شكوهمندترين لحظه تاريخ
طلوعى تازه
مبعث، روز بيدارى عاطفه هايى است كه در خواب عظيم غفلت انسانيت آرميده بودند.روز شكوفايى ارزش هايى است كه قرن ها در خاك تيره جهل مدفون مى شد. روز برانگيختن خردهايى است كه در كابوس دهشتناك هوس پرستى ها، خرافه گرايى ها و جهل پيشگى ها، پريشان گشته بود.
آن هنگام كه پيامبر آخرين در بيست وهفتمين روز رجب به نجات انسان ها شتافت، گل هاى عاطفه از سرزمين دل ها روييد، بذر ارزش ها در دشت تفتيده جان ها پاشيده شد و خردهاى خفته، با بانگ بيدار باش محمد، طلوعى تازه گرفت.
پايان تباهى
جهل بر جان بى توان جامعه، سايه سياهى افكنده بود و با چنگال عفريتى خود، جمال انسانيت را مى خراشيد. نفرت، نفرين ماندگار مردمان و شقاوت، عادت هميشگى شان گشته بود.
كرامت هاى انسانى، قربانى بت هاى باطل مى گشت و شرك در شريان انديشه ها جارى بود. زنان، زندانيان بى پناه زندان حقارت بودند و دختركان معصوم، زنده به گورشدگان قبرهاى قساوت.
مبعث پيامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) پايان همه اين تباهى ها و سياهى ها، روز مرگ جهل ها و ابوجهل ها، روز خشكيدن شريان شرك و روز مرگ تمامى حقارت، شقاوت ها و قساوت ها بود.
منت آفريدگار
«بعثت» نعمت خدا بر بشريت است و منت آفريدگار بر انسان. «حرا» مهبطى بود كه جلوه گاه نور خدا گشت و پيام نو در رواق هستى طنين انداز شد. بعثت طلوعى بود كه خورشيد حق را از خاور تاريخ تاباند.
۲۷ رجب، از جلوه هاى بى پايانى بود كه شعاعش تا كرانه هاى ناپيداى زمان گسترش يافت. مبعث، فصلى بهارى در پهنه قرون بود كه خداوند، محمد را همچون گلى زيبا بر دامن رسالت نهاد و سرزمين بطحا را با فروغ چهره اين خورشيد، تابان كرد.
محمد آمد تا ظلمت جاهليت را زدايد، فطرت ها را برانگيزد و بشريت را به كمال رساند. دامنه بعثت آن مبعوث خاتم تا هميشه روزگار گسترده است و پرچم نامش، بربام بلند گيتى در اهتزاز ابدى است.
فروغ وحى
هستى اگر صدفى گوهر پرور است، آن گوهر، وجود حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) است كه به «تكوين» معنا بخشيده است و خداوند را، چه تدبيرهاى شگفت و زيباست در آراستن چهره خلقت و افروختن مشعل هدايت.
خدا خواست تا چهره آفرينش را روشن كند، «محمد» را آفريد. خواست تا بر آدميان منت نهد و تاريخ شان را به طراوت بهار مبدل سازد و شب كائنات را به روز روشنايى و فروغ وحى بيارايد، «مصطفى» را برگزيد. «آمنه» مادرى بود كه به اين فرزند كرامت يافت. مكه شهرى بود كه به اين مولود مفتخر شد و «حرا» مهبطى بود كه جلوه گاه نور خدا گشت. محمد ديباچه زرين كتابى بود كه كلماتش جوشيده از وحى و فرود آمده از عرش و نازل شده از ملكوت بود.
روز بارش بركت
بعثت محمد از الطاف بى پايان خداوندى بود كه جلوه هاى شكوه مندش تا كرانه هاى ناپيداى زمان امتداد يافته است. در آن روز آسمانى، پس از قرن ها خشكسالى، معنويت مزرعه حيات، ابرهاى سايه گستر رحمت الهى بر كوير انديشه ها سايه انداخت و باران عشق، مهر ورزيدن و مهربان زيستن بر كوير تفتيده دل ها باريد.
بار ديگر باغ رسالت به بار نشست و زيباترين شكوفه هستى شكوفا شد و دل نورانى محمد، تجلى گاه نام و كلام خداى سلام و آيين اسلام گشت.
روز مبعث، روز بارش بركت، روز سربلندى انسان و روز بلنداى بانگ توحيد، بر همه گيتى مبارك.
تنها شاهد عينى
در دفتر تاريخ زمان و در كتاب جغرافياى زمين، حجاز قطعه اى است از كره خاكى كه قلب حقيقى گيتى، «مكه» سرزمين زمزم و صفا، سعى و مروه، و مشعر و منى را در خود محصور كرده است.
در شمال شرقى اين شهر، كوهى بلند با غارى به قدر قامت يك انسان و با قدمت تاريخ اسلام، سربرافراشته است؛ غار «حرا» مهبط وحى خدا، مطاف فرشتگان آسمانى و خلوت گاه اشك ها، حرف ها و مناجات هاى آخرين سفير الهى بوده است.
امروز مردمان عاشق، با گذر از سنگ هاى بسيار، خود را به آستان اين غار مى رسانند تا عبادت گاه عزيزترين بنده خدا را به تماشا بنشينند و در دل اين تنها شاهد زمينى آب شب راز انگيز، زمزمه هاى وحى الهى را با ضمير احساس بيابند.
اولين گل واژه هاى وحى
روز، پلك هايش را بسته بود. صحرا، تن آفتاب سوخته اش را در خنكاى سحر مى شست. سكوت، سايه اى وهم انگيز بر دل شب انداخته بود.
