نزول قرآن، پديدهي بينظيري در تاريخ بشر بوده است. خدا گامبه گام در سفر و حضر، شب و روز، در جنگ و صلح و در شرايط گوناگون اجتماعي با پيامبر سخن ميگفت. اين پديده، ميراث بزرگي براي مسلمانان شد و همواره نشانهي حضور خدا براي آنان بوده است؛ ميراثي که محور همهي فعاليتهاي ديني در اسلام شد. مسلمانان در طول چهارده قرن گذشته، اهتمام فراواني به حفظ و تحليل علمي آيات قرآن داشتهاند. آنها براي فهم آيات، تحقيقات بسياري را در علوم ادبي و لغت انجام دادند و دانشهاي گوناگوني را که در تفسير کلام خدا مورد نياز بودند، تدوين کردند و به تدريج آنها را گستش دادند.
همهي اين دانشها پيرامون محور قرآن شکل گرفتند و به تدريج به توسعهي تفسير انجاميدند و دانش تفسير به زمينهاي حاصلخيز و پربار در عالم اسلام تبديل شد. امروزه با انبوه شگفتآوري از کتابهاي تفسير روبهرو هستيم که هر يک از آنها دايرةالمعارفي از مباحث گوناگون را تشکيل ميدهند و در ذيل آيات قرآن، مباحث متنوع بسياري را مطرح کردهاند.
بيترديد، بازسازي دانشهاي اسلامي، به خصوص تفسير، در پرتو دانشهاي جديد، يکي از مهمترين آرمانهاي انديشمندان مسلمان در عصر جديد بوده است. براي همهي آنان اين پرسش مطرح بوده است که آيا ميتوان به کمک اين دانشها، دريچهاي جديد به متون ديني گشود و روش تازهاي براي فهم اين متون از آنها به دست آورد؟ عصر جديد، عصر متدولوژيهاي جديد است. براي انديشمند ديني در فضاي اين متدولوژيها، پاسخ اين پرسش فوقالعاده اهميت دارد که کدام يک از آنها را بايد پذيرفت؟ و اگر آنها را در فهم متون ديني به کار بنديم، چه نتايجي را نصيب مطالعات ديني خواهد کرد؟ به يقين، مطالعات زبانشناختي به طور عام جايگاه ويژهاي در اين ميان دارند. زبانشناسي و رشتههاي مرتبط با آن در قرن بيستم، پيشرفت چشمگيري داشتهاند. از اينرو، توجه به دستاوردهاي زبانشناسي و حوزههاي مجاور آن، امري اجتنابناپذير در مطالعات ديني است. اين نکته نگارنده را واداشت تا به مطالعات گستردهاي در اين زمينه روي بياورد و پيامدهاي آن را در زمينهي تفسير بررسي کند. محصول اين مطالعات، دو اثر مستقل، ولي مرتبط با هم بوده است: بيولوژي نص و معناشناسي شناختي قرآن.
اثر اخير همراه با بيولوژي نص، کل برنامه و روش تفسيري نگارنده را دربرميگيرد. معناشناسي شناختي قرآن با بيولوژي نص دو تفاوت عمده دارد:
اولاً، بيولوژي نص، نظريهاي جامع در باب تفسير قرآن است. برطبق اين نظريه، تفسير، فعاليتي است که در دو ساحت مختلف صورت ميگيرد: ساحت روابط دروني و ساحت روابط بيروني، مفسر، هم بايد روابط درون نص را بررسي کند و هم به روابط بيروني نظر کند و نص را در فضاي متون ديگر بخواند؛ اما اين اثر، نظريهاي جامع در باب تفسير نيست؛ بلکه صرفاً به روابط درون نص مربوط ميشود. اثر حاضر به اين مسئله ميپردازد که روابط دروني قرآن را بايد چگونه فهميد و معناشناسي نص بايد براساس کدام اصول و مباني سر و سامان بيابد. ثانياً، در سطح روابط دروني، معناشناسيهاي گوناگوني ميتوان داشته باشيم. معناشناسي شناختي يکي از انواع مختلف معناشناسي است که ميتوان در تحليل آيات قرآن، آن را به کار گرفت؛ البته به اعتقاد نگارنده، اين نوع معناشناسي، مزايا و قابليتهاي فراواني دارد و از جهات بسياري بر ديگر انواع معناشناسي ترجيح دارد؛ ولي ميتوان بسياري از آنها را در يک چارچوب به کار گرفت. بيترديد، بيولوژي نص، ديدگاهي جامع و اجتنابناپذير را پيش ميکشد. هر دو اثر به گونهاي تأليف شدهاند که خواننده در مطالعهي يکي به ديگري نيازمند نباشد؛ هر چند که درک چارچوب جامع مذکور بدون توجه به هر دوي آنها، امکانپذير نيست.
مراد من از «معناشناسي شناختي قرآن»، اتخاذ رويکردي به معناشناسي قرآن است که از دستاوردهاي زبانشناسي شناختي کمک ميگيرد. اصطلاح «معناشناسي شناختي» امروزه در ميان زبانشناسان شناختي، اصطلاحي جاافتاده و رايج است و بر گرايش معناشناختي خاصي دلالت دارد که نتايج زبانشناسي شناختي را در تحليل معناشناختي خاصي دلالت دارد که نتايج زبانشناسي شناختي را در تحليل معناشناسي زبانهاي طبيعي به کار مي گيرد. متون از تجليات مهم زبان هستند و بيترديد، ميتوانيم نتايج معناشناسي را در تحليل آنها به کار بگيريم و زبانشناسان نيز در عمل، آن را در تحليل متون به کار گرفتهاند. معناشناسي شناختي هم از اين نکته مستثنا نيست و زبانشناسان، مباحث زيادي در زمينهي معناشناسي متون مطرح کردهاند.
