اسلام و مدرنیته
تهیه کننده: محمود کریمی منبع : راسخون
اشاره:
روزهای 24 تا 26 اكتبر سال 2002 دانشگاه تورنتو شاهد برگزاری سمیناری تحت عنوان مدرنیسم از دیدگاه اسلام و مسیحیت بود. این سمینار با همكاری فرقه منونایت از فرق مسیحیت و موسسه آموزشی و پژوهشی امام خمینی قم برگزار شد. 8 مقاله علمی توسط استادان و دانشجویان مسلمان و مسیحی ارایه گردید. رحیم پور ازغدی، حمید پارسانیا از ایران و جیمز رایمر و لیدیا هاردر از كانادا از جمله سخنرانان این سمینار بودند. حسن رحیم پور ازغدی با مقالة «مدرنیته، آری و نه!» و حمید پارسانیا با مقالة « از عقل ابزاری تا عقل قدسی» در این همایش حضور یافتند.در اینجا مشروح سخنرانی دانشمند فرهیخته دکتر رحیم پور ازغدی از نظر مخاطبین محترم می گذرد :
آقایان، خانمها، بسیار خوشوقتم كه فرصت گفتگوی علمی با برخی اساتید برجسته كانادا و آمریكا اینجا در دانشگاه تورنتو فراهم آمده است. از همه حضار محترم، از پروفسور جیمز رایمر، دكتر دیوید شنگ، خانم سوزان كنلهاریسون، خانم دكتر لیدیا نیوفلدهاردر، جان هوور وسایر اساتید محترم و دانشجویان عزیز، پیشاپیش تشكر میكنم. هر چه پنجره فرهنگ ها و ادیان بر روی یكدیگر گشودهتر باشد بیشتر معلوم میشود كه گمشده حقیقی همه بشریت، یكی است و اگر این گفتگوها در سطح جهانی، فعالتر میبود امروز شاید بشریت مجبور نبود كه بیش از زبان، از دست ها و سلاح هایش استفاده كند. امیدوارم كه گفتگوهای آكادمیك میان جهان اسلام و مسیحیت ادامه یابد و نقاط اشتراك و نیز نقاط تفاوت، واضح و مستدّل شود، نقاط مشترك، ما را به یكدیگر نزدیكتر میكند و نقاط اختلاف نظر هم چیزی از دوستی ما كم نخواهد كرد بلكه راه تفكر و دغدغه جستجو را بیشتر باز خواهد كرد. در این دو جلسه خواهم كوشید چهار نكته را به بحث بگذارم. یكی ابهام در مفهوم مدرنیزم است. زیرا مشكل نخست، تعریف مدرنیزم است. نكته دیگر، وضعیت دوگانه ما در برابر مدرنیته است كه پاسخ "آری و نه" به آن میدهیم نه پاسخ "آری یا نه".
در دو عنوان دیگر بحث، به اپیستمولوژی مدرنیته و نسبت انسان و خدا در مدرنیته خواهم پرداخت و امیدوارم در فرصت پاسخ به سوالاتاساتید و دانشجویان عزیز، اگر ابهامی در عرائض من بدلیل كمبود فرصت، باقی ماند برطرف شود و در هر حال آماده هستم تا نكات تازهای از شما دوستان بیاموزم. من بحث را با پرسشی تاریخی از ابهام مفهوم مدرنیزم آغاز میكنم؛
1 ـ گزارش تاریخی: ابهام در مدرنیزم و پست مدرنیزم
براستی امر مدرن از غیرمدرن، با چه چیز، تفكیك میشود؟! آیا با زمان خاص و دقیق تاریخی؟! آیا با فیلسوف، متكلم یا هنرمند خاصی؟! آیا با سرزمین ویژهای؟! مدرنیته آیا در قرن 14 و 15 با رنسانس و بازتولید اومانیزم باستانی در ایتالیا آغاز شده و یك پدیده در عرصه ادبیات، هنر، مجسمهسازی و نقاشی است؟! آیا در قرن 16 و با رفرماسیون مذهبی و پروتستانیزم و جنبش نفی كلیسای كاتولیك روم در آلمان و انگلیس، در گرفته است؟! آیا در قرن 17 و اوایل قرن 18 با نظریات دكارت، كانت، هابز، لاك، گالیله و نیوتن، هویت یافته؟! یا اواخر قرن 18 و قرن 19 با انقلاب صنعتی و پیدایش كارخانهها و صنایع جدید و شهرنشینی و... در اروپا پدید آمده است؟! و یا با نظریههای سیاسی جمهوری خواهانه فرانسه و آمریكا؟! آیا رئالیسم گوستاوكوربه، سمبل نقاشی مدرنیستی است یا امپرسیونیسم كلودمونه یا اكسپرسیونیزم تجریدی پولاك؟! آیا ادبیات مدرنیستی، نوع روایت ویرجینیاولف و جیمزجویس است یا ارنست همینگوی؟! آیا موسیقی مدرن، صداهای غیرهموزن آرنولد شوئنبرگ است یا آثار استراوینسكی؟! آیا معماری مدرن، آثار لوكوربوزیه است یا والتر گروپیوس؟! آیا مدارا وتولرانس، مظهر مذهب مدرن است و در قرن 16 كه قرن اصلاح مذهب است، آیا مدارا بیشتر شده است؟! و مذهب مدرن، كدامیك از مذاهب پدید آمده در قرن 16 اروپاست؟! و خروج از ولایت كلیسا با كدام مقصد اصلی و ایجابی صورت گرفت؟!
معرفتشناسی مدرن، معرفتشناسی استقرائی بیكنی (Induetion) است یا شناخت قیاسی (Deduction)دكارتی؟! آیا تجربهگرائی كلاسیك انگلیسی و نگاه خشك پوزیتیویستی به عالم و آدم، یا نگاه رمانتیك به انسان و جهان، كدامیك مدرن است؟! دستگاه شناخت لاك یا بار كلی؟! هیوم یا اسپینوزا؟! و یا روش انتقادی كانت؟! كدام اپیستمولوژی، مدرنتر است؟! آیا شكاكیت و نسبی گرایی جدید فرانسوی یا اصالت تجربه انگلیسی، یا ایدهآلیسم آلمانی یا پراگماتیزم آمریكایی كدام فرزند اصلی مدرنیزماند؟! مدرنیته، منادی امكان شناخت صد در صد است یا امتناع صد در صد شناخت؟!
در برجستهترین مكاتب اجتماعی جدید غرب، فاشیزم، استالینیزم و لیبرالیزم، كدام مدرن ترند؟! این هر سه، محصول مدرنیتهاند و اتفاقاً هر سه با شمائل امپریالیستی در قرن بیستم به سروقت جهان اسلام آمدهاند و ما هر سه را تجربه كردهایم. در فلسفه سیاسی، آیا تمركز قدرت هابز، "دولت مدرن" است یا تكثّر قدرت و تفكیك قوای منتسكیو؟! آیا قرارداد اجتماعی روسو یا لیبرالیزم جان لاك و یا سوسیالیزم ماركس، كدام مدرناند؟! یوتوپیا یا ضدّ یوتوپیا؟ ایدئولوژی یا نفی ایدئولوژی؟! دمكراسی یا توتالیتریزم؟ سرمایهداری بازار آزاد یا سرمایهداری دولتی؟! كاپیتالیزم یا سوسیالیزم؟! اصالت فرد یا جمع؟! برابری خواهی یا نفی عدالت توزیعی و دفاع از نظم خودجوش (گالاتاكسی)؟! ناسیونالیزم و مفهوم دولت ـ ملت یا انترناسیونالیزم و جهانی شدن؟! آیا اخلاق ستیزی و شخصی كردن ارزشها یا اخلاق سازی غیردینی؟! آیا اخلاق عملی كانت، مدرن است یا اخلاق پوزیتویستی كارناپ؟! آیا چون بنتام و میل، "خیراخلاقی" را به "لذّت و سود" (فردی یا جمعی)، ارجاع دادن، تفسیر مدرن اخلاق است یا تحویل اخلاق به عاطفه و احساس یا شهود؟، اخلاق طبیعی، اخلاق تكاملی و تطوّرگرایی یا نیهیلزم اخلاقی؟ پذیرش كدامیك، جواز ورود به مدرنیته است؟!
