهم كند و مانع قهر و ادبار وي شود. به عبارت ديگر، ميرزاي قمي در حقيقت و با وجود تصريح و تأكيد تعارفآميز خود، قصد مباحثهاي ديني و مشاورهاي سري با آقامحمدخان نداشت، بلكه بر آن بود تا در قالب تمهيداتي كلامي و بياني كه اقتضاي اندرز را داشت، مانع واكنش و مقاومت شاه در مقابل نصايح گردد و از اين طريق گامي مؤثر براي دفاع از مردم مظلوم زمانه خويش بردارد. بر همين اساس بايد توجه داشت كه هرگونه تفسير سازشكارانه از اين سخنان و جدي شمردن آن تعارفات ضرور، نادرست و گمراهكننده است.
ميرزاي قمي متعاقب سه تذكر ابتدايي در توجيه نگارش ارشادنامه و پيش از طرح مباحثه علميه كه قسمت انتهايي نامه او را تشكيل ميدهد، مباحثي ديگر را در قالب «مذاكره عهود قديمه» عنوان ميكند كه به اعتقاد ما، همين مباحث، هدف عمده او را از نگارش ارشادنامه تشكيل ميدهند. او مينويسد:
«بعد از تمهيد اين مقدمات، به مقتضاي وافي اقتضاي: «ذكّر فان الذكري تنفع المؤمنين» (3)، قدري به مذاكره عهود قديمه و مواثيق محكمه كه با خداوند كريم داريم، بپردازيم و از يادآوري كوي جانان، شوري در دل ناسور اندازيم، پس آنگاه در رفع مشكلات و استدلالات به برخي از مباحث علميه مجمعي سازيم و غبار موانع و زنگ كدورت را از مرآت دل حقانيت منزل براندازيم. (4)
2. ذكر جايگاه و اهميت پادشاهي
ميرزاي قمي، بدون آنكه واقعاً به اصل دعوي آقامحمدخان درباره پادشاهي مشروع بر ايران و مردمش نظر داشته باشد، واقعيت سلطه او را مورد توجه قرار داده و با اطلاق عنوان پادشاه به وي، و اشاره به اين نكته كه در اخبار و كلام علما، از پادشاه به ظل الله تعبير شده است، ميكوشد از طريق تفسير همين عنوان ظل الله، شاه قاجار را به رعايت جانب مردم، عدول از خشونت و تخلق به اخلاق الهي، يعني خدايي كه شاه سايه وي قلمداد ميگردد، تشويق كند. گذشته از اهميت تفسير وي از تعبير ظل الله، خصوصاً تفسير مردمي و تحديدكنندهي قدرت شاهي، مقصود اصلي ميرزاي قمي از اين انتساب و تفسير خاصي كه ارائه ميدهد آن است كه شاه را با توجه دادن به مبدأ اصلي قدرت از توهم گشاده دستي بر اموال مردم پرهيز دهد و نيز صحت ظل اللهي او را منوط و موكول به انطباق رفتار شاهي با نظرگاههاي الهي در باب التفات به مردم و رحمت بر ايشان كند. به عبارت ديگر، كوشش و ماحصل سخن ميرزاي قمي آن است كه از طريق انتساب عنواني به شاه، او را به رعايت رفتارهاي ناشي از آن عنوان فراخواند و با او از ضرورت سنخيت سايه و صاحب سايه سخن بگويد. بر اين اساس، طبعاً، بحث از اين كه آيا به راستي ميرزاي قمي به ظل اللهي آقا محمدخان باور داشت يا خير، منتفي است؛ زيرا از ديدگاه او، اين مباحث، مقصود اصلي نيستند، بلكه ابزاري محسوب ميشوند براي حصول به غايت كلام و عمق سخن. آن غايت و نهايت نيز عبارت است از تأمين امنيت مردم، بازداشتن شاه از تعرض به ايشان و سرانجام جلب رأفت او به جامعه و مردمي بي پناه و بي پشتيبان.درست است كه به گواهي تاريخ، تمام اين تلاشها از سوي ميرزاي قمي و امثال او نتيجهاي جدي به دنبال نياورد، اما به هر حال آنچه اهميت دارد اين است كه ميرزاي قمي به آنچه وظيفه خود ميدانست، عمل ميكرد و ميكوشيد در حدّ ميسور و مقدور به مدافعه اجتماعي در قالب فضاي موجود و امكانات محدود، اقدام كند. ميرزاي قمي در قالب تعبير و تفسيري تحديدكننده از مقام ظل اللهي در حقيقت كوشيده است:
1. تفسير اطلاقي، استبدادي، اعتسافي و لاقيدي و لابشرطي را از حاكميت شاهي دفع كند.
2. شاه را با تذكار به لزوم سنخيت ظل و صاحب ظل به تقيد در رعايت احوال مردم توجه دهد.
3. تلويحاً به شاه تفهيم كند كه در صورت عدم تخلق نسبي به اخلاق الهي در حكومت به مردم، مطرود درگاه خداوند است.
4. فلسفه حكومت مقبول را كه از نظر او تأمين امنيت مردم در مقابل طاغيان است، مورد تأكيد قرار داده و به شاه متذكر شود كه حاكم شبان مردم است، نه گرگ جامعه.