معناشناسي شناختي قران به يک معنا، تلاش براي دست يافتن به نقشهي شناختي اين کتاب آسماني است. هدف نگارنده، بررسي ساختار اطلاعاتي است که پايه و اساس تعابير قرآني قرار گرفتهاند. اين نقشه ميتواند به ما نشان دهد که قرآن در توصيف موقعيتهاي گوناگون، چگونه مفهومسازي ميکند؟ آيا اصول مشترکي بر اين مفهومسازيها حاکم است؟ و در صورت وجود اين اصول، چگونه بايد آنها را در فهم آيات به کار بگيريم؟ پرواضح است که تهيهي چنين نقشهاي، اهميتي فوقالعاده دارد و هدف از آن بسي فراتر از تفسير قرآن ميرود. کاملاً امکانپذير است که مفسر بدون در دست داشتن چنين نقشهاي به تفسير بپردازد و در تفسير هم با مشکلاتي روبهرو شود. در واقع، مفسران خود تعابير قرآني را بررسي کردهاند، اما هرگز به دنبال اين نبودهاند که اصول معناشناختي مشترک ميان آنها را بيابند؛ و اگر هم در موارد محدودي آنها را به صورت ناآگاهانه به کار گرفتهاند، هرگز نتوانستهاند آنها را به صورتي منسجم در فهم آيات به کار گيرند. تفسيرها از اين نظر به شرح و توضيح جداگانهي آيات ميمانند که تکتک آيات را - بدون دقت در مفهومسازي ديگر آيات - تفسير ميکنند و اگر به اين مفهومسازيها دقت ميکنند، آنها را در محدودهاي بسيار ناچيز به کار ميگيرند؛ بنابراين، معناشناسي شناختي قرآن وظيفهاي بسيار سنگين برعهده دارد. بايد از تحليل تعابير قرآني به اصول حاکم بر مفهومسازي آن دست بيابيم و به کمک آن، اصول نقشهي شناختي قرآن را ترسيم نماييم.
با سخن فوق، تفاوت اين اثر با تفسيرهاي قرآن روش ميشود. معناشناسي با تفسير قرآن يکي نيست. براي ايضاح اين نکته، به چند تفاوت اين دو اشاره ميکنم:
1.در تفسير تلاش ميکنيم تا معاني آيات و مراد جدي آنها را بفهميم؛ ولي در معناشناسي قرآن ميخواهيم اصول کلي حاکم بر معاني آيات را بيابيم. در واقع، معناشناسي، نگاهي کليتر به معاني آيات دارد و تفسير به طور موردي معاني آيات را بررسي ميکند.
2.هدف اصلي تفسير، بررسي اصول کلي حاکم بر معاني آيات نيست و به بررسي معاني خود آيات ميپردازد. در منابع تفسيري به طور پراکنده سخني از اين اصول به ميان آمده است؛ البته اين اصول به طور نظاممند در منابع مذکور مطرح نشدهاند.
3. در معناشناسي، اصول مذکور به طور نظاممند بررسي ميشود؛ ولي در تفسير به ارتباط آنها با يکديگر و تأثيري که اين ارتباط در معاني آيات ميتواند داشته باشد، نظر نميشود. مراد از «بررسي نظاممند»، بررسي ساختار اين اصول و ارتباط آنها با يکديگر و تأثير آنها در معاني آيات است.
4.با توجه به نکات فوق، روشن ميشود که مباحث معناشناسي قرآن نسبت به مباحث تفسيري، بنياديتر است؛ چرا که اين مباحث در خود تفسير تأثير ميگذارد. معناشناسي، بخشي مهم از مباني تفسير را بررسي ميکند و ميتواند با طرح مياني جديد، در خود تفسير هم تحول ايجاد کند.
امروزه، بايد بيش از پيش از تفسير قرآن به معناشناسي آن اهتمام ورزيده شود. در اين ميان، معناشناسي شناختي اهميت ويژهاي دارد؛ چرا که اوج تفکر معناشناختي معاصر و دستاورد سترگ جريانهاي بسياري در زبان شناسي معاصر است. امروزه بايد همهي دانشهاي دقيق را به خدمت قرآن و تفکر دين فراخواند و از دستاوردهاي آنها در تحليل اين کتاب آسماني و گسترش معرفت ديني سود جست. بيترديد، زبانشناسي شناختي يکي از اين دانشها، و بلکه از مهمترين آنهاست. اين دانش از چند جهت در حوزهي علوم اسلامي و تفسير قرآن اهميت دارد:
اولاً، خود قرآن ما را به تدبر در آياتش فراميخواند:
أَفَلَا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ أَمْ عَلَى قُلُوبٍ أَقْفَالُهَا (1)
آيا به آيات قرآن نميانديشند؟ يا [مگر] بر دلهايشان قفلهايي نهاده شده است:
مرحوم طريحي در مادهي «ثور» روايتي را در اينباره نقل کرده است:
من اراد العلم فليثور القرآن (2)
هر کس علم بخواهد در قرآن بحث کند.
قرآن، علم ويژهاي را دربردارد که بشر نميتواند آن را از جاي ديگري به دست بياورد. دقتکردن در تعبيرها و مفاهيم اين کتاب آسماني، تنها راهي است که ميتواند دريچهاي به اقيانوس معارف نهفته در آن را به روي بشر بگشايد.
به يقين، سود جستن از ابزارها و دانشهاي جديد، نوعي تدبير روشمند در آيات اين کتاب آسماني و از مصاديق برجستهي آن است. تأمل، راهي براي رسيدن به معاني و نکات نهفته در آيات است. اين دانش، در وصول به بخشي از اين نکات، کارآيي لازم دارد و زمينهساز تأمل در آنهاست.
ثانياً، ميتوانيم به کمک اين دانش، قرآن را همانگونه که هست تحليل کنيم. به اعتقاد نگارنده، اين ابزار به ما کمک ميکند تا حدي به اسرار مفهومسازيهاي قرآني دست بيابيم و آنها را به همان صورت اصلي و بدون ارجاعشان به صورتهاي ديگر، بررسي کنيم. اگر قرآن اعجاز خداوند است تعبيرهاي آن هم از حکمت وي ناشي مي شود و آنها بيدليل انتخاب نشدهاند؛ بنابراين، تعبيرهاي قرآني بايد همانگونه که هستند تحليل شوند.
ثالثاً، زبانشناسي شناختي در تبيين اختلاف تعبيرها، تواناييهاي بسياري دارد. دستاورد آن براي تفسير بسيار مهم است؛ چرا که نکات ظريف نهفته در تعبيرهاي قرآني را با تحليل شناختي نشان ميدهد. اين دانش، خطاي بسياري از تحليلهاي ادبي را نشان ميدهد و افق ديد مفسر را به جاهايي ميکشاند که بدون آن، امکان دسترسي به آنها را نداشت.