اخلاق را روبنای ابزار تولید بدانیم یا به نیروی وجدان روسوئی، اعتماد كنیم تا مدرن باشیم؟ جهانی سازی و غربیسازی یا پلورالیزم جهانی، كدام مدرنتر است؟ آیا حقوق وضعی یا حقوق طبیعی و یا حقوق عرفی، كدام مدرن است؟ "سودگرایی" یا "خردناب" یا "قرارداد"، كدام منشاء "حقوق بشر" مدرن است؟ پوزتیویزم حقوقی، نسبیگرایی و یا واقع گرایی در مبنای حقوق بشر؟!
میبینید كه در حوزه نظری، صدها ابهام در پَس كلمه "مدرنیته" وجود دارد.
اگر بگویید كه "مدرنیته"، چیزی شامل همه این ایدههاست، پس آنگاه معلوم میشود كه مدرنیته، در واقع، نه یك گفتمان، بلكه مجموعهای از پاسخهای متناقض به گفتمان قبلی یعنی "فرهنگ اروپایی مسیجی قرون میانه" بوده است، یعنی "نـه" گفتن به نظام مسیحی، فئودالی اروپا و حركت در جهت عكس آن در قالب تحولات مؤثری در چهار حوزه اپیستمولوژی، انتولوژی، انسانشناسی و تكلیفشناسی (حقوقی و اخلاقی) بروز كرده است و به عبارت دیگر، دری باز شده كه همه این مفاهیم متناقض و پراكنده، ظرف پانصد سال گذشته بتدریج جایگزین مسیحیت پنج قرن پیش شده است.
در این صورت، پس آیا مدرنیته، یك بحران در جواب بحران قبلی است؟ یه یك معنا، شاید. اما به معنایی كه من به آن خواهم پرداخت "مدرنیزم"، علیرغم همه ابهام و اغتشاشی كه در مفهوم خود دارد، یك ایدئولوژی متصلب با جنبه سلبی شدیدالّلحن است و خود به "دُگما"ی جدیدی تبدیل شده است.
البته این نكته چیزی از ابهام در جنبه ایجابی "مدرنیته"، كم نمیكند و بیشك، ابهامی كه در مفهوم پستمدرنیزم است نیز ریشه در ابهام مفهوم "مدرنیته"، دارد، در اواخر قرن بیستم، به هر چیزی، "پُست مدرن" گفته شده است: از هنر و اخلاق و اقتصاد و سیاست و تاریخ و الهیات و كیهانشناسی و روششناسی و وسایل ارتباط جمعی تا آرایش مو و لباس.
شاید جنبش "پسا ساختارگرایی" كه حدود 40 سال قبل در فرانسه اعلام موجودیت كرد تنها یكی از علایم پایان ایدئولوژی مدرنیته بود، و فعالیتهای پلورالیستی، نسبی گرا، فمینیستی و نقد مدرنیسم ادبی، جنبش محیط زیستی و... علایم دیگر آن بود كه در جهت شالوده شكنی مدرنیته و برخورد با جزمیت مدرنیستی در گرفت و مدرنیزم را نوعی فوندامنتالیزم و بنیادگرایی و ناكجاآبادگرایی بربادرفته و افشا شده نامید. مسأله به نقدهای ادبی، محدود نماند بلكه نیهیلیزم، از شكم مدرنیزم، بیرون آمد و مدرنیته و مدرنیزم، پروژه پایان یافتهای دانسته شد كه صدمات غیرقابل جبرانی به غرب و بشریت وارد كرده است و غرب از چاه قرون وسطی و سنت مسیحی كاتولیك به چاله مدرنیزم دنیازده و شهوتران در غلتیده است و حال باید این راه حل جدید نیز نفی شود. سلطه طبقاتی سرمایهداران كه از نتایج مدرنیزم صنعتی بود و به كالاپرستی، از خودبیگانگی، سلطه پول، شیئی گشتگی انسان و فاصلههای طبقاتی شدید و تبعیض انجامیده بود، یكی از نقاط مورد حمله در گفتمان مدرنیته لیبرالی و سرمایهداری بود كه از سوی گرایشات چپ و به ویژه ماركس طرح شد. تبدیل جامعه عقلانی مدرن به قفس آهنین و بوروكراتیزه شدن سلطه سرمایهداری، و ابزار شدن انسان و له شدن او زیر چرخهای ترقی و توسعه و اسارت جدیـد انسان، نقـد دیگری بـود كه ابتـدا از سـوی ماركـس سرمایهداری (ماكس وبر) و پارهتو و موسكا به عنوان "اعترافات"، طرح شد و سپس حلقه فرانكفورت و دیگران به نحو دقیقتر و شجاعانهتری آن را ادامه دادند.
پیدایش "جامعه مدرن آنومی"، سرگشتگی اخلاقی، درهم شكستن ارزشها و فقر اخلاقی و معنوی نیز جزء عوارض مدرنیسم بود كه توسط جامعه شناسانی چون دوركهایم مطرح میشود و البته این مشكلات با پیشنهادات او چون تشكیل گروههای مدنی و تقسیم كار اجتماعی و... نیز حل نشد بلكه بغرنجتر شد.
نقدهای هگلی چه از سوی هگلیان جوان، و حتی هگلیهای راست به جامعه مدرن سرمایهداری و انحطاطهای بزرگی كه پتانسیل عقل مدرن را تمام شده، اعلام كردند، نقاط دیگری از آسیب پذیری مدرنیته را نشان داد و امروز، اساساً معرفتشناسی مدرنیته كه نقطه شروع مدرنیزم است، اساساً زیر سؤال رفته است و پست مدرنیستها، از چیزهایی سخن میگویند كه هر یك برای تخریب مبانی فكری ایدئولوژی مدرنیته، كافی است؛ از تلقی علم به عنوان جزئی از فرهنگ، نفی مفاهیم كلیدی، وابستگی علوم اجتماعی و انسانشناسی به متن، مركز زدائی از علم، نفی پارادایم علمی واحد و قواعد عام، پایان یوتوپیای مدرنیته، نفی امكان استقلال فرد و فردگرایی قرن هفدهمی، نفی فهمپذیری كل جهان اجتماعی، نفی عقلانیت رفتارها و نفی "ســوژه" به عنوان پایه فلسفی ایدئولوژی مدرنیته و پایان فراروایتها.
فلسفه اروپاییبعد از هایدگر و بعد از فلسفه تحلیلی ویتگنشاین و ابرهای پراكنده دیگری به تدریج به یكدیگر متصل شدند و عقلانیت ابزاری سرمایهداری و فردگرایی لیبرال را مخدوش كردند، امكان ادراك، حتی ادراكِ "خود"، گرچه از نوع مدرن آن، زیر سؤال میرفت و داوری جزمی له یا علیه هر ارزشی ناممكن شده است. پست مدرنیزم تاریخی از تغییر بنیادین سازمانهای اجتماعی، سیاسی مدرنیته و فرهنگ آن خبر میدهد، پست مدرنیزم روش شناختی، بنیادهای معرفت مدرن غربی را متزلزل میخواند و دیگر هیچ وحدت و غایتی در عالم و آدم نمیبیند، نه از نوع مادی و كور و نه از نوع الاهی و دینی آن. متلاشی شدن خانواده، ترویج مفاسد اخلاقی، سقط جنین، همجنس بازی، شهوت پرستی در محراب نفس و نفی همه اصول اخلاقی و ارزشهای دینی اجتماعی نیز جزء فرآوردههای مدرنیته، خوانده شده است.
برخی معتقدند كه مدرنیزم، جنبشی علیه اروپای مسیحی و فئودالی بود و پست مدرنیزم، مرحله انكار مدرنیزم و اعلام پایان پروژه و بن بست انسانی است.
اما من در اینجا تنها از خود متفكران غرب، نقل قول كردم و هنوز نمیخواهم قضاوت ارزشی و داوری اخلاقی یا... در باب سنتهای مسیحی، مدرنیزم یا پست مدرنیزم كرده باشم كه آیا هر یك نسبت به قبلی، پدیدهای لزوماً متعالیتر و متكاملتر است یا نازلتر و یا هیچ.
نخستین سوالی كه اینك بدان میپردازم آن است كه آیا "مدرن"، در قیاس با سنتهای اروپایی و مسیحی، مدرن است یا كلیشهای عام و بشری است كه نسبت به همه فرهنگها و ادیان ـ و در اینجا به ویژه، "اسلام" ـ مضمون غربی مدرنیته، لزوماً مدرن و مترقی و تازه است؟!
