معناشناسي لغوي
1. اِثم
«أَثِم» (همزه، ثاء و ميم) داراي معناي اصلي درنگ کردن و تأخر است؛ به همين جهت بر اعمالي که انسان را از انجام دادن کار خير باز دارد يا کند نمايد «اِثم» اطلاق ميشود. (1) «اثم» به معناي ذنب، (2) جرم، (3) کاري که انجام دادن آن حلال نباشد، (4) آنچه طبعاً و شرعاً اجتناب از آن واجب باشد (5) يا نهي شده باشد، (6) جزاي گناه، (7) قمار (8) و شراب (9) آمده است. روشن است اطلاق «اِثم» بر قمار و شراب از باب ذکر مصداق است.2. جُرم
«جُرم» (مصدر) «جَرم» (جيم، راء و ميم) به معناي قطع و بريدن است. (10) برخي اهل لغت معناي «جُرم» را گناه، (11) کسب گناه (12) و تعدي (13) دانسته و بعضي جَرَمَ را به ارتکاب امر ناپسند و جرم را به گناه معنا کردهاند. (14)3. جُناح
«جُناح» مشتق از «جَنَح» (جيم، نون و حاء) با معناي اصلي ميل (انحراف) و عدوان است. (15) برخي اهل لغت جناح را به معناي اِثم (16) يا ميل به گناه (17) و وجه نامگذاري جُناح را به «اثم» انحراف و رويگرداني از حق دانستهاند. (18)4. حَرَج
«حَرَج» (حاء، راء و جيم) دراصل به معناي گردآوردن و محدود کردن چيزي است. إثم نيز - که نوعي ضيق و محدوديت به شمار ميرود - از همين باب است. (19) واژه «حَرَج» به معناي إثم، (20) اثم و حرام (21) و محدوديت از حيث گناه (22) آمده است. و برخي «حَرَج» را به معناي مَأثَم و گناه و حارج را آثِم و گنهکار (23) دانستهاند.5. حِنث
«حِنث» (حاء، نون و ثاء) به معناي اِثم، حرج و تنگي است. (24) علماي لغت آن را به معناي ذنب، (25) اِثم (26) و انحراف از حق به باطل (27) و «حِنث يَمين» را به معناي شکستن سوگند و تخلف کردن از آن (28) دانستهاند.6. حُوب
«حُوب» (حاء، واو و باء) در اصل به معناي اِثم است. (29) خوب به معناي اِثم، (30) اثم عظيم، (31) اثم کبير، (32) درد و بدحالي (33) و هلاکت و بلا آمده است. (34) برخي نيز حَوب را به معناي تحصيل اثم (35) دانستهاند.7. خطيئه
«خَطيئة» از «خطوأ» (فاء، طاء، واو و همزه) گرفته شده است که دراصل به معناي تعدي و گذشتن از چيزي است. بر ذنب و گناه «خطأ» اطلاق ميشود؛ زيرا از حد صواب و درست تجاوز کرده است. (36) برخي اهل لغت آن را به معناي ذنب، (37) ذنب عظيم، (38) رسيدن آدمي به چيزي که قصد نکرده است، (39) تجاوز از راه درست، (40) اثم (41) و گناه عمدي (42) دانستهاند. برخي گفتهاند: «خَطِئَ» خطاي عمدي است که کيفر دارد و «أخطأ» خطاي سهوي است که کيفر ندارد. (43) برخي هم گفتهاند: جايي که عمد در کار نباشد، «مُخطِيء» و آنجا که عمد در کار باشد، «خاطئ» گفته ميشود. (44)8. ذَنب
«ذنب» (ذال، نون و باء) داراي سه معناي اصلي جُرم، اخر و دنباله يک چيز و بهره و نصيب است. (45) اهل لغت اين واژه را به معناي معصيت، (46) اثم (47) و جرم (48) دانسته و در وجه نامگذاري گناه به ذنب پيامدهاي زشت و ناگوار آن را براي آدمي ذکر کردهاند. (49)9. زِلة
«زلّة» از «زلّ» (زاء و لام) به معناي لغزيدن و منحرف شدن از مکان خويش است و به معناي خطا آمده است؛ زيرا انسان خطاکار از راه صواب و درست لغزيده و منحرف شده است. (50) برخي اهل لغت «زلق» را به معناي خطاي فاحش، (51) خطا و ذنب، (52) خطيئة، (53) وقوع در گناه و اعراض از حق، (54) خطاکردن (55) و گناه غيرعمد (56) دانستهاند. بعضي اصل آن را به معناي «زَلَق» (لغزيدن پا) و «زَلّة القدم» را به انحراف و لغزيدن پا از محل خود گرفتهاند. (57)10. سُوء
«سُوء» (سين، و او و همزه) به معناي قبح و زشتي است و آتش دوزخ را به دليل زشتي منظره آن «سُواي» ناميدهاند. (58) أهل لغت «سوء» را به معناي هر چيز پست و قبيح، (59) درد و بلا و آفات، (60) گناه، (61) نقيض حُسن و زيبايي (62) دانستهاند. به نظر برخي، «سَوء» و «سُوء» هر دو مصدر «ساء» و به يک معنا هستند؛ ولي «سَوء» (با فتحه) بيشتر در جايي به کار ميرود که هدف مذمت و تقبيح فراگير باشد. (63) برخي هم «سَوء» (با فتح) را مصدر و به معناي بد بودن و «سُوء» (با ضم) را اسم به معناي بدي دانستهاند. (64)سَيِّئه
«سَيّئه» از «سُوء» (سين، واو و همزه) به معناي قبح و زشتي گرفته شده است و به دليل قبح بعضي از اعمال، رفتار قبيح را به «سيّئه» نامگذاري کردهاند. (65) در کتب لغت «سَيّئه» بر کار زشت و ناپسند مقابل کار نيكو (66) خطيئه (67) و کاري که مايه سيه رويي ميشود، (68) اطلاق شده است.12. عِصيان
«عصيان» از «عَصوي» (عين، صاد و حرف معتل) با دو معناي اصلي عصا و نافرماني و معصيت گرفته شده است. (69) عاصي (اسم فاعل از عصيان) دراصل بر بچه حيواني اطلاق ميشود که تازه از شير گرفته شده است و از مادر پيروي نميکند؛ (70) نيز عبدي که با امر مولاي خود مخالفت ميکند (71) يا پرندهاي که پرواز ميکند (و از پيش صاحبش ميرود). (72) برخي اهل لغت «عصيان» را به مخالفت و خروج از طاعت، (73) امتناع از انقياد (74) و مخالفت با امر واجب يا مستحب (75) معنا کردهاند.13. عَنَت
«عَنَت» (عين، نون و تاء) دراصل به معناي مشقت و سختي شديد است. (76) برخي اهل لغت پس از ذکر معناي اصلي، آن را به معناي اثم و گناه، (77) غلط، (78) خطا، (79) فجور (80) و هلاکت (81) دانسته و برخي آن را بر همه موارد يادشده اطلاق کردهاند. (82) از ابوهيثم نقل شده است عنت در کلام عرب بر جور، اثم و اذيت اطلاق ميشود (83) و ابوعمران را به معناي تکليف بيش از توان و طاقت آدمي (84) دانسته است. از مطالب فوق ميتوان نتيجه گرفت (عَنت) بر گناهي که مايه رنج و سختي باشد، اطلاق ميشود.14. فُجُور
«فُجُور» از «فجر» (فاء، جيم و راء) به معناي شکافتگي و گشودگي در چيزى (85) است. اهل لغت «فَجر» و «فُجور» را به برانگيخته شدن بر معاصي، (86) معصيت، (87) کذب، (88) ميل و رويگرداني از حق، (89) فسق، (90) زنا (91) و گشوده کردن راه گناه و عصيان (92) معنا کردهاند.15. فَحشاء
«فحشاء» از «فحش» (فاء، حاء و شين) به معناي زشت و ناپسند بودن چيزي گرفته شده است. (93) دانشمندان اهل لغت آن را به معناي فجور، (94) آنچه موافق حق نباشد (95) يا از حد خود تجاوز کند، (96) گناهان آشکار و بسيار زشت (97) و هرآنچه خدا از آن نهي کرد باشد، (98) معنا کردهاند.16. وِزر
«وِزر» (واو، زاء و راء) داراي دو معناي اصلي ملجأ و پناهگاه و سنگيني يک شيء است. (99) اهل لغت به دليل سنگيني بار گناه و پيامدهاي آن، وِزر را به معناي بار سنگين گناه (100) و اِثم و ذنب (101) دانستهاند و از همين باب است «وزير»؛ چرا که باربردار پادشاه است و در تدبير امور از رأي و نظر او استفاده ميشود. (103)معناشناسي تفسيري
1. اِثم
مفسران در تفسير آيه «... تَظَاهَرُونَ عَلَيْهِمْ بِالْإِثْمِ وَ الْعُدْوَانِ...» (114) «اثم» را به معناى هر عمل قبيحي که صاحب آن مستحق مذمت، ملامت و عتاب است، (105) دانسته و در ذيل آيات ديگر آن را چنين معنا کردهاند: تقصير و کوتاهي در انجام دادن امر (مولا)، (106) باطل، (107) کسب گناه و معصيت، (108) ذنب، (109) گناهي که صاحب آن مستحق عقاب باشد، (110) انجام دادن کاري که خداوند آن را نهي کرده باشد (111) و گناه عمدي؛ (112) همچنين «آثم» (فاعل از إثم) را به معناي عاصي، (113) استمرار بخش بر گناه، (114) فاجري که آشکارا مرتکب معصيت و گناه شود (115) و «أثيم» (صفت مبالغه) را ايستادگي و مداومت بر معاصي و گناهان، (116) کسي که زياد گناه ميکند (117) و فرد لاابالي که روش و برنامه وي ارتکاب معاصي شده است، (118) دانستهاند.از نظر راغب اِثم بر کارهايي اطلاق ميشود که آدمي را از ثواب و کار خير باز ميدارد و کُند ميکند؛ (119) البته «اِثم» چند بار به مُبين (120) و يک بار به عظيم (121) توصيف شده است؛ همچنين در آيات مصاديقي همچون شراب و قمار، (122) گمان بد به مردم، (123) كتمان شهادت، (124) تغيير و تبديل در وصيت، (125) رباخواري، (126) خيانت به خويشتن (127) و حکم برخلاف حق (128) براي آن ذکر شده است از مجموع آنها استفاده ميشود که اثم بيشتر در گناهان بزرگ کاربرد دارد.