عبارات زير آشكارا تفسير تحديدكننده و مردمگرايانهي ميرزاي قمي را از سلطنت و مفهوم ظل اللهي نشان ميدهد:
«در اخبار و كلام علماي اخيار، از پادشاه تعبير به ظل الله شده، يعني سايه خدا و چون خداي تعالي از بابت اجسام نيست كه سايهاي داشته باشد، پس مراد از آن، يكي از چند چيز خواهد بود:
يكي آنچنانكه كسي كه از التهاب حرارت خورشيد تابان در نصف النهار تابستان، خود را به سايه درختي يا ديواري ميكشد تا از شدت گزند گرما امان يابد و خود را در سايه آن خنك نمايد، رعايا و ضعفا را هم، چون حرارت جور و عدوان و آتش ظلم و طغيان شعله گيرد و در بوته امتحان در كوره افساد مفسدان و معاندان آتش تعدي درگيرد، به پناه سايه عدل الهي كه پادشاه عادل است به مروحه انصاف و دادرسي رفع التهاب و سوزش خود نمايند، و هرگاه گرگ فتنه ياغي و طاغي در مرغي به رمه اجتماع ايشان زند، بر دور شبان حافظ چوبدستي معدلت شاه جهان اجتماع نمايند.
دويم: اين كه سايه هر چيز با كمال ناچيزي و بي ثباتي، شبيه به صاحب سايه است در شكل و مقدار، همچنين پادشاه با وجود انفجار در علايق جسماني و آلودگي به تعلقات هيولايي بايد مشابه حضرت سبحاني و متشبه به آن جناب در صفات نفساني و محامد روحاني باشد.
سيم: آنچنانكه از سايه هر چيز به آن چيز ميتوان پي برد، بايد پادشاه چنان باشد كه از رفتار و كردار آن پي به وجود خداوند منان و خالق ديّان توان برد.» (5)
3. دوري از ظلم، گرايش به عدالت
حساسيت شديد و تأكيد پياپي ميرزاي قمي در ارشادنامه به لزوم رأفت به مردم و معدلت با ايشان و فراخواندن شاه بر تخلق به اخلاق الهي در اين زمينه، از گستردگي بيداد حكام متعدد آن روزگار، همچنين از پايبنديهاي مردمگرايانه مجتهدي حكايت دارد كه برخلاف كساني كه در اين دوره مهر سكوت بر لبهاي خود زده بودند، ميكوشيد شاه را از طريق اندرز و انذار به رعايت حال مردم سوق دهد.آقامحمدخان در دوره تكاپوي وسيع براي تسلط بر سراسر ايران، سلطهاي كه در نگرش كلي، موجب تجديد وحدت ارضي و سياسي فروپاشيدهي ايران شد، خود را به راستي مالك الرقاب مردم، و ايران زمين را طعمه خويش تلقي ميكرد. ميرزاي قمي با آگاهي از اين تلقي و به قصد لگام زدن بر نفس سركش آقامحمدخان، در ادامه سخنان بالا ميكوشد در قالب كلماتي ديگر، ضمن نفي تلقي قهارانهي او از حكومت، وي را با تذكار به صفات الهيّه و يگانه قدرت برتري كه آقامحمدخان در زواياي دل خويش باور داشت و از او هراسي سنتي به دل راه ميداد، به عدول از خونريزي و مدارا با مردم سوق دهد. او پيش از طرح سخنان اصلي خويش و به قصد تمهيد مقدمهاي براي گفتن آنها مينويسد:
«پس ناچار اشاره به بعضي از صفت شاه شاهان و مالك جسم و مبدع زمين و آسمان و خالق انس و جان بايد كرد و به يادآوري اين صفات طربانگيز، دل عشاق سوخته دل و غاليهبيز مجمر شوق مشتاق محبت آب و گل گرديده به قدر مقدور تشبه به آن جناب و تخلق به اخلاق او را منظور نظر داشت. » (6)
نمونههايي از صفات الهي كه ميرزاي قمي تخلق و تشبه شاه به آنها را به قدر مقدور توصيه ميكند، نمونههايي هستند كه نويسنده ارشادنامه با آگاهي تمام برگزيده است تا در قالب آن صفات، هدفهاي مردمگرايانه و معدلتطلبانه خويش را تأمين كند. ماحصل و فشردهي نصايح وي به شرح زيرند:
1. همچنان كه درهاي خزاين رحمت و رأفت شاه شاهان (خداوند متعال) بر فقرا و ضعفا همواره در شب و روز گشوده است، لازم است كه پادشاه انسان [ايشان] (آقامحمدخان) نيز گردي از آن كوي را اكليل فرق عزت و پرتوي از آن نور را تاج تارك رفعت نموده و در امتثال: تشبهوا بالله و تخلقوا باخلاق الله بكوشد.
2. شاه اگرچه همانند خداوند نميتواند شب و روز، در رفع حوايج محتاجين و انجام مطالب ايشان بكوشد، لااقل بايد روزانه به قدر مقدور در پينه كردن پارههاي آنها و در گشادن بستههاي آنها، مافوق مهر پدري به كار برده، تا از ساير بني نوع ممتاز و به خلعت با فرّ و دولت ظل اللهي سرافراز باشد.
3. ضعيفان را سطوت شاهي و هيبت سلطاني مانع از عرض مطالب است، پس آنگاه كه مقربان درگاه شاهي و امينان خاقاني را براي اين كار واسطه سازند، بايد كه مقربان و امينان از اشتعال نوائر غضب سلطاني در مقام مؤاخذه و عتاب ايمن باشند، تا در وساطت عرض مطالب كوتاهي نورزند و اين جرئت حاصل نميشود الا به رخصت سلطان.