محمد امين، شبان گله هاى مردم مكه، به روال همه وقت هايى كه دور از غوغاى شهر براى مناجات با خدا به دل كوه پناه مى برد، در گوشه غار به افق هاى دور دست چشم داشت.
آن شب، شب ۲۷ رجب بود و محمد غرق در انديشه، كه ناگاه صدايى گيرا و گرم در فضا پيچيد: بخوان، محمد در هراس وهم آلود به اطراف نگريست.
صدا دوباره گفت: بخوان. اين بار محمد با بيم و ترديد گفت: من خواندن نمى دانم. صدا پاسخ داد: بخوان به نام پروردگارت كه بيافريد آدمى را از لخته خونى.
بخوان و پروردگار تو ارج مندترين است؛ همو كه با قلم آموخت و به آدمى آن چه را نمى دانست، بياموخت. و او هر چه را كه فرشته وحى فرو خوانده بود باز خواند. اين اولين گل واژه وحى بود كه بر آخرين پيامبر خدا فرود آمد.
شكوه مندترين لحظه تاريخ
تقويم زمان با ۲۷ رجب ورق خورده بود و اين شهر مكه، در بستر شبى رازانگيز هم آغوش با سكوتى عميق، انتظار حادثه اى شگرف را مى كشيد. آن شب نبض زمين در دل غار حرا مى تپيد و زمان، منتظر تولد شكوه مندترين لحظه تاريخ خود بود.
فردا روزآخرين صبح دنياى جاهليت كهنه بود و نخستين فجر دنياى معنويت نو. فاصله باريك اين دو دنياى كهنه ونو را شب ۲۷ رجب پديد آورده بود؛ اول در وجود يك تن و سپس در كالبد ميليون ها آدمى. اين يك تن همان محمد، آشناى صميمى كوه حرا بود كه مى خواست با تاج رسالتى كه امشب بر سر مى نهاد، فرداهاى تاريخ را به گونه اى ديگر رقم زند.
انتخاب خداوندى
بيست و هفتمين روز از ماه رجب، نخستين بارى بود كه غار حرا خلوتگاه هميشگى پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چهره اى تازه به خود گرفته بود؛ چرا كه انوار الهى و آيات آغاز دعوتى عظيم و بزرگ كه مى خواست جهان را فراگيرد؛ جلوه اى خاص و درخشندگى خيره كننده اى به او بخشيده بود. اين بار پروردگار بزرگ، قلب خاضع محمد را برترين قلب ها و پرظرفيت ترين دل ها يافت و او را شايسته پيامبرى خود ديد.
در آن هنگام مردى از تبار پاكان و از سلاله ابراهيم بت شكن، بر سرير نبوت مى نشست كه كامل ترين انسان بود و شايسته ترين فرد براى دريافت مدال پرافتخار رسالت.
عصاره همه پيامبران الهى
محمد اولين نور، آخرين فرستاده، برترى انسان و گل سرسبد هستى بود. او برانگيخته شد تا تلاش همه انبياى الهى را فرجامى جاودانه باشد. او چونان نوح نبى مستضعفان را بر كشتى هدايت و نجات نشاند، ابراهيم وار بر بت هاى زر و زور و تزوير شوريد، با عصاى هوشيارى موسايى اش نيرنگ ها و هزار رنگى ها را باز شناساند و با خلقى عظيم و دمى مسيحايى، در كالبد بى جان جهان روح ايمان و مهر دميد. محمد، عصاره همه پيشوايان آسمانى بود.
جاودانه ترين حادثه تاريخ
بدون ترديد، رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بزرگ ترين، عميق ترين و جاودانه ترين حادثه تاريخ حيات بشر بوده و همچنان تا كرانه هاى زمان خواهد ماند. انوار تابناك رستاخيزى كه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنيان نهاد، اگر چه از جزيرة العرب سرچشمه داشت، ولى شعاع فروزانش همه گيتى را دربرگرفت و تا هميشه روزگار نيز به پرتو افشانى خويش ادامه خواهد داد.
مبعث، بزرگ ترين روز تاريخ بشر
مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى - دام عزه، درباره عظمت بعثت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده اند: «روز مبعث، بى شك بزرگ ترين روز تاريخ بشر است؛ زيرا هم آن كسى كه طرف خطاب خداوند قرار گرفت و ماموريت بر دوش او گذاشته شد، يعنى وجود مكرم نبى بزرگوار اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) بزرگ ترين انسان تاريخ و عظيم ترين پديده عالم وجود و مظهر اسم اعظم ذات اقدس الهى است ... و هم از اين جهت كه آن ماموريتى كه بر دوش اين انسان بزرگ گذاشته شد، يعنى هدايت مردم به سوى نور، برداشتن بارهاى سنگين از روى دوش بشر و تمهيد يك دنياى مناسب وجود انسان...، وظيفه بسيار بزرگى بود؛ يعنى هم مخاطب بزرگ ترين است هم وظيفه، بزرگ ترين است؛ روز بزرگ ترين و عزيزترين روز تاريخ است.»
پيامبر نجات بخش
بدون شك، درك دقيق رخداد بعثت پيامبر و تاثير شگرف آن بر تاريخ جزيرة العرب و در مرتبه اى بالاتر بر حيات بشر، بدون شناخت فضاى عصر بعثت ممكن نيست. پژوهشگران تاريخ عرب جاهلى، تصويرى تيره از فضاى آن روزها ترسيم كرده اند. چكاچك نيزه ها و شمشيرها، نعره هاى موهوم جاهليت، ناله دخترانى كه زنده به گور مى شدند، خرافه گرايى و افسانه پرستى، درنده خويى و وحشى گرى، پرستش بت هاى بى شمار و هزاران نارواى شرم آور ديگر، بخشى از آيين زندگى عرب عصر جاهليت بوده است.