2. جُرم
مفسران «جرم» را در ايه «... سَيُصِيبُ الَّذِينَ أَجْرَمُوا صَغَارٌ عِنْدَ اللَّهِ...» (129) به معناي تحصيل اثم و گناه، (130) بريده شدن از هر چيز براي انجام دادن کارهاي زشت و قبيح (131) و گناه کبيره (132) دانسته و برخي از آنان اين واژه را در آيات ديگر اثم، (133) ذنب، (134) تحصيل گناه (135) و تحصيل هر امر ناپسند، (136) معنا کردهاند. راغب معتقد است اصل واژه «جَرَم» (با فتحه) به معناي قطع ميوه از درخت است و به نحو استعاره بر تحصيل هر امر ناپسند اطلاق ميشود. (137) به نظر طبرسي از آن جهت بر گناه «جُرم» اطلاق ميشود که در واقع آدمي عمل واجب را قطع ميکند و کار قبيح و گناه را انجام ميدهد. (138)3. جُناح
مفسران «جُناح» را در آيه «... فَلاَ جُنَاحَ عَلَيْهِ أَنْ يَطَّوَّفَ بِهِمَا...» (139) به معناي ميل به گناه، (140) اِثم، (141) حرج و اثم، (142) ميل و رويگرداني از حق و طاعت (143) دانستهاند. اين واژه 25 بار در قرآن آمده است و 25 حکم را بيان ميکند. بيشتر اين احکام درباره ازدواج و طلاق و گاه به حج، امور زنان، جهاد، نماز، معاملات نقدي و... مربوط است. در تمام اين موارد منظور از اين واژه بيان گناه نبودن انجام دادن آنهاست. (144)4. حَرَج
مفسران «حَرَج» را در آيه «... ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ...» (145) به معناي ضيق، (146) شک، (147) اِثم، (148) تکلُّف و مشقت (149) دانستهاند. به نظر ميرسد معناي اصلي «حَرَج» ضيق و مشقت است و «اِثم» مصداق (150) يا مسبب از آن است؛ چنانکه ضحّاک حرج را سبب اثم دانسته است، نه خود اثم. (151) در قرآن گاهي حرج به معناي گناه آمده است؛ مانند: «مَا کَانَ عَلَى النَّبِيِّ مِنْ حَرَجٍ فِيمَا فَرَضَ اللَّهُ...» (152) در اين آيه خداوند ميفرمايد: بر پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) در آنچه خدا برايش مقرر کرده است (ازدواج با زنان پسر خوانده)، گناه و حرجي نيست. (153) از همين قبيل است آيات توبه: 91، نور: 61 و فتح: 17.گاهي «حرج» به معناي رنج و مشقت است؛ مانند: «وَ مَا جَعَلَ عَلَيْکُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ...» (154) خداوند در دين براي شما هيچ گونه تنگي و سختي قرار نداده است». (155) از همين قبيل است مائده: 6. گاهي حرج به معناي شک و ترديد آمده است؛ مانند: «فَلاَ وَ رَبِّکَ لاَ يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَکِّمُوکَ فِيمَا شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لاَ يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ...». (56) (57)
5. حِنث
مفسران در تفسير آيه «وَ خُذْ بِيَدِکَ ضِغْثاً فَاضْرِبْ بِهِ وَ لاَ تَحْنَثْ» (158) «حِنث» را وفانكردن به سوگند (159) و در آيه «وَ کَانُوا يُصِرُّونَ عَلَى الْحِنْثِ الْعَظِيمِ» (160) ذنب عظيم (161) ذنب (162) و ذنب مؤثم (گناه کيفردار) (163) معنا کردهاند.6. حُوب
مفسران واژه «حُوب» را - که فقط در آيه «... إِنَّهُ کَانَ حُوباً کَبِيراً» (164) آمده است – به اِثم، (165) ذنب، (166) ذنب و اثم، (167) ذنب وحشت آور، (168) گناهي که از آن منع شده است (169) و ظلم (170) تفسير کردهاند. قرطبي ميگويد: حُوب در اصل به معناي زجر و منع شتر است و اثم و گناه را «حوب» ناميدهاند؛ چراکه از آن منع شده است و در دعا هم ميخوانيم «اللهُمّ اغفِر حُوبتي»: خدايا! گناهانم را بپوشان. (171)7. خطيئة
«خطيئة» در آيه «بَلَى مَنْ کَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ» (172) به عدول از راه حق، (173) گناه عمدي، (174) گناه کبيره (175) و ذنب (176) تفسير شده است. برخي در ذيل آيات ديگر آن را نظير زلّت و معصيت (177) دانستهاند. از نظر برخي محققان، خطا انحراف از جهت (حق) و بر سه گونه است:1. کسي کار ناشايست را از روي عمد انجام دهد اين گونه خطا مسئوليت آور است و در قرآن از آن به «خطايا» و «خطيئه» تعبير ميشود.
2. شخصي کاري شايسته اراده کند؛ اما خلاف آن واقع شود؛ مثل اينکه ميخواسته است پرندهاي را شکار کند؛ ولي تير به انساني اصابت کرده است. اين گونه خطاها بخشودني هستند. در آياتي مانند «لَيْسَ عَلَيْکُمْ جُنَاحٌ فِيمَا أَخْطَأْتُمْ...» (178) «... وَ مَنْ قَتَلَ مُؤْمِناً خَطَأً فَتَحْرِيرُ رَقَبَةٍ...» (179) به آن اشاره شده است.
