نظريه متعالى بودن زبان قرآن
چكيده
كليد واژهها: زبان قرآن، متعالى بودن زبان قرآن، عرفى بودن زبان قرآن، علمى بودن زبان قرآن، رمزى بودن زبان قرآن .
1 . مقدمه
اختلاف برداشت و اختلاف مشرب مفسران هم مزيد بر علت شده و تفسيرهاى آنان نيز اين مشكلات را به طور منقح حل نكردهاست ; گروهى خواستهاند، هرنوع اختراع يا اكتشافى را از قرآن در بياورند; مانند: تفسير جواهر طنطاوى و گروهى مطالب ذوقى و فلسفى و عرفانى را به قرآن نسبت دادهاند; مانند فخر رازى، تفسير زمخشرى و بيظاوى [1]. برخى گفتهاند: قرآن با فرهنگ و باورهاى خود آن مردم با آنان سخن گفتهاست; اما اين توجيه درست نيست; زيرا قرآنى كه براى تصحيح عقايد، فرهنگ و رسوم آمده است، نبايد خودش عقايد و باورهاى آنها را تاييد نموده و تقويت كند . اگر قرآن نظام برده دارى را پذيرا بود، نمىگفت: «فلا اقتحم العقبه و ما ادريك ماالعقبه فك رقبه» [بلد/14- 12] ; باز هم به عقبه تكليف تن در نداد و چگونه توان دانست كه عقبه چيست؟ آن بنده آزاد كردن است» و به حمايت از دختران فرمود: «و اذا الموؤدة سئلت باى ذنب قتلت» [تكوير/10- 9] ; اما آيه شريفه «الكم الذكر و له الانثى» [نجم/21] معنايش اين است كه شما كه داراى چنين فكر غلطى هستيد، پس چرا خدا را كوچك مىشماريد و آنچه را به غلط بىارزش مىشماريد، به خدا نسبت داده و آنچه را بهتر مىدانيد، به خود نسبت مىدهيد .
در هر حال، راه صحيح اين است كه اول ببينيم زبان قرآن چيست و سپس برآن اساس راه حلى بينديشيم; زيرا هدف از طرح اين بحث چند چيز است، از جمله: حل فهم اوصاف خدا يا هر مجرد ديگر; حل تهافتهايى كه درباره قرآن مطرح شدهاست; توجيه و حل تعارض دين و علم .
2 . مقصود از «زبان قرآن»
1 . روش تفهيم و تفاهم مقصود يكديگر;
2 . اسلوب محاوره بهگونهاى كه افق فهم مخاطب رعايتشود:
چونكه با كودك سر و كارت فتاد پس زبان كودكى بايد گشاد .
3 . سخن مناسب با فاهمه و فضاى فرهنگى و علمى جامعه و محيط .
زبان به معناى اخير به اقسامى چند كه در پى مىآيد، تقسيم مىشود: عرفى، ادبى، علمى، فلسفى، عرفانى، نمادين، رمز و سمبليك و . . .
آنچه در اين نوشتار مورد بحث است، زبان به همين معناى چهارم است; يعنى: مىخواهيم بدانيم خداوند با چه زبانى و در چه قالب و فضايى با مردم سخن گفته است تا مشكلات مطرح شده را بر پايه آن حل كنيم .
3 . پيشينه بحث
بحث زبان دين در غرب پيشينهاى نسبتا طولانى دارد . « فيلون» يكى از برجستهترين چهرههاى فلسفه اسكندرانى يهودى و « سنت اوگوستينى» تئوريسين و متكلم برجسته قرون وسطايى مسيحيت، با استفاده از برخى تئوريهاى زبان شناختى، يعنى نظريه رمز و تمثيل، به حل تعارضات متون يهودى و مسيحى با مبانى نظام فلسفى ارسطويى پرداختهاند .
در باره زبان دين، چند تئورى از سوى فلاسفه غربى ارائه شده است كه يه معرفى آنها پرداخته مىشود:
الف . تئورى اثبات گرايان يا پوزيتيويسم: اثباتگرايان معيار معنادار بودن گزارهها را، تحقيقپذيرى حسى مىدانند; از اينرو تمامى گزارههاى متافيزيكى و دينى را بىمعنا و غير قابل صدق و كذب مىدانند [2].
