نويسنده: عليرضا قائمينيا
يکي از مفاهيم اساسي زبانشناسي شناختي مفهوم، «طرحوارهي تصويري» (1) است. نخستين بار، مارک جانسُن (2) اين اصطلاح را در زبان شناسي به کار برد. به نظر او، حرکات بدني آدميان و ارتباط حسي آنها با جهان خارج از الگوهاي تکراري پيروي ميکند که طرحوارههاي تصويري نام دارند. (3)
طرحوارههاي تصويري در دستگاه مفهومي ما از راه تجربهي حسي و تعامل با محيط پيرامون شکل ميگيرند. آنها ابزارهاي تحليلي بسيار مهم در زبانشناسي شناختي هستند. به عنوان مثال، آدميان، راست و ايستاده راه ميروند. آنها بالاي بدنشان سردارند و به روي پاهاي خودشان که در پايين بدنشان هست راه ميروند. جاذبهي زمين موجب ميشود که آنها بر روي زمين باشند. از اينرو، بدن آدمي به هنگام راهرفتن، محوري عمودي و نامتقارن نسبت به زمين را ترسيم ميکند. به عبارت ديگر، در اين محور عمودي، مسير از بالا به پايين تعيين ميشود و بخش بالا و پايين بدن متفاوت هستند.
در معناشناسي شناختي، نامتقارن بودن محور عمودي بدن معنادار است. جاذبه موجب ميشود که اشياء به طرف پايين بيفتد. محور عمودي بدن هم موجب ميشود که اشيايي را که به روي زمين افتادهاند، در سطح پايين بدانيم و اشيائي را که از سطح زمين دور شدهاند، در بالا بدانيم. به عبارت ديگر، تعامل فيزيولوژي بدن ما با نيروي جاذبه، معناي «پايين» و «بالا» را پديد ميآورد. به نظر جانسن، اين جنبه از تجربهي بدني ما طرحوارهي تصويري «بالا - پايين» را به وجود ميآورد. طرحوارههاي تصويري فطري نيستند، بلکه از تعامل بدن ما با جهان خارج پيدا ميشوند.
جين مندلر (4) يکي از روان شناسان دربارهي طرحوارههاي تصويري، تعبير «نوظهور» را به کار برده است. آنها بدين معنا نوظهورند که ساختار فطري ندارند؛ بلکه در مراحل رشد ما و از راه تجربهي تعامل با جهان خارج پيدا ميشوند.
طرحوارههاي تصويري ويژگيهاي مهمي دارند (5) که آنها را به طور خلاصه بيان ميکنيم:
1.طرحوارهها از لحاظ منشأ، پيش مفهومياند. به نظر جانسن، طرحوارههاي تصويري به طور مستقيم در تجربهي بدني ريشه دارند. به عبارت ديگر، آنها از لحاظ منشأ، «پيش مفهومي» (6) هستند؛ بدينمعنا که هم با تجربهي حسي نسبت دارند و هم از آن گرفته ميشوند.
2. يک طرح وارهي تصويري ميتواند مفاهيم بسيار دقيق را پديد بياورد. به هنگام تحليل معناي حروف خواهيم ديد که کاربرد آنها بر پايهي طرحوارههاي تصويري دقيقي مبتني ميشود. در واقع، يک طرح وارهي تصويري بسيار انتزاعي زمينهي همهي کاربردهاي يک حرفه اضافه قرار ميگيرد.
3. طرحوارههاي تصويري از مشاهدهي جهان و تعامل با آن ناشي ميشوند. طرحوارههاي تصويري از تجربهي بدني و تعامل با جهان پيرامون شکل ميگيرند. به عنوان نمونه، طرح وارهي تصويري «نيرو» از تعامل ما با جهان خارج؛ يعني از نيرويي که بر اشياء پيرامون خود اعمال ميکنيم يا از نيرويي که آنها بر روي ما اعمال ميکنند، پيدا ميشود.
به خاطر اهميت اين نوع طرحواره، ساختار «نيرو - پويايي» را در زبانشناسي شناختي مطرح کرده و به کمک آن ابعاد تازهاي از تعبيرهاي زباني را روشن کرده است.
4. طرحوارههاي تصويري فينفسه معنادار هستند. طرحوارههاي تصويري معنادارند؛ بدين معنا که پيامدهاي قابل پيشبيني دارند. فرض کنيد يک ليوان را به طرف چپ و راست تکان دهيم. بيترديد، آبي هم که داخل آن است به طرف چپ و راست حرکت خواهد کرد. حرکت آب نتيجهي رابطهي ظرفيت است؛ ليوان، ظرف آب است. اين رابطه، توانِ پيشبيني را به ما ميدهد؛ ما با توجه به اين رابطه پيشبيني ميکنيم اگر ليوان را تکان بدهيم آب خواهد ريخت. به عبارت ديگر، ليوان، کنترل نيرو - پويايي خاصي بر آب دارد و از ريختن آن ممانعت ميکند. وقتي آن را تکان ميدهيم، اين کنترل تغيير ميکند.