بیشك علیرغم همه ابهامات و تشتّت در تعریف مدرنیته، میتوان به برخی از مهمترین شاخصهای آن در آثار كلاسیك مدرنیته اشاره كرد كه در ذیل عناوینی چون رنسانس، انقلاب صنعتی، اومانیزم، رفورمیزم مذهبی و پروتستانتیزم، لیبرالیزم، روشنگری و نقد سنتهای محافظهكار كلیسایی ذكر شدهاند. من این شاخصها را علیالاصول در دو دسته معرفتی و عملی دستهبندی كردهام. مفاهیمی چون عقلگرایی، علمگرایی و استقراء و تجربه، شكاكیت در الهیات مسیحی، عقل ابزاری، تكنولوژی و ماشینیزم، شهرنشینی و تقسیم كار و تفكیك نهادها و بوروكراسی، فردگرایی، اومانیزم، آزادی، سكولاریزم، دمكراسی لیبرال، سرمایهداری و بازار آزاد، مصرف گرایی، ترقّی و توسعه مادی، تقریباً همه این مفاهیم در اروپا برای نخستین بار در تعارض صریح فرهنگ مسیحی و ساختار معیشتی و اقتصادی قرنهای پیشین اروپا وارد عرصه فرهنگ و تمدن غرب شده و آن را متحول كردهاند. همه این مؤلفهها را شاید بتوان در دو نقطه كانونی، متمركز كرد كه یكی تعریف عقل (توانایی و حدود معرفت انسانی) و دیگری تعریف انسان (حقوق و كرامت انسان) است و نظریه پردازان برجسته غرب كه بدون آنكه خود در قرنهای قبل بدانند، ما امروز آنان را تئوریسینهای مدرنیته میخوانیم، مدعی كشف دوباره قدرت عقل انسان و نیز حقوق او بودهاند.
2- اپیستمولوژی مدرنیته:
اسلام، سه سطح از "شناخت" یعنی معرفت حسّی، معرفت عقلی، معرفت شهودی را به رسمیت میشناسد و معرفت وحیانی را با مضامینی از سنخ هر سه حوزه معرفت (حسّی، عقلی، شهودی) و حوزههای فراتر از آن، منبع مستقلّ معرفت میداند. بخشی از حقائق عالم، از نوع محسوسات، معقولات، مشاهدات و... كمابیش در دسترس افراد بشر است كه در صورت تعلیم و تربیت، این ادراكات، افزایش مییابند، همچنین انضمام این ادراكات به یكدیگر، ادراكات مركب و پیچیدهتری پدید میآورد و در هر حال، افزایش هیچیك از علوم تجربی، عقلی و تجربیات باطنی، اگر با متد صحیح، صورت گیرد تعارضی با وحی ندارد و در عین حال، برخی گزارههای معرفتی و ضرورتهای عملی متعالیتر وجود دارند كه جز از طریق "وحی"، قابل كسب نیستند.
ادراك حسّی، ابتدائیترین نوع درك بوده و در حوزه خود، معتبر است و فقدان هر حسّ به فقدان بخشی از آگاهیها میانجامد زیرا محسوسات را بدون وساطت حسّ، عقل به تنهائی نمیتواند درك كند. اما بدون عقل نیز، ادراك حسّی، بی فایده و بیسرانجام خواهد بود. نه از خطای حواسّ، بیاعتباری درك حسّی را میتوان نتیجه گرفت و نه بدون كمك عقل، اعتبار ادراك حسّی، قابل اثبات خواهد بود. بنابراین باید نه چون آمپریستها و به ویژه پوزتیویستها، شناخت حسی را مطلق كرد و نه چون دكارت، منكر اعتبار شناخت حسّی شد. شناخت حسّی، معتبر است اما اگر منكر شناخت حضوری و بدیهیات شدیم، هیچ تجربه و احساسی، منشاء علم نمیشود و كل علوم تجربی، غیرقابل توجیه شده و منطقا فرومیپاشند و هیچ قانون علمی نخواهیم داشت بعلاوه خطاپذیری حسّ، امر تجربه شدهای است و علوم غیرتجربی هم اعتبار خود را از شناخت حسّی نمیگیرند. تجربه و استقراء در حوزه محسوسات، مفیدند اما مستغنی از عقل نیستند، خطاپذیرند، محدود به زمان و مكان خاصّاند، جزییاند، ظاهربیناند، متاثر از شرایط بدنی و نفسانی انسانند و در عین حال، با رعایت همه شرائط و در حوزه خود و حدود خود، محترمند.
ادراك عقلی، منشاء اساسیترین معرفتهای بشری است. بدون عقل، دین نیز نه قابل اثبات و نه قابل درك است. عقل، یك ارزش بنیادین است و حتی امور تعبّدی اسلام، مبنای عقلی دارند. ما به صدق گزارههای اسلامی معتقدیم و "حقّانیت" را در گزارههای خبری، مترادف با "صـدق" میدانیم و "صـدق" را علاوه بر "صدق اخلاقی" به مفهوم "صدق منطقی و فلسفی" میدانیم كه البته اعمّ از "صدق تجربی" است و به مفهوم صرفا "انسجام درونی گزارهها" برای توجیه باور نیز نیست تا یك "افسانه منسجم" را نیز صادق بدانیم.
متفكران مسلمان، عقلگرایند گرچه دكارتی نیستند و عقل را كافی و خودكفا نمیدانند. به عبارت دیگر اولاً شناخت حسی را انكار نمیكنند و ثانیا اعتبار "گزارههای عقلی محتاج به استدلال" را بر اعتبار "گزارههای عقلی بینیاز از استدلال" (چون امتناع تناقض یا رفع تناقض، امتناع انفكاك معلول از علت تامّه، اصل هوهویة، حمل اولی و... اولیات و وجدانیات) مبتنی میكنند و اعتبار "گزارههای بدیهی عقلی" را كه ـ یقینیاند - ذاتی و یا ناشی از شناخت شهودی میدانند كه خطاناپذیر است زیرا واسطهای در كار نیست مگر آن كه خطا در تفسیر آن صورت گیرد.
به عبارت دیگر، قضایای وجدانی (من هستم، میترسم، شك دارم) خطاناپذیرند چون گزاره و واقعیت، هر دو نزد ما حاضرند. در خطاناپذیری "قضایای منطقی" كه حاكی و محكّی، هر دو در ذهناند (مفهوم انسان، كلی است.) و یا قضایای تحلیلی كه مفهوم موضوع و محمول، در آنها یكی است، نیز بحثی نیست. بدیهیات ثانویه نیز از بدیهیات اولیه، استخراج میشوند. پس صدق گزارهها، یا با شهود و بداهت و یا با استدلال منطقی مبتنی بر آنها، احراز میشود و بسیاری از معارف اصلی بشری (اعمّ از دینی و غیر دینی) با همین روش، قابل درك است.
گزارههای اسلامی با چنین ادراك عقلی، نباید تعارضی داشته باشند و معتقدیم كه نه تنها چنین تعارضی ندارند بلكه مستقیم یا غیر مستقیم، به عقل، مستظهرند و "اعتبار شرعی و دینی" به چنین ادراكات عقلی داده و از عقل، حمایت كرده و آن را جزء منابع دین دانستهاند.
بنابراین از منظر اسلام، میوه ممنوعه در بهشت، عقل و علم نبودهاند بلكه عقل، پایه اسلام است و خود نیز در سایه اسلام رشد كرده است. علوم تجربی و استقراء نیز حتی اگر برای كسب قدرت و فایده (مفاهیم بیكنی) به كار روند مشروط به آن كه به "حقیقت"، "عدالت" و "اخلاق"، پشت نكنند، نه تنها حرام و تابو نیستند بلكه مورد تشویق اسلام بودهاند. این است كه تعارض "علم و دین" یا "عقل و دین" در جهان اسلام، بعنوان مسائل عمدهای مطرح نشدند و تنها پس از ترجمه از الاهیات غرب، مورد بحث متفكرین مسلمان در قرون اخیر قرار گرفتهاند و به همین دلیل است كه هم علوم تجربی و فنّاوری و هم علوم عقلی و فلسفی در سایه اسلام، رشد كرده و بالیدند. در اسلام، حتی اعتبار ادله نقلی و مرجعیت دینی نیز با عقل، اثبات و یا تأیید میشوند و شرط "عدم مخالفت با عقل"، جزء شروط اعتبار گزارههای دینی ماست و معتقدیم گزارهای مخالف با عقل در سراسر قرآن كریم و سنّت قطعی پیامبر (ص) وجود ندارد. ما در سراسر معارف اسلامی، داوری عقل را لازم میدانیم و البته آن را كافی نمیدانیم و محدودیتهای عقل را نیز در نظر داریم و این بدان معنی است كه "وحی"، مضامین فراتر از "عقل" را دراختیار مینهد زیرا عقل، محدودیت هایی دارد و خطاپذیر نیز هست اما هیچ یك از مفاهیم وحی اسلامی با عقل، درنمیافتد و ناسازگار نیست.