ب . تئورى انشائى بودن گزارههاى دينى: صاحبان اين نظريه مىگويند: گزارههاى دينى انشايى هستند و ناظر به خارج نيستند و از واقع خبر نمىدهند .
ويليام الستون (1921) در اين مورد مىگويد: در باب تفاوت در كاربرد محمولات در مورد خداوند و در مورد انسان، بايد گفت: روشهاى مختلفى است كه به كمك آنها مىتوان دريافت كه اين تعابير نمىتواند در هر دو مورد دقيقا يك معنا داشته باشد; زيرا در كلام مسيحيت، خداوند به عنوان موجودى تصور مىشود كه داراى وجود زمانى نيست پس روشن است كه عمل كردن خداوند به اعمالى همچون سخن گفتن، ايجاد كردن و يا بخشيدن متفاوت از عمل زمانمند و مندرج در افراد انسانى است [3].
اين نظريه در پى تحول علمى غرب مطرح شدهاست . در پى اين تحول بسيارى از قضاياى مسلم در كتاب مقدس از قبيل داستان خلقت انسان در اثر تعارض با دستاوردهاى علمى دستخوش ناباورى گرديد . متكلمان مسيحى در برخورد با اين تعارضها راهى جز اين نديدند كه آيات وارد در كتاب مقدس را ناظر به واقع ندانند و خبرى نشمارند و براى آنها، يك رشته معانى انشايى، تخيلى و تمثيلى بينديشند .
ايان باربور در اين زمينه مىنويسد: از نظر نصگرايان يعنى، كسانى كه به ظاهر آيات كتاب مقدس تمسك مىكردند، هيچ نوع سازشى با تكامل وجود نداشت . . . . ايشان روايت كتاب مقدس را «شاعرانه» و به معناى اذعان به اتكاى جهان به خداوند مىگرفتند . نوانديشان از اين فراتر رفته و كتاب مقدس را سراسر يك سند و ساخته دستبشرى مىدانستند [4].
4 . چند نظريه در باره زبان قرآن
4 . 1 . نقد تئورى «زبان علمى»
ولى اين نظريه نمىتواند مورد قبول باشد; زيرا در هر علمى مطالب آن علم در قالب الفاظ خاصى بيان مىشود كه متخصصين آن مىفهمند; حال آنكه قرآن كه كتاب هدايت همه مردم است، بايد قابل فهم براى همه باشد . در قرآن امدهاست: «شهر رمضان الذى انزل فيه القرآن هدى للناس» [بقره/185] يا فرموده: «هذا بيان للناس و هدى و موعظة للمتقين» [آل عمران/138].
ثانيا، معمولا زبان علوم زبانى خشك و استدلالى است اما در قرآن گرچه در مواردى استدلال شدهاست، ولى در بيشتر موارد با زبان وجدان، دل و فطرت مردم سخن گفتهاست; مثلا مىفرمايد: «افى الله شك فاطر السموات و الارض» [ابراهيم/10] ; نه فقط زبان خشك علمى كه گاهى از جدل و مغالطه نيز خالى نمىباشد .
ثالثا، در زبان علم، تئوريهاى علمى هميشه به صورت احتمالى بيان مىشود و گاهى نيز به ابطال مىرسد; ولى در قرآن مطالب به صورت يقينى القا مىگردد و هرگز بطلان در آن راه ندارد .
رابعا، هدف علم توصيف واقعيت است; اما هدف قرآن برانگيختن و تعهدآفرينى است .
4 . 2 . نقد تئورى «زبان ادبى»
اين تصور نيز درست نيست; زيرا گرچه قرآن از فنون ادبى در راستاى اهداف بلند هدايتى خويش بهره جسته است تا جايى كه اعراب جاهلى نسبت «شعر» به آن دادند; ولى در همه جاى قرآن و از همه فنون ادبى استفاده نشدهاست; به علاوه از پرداختن به تخيلات و مبالغههاى بىاساس پرهيز گرديدهاست; چون قرآن كتاب تربيت است و تربيتبا آموزههاى جعلى و غيرواقعى نتيجه بخش نخواهد بود; به همين جهت قرآن شعر و شاعران را نكوهش نمودهاست: مانند: «والشعراء يتبعهم الغاوون» [شعراء/224] ; «و ما علمناه الشعر و ما ينبغى له ان هو الا ذكر و قرآن مبين» [يس/69].