قرآن كريم در نكوهش اين شيوه زندگى و حضورنجات بخش پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: «(اى جمعيت عرب، پيش از اسلام) بر لب پرتگاه آتش بوديد. خدا به وسيله پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شما را نجات داد.»
عصر بعثت در كلام اميرمومنان على (علیه السلام)
زيباترين تصوير از بعثت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و جهان پيش از آن، دركلام امير بيان، حضرت على (علیه السلام) آمده است. آن پرورده مكتب محمد در نهج البلاغه چنين مى فرمايد: «پروردگار رسولش محمد را در هنگامه اى فرستاد كه فاصله قطع رسالت هاى آسمانى و وحى الهى به درازا كشيده بود.
مردمان در خواب بلند بى خبرى فرو رفته و فتنه ها كمر به تباهى آفرينى بسته بودند. آتش جنگ ها زبانه مى كشيد. دنيا تيره بود و پرفريب، خزان زده بود و يأس آفرين و بى برگ و بار. خشكسالى معنويت بود و قحطى حقيقت. نشانه هاى هدايت فرسوده و پرچم هاى گمراهى افراشته بود... روزگارى بود ميوه اش فتنه، خوراكش مردار و كسب و كارش آلوده، در دل ها هراس بود و در دست ها شمشير» كه در اين هنگام، خداوند پيامبرش محمد را برانگيخت.
پيش از بعثت، از ديدگاه ابن خلدون
ابن خلدون تاريخدان وجامعه شناس بزرگ اسلامى، درباره جامعه عرب جاهلى قبل از بعثت مى نويسد: «اين قوم برحسب طبيعت، وحشى و يغماگر بودند و موجبات وحشى گرى چنان در ميان آنها استوار بود كه همچون خوى و سرشت آنان شده بود و از اين خوى لذت مى بردند؛ زيرا در پرتو آن از قيود فرمان برى حكام و قوانين سر باز مى زدند و نسبت به سياست كشوردارى نافرمانى مى كردند و پيداست كه چنين خوى و سرشتى، با عمران و تمدن منافات دارد....
هر چه را در دست ديگران مى يافتند، مى ربودند و تاراج مى كردند و روزى آنان در پرتو نيزه ها فراهم مى آورد و در ربودن اموال ديگران حد معينى قايل نبودند، بلكه چشم ايشان به هرگونه ثروت يا ابزار زندگى مى افتاد، آن را غارت مى كردند.»
آيين نياكان محمد (ص)
حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در شرافت نسل و طهارت دودمان از برترين مردمان، از سلاله بهترين پاكان و از نسل ابراهيم نبى (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده اند.تاريخ نويسان اتفاق نظر دارند كه نياكان پيامبر همگى موحد و خداپرست بودند. عبدالمطلب جد بزرگوار پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در هنگام حمله سپاه پيل كه به فرمان آبرهه براى سرنگونى خانه كعبه آمده بودند، حلقه كعبه را به دست گرفت و با خداى خود، بسان يك موحد به مناجات پرداخت و گفت: «خدايا، جز تو به كسى اميدوار نيستم.» همچنين در هنگام قحطى و خشكسالى حضرت ابوطالب، برادرزاده خود، حضرت محمد را به محل نماز مى برد و خدا را به مقام او سوگند مى داد و باران مى طلبيد.»
آيين پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پيش از بعثت
حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) تا قبل از آنكه در ۲۷ رجب، به افتخار سفيرى خداوند نايل شود، هيچ گاه در باطل شركت نجست، هرگز به گرد گناه نگشت، از يارى حق كوتاهى نكرد و همواره بر آيين توحيد استوار ماند. در تاريخ آمده است كه وقتى پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در سنين جوانى، همراه با كاروان تجارى شام، به «بحيرا» (راهب نصرانى) برخورد و او پيامبر را به لات و عزى، دو بت مشهور مكه سوگند داد، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بر او پرخاش كرد و فرمود: «هرگز مرا به لات و عزى سوگند مده».
بسيار اتفاق مى افتاد كه حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در مكه ناپديد مى شد، ولى او را در غار حرا مى يافتند كه به عبادت و اطاعت خداوند سرگرم است و به مراسم عبادى خاصى كه براى مكيان ناشناخته بود مشغول. بهترين گواه بر يكتاپرستى پيامبر، همان اعتكاف ايشان، پيش از بعثت در غار حرا است.
محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) آماده قبول رسالت
حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پيش از آن كه به مقام نبوت الهى نايل شود همه شايستگى هاى لازم را براى بردوش گرفتن مسووليت سنگين رسالت، در وجود خويش فراهم آورده بود. دكتر سيد جعفر شهيدى، مورخ و اسلام شناس معاصر، در اين باره مى گويد: «محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در كودكى نيز خوبى ها و خصلت هاى نيك فراوانى داشت كه او را از ديگر كودكان جدا مى كرد.
در جوانى نيز از آن چه بيش تر قوم او بدان آلوده بودند، بركنار بوده، در مجالس غزل خوانى و پاى كوبى آنان شركت نمى كرد، مى خوار نبود، بت ها را دشمن مى داشت. راست گو و درست كردار و امين بود و در نتيجه، درونى پاك و روشن فكرى درخشان، ضميرى الهى و نهادى آسمانى داشت.