3. آدمي کار خلافي را اراده کند؛ ولي به اشتباه خلاف آن محقق شود؛ در اين صورت اراده وي مذموم و عملش ممدوح است. اين صورت در قرآن نيامده است. (180)
8. ذنب (181)
مفسران «ذنب» را در آيه «... فَأَخَذَهُمُ اللَّهُ بِذُنُوبِهِمْ...» (182) به معناي پيامد و دنباله چيزي دانسته و گفتهاند: سبب نامگذاري «ذَنب» اين است که صاحب آن استحقاق نکوهش و کيفر دارد. (183) برخي نيز «ذنب» و «جرم» را به يک معنا دانستهاند؛ چرا که آدمي را از وظيفه واجب خود باز ميدارد. (184) اهل تفسير «ذنب» را در ذيل آيه «الَّذِينَ يَقُولُونَ رَبَّنَا إِنَّنَا آمَنَّا فَاغْفِرْ لَنَا ذُنُوبَنَا...» (185) به عملي که داراي پيامد زشت و ناگوار باشد، (186) عملي که داراي پيامد و تبعات است (187) و عملي که صاحب آن مستحق مذمت و کيفر باشد، (188) معنا کردهاند؛ همچنين «ذنب» را در آيه «وَ لَهُمْ عَلَيَّ ذَنْبٌ...» (189)، (درباره موسي (عليه السلام)) به معناي پيامد عمل (190) يا گناه به گمان و ادعاي فرعونيان (191) و در آيه «... وَ اسْتَغْفِرْ لِذَنْبِکَ...» (192) (درباره پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم)) به معناي پيامد ترک اولي و بعضي غفلت هاي حضرت (193) دانستهاند؛ در نتيجه «ذنب» گناه و عمل داراي پيامد است؛ خواه کيفر و عذاب باشد، خواه تبعات اجتماعي، اطلاق ذنب به دليل پيامد داشتن آن عمل است؛ نه اينکه گناه باشد؛ چرا که در بعضي موارد گناه اصطلاحي نيست.9. زِلَة
مفسران «زلّة» را در ذيل آيه «فَأَزَلَّهُمَا الشَّيْطَانُ عَنْهَا...» (194) به لغزيدن و خطا کردن (195) و «ازلّ» را به کنار زدن کسي از جايش، (196) کسي را با وسوسه از راه حق منحرف کردن، (197) لغزاندن و منحرف کردن کسي از طاعت به معصيت (198) معنا کردهاند. برخي نيز «زلّة»، «معصيت»، «خطيئه» و «سيئه» را به يک معنا دانستهاند؛ (199) چرا که در تمام آنها نوعي خطا و لغزش وجود دارد؛ (200) گرچه اين ادعا اگر به معناي مترادف بودن واژگان باشد، صحيح نيست و در تحليل بيان خواهد شد. گفتهاند گناه غيرعمدي نيز زلّت است. (201)10. سُوء
مفسران براي «سوء» در آيه «إِنَّمَا يَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشَاءِ...» (202) معاني مختلفي از قبيل ضرر قبيح و ناگوار مقابل احسان و نيکي، (203) معاصي، (204) عمل قبيح، (205) إثم و قبيح، (206) حزن و اندوه (207) و امور زشت اعم از دنيوي و اخروي و جسمي يا روحي (208) آورده و جهت نامگذاري اعمال قبيح به «سوء» را ناراحتي صاحب آن از عاقبت بد و ناپسند آن ذکر کردهاند. (209) در ذيل آيه «وَ مَنْ يَعْمَلْ سُوءاً أَوْ يَظْلِمْ نَفْسَهُ ثُمَّ يَسْتَغْفِرِ اللَّهَ يَجِدِ اللَّهَ غَفُوراً رَحِيماً» (210) «سوء» به کار قبيحي که مايه ناراحتي شحصي ديگري شود، (211) ذنب، (212) معصيت (213) و گناه صغيره (214) تفسير شده است. اين واژه و مشتقات آن در قران زياد آمده است؛ و گاه به معناي بدي و گاه به معناي ضرر.11. سَيّئه
مفسران «سيّئه» را در آيه «بَلَى مَنْ کَسَبَ سَيِّئَةً وَ أَحَاطَتْ بِهِ خَطِيئَتُهُ فَأُولئِکَ أَصْحَابُ النَّارِ هُمْ فِيهَا خَالِدُونَ» (215) به معناي شرک، (216) معاصي اعم از صغيره و کبيره، (217) گناه کبيره (218) و عمل زشت و قبيح (219) دانستهاند. برخي از آنان گفتهاند: گرچه سينه شامل تمام گناهان ميشود در آيه فوق به دليل ذکر کيفر خلود در دوزخ، مقصود از آن، شرک است (220) و جمله «احاطت به خطيئتُهُ» دليل اختصاص داشتن «سَيّئه» به گناه کبيره است. (221) اهل تفسير در ذيل آيات ديگر «سيئه» را به معصيت، (222) ضرر، سختي و شکست، (223) آنچه مايه ناراحتي شود، مانند مرض و... (224) و عذاب و کيفر، (225) معنا کردهاند؛ در نتيجه «سيئه» شامل هرگونه گناه و عمل زشت و قبيح است که مايه سيه روي آدمي ميشود (226) و با توجه به سياق آيات و قرائن موجود ميتوان آيات را بر هر يک از معاني فوق حمل کرد.12. عِصيان
«عصيان» در آيه «... ذلِکَ بِمَا عَصَوْا وَ کَانُوا يَعْتَدُونَ» (227) به خلاف طاعت، (228) ارتکاب حرام، (229) امتناع از اطاعت امر و نهي الهي (230) تفسير شده است. مفسران در تفسير آيه «... وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى» (231) عصيان را به مخالفت امر - واجب باشد يا مستحب (232) و مولوي باشد يا ارشادي (233) - معنا کرده و عصيان آدم (عليه السلام) را به معناي خطا و اشتباه در ترک اطاعت از فرمان الهي (234) و خروج از طاعت (235) دانستهاند. برخي از آنان نيز گفتهاند: اين نافرماني به دوران قبل از نبوت آدم (عليه السلام) مربوط بوده است و آيه «ثُمَّ اجْتَبَاهُ رَبُّهُ فَتَابَ عَلَيْهِ وَ هَدَى» (236) را دليل بر ادعاي خود شمردهاند. (237) علامه طباطبايي پس از اينکه در آيه «... وَ لاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ...» (238) را بر نهي ارشادي حمل کرده است، مخالفت با آن را در آيه «... وَ عَصَي آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَي» از قبيل ترک اُولي (کاري که بهتر بود انجام نشود) دانسته است. (239)13. عَنَت
مفسران مادّه «عنت» را در آيه «... وَ لَوْ شَاءَ اللَّهُ لَأَعْنَتَکُمْ...» (240) به معناي مشقت و در تنگنا قراردادن (241) دانسته و گاه آن را بر گناه (242) و هلاکت (243) اطلاق کردهاند؛ همچنين در تفسير آيه «... ذلِکَ لِمَنْ خَشِيَ الْعَنَتَ مِنْکُمْ...» (244) «غنت» را به معناي زنا، (245) اثم و گناه حاصل از غلبه شهوت، (246) ترس از واردشدن ضرر شديد دنيوي يا ديني بر اثر غلبه شهوت (247) و رنج و زحمت حاصل از بي همسري که زمينه ساز زنا شود، (248) دانستهاند.برخي محققان «عَنَت» را به رنج و مشقت تفسير کردهاند؛ ولي به لحاظ اينکه در مثل گناه رنج و مشقت همراه با اختلال در امور است، گناه را از مصاديق عنت دانستهاند. (249)
14. فُجُور
مفسران در تفسير آيه «... أَمْ نَجْعَلُ الْمُتَّقِينَ کَالْفُجَّارِ» (250) مفسران «فُجّار» را به گناهکاران، (251) پاره کنندگان پرده ديانت (252) و آنان که شديدترين معاصي را آشکارا مرتکب ميشوند، (253) معنا کردهاند. راغب در تفسير «بَلْ يُرِيدُ الْإِنْسَانُ لِيَفْجُرَ أَمَامَهُ» (254) نقل کرده است: آيه ميخواهد بگويد برخي انسانها زندگي را براي انجام دادن گناه و ترک توبه ميخواهند (255) و با توجه به معناي لغوي «فجر»، مقصود از «ليفجر امامه» آزاد و رها بودن براي انجام دادن گناه و معاصي است.15. فحشاء