رابعاً، به کمک اين دانش، ميتوانيم آيات قرآن را براساس خود آنها تحليل کنيم. وقتي تعدادي از آيات را براي تحليل کنار هم ميگذاريم و تلاش ميکنيم از مجموع آنها مطالبي را به دست بياوريم، روشهاي اين دانش ميتوانند به ما در رسيدن به جمعبندي و نتيجهگيري نسبتاً جامع کمک کنند. مفسر در تفسير قرآن با قرآن بايد ابزار تحليلي مناسبي داشته باشد تا بتواند از مجموع آيات، مطالبي را به دست بياورد. بيترديد، او براي اينکه مدلول يک آيه را به دست بياورد، بايد آيات مشابه و مرتبط ديگر را هم ببيند و همهي آنها را با هم تحليل کند. اين اصل، تهافتي با اين نکته ندارد که او حتي در تحليل دستهاي از آيات از ابزارهاي زبانشناختي ياري بخواهد. در واقع، ما بر تفسير آيات با آيات تأکيد داريم؛ ولي معتقديم که مفسر حتي در اين مرحله بايد براساس روشي خاص، آيات را با يکديگر تفسير کند و اگر او روشي مناسب در اين مرحله در دست نداشته باشد، اطلاعات چندان وسيعي برايش حاصل نخواهد شد؛ به عنوان مثال، به دو آيهي زير توجه کنيد:
وَلَن تَجِدَ لِسُنَّةِ اللَّهِ تَبْدِيلًا (3)
و در سنت خدا هرگز تعبيري نخواهي يافت.
وَلَن تَجِدَ لِسُنَّتِ اللَّهِ تَحْوِيلًا (4)
و هرگز براي سنت خدا دگرگوني نخواهي يافت.
اين دو آيه، ساختار مشابهي دارند؛ از اينرو، بسياري از مفسران دو واژهي «تحويل» و «تبديل» را به يک معنا گرفتهاند و مفاد دو آيه را يکي دانستهاند. گويا آنها اين فرض را پذيرفتهاند که اگر ساختار دو آيه مشابه باشد و تنها در يک واژه اختلاف داشته باشند، دو آيه را بايد به يک معنا گرفت؛ اما ما اين قبيل آيات را که در قرآن فراوان مشاهده ميشود، به يک معنا حمل نميکنيم و براي نشاندادن تفاوت معناي آنها از زبانشناسي شناختي کمک ميگيريم. به اعتقاد نگارنده، در معناشناسي شناختي قرآن، تفسير قرآن با قرآن جايگاه علمي و دقيق پيدا ميکند. هر يک ازآيلات قرآن،
جايي را در نقشهي شناختي قرآن به خود اختصاص ميدهند و موقعيت متفاوت و دقيق هر يک از آنها با توجه به بقيه، تعيين ميشود. از اينرو، معناشناسي شناختي به عاليترين نحو، روش تفسير قرآن با قرآن را به کار ميگيرد.
ممکن است برخي خرده بگيرند و بگويند که اين دانش در اثر نفوذ آراي کانت در زبانشناسي پديد آمده است. بيترديد، آراي کانت با انديشهي اسلامي منافات دارد و نميتوان معناشناسي قرآن را براساس آنها سامان داد. به نظر نگارنده، اين ايراد از سادهسازي بيش از حد واقع و عدم آشنايي با سرشت زبانشناسي شناختي ناشي ميشود. اولاً، بنده هيچ تعلق خاطري به فلسفهي کانت ندارم و در مقابل، به نوعي رئاليسم اعتقاد دارد که با اين فلسفه سرستيز دارد. ثانياً، ميان ادعاي کانت و ادعاي اصلي اين دانش، تفاوت زيادي وجود دارد. گوهر اصلي فلسفهي کانت اين ادعاست که ذهن بشر هرگز نميتواند به واقع برهنه، يعني واقع آنگونه که هست، دست يابد و همواره از پشت حجابهايي، که از خود ذهن برميخيزند، واقع را ميبيند. در مقابل، گوهر اصلي زبانشناسي شناختي اين ادعاست که زبان، نقشهبرداري مستقيم و بيواسطه از عالم واقع و موقعيتهاي گوناگون نيست، بلکه تعبيرهاي زباني بيواسطه مفهومسازي بشري را از عالم واقع و موقعيتهاي گوناگون نشان ميدهند. اين ادعا با ادعاي کانت، تفاوت اساسي دارد. کانت ادعايي معرفتشناختي راجع به رابطهي معرفت آدمي با عالم واقع مطرح ميکند و زبانشناسي شناختي ادعايي راجع به رابطهي زبان با موقعيتهاي بيروني را پيش ميکشد. کاملاً امکانپذير است که کسي ادعاي کانت را نپذيرد و در عين حال، ادعاي زبانشناسي شناختي را بپذيرد. هيچ ملازمهاي ميان اين دو ادعا در کار نيست. در حقيقت، زبانشناسي شناختي مدل معرفتي کانت را با جرح و تعديلي در تبيين رابطهي زبان و موقعيت خارجي به کار ميگيرد و بر پايهي همان معرفتشناسي مبتني نيست. در نتيجه، ميتوانيم، برخلاف کانت، رئاليسم معرفتي را بپذيريم و قايل شويم که ذهن در پارهاي از موارد به خود واقع بدون حجابها دسترسي دارد و در عين حال بپذيريم که تعبيرهاي زباني، مفهومسازيهاي ما از آن واقع را نشان ميدهد. از اين گذشته، ميتوانيم ادعا کنيم که زبانشناسي شناختي با رئاليسم قرابت بيشتري دارد تا با معرفتشناسي کانت؛ چرا که در اين دانش ادعا ميکنيم که کاربران زبان، موقعيتهاي بيروني را به صورتهاي مختلفي مفهومسازي ميکنند و کاملاً امکانپذير است که دو کاربر، دو مفهومسازي متفاوت از يک موقعيت بيروني را در تعبيرهاي زباني خود ارائه دهند؛ بنابراين، به طور ضمني ميپذيريم که آنها به آن موقعيت بيروني بدون حجابهاي ذهني معرفت دارند، اما آن را به خاطر دلايلي خاص به صورتهاي متفاوتي در تعبيرهاي زباني مفهومسازي ميکنند. به تعبير برخي از زبانشناسان شناختي، کاربران زبان، از اين جهت که چگونه با استفاده از زبان صحنههاي عيني را توصيف کنند، در چنگال واقع عيني اسير نيستند. اگرچه واقع عيني وجود دارد، سخنگويان به يک زبان نسبت به اين امر حق گزينش دارند که چگونه آن واقع عيني را در قالب زبان توصيف کنند. (5)
به نظر ميرسد زبانشناسي شناختي با جرح و تعديل خاصي، مدل کانتي را در مورد رابطهي زبان و موقعيتهاي بيروني به کار ميگيرد؛ بنابراين، با دو مدل کانتي متفاوت روبهرو ميشويم: مدل معرفتشناختي و مدل زبانشناختي. علاوه بر اينکه ملازمهاي ميان اين دو مدل در کار نيست، پذيرش مدل زبانشناختي هيچ مشکل فلسفي؛ از قبيلِ نسبيتگرايي به دنبال ندارد. خود موقعيتهاي بيروني، حيثيتهاي مختلفي دارند و کاربران زبان بنا به عوامل و دلايل گوناگون، برخي از آنها را در مفهومسازي خود برجسته ميکنند.