4. همچنان كه خداوند، بندگان ضعيف را در عرض مطالب، در شب و روز و در خرد و بزرگ رخصت داده، شاه نيز كه سايهي آن رفيع الشأن است، بايد به وساطت پرتو آن نور، عكسي از اين مقامات را وانمايد.
5. مقام گذشت، رحمت و انعام الهي به عباد، عليرغم كمال تسلط و قدرت، چنان رفيع است كه گاهي قدم مرحمت را در بساط شفاعت بندگان گذاشته است. داستان يونس در طلب غضب الهي و استنكاف خداوندي و سرانجام هدايت آن قوم و طعمه شدن يونس در كام ماهي، در ازاي تعجيل در طلب غضب الهي، نمونهاي از مقام گذشت، رحمت و انعام الهي و عدم تعجيل در عقوبت خاطيان و گمراهان است. پس شاه نيز بايد كه در مقام تبعيت از صفات رحمت الهي، با مردم چنين كند. (7)
ميرزاي قمي پس از دادن اندرزها، براي تأكيد به ضرورت نيكي رفتاري شاه با شيعيان و مردم شيعي ايران، به عنوان حاصل سخن و جمعبندي انذارهاي بالا مينويسد:
«حاصل مدعا آنكه هرگاه پادشاه زمين و آسمان و خالق جميع روحانيون و جسمانيان اين قدر نسبت به بندگان مهربان باشد كه كفار و معاندين و فجار جاهدين را به اين نهج مدارا و رأفت و رفق با ايشان سلوك شود، معلوم كه به مسلمانان و شيعيان از امت پيغمبر آخرالزمان (صلي الله عليه و آله و سلم) چقدر مهربان خواهد بود... پس پادشاه زمان كه سايهي پادشاهان است نيز بايد طريق رأفت و مهرباني و مدارا و خطاگذراني را پيشه نموده، چون خداوند عالم او را وكيل و صاحب اختيار عيال خود كرده و آنها را به خود سپرده، در محافظت ايشان و معالجه مرض و مداواي دردهاي آنها كمال اهتمام مبذول دارد كه اگر روزي آيد و از او بپرسد كه با عيال من چگونه سلوك كردي؟ در مقام جواب خجالت نكشد... » (8).
آخرين قسمت از بحث ميرزاي قمي، در ضمن آنچه او آن را «مذاكره عهود قديمه» ناميده، بحثي است اعتقادي در قلمرو تفسير تقديري او از «حاكم» و «محكوم». به خلاف ديگر قوالب سخن وي در ارشادنامه، كه گفتيم تنها به عنوان ابزار حصول به غايت كلام اصلي به كار گرفته شده و نميتوان آنها را باور و اعتقاد وي شمرد، در اين تفسير، وي به دليل استناد مدعا به آيات قرآني و پيروي از تكرار تفاسير مفسران هم عقيدهاش، در حقيقت، عقيده واقعي خويش را درباره مسئله حاكميت و سلطه سياسي در نظام خلقت و مقدرات هستي بيان ميكند. براساس اين عقيده:
1. ابتداي اساس خلقت بني آدم، بدون تفاوت است.
2. بعد از خلقت اوليه، يكي را تاج سروري بر سر نهاده، شبيه به جانشين از براي خود قرار داده او را مالك الرقاب ساير بندگان كرده و بر تخت آتيناهم ملكاً عظيماً (9) نشانده.
3. ديگري را ريسمان مذلت و خواري در گردن نهاده و بندهي ساير بندگان كرده و در شأن او «عبداً مملوكاً لا يقدر علي شيء» (10) خوانده.
4. مطابق اين ترتيب ملكي و مملوكي، نه بنده و مملوك را شايد كه با اين مهانت سر از كمند اطاعت پيچد و زبان به ناشكري دراز كند، و نه پادشاه و ملك را سزد كه در مقام كفران نعمت تعدي و ظلمي به اسيران زيردست خود كند.
5. چون مملوكيت و ملوكيت به تقدير الهي است، بنابراين مطابق حديثي «از اول كساني كه داخل بهشت ميشوند غلامي است كه به حال خود راضي باشد و اطاعت آقاي خود را بكند و از اول كساني كه داخل جهنم ميشود، اميري است كه به زيردستان خود ظلم كند. و بسيار ظاهر و هويداست كه فرق ميان اين دو نفر در دنيا از براي امتحان است... » (11).