شگفت نيست كه اين درون پاكيزه و فكر روشن، او را از مردم دور كند و به كناره گيرى و نگريستن در وضع رقت بار مردم خود و مردم سراسر جزيره و سرانجام تفكر در عظمت آفرينش و خداى بزرگ وا دارد.»
خبر از بعثت پيامبر (ص)
بعثت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ظهور ايشان از سرزمين حجاز، از رويدادهايى بوده كه پيش از رخداد آن توسط پيامبران الهى، كتاب هاى آسمانى و گاه عالمان و دانايان راز بشارت داده شده بود.
قرآن مجيد در آيه ۶ سوره صف، از زبان حضرت عيسى مى فرمايد: «به فرستاده اى كه پس از من مى آيد و نام او «احمد» است، بشارت گرم.»
حكماى عرب نيز همچون ورقه بن نوفل، عبيدالله بن جحش و عثمان بن حويرث كه كتاب هاى آسمانى را مى خواندند ظهور پيامبرى را مژده مى دادند كه بشريت را از اين پرتگاه مخوف مى رهاند.
يهوديان مدينه نيز به وجود پيامبرى كه درميان آنان برانگيخته مى شود و كتابى بزرگ مى آورد وجهان را زير فرمان خود و آنان را در زندگى سربلند وعزت مند مى كند، بر خود مى باليدند.
اطلاع حضرت خديجه (علیه السلام) از بعثت پيامبر (ص)
حضرت خديجه همسر گرامى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سال ها پيش از بعثت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از وقوع چنين رخدادى اطمينان داشت. در روزگار جوانى پيامبر (ص)، هنگامى كه ايشان عهده دار كاروان تجارتى خديجه عليهماالسلام در سفر به شام بود، غلام حضرت خديجه در گزارش خود به آن حضرت چنين گفت: در بصرى، محمد امين به منظور استراحت، زير سايه درختى نشست.
در چنين هنگام، راهبى كه در آن صومعه بود، از من نام او را پرسيد، سپس چنين گفت: «اين مرد كه در زير سايه اين درخت نشسته است، همان پيامبرى است كه در تورات و انجيل درباره او بشارت هاى فراوان خوانده ام.»
بعدها، ورقة بن نوفل، عموى حضرت خديجه كه خود از دانايان عرب بود، با اشاره به برانگيخته شدن پيامبرى الهى ازميان قريش و ازدواج او با زنى ثروتمند، به خديجه عليهماالسلام مى گفت: «روزى فرا مى رسد كه تو با شريف ترين مرد روى زمين وصلت مى كنى.»
حضرت على (علیه السلام) ناتوان از توصيف
مردى از اميرمومنان على (علیه السلام) درخواست كرد تا اخلاق پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را برايش برشمرد، حضرت فرمودند: «تو نعمت هاى دنيا را بشمار تا من نيز اخلاق آن جناب را برشمرم.» مرد گفت: چگونه ممكن است نعمت هاى دنيا را شمارش كنم در حالى كه خداوند در قرآن مى فرمايد: «اگر نعمت هاى خدا را بشماريد نمى توانيد به پايان رسانيد.» حضرت على (علیه السلام) پاسخش داد: «خداوند، تمام نعمت هاى دنيا را كم و قليل مى داند. در اين آيه كه مى فرمايد: «بگو متاع دنيا اندك است» و اخلاق پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را در اين آيه عظيم شمرده و مى فرمايد: «تو را خوبى بسيار بزرگ است». اينك تو برشمارش چيزى كه اندك است توانا نيستى، من چگونه چيزى كه عظيم و بزرگ است، توصيف كنم.
آثار و اهداف بعثت در كلام امام خمينى
سلاله پاك پيامبر مصطفى (صلی الله علیه و آله و سلم) و پرچم دار راستين انقلاب،امام خمينى (ره) دربيانى بلند درباره اهداف و آثار بعثت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده اند: «بعثت رسول خدا براى اين است كه راه رفع ظلم را به مردم بفهماند، راه اين كه مردم بتوانند با قدرت هاى بزرگ مقابله كنند. بعثت براى اين است كه اخلاق مردم را، نفوس مردم را، ارواح مردم را، تمامى اين ها را از ظلمت ها نجات بدهد. ظلمات را به كلى كنار بزند و به جاى او عدالت بگذارد.... و راه او را به ما فهمانده است، فهمانده است كه تمام مردم، تمام مسلمين برادر هستند و بايد با هم وحدت داشته باشند، تفرق نداشته باشند.»
فلسفه بعثت پيامبر خاتم (ص)
اميرمومنان على (علیه السلام) درباره فلسفه بعثت پيامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) چنين مى فرمايند:«خداى سبحان، براى وفاى به وعده خود و كامل گردانيدن دوران نبوت، حضرت محمد را مبعوث كرد؛ پيامبرى كه از همه پيامبران، پيمان پذيرش نبوت او را گرفته بود، نشانه هاى او شهرت داشت و تولدش بر همه مبارك بود.
در روزگارى كه مردم روى زمين داراى مذهب پراكنده، خواسته هاى گوناگون و روش هاى متفاوت بودند، عده اى خدا را به پديده ها تشبيه كرده و گروهى نام هاى ارزشمند خدا را انكار و به بت ها نسبت مى دادند و برخى به غير خدا اشاره مى كردند.
پس خداى سبحان، مردم را به وسيله محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از گمراهى نجات داد و هدايت كرد و از جهالت رهايى بخشيد.»
منبع: روزنامه جوان الف
مبعث، روز بيدارى عاطفه هايى است كه در خواب عظيم غفلت انسانيت آرميده بودند.روز شكوفايى ارزش هايى است كه قرن ها در خاك تيره جهل مدفون مى شد. روز برانگيختن خردهايى است كه در كابوس دهشتناك هوس پرستى ها، خرافه گرايى ها و جهل پيشگى ها، پريشان گشته بود.