اگر "عقل"، پیامبر باطنی و "پیامبران"، عقل ظاهریاند و اگر وحی و عقل، راههائی برای درك مراتب گوناگون "حقیقت"اند پس نمیتواند میان آنها تعارضی باشد و اگر تعارضی دیده شود، بدوی و ظاهری است.
خدای اسلام، در تاریكی مجهولات علمی و معضلات عقلی، اثبات نشده تا با پیشرفت علوم یا عقل ورزی بشر، عقب نشینی كرده و كوچك و محو شود بلكه پیشرفت عقول و علوم، همواره مویدات بیشتری بر عقائد اسلامی میافزاید و هیچ تجربه عملی و آزمایش طبیعی، نقض هیچ یك از مدعیات اسلامی را اثبات نكرده است.
ما در اسلام، نه به "سمبلیك دانستن زبان دین" و نه به "تفكیك قلمروی ایمان و تجربه دینی از قلمروی عقل"، محتاج نشدیم زیرا اسلام نه براساس طبیعیات ارسطو، الاهیات خود را بنا كرده بود، نه با هیئت بطلمیوسی، گره خورده بود و نه زمین را مركز جهان میدانست و نه كشف قوانین طبیعت را به منزله نفی خالقیت یا قدرت خدا میدانست و بنابراین هیچ یك از كشفیات گالیله، كپرنیك، براهه و كپلر و نیوتن، نه تنها منافاتی با الاهیات اسلامی ندارد بلكه بخشی از این كشفیات، از ابتدا جزء مدّعیات اسلام بود و یا توسط متفكران مسلمان، اعلام شده بود و در جهان اسلامی، كسی از آن، بوی زندقه و كفر، استشمام نكرده بود. ادعای نظام عمومی مكانیك و عقلانی دیدن جهان فیزیك، هیچ یك، جهان بینی اسلامی را نلرزانده بود تا "كفـر"، تلقی شوند. مفاهیم اسلامی در باب خدا و ماوراء الطبیعه، قابل تبیین عقلی بود و نیازی به خشونت و تفتیش عقائد نداشت. اسلام، تصویری انسانی از خدا ارائه نداده بود تا خدای او، به قول كُنت، خدای دوره كودكی بشر باشد و پس از بلوغ عملی و عقلی بشر، متروكه شود. خدای اسلام در گوشهای از عالم، پنهان نشده است بلكه خدای همه عالم است و با همه اشیاء، نسبت مساوی دارد و همه اشیاء بدون استثناء، مظهر قدرت و علم و حكمت و مشیت او و آینه جمال و كمال و جلال اویند و در این خصوص، فرقی میان پدیدههائی كه علتشان برای ما آشكار یا پنهان است، وجود ندارد بلكه جهان با همه علل و اسباب طبیعی و فوق طبیعیاش وابسته به اوست و او بر زمان و مكان، مقدم است و همه چیز، فیض اوست. خدا در ردیف علل طبیعی نیست تا اگر علل طبیعی پدیدهای كشف شد، خدا انكار شود بلكه جهان و همه علتها و معلولها و مكشوفات بشر و خود بشر یكسره، كار خداوند است. خداوند، علت نخستین به معنای طبیعی نیست تا استثنائی بر "قاعده علّیت" بوده و یا خود، علّت خود باشد و یا فرض "علّت نخستین"، مستلزم تناقض گردد بلكه او اساسا معلول نیست تا محتاج علت باشد.
معرفتشناسی كانت نیز كه از شاخصهای برجسته مدرنیته دانسته شده و مقولات دوازدهگانه كانتی را بر همه چیز حاكم ساخت، عملاً مشكلی از معرفت و آگاهی را حل نكرد بلكه راه شناخت را در واقع، مسدود ساخت.
كانت دانست كه صرفا با معقولات اولیه (برگرفته از محسوسات)، "علم" پدید نمیآید ولی معقولات ثانیه (اعم از مفاهیم منطقی و فلسفی) را كاملاً ذهنی و جزء ساختمان ذاتی ذهن دانست و خطای او همینجاست. زیرا نه ذهن، پیشساختهای دارد و نه همه معقولات موجود در ذهن، صددرصد ساخته ذهن و به كلّی، منقطع از خارجند. او زمان و مكان را نمیتواند تعریف كند و در عین حال "علم" را واقع در ظرف زمان میداند حال آن كه علم، گرچه در زمان خاصی پدید آید و مبادی و مقدماتش، امور زمانی باشد ولی خود علم، گرفتار زمان نیست و بعبارت دیگر، زمان، ظرف علم است نه قید علم. بعلاوه كه زمان نیز حالت جسم است نه مفهوم صرفا ذهنی.
بعلاوه، مقولات ذهنی كانت، چگونه صددرصد ذهنی و ساخته ذهناند و در عین حال، بر اشیاء خارجی، منطبق میشوند؟ و این ارتباط و انطباق چگونه میان امور ذهنی محض كه به نظر او منشاء خارجی ندارند با واقعیات خارجی پیدا میشود؟! و در این صورت چه ارتباطی میان عالم و معلوم خواهد بود؟!
همچنین اگر كانت معتقد است كه ماده "علم"، در خارج از ذهن، وجود دارد و سپس با مفاهیم ذهنی، تركیب میشوند پس لااقل در این مورد، پذیرفته است كه علّیت (تاثیرو منشائیت "ماده خارجی" برای "مفهوم ذهنی")، صرفا یك امر ذهنی نیست بلكه منشاء عینی دارد و این نقضی بر مقولات فاهمه اوست. بعلاوه كه اگر علّیت را صرفا صورت ذهنی بداند، نمیتواند وجود جهان را اثبات كند و به شكّاكیت افراطی و سوفیزم خطرناكی در میغلطد زیرا بدون پذیرش "علّیت"، اثبات واقعیت جهان چگونه صورت میگیرد؟! مگر تصویر ذهنی ما از جهان، معلول وجود خود جهان نیست؟ و بدون جهان، تصویر ذهنی جهان چگونه ممكن است؟! پس آیا این علّیت را نیز میتوان صرفا تصویری ذهنی دانست؟ در این صورت، چگونه جهان واقعی، اثبات میشود؟! كانت، علم را در غرب برای همیشه از واقعیت، جدا كرد و ادراكات انسانی را صرفا ذهنیات او خواند و این، شكل جدیدی از سوفیزم بود كه باز تولید شد.
اگر ما اپیستمولوژی كانت را مورد انتقاد قرار دهیم بنابراین در واقع، بسیاری تحولات بعدی در حوزه فلسفه، كلام، اخلاق، عرفان، سیاست و حقوق را نیز مورد نقد قرار دادهایم. گرچه عقلگرائی دكارتی و تجربهگرائی بیكن و هیوم و لاك و سپس تلفیقی از این دو بدست كانت، راههای مختلف با نتایج متضادی بودند اما همگی در نفی الاهیات مسیحی و ارزشهای كلیسا، مشترك بودند و آنچه بعدها به تدریج، جایگزین شد، نه عقلگرائی بلكه نوعی "تجربهگرایی توام با متن شكاكیت" بود كه امروز بخش اعظم جهانِ اصطلاحا مدرن غربی را تحت سیطره خود گرفته است0
3- اصلاحات مذهبی:
اسلام در این خصوص، بدون ترك آخرت و زهد و تقوی و اخلاق و بدون تشویق به دنیاپرستی، دعوت به اصلاح امور دنیا میكند. اولاً در اسلام، طبقه اجتماعی و كاستهایی به نام "روحانی" یا "كشیش" نداریم و مسجد بر خلاف كلیسا، یك نهاد به مفهوم جامعه شناسی آن نیست و در آن، تشریفات و سلسله مراتب واتوریتههای اسرارآمیز، وجود ندارد. تنها اتوریته و مرجعیت معتبر، اتوریته "علم" و "تقوی" است و علما دین، نه طبقه خاصّیاند و نه درگیر تشریفات ویژهای. هركس میتواند بدون هیچ تشریفات به مدارس دینی رفته و عالیترین مراتب علمی و اخلاقی را طی كند. گرچه در جامعه ، گاه تشریفات مذهبی و القاب اجتماعی در این باب، پدیدمیآیدامامتناسلام، هیچ قیدوبندی دراینخصوص ندارد،نهشرطلباس،نهشرططبقه،نهشرط ملیت و جنسیت.