نيرو- پويايي موردنظر که در طرحوارهي ظرفيت مشاهده ميشود، در زبان نيز انعکاس مييابد. وندلويز (7) اين نکته را با مثالي توضيح ميدهد. به دو جملهي زير توجه کنيد:
1.لامپ در سرپيچ قرار دارد.
2. بطري در سر بطري قرار دارد.
جملهي (1) کاملاً عادي است و حرف «در» در اين مورد به طور قابل قبولي به کار رفته است؛ ولي جملهي (2) غيرعادي به نظر ميآيد و کاربرد «در» در آن قابل قبول نمينمايد. در صورتي که اين حرف در هر دو جمله رابطهي ظرفيت را نشان ميدهد. (در هر دو، مسيرپيما «لامپ/ بطري» در مرزنما «سرپيچ/سربطري» قرار دارد). اين پرسش مطرح ميشود که چرا کاربرد «در» در جملهي اول مقبول و در جملهي دوم نامقبول است؟ به نظر وندوليز، وجود رابطهي مکاني ميان مسيرپيما و مرزنما به تنهايي براي کاربرد «در» کفايت نميکند، بلکه عامل مهم ديگري هم در کار است آن نيرو - پويايي است. در (1) سرپيچ نيرويي را بر لامپ اعمال ميکند و آن را در موقعيت ثابتي نگه ميدارد، ولي در (2) برعکس است و بطري سربطري را در وضعيت ثابتي نگه ميدارد؛ بنابراين، در طرحوارهي تصويري، ظرفيت عامل نيرو - پويايي هم نقش دارد. اين نکته نشان ميدهد که معرفت ما به پيامدي طرحوارهي تصويري در کاربرد حرف «در» تأثير ميگذارد.
5.طرحوارههاي تصويري بازنماييهاي مشابه هستند. طرحوارههاي تصويري بازنمايي مشابه مأخوذ از تجربهاند. مراد از «مشابه» اين است که آنها صورتي را در دستگاه مفهومي مييابند که تجربهي حسي موردنظر را منعکس ميکند. آنها مفاهيمي هستند که در ذهن برحسب تجارب حسي کلنگر ارائه ميشوند. اين نکته را با يک تشبيه ساده توضيح ميدهيم. براي يادگيري رانندگي، مطالعهي کتاب راهنماي رانندگي يا صرفاً گوش دادن به راهنماييهاي ديگران کافي نيست. اين امور تنها سرنخهايي نسبت به رانندگي به دست ميدهند. خود شخص بايد به رانندگي اقدام کند و تجربهاي بيواسطه از آن داشته باشد تا آن را ياد بگيرد. يادگيري رانندگي فرايندي پيچيده است که در آن، جريان عادي ادراکات حسي، چينش و ترتيب خاصي پيدا ميکنند و او براساس اين چينش به رانندگي ميپردازد. طرحواره هاي تصويري هم ارائهي موجز حالتهاي حسي هستند که در حافظه ذخيره شدهاند.
6. طرحوارههاي تصويري فينفسه ميتوانند پيچيده باشند. طرحوارههاي تصويري غالباً از جنبههاي پيچيدهاي ترکيب شدهاند که ميتوانيم آنها را جداگانه تحليل کنيم. به عنوان مثال، طرحوارهي ظرفيت از عنصرهاي دروني و بيروني و مرزي تشکيل ميشود. طرحوارهي مسير (مبدأ - مسير- مقصد) هم از عنصرهاي ديگري است. نمودار اين طرحواره در زير آمده است:
طرحوارهي تصويري مسير
وجود مسير بدين معناست که چيزي از جايي به جاي ديگر حرکت ميکند؛ يعني از مبدأيي شروع ميکند و به مقصدي ميرسد. اين طرحواره يک کل يا گشتالت را تشکيل ميدهد؛ بدينمعنا که ساختاري دروني دارد که به صورت يک کل تشکيل ميشود. پيچيدگي دروني اين طرحواره موجب ميشود که بخشهاي گوناگون آن در حالتهاي مختلفي در زبان انعکاس پيدا کند. مثالهاي زير اين حالت را نشان ميدهند:
1.علي (تهران را) ترک کرد. (مبدأ).
2. علي ( به مشهد) سفر کرد. (مقصد).