مفسران قرآن در ذيل آيه «إِنَّمَا يَأْمُرُکُمْ بِالسُّوءِ وَ الْفَحْشَاءِ...» (256) «فحشاء» را به معناي تجاوز از چيزي بيش از اندازه خود (257) و مطابقت نداشتن امري با حق (258) و در ذيل آيات ديگر آن را به معناي گناهان کبيره، (259) کار بسيار زشت و ناپسند، (260) آنچه طبع و عقل از آن نفرت داشته باشد (261) و عمل قبيح (262) دانستهاند. برخي محققان آن را به عصيان آشکار و بسيار زشت (263) و گفتار و اعمال بسيار قبيح (264) معنا کردهاند. از نظر برخي مفسران، فحشاء، فاحشه، قبيحه و سَيّئه شبيه يکديگرند؛ (265) ولي مقصود آنان مترادف و هم معنا بودن صد در صد نيست؛ زيرا با توجه به معناي لغوي و تفسيري، چنين ادعايي نادرست است.16. وِزر
مفسران در تفسير آيه «... وَ هُمْ يَحْمِلُونَ أَوْزَارَهُمْ عَلَى ظُهُورِهِمْ...» (266) «وزر» را به معناي بار سنگين گناه (267) و پيامدهاي سنگين آن براي گنهکار، (268) ذنوب، (269) گناهان سنگين، (270) اثم (271) و خطايا (272) گرفتهاند.جمع بندي و تحليل نهايي
با توجه به آنچه از کتب لغت و تفسير درباره واژگان مورد بحث گذشت، ميتوان نتيجه گرفت اگرچه اثم، جرم و... همه در معناي گناه و عمل زشت و ناپسند اشتراک دارند و از اين جهت نزديک به يکديگرند، در هر يک از آنها خصوصيتي متمايزکننده وجود دارد. مرحوم شيخ طوسي در فرق واژگان مشابه، يک جمله مبنايي و کليدي بيان کرده است: «ذَنب» و «جُرم» به يک معنا هستند و تفاوت آنها تنها از جهت و ريشه است. (273) براي روشن شدن ويژگي هر يک از واژگان مزبور حاصل معناي لغوي و تفسيري آنها را مرور ميکنيم:1. «اِثم» گناهي عمدي است که گنهکار را از کار خير بازميدارد يا در انجام دادن آن کند ميکند؛ (274) به گونهاي که مايه مذمت و ملامت وي ميشود. در فرق «اثم» و «ذنب» گفتهاند: اثم در اصل به معناي تقصير، کوتاهي و گناه عمدي است که موجب مجازات باشد و در نتيجه سبب منقصتي براي انسان شود؛ اما «ذنب» دنباله و پيامد عمل (شامل مطلق گناهان عمدي و غيرعمدي) است؛ (275) بنابراين بر لغزش بچه «ذنب» اطلاق ميشود؛ ولي تعبير «اثم» به کار نميرود. (276) فرق «إثم» و «وزر» را در وضع آن دو دانستهاند؛ وضع اثم براي لذت و وضع وزر براي قوت است؛ چراکه «وزر» به معناي برداشتن بار سنگين است. (277) فرق «اثم» با «خطيئه» را نيز در اعم و اخص بودن دانستهاند؛ اثم گناه عمدي است؛ ولي خطيئه اعم از عمد و سهو است. (278)
2. «جُرم» گناه بزرگ و سنگيني است که سبب قطع رابطه با خدا ميشود و به همين لحاظ بر گناه «جرم» اطلاق شده است. (279) برخي آن را استعاره براي هرگونه عمل مكروه و ناپسند (280) دانستهاند. در فرق «جرم» و «ذنب» گفته شده است جرم قطع از واجب و ذنب تبعات و پيامدهاي گناه است. (281) ابوالبقاء جرم را به گناه غليظ و سنگين معنا کرده و کاربرد قرآني آن را در کفر دانسته است. (282)
3. «جُناح» گناهي است که سبب انحراف و رويگرداني از حق شود. (283) برخي صاحب نظران اين واژه را در آيه «وَ لاَ جُنَاحَ عَلَيْکُمْ فِيمَا عَرَّضْتُمْ...» (284) به معناي حرج و در «لاَ جُنَاحَ عَلَيْکُمْ إِنْ طَلَّقْتُمُ النِّسَاءَ...» (285) به معناى اثم (286) دانسته اند.
4. «حَرَج» ضيق و محدوديت و مقصود از آن، انجام دادن گناهي است که مايه سختي و در تنگنا واقع شدن آدمي شود. (287) در فرق «حرج» و «ذنب» گفته شده است حرج تنگنا و محدوديتي است که راه خروج از آن وجود ندارد؛ ولي با توبه ميتوان از ذنب خلاصي يافت. (288)
5. «حِنث» گناه عظيمي است که سبب کيفر شود. در فرق آن با «ذنب» گفتهاند جنث شامل گناه کبيره و ذنب اعم از آن است (289) و در اصل معناي حنث تخلف از تعهد همانند قسم و غيره نهفته است؛ (290) در نتيجه حنث گناه حاصل از مخالفت با تعهدات است.
6. «حوب» گناهي است که آدمي را از خير باز دارد و انسان از آن زجر و منع شده باشد؛ (291) و از اين جهت با اثم و ذنب فرق دارد. (292) برخي محققان حُوب را اثم و گناهي دانستهاند که سبب تضييع حقوق زيردستان شود. (293)
7. «خطيئه» گناه عظيم و عمدي است که مايه عدول از راه حق و درست شود؛ ولي به گناهي که بدون قصد و سهوي باشد، «خطا» گفته ميشود. (294) در فرق «خطيئه» و «اثم» گفتهاند خطيئه اعم از گناه عمدي و سهوي است و اثم فقط بر گناه عمدي اطلاق ميشود. (295) برخي در فرق «خطيئه» و «سيّئه» اظهار داشتهاند: خطيئه عملي است که بين انسان و خدا واقع ميشود؛ ولي سيّئه بين انسان و ديگران است. (296)
8. «ذنب» گناهان و اعمالي است که براي آدمي پيامد دارد؛ (297) چه پيامد اجتماعي در دنيا و چه پيامد و کيفر آخرتي. در فرق «ذنب» با «اثم» گفته شده است ذنب دنباله و پيامد عمل شامل مطلق اعمال و گناهان عمدي و سهوي است؛ ولي اثم گناه عمدي از روي تقصيري است که سبب منقصت و کيفر ميشود؛ (298) از اين رو به کاربردن ذنب در لغزش صبي و بچه صحيح است؛ اما به کارگيري اثم در خطاي او صحيح نيست. (299) در فرق «ذنب» و «جُرم» اظهار داشتهاند ذنب از جهت پيامدهاي گناهان و اعمال و جرم از حيث قطع از واجب است. (300) در فرق «ذنب» با «خرج» هم گفتهاند ذنب در جايي است که راه خلاصي از آن باشد؛ مانند: توبه؛ ولي حرج تنگنايي است که راه خروج ندارد. (301)
9. زِلّة کاري است که ترک آن شايسته است؛ خواه در حد لغزش و خطا باشد و خواه در حد عصيان و گناه و اگر انجام شود، مايه انحراف از راه درست ميشود. (302)
راغب گناه سهوي را زلّت دانسته است. (303)
10. «سُوء» کار زشت و ناروايي است که مايه عواقب ناپسند براي آدمي شود. (304)
راغب سوء را هر چيزي ميداند که موجب غم و اندوه شود؛ چه از امور دنيوي يا اخروي باشد، چه از حالات نفساني يا جسماني. (305)
11. «سَيّئه»، کار قبيح و ناپسندي است که مايه سيه رويي آدمي شود. (306)
12. «عصيان» مخالفت امر مولا و ترک طاعت از وي (307) است و عصيان نسبت داده شده به آدم (عليه السلام) در آيه «...وَ عَصَى آدَمُ رَبَّهُ فَغَوَى» (308) به معناي ترک اولي يا کاري است که بهتر بود انجام نشود؛ (309) چرا که مفسران نهي را در آيه «وَ لاَ تَقْرَبَا هذِهِ الشَّجَرَةَ...» (310) بر وجه استحباب (311) يا ارشادي (312) دانستهاند.
13. «عَنَت» کاري است که مايه رنج و سختي ميشود و گناه را از آن جهت که همراه با اختلال و رنج و مشقت است، «عنت» ميگويند. (313) برخي عنت را به معناي افتادن در کار مشکل و سخت دانستهاند؛ به گونهاي که نتوان از آن خارج شد؛ (314) حتي برخي عنت را مشکلي دانستهاند که به هلاکت بينجامد. (315)
14. «فحشاء» گناهان و اعمال آشکار و بسيار زشتي (316) است که مايه تنفر شود (317) و شناعت آن در نظر مردم شديد باشد. (318)
15. «وِزر» گناهي با پيامدهاي سنگين است و به دليل همين پيامد سنگين به آن «وِزر» ميگويند؛ (319) يا به دليل سنگيني و ايجاد رنج براي صاحبش به آن «وزر» گفته ميشود. (320) در فرق «وزر» و «اثم» گفتهاند از نظر عرفي يکي هستند؛ ولي از حيث وضع تفاوت دارند؛ زيرا وضع وزر براي قوت و وضع اثم براي لذت است و به دليل وجود لذت در شرور و گناهان، اثم به آنها اختصاص داده شده است. (321) فرق وزر با ديگر واژگان مشابه در نکته يادشده نهفته است؛ بدين معنا که در واژههاي ديگر اصل وضع براي سنگيني نيست؛ بلکه جهت ديگري مد نظر بوده است.
پينوشتها:
1. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج1، ص 60.
2. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج5، ص 1857. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج2، ص 1417. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج1، ص 74. احمدبن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 4.
3. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 16.
4. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج1، ص 74.
5. علي بن محمدجرجاني؛ التعريفات؛ ص 3.
6. مجمع اللغة العربيه؛ معجم الفاظ القرآن الکريم؛ ج1، ص 14.
7. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج15، ص 160. مجمع اللغه العربيه؛ معجم الفاظ القرآن الکريم؛ ج1، ص 14.
8. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج15، ص 160. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج5، ص 1858. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج2، ص 1417.
9. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج2، ص 1417.
10. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 1، ص 445.
11. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 283. ابن دريد؛ جمهرة اللغه: ج 1، ص 275. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 11، ص 64. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 5، ص 1885. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج1، ص 446. ابن منظور؛ لسان العرب؛ج 2، ص 257. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 2، ص 1433. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص97.
12. ابوزکريا فرّاء؛ معاني القرآن؛ ج 2، ص 9. ابوعبيد احمد بن محمد هروي؛ الغريبين في القرآن و الحديث؛ ج 1، ص 335. ابوالحسين احمد بن فارس رازي؛ مجمل اللغه؛ ص128. محب الدين زبيدي؛ تاج العروس؛ ج 16، ص 101. فخرالدين طريحي؛ مجمع البحرين؛ ج6، ص28.
13. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 11، ص 68.
14. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 192-193. مجمع اللغة العربيه؛ معجم الفاظ القرآن الکريم؛ ج 1، ص188.
15. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 1، ص 484.
16. ابوبکر سجستاني؛ غريب القرآن؛ ص 178. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 4، ص 157. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 1، ص 360. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 1، ص 484. مجدالدين فيروزابادي؛ القاموس المحيط؛ ج 1، ص 329. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 111.
17. ابوبکر سجستاني؛ غريب القرآن؛ ص 175. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 1، ص 320. صاحب بن عباد؛ المحيط في اللغه: ج 2، ص 410. مجمع البحوث الاسلامية؛ المعجم في فقه لغة القرآن؛ ج 10، ص 74 (به نقل از ابن سيده و...).
18. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج 1، ص 320. ابن فارس؛ معجم مقايس اللغه؛ ج 1، ص 484. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 207. مجدالدين فيروزآبادي؛ بصائر ذوي التمييز؛ ج 2، ص 400.
19. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 2، ص 50. نيز ر.ک: خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 363. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج 1، ص 379. همو، الاشتقاق؛ ص 419.
20. ابوعبيد احمد بن محمد هروي؛ الغريبين في القرآن و الحديث؛ ج 2، ص 421. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 4، ص 137. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 1، ص 305. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 1، ص 288. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج3، ص 106. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 127.
21. ابن اثير؛ النهاية في غريب الحديث؛ ج1، ص 361. محب الدين زبيدي؛ تاج العروس ؛ ج2، ص 321.
22. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 78.
23. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 363.
24. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 2، ص 108.
25. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 433. ابوعبيد احمد بن محمد هروي؛ الغريبين في القرآن و الحديث؛ ج 2، ص 500. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 4، ص 480. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 1، ص 280. ابوالحسين احمد بن فارس رازي؛ مجمل اللغه؛ ص 186. ابوالقاسم محمود بن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 96. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج3، ص 353. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 154.
26. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج 1، ص 457. ابوالحسين احمد بن فارس رازي؛ مجمل اللغه؛ ص 186. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 1، ص 280. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 3، ص 353. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 1، ص 268.
27. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج4، ص 481. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 3، ص 354.
28. اسماعيل بن حماد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 1، ص 280. ابوالحسين احمد بن فارس رازي؛ مجمل اللغه؛ ص 186. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج2، ص 108-109. فخرالدين طريحي؛ مجمع البحرين؛ ج 2، ص 250.
29. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 2، ص 113.
30. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج 1، ص 465. ابوالحسين احمد بن فارس رازي؛ مجمل اللغه؛ ص 187. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 5، ص 268. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج، ص 116. أبوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص98. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 3، ص 376.
31. ابوزکريا فراء؛ المعاني القرآن؛ج 1، ص 253. ابوزکريا فرّاء؛ معاني القرآن؛ ج 2، ص 8.
32. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ج 1، ص 439. صاحب بن عباد؛ المحيط في اللغه؛ ج3، ص 227.
33. محمد اسماعيل ابراهيم؛ معجم الالفاظ و الاعلام؛ ج1، ص 149.
34. محمد اسماعيل ابراهيم؛ معجم الالفاظ و الاعلام؛ ج 1، ص 149.
35. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 155.
36. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 2، ص 198.
37. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 1، ص47. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 174.
38. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 288. مجدالدين فيروزآبادي؛ بصائر ذوي التمييز؛ ج 2، ص 553.
39. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ج 1، ص 535.
40. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 499. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 7، ص 496. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 174.
41. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 7، ص 497. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه صحاح العربيه؛ ج 1، ص47.
42. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 114. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج2، ص 133.
43. ابوبکر سجستاني؛ غريب القرآن؛ ص 207-208.
44. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 1، ص 499. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 1، ص 47-48.
45. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 2، ص 361.
46. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ج 1، ص 629، ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 14، ص 438. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج5، ص 62.
47. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج1، ص 629. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 1، ص163. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج1، ص 62. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 210.
48. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 1، ص 129. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج2، ص 361. اين منظور؛ لسان العرب؛ ج5، ص 62.
49. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 331. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 244.
50. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج3، ص 4. نيز ر.ک: راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 381.
51. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ج 2، ص 136.
52. ابن منظور؛ لسان العرب، ج 2، ص 72.
53. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط. ج 2، ص 1335. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 13، ص 164.
54. مجمع اللغة العربيه؛ معجم الفاظ القرآن الكريم: ج 1، ص 521.
55. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير ص 255.
56. مجدالدين فيروزآبادي؛ بصائر ذوي التمييز؛ ج3، ص 136.
57. مجمع اللغة العربيه: معجم الفاظ القرآن الكريم: ج 1، ص 521.
58. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج3، ص 113.
59. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 870. ابن دريد؛ جمهرةاللغه؛ ج 2، ص 245.
60. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 13، ص 131. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص223. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج6، ص 416. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط: ج1، ص 108.
61. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج6، ص 417. ابوعبدالله حسين محمد دامغاني؛ الوجوه والنظائر؛ ص 392.
62. مجمع اللغة العربيه؛ معجم الفاظ القرآن الکريم؛ ج 1، ص 604.
63. همان، ص 605-606.
64. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ج 1، ص 55- 56. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 1، ص 108.
65. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 3، ص 113.
66. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 871، ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 13، ص 130-131. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ص 361. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه صحاح العربيه؛ ج 1، ص 55- 56. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 6، ص 417. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص298.
67. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 1، ص 18 - 19. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج6، ص 417.
68. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 13، ص 130-131.
69. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 4، ص 333-435.
70. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج2، ص 1223. ابن دريد؛ الاشتقاق؛ ص 53. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج4، ص 335.
71. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 3، ص 79.
72. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 9، ص 251.
73. ابن دريد؛ جمهرة اللغه: ج2، ص 558. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 3، ص 79. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 6، ص 2429. ابن منظور؛ لسان العرب) ج 9، ص 251. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج2، ص 1720. محب الدين زبيدي؛ تاج العروس؛ ج 19، ص 482.
74. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ صص 41 و 656.
75. فخرالدين طريحي؛ تفسير غريب القرآن؛ ص 51.
76. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 4. ص 150. نيز ر.ک: ابوبکر سجستاني؛ غريب القرآن؛ ص 331. ابواسحاق زجّاج: معاني القرآن و اعرابه؛ ج2، ص 42.
77. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 2، ص 1289. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج 2، ص 607. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج2، ص 273 (به نقل از ابي الهيثم). اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 1، ص 258. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 4. ص 150. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 314. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 9، ص 416. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 1، ص 253. محب الدين زبيدي؛ تاج العروس؛ ج3، ص 93.
78. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ص 486. فخرالدين طريحي؛ تفسير غريب القرآن؛ ص 134.
79. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 431. محب الدين زبيدي؛ تاج العروس ؛ ج2، ص 93.
80. ابوزکريا فرّاء؛ معاني القرآن؛ ج 1، ص 261. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 1، ص 258. فخرالدين طريحي؛ تفسير غريب القرآن؛ ص 134.
81. ابوبکر سجستاني؛ غريب القرآن؛ صص 331 و 497. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 2، ص 273 (به نقل از ابوالعباس).
82. ابن اثير؛ النهاية في غريب الحديث؛ ج3، ص 306. محب الدين زبيدي؛ تاج العروس؛ ج 3، ص 93.
83. ابوبکر سجستاني؛ غريب القرآن؛ ص 331.
84. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 9، ص 416.
85. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 4، ص 475.
86. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج2، ص 13. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ج 2، ص 475. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج1، ص 634.
87. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ج 11، ص49. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ص 634.
88. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 11، ص49. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 462.
89. ابوبکر سجستاني؛ غريب القرآن؛ ص 366. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 11، ص 49 - 50. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 778.
90. ابوبکر سجستاني؛ غريب القرآن؛ ص 366. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 2، ص 778. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 462.
91. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 11، ص 50. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 1، ص 634. ابن منظور؛ لسان العرب ج 10، ص188.
92. مجمع اللغة العربيه؛ معجم الفاظ القرآن الكريم، ج 2، ص 293.
93. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 4، ص 478.
94. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج2، ص 16.
95. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج3، ص 1374. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 4، ص 188. ابومنصور ثعالبي؛ فقه اللغه؛ ص 21. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج10، ص 192.
96. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج 4، ص 188. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج 3، ص 1014. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج 4، ص 478. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 10، ص 192.
97. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 1، ص 817-818. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 9، ص 35.
98. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 1، ص 817- 818.
99. ابن فارس؛ معجم مقاييس اللغه؛ ج6، ص 108.
100. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج3، ص 1947. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 657.
101. ابن دريد؛ الاشتقاق؛ ص 396. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج 3، ص 584. ابوبکر سجستاني؛ غريب القرآن؛ ص 57. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج13، ص 243. اسماعيل بن حمّاد جوهري؛ الصحاح تاج اللغه و صحاح العربيه؛ ج2، ص 845. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج 15، ص 285. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 657. مجدالدين فيروزآبادي؛ القاموس المحيط؛ ج 1، ص 681.
102. ابوالقاسم محمودبن عمر زمخشري؛ اساس البلاغه؛ ص 497. ابن منظور؛ لسان العرب؛ ج15، ص 284-285.
103. خليل بن احمد فراهيدي؛ العين؛ ج 3، ص 1947. ابن دريد؛ جمهرة اللغه؛ ج3، ص 584. احمد بن محمد فيومي؛ المصباح المنير؛ ص 657.
104. بقره: 85. واژه «اثم» و مشتقات آن 48 بار در قرآن آمده است.
105. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 335. ابوالحسن علي بن محمد ماوردي؛ النکت والعيون؛ ج 1، ص 155. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1-2، ص 302. ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 2، ص 16. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 1، ص492.
106. ابومحمدبن عاشور ثعلبي؛ الکشف و البيان؛ ج 2، ص 84.
107. همان.
108. همان، ج7، ص 78.
109. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 18، ص 138.
110. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج4، ص 372.
111. محمدبن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 26، ص 174.
112. همان، ج 5، ص 371-372.
113. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج 2، ص547 (ذيل مائده: 106).
114. محمد جمال الدين قاسمي؛ محاسن التأويل؛ ج6، ص 411 (ذيل مائده: 106).
115. احمد مصطفي مراغي؛ تفسيرالمراغي؛ ج 29، ص 173 (ذيل الانسان: 24).
116. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 3، ص 145. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 363. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1-2، ص 671-672. محمد بن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 7، ص 84.
117. محمدبن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحرالمحيط في التفسير؛ ج 8، ص 199 (ذيل شعراء: 226)، اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج6، ص 404. احمد مصطفي مراغي؛ تفسيرالمراغي؛ ج 25، ص 143 (ذيل جاثيه: 7).
118. احمد مصطفي مراغي؛ تفسيرالمراغي؛ ج 29، ص 32 (ذيل قلم: 12). اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج 10، ص 112.
119. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص63.
120. نساء: 20، 50 و 112.
121. همان، 48.
122. بقره: 219.
123. حجرات: 12.
124. بقره: 283.
125. همان، 181.
126. همان، 276.
127. نساء: 107.
128. بقره: 188.
129. انعام: 124. اين واژه و مشتقات آن 66 بار در قرآن آمده است.
130. محمدبن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج8، ص 35.
131. محمدبن حسن طوسي؛ البيان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 262. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، صص 557 و 559.
132. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج3، ص88.
133. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 11، ص 188 و ج 12، ص 43.
134. همان. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 8، ص 99.
135. ابوالحسن علي بن محمد ماوردي؛ الکنت والعيون؛ ج 2، ص 8.
136. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 8، ص 177. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 16، ص 199.
137. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 192.
138. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 414-415 و ج4، ص 262. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 557-559.
139. بقره: 158. اين واژه 25 بار در قرآن آمده است.
140. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 43. محمد بن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحرالمحيط في التفسير؛ ج 2، ص 62. محيي الدين درويش؛ اعراب القرآن الکريم؛ ج 1، ص 218.
141. محمد بن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 4، ص 144-145. ابن جوزي؛ زادالمسير؛ ج1، ص 164. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الكشف والبيان؛ ج 2، ص 26. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 207.
142. نظام الدين حسن بن محمد نيشابوري؛ تفسير غرائب القرآن؛ ج 1، ص 446.
143. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 43. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان؛ ج 1، ص 129. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 2، ص 61.
144. محمدباقر محقق؛ دائرةالفرائد در فرهنگ قرآن؛ ج5، ص 307-314.
145. نساء: 65. اين واژه و مشتقات آن پانزده بار در قرآن آمده است.
146. ابومحمدبن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج3، ص 340. ابومحمد عبدالحق اندلسي؛ المحرر الوجيز؛ ج 2، ص 74. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 529. ابن جوزي؛ زادالسير؛ ج 2، ص 124. محمدبن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحر المحيط في التفسير؛ ج 2، ص 695.
147. ابومحمد عبدالحق اندلسي؛ المحرر الوجيز؛ ج 2، ص 74. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج 3، ص 340.
148. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج5، ص 218. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 3، ص 246. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 69.
149. ابومحمد عبدالحق اندلسي؛ المحرر الوجيز؛ ج2، ص 74. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان؛ ج1، ص 363.
150.راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 226.