هنوز زبانشناسي و معناشناسي شناختي خاص زبان عربي تدوين نشده است و بيترديد، اگر چنين کاري صورت ميگرفت، ميتوانست براي مقصود ما بسيار راهگشا باشد. ادباي عرب براي خودشان مباني خاصي داشتند و براساس همان مباني به تبيين آيات قرآن پرداختند؛ اما با طرد برخي از آن مباني در پرتو مباحث زبانشناسي شناختي تبيين ما از آيات قرآن هم تفاوت پيدا خواهد کرد. براي انجام اين مهم، چارهاي جز اين نداشتم که مباحث زبانشناختي را در حد نياز در تحليل زبان قرآن مطرح کنيم؛ البته نبايد اين نکته را هم ناديده بگيريم که تحليلهاي شناختي امري کاملاً جديد و بديع در جهان اسلام نيستند و مشابه آنها در آثار بسياري از بزرگان ادب و تفسير ديده ميشود. به اعتقاد نگارنده، مبتکر تحليلهاي دستورزبان شناختي در عالم اسلام را بايد کساني مانندِ سيبويه نحوي و مرحوم رضي در شرح کافيه دانست. پرواضح است که تحليلهاي آنها، نظم و سامان موردنظر را نيافته بود و در ادامه، بسط و گسترش نيافتند. از اين گذشته، تحليلهاي آنها نظاممند نبود. نظاممندي تحليلها به روشن بودن مباني زبانشناختي و پيامدهاي آن منوط بود که به با توجه به ابزارها و اطلاعات دانشمندان آن روزگار طرح ديدگاهي نظاممند، امکانپذير نمينمود. نظامهاي زباني و معنايي در طول زمان به شکوفايي ميرسند و به تدريج قابليتها و استعدادهاي خود را بروز ميدهند.
مشکل ديگري هم براي اين هدف در کار بود؛ در حوزهي زبانشناسي، آثار گستردهاي به زبان فارسي به چشم نميخورد و اگر حوزهي زبانشناسي شناختي را به طور خاص در نظر بگيريم، هيچ اثري غير از چند مقاله، آن هم در حد بسيار ابتدايي، به چشم نميخورد. از اين گذشته، مباحث اين دانش از دشواري و پيچيدگي خاصي برخوردار است. يکي از علل اين دشواري و پيچيدگي در اين نکته نهفته است که مباحث اين دانش از زمينههاي متفاوتي؛ مانندِ روانشناسي شناختي و هوش مصنوعي و غيره، تأثير پذيرفته و از نتايج و دستاوردهاي آنها سود برده است. به همين دليل، اين دانش يکي از «علوم شناختي» (6) به حساب ميآيد.
بيترديد، خواننده به دشواريهاي به کارگيري مباحث جديد؛ به خصوص مباحث زبانشناسي، در زمينهي تفسير و معناشناسي قرآن وقوف دارد. اگر از مشکلات فوق صرفنظر کنيم، وجود ميراث عظيم تفسيري که در طول چهارده قرن در اسلام شکل گرفته، مزيد بر علت بوده است. تلاش بسيار گستردهاي که بزرگان اسلام در طول اين قرون در زمينهي لغت و ادبيات عرب و تفسير قرآن انجام دادهاند، چنان همه جانبه و فراگير بوده است که هر کار جديدي در اين زمينه را با شکست مواجه ميسازد. اين ميراث چنان از جامعيت برخوردار است که يافتن نگرشي نوين به قرآن و سنت تفکر اسلامي و گشودن راهي نو نسبت به آن را در مقام عمل، قريب به محال مينمايد. روي آوردن نگارنده به مباحث نشانهشناسي و زبانشناسي نوين براي برآورده ساختن چنين آرزويي و براي ممکن ساختن اين امر قريب به محال صورت گرفته است؛ آرزويي که تحقق آن يکي از مهمترين هدفهاي نگارنده در طول سالها تدريس و تحقيق بوده است. کمک گرفتن از ابزارهاي تحليلي جديد براي بارورتر ساختن تفکر اسلامي و گشودن راهي تازه به معارف اسلامي، و به خصوص نسبت به قرآن کريم، آرزويي بيبديل و اجتنابناپذير براي متفکران اسلامي در جهان امروز است. شکافي که در ظاهر ميان دانشهاي جديد و علوم سنتي به چشم ميخورد، به مثابهي يک منابع بزرگ غيرقابل عبور در برابر تحقيقات ديني عمل ميکند. از اين رو، پشت سرگذاشتن اين مانع و به خدمت گرفتن آن در شکوفايي هر چه بيشتر تفکر ديني از ضروريات عصر جديد است.
از سخن فوق نبايد اين نتيجهي نادرست را گرفت که ميتوانيم دههي ديدگاهها و نظريات جديد را به خدمت تفکر ديني درآوريم؛ بلکه در تفکر غربي و در ميان دانشهاي جديد هم مطالب قابل نقد فراواني مشاهده ميشود. دانشمندان و متفکران ديني، امروزه چارهاي جز اين ندارند که به تفکر انتقادي در هر زمينه روي بياورند و انديشهها و دانشهاي غربي را هم مورد انتقادي دقيق قرار دهند. برخورد «همه يا هيچ» با اين دانشها و انديشهها، نه با روحيهي آزادانديشي اسلامي سازگار است و نه در خورِ انديشمندان حقيقي است. به قولِ شهيد مطهري:
علم و معرفت را هيچگاه به يک زمان معين يا بر يک قوم و ملت معين وقف نکردهاند و اگر امتياز علم در انحصار اشخاص معين بود، اين پيشرفت حيرتآوري که امروز ميبينيم حاصل نميشد. وضع مخصوص تمدن امروز بشري و از بين رفتن فاصلهها و بازشدن معارف شرق و غرب به روي يکديگر بهترين فرصتها را براي شخص محقق پيش ميآورد که نتايج قرنها رنج و مطالعه و تحقيق را که از راههاي مختلف به دست آمده، مورد استفاده قرار داده و با به کار بردن نيروي ابداع و ابتکار راههاي تازهاي باز کند و بابهاي ديگري بگشايد و همواره در چنين فرصتهايي بوده که علم و فلسفه توانستهاند مراحل جديدي را طي کنند. (7)
ورود به صحنهي مباحث جديد، روحيهي انتقادي و ايجابي ميطلبد. هم بايد مطالب و ادعاهاي نادرست را کنار نهاد و هم بايد انديشههاي در خورِ اعتنا را پذيرفت و گسترش داد. برخورد کليشهاي و مغالطهآميز با انديشه از مهمترين موانع رشد معرفت آدمي بوده که امروزه به صورت جدي سببساز سوء فهمهاي بسياري شده است.