عالیترین مقامات دینی باید بالاترین صلاحیتهای علمی و اخلاقی و سادهترین زندگیها را داشته باشند و متواضع، مردم دوست، ساده زیست، مهربان و شجاع و پاسخگوی سوالات عقیدتی، اخلاقی و عملی مردم باشند، هیچ امتیاز مالی یا دنیوی بیشتری نداشته باشند بلكه باید در كنار محرومان، درصدد گسترش عدالت اجتماعی و اخلاق انسانی باشند. دعا و توبه، هیچ تشریفات خاصی و نیاز به وساطت روحانیون ندارد. بطور فردی یا دستهجمعی میتوان توبه كرد و اعتراف به گناه نزد دیگران و از جمله، روحانیون، جائز نیست. این اعتراف تنها باید در محضر خداوند و صادقانه صورت گیرد. دعا و قرآن را با صدای خوش خواندن، بهتر است اما نباید تكیه بر صوت و صورت شود و محتوای كلمات، تحتالشّعاع لحن و صدا قرار گیرد. نماز و دعا و تلاوت كتاب مقدس اسلام همراه با موزیك و جاذبههای فرعی كه بجای عقل و قلب، گوشها را بنوازد، نباید انجام شود. بهشت و جهنم مسلمانان در دست روحانیون و قابل خرید و فروش و معامله نیست و هركس با اعمال، عقائد و اخلاق خود، بهشت یا جهنم خویش را میسازد. آمرزش خداوند در دسترس همه است و میتوان خودرا با توبه و عمل صالح و نماز و روزه و كفاره جبران خطایا و خدمت به مردم، تطهیر كرد و به سوی خدا بازگشت البته در كلیه این مراحل، نقش تعلیم و تربیت از سوی علما دین، طبق اصل عقلایی "رجوع به عالمِ" انكار نمیشود و در مسائل تخصّصی، نظر علما، بر مردم، حجّت است چنانكه در پزشكی و سایر علوم چنین است. علما دین میتوانند ازدواج كنند و از مزایای مشروع زندگی بهره ببرند اما از لحاظ مالی و اخلاقی باید از بقیه مردم سالمتر، سادهتر و پاكتر باشند و وظائفی بیش از دیگران دارند.
گرچه انسانها از كودكی و بدو تولد در جامعه اسلامی، از حیث حقوقی و دنیوی، مسلمان محسوب میشوند اما تكلیف شرعی و مسؤولیت دینی، پس از بلوغ، متوجه دختران و پسران میشود. متن قرآن را وحی خالص الهی و گزارهها و تكالیف آسمانی میدانیم، ترجمه آن به زبانهای دیگر را ممنوع نمیدانیم اما معتقدیم كه ترجمه، قادر به انتقال همه مفاهیم نیست و نباید به آن اكتفاء كرد، در عین حال، هر كسی، مخاطب قرآن است و حقّ خواندن قرآن، تفكّر در آن و نتیجهگیری از آن را دارد اما اگر این استنباط، از ترجمه ساده، فراتر رفته و در برخی مسائل پیچیدهتر صورت گیرد باید با منطق استنباط كه یك منطق عقلی، زبانی و عرفی است، سازگار باشد و جوانب كارشناسی آن رعایت شود تا تفسیر غلط و خرافی از آن صورت نگیرد و تحریف یا آغشته به مفاهیم غیر اسلامی نشود و از آن سوء استفاده در جهت فریب افكار عمومی نشود، اما اگر كسانی با منطق استنباط و فهم، آشنا باشند، در چارچوب محكمات اسلام، میتوانند هر نظریه استدلالی را بدهند و آن را به بحث بگذارند بیآنكه تكفیر شوند و لذا درباب تفسیر قرآن و الاهیات، اظهارنظر كاملاً آزاد و بازار گفتگو، گرم است.
در مذهب ما، هیچ كارشناسی نباید از كارشناس دینی دیگر، تقلید كند بلكه باید نظریه خود را عرضه كند. چنانچه ایدهآل، آن است كه حتی مردم عادی نیز نه تنها در عقائد اصلی خویش بلكه حتی در وظائف عملی، تقلید نكنند و خود، قدرت استنباط بیابند اما چون چنین امری نشدنی است، در باب آداب عملی و عبادی، حقّ تبعیت دارند اما این تبعیت را نیز به دلیل عقلی و با جستجوی شخصی و انتخاب مرجع باید مستند كنند ولی در هر صورت در ایمان و اصول عقائد، حقّ تقلید كوركورانه ندارند و باید دلیل ـ گرچه اجمالی ـ برای ایمان خویش داشته باشند.
گرچه ما مسایلی چون تثلیث، عشاء ربانی، غسل تعمید و شمائل مذهبی نداشتهایم تا در آن اختلاف كنیم اما البته موضوعات دیگری برای اختلاف نظر در جهان اسلام وجود داشتهاند كه از نوع دیگری بودهاند مثلاً بزرگترین انشعاب در جهان اسلام، انشعاب بر سر مسأله "دین و دولت" و "عدالت" بوده است كه به آن خواهم پرداخت اما در باب روش گفتگو و حفظ وحدت در عین اختلاف، دستورالعملهای مهمّی داریم. ما همه بشریت را بندگان خدا و خواهران و برادران خود میدانیم اما به خصوص خداپرستانی چون مسیحیان را اعضاء نزدیكتر به خود در خانواده ادیان ابراهیمی میشماریم. نوح (ع) و ابراهیم (ع) و موسی (ع) و عیسی (ع) را انسانهای برگزیده و پیامبران بزرگ خدا میدانیم و آنان را چون پیامبر اسلام (ص)، دوست میداریم و به آنان عشق میورزیم. معتقدیم كه همه پیامبران الاهی از یك حقیقت، خبر داده و به یك سو فراخواندهاند و در عین حال، معتقدیم كه بخشهایی از تعالیم پیامبران پیشین به تدریج، تحریف و تغییر داده شده است و پیامبر اسلام، كه پیامی جز پیام موسیبن عمران (ع) و عیسی بن مریم (ع) ندارد، كاملترین و دقیقترین و آخرین تقریر از پیام الاهی را به بشریت، عرضه كرده است بنابراین خود را مسیحی واقعی و یهودی حقیقی میدانیم. ما حق نداریم خون یكدیگر را بریزیم و حتی خون مشركین اگر با اسلام، درگیر نشوند و هجوم نیاورند، محترم است ما بدون پذیرش شكّاكیت و نسبیت و بدون تردید درباره حقّانیت و جامعیت اسلام، معتقد به مدارا و تسامح با پیروان سایر ادیان و مذاهب هستیم. میان هدایت و گمراهی، فرق قائلیم و "حقّ و باطل" را قابل تشخیص از یكدیگر میدانیم و معتقد به تحریف اسلام جهت رسیدن به نوعی "صلح كل" نظری نیستیم و همه مكاتب را بر حقّ و مساوی نمیدانیم زیرا در غیر این صورت باید عقائد متناقض را درست بدانیم و یا مفهوم دین را تغییر دهیم. ما در حقّانیت قرآن، تردیدی نمیكنیم و نمیتوانیم همزمان، به درست بودن آنچه مخالف با قرآن باشد، نیز معتقد باشیم اما معتقد به مدارا و گفتگو با سایر ادیان و مذاهب هستیم و خشونت علیه آنان را جائز نمیدانیم مگر آن كه مورد حمله و خشونت، قرار گیریم و "نجات" را منحصر به مسلمین نمیدانیم. ما اولاً معتقد نیستیم كه همه مسلمانان، بهشتیاند زیرا شرط بهشتی شدن، ایمان و عمل صالح و تقوی است نه تولد در خانواده مسلمان.