151. محمد بن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحرالمحيط في التفسير؛ ج 2، ص 695 (به نقل از ضحاک).
152. احزاب: 38.
153. ر.ک: محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 8، ص 345.
154. حج: 78.
155. ر.ک: محمدبن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحر المحيط في التفسير؛ ج 7، ص 539.
156. نساء: 65.
157. ر.ک: محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج3، ص 246.
158. ص: 44. اين واژه دو بار در قرآن آمده است.
159. ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحكام القرآن: ج15، ص 140. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج 8، ص 61.
160. واقعه: 46.
161. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 27، ص 251-252. ابوالحسن علي بن محمد ماوردي؛ النکت والعيون؛ ج5، ص 457. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 9، ص 500. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج 9، ص 213. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 9 -10، ص 334. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج4، ص 463. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان؛ ج 3، ص 286. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج 7، ص89.
162. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 27، ص 221. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 27، ص 281.
163. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 260.
164. نساء: 2.
165. محمدبن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج4، ص 306-307. ابوالحسن علي بن محمد ماوردي؛ النکت و العيون؛ ج 1، ص 448. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج3، ص 243-244. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج5، ص 9. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 245-246. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 4. ص 165.
166. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج3، ص 244. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 466. فضل بن حسن طبرسي؛ جوامع الجامع؛ ج 1، ص 246. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 4، ص 296. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج 2، ص198. محمد بن محمد مشهدي؛ کنزالدقائق و بحرالغرائب؛ ج2، ص 320.
167. محمدجواد مغنيه؛ التفسير الکاشف؛ ج 2، ص 245.
168. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 245.
169. محمد بن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحرالمحيط فني التفسير؛ ج 3، ص 489.
170. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج4، ص 307 (به نقل از قتاده). ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج4، ص 296.
171. ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج5، ص 9.
172. بقره: 81.
173. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 1، ص 431.
174. نظام الدين حسن بن محمد نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 164.
175. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 1، ص 545. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحكام القرآن: ج 2، ص 11. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان: ج 1، ص 91. محمد بن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج1، ص 107.
176. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 1، ص 545. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 1، ص 499.
177. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 266. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 245.
178. احزاب: 5.
179. نساء: 92.
180. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 287. نيز رک: سيدعلي اکبر قرشي؛ قاموس قرآن؛ ج 1، ص 258-260.
181. واژه «ذنب» و مشتقات آن 39 بار در قرآن آمده است.
182. آل عمران: 11.
183. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص405. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 705. محمد بن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحرالمحيط في التفسير؛ ج 3، ص 8. محمد بن محمد ابوالسعود عمادي؛ تفسير ابي السعود؛ ج 2، ص 12. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج 2، ص 11. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 3، ص 153.
184. محمدحسين فضل الله؛ تفسير من وحي القرآن؛ ج5، ص 252.
185. آل عمران: 16.
186. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 414-415. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 713. محمد سبزواري؛ مواهب الرحمن في تفسير القرآن؛ ج5، ص98.
187. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 414. محمدبن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحر المحيط إلى التفسير؛ ج 3، ص 8. محمد سبزواري؛ مواهب الرحمن في تفسير القرآن؛ ج5، ص 98.
188. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 405. محمد بن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحر المحيط في التفسير؛ ج3، ص 8.
189. شعراء : 14.
190. ابوالحسن علي بن محمد ماوردي؛ النکت والعيون؛ ج4، ص 166. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 3، ص 303، محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 15، ص 259.
191. محمد بن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 4، ص 95. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 19، ص 122. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتاويل؛ ج 3، ص 242. ابن جوزي؛ زادالمسير؛ ج6، ص 118.
192. محمد: 19.
193. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 26، ص89.
194. بقره: 36. زلّة و مشتقات آن در اين آيات آمده است: بقره: 209. آل عمران: 155. نحل: 94.
195. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 1، ص 336. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 1، ص 213.
196. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 161. ابن کثير؛ تفسير القرآن العظيم؛ ج 1، ص 83. محمدبن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحرالمحيط في التفسير؛ ج 1، ص 258. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص89. محمد بن محمد ابوالسعود عمادي؛ تفسير ابي السعود؛ ج 1، ص 91.
197. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص198.
198. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 1، ص 213.
199. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 160. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 196.
200. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 1، ص 418.
201. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 381.
202. بقره: 169. اين واژه و مشتقات آن 94 بار در قرآن آمده است.
203. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 441. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسيرالقرآن؛ ج 2، ص 73. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 460.
204. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 2، ص 106. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 73. ابوالحسن علي بن محمد ماوردي؛ النکت والعيون؛ ج 1، ص 220. محمد بن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج5، ص 4-5. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 460. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان؛ ج 1، ص 132. محمد جمال الدين قاسمي؛ محاسن التأويل؛ ج3، ص 29.
205. محمودبن عمر زمخشري؛ الكشـاف؛ ج 1، ص138. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص 161. ابن عاشور؛ التحرير و التنوير؛ ج 12، ص 49. محمد بن محمد مشهدي؛ کنزالدقائق؛ ج 2، ص 217. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 195.
206. ابن جوزي؛ زادالمسير؛ ج 1، ص 172.
207. ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 2، ص 141.
208. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن: ص 441.
209. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 2، ص106. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 73. ابوالحسن علي بن محمد ماوردي؛ النکت والعيون؛ ج 1، ص 220. ابن جوزي؛ زادالمسير؛ ج 1، ص 172. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان: ج 1، ص 132.
210. نساء: 110.
211. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 563. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 165. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص 380. محمد بن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحرالمحيط في التفسير؛ ج 4، ص 59. محمد بن محمد ابوالسعود عمادي؛ تفسير ابي السعود؛ ج 2، ص 230. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 342.
212. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان فني تفسير القرآن؛ ج 3، ص 321. ابن کثير؛ تفسير القرآن العظيم، ج 1، ص 565.
213. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 165. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 4، ص 250.
214. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج، ص 207. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج5، ص 74-75.
215. بقره: 81. «سيّئه» و مشتقات آن شصت بار در قرآن آمده است.
216. محمدبن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 1، ص 543، محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص325. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 295. ابن جوزي؛ زادالمسير؛ ج 1، ص 108. ابومحمدبن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج 1، ص 226. محمدبن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 1، ص106. احمد مصطفي مراغي؛ تفسيرالمراغي؛ ج 1، ص 154. محمدجواد مغنيه؛ التفسيرالکاشف؛ ج 1، صص 137 و 140.
217. نظام الدين حسن بن محمد نيشابوري؛ تفسير غرائب القرآن؛ ج 1، ص 319. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج4، ص 324. (ذيل نساء: 31).
218. محمودبن عمر زمخشري؛ الكشـاف؛ ج 1، ص 158. محمد بن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحرالمحيط في التفسير؛ ج 1، ص 450. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج 1، ص 217. محمدبن محمد ابوالسعود عمادي؛ تفسير ابي السعود؛ ج 1، ص 122.
219. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 441. ناصرالدين بيضاوي؛ انوارالتنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص 117. محمد سبزواري؛ الجديد في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 102.
220. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1-2، ص 295. محمدجواد مغنيه؛ التفسير الکاشف؛ ج 1، ص 137.
221. نظام الدين حسن بن محمد نيشابوري؛ تفسير غرائب القرآن؛ ج 1، ص 319.
222. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج3، ص 265. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 743. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 1، ص 538 و ج 2، ص 162. محمد بن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب): ج 10، ص 152.
223. فضل بن حسن طبرسي؛ جامع البيان؛ ج 9، ص10. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ص 264. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج 2، ص 132.
224. محمد بن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 8، ص 177 و ج 10، ص 152. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج5، ص 183 - 184. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج5، ص 9.
225. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج5-6، صص 426 و 552. محمودبن عمر زمخشري؛ الكشاف؛ ج 3، ص 371.
226. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 441-442.
227. بقره: 61. واژه «عصي» و مشتقات آن 32 بار در قرآن آمده است.
228. ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 1، ص 293. نظام الدين حسن بن محمد نيشابوري؛ تفسير غرائب القرآن؛ ج 1، ص 301. محمد سبزواري؛ مواهب الرحمن؛ ج 1، ص 292.