نکتهي نادرست ديگري را هم بايد به نقد کشيد. به گمان برخي، دانشهايي مانند زبانشناسي شناختي براي تحليل زبان عرفي به وجود آمدهاند و براي تحليل متون الهي و آسماني مناسب نيستند. پر واضح است که اين گمان نادرست است؛ اگر خداوند در زبان تجلي کرده و با همان زبان بشر سخن گفته است، ميتوانيم از ابزارهاي تحليل زبان بشر در تحليل کلام خدا سود بجوييم. همانطوري که دانشمندان مسلمان در قرون گذشته براي تحليل کلام خدا از ابزارهاي تحليل زبان عربي کمک گرفتهاند، ما هم ميتوانيم از قواعد و اصول زبانشناسي براي اين منظور کمک بگيريم؛ البته در موردي که مباني زبانشناسي خاص مورد نظر دچار مشکل باشد به راحتي ميتوانيم آنها را کنار بگذاريم؛ ولي در غير اين صورت، آنها را نيز در تحليل کلام خداوند به کار ميبريم.
در اين اثر تلاش کردهام تا قوت تحليلهاي شناختي را نشان دهم و اجتنابناپذير بودن آنها را براي تفسير به طور خاص، و تفکر اسلامي به طور عام، اثبات کنم. باري، هر با رکه با اين ابزار به آيات قرآن کريم مينگرم، دچار شگفتي ميشوم و با تعبيرها و مفهوم سازيهاي حيرتآوري روبهرو ميشوم که زبان، توانايي توصيف آنها را ندارد. هرگاه که اصول آن را در مورد يک آيه يا بخشي از آن به کار ميگيرم، با ارتباطهاي پيچيدهاي ميان آيات و با شبکهاي گسترده از معاني مرتبط با هم روبهرو ميشوم که دريابي از اطلاعات را در بردارند و بيان همهي آنها کاري طاقتفرسا مينمايد.
به هنگام بررسي آيات، ترجمهي آنها را نيز آوردهام و در اين ترجمهها صرفاً به يک ترجمهي قرآن بسنده نکردهام. چه بسا خواننده با توجه به تحليل شناختي که در ذيل يک آيه آوردهام، دريابد که هيچ يک از اين ترجمهها خالي از ايراد نيستند و با آنچه که آيه ميخواهد بگويد فرسنگها فاصله دارند. در واقع، هيچگاه ادعا نکردهام که اين ترجمهها درست هستند، بلکه در موارد زيادي، تحليلهاي شناختي، ناتمام بودن يا نادرست بودن آنها را نشان ميدهند، و به همين دليل، از ترجمههاي مختلف استفاده کردهام تا تفاوت آنها را با تعبيرهاي قرآن نشان دهم. اگر اين ادعاي زبانشناسي شناختي را بپذيريم که زبان به طور مستقيم از موقعيتهاي خارجي نقشهبرداري نميکند و هر جملهاي تعبيري خاص از يک موقعيت است که ميتوان از آن، تعبيرهاي بيشماري ارائه داد، قرآن، ترجمهناپذير (8) خواهد بود. در اين صورت، هر ترجمهاي تعبيري ديگر از موقعيتي است که آيه آن را نشان ميدهد. به عبارت ديگر، هر ترجمه تلاش ميکند مخاطب را به تعبير قرآني نزديک سازد، ولي هيچگاه به آن نميرسد و در نهايت مجبور ميشود جنبههايي از آن را ناديده بگيرد يا کنار بگذارد. در نتيجه، هر ترجمهاي تقريبي است و هيچگاه خودِ تعبيرهاي قرآني را نشان نميدهد.
براي رسيدن به معناشناسي شناختي نسبتاً جامع از قرآن ناچار بودم از گرايشها و نظريات مختلف در زبانشناسي شناختي کمک بگيريم، برخي از آنها عبارتند از:
1) دستور زبان شناختي (لنگاکر)؛
2) معناشناسي قالب (فيلمور)؛
3) تعبير دستور زباني (تالمي)؛
4) شبکهي شعاعي (بروگمان و ليکاف)؛
5) نظريهي پيش نمونه (راش و گيرارتس)؛
6) شبکهي طرحواره (تاگي)؛
7) استعارهي مفهومي (ليکاف)؛
8) طرح وارهي تصويري (گيبسن و کلستُن)؛
9) فضاهاي ذهني (فوکونيه و تِرنر).
هر يک از اين نظريات و گرايشها، ضلعي از اضلاع زبانشناسي شناختي و لايهاي از لايههاي آن را تکميل ميکند و مرا در رسيدن به چارچوبي جامع در معناشناسي قرآن ياري مي رساند.
معناشناسي شناختي قرآن را به دو روش ميتوان سروسامان داد:
1.استفاده از اصول زبانشناسي شناختي در تحليل آيات:
يک روش اين است که صرفاً اصول زبان شناسي شناختي را در تحليل آيات به کار بگيريم؛ ولي اصول معناشناختي کلي را در اين باره مطرح نکنيم.2.استفاده از اين اصول براي دستيابي به اصول معناشناختي قرآن:
روش ديگر اين است که تلاش کنيم به کمک اين اصول به اصول معناشناختي خاص قرآن دست بيابيم. در اين روش دوم نميخواهيم صرفاً آن اصول را در تحليل آيات به کار بگيريم، بلکه هدف دستيافتن به کليترين اصول معناشناختي حاکم بر تعبيرهاي قرآني است؛ بنابراين، در اين روش نه تحليل شناختي آيات، بلکه کشف اصول ناظر به اين نوع تحليل و تعبيرهاي قرآني مورد نظر ميباشد.هدف اين اثر، ساماندادن به معناشناسي شناختي قرآن با هر دو روش است؛ هم تحليل تعدادي از آيات با اصول زبانشناسي شناختي و هم دست يافتن به اصول کلي در معناشناختي قرآن موردنظر است. براي نشان دادن اين اصول به تحليل شناختي تعدادي از آيات و دستهبندي آنها پرداختهام.