همه مسلمانان در دنیا، "مسلمان" محسوب میشوند اما در "آخرت"، ملاك اسلام، شناسنامه نیست بلكه ایمان و عمل صالح است. ثانیاً همه پیروان انبیاء الاهی و از جمله یهودیان و مسیحیان را تا پیش از بعثت پیامبر بعدی، در صورتی كه اهل ایمان و عمل صالح بوده باشند اهل نجات میدانیم. ثالثاً همه پیروان ادیان الهی را كه پیام محمد (ص) را به درستی نشنیدهاند و بدین علت به او ایمان نیاوردهاند، در صورتی كه اهل ایمان و عمل صالح باشند، نیز اهل نجات میدانیم و معتقدیم عذاب الاهی بدون ابلاغ پیام، عادلانه نیست و جهنّم، مجازات بیاطلاعی و ناآگاهی نیست. حتی در مورد سایر بشریت نیز معتقد به جهنّمی بودنِ ضعیفان و ناآگاهان نیستیم و معتقدیم كه خداوند با رحمت خویش با آنان برخورد خواهد كرد.
بنابراین روشن است كه ما بدون آنكه به نسبیت، شكّاكیت و پلورالیزم افراطی تن دهیم، معتقدیم كه با برادران و خواهران غیرمسلمان، اعمّ از مسیحی و یهودی و سایر ادیان، باید با مدارا و برادری و دوستی، مواجه شد و به آنان خدمت كرد و حقوق آنان را محترم شمرد و حتی آنان را، اگر اسلام را نمیشناسند، در صورت درستكاری، اهل نجات هم دانست.
قرنهاست كه مسیحیان، یهودیان، زرتشتیان و پیروان ادیان دیگری در جهان اسلام در امنیت كامل زیستهاند و حكومت اسلامی، موظف به تامین امنیت، حقوق و آسایش آنان است. در "حكومت اسلامی نمونه" یعنی حكومتپیامبر (ص) وعلی (ع)، صدهانمونهازایندست آمده وقرآنكریمنیزدراین باب سفارشات اكید كرده است.
علی (ع) در حكومت خویش روزی در كنار خیابان پیرمرد كوری را دید كه گدائی میكند. پرسید: "این چه وضعی است؟! در جامعه اسلامی گدائی، مفهوم ندارد." گفتند: او مسیحی است. فرمود: "باشد. ولی زیر سایه حكومت اسلامی زندگی میكند. تا او جوان بود و در این جامعه ، كار میكرد نگفتید كه مسیحی است، حال كه از پا افتاده است چنین میگوئید؟!" سپس فرمود تا او را از بیتالمال تا آخر عمر، بیمه و تامین كردند. نیز وقتی شنید كه نیروهای شورشی به ظاهر مسلمان به روستائی حمله كرده و به دختر یهودی توهین نموده و دستبند او را با خشونت دزدیدهاند برآشفت و فرمود اگر از غم این جسارت بمیریم، شایسته است زیرا آن دختر یهودی كمك خواسته و ما نبودیم كه كمكش كنیم. یا وقتی شنید كه مسلمانی در معامله زمین، یك شهروند مسیحی را فریب داده است با او برخورد شدید كرد و فرمود كه سود و ضرر او سود و ضرر ماست و باید از او عذرخواهی و جبران كنی. او در دوران خلافت و رهبری خود، به طور ناشناس همسفر یهودی بود و پس از خداحافظی، مقداری از راه را همچنان آن یهودی را بدرقه كرد. یهودی پرسید: مگر راه شما از آن طرف نیست. فرمود: چرا. ولی در دین ما به كوچكترین بهانه، دوستی و برادری تقویت میشود و انسانها بر گردن ما حقوقی پیدا میكنند. من به خاطر حق همسفری، مقداری تو را بدرقه میكنم
من خواهم كوشید به اختصار به دیدگاههای خود راجع به برخی از این مفاهیم كلیدی كه در تعریف مدرنیته بكار رفتهاند، اشاره كنم و پیش از آن، باید روشن باشد كه مواجهه ما به عنوان مسلمان شرقی با هر یك از این كدهای مدرنیته غربی، بیشك با نحوه مواجهه مسیحیان غربی با آنها متفاوت بوده است، هم از لحاظ تاریخی و هم از لحاظ محتوی.
از لحاظ تاریخی، نخستین مواجهه ما با مدرنیته غربی، مواجهه با وجه خشونتآمیز و غیرانسانی آن از طریق شنیدن صدای توپهای ناوگان جنگی و سپس كودتاها و جنگهای اشغالگرانه در یكی دو قرن گذشته بوده است. غربیها در حالی كه ما را قتل عام و غارت میكردند از مدارا و ترقی و مدرنیته سخن میگفتند و مدرن شدن را غربی شدن و سكولاریزه شدن، معنا میكردند كه به مفهوم ترك دین و اخلاق و زیر پا نهادن استقلال ملی، غرور انسانی و منابع اقتصادی كشور بود و هرگونه مقاومت مردمی در برابر اشغالگری و كودتاهای امریكایی و انگلیسی و صهیونیستی را نوعی توحّش و مقاومت در برابر مدرنتیه میخواندند. شكنجه، اعدام، تبعید و غارت منابع ملی و مبارزات وسیع فرهنگی علیه اسلام، به همراه آثار تكنولوژی جدید و فناوری و مدلهای لباس، اخلاق و زندگی غربی، همزمان بنام مدرنیته به ملت ایران و سایر كشورهای اسلامی كه میان قدرتهای اروپایی، تقسیم شده بودند، تحمیل میشد. ما سرخپوست هایی بودیم كه باید با سلاح آتشین كابویها، مدرن و متمدن میشدیم. اما بجای متمدن شدن مستعمره شدیم. حتی متأسفانه مسیونرهای مسیحی كه پس از كودتای امریكا، وارد ایران شدند، گاه در جهت منافع سیاسی قدرتهای غربی، عمل میكردند و به قول متفكر افریقایی، وقتی اروپاییها برای نخستین بار به افریقا آمدند، آنان انجیل داشتند و ما زمین، اما پس از مدتی، زمینهای ما را به زور گرفتند و اینك ما انجیل داریم و آنان، زمین. این در حالی است كه آشنایی و حُسن معاشرت مسلمانان و مسیحیان در كشورهای اسلامی از همان صدر اسلام ، زبانزد بوده است.
اما از لحاظ محتوایی نیز نگاه ما به تك تك مفاهیمی چون انسان، عقل، فرد، سرمایه، آزادی، تكنولوژی، اخلاق، دنیا، آخرت، حق، تكلیف و سیاست، تفاوتها و البته شباهتهایی، با نگاه مدرن غربی و نیز با نگاه مسیحی داشته و دارد. غرب البته یك واحد یكپارچه نیست اما وقتی ما از بیرون به تحولات غرب مسیحی در پنج قرن اخیر مینگریم، گویی یك فرد را میبینیم كه تحولات شخصیتی و فكری قابل دركی را از سر گذرانده و حتی اگر داوری ارزشی در مورد آن نكنیم، اما این تحول، كاملاً منطقی و قابل فهم بوده است. طبق آنچه در تاریخ تمدن و فرهنگ اروپا خواندهایم، یك متعصّب مقلّد، به تدریج در قرون 15 و 16، در عقاید خویش تردید و بازنگری كرده و مذهب سنتی كاتولیك رومی زیر سؤال رفته و نسل جدید مسیحی به تدریج از "سنّت" به سوی "آگاهی انتقادی" حركت كرده و در قرن 17 كه قرن روشنفكران و تحلیلهای غیردینی است به نوعی خودآگاهی غیرمذهبی رسیده و در قرن 18، قرن عصیان و آزادی، انتلكتوئل غیرمذهبی اروپا، مغز مستقلی یافته و انقلابهای انسان گرا و آزادیخواه اجتماعی، فعّال شدهاند و در قرن 19 كه قرن ایدئولوژیهای بشری است، به ایمان جدید و عقاید واضح بشری رسیده و در قرن 20 كه قرن انحطاطهای بزرگ انسانی است، تقریباً ایدئولوژیهای عمده غربی كه به قدرت رسیدند (فاشیزم، استالینیزم و لیبرالیزم سرمایهداری) همگی امتحان خود را در قساوت و بیعدالتی و اخلاق ستیزی پس دادند و حال در پایان قرن 20 و آغاز قرن 21، سخن از پایان مدرنیته و پایان عصر ایدئولوژیهای بشری در غرب به میان میآید. این یك سیر منطقی و قابل فهم است. آرمانشهر مدرنیته، یك شهر دمكرات، سكولار، ثروتمند و صاحب تكنولوژی و آزادیهای بیمهار اخلاقی، دست كم برای متفكران غرب امروز دیگر یك آرمانشهر نیست و امروز شهروندان شهر مدرنیته، گرچه از مزایای تكنولوژی و زندگی شهری و دمكراسی، بهره میبرند اما از دود و سر و صدا و نفی اخلاق و متلاشی شدن خانواده و فاصلههای طبقاتی و ترور و جنگهای اتمی و بمبهای شیمیایی و میكروبی و كمبود محبّت و نیهیلیزم و احساس پوچی و تمدنی كه ارمغان انسانی آن، سكس و خشونت شده است، سرسام گرفتهاند. ابزار زندگی، مدرن شده است اما اهداف زندگی و ارزشهای آن همچنان قدیمی و تكراری است و انسان طراز نوین یا آخرین انسانها دوباره همچون انسانهای اولیه، زندگی میكنند منتهی با ابزاری پیچیده.