3. علي (از تهران به مشهد) سفر کرد. (مبدأ - مقصد)
4. علي (از جادهي شما به مشهد) سفر کرد. (مسير - مقصد)
5. علي (از راه جادهي شمال، از تهران به مشهد) سفر کرد. (مبدأ - مسير - مقصد)
7. طرحوارههاي تصويري با صورتهاي ذهني يکي نيستند. وقتي چشمان خود را ميبنديم و پدر، مادر يا يکي از دوستانمان را به خاطر ميآوريم، صورت ذهني - و نه طرحوارهي تصويري - از او داريم. صورت ذهني با طرح وارهي تصويري تفاوت دارد. صورتهاي ذهني محصول فرايند شناختي آگاهانهاي هستند که جزئيات بيشتري رانشان ميدهند و از يادآوري حافظهي تصويري پيدا ميشوند، ولي طرحوارههاي تصويري سرشت انتزاعي و کلي دارند و از تجربهي بيوقفهي بدني پيدا ميشوند. نميتوانيم آنها را صرفاً با بستن چشمان خودبه ياد بياوريم؛ بلکه فعاليت ديگري را هم بايد انجام دهيم.
8. طرحوارههاي تصويري چندوجهي هستند. گفتيم نميتوانيم چشمان خود را ببنديم و طرحوارهي تصويري را تصور کنيم. يکي از دلايل اين نکته اين است که طرحوارهي تصويري از وجوه متفاوت تجارب گرفته ميشوند؛ به عبارت دقيقتر، از انواع متفاوت تجارب حسي گرفته ميشوند.
9. طرحوارههاي تصويري در معرض تغيير و تبديل هستند. ممکن است طرحوارهي تصويري مربوط به يک شيء تغيير کند. به عنوان مثال، در برخي از زبانها، ميان اسماي قابل شمارش و غيرقابل شمارش تفاوت وجود دارد؛ اما گاهي در شرايط خاصي، يک اسم به صورت غيرقابل شمارش و در شرايط ديگري به صورت قابل شمارش به کار ميرود. اين نکته نشان ميدهد که طرحوارهي تصويري آن تغيير کرده است.
10. طرح وارههاي تصويري ميتوانند در گروهها يافت شوند. طرحوارههاي تصويري در شبکههاي مرتبط با هم يافت ميشوند.
تِرنر به اقسام مختلفي از طرحوارههاي تصويري اشاره کرده است. طرحوارهها ممکن است ساده يا مرکب باشند. رايجترين طرحوارههاي ساده عبارتند از:
1.طرحوارههايي که حرکت در يک مسير را نشان ميدهند؛
2.طرحوارههايي که رابطهي درون و داخل را بيان ميکنند؛
3. طرحوارههايي که توازن را نشان ميدهند؛
4. طرحوارههايي که تقارن را نشان ميدهند؛
5. طرحوارههاي نيرو - پويايي. (8)
زبان شناسان شناختي مباحث بسيار گستردهاي دربارهي طرحوارههاي تصويري مطرح کرده و اقسام مختلفي براي آنها ذکر کردهاند. به عنوان نمونه، اوانز هشت نوع متفاوت طرحوارهها را از هم جدا کرده است. آنها عبارتند از: (9)
1.طرحوارههاي مکاني؛ از قبيلِ «بالا و پايين»، «جلو و عقب»، «چپ و راست»، «نزديک و دور» و «مرکز و پيرامون»؛
2. شمول و احاطه؛ از قبيلِ «درون - بيرون»، «سطح ظاهر»، «ظرف»، «خالي» و گنجايش و حجم»؛
3. جنبشي و حرکتي؛ از قبيلِ «اندازهي حرکت» و «مبدأ - مسير- هدف»؛
4. توازن؛ از قبيلِ «توازن محوري»، «تعادل» و غيره؛
5. نيرو؛ مانندِ «ممانعت»، «فشار» و «جذب»؛
6. وحدت، تعدد و تکرار؛ مانندِ «الحاق»، «گردآوري» و «چند دسته شدن»،
7. اين هماني؛ از قبيلِ «تطبيق و مقايسه» و «قرار گرفتن بر روي چيز ديگر»،
8. وجود؛ از قبيلِ «فرايند» و «از بين بردن» و غيره.
پينوشتها:
1.Image schema.
2.Mark Johnson.
3.Johnson, Mark. The Body in the Mind: the Bodily Basis of Meaning, Imagination, and Reason, p.xix.
4.Jean Mandler.
5.Evans, Vyvyan & Green, Melanie. Cognitive Linguistics; An Introduction, pp. 179 - 187.
6.pre-conceptual.
7.Vandeloise.
8.Turner, Mark, The Literary Mind, pp. 27-30.
9.Evans, Vyvyan, A Glossary of Cognitive Linguistics, p. 108.
قائمينيا، عليرضا؛ (1390)، معناشناسي شناختي قرآن، تهران: سازمان انتشارات پژوهشکده فرهنگ و انديشه اسلامي، چاپ اول