اصولي که در معناشناسي قرآن پذيرفتهام، عبارتند از:
1.اصالت تعابير قرآني (فصل دوم):
بر طبق اين اصل، تعبيرهاي قرآني را بايد به همان شکل اصلي پذيرفت و آنها را به صورتهاي ديگري تحويل و تقليل نداد.2. اصل تعيين پذيري مفهومسازيهاي قرآني (فصل سوم):
بر طبق اين اصل، ميتوانيم با توجه به سياق و بافت آيات، مؤلفهها و ويژگيهاي تعبيرها و مفهومسازي نهفته در آنها را تعيين کنيم. به تعبير ديگر، هر مفهومسازي با سياق آيات ارتباط دارد.3. اصل مقولهبندي:
در قرآن هم سطوح مختلف مقولات به چشم ميخورد. درجه و ميزان حرکت از مقولات سطح پايه به سمت مقولات سطح بالا (مقولهي فرادستي) يا به سمت مقولات سطح پايين (مقولات فرودستي) براساس سياق و هدف آيه تعيين ميشود. از اين گذشته، به کار بردن يک مقوله به جاي مقولهاي ديگر در موردي خاص، نتايج معنايي را به دنبال دارد.4. اصل شعاعيت معنا (فصل پنجم): واژههاي قرآني شبکهاي شعاعي را تشکيل ميدهند که معناي مرکزي و معاني توسيعي دارند.
5. اصل حرکت خيالي (فصل ششم): اولاً، وقتي چيزي در حرکت خيالي لحاظ ميشود، به طور مسلم چيزي در سياق آيه به عنوان زمينه در نظر گرفته شده است؛ ثانياً، پنجرهاي توجه نسبت به مسير حرکت خيالي به تناسب با سياق بازميشود. اين دو ادعا در مجموع، اصل حرکت خيالي را تشکيل ميدهند.
6. اصل تلفيق مفهومي (فصل هشتم): آيات مشابه در تلفيق مفهومي با هم تفاوت دارند. از اين گذشته، استعارههاي قرآني براساس تلفيقهاي مفهومي خاصي شکل گرفتهاند و براي تحليل آنها بايد به اين تلفيقها توجه کرد.
7. اصل نيرو - پويايي (فصل نهم):
اولاً، نيروهاي مختلفي که در فضاي يک آيه حضور دارند ساختار نيرو- پويايي آن را تعيين ميکنند؛ ثانياً، در آيه سرنخهاي زباني در کارند که برآيند آن نيروها را نشان ميدهند.8. اصل پنجرههاي علّي (فصل دهم): پنجرههايي که در يک آيه نسبت به مراحل مختلف زنجيرههاي علّي باز ميشوند با بافت و سياق آيه تناسب دارند. از اين گذشته، پنجرههاي مختلف نسبت به يک زنجيرهي علّي در مجموع سلسلهاي کامل از پنجرههاي مورد نياز در قرآن را فراهم ميآورند. علاوه بر اصول کلي فوق، اصول معناشناختي جزئيتري را هم پذيرفتهام؛ مانند اصولي راجع به مفهومسازي رحمت، آسمان و زمين، و نور و غيره در قرآن.
تأکيد بر اين نکته را لازم ميدانم که در اين اثر، ديدگاه جديدي در باب اعجاز قرآن پيش کشيدهام. به اعتقادم، اعجاز قرآن را پيش از هرچيز بايد در مفهومسازيهاي آن دانست. قرآن به صورتي بيبديل اطلاعات را پردازش ميکند و عاليترين مفهومسازيها را از موقعيت ارائه ميدهد. تحليلهاي شناختي آيات نشان ميدهد که مفهومسازي و پردازش شناختي قرآن بينظير است. اين نظريه را نظريهي اعجاز شناختي قرآن مينامم. برطبق اين نظريه، معناشناسي قرآن مهمترين زمينهي کاربرد زبانشناسي شناختي و تحليلهاي آن است و در اين زمينه اصول و قواعد آن به عاليترين صورت به کار ميروند. اين نظريه را نبايد با نظريهي اعجاز بياني قرآن که دانشمنداني از قبيلِ عبدالقاهر جرجاني مطرح کردهاند، يکي دانست. اعجاز شناختي بسيعميقتر و بنياديتر از اعجاز بياني است. در اين اعجاز، به کيفيت پردازش اطلاعات توسط قرآن اهميت داده ميشود. مراد از اين نوع اعجاز، اعجاز ترکيبهاي قرآني از زاويهي ادبي و معاني و بياني نيست؛ بلکه مراد، اعجاز قرآن در پردازش اطلاعات متناسب با موقعيتها و سياقهاي مختلف است. از اين نگاه، پردازش شناختي اطلاعات توسط قرآن بينظير است؛ در نتيجه، ما نه با ترکيبها و ساختار ادبي، بلکه با اطلاعات و انديشههايي که در پشت آن ترکيبها نهفتهاند سروکار داريم. ما با اين پرسش مهم سروکار داريم که قرآن چگونه به انديشهها و اطلاعات مورد نظرش، نظم و سامان ميبخشد؟ به تعبير ديگر، قرآن در توصيف موقعيتي خاص، چه تعبير زباني را به کار ميبرد؟ آيا اصول معيني بر تعبيرهاي قرآني حاکم است؟ هدف ما باز کردن راهي به پشت صحنهي آيات است. ما با انديشههايي که در پس تعبيرهاي زباني نهفتهاند، سروکار داريم و به هنگام بررسي ارتباط آنها، با اين تعبيرها دچار شگفتي ميشويم. از اين رو، پيبردن به نکات بياني و بلاغي نسبت به هدف ما بيگانه است؛ البته، از اين جهت که در قديم تفکيک علوم صورت نگرفته بود، در مواردي هم در لابهلاي مباحث ادبي و بياني، همانندِ مباحث تفسيري، تحليلهاي شناختي مشاهده ميشود؛ ولي سرشت آن مباحث، تحليل شناختي تعبيرهاي زبان عربي نبوده و تنها اشارات و سرنخهايي در اين زمينه را در بردارند.در مواردي به نقد برداشتهاي مفسران بزرگي، همچون علامه طباطبايي، از آيات پرداختهام و به جاي آنها تحليلي شناختي ارائه دادهام. اينگونه نقدها را هرگز نبايد به معناي عدم توجه به شخصيت علمي آنان تقلي کرد؛ بلکه خاصيت قرآن همين است که از هر آنچه که دربارهي آن گفتهاند، فراتر ميرود و عقول مفسران را به دنبال خود ميکشد. خود اين بزرگان با دقتها و تحليلهاي عميقشان، راه را براي وصول به تحليلهاي شناختي هموار ساختند و اين اثر در واقع به همهي آنها تعلق دارد.