شگفتانگيزترين و ناهمگونترين بخش باور ميرزاي قمي در عقايد فوق، ناسازگاري ملوكيت تقديري و جباريت ذاتي ملوكيت با توصيه اخلاقي شاه بر رأفت و اجتناب از ستم با مملوكان و بندگان است. وقتي در تفسير تقدير ملوكيت و مملوكيت، شاه مالك الرقاب است و سايرين بنده ذليل و گرفتار ريسمان مذلت و خواري، و به دليل تقدير، هيچ كدام در وضع تقديري خود داراي ارادهي شخصي نيستند، بنابراين با فرض امكان گريز شاه از تقدير و اتخاذ روش رأفت به جاي جباريت و نيز در صورت امكان عدول مملوك از ملوكيت، بنياد آن تقدير متزلزل خواهد بود. چنين تزلزلي در اركان آن تقدير و ناسازگاري اجرا و اركان تفسير تقديري قمي و همفكران وي از ملوكيت و مملوكيت، وقتي آشكارتر ميگردد كه توجه كنيم ميرزاي قمي با وجود تفسير تقديري از دو مقوله مذكور و تأكيد بر تقديري بودن مالك الرقابي و بندگي، از بنده ميخواهد كه به حال رقيّت خويش راضي باشد و به شاه توصيه ميكند كه از ستم به زيردستان خويش اجتناب ورزد. با فرض تحقق اين توصيه، وقتي صبر در رقيّت معنا خواهد داشت كه ملوكيّت بر جباريّت استوار باشد، وگرنه با فرض تحول جباريت، رأفت، عطوفت و عدالت، رقيّت و مملوكيّتي وجود نخواهد داشت تا مستلزم صبر و اندرز به شكر و صبوري باشد. به سختي ميتوان در ماهيت انفعالي تفسير تقديري ملوكيت و مملوكيت ترديد كرد. بي گمان، ميرزاي قمي و نيز همفكران او در ادوار پيشين كه از برخي آيات قرآني، تفسير تقديري فوق را ارائه ميدادند، بر آن نبودند تا به جباريت مشروعيت دهند و يا آگاهانه براي سلطه جبارانه زمينهسازي اجتماعي و نظري كنند. پس با چنين فرضي آيا نميتوان گفت كه غايت اجتماعي اين تفسير براي مرهم نهادن بر آلام مردمي بود كه راهي براي خروج از سلطه جبارانه نداشتند و بنابراين نويد ايشان به حاصل صبر، يگانه توصيهاي بود كه براي ايشان مفيد تشخيص داده ميشد. با وجود ماهيت غمخوارانه توصيه مملوكان به صبر، نميتوان انكار كرد كه اگر اين موضوع انفعالي ضعيف، در صحنه تلاش اجتماعي فرصتي براي تحول فعال پيدا ميكرد، هم افق كاهش جباريت در تيرگي ديرپا نميماند و هم تفسير استيلايي احكام السلطانيه نويسان اهل سنت، بر جوهره انديشه شيعي سايه نميانداخت. آخرين توصيههاي ميرزاي قمي در بحث نهايي او در باب مذاكره عهود قديمه، توصيههايي صرفاً اخلاقي و فاقد اساس و بنياد فلسفي است. به همين جهت آنها را به اختصار دسته بندي ميكنيم تا كليت مباحث وي در نخستين قسمت ارشادنامه او روشن گردد:
1. همچنان كه اساس پادشاهي الهي به خوف و رجاست، پادشاه اين جهان (آقامحمدخان) نيز بايد در كنار تزلزلي كه از سطوات خود در اركان عباد مياندازد، مردم را از تفضّلات خود اميدوار و خوش دل سازد. بلكه بايد عفو سلطاني نيز همانند عفو الهي عيان باشد.
2. پادشاهان كه لذت رفعت و رياست و سروري دارند، كه اعظم لذت دنيوي است، خود را به مراتب دون نميآلايند و همت ايشان غالباً مصروف زيادتي سروري و رفعت بر هم چشمان و سرپرستي رعايا و زيردستان است.
3. لازمه افزايش سروري و رفعت بر هم چشمان آن است كه به تسخير رقاب اجساد اكتفا نكنند و بكوشند قلوب ايشان را مسخّر احسان و شفقت خود نموده تا پادشاه جسم و جان باشند و صاحب مملكت بي پايان شوند. (12)
انواع حكومت
نگارش ارشادنامه، همزمان است با تلاش و تكاپوي آقامحمدخان براي تحميل سلطهي مطلقه و استيلاي همه جانبهي خويش بر تمام پهنهي ايران زمين. بنا به اشارات تلويحي ميرزاي قمي در بحث اصلي نامه او به خان قاجار، كه با عنوان «مباحثات علميّه» مشخص شده، تمام مباحث مطرح ذيل «مذاكره عهود قديمه»، تمهيدي براي طرح همين مباحثات است. گويا آقامحمدخان، هم سلطهي اقتدارگرايانه و سلطنت استيلايي خود را بر شالوده تقدير الهي تفسير ميكرده و هم جباريت و اعمال خشونت بار خود را لازمه قهري همان تقدير محسوب ميكرده است.پيش از اين ديديم كه ميرزاي قمي به استناد آياتي از قرآن و احاديث نبوي، اصل تقديري سلطنت را تأييد ميكند و به آن باور دارد، اما آنچه انديشه و تفسير وي را از تلقي تقديري ملوكيت منسوب به آقامحمدخان در ارشادنامه جدا ميكند، اين است كه به عقيده وي، قاعده تقدير تنها بر اصل ملوكيت حكومت دارد، نه بر لوازم سلطنت و تمام رفتار شاه و كليت راه و روش و سلوك او در حصول مملكتداري. به عبارت ديگر، به اعتقاد وي، شالوده دستيابي به سلطنت و انقسام افراد به پادشاه و مملوك، تقديري و براي امتحان خلايق است، نه افعال افراد، اعم از شاه و رعيت. ميرزاي قمي تصريح دارد: «و شكي نيست در اين كه جبر افعال، ظلم است و آن خود قبيح است.» (13)