آيه اخير اشاره به اين دارد كه قرآن «ذكر» است و از تخيلات شاعرانه به دور .
4 . 3 . تئورى «زبان رمزى و سمبليك» و نقد آن
دكتر شاكر مىگويد: «از نظر باطنيه، قرآن و بلكه تمام شريعت، در رموز و امثالى هستند كه مراد و مقصود اصلى، حقايقى است كه در وراى آنهاست» .
او از المؤيد فىالدين شيرازى نقل مىكند: «خداوند، امثال و ممثولات را خلق كرد . جسم انسان مثل و نفس او ممثول است . دنيا نيز مثل و آخرت ممثول است» [5].
و از ناصرخسرو مىآورد: «شريعت ناطق، همه رمز و مثل است; پس هر كه هر مثال را معانى، و اشارت را رموز نداند، بى فرمان شود» [6] مراد از از اين همه فرمان [احكام حلال و حرام] مثلها بود، بر حكمتها كه اندر زير آن پوشيده است تا مردم از امثال بر ممثول دليل گيرند [7].
و به نقل از همو در تفسير آيه «وسيق الذين اتقوا ربهم الى الجنة زمرا حتى اذا جاءوها و فتحت ابوابها» [زمر/73] گويد: «پيدا شد اندر اين آيت كه چون آن قوم بيايند، درهاى بهشتبسته باشد، آنگاه بگشايند . معناى اين قول، آن است كه شريعتهاى پيامبران، همه بر رمز و مثل بسته باشد و رستگارى خلق اندر گشادن آن باشد بر مثال درى كه چون گشوده شود، مردم قرار يابند . . . و گشاده شدن در بهشت اندر تاويل كتاب و شريعت است» [8].
بعضى از مفسران معاصر بخشى از قرآن مانند داستان حضرت آدم و سجده ملائكه و خوردن از شجره ممنوعه را رمز دانستهاند [9].
بىگمان قرآن خالى از رمز نيست و حروف مقطعه از آن جمله است; ولى زبان قرآن را نمىتوان يكسره زبان رمز دانست; زيرا اولا، در آنصورت زبان قرآن، زبان خصوصى بين خدا و رسولش يا بين رسول و عدهاى از راسخان در علم به شمار خواهد آمد و جهانى بودن آن منتفى خواهد بود .
ثانيا، رمزى شمردن همه قرآن زمينه اين عقيده را فراهم مىآورد كه قرآن به دليل محتواى رمزىاش داراى زبان خاصى است و قابل استناد نيست .
ثالثا، در قرآن آمده است كه ديگران نمىتوانند مانند آن را بياورند . خداى متعال فرمود: «و ان كنتم فى ريب مما نزلنا على عبدنا فاتوا بسورة من مثله» [بقره/23] يا فرمود: «قل فاتوا بسورة مثله و ادعوا من استطعتم من دونالله» [يونس/38] و يا فرمود: «قل فاتوا بعشر سور مثله مفتريات و ادعوا من استطعتم» [هود/13].
حال اگر زبان قرآن رمزى باشد، اين تحدى معنا نخواهد داشت; زيرا هر فردى مىتواند رموزى را بين خود و ديگرى جعل كند و با ديگران تحدى كند .
رابعا، باطنيها و متصوفه بدون اينكه دليلى داشته، باشند تفسيرهاى ناروايى از آيات قرآن ارائه كردهاند و براى مثال مىگويند: مقصود خدا از صلاة در «ان الصلاة تنهى عن الفحشاء و المنكر» [عنكبوت/45] رسول ناطق است; همچنانكه غسل در قرآن را به معناى تجديد عهد با كسانى گرفتهاند كه راز آيين را آشكار ساختهاند .