228. نظام الدين حسن بن محمد نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 149. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج 1، ص 207. ابن کثير؛ تفسير القرآن العظيم؛ ج 1، ص106. ابومحمد حسين بغوي؛ معالم التنزيل؛ ج 1، ص 67. اسماعيل حقي بروسوي؛ روح البيان؛ ج 1، ص 194.
230. محمد بن يوسف ابوحيان غرناطي؛ البحرالمحيط في التفسير؛ ج 1، ص 356. محمدحسين فضل الله؛ تفسير من وحى القرآن: ج 2، ص 62.
231. طه: 122.
232. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 7، ص 218. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7-8، ص 55، احمد مصطفي مراغي؛ تفسيرالمراعي؛ ج 16، ص 160.
233. محمد حسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 14، ص 222.
234. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشاف؛ ج3، ص 94 (به نقل از ابن عباس).
235. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 570.
236. طه: 122.
237. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 16، ص 278. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 11، ص 170-171. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 16، ص 401. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 16، ص 197-198.
238. بقره: 35. اعراف: 19.
239. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 14، ص 222.
240. بقره: 220. «عنت» در اين آيات نيز آمده است: آل عمران: 118. نساء: 25. توبه: 128. حجرات: 7.
241. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 216. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج2، ص 154. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 559. ابن جوزي؛ زادالمسير؛ ج 1، ص 244. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشف؛ ج1، ص 263. ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 3، ص 45. محمد بن محمد ابوالسعود عمادي؛ تفسير ابي السعود؛ ج 1، ص 220.
242. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 216. ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشف والبيان؛ ج 2، ص 154. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 326 و ج4، ص 153. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشف؛ ج 1، ص 500. ابن جوزي؛ زادالمسير؛ ج 2، ص 58. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص 338.
243. ابوالحسن نيشابوري؛ الوسيط في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 153.
244. نساء: 25.
245. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج5، ص35-36. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 3، ص 171. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 55.
246. محمد بن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج5، ص 36. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشف؛ ج 1، ص 500.
247. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج3، ص 171. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 55.
248. محمد بن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 10، ص 53. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج4، ص 95. محمد حسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 280.
249. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 8، ص 234.
250. ص: 28. واژه «فجر» و مشتقات آن شش بار در قرآن آمده است.
251. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 8، ص 557. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7-8، ص 738. ابن جوزي؛ زادالمسير؛ ج 7، ص 124. محمد بن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج4، ص 430.
252. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 626.
253. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 23، ص 147.
254. القيامة: 5.
255. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 626.
256. بقره: 169. اين واژه و مشتقات آن 24 بار در قرآن (گاه به معناي بار و سنگيني) آمده است و در جايگاه خود بررسي ميشود.
257. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 73. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشف؛ ج 1، ص 213. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 460. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج 2، ص 104.
258. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 73. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 460.
259. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 348. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 838-839 و ج 3-4، ص 639. محمد بن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 14، ص 46.
260. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج4، صص 382 و 456. محمودبن عمر زمخشري؛ الکشف؛ ج1، صص 213 و 416، و ج 2، ص 99. ابوعبدالله محمد بن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 12، ص137. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 1، ص 289و ج 2، ص 75. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 2، ص 59 و ج4، ص 365. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج4، ص 234.
261. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتأويل؛ ج 2، ص 75.
262. محمد بن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 9، ص 186.
263. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 9، ص 35.
264. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 626.
265. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 70، فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 1 - 2، ص 460.
266. انعام: 31. واژه «وزر» و مشتقات آن 27 بار در قرآن آمده است.
267. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 115. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، صص 451 و 453. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج6، ص 266. محمد بن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 12، ص 164. محمد بن علي شوکاني؛ فتح القدير؛ ج 2، ص 111. ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 7، ص 192.
268. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج4، ص 115.
269. همان. ابن عاشور؛ التحرير والتنوير؛ ج6، ص 67. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 7، ص 56.
270. سيدي عبدالرحمن ثعالبي؛ الجواهر الحسان: ج 1، ص 476.
271. محمدبن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج 7، ص 236-237. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 4، ص 116. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 867، ابومحمد بن عاشور ثعلبي؛ الکشاف والبيان؛ ج 4، ص 143. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 3-4، ص 453 (به نقل از ابن عباس). ابن جوزي؛ زادالمسير؛ ج3، ص 26. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتاويل؛ ج 2، ص 13. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج7، ص 56.
272. محمد بن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 12، ص 164 (به نقل از ابن عباس). ابوالفضل شهاب الدين آلوسي؛ روح المعاني؛ ج 7، ص 192.
273. محمدبن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج 2، ص 414-415.
274. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 63.
275. ابوالبقاء الكفوى: الكليات؛ ص40. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ صص 15 و 244. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 1، ص 34. ابوالحسن شعراني؛ نثر طوبي؛ ص 6-7.
276. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه: ص 244.
277. ابوالبقاء الكفوى: الكليات: ص 40.
278. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 222. نيز ر.ک: محمدبن جرير طبري؛ جامع البيان؛ ج5، ص 371-372.
279. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 2، ص 75 و ج3، ص 312.
280. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 192. مجدالدين فيروزآبادي؛ بصائر ذوي التمييز؛ ج 2، ص 356.
281. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 244.
282. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 41.
283. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 207.
284. بقره: 235.
285. همان، 236.
286. مجدالدين فيروزآبادي؛ بصائر ذوي التمييز؛ ج 2، ص 400.
287. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 226.
288. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 181-182.
289. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 41.
290. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 2، ص 291.
291. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 204.
292. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 261. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 204. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج3، ص 312.
293. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 2، ص 300.
294. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص288.
295. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 222.
296. همان، ص 221 - 222.
297. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 331.
298. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 40. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه: صص 15 و 244. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 1، ص 34. ابوالحسن شعراني؛ نثر طوبي؛ ج 1، ص 6-7.
299. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 244. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج3، ص 311.
300. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه: ص 244.
301. همان، ص 181 - 182.
302. اقتباس از: ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 492.
303. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 381.
304. ابوهلال عسگري؛ معجم الفروق اللغويه؛ ص 287.
305. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 441.
306. همان، ص 441-442. ابومنصور محمدبن احمد ازهري؛ تهذيب اللغه؛ ج13، ص 130-131.
307. ابوالقاء الکفوي؛ الکليات؛ صص 41 و 656.
308. طه: 121.
309. ابوعبدالله محمدبن احمد قرطبي؛ الجامع لاحکام القرآن؛ ج 11، ص 170. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 14، ص 222.
310. بقره: 35.
311. محمد بن حسن طوسي؛ التبيان في تفسير القرآن؛ ج7، ص 217. محمد بن عمر فخرالدين رازي؛ التفسير الکبير (مفاتيح الغيب)؛ ج 22، ص 110. فضل بن حسن طبرسي؛ مجمع البيان؛ ج 7-8، ص 55.
312. محمدحسين طباطبايي؛ الميزان في تفسير القرآن؛ ج 1، ص 136 و ج 14، ص 222.
313. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 8، ص 234.
314. ابوالحسن شعراني؛ نثر طوبي؛ ج 2، ص194.
315. ابومنصور محمد بن احمد ازهري؛ تهذيب الغه:ج 2، ص 273 (به نقل از ابوالعباس).
316. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 626. حسن مصطفوي؛ التحقيق في کلمات القرآن؛ ج 9، ص 35.
317. ناصرالدين بيضاوي؛ انوار التنزيل و اسرارالتاويل؛ ج 2، ص 75.
318. ابوالحسن شعراني؛ نثر طوبي؛ ج 1، ص 7 و ج2، ص 248.
319. راغب اصفهاني؛ مفردات الفاظ القرآن؛ ص 867.
320. ابوالحسن شعراني؛ نثر طوبي؛ ج 2، ص 547.
321. ابوالبقاء الکفوي؛ الکليات؛ ص 40.
جمعي از محققان؛ (1394)، فرهنگ نامه تحليل واژگان مشابه در قرآن جلد اوّل: اخر - احصاء، قم: دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم (پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي)، چاپ اول.