گذشته از ارزش مردمي انتقاد ميرزاي قمي از جبري بودن افعال و كوشش ارزشمند ديگر او در زدودن توهم تقديري جباريت و سلطه جبري پادشاه بر مردم، اهميت اصلي بحث انتقادي وي براي ما در ذيل مباحثات علميه، از اين جهت است كه ميتوانيم گوشهاي ديگر از انديشه سياسي اين مجتهد سرشناس صدر دوره قاجار را بشناسيم. انديشهاي كه تصويري كلي از باورهاي وي را در باب ماهيت پادشاهي و انواع مملكت داري نشان ميدهد. انديشه مذكور در قالب جواب شبههي جبري بودن افعال پادشاه و عدم مؤاخذه او در درگاه الهي مطرح گرديده است. پس ناچار بايد آن شبهه و مقدمات نظري ميرزاي قمي را براي دفع آن شبهه شناخت و سپس به سراغ مباحثي رفت كه در قالب آنها، انواع پادشاهي و مملكت داري را مطرح ميكند:
«پس اگر كسي توهم كند كه ملك و پادشاهي به تقدير الهي است و هر كس غير اين داند، كشتي او تباهي است و بنابراين هركه را خداوند عالم ملك و سلطنت كرامت كرد، پس در لوازم آن بر او حرجي نخواهد بود و به سبب آنچه از او سر زند مؤاخذه نمي شود. و الا او را پادشاه نبايستي كرد. و گاه است كه بر اين مقدمات شواهد چندي هم بياورد، مثل آنكه: در حصول مملكت پر تدبيري به كار نرفته باشد و آن پادشاه مملكت را به جنگ بسيار و محنت بي شمار نگرفته باشد، بلكه به هر طرف رو كرده باشد از خارج اسباب خطر به جهت او آماده باشد، و از اين مقدمات نتيجه گيرد كه پس من تقصيري ندارم، يا آنچه ميكنم، خوب است و در نزد حضرت حق جل و علا محبوب است. و جواب از اين شبهه موقوف است به تمهيد مقدمهاي و آن اين است كه... » (14).
1. فاعل قبيح، ناقص و درجهي او پست است و خداوند كامل بالذات من جميع الجهات. پس اگر خداوند بنده را به افعال ناشايست مجبور كند و سپس او را مؤاخذه كند، اين عين ظلم است و هيچ شبههاي در قبح آن نيست.
2. خداوند در قرآن بيان اعمال حسنه و قبيحه كرده. پس اگر خوبي و بدي اعمال افراد از خداوند و به جبر الهي باشد، چرا نيكوكار را مدح و بدكار را مذمت فرموده است؟ چرا آنها را به بهشت ميبرد و اينها را به جهنم؟
با طرح اين مقدمه (كه ما آن را تلخيص و شماره بندي كرديم)، ميرزاي قمي به بحث اصلي در پاسخ شبههي تقديري بودن افعال ميپردازد و سخن را در دو وجه آغاز ميكند. در وجه نخست پادشاهي را بر دو قسم تقسيم ميكند:
1. پادشاهي استحقاقي (پادشاهي بر سبيل استحقاق) و 2. پادشاهي امتحاني (پادشاهي بر سبيل امتحان). (15)
از ديدگاه ميرزاي قمي، سليمان نبي و تعدادي از پيامبران، نمونه پادشاهان استحقاقي و فرعون و شداد و نظاير ايشان، از جمله پادشاهان امتحاني بودند. خداوند هر دو دسته از اين پادشاهان را به تقدير خويش به پادشاهي رسانده، اما معناي اين تقدير، مقدر بودن افعال ايشان نيست، زيرا تمام افعال بشري از خود آنان صادر ميگردد، نه از تقدير الهي، تفاوت پادشاهي استحقاقي با پادشاهي امتحاني در آن است كه تقدير پادشاهي دسته نخست به سبب استحقاق و قابليت صورت گرفته، ولي دسته دوم، بدون استحقاق و قابليت، جهت اتمام حجت به پادشاهي رسيدهاند. ميرزاي قمي در تفصيل اين معاني مينويسد:
«... پس هرگاه به مجرد اين كه پادشاهي و ملك به تقدير باشد، لازم باشد كه هر فعلي را كه او سر زند هم به تقدير باشد و خدا به آن راضي باشد، پس العياذ بالله بايد فرعون هم بر دعويهاي باطل خود مؤاخذ نباشد يا خلفاي جور از دشمنان اهل بيت بر اعمال ناشايسته خود معاقب نباشند و اين خلاف بديهي است. پس بيش از اين نيست كه قايل شويم كه اصل مرتبه شاهي به تقدير الهي باشد، بلكه بعضي را به سبب استحقاق و قابليت (به) مرتبه شاهي برگزيده و درجات دنيا و آخرت را در آنها جمع كرده و بعضي را به سبب سوء سيرت و خبث نيت به خود واگذاشته و به جهت اتمام حجت او را امتحان كرده، پس آن مستدرج خواهد بود و از مكلف بودن بيرون نيست. پس بر او لازم است كه در اين حال تكليف خود را به جا آورد و مراقب احوال بندگان و سرپرستي عيال خداوند رحمن كه به او سپرده، بشود و هرگاه كوتاهي كند، مؤاخذ خواهد بود.» (16)
وجه دوم از پاسخ ميرزاي قمي به شبهه تقديري بودن افعال پادشاهان، مبين نكاتي ديگر در انديشه سياسي وي است. او ابتدا متذكر اين نكته ميشود كه تدبيرهاي پادشاهان در امور مملكت و توسل ايشان به حبس و عقوبت مخالفان و مردم، دليلي ديگر بر نفي عقيده تقدير افعال شاهان است و آنگاه تصريح ميكند كه اساس تقدير الهي در حكومت شاهان ستمگر بر مردم نيز به دو دليل است. يا بر وجه استحقاق، يا ارتقاي درجات. او مينويسد:
«پس اگر كسي گويد كه پس تقصير بندگان و رعايا چه چيز است كه آنها را اسير شاه نامهربان ميكند و از اين جا نيز ظلم لازم ميآيد بر خدا، گوييم آن نيز بر وجه استحقاق است كه عقوبت معاصي آن رعيت و تلافي كردههاي آن جماعت خواهد بود، يا از براي رفع درجات و زيادتي مراتب است چنانكه به جهت اهل بيت رسول الله عليهم اجمعين واقع شد.» (17)
به اعتقاد ميرزاي قمي، ستمهاي وارد از سوي شاهان به مردمي كه استحقاق آن ستمها را دارند و يا به اوليايي كه ستمهاي مذكور در حق ايشان براي بالا بردن درجات آنان اعمال ميگردد، به رضاي الهي متكي نيست، زيرا خداوند خود قادر است بندگان خاصي را به سبب استحقاق با بلاهاي ديگر مثل طاعون و قحطي مجازات كند يا درجات اوليا را با بلاهاي مختلف افزايش دهد، اما با ملاحظه بلاهاي شاهان بر مردم و اوليا، كه در حقيقت قائم مقام بلاهاي الهي ميگردند، بلاهاي ديگر بر ايشان نميفرستد. معناي رضايت الهي به قائم مقامي بلاها به جاي بلاياي خداوندي نيز اين نيست كه حق تعالي به اين بلاياي خاص كه ظلم ظالم است، رضايت داشته باشد.
نقد باورهاي ميرزاي قمي در اين زمينه و سنجش صحت و سقم آراي او، ما را از بحث اصلي دور خواهد كرد. بنابراين از آن درمي گذريم و با گزارش آخرين بحثهاي او در ارشادنامه، بررسي آراي اين مجتهد را خاتمه ميدهيم.
مهمترين انديشه سياسي قمي در ارشادنامه و در پيوند با همين تقسيم پادشاهي به استحقاقي و امتحاني، تفسير پادشاهي آقامحمدخان به پادشاهي امتحاني است. وي اين معني را تلويحاً و آن جا اظهار ميدارد كه به پادشاهان امتحاني توصيه ميكند كه نبايد از رحمت الهي و عفو بي پايان او نااميد شوند. وي در عبارت دعايي انتهاي ارشادنامه، به امتحاني بودن سلطنت آقامحمدخان تصريح هم ميكند. (18) بديهي است تصريح به پادشاهي امتحاني آقامحمدخان با عنايت به كينهتوزي وي، كاري شجاعانه و متهورانه بود. ميرزاي قمي براي آنكه شاه را به تحولي ديگر در روش و سلوك پادشاهي توصيه كرده باشد و اندرز را با انذار و وعده و وعيد همراه كند، مينويسد:
«هرگاه انوشيروان با وجود كفر و دوري از حق به سبب عدالت به آتش جهنم نسوزد، مؤمن عارف كه به توجه و عدل تدارك كار خود كند، به طريق اولي مستحق نجات خواهد بود.» (19)
آخرين نكته قابل توجه و اندرزگرايانه در عبارت نهايي اين گفتار، توصيه تلويحي آقامحمدخان به ضرورت عدالت براي نجات از عذاب الهي است. ميرزاي قمي گرچه در سراسر ارشادنامه،حصول به اين تحول را در انديشه شاه تعقيب ميكند، اما با تفسير ستمهاي شاهي به قائم مقامي عذاب استحقاقي الهي، گرفتار تضادي جدي ميگردد. خواننده ارشادنامه با توجه به تفسير استحقاقي او از عذاب الهي، با اين سؤال در ذهن خود مواجه ميشود كه اگر عذاب شاهان، استحقاق مردم و قائم مقام عذاب الهي است. بنابراين توصيه ايشان به ترك ستم و اتخاذ روش عدالت، كوششي خواهد بود در جهت نفي اين استحقاق!
خاتمه كلام، آخرين عنوان ارشادنامه، و حاوي بحثي ديگر از عقايد سياسي و اندرزهاي ميرزاي قمي است. به نظر ميرسد او در اين قسمت ولايت علما را به قلمرو مسايل ديني محدود ميكند و ولايت سياسي را به پادشاهان واميگذارد. بي گمان الگوي او در اين زمينه، همان الگوي دوره صفوي و باور وي در انقسام ولايت در عهد غيبت، همان باور علماي دوره مذكور است. به عقيده وي، حق تعالي، پادشاهان را براي محافظت دنياي مردم و حراست ايشان از شر مفسدان قرار داده و به همين جهت علما و غير علما محتاج به آنان هستند:
«علما را هم از براي محافظت دين مردم و اصلاح دنياي ايشان در رفع دعاوي و مفاسد و اجحاف و تعدي و تجاوز از راه حق كه باعث هلاك دنيا و آخرت ميباشد، قرار داده و در سلوك اين مسلك و يافتن طريقه حقه، پادشاه و غيرپادشاه به آنها محتاجاند. »(20)
به اعتقاد وي، با عنايت به اين جايگاه علما:
«اين فرقه درويشان را از درگاه معدلت و حراست آن زمره عالي شأن مجال گريز نيست، همچنين آن طبقه رفيع مكان را از التفات به اين قوم گمنام و نشان و مداوا جستن از انفاس ايشان راه پرهيز نه. » (21)
ارشادنامه ميرزاي قمي با عباراتي دعايي به پايان ميرسد. قسمتي از اين عبارات را ميآوريم:
«خدايا، پادشاها، رحيما، كريما، غفرانا... پادشاه ما را بر ما مهربان كن و موائد عفو و احسان او را بر رعايا ريزان كن و چنان كن كه پادشاهي او را از راه قابليت و استحقاق باشد نه از راه امتحان و استدراج. خداوندا او هم بنده ضعيف تو است. تو ميتواني مستحقان عذاب را به عذابي ديگر از جانب خود معذب كني. چنان مكن كه اين بنده ضعيف را به خود واگذاري كه او مايه عذاب تو باشد و باعث هلاك دين و آخرت خود گردد. بله از تو اميدواريم كه قلم عفو بر جرايم همه بگرداني و پادشاه و رعايا را در سايه رحمت خود بنشاني. پس از آن خداوندا! دولت او را دايم كن و متصل به دولت حضرت قائم كن.» (22)
از مجموعه دعاهاي فوق، باورهاي سياسي زير را ميتوان استخراج كرد:
1. آقامحمدخان، پادشاهي نامهربان به مردم است و پادشاهي او استحقاقي نيست.
2. شاه در آن زمان، قائم مقام عذاب الهي بر مردمي بوده است كه استحقاق آن عذاب را داشتهاند.
3. پس از تحول پادشاهي آقامحمدخان از پادشاهي امتحاني به استحقاقي، حكومت او ميتواند دولت مقبول شيعي تا قيام قائم باشد.
با عنايت به مجموعه باورهاي ميرزاي قمي در باب پادشاهان استحقاقي، كه از ديدگاه وي تعدادي از پيامبران الهي، حضرت رسول، ائمه معصومين و پادشاهان ديندار و عدالتگرا را در برميگيرند، ميتوانيم نتيجه بگيريم كه در انديشه سياسي وي، پادشاهاني نظير آقامحمدخان به شرط تديّن و رعايت قواعد عدالت، فرمانروايان نامشروع، اما مطلوب دوره غيبت هستند. بر اين اساس، انواع حكومت و فرمانروايي در عقايد سياسي وي را ميتوان چنين دسته بندي كرد:
1. حكومت پيامبران الهي نظير سليمان نبي، كه پادشاهي بالاستحقاق داشتهاند.
2. حكومت پيامبر اسلام، علي (عليه السلام) و ساير ائمه به شرط فعليت كه امامت ايشان نيز به استحقاق و نص الهي متكي است.
3. حكومت خلفا و پادشاهان جور يا ائمه كه فرمانروايي آنان امتحاني است.
4. پادشاهان جور دو دستهاند:
1. 4. سلطان جور از مخالفان، 2. 4. سلطان جور از شيعه.
5. حكومت استحقاقي سلاطين شيعه كه با رعايت اصول ديانت و عدالت، حكومت امتحاني ايشان، به استحقاقي تحول و تبديل يافته است. حكومت اخير آرمانيترين و مطلوبترين و مقبولترين حكومت در دوره غيبت است.
جمعبندي
اساس انديشه سياسي ميرزاي قمي بر تفكيك مشروعيت از مقبوليت و تأكيد بر عدم مشروعيت حكومت غيرمعصوم استوار است. وي هرگونه حكومتي غير از حكومت معصوم را نامشروع دانسته و جزو حكومتهاي جور و ظلم به شمار ميآورد. حكومتهاي جور را نيز به دو دسته تقسيم ميكند: حكومتهاي جور غيرشيعي و حكومتهاي جور شيعي. ميرزاي قمي با وجود اعتقاد راسخ به عدم مشروعيت سلاطين و فرمانروايان. براساس رهيافتي عقلي و روايي، از مقبوليت حكومت سلاطين شيعي در عصر غيبت دفاع كرده است. به نظر ميرزاي قمي، حكومت در عصر غيبت به دو نوع حكومت استحقاقي و امتحاني نيز قابل تقسيم است كه هر دوي آنها، مطابق تقدير الهي تحقق مييابند. حكومت استحقاقي برحسب استحقاق و قابليت فرد حاكم محقق ميشود كه نمونه آن سليمان نبي، پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم)، ائمه اطهار (عليهم السلام) و تعدادي از پيامبران است و حكومت امتحاني بدون استحقاق و قابليت به منظور آزمايش و امتحان پادشاه در دوران حاكميتش صورت ميگيرد كه نمونه آن آقامحمدخان قاجار است. نكته مهم و قابل توجه اين كه وي امكان تحول حكومت امتحاني به حكومت استحقاقي را ميسر ميداند و اين مهم با رعايت اصول ديانت و عدالت از سوي حاكم امكانپذير است. بنابراين، دو شرط حكومت مطلوب در دوره غيبت از نظر ميرزاي قمي، يكي تدين و ديگري رعايت قواعد عدالت از سوي سلطان يا فرمانروا است. هرچند اين حكومت در واپسين تحليل وي نامشروع است و تنها حكومت معصوم است كه از مشروعيت برخوردار است.