نيز ابن عربى مىگويد: مقصود از جبرئيل عقل، مراد از ميكائيل روح فلك ششم و منظور از اسرافيل روح فلك چهارم و معناى عزرائيل روح فلك هفتم است; همينطور مراد از آيه مباركه «مرج البحرين يلتقيان، بينهما مرزج لا يبغيان» [رحمن/20- 19] را به هم آميختن درياى هيولاى جسمانى كه شور و تلخ استبا درياى روح مجرد كه شيرين و گوارا است، مىداند . بىترديد يكچنين تفسيرهاى بدون دليلى، تفسير به راى و باطل است [10].
4 . 4 . تئورى «زبان عرفى بهطور مطلق» و نقد آن
ولى بايد گفت: اين آيات صرفا دلالت دارند بر اينكه ظواهر آيات قرآن به همان زبان عرف است; بنابراين زبان قرآن را نمىتوان بهطور مطلق و بدون هيچگونه خصوصيت و امتيازى همسان زبان عرف دانست; زيرا اولا، اين زبان از تسامح خالى نيست و بىدقتى در آن فراوان و نوعا سطح آن بسيار پائين است و حال آنكه هرگز نمىتوان قرآن را اينگونه دانست .
اگر سراسر قرآن به طور مطلق به زبان عاميانه و عرف باشد، بر اثر مسامحه و مبالغهاى كه در آن به كار مىرود، اعتماد از قرآن سلب مىشود و نمىتواند برهانى از جانب پروردگار تلقى شود [نساء/174].
ثانيا، از طرفى بسيارى از كلماتى كه در قرآن به كار رفته، در زبان عرف در آن معناى به كار نمىرود كه نمونههايى از آن خواهد آمد .
ثالثا، اگر زبان قرآن، همان زبان عرف مردم باشد، اعجاز قرآن و تحدى آن بىمعنا خواهد بود; زيرا همه مردم مىتوانند به راحتى با زبان عرف سخن گويند .
علامه طباطبايى مىگويد: «مفسر نبايد در تفسير قرآن راهى برود كه در تفسير كلام خلق مىرود; زيرا اختلاف اين دو در نحوه استعمال الفاظ و به كارگيرى صناعات لفظى نيست; بلكه اختلاف از جهت مراد و مصداقى است كه مفهوم كلام بر آن منطبق مىشود» [11].
در روايت نيز آمده است: «ان كلام البارى سبحانه لا يشبه كلام الخلق . كما لا يشبه افعاله افعالهم [12] ; كلام خداوند به كلام خلق شباهت ندارد، همانگونه كه افعال خداوند، (از همه جهت) به افعال مردم شباهت ندارد» .
4 . 5 . زبانى فراتر از زبان عرف
زبان قرآن، نه يكسره رمزى است، نه علمى، نه ادبى و نه عرفى، اگر چه نمودهايى از آنها را در خود دارد . زبان قرآن مخصوص به خود است; زيرا قرآن كتاب الهى است . پس بايد در عين عرفى بودن، جلوههاى درخشان و قدسى نيز در خود داشته باشد تا هر كس از آن به اندازه درك خويش بهره ببرد .
قرآن كريم، در افاده تعاليم عاليه خود، طريق مخصوص به خود را دارد و در اين خصوص روشى را اتخاذ كردهاست، جدا از روشهاى معمولى، كه انسانها در مقام محاوره اتخاذ مىكنند .
«راه و روشى كه عقلا، در مقام محاوره و تفهيم و تفهم مقاصد خود پيش مىگيرد، صرفا در ترجمه الفاظ و عبارات وارده در قرآن به كار مىرود; ولى براى رسيدن به حقايق عاليه، راهى ديگر، جدا از طريق معمولى بايد پيمود . قواعد مقرره كلامى، كه به نام «اصول محاوره» و در علم اصول به نام «اصول لفطيه» خوانده مىشود، براى پى بردن به مطالب رفيعه قرآن كافى نيست . مثلا با دانستن مفاهيم الفاظ و اجراى «اصالة الحقيقة» و اصل عدم سهو و عدم هزل «اصالة الجد» صرفا ترجمه الفاظ و جملهها به دست مىآيد . همچنين با اجراى «اصالة العموم» و «اصالة الاطلاق» فقط عموم و شمول مدلول لفظى فهميده مىشود . خلاصه تمامى «اصول لفطيه» ، ظواهر الفاظ را ثابت مىكنند; ولى هرگاه، ابهامى در عبارت به وجود آمد، تمامى اين اصول از كار مىافتد» [13] و بايد راهى ديگر انديشيد .