پس نخستین چیزی كه باید روشن شود آن است كه تحولات ناشی از مدرنیته، چه مقدار، تكامل ابزاری است و چه مقدار، تكامل انسانی؟! مسأله مهم برای داوری ارزشی در باب مدرنیته، همین است.
آنچه محصولات نظری و ابزاری مدرنیته است از دیدگاه اسلامی نه بطور مطلق، قابل ردّ و نه بطور مطلق، قابل قبول است پس باید به تفكیك درباره تك تك آنها اظهار نظر كرد. به نظر میرسد كه تقریباً عمده تحولات مدرنیستی و مكاتب جدید غرب در چند قرن اخیر در چهار حوزه اپیستمولوژی، آنتولوژی، انسانشناسی و تكلیفشناسی (اخلاق و حقوق) و نیز زندگی شهری جدید، بنحوی واكنش در برابر مسیحیت و در عین حال، آمیخته با مسیحیت اند. من البته هنوز مطمئن نیستم كه دوره قرون میانه مسیحی اروپا، آیا براستی همان قدر كه در برخی متون تاریخ تمدن غرب آمده، سیاه و ظلمانی و توام با فلاكت و انحطاط و خشونت بوده است یا آنكه در این مورد، مقداری مبالغه نیز شده و تاریخنویسان، گاه جانبدارانه و به قصد توجیه كاستیهای بعد از رنسانس، گذشته مسیحیت را آنقدر سیاه نشان میدهند؟ اما در هر حال، ما در خصوص تقابل مسیحیت ـ مدرنیته، در وضعیت دوگانه بسر میبریم. از سویی خود و مسیحیت را عضو یك خانواده میدانیم و مسیحیان را نزدیكترین فرهنگ به فرهنگ اسلامی و متحد و برادر خویش میشماریم و قرآن كریم، نزدیكترین كسان به مسلمین و قابل اعتمادترین مردم را مسیحیان دانسته و از افراد با تقوی و اهل عبادت مسیحی صراحتاً به نیكی یاد كرده است و ما همچنان خود و مسیحیان را در اردوگاه واحدی ـ علیرغم اختلافات فكری ـ مییابیم بعنوان موحّدینی كه زندگی را از معنویت و اخلاق، جدا نمیدانند با ابعاد ضدّ دینی، ضد تقوی، اخلاق ستیز و عدالت گریز "مدرنیته"، نمیتوانیم كنار بیائیم امّا از طرفی، برخی شعارهای مدرنیته چون عقلگرایی، علم گرایی، انسانگرایی یعنی اصل توجه به عقل و حقوق بشر را شعارهایی كاملاً نزدیك به فرهنگ اسلام و بلكه جزء آموزههای اصلی اسلام میدانیم. بنابراین باید گفت كه ما به "مدرنیته"، پاسخ "آری و نه" میدهیم. "مدرنیته" به مفهوم تكریم انسان و تقدیس حقوق، اختیار و آزادی او، احترام به نیروی عقل و تجربه و علم و بهرهگیری عادلانه از عقل ابزاری و تكنولوژی در جهت تسهیل زندگی و تامین حقوق بشر، تقسیم كار و تخصصی شدن روشها و نهادهای اجتماعی در جهت حل مشكلات زندگی و پیشرفت مدنی و اقتصادی را در تعارض با اسلام نمیبینیم و معتقدیم كه در چارچوب عقاید، اخلاق و احكام اسلام، میتوان به سازماندهی مدرن زندگی، دست یافت و این امور، تعارضی با جوهر دین ندارند، در عین حال ما بمثابه "مسلمان"، با "مدرنیته" به مفهوم سكولاریزم، ترك ولایت خدا، اصالت دادن به لذّت و سود دنیوی، سرمایهداری لجام گسیخته و عدالت ستیز و ارزشزدائی دمكراسی لیبرال، نفی توحید و آخرت، نفی معیارهای اخلاقی، سقط جنین و همجنسبازی و انهدام خانواده، قراردادی كردن همه چیز، انسان پرستی، اسراف و تبذیر و كفر، مطلقاً امكان تفاهم و آشتی نداشته و نخواهیم داشت.
اینكه آیا چنین تفكیك نظری میان وجوه مدرنیته و یا گزینش عملی میان فرآوردههای مدرنیته غربی در صحنه واقعیت تاریخی و اجتماعی امروز، غیر ممكن یا ممكن و مشكل بنظر برسد و كسانی، میان "عقلگرایی" با "سكولاریزم" و "ماتریالیزم"، ارتباط غیرقابل گسست ببینند و یا "كرامت و حقوق انسان" را از "اومانیزم الحادی" و "فردگرایی لیبرال"، جداییناپذیر بپندارند مسأله دیگری است كه مستقلاً باید بدان پرداخت اما من شخصاً چنین ملازمهای نمیبینم و این تفكیك، نه تنها در مقام بحث تئوریك، امكان دارد بلكه در صحنه عمل تاریخی نیز اتفاق افتاده است.
بهترین دلیل را میتوان در دل تاریخ تمدن یافت. همه میدانیم كه اسلام به فاصله كوتاهی پس از پیدایش، توانست حكومت، تمدن و فرهنگ عظیم و جدیدی بنا كند و نشان داد كه چگونه میتوان تمدن دینی ساخت و عقلانیت و معنویت را جمع كرد و به خصوص به پیشرفتهای عظیم علمی، عقلی و فناوری جهان اسلام در علوم ریاضی، طبیعی انسانی، از شیمی، فیزیك، فضاشناسی، گیاهشناسی، جانورشناسی، داروسازی، جراحی و پزشكی، معماری و مهندسی، ریاضیات و فلسفه، جغرافیا و جهانگردی، دریانوردی، كشاورزی و نخستین تجربههای شهرنشینی اشاره میكنم.
مورخین غربی و شرقی، اعمّ از مسیحی و مسلمان بدین واقعیت، تصریح كرده و از صدها اكتشاف و اختراع مهم كه نقش اساسی در پیشرفت علوم جدید بشری ایفاء كردند و صدها چهره برجسته علمی مسلمان كه نقش مهمی در تولید علم، صنعت، فنّآوری و عقلانیت ابزاری و فلسفی و الاهیات در سطح بشری ایفاء كردند نام بردهاند. این جنبش عظیم علمی و انسانی در زیر سایه اسلام و بدون آلودگی به سكولاریزم و دنیوی گرائی و بدون الحاد و اخلاق ستیزی و دینگریزی، پدید آمد زیرا اسلام، عقل، تجربه و تلاش برای معیشت عاقلانه و تدبیر در زندگی دنیا و دفاع از حقوق و كرامت انسان را نه توهینی به خود بلكه امكاناتی برای گسترش عقلانیت اسلامی و عدالت اسلامی، تلقّی كرد و این ارزشها را رو به قبله توحید، سازمان داد. بنحوی كه حتی برخی از مورخان تمدن غرب، در كیفیت پیدایش مدرنیته، رنسانس و اصلاح مذهبی در اروپا، به این نظریه معتقدند كه همه این تحولات در غرب پس از تماس اروپا با جهان اسلام پدید آمد. جهان اسلام همزمان با قرون میانه اروپا و بر خلاف امروز، یك جهان دینی و غیرسكولار اما حاوی كتابخانهها، دانشگاهها و بیمارستانهای عظیم و سراسر نشاط علمی، سیاسی و كلامی بوده است و ارتباطات متنوع جهان اسلام با اروپا، بویژه از قرن 9 میلادی تا قرن 14 میلادی از طریق ترجمه وسیع متون فلسفی، كلامی، حقوقی و نیز علوم مختلف دنیوی و بشری، مبادلات علمی، تجاری و سیاحتی و نیز جنگهای صلیبی باعث شد كه نظام زندگی و تفكر در اروپا در معرض مقایسه با جهان اسلام كه یك "جهان دینی مدرن" محسوب میشد قرار گرفته و سپس مورد تردید قرار گیرد و از قرن 13 میلادی، بتدریج همه بنیادهای نظری و عملی در اروپای قرون میانه، متزلزل شود. یكی از مویدات این نظریه، آن است كه در طی این قرون، بتدریج شباهتهایی میان بخشهائی از الاهیات مسیحی با بخشی از كلام اسلامی ایجاد میشود و انشعابات جدیدی كه درون اروپای مسیحیت در حوزههای معرفتشناسی، حقوق، اخلاق، الاهیات، سیاست و اقتصاد، در این قرون پدید میآید، بیارتباط با انتقال ناقص مفاهیم اسلامی در این حوزهها و تماس اروپا با تمدن و فرهنگ اسلامی نبوده است و البته این انتقال، یك بُعدی و ناقص صورت گرفته بود.