ميرزاي قمي، غالب تصرفات سلاطين جور را حرام ميشمارد و تنها براي برخي از تصرفات ايشان، آن هم با اذن مجتهد حليت قايل است. در اين زمينه نكته قابل تأمل اين كه وي دايره تصرفات حاكم شيعي را نسبت به قلمرو تصرفات حاكم غيرشيعي، محدودتر دانسته و آن را به ضرورت تمكين بيشتر از مجتهدان در تصرفات شرعي فراخوانده است. حساسيت شديد و تأكيد پياپي ميرزاي قمي در ارشادنامه به لزوم رأفت به مردم و رعايت عدالت در مواجهه با آنها و فراخواندن شاه بر تخلق به اخلاق الهي، از انديشه مردمي و پايبندي مجتهدي حكايت دارد كه نه تنها مهر سكوت بر لب نزده، بلكه به صورتي واقع بينانه كوشيده پادشاه را از طريق اندرز و انذار به رعايت حال مردم سوق دهد. تفسير وي از مفهوم ظل الله كه تفسيري مردمي و تحديدكنندهي قدرت شاهي است، در همين راستا قابل ارزيابي و تحليل است. چرا كه مطابق اين تفسير، شاه با عطف توجه به مبدأ اصلي قدرت از توهم گشاده دستي بر جان و اموال و نواميس مردم اجتناب كرده و صحت ظل الله بودن او نيز منوط به انطباق رفتارهاي شاهانه به نظرگاههاي الهي درباره التفات به مردم و رحمت به ايشان ميگردد. وگرنه خداوند جسم نيست تا سايهاي داشته باشد. در ارشادنامه نمونههاي متعددي از صفات الهي بيان شده كه طي آن تخلق و تشبه شاه به آنها به قدر ميسور توصيه شده است و بررسي اين صفات حاكي از هدفهاي مردمگرايانه و عدالتطلبانه ميرزاي قمي است. به علاوه، ترجيح حكومت عدل حاكم غير شيعي بر حكومت جور حاكم شيعي و توجه دادن حاكم به مفاد حديث «حكومت با كفر باقي ميماند اما با ظلم نه» نيز شاهد ديگري بر صحت اين مدعاست.
پينوشتها:
1. استاد بازنشستهي دانشگاه تهران.
2. حسن قاضي طباطبايي، «ارشاد نامه ميرزاي قمي»، مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني تبريز، ش87، پاييز 1347، صص 369-370.
3. پيوسته تذكر ده، زيرا تذكر مؤمنان را سود ميبخشد. ذاريات (51): 55.
4. حسن قاضي طباطبايي، پيشين، ص370.
5. همان، ص371.
6. همان.
7. همان، صص373-377.
8. همان، ص376.
9. و به آنان فرمانروايي بزرگ بخشيديم. نساء (4): 54.
10. برده زر خريدي كه بر هيچ كاري قدرت ندارد. نحل (16): 75.
11. حسن قاضي طباطبايي، پيشين، ص377.
12. همان، صص377-378.
13. همان، ص379.
14. همان، صص378-379.
15. همان، ص380.
16. همان.
17. همان، ص381.
18. همان، ص382.
19. همان.
20. همان.
21. همان.
22. همان.
قرآن كريم.
تنكابني، ميرزا محمد، قصص العلماء، تهران: انتشارات علميه الاسلاميه، بيتا.
حرز الدين، محمد، معارف الرجال في تراجم العلماء و الادباء، قم: انتشارات مرعشي، 1405ق.
خوانساري، محمدباقر بن زين العابدين، روضات الجنات في احوال العلماء و السادات، ساعدي خراساني، تهران: اسلاميه، بيتا.
قاضي طباطبايي، حسن، «ارشاد نامه ميرزاي قمي»، مجله دانشكده ادبيات و علوم انساني تبريز، ش87، پاييز 1347.
قائم مقام فراهاني، ميرزا عيسي، احكام الجهاد و اسباب الرشاد، تصحيح و مقدمه تاريخي: غلامحسين زرگري نژاد، تهران: نشر بقعه، 1380ش.
قمي، ميرزا ابوالقاسم، رساله في اصول الدين، چاپ سنگي، بيجا: بينا، 1324.
قمي، ميرزا ابوالقاسم، جامع الشتات، تهران: منشورات شركة الرضوان، بيتا.
قمي، ميرزا ابوالقاسم، غنايم الايام في احكام الجزيه في زمن الغيبه في حكم الجائر القائم مقام الامام العادل باذنهم، چاپ سنگي، بي جا: بينا، بيتا.
قمي، ميرزا ابوالقاسم، في احكام الجزيه، نسخه خطي، كتابخانه مجلس شوراي اسلامي.
قمي، ميرزا ابوالقاسم، نقد ملفوفه ميرزا عبدالوهاب، نسخه خطي، كتابخانه مجلس شوراي اسلامي.
كحاله، محمدرضا، معجم المؤمنين، بيروت: مكتبه المثني، بيتا.
مدرس طباطبايي، «پنج نامه از فتحعلي شاه»، مجله بررسيهاي تاريخي، سال دهم، شماره 4، مهر و آبان 1354ش.
مدرس، ميرزا محمدعلي، ريحانة الادب في تراجم المعروفين بالكنيه و اللقب، تهران: انتشارات خيام، بيتا.
منبع مقاله :
عليخاني، علي اكبر و همكاران، (1390)، انديشه سياسي متفكران مسلمان (جلد هفتم)، تهران: پژوهشكده مطالعات فرهنگي و اجتماعي، چاپ اول.