آن هنگام كه پيامبر آخرين در بيست وهفتمين روز رجب به نجات انسان ها شتافت، گل هاى عاطفه از سرزمين دل ها روييد، بذر ارزش ها در دشت تفتيده جان ها پاشيده شد و خردهاى خفته، با بانگ بيدار باش محمد، طلوعى تازه گرفت.
پايان تباهى
جهل بر جان بى توان جامعه، سايه سياهى افكنده بود و با چنگال عفريتى خود، جمال انسانيت را مى خراشيد. نفرت، نفرين ماندگار مردمان و شقاوت، عادت هميشگى شان گشته بود.
كرامت هاى انسانى، قربانى بت هاى باطل مى گشت و شرك در شريان انديشه ها جارى بود. زنان، زندانيان بى پناه زندان حقارت بودند و دختركان معصوم، زنده به گورشدگان قبرهاى قساوت.
مبعث پيامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) پايان همه اين تباهى ها و سياهى ها، روز مرگ جهل ها و ابوجهل ها، روز خشكيدن شريان شرك و روز مرگ تمامى حقارت، شقاوت ها و قساوت ها بود.
منت آفريدگار
«بعثت» نعمت خدا بر بشريت است و منت آفريدگار بر انسان. «حرا» مهبطى بود كه جلوه گاه نور خدا گشت و پيام نو در رواق هستى طنين انداز شد. بعثت طلوعى بود كه خورشيد حق را از خاور تاريخ تاباند.
۲۷ رجب، از جلوه هاى بى پايانى بود كه شعاعش تا كرانه هاى ناپيداى زمان گسترش يافت. مبعث، فصلى بهارى در پهنه قرون بود كه خداوند، محمد را همچون گلى زيبا بر دامن رسالت نهاد و سرزمين بطحا را با فروغ چهره اين خورشيد، تابان كرد.
محمد آمد تا ظلمت جاهليت را زدايد، فطرت ها را برانگيزد و بشريت را به كمال رساند. دامنه بعثت آن مبعوث خاتم تا هميشه روزگار گسترده است و پرچم نامش، بربام بلند گيتى در اهتزاز ابدى است.
فروغ وحى
هستى اگر صدفى گوهر پرور است، آن گوهر، وجود حضرت رسول (صلی الله علیه و آله و سلم) است كه به «تكوين» معنا بخشيده است و خداوند را، چه تدبيرهاى شگفت و زيباست در آراستن چهره خلقت و افروختن مشعل هدايت.
خدا خواست تا چهره آفرينش را روشن كند، «محمد» را آفريد. خواست تا بر آدميان منت نهد و تاريخ شان را به طراوت بهار مبدل سازد و شب كائنات را به روز روشنايى و فروغ وحى بيارايد، «مصطفى» را برگزيد. «آمنه» مادرى بود كه به اين فرزند كرامت يافت. مكه شهرى بود كه به اين مولود مفتخر شد و «حرا» مهبطى بود كه جلوه گاه نور خدا گشت. محمد ديباچه زرين كتابى بود كه كلماتش جوشيده از وحى و فرود آمده از عرش و نازل شده از ملكوت بود.
روز بارش بركت
بعثت محمد از الطاف بى پايان خداوندى بود كه جلوه هاى شكوه مندش تا كرانه هاى ناپيداى زمان امتداد يافته است. در آن روز آسمانى، پس از قرن ها خشكسالى، معنويت مزرعه حيات، ابرهاى سايه گستر رحمت الهى بر كوير انديشه ها سايه انداخت و باران عشق، مهر ورزيدن و مهربان زيستن بر كوير تفتيده دل ها باريد.
بار ديگر باغ رسالت به بار نشست و زيباترين شكوفه هستى شكوفا شد و دل نورانى محمد، تجلى گاه نام و كلام خداى سلام و آيين اسلام گشت.
روز مبعث، روز بارش بركت، روز سربلندى انسان و روز بلنداى بانگ توحيد، بر همه گيتى مبارك.
تنها شاهد عينى
در دفتر تاريخ زمان و در كتاب جغرافياى زمين، حجاز قطعه اى است از كره خاكى كه قلب حقيقى گيتى، «مكه» سرزمين زمزم و صفا، سعى و مروه، و مشعر و منى را در خود محصور كرده است.
در شمال شرقى اين شهر، كوهى بلند با غارى به قدر قامت يك انسان و با قدمت تاريخ اسلام، سربرافراشته است؛ غار «حرا» مهبط وحى خدا، مطاف فرشتگان آسمانى و خلوت گاه اشك ها، حرف ها و مناجات هاى آخرين سفير الهى بوده است.
امروز مردمان عاشق، با گذر از سنگ هاى بسيار، خود را به آستان اين غار مى رسانند تا عبادت گاه عزيزترين بنده خدا را به تماشا بنشينند و در دل اين تنها شاهد زمينى آب شب راز انگيز، زمزمه هاى وحى الهى را با ضمير احساس بيابند.
اولين گل واژه هاى وحى
روز، پلك هايش را بسته بود. صحرا، تن آفتاب سوخته اش را در خنكاى سحر مى شست. سكوت، سايه اى وهم انگيز بر دل شب انداخته بود.
محمد امين، شبان گله هاى مردم مكه، به روال همه وقت هايى كه دور از غوغاى شهر براى مناجات با خدا به دل كوه پناه مى برد، در گوشه غار به افق هاى دور دست چشم داشت.