پنهان نيست كه اين قول، با آيه «و ما ارسلنا من رسول الا بلسان قومه» [شعراء/195] و «انه تنزل رب العالمين . . . بلسان عربى مبين» [شعراء/52] ناسازگار نيست; زيرا در اينجا بحث از چند لايه بودن قرآن است . قرآن در عين اينكه «عربى مبين» است، معارف بلند خود را در سطوح گوناگون بيان نمودهاست . سطح ظاهر آن، در اتمام حجت و بلاغ و برهان، كافى و عمومى است; ولى لايههاى درونى آن از فهم عادى بالاتر است و حتى پارهاى از سطوح را تنها «مطهرون» به مصداق «لا يمسه الا المطهرون» [واقعه/79] و «راسخون» به مصداق «و ما يعلم تاويله الا الله و الراسخون فى العلم» [آل عمران/7] آگاهند و اين آن چيزى است كه زبان قرآن را از زبان عرف، متمايز و ممتاز مىگرداند .
5 . ويژگيهاى زبان قرآن
5 . 1 . چند سطحى بودن قرآن
ظاهر قرآن براى عرف و به زبان عرف است و باطن و باطنهاى قرآن را هر كس به قدر معرفتخويش و هر جامعهاى به مقدارى رشد علمى و فرهنگى خويش بهره مىگيرند و اين جهت است كه قرآن را جاودانه و جهانى نمودهاست .
علامه طباطبايى مىگويد: «ظهر قرآن عبارت است از معناى ظاهرى آن كه در ابتدا به نظر مىرسد و بطن آن، آن معنايى است كه در زير پوشش معناى ظاهرى پنهان است [15]» .
در جاى ديگر در توضيح اين مطلب مىگويد: «قرآن مجيد ظاهر و باطن دارد . خداى متعال در كلام خود مىفرمايد: "و اعبدواالله ولا تشركوا به شيئا [نساء/36] ; خدا را بپرستيد و هيچ چيز را در عبادت شريك او قرار مدهيد" .
ظاهر اين كلام نهى از پرستش معمولى بتها است . چنانكه مىفرمايد: "فاجتنبوا الرجس من الاوثان [حج/23] ; دورى گزينيد از پليديها كه بتها باشند"; ولى با تامل و تحليل معلوم مىشود كه پرستش بتها براى اين ممنوع است كه خضوع و فروتنى در برابر غير خداست و بتبودن معبود نيز خصوصيتى ندارد; چنانكه خداى متعال اطاعتشيطان را عبادت او شمرده، مىفرمايد: "الم اعهد اليكم يا بنى آدم ان لا تعبدوا الشيطان [يس/60] ; آيا فرمان ندادم به شما اى بنى آدم كه شيطان را مپرستيد" .
و با تحليلى ديگر معلوم مىشود كه در اطاعت و گردن گذارى انسان ميان خود و غير فرقى نيست و چنانكه از غير نبايد اطاعت كرد، از خواستهاى نفس در برابر خداى متعال نبايد اطاعت و پيروى نمود; چنانكه خداى متعال اشاره مىكند: "افرايت من اتخذ الهه هواه [جاثيه/23] ; آيا ديدى كسى را كه هواى نفس خود را خداى خود قرار داده" .
و با تحليل دقيقترى معلوم مىشود كه اصلا به غير خداى متعال نبايد التفات داشت و از وى غفلت نمود; زيرا توجه به غير خدا همان استقلال دادن به او و خضوع و كوچكى نشان دادن در برابر اوست و اين ايمان روح عبادت و پرستش مىباشد . قرآن مىفرمايد: "و لقد ذرانا لجهنم كثيرا من الجن و الانس - تا آنجا كه مىفرمايد: - اولئك هم الغافلون [اعراف/179] ; سوگند مىخورم ما بسيارى از جن و انس را براى جهنم آفريديم" - تا آنجا كه مىفرمايد: - "اولئك هم الغافلون"; آنان همان غفلتكنندگان [از خدا] هستند .
همين ترتيب در سراسر قرآن مجيد جارى است . ظاهر و باطن قرآن در طول هم هستند و يكديگر را نفى نمىكنند [16]» .
5 . 2 . تاويل و تنزيل
نيز در روايت آمدهاست: «ان للقرآن تاويل، فمنه ما قد جاء و منه ما لم يجئى فاذا وقع التاويل فى زمان امام من الائمة، عرفه امام ذلك الزمان [18] ; قرآن تاويل دارد . برخى از آنها آمده و پارهاى از آنها تاكنون نيامده است . اگر يكى از آنها در زمان يكى از ائمه رخ دهد، امام آن زمان، آن را مىشناسد .
5 . 3 . محكم و متشابه
آيات محكم آياتى است كه معناى آن روشن و در افاده معنا مستقل است و آيات متشابه آنهايى است كه در افاده معنا بايد به محكمات برگردانده شوند . البته متشابهات از نظر مفهومى روشن هستند; ولى در حوزه مراد آيه روشن نيست .
5 . 4 . جرى و انطباق
امام پنجم عليه السلام مىفرمايد: «اگر اين طور باشد كه وقتى آيهاى در قومى نازل شد، پس از آنكه آن قوم مردند، آن آيه نيز بميرد، از قرآن چيزى باقى نمىماند و ليكن همه قرآن تا آسمانها و زمين هست، جارى است و براى هر قومى آيهاى است كه آن را بخوانند و از آن بهره نيك يا بد ببرند [19]» .
پس آياتى كه به ظاهر بر موارد خاصى از قبيل زندگانى خانوادگى و خصوصى پيامبر و مواردى از اين قبيل نازل شده، باز براى همه دورانها قابل استفاده خواهد بود; ولى طريق استفاده از آن درخور مطالعه است .
5 . 5 . نظام مندى زبان و معارف قرآن
علامه طباطبايى در اين باره مىگويد: « قرآن، كلامى است كه الفاظش در عين اين كه از يكديگر جدات هستند، به يكديگر متصلاند و هر يك بيانگر ديگرى است و به فرموده على ( عليه السلام) شاهد بر مراد ديگرى است; پس نبايد به مدلول يك آيه و آنچه از به كار بردن قواعد ادبى مىفهميم، بدون اينكه ساير آيات مناسب آن را مورد دقت و اجتهاد قرار دهيم، اكتفا كنيم [20]» .
5 . 6 . خبردادن از موجودات غيرمادى و ويژگيهاى آنها
قرآن مىفرمايد: «جاعل الملائكة رسلا اولى اجنحة مثنى و ثلاث و رباع [فاطر/1] ; آن كه فرشتگان را رسولانى گردانيد، صاحبان بالها دو دو و سه سه و چهار چهار» .
بنابر آنچه گفته شد، نبايد از «اجنحه» بالهاى پرندگان را تداعى كرد . شايد مقصود مراتب قدرت نيروهاى فعال ملائك باشد; يا از عروج در آيه «تعرج الملائكة و الروح اليه» [معارج/4]، نبايد صعود و نزول مكانى را فهميد و يا در آيه شريفه «و جاء ربك و الملك صفا صفا» [فجر/22] نبايد آمدن مادى را به وسيله پا مراد دانست .
قرآن زبانى متناسب با جهانبينى گويندهاش دارد . واژه «جناح» در فرهنگ عامه به معناى بال است; ولى در فرهنگ قرآن به معناى ابزارى است كه صاحبش را به هدف نزديك مىكند كه بال جسمانى يكى از آنهاست .
علامه طباطبايى در تفسير آيه سوره فاطر مىنويسد: «اين اندازه از لفظ جناح مىفهميم كه نتيجهاى را كه پرندگان از بالهاى خود مىگيرند، ملائكه هم آن نتيجه را مىگيرند; اما اينكه پرهاى آنان مانند پرهاى ساير پرندگان باشد، از اطلاق لفظ جناح چيزى فهميده نمىشود [21]» .
5 . 7 . به كارگرى بعضى از واژهها در معناى خاص
كتاب: اين واژه به حسب عرف و اطلاق به معناى نوشتن با قلم است; ولى چون پيمانها و فرمانهاى لازم الاتباع غالبا نوشته مىشود; لذا در قرآن به حكم واجب الاتباع، بلكه به هر بيان يا معنايى كه قابل نقض نيست، كتاب گفته شدهاست و به همين معنا قرآن، كتاب ناميده شده است [22] و يا فرمود: «ان الصلوة كانت على المؤمنين كتابا موقوتا» [نساء/103].
قلب: اين كلمه در اصطلاح عرف، عضو رئيسى بدن را مىگويند; ولى در قرآن به معناى نفس و روح و خود آدمى به كار رفتهاست . گرچه ممكن است طبق اعتقاد بسيارى از مردم تعقل و حب و بعض و . . . به قلب نسبت دادهشود; ولى مدرك واقعى خود انسان است [23]. قرآن مىفرمايد: «و من يؤمن بالله يهد قلبه [نحل/97] ; و كسى كه به خدا ايمان آورد، خدا هدايتش مىكند» .
حيلوله: قرآن نوآوريهاى فراوانى دارد كه فهم بشر آن روز از درك كامل آن عاجز بود; مانند: «و اعلموا ان الله يحول بين المرء و قلبه» [24]. اينكه چگونه خدا بين انسان و قلب او حائل مىگردد، در فهم عرفى روشن نيست . البته مفهوم حيلوله روشن است; ولى كيفيت آن مبهم است كه براى رفع ابهام بايد از قرآن كمك گرفت .
قلب در اصطلاح قرآن، لب شيىء و حقيقت آن است . پس مقصود حائل شدن خداوند، بين انسان و حقيقت انسانيت اوست و در نتيجه خود را كه بايد در راه تكامل قدم بردارد، فراموش مىكند: «ولا تكونوا كاالذين نسوالله فانساهم انفسهم» [25] و اين بدترين عقوبت است .
اذن: اين واژه در عرف و لغتبه معناى «اعلام» به اجازه چيزى مىباشد; ولى در قرآن، آن گاه كه به خدا نسبت داده مىشود، معناى خاصى دارد كه در پيوند با نقش خداوند در انجام يافتن افعال اختيارى و غير اختيارى روشن مىگردد و آن «تقدير و تدبير الهى» است: «و ما هم بضارين من احد الا باذن الله» [بقره/102].
قول: در لسان العرب آمدهاست: «قول، سخنى است كه داراى تاليف باشد و نيز هر آن چيزى است كه بر زبان رانده مىشود، چه در افاده معنا تام يا ناقص باشد» .
در عرف هيچگاه كلمه «قول» و «كلمه» چيزى جز سخن به كار نرفتهاست; حال آنكه در قرآن واژه «قول» در باره غير سخن نيز به كار رفتهاست; مانند: «يوم نقول لجهنم هل امتلات و تقول هل من مزيد» [ق/20].
قول در اين آيه هرگز به سخن نيست; بلكه كنايه از گنجايش جهنم است; همينطور در آيات «قلنا يا نار كونى بردا و سلاما» [انبياء/69] و «و قيل يا ارض ابلعى ماءك» [هود/44] كه مراد از قول در اين آيات ابراز اراده و خواستخداوند است .
شايان ذكر است كه «قول» در قرآن به حيوانات نيز نسبت داده شدهاست: «و قالت نملة يا ايها النمل ادخلوا مساكنكم» [نمل/18] ; همينطور به ملائكة: «قالوا اتجعل فيها من يفسد فيها» [بقره/30] و شيطان: «كمثل الشيطان اذ قال للانسان: اكفر» [حشر/16].
تسبيح: در قرآن آمدهاست: «يسبح له ما فى السموات و الارض» [همان/24]. «ما فى السموات و الارض» شامل زمين و آسمان، اشياء مادى و معنوى مىشود; بنابراين «تسبيح» در قرآن به معنايى بسيار فراتر از معناى عرفى استعمال شدهاست .
ناگفته نماند كه در بسيارى از روايات ائمه عليهم السلام لغات قرآن بر معنايى گستردهتر از معناى عرفى اطلاق شدهاست كه اينك به برخى از آنها اشاره مىشود:
امام صادق عليه السلام درباره سوره «والشمس و ضحيها» فرمود: «خورشيد، شخص پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله است كه خداوند به وسيله او براى مردم دينشان را توضيح دادهاست و ماه اميرالمؤمنين على عليه السلام است كه دنبال پيامبر صلى الله عليه و آله طلوع نموده و پيامبر صلى الله عليه و آله در او علمهايى را القا كرده است [26].