من در اینجا نمیخواهم از این نظریه، بعنوان ادعای اصلی خود دفاع كنم بلكه آن را از باب مقدمه برای تحلیل مدرنیته از زاویه نگاه اسلامی ذكر كردم. بی تردید، نسبت كلیسای كاتولیك رم و مسیحیت قرون میانه با "مدرنیته"، با نسبت اسلام به "مدرنیته"، حتما متفاوت است. اینك به برخی از این تفاوتها در باب نگاه به عقل، علم و حقوق بشر یعنی دو مفهوم كانونی "عقلانیت" و "انسانیت"، اشاره میكنم تا معلوم شود كه اومانیزم، سكولاریزم و رفورمیزم مذهبی، همگی پاسخهائی به مسیحیت قرون میانه بودهاند و نمیتوانند پاسخها و واكنشهای صحیحی در برابر اسلام باشند به ویژه اگر بپذیریم كه مدرنیته، محصول ارتباط مسیحیت قرون میانه با جهان اسلام بوده است.
اینك اگر درست باشد كه "اومانیزم مدرنیته"، بازگشتی به ادبیات ماقبل مسیحی و برتر نشاندن انسان بر خدایان در واكنش به الاهیات كلیسا بوده است، من بحث را از همین نقطه سر میگیرم. در بینش میتولوژیك یونان قدیم، انسان و خدایان، با یكدیگر رقابت و حسد میورزیدند و حاكمیت آسمان، جبارانه و تحقیرآمیز، تصویر شده و آزادی و خودآگاهی و استقلال و كرامت انسان، هر یك تجاوز به حریم قدرت خدایان محسوب میشود پس انسان آزادیخواه، یك شورشی گناهكار و مستحق شكنجه است و انسان اگر بخواهد بر طبیعت و سرنوشت خود مسلط شود، در واقع خواسته است كه جای خدایان را اشغال كند و برای "خود زمامداری" و "تصرّف" در جهان، جانشین زئوس شود. اومانیزم غربی، متأسفانه با چنین نگاهی به آسمان، آغاز شد كه در آن پرومته كه آتش خدائی را به انسان هدیه كرده در واقع، آن را از خدایان ربوده و به آسمان خیانت كرده است، خدایانی كه میخوابند و فریب میخورند و سپس انتقام میگیرند. اما در قرآن كریم، آتش خدائی كه همان نور و حكمت الاهی است، هدیه مستقیم خداوند به انسان است و فرزندان آدم را به نور و خروج از ظلمات میخواند و به فرشتگان الاهی، امر میكند تا در برابر آدم، سجده كنند. آنجا پرومته بخاطر خدمت به انسان، مجازات شد اما در قرآن، شیطان بخاطر آنكه به آدم (ع) سجده نكرد، از درگاه خداوند، طرد شد. قرآن، انسان را به "آگاهی" فراخواند و آدم را معلم فرشتگان كرد (تعلیم اسماء) و فرمود: بدیل عقل، "پلیدی" است: جعل الرّجس علی الّذین لایعقلون. و دینداری منهای عقل را نخواست: "لا دین لمن لا عقل له" اجازه تسخیر زمین و آسمانها و تصرّف در آنان را به او داد (سخّرلكم...، استعمركم فی الارض، خلق لكم...) تا بدون اسراف و تبذیر و تبعیض و ستم، از مواهب جهان بهره ببرند و لذت و زیبائی را بر بشر حرام نكرد. (قل من حرّم زینةا...)، تجربه زندگی و جهان را از او دریغ نكرد، انسان را تحقیر نكرد، با عقل و جان او دشمنی نكرد و عقل معاش و تدبیر دنیا را از اركان دینداری دانست و حقوق مردم را حریم الاهی و مقدس دانست، شهوت و سایر غرائض بشر را شوم و سیاه و شیطانی ندانست بلكه مواجهه غلط و غیر الاهی و عاری از تقوی با این لذائذ و غرائض را امری شیطانی خواند. پس "بدی"، نه در طبیعت و جامعه بلكه در شرك و خودخواهی ماست و برای نزدیك شدن به خدا، نباید جامعه و طبیعت را ترك كرد بلكه باید نسبتی عادلانه، اخلاقی و عاقلانه با جامعه و طبیعت برقرار كرد.
بنابراین انسانگرائی در جهان اسلام منوط به مادهگرائی و نفی مذهب نشد و كرامت و عزت انسان در انكار شریعت الاهی نیست و خدا خود، "لقد كرّمنا بنی آدم" فرمود و سپس شریعت را برای حفظ كرامت انسان فرستاد و البته كرامت اصلی كه كرامت اكتسابیست با تقوی و انضباط اخلاقی در رفتار، و مقاومت در برابر نفس یعنی خودخواهی و صفات حیوانی بدست میآید، نه در ترك مطلق دنیا و قدرت.
قدرت، ثروت، طبیعت و شهوت، هیچیك ذاتاً فاسد و پلید نیستند بلكه برخورد شیطانی ما با آنهاست كه منشاء فساد در انسان و جهان میشود و هر فسادی در جهان، نه كار خداوند بلكه دستاورد انسان هایی بیتقوی است. اومانیزم اسلام، ریشه در آسمان و شریعت الاهی دارد و در تقابل با خداوند، معنی نمیشود. مذهب، راه رشد انسانیت است نه نفی انسانیت. بنابراین اومانیزم اسلامی، با نفی ماتریالیزم، شروع میشود. گناه اولیه نیز، به مفهوم آن نیست كه انسانها همه از ابتدا گناهكار و پست و ملعون و ضعیفاند و تنها گروهی كشیش، مظاهر رسمی خداوندند. همچنین نیازی به فدیه پسر خدا نیست بلكه ما به هدایت پیامبران خدا محتاجیم. قدرت خدا با قربانی كردن انسان، تجلّی نمیكند بلكه حقّالنّاس، فرع بر حقّا... است و رضای خدا با خدمت به انسان و تامین حقوق مادی و معنوی مردم تامین میشود. اگر در غرب، شرط توجه به خدایان میتولوژی باستان و خدای مسیحیت قرون وسطی، رو برگرداندن از انسان بوده است در فرهنگ اسلام، انسانها، بندگان خدا، محترم و ذویالحقوقاند و اثبات كرامت انسان و حقوق مادی و معنوی او با اثبات خدا و نبوّت، آغاز میشود. انسانِ اسلام، قدرت تغییر سرنوشت خود و تغییر جامعه و طبیعت را دارد و خداوند این قدرت را به او داده است، او را آزاد و مختار و بنابراین "مسؤول" آفریده و در عین حال با "عقل" (پیامبر درون) و انبیاء الاهی از ابراهیم و نوح تا موسی و عیسی و محمد (ص)، به او آموخته است كه راه حفظ كرامت انسان، نزدیك شدن به خداوند و اجتناب از گناه و ظلم و كفر است و اسلام كه شامل عقائد، اخلاق و عبادات و قوانین فردی و اجتماعی (در حوزههای سیاست، حقوق و اقتصاد) است، سراسر برای حفظ و احیاء كرامت و حقوق انسان آمده است.
نقل از پایگاه جامع زنان ایران
منبع: آوینی
/س