آن شب، شب ۲۷ رجب بود و محمد غرق در انديشه، كه ناگاه صدايى گيرا و گرم در فضا پيچيد: بخوان، محمد در هراس وهم آلود به اطراف نگريست.
صدا دوباره گفت: بخوان. اين بار محمد با بيم و ترديد گفت: من خواندن نمى دانم. صدا پاسخ داد: بخوان به نام پروردگارت كه بيافريد آدمى را از لخته خونى.
بخوان و پروردگار تو ارج مندترين است؛ همو كه با قلم آموخت و به آدمى آن چه را نمى دانست، بياموخت. و او هر چه را كه فرشته وحى فرو خوانده بود باز خواند. اين اولين گل واژه وحى بود كه بر آخرين پيامبر خدا فرود آمد.
شكوه مندترين لحظه تاريخ
تقويم زمان با ۲۷ رجب ورق خورده بود و اين شهر مكه، در بستر شبى رازانگيز هم آغوش با سكوتى عميق، انتظار حادثه اى شگرف را مى كشيد. آن شب نبض زمين در دل غار حرا مى تپيد و زمان، منتظر تولد شكوه مندترين لحظه تاريخ خود بود.
فردا روزآخرين صبح دنياى جاهليت كهنه بود و نخستين فجر دنياى معنويت نو. فاصله باريك اين دو دنياى كهنه ونو را شب ۲۷ رجب پديد آورده بود؛ اول در وجود يك تن و سپس در كالبد ميليون ها آدمى. اين يك تن همان محمد، آشناى صميمى كوه حرا بود كه مى خواست با تاج رسالتى كه امشب بر سر مى نهاد، فرداهاى تاريخ را به گونه اى ديگر رقم زند.
انتخاب خداوندى
بيست و هفتمين روز از ماه رجب، نخستين بارى بود كه غار حرا خلوتگاه هميشگى پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) چهره اى تازه به خود گرفته بود؛ چرا كه انوار الهى و آيات آغاز دعوتى عظيم و بزرگ كه مى خواست جهان را فراگيرد؛ جلوه اى خاص و درخشندگى خيره كننده اى به او بخشيده بود. اين بار پروردگار بزرگ، قلب خاضع محمد را برترين قلب ها و پرظرفيت ترين دل ها يافت و او را شايسته پيامبرى خود ديد.
در آن هنگام مردى از تبار پاكان و از سلاله ابراهيم بت شكن، بر سرير نبوت مى نشست كه كامل ترين انسان بود و شايسته ترين فرد براى دريافت مدال پرافتخار رسالت.
عصاره همه پيامبران الهى
محمد اولين نور، آخرين فرستاده، برترى انسان و گل سرسبد هستى بود. او برانگيخته شد تا تلاش همه انبياى الهى را فرجامى جاودانه باشد. او چونان نوح نبى مستضعفان را بر كشتى هدايت و نجات نشاند، ابراهيم وار بر بت هاى زر و زور و تزوير شوريد، با عصاى هوشيارى موسايى اش نيرنگ ها و هزار رنگى ها را باز شناساند و با خلقى عظيم و دمى مسيحايى، در كالبد بى جان جهان روح ايمان و مهر دميد. محمد، عصاره همه پيشوايان آسمانى بود.
جاودانه ترين حادثه تاريخ
بدون ترديد، رسالت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) بزرگ ترين، عميق ترين و جاودانه ترين حادثه تاريخ حيات بشر بوده و همچنان تا كرانه هاى زمان خواهد ماند. انوار تابناك رستاخيزى كه محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بنيان نهاد، اگر چه از جزيرة العرب سرچشمه داشت، ولى شعاع فروزانش همه گيتى را دربرگرفت و تا هميشه روزگار نيز به پرتو افشانى خويش ادامه خواهد داد.
مبعث، بزرگ ترين روز تاريخ بشر
مقام معظم رهبرى حضرت آيت الله خامنه اى - دام عزه، درباره عظمت بعثت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده اند: «روز مبعث، بى شك بزرگ ترين روز تاريخ بشر است؛ زيرا هم آن كسى كه طرف خطاب خداوند قرار گرفت و ماموريت بر دوش او گذاشته شد، يعنى وجود مكرم نبى بزرگوار اسلام(صلی الله علیه و آله و سلم) بزرگ ترين انسان تاريخ و عظيم ترين پديده عالم وجود و مظهر اسم اعظم ذات اقدس الهى است ... و هم از اين جهت كه آن ماموريتى كه بر دوش اين انسان بزرگ گذاشته شد، يعنى هدايت مردم به سوى نور، برداشتن بارهاى سنگين از روى دوش بشر و تمهيد يك دنياى مناسب وجود انسان...، وظيفه بسيار بزرگى بود؛ يعنى هم مخاطب بزرگ ترين است هم وظيفه، بزرگ ترين است؛ روز بزرگ ترين و عزيزترين روز تاريخ است.»
پيامبر نجات بخش
بدون شك، درك دقيق رخداد بعثت پيامبر و تاثير شگرف آن بر تاريخ جزيرة العرب و در مرتبه اى بالاتر بر حيات بشر، بدون شناخت فضاى عصر بعثت ممكن نيست. پژوهشگران تاريخ عرب جاهلى، تصويرى تيره از فضاى آن روزها ترسيم كرده اند. چكاچك نيزه ها و شمشيرها، نعره هاى موهوم جاهليت، ناله دخترانى كه زنده به گور مى شدند، خرافه گرايى و افسانه پرستى، درنده خويى و وحشى گرى، پرستش بت هاى بى شمار و هزاران نارواى شرم آور ديگر، بخشى از آيين زندگى عرب عصر جاهليت بوده است.
قرآن كريم در نكوهش اين شيوه زندگى و حضورنجات بخش پيامبر اكرم(صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده است: «(اى جمعيت عرب، پيش از اسلام) بر لب پرتگاه آتش بوديد. خدا به وسيله پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) شما را نجات داد.»
عصر بعثت در كلام اميرمومنان على (علیه السلام)
زيباترين تصوير از بعثت رسول اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و جهان پيش از آن، دركلام امير بيان، حضرت على (علیه السلام) آمده است. آن پرورده مكتب محمد در نهج البلاغه چنين مى فرمايد: «پروردگار رسولش محمد را در هنگامه اى فرستاد كه فاصله قطع رسالت هاى آسمانى و وحى الهى به درازا كشيده بود.
مردمان در خواب بلند بى خبرى فرو رفته و فتنه ها كمر به تباهى آفرينى بسته بودند. آتش جنگ ها زبانه مى كشيد. دنيا تيره بود و پرفريب، خزان زده بود و يأس آفرين و بى برگ و بار. خشكسالى معنويت بود و قحطى حقيقت. نشانه هاى هدايت فرسوده و پرچم هاى گمراهى افراشته بود... روزگارى بود ميوه اش فتنه، خوراكش مردار و كسب و كارش آلوده، در دل ها هراس بود و در دست ها شمشير» كه در اين هنگام، خداوند پيامبرش محمد را برانگيخت.
پيش از بعثت، از ديدگاه ابن خلدون
ابن خلدون تاريخدان وجامعه شناس بزرگ اسلامى، درباره جامعه عرب جاهلى قبل از بعثت مى نويسد: «اين قوم برحسب طبيعت، وحشى و يغماگر بودند و موجبات وحشى گرى چنان در ميان آنها استوار بود كه همچون خوى و سرشت آنان شده بود و از اين خوى لذت مى بردند؛ زيرا در پرتو آن از قيود فرمان برى حكام و قوانين سر باز مى زدند و نسبت به سياست كشوردارى نافرمانى مى كردند و پيداست كه چنين خوى و سرشتى، با عمران و تمدن منافات دارد....
هر چه را در دست ديگران مى يافتند، مى ربودند و تاراج مى كردند و روزى آنان در پرتو نيزه ها فراهم مى آورد و در ربودن اموال ديگران حد معينى قايل نبودند، بلكه چشم ايشان به هرگونه ثروت يا ابزار زندگى مى افتاد، آن را غارت مى كردند.»
آيين نياكان محمد (ص)
حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در شرافت نسل و طهارت دودمان از برترين مردمان، از سلاله بهترين پاكان و از نسل ابراهيم نبى (صلی الله علیه و آله و سلم) بوده اند.تاريخ نويسان اتفاق نظر دارند كه نياكان پيامبر همگى موحد و خداپرست بودند. عبدالمطلب جد بزرگوار پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در هنگام حمله سپاه پيل كه به فرمان آبرهه براى سرنگونى خانه كعبه آمده بودند، حلقه كعبه را به دست گرفت و با خداى خود، بسان يك موحد به مناجات پرداخت و گفت: «خدايا، جز تو به كسى اميدوار نيستم.» همچنين در هنگام قحطى و خشكسالى حضرت ابوطالب، برادرزاده خود، حضرت محمد را به محل نماز مى برد و خدا را به مقام او سوگند مى داد و باران مى طلبيد.»
آيين پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) پيش از بعثت
حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) تا قبل از آنكه در ۲۷ رجب، به افتخار سفيرى خداوند نايل شود، هيچ گاه در باطل شركت نجست، هرگز به گرد گناه نگشت، از يارى حق كوتاهى نكرد و همواره بر آيين توحيد استوار ماند. در تاريخ آمده است كه وقتى پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) در سنين جوانى، همراه با كاروان تجارى شام، به «بحيرا» (راهب نصرانى) برخورد و او پيامبر را به لات و عزى، دو بت مشهور مكه سوگند داد، حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) بر او پرخاش كرد و فرمود: «هرگز مرا به لات و عزى سوگند مده».
بسيار اتفاق مى افتاد كه حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در مكه ناپديد مى شد، ولى او را در غار حرا مى يافتند كه به عبادت و اطاعت خداوند سرگرم است و به مراسم عبادى خاصى كه براى مكيان ناشناخته بود مشغول. بهترين گواه بر يكتاپرستى پيامبر، همان اعتكاف ايشان، پيش از بعثت در غار حرا است.
محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) آماده قبول رسالت
حضرت محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) پيش از آن كه به مقام نبوت الهى نايل شود همه شايستگى هاى لازم را براى بردوش گرفتن مسووليت سنگين رسالت، در وجود خويش فراهم آورده بود. دكتر سيد جعفر شهيدى، مورخ و اسلام شناس معاصر، در اين باره مى گويد: «محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) در كودكى نيز خوبى ها و خصلت هاى نيك فراوانى داشت كه او را از ديگر كودكان جدا مى كرد.
در جوانى نيز از آن چه بيش تر قوم او بدان آلوده بودند، بركنار بوده، در مجالس غزل خوانى و پاى كوبى آنان شركت نمى كرد، مى خوار نبود، بت ها را دشمن مى داشت. راست گو و درست كردار و امين بود و در نتيجه، درونى پاك و روشن فكرى درخشان، ضميرى الهى و نهادى آسمانى داشت.