مثالهاي قرآني که مورد بحث قرار دادهام بر دو دستهاند: دستهاي را برخي از مفسران قبلاً مطرح کردهاند و تحليلهايي از آنها موافق با نتايج تحليل شناختي ارائه دادهاند. با اين تفاوت که آنها براساس مباني زبانشناسي شناختي پيش نرفتهاند و تحليلهاي خود رابه صورت احتمالاتي در تفسير آيات آوردهاند. اين مثالها را براساس مباني شناختي تحليل کردهام و اصول کلي را براي تحليل موارد مشابه مطرح کردهام. دستهي ديگر مثالهايي هستند که براي نخستين بار تحليلهاي خاصي از آنها با نتايج متفاوت براساس اين مباني ارائه دادهام. خواننده ميتواند با دنبال کردن تحليل اين مثالها، تأثير مباني زبان شناسي شناختي را در آنها دريابد و به گستردگي اين قبيل تحليلها پي ببرد. در تبيين مباحث زبانشناسي شناختي هم نخست مثالهايي از زبان فارسي آوردهام و سپس آنها را بر آيات تطبيق کردهام. از اين رو، بخش مقدماتي اثر به تحليل شناختي زبان فارسي اختصاص دارد.
يکي از مهمترين اصولي که مبناي تحليلهاي شناختي است، اصل سياقمندي معنا است و ما اين اصل را اساس تحليل تمام آيات دانستهايم. در ميان آثار تفسيري، به طور پراکنده کاربرد اين اصل را در حل برخي از معضلات تفسيري ديده ميشود. تا آنجا که بنده اطلاع دارم، خطيب اسکافي (متوفاي 420 هـ) در کتاب درّةالتنزيل و غرّةالتأويل از نخستين کساني است که اين اصل را - بيآنکه به آن تصريح کند - به طور گسترده در تحليل آيات متشابه به کار گرفته است؛ البته اصطلاح «آيات متشابه» دو کاربرد دارد: يکي آيات متشابه مقابل آيات محکم، و ديگر آيات متشابه به معناي آياتي که تعبيرهاي آنها مشابه هم است و تنها تفاوت جزئي دارند. اسکافي براي نشان دادن آيات متشابه به معناي دوم (آيات مشابه) از تحليل سياق آنها سودجسته و نشان داده است که چرا اين آيات تفاوتهاي اندکي دارند؛ بنابراين، پيشينهي «معناشناسي شناختي قرآن» را بايد در آثاري مانندِ کتاب اسکافي جست و تحليلهاي شناختي را بايد در امتداد تحليلهاي اسکافي دنبال کرد؛ البته اين سخن بدين معنا نيست که ما همهي تحليلهاي اسکافي را پذيرفتهايم. معناشناسي شناختي چند تفاوت عمده با تحليلهاي اسکافي دارد:
1.اسکافي به طور ضمني سياقمندي معنا را پذيرفته و در به کارگيري آن از ديگران سبقت گرفته است؛ اما او در تحليلهايش هنوز به اوج سياقمندي معنا نرسيده و تمام لوازم معناشناختي آن را درنيافته است. از اينرو، او با اين مبناي معناشناسي شناختي تنها در آغاز همراه است و معناشناسان شناختي براساس اين مبنا کارشان را آغاز ميکنند و تمام لوازم آن را دنبال ميکنند و در ادامه، فرسنگها از تحليلهاي مشابه تحليلهاي اسکافي فاصله ميگيرند. در نتيجه، در معناشناسي شناختي با اصول متعددي روبهرو ميشويم که همهي آنها بر پايهي سياقمندي معنا استوار شدهاند.
2. اسکافي نه تنها به لوازم معناشناختي سياقمندي معنا توجه نکرده است، بلکه به برخي از لوازم و پيشفرضهاي اين اصل در مباحث علوم قرآني نيز توجه نکرده است. به عنوان نمونه، يکي از دستاوردهاي مهم اين اصل در علوم قرآني، توقيفي بودن ترتيب آيات است. اگر مفهوم سازيهاي درون آيات با سياق ارتباط دارد، اين نکته نشان ميدهد که ترتيب آيات توقيفي است. بيترديد، اين مفهومسازيها با توجه به سياق از توان بشر عادي خارج است.
3. کتاب اسکافي اثري در زمينهي معناشناسي نيست. او در اثر گرانقدرش، تنها با توجه به ارتباط سياق با معاني آيات، سرّ تفاوت آنها را نشان ميدهد؛ ولي در معناشناسي قرآن به دنبال اصول کلي حاکم بر معاني تعبيرهاي قرآني هستيم؛ به عنوان مثال، يکي از اين اصول، سياقمندي معناست؛ يا اصل ديگر، شعاعي بودن شبکهي معناست و غيره. ميتوانيم اين اصول را در تحليل معاني همهي آيات به کار گيريم و به آيات متشابه اختصاص ندارند.
4. هرچند با اسکافي در اين اصل هم داستانيم که معنا سياقمند است، همهي تحليلهاي او از آيات را نميپذيريم؛ از اينرو، تنها در برخي موارد، تحليلهاي او را پذيرفتهايم و در موارد ديگر، تحليلهاي او را نقد کردهايم.