امام باقر عليه السلام در باره «و اذا الموؤدة سئلتباى ذنب قتلت» فرمود: «آنهايى كه در راه دوستى ما كشته شدهاند، زنده بگور شدگانند [27]» ; در حالى كه آنان به معناى عرفى زنده بگور نيستند .
امام صادق عليه السلام در باره آيه «انزل عليك الكتاب منه آيات محكمات» فرمود: «يعنى اميرالمؤمنين عليه السلام و ائمه عليهم السلام . اينها آيات محكم الهى هستند [28]. با اينكه معناى عرفى آن، آيات قرآن است .
امام هشتم عليه السلام در معناى «قل ارايتم ان اصبح ماؤكم غورا فمن ياتيكم بماء معين» [ملك/30] فرمود: «مراد از آب همان علم ائمه است [29]» .
بايد توجه كرد كه در اين گونه روايات معصومين عليهم السلام به حقايق مندرج در آيات تشبيه نشدهاند; بلكه به عنوان تفسير آيه ياد شدهاند .
اين گونه روايات تفسيرى بسيارند و نمىتوان همه آنها را جعلى خواند . از اين روايات مىتوان گستردگى معانى لغات قرآن را نسبتبه معناى عرفى فهميد .
6 . نتيجه
پینوشتها:
1 . سيد عبدالكريم موسوى اردبيلى، مشكل ما در فهم قرآن، نامه مفيد، شماره 8، ص 6
2 . علامه در الميزان به رد اين نظريه آنان پرداختهاست ر . ك: عنايتى راد، محمدجواد، زبانشناسى دين در نگاه الميزان، مجله پژوهشهاى قرآنى، شماره 10- 9، بهار و تابستان 76، ص 28 .
3 . سبحانى، جعفر; «زبان دين در فلسفه و كلام اسلامى» ، مجله كلام اسلامى، ش23، ص19 .
4 . باربور، ايان، علم و دين، ص 120 و 121 .
5 . شاكر، محمد كاظم، روشهاى تاويل قرآن، دفتر تبليغات اسلامى، ص 216 به نقل از المجالس المؤيديه، مجلس هشتم از مجلس دوم .
6 . همان، به نقل از وجه دين، صص 180، 178، 35 .
7 . همان .
8 . همان .
9 . موسوى اردبيلى، همان، ص 18 .
10 . سبحانى، همان، ص 16 .
11 . طباطبايى، الميزان، ج3، ص80 .
12 . مجلسى، محمدباقر، بحارالانوار، ج 93، ص 9 و به همين مضمون، صص 137، 138 و ج 92، ص 107 .
13 . معرفت، محمدهادى، «شناخت زبان قرآن» ، مجله بينات، بهار 73، ش1، ص54 و 55
14 . علامه طباطبايى، الميزان، دارالكتب الاسلاميه، ج 3، ص 74 .
15 . همان، 75 .
16 . علامه طباطبايى، قرآن در اسلام، ص 27 .
17 . همان و الميزان، ج 3، ص 49 .
18 . ايازى، سيدمحمدعلى، قرآن و تفسير عصرى، دفتر نشر فرهنگ اسلامى، ص 51، به نقل از بحارالانوار، ج 89، ص 97، حديث 62 .
19 . علامه طباطبايى، قرآن در اسلام، ص 50 به نقل از تفسير عياشى، چاپ قديم، ج1، ص10 .
20 . عنايتى راد، همان ص 40 به نقل از ترجمه الميزان، ج 3، ص 118 .
21 . الميزان، دارالكتب الاسلاميه، ج 17، ص 4، و ج 2، ص 132 .
22 . همان .
23 . همان، ج 2، ص 234 .
24 . همان .
25 . سوره حشر، آيه 19 تلخيص از مقاله آيةالله معرفت، همان، ص 58 و 59 .
26 . شناخت قرآن، محمدعلى گرامى، چاپ چهارم، ص 34 .
27 . بحار الانوار، ج 23، ص 254 .
28 . اصول كافى، ج 1، ص 414 .
29 . بحار الانوار، ج 24، ص 100 .
/خ