شگفت نيست كه اين درون پاكيزه و فكر روشن، او را از مردم دور كند و به كناره گيرى و نگريستن در وضع رقت بار مردم خود و مردم سراسر جزيره و سرانجام تفكر در عظمت آفرينش و خداى بزرگ وا دارد.»
خبر از بعثت پيامبر (ص)
بعثت پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) و ظهور ايشان از سرزمين حجاز، از رويدادهايى بوده كه پيش از رخداد آن توسط پيامبران الهى، كتاب هاى آسمانى و گاه عالمان و دانايان راز بشارت داده شده بود.
قرآن مجيد در آيه ۶ سوره صف، از زبان حضرت عيسى مى فرمايد: «به فرستاده اى كه پس از من مى آيد و نام او «احمد» است، بشارت گرم.»
حكماى عرب نيز همچون ورقه بن نوفل، عبيدالله بن جحش و عثمان بن حويرث كه كتاب هاى آسمانى را مى خواندند ظهور پيامبرى را مژده مى دادند كه بشريت را از اين پرتگاه مخوف مى رهاند.
يهوديان مدينه نيز به وجود پيامبرى كه درميان آنان برانگيخته مى شود و كتابى بزرگ مى آورد وجهان را زير فرمان خود و آنان را در زندگى سربلند وعزت مند مى كند، بر خود مى باليدند.
اطلاع حضرت خديجه (علیه السلام) از بعثت پيامبر (ص)
حضرت خديجه همسر گرامى رسول خدا (صلی الله علیه و آله و سلم) سال ها پيش از بعثت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) از وقوع چنين رخدادى اطمينان داشت. در روزگار جوانى پيامبر (ص)، هنگامى كه ايشان عهده دار كاروان تجارتى خديجه عليهماالسلام در سفر به شام بود، غلام حضرت خديجه در گزارش خود به آن حضرت چنين گفت: در بصرى، محمد امين به منظور استراحت، زير سايه درختى نشست.
در چنين هنگام، راهبى كه در آن صومعه بود، از من نام او را پرسيد، سپس چنين گفت: «اين مرد كه در زير سايه اين درخت نشسته است، همان پيامبرى است كه در تورات و انجيل درباره او بشارت هاى فراوان خوانده ام.»
بعدها، ورقة بن نوفل، عموى حضرت خديجه كه خود از دانايان عرب بود، با اشاره به برانگيخته شدن پيامبرى الهى ازميان قريش و ازدواج او با زنى ثروتمند، به خديجه عليهماالسلام مى گفت: «روزى فرا مى رسد كه تو با شريف ترين مرد روى زمين وصلت مى كنى.»
حضرت على (علیه السلام) ناتوان از توصيف
مردى از اميرمومنان على (علیه السلام) درخواست كرد تا اخلاق پيغمبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را برايش برشمرد، حضرت فرمودند: «تو نعمت هاى دنيا را بشمار تا من نيز اخلاق آن جناب را برشمرم.» مرد گفت: چگونه ممكن است نعمت هاى دنيا را شمارش كنم در حالى كه خداوند در قرآن مى فرمايد: «اگر نعمت هاى خدا را بشماريد نمى توانيد به پايان رسانيد.» حضرت على (علیه السلام) پاسخش داد: «خداوند، تمام نعمت هاى دنيا را كم و قليل مى داند. در اين آيه كه مى فرمايد: «بگو متاع دنيا اندك است» و اخلاق پيامبر اكرم (صلی الله علیه و آله و سلم) را در اين آيه عظيم شمرده و مى فرمايد: «تو را خوبى بسيار بزرگ است». اينك تو برشمارش چيزى كه اندك است توانا نيستى، من چگونه چيزى كه عظيم و بزرگ است، توصيف كنم.
آثار و اهداف بعثت در كلام امام خمينى
سلاله پاك پيامبر مصطفى (صلی الله علیه و آله و سلم) و پرچم دار راستين انقلاب،امام خمينى (ره) دربيانى بلند درباره اهداف و آثار بعثت پيامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) فرموده اند: «بعثت رسول خدا براى اين است كه راه رفع ظلم را به مردم بفهماند، راه اين كه مردم بتوانند با قدرت هاى بزرگ مقابله كنند. بعثت براى اين است كه اخلاق مردم را، نفوس مردم را، ارواح مردم را، تمامى اين ها را از ظلمت ها نجات بدهد. ظلمات را به كلى كنار بزند و به جاى او عدالت بگذارد.... و راه او را به ما فهمانده است، فهمانده است كه تمام مردم، تمام مسلمين برادر هستند و بايد با هم وحدت داشته باشند، تفرق نداشته باشند.»
فلسفه بعثت پيامبر خاتم (ص)
اميرمومنان على (علیه السلام) درباره فلسفه بعثت پيامبر خاتم (صلی الله علیه و آله و سلم) چنين مى فرمايند:«خداى سبحان، براى وفاى به وعده خود و كامل گردانيدن دوران نبوت، حضرت محمد را مبعوث كرد؛ پيامبرى كه از همه پيامبران، پيمان پذيرش نبوت او را گرفته بود، نشانه هاى او شهرت داشت و تولدش بر همه مبارك بود.
در روزگارى كه مردم روى زمين داراى مذهب پراكنده، خواسته هاى گوناگون و روش هاى متفاوت بودند، عده اى خدا را به پديده ها تشبيه كرده و گروهى نام هاى ارزشمند خدا را انكار و به بت ها نسبت مى دادند و برخى به غير خدا اشاره مى كردند.
پس خداى سبحان، مردم را به وسيله محمد (صلی الله علیه و آله و سلم) از گمراهى نجات داد و هدايت كرد و از جهالت رهايى بخشيد.»
منبع: روزنامه جوان الف