اشاره به شأن نزول اين اثر و نحوهي گسترش مباحث آن را نيز سودمند ميدانم. چند سال پيش براي عدهاي از طلاب کشورهاي تونس، الجزاير و عراق، دورهاي از هرمنوتيک معاصر و اندکي از مباحث نشانهشناسي جديد را تدريس کردم. اين مجلس درس از بهترين مجالس درس بنده بود و در آن پرسشهاي حضار و عشق و شوق آنها به دانستن مرا به افقهاي تازهاي ميکشاند. به قول عارف شيرازي:
مباحثي که در آن مجلس جنون ميرفت *** وراي مدرسه و قال و قيل مسئله بود
پس از پايان اين دوره، آنها اين پرسش را مطرح کردند که کدام يک از مباحث جديد ميتواند کارآيي بيشتري در حوزهي مطالعات ديني داشته باشد و دريچهاي جديد به روي اين مطالعات بگشايد. بنده در پاسخ به اهميت زبانشناسي جديد در جغرافياي مباحث جديد ديني اشاره کردم و در ادامه به گرايشهاي جديد در اين زمينه پرداختم و بالاخره، زبانشناسي شناختي را به عنوان گزينهاي جديد مطرح کردم. از اينرو، تدريس يک دوره زبانشناسي شناختي را براي آنها آغاز کردم. پس از چند جلسه تدريس، ناگهان به فکر به کارگيري آن در معناشناسي قرآن افتادم و به تدريج در طول چند ماه، مطالب و ايدههاي اين اثر شکل گرفتند. هر قدر در اين کار پيش ميرفتم، بيشتر دچار حيرت و تعجب ميشدم و از دستاوردهاي آن شگفتزده ميشدم. در اين مدت، بيوقفه تفسيرهاي گوناگون را ميخواندم و هر اثري که در زمينهي زبانشناسي شناختي به دست ميآوردم، با دقت مطالعه ميکردم و همواره به دنبال موارد کاربرد آنها در آيات بودم و نتايج و پيامدهاي آنها را در معناشناسي قرآن دنبال ميکردم.
روش حاصل از اين مباحث نه تأويلهاي عرفاني را طرد ميکند و نه برداشتهاي متفاوتي را که در طول هم نيستند، نفي ميکند؛ بلکه بر روشمندي آنها تأکيد ميکند. تأويلهاي عرفاني را بايد تا آنجا پذيرفت که با روش دقيق و براساس معيارها و ملاکهاي معين به دست ميآيند. ذوقيات و برداشتهاي شخصي که روشمند نيستند، بايد از حوزهي تفسير کنار گذاشته شوند و بالاخره، بايد مرز قاطعي ميان فهمها و برداشتهاي روشمند و غيرروشمند و ذوقي ترسيم شود.
هر چند تلاش کردهام به کمک تحليلهاي شناختي برخي از برداشتها را از آيات بر برخي ديگر ترجيح دهم، اين امر هرگز بدين معنا نيست که قواعد و اصول زبانشناسي شناختي در نهايت برداشت واحدي را بر جاي ميگذارد؛ بلکه، همواره با دستهاي از احتمالات روبهرو ميشويم که در مورد آنها هم بايد تابع آن اصل اخلاقي در تفسير قرآن باشيم که حضرت پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) بدان اشاره فرمودهاند:
القرآن ذلول دو وجوه فاحملوه علي أحسن الوجوه. (9)
در پايان اشاره به اين نکته را ضروري ميدانم که زبانشناسي شناختي اقيانوسي بيپايان از قابليتها را در اختيار حوزهي معناشناسي قرآن قرار ميدهد. بيترديد، براساس اين دانش به نوآوريهاي بسياري در اين زمينه ميتوان دست يافت و اين اثر را بايد نقطهي آغازي براي وصول به اين هدف دانست، نه پايان آن. نامحدود بودن نکات قرآني و بيپاياني اين قابليتها در مجموع زمينهاي بسيار حاصلخيز را فراهم ميآورد که هيچ مفسري نميتواند به همهي آن احاطه پيدا کند. باري، اين دانش در بستر مباحث تفسيري، افقهاي دوردستي را به روي مفسر ميگشايد و تعداد نامحدودي از احتمالات را فراهم ميآورد تا چه کسي را توان دنبال کردن آنها باشد و تا کجا توفيق الهي قرين و رفيق او باشد.
پينوشتها:
1. محمد: 24.
2. در کنزالعمال هم آمده است: «من اراد علم الاوّلين و الآخرين فليثور القرآن» (کنزالعمال؛ روايت 2450). جوهري در صحاح گفته است: «ثوّرَالقرآن، اي بحث عن علمه». اين فعل که از باب تفعيل است به معنيا بحث کردن در علم قرآن است (الجوهري؛ 1426 هـ، ج2، 527).
3. احزاب، 62.
4. فاطر: 43.
5. Evans, Vyvyan & Green, Melanie. Cognitive Linguistics: An Introduction, p. 563.
6. علوم شناختي به پنج دانش اطلاق ميشود که عبارتند از: عصبشناسي شناختي (Cognitive Neuroscience) و روانشناسي شناختي (Cognitive Psychology) و هوش مصنوعي (Artificial Intelligence) و زبانشناسي شناختي و فلسفهي ذهن (Philosophy of Mind) و برخي علوم کامپيوتري را هم به اين مجموعه افزودهاند. هر يک از اين دانشها به گونهاي با تحليل ذهن و پديدهي ادراک سروکار دارد و در مجموع اين دانشها، به طور مستقيم يا غيرمستقيم، به بررسي فرايند شناخت (cognition) و نحوهي پردازش اطلاعات در ذهن مربوط ميشوند.
7. سيد محمدحسين طباطبايي؛ اصول فلسفه وروش رئاليسم (با پاورقيهاي شهيد مرتضي مطهري)؛ ج 2، (مقدمه) ص 6- 7.
8. سيوطي در الاتقان به اين نکته اشاره کرده است که قرانت قرآن به غيرعربي مطلقاً جايز نيست؛ چرا که در اين صورت اعجاز مقصد از آن از دست ميرود. (ر.ک: السيوطي؛ الاتقان في علوم القرآن؛ ج1، ص 235) از اين سخن به دست ميآيد که ترجمهي قرآن هم جايز نيست؛ زيرا در ترجمه، وجه اعجاز آن فوت ميشود. رشيد رضا در تفسير المنار پانزده دليل بر محال بودن ترجمهي قرآن ميآورد. به عنوان نمونه ميگويد: نظم قرآن و اسلوبش تأثير خاصي در نفس شنونده دارد که ترجمه نميتواند آن را داشته باشد (رشيد رضا؛ المنار؛ ج 9، ص 328) وي در جاي ديگري از تفسيرش گفته است که به تصريح علما، ترتيب حروف کلمات قرآن و مراعات تناسب ميان آنها از وجوه اعجاز است که هيچ بشري نميتواند مانندِ آن را بياورد... (همان: 335) پيداست که ادعاي ما با سخن آنان تفاوت دارد. مفهومسازيهاي قرآن بديل ناپذيرند و پردازش شناختي آن منحصر به فرد ميباشد. در ترجمه چنين مفهوم سازيها و پردازشي امکانپذير نيست.
9. ابنابيجمهور احسائي؛ عوالي اللآلي؛ ج 4، ص 104.
قائمينيا، عليرضا؛ (1390)، معناشناسي شناختي قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشکده فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول