رنجهای نبی در مسیر تبلیغ
اشاره:
آنچه در این مقاله میخوانیم (به مناسبت 28 صفر رحلت رسول اکرم صلی الله علیه و آله) بازخوانی شفابخش اندکی از انبوه سختیها و دشواریهایی است که پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله در طول دوران نبوت متحمل شد تا بدانیم رسول اکرم صلی الله علیه و آله در چه محیطی و با وجود چه انسانها و تحمل چه مشکلاتی توانست «تبلیغ دین» را به انجام رساند. این دشواریها را میتوان به دو شیوهی موضوعی یا تاریخی بازگو کرد ما ضمن رعایت موقعیت تاریخی مطالب خود را به صورت موضوعی ارائه خواهیم کرد.
الف دورهی دعوت غیر علنی (راز بیتفاوتی قریش)
پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بعد از شروع رسالتبه مدت سه سال به دعوت غیر علنی پرداخت و در این مدت توانست هستهی اولیهی مسلمانان را تشکیل دهد. در این دوره حضرت خدیجه (س)، امیر مؤمنان علی علیه السلام زید بن حارثه، زبیر بن عوام، عبدالرحمان بن عوف، سعد بن ابی وقاص، طلحة بن عبیدالله، ابوعبیده جراح، ابوسلمه، ارقم بن ابی الارقم و... آیین اسلام را پذیرفتند. (1)
هدف اصلی پیامبر صلی الله علیه و آله در این دوره ایجاد یک پایگاه هر چند کوچک از مسلمانان بود که بتواند دعوت خود را از طریق آنان در گستردهای وسیعتر ابلاغ کند. زهری مینویسد: «رسول خدا صلی الله علیه و آله به شیوهای پنهانی مردم را دعوت میکرد و به دنبال دعوت او برخی از جوانان و مستضعفان به او گرویدند، تا آن که شمار آنها به فزونی نهاد.» قریش در این دوره نسبتبه دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله عکس العمل تندی نشان نمیدادند و راز آن، دعوت غیر علنی پیامبر صلی الله علیه و آله در این دوره بود. همچنین پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله نیز نظریات تندی که صریحا احساسات خویش را جریحهدار کند بر زبان نمیراند و تنها کسانی را که لایق و مستعد میدید دعوت میکرد. بر همین اساس قریش و ابوسفیان در طول این دوره سرمست از عیش و نوش خود، با لبخندی تمسخر آمیز اخبار مربوط به دعوت او را نادیده میگرفتند و بیاهمیت جلوه میدادند. البته این امر سابقه تاریخی نیز داشت. زیرا «ورقة بن عبدالله» و «امیه» نیز داعیه مسیحیگری داشتند و مردم را به تورات و انجیل دعوت میکردند ولی به دلیل نیافتن یار و یاور رفته رفته شعله دعوتشان خاموش شد. خود ابوسفیان هنگامی که اخبار دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله را میشنید میگفتشعلهی ادعای تبلیغ او نیز مانند دعوت ورقه و امیه به همین زودی خاموش خواهد شد و خودش نیز به فراموش شدگان خواهد پیوست.
بعد از آن که پیامبر صلی الله علیه و آله توانست تعدادی از مردم مکه را با خود همراه سازد و به همراه آنان اعمال عبادی به جای آورد، در فکر جذب خویشاوندانش افتاد تا آنان را نیز با خود همراه کند، این کار علاوه بر این که آغاز اصلاح از درون و خانواده بود، مبتنی بر واقعنگری پیامبر صلی الله علیه و آله نسبتبه مناسبات اجتماعی آن عصر نیز بود. ساختار قبیلهای آن روزگار به گونهای بود که با پیروی و حمایت قوم از پیامبر صلی الله علیه و آله، وی پایگاه اجتماعی قویتری به دست میآورد. این دعوت بر پایه آیهی «وانذر عشیرتک الاقربین» (2) آغاز شد. مفسران مینویسند: خداوند او را مامور کرد تا خویشان خود را به آیین خویش بخواند. پیامبر صلی الله علیه و آله پس از بررسی جوانب از علی علیه السلام که سیزده یا پانزده سال سن داشتخواست غذایی تهیه کند و شیر نیز بیاورد. آن گاه چهل و پنج نفر از سران بنیهاشم را دعوت کرد و ضمن پذیرایی خواست دعوت خود را برای آنها بازگو کند، اما یکی از عموهای پیامبر صلی الله علیه و آله یعنی ابولهب با طرح سخنانی سبک، آمادگی جلسه را برای طرح مطلبی به آن مهمی از بین برد، لذا پیامبر صلی الله علیه و آله فردای آن روز نیز آنان را دعوت کرد و این بار سخن خود را بعد از ستایش خدا و اعتراف به وحدانیت او این گونه ادامه داد:
به راستی هیچ گاه راهنمای یک جمعیتبه کسان خود دروغ نمیگوید، به خدایی که جز او خدایی نیست من فرستاده شدهی خدا به سوی شما و عموم جهانیان هستم. [ای خویشاوندان]، به خدا سوگند همانگونه که میخوابید میمیرید و همانطور که بیدار میشوید برانگیخته خواهید شد، و طبق کارهایتان محاسبه میشوید و این بهشت دائمی خدا (برای نیکوکاران) و دوزخ همیشگی او (برای بدکاران) است (3) . سپس ادامه داد: هیچ کس از مردم برای کسان خود چیزی بهتر از آن چه من برای شما آوردهام، نیاورده است. من برای شما خیر دنیا و آخرت را آوردهام. خدایم به من فرمان داده که شما را به جانب او بخوانم. کدام یک از شما پشتیبان من خواهد بود، تا برادر و وصی و جانشین من میان شما باشد؟ «فایکم یوازرنی علی هذا الامر علی ان یکون اخی ووصیی وخلیفتی فیکم.» بعد از پایان سخنان رسول اکرم صلی الله علیه و آله سکوت همهی مجلس را فرا گرفت، یک مرتبه علی علیه السلام سکوت را شکست و گفت: ای پیامبر صلی الله علیه و آله خدا من آمادهی پشتیبانی از شما هستم.
پیامبر صلی الله علیه و آله از او خواست که بنشیند و دو بار دیگر درخواستش را مطرح کرد اما باز جز علی علیه السلام کسی پاسخ نداد. لذا پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: «ان هذا اخی ووصیی وخلیفتی علیکم فاسمعوا له واطیعوه» «[مردم، ] این (علی) برادر و وصی و جانشین من است میان شما! به سخنان او گوش دهید و از او پیروی کنید» . در این هنگام جلسه پایان یافت و حاضرین با پوزخند به ابوطالب کنایه زدند که: محمد دستور داد از پسرت پیروی کنی و از او فرمان ببری. (4)
در این گزارش تاریخی نیز عدم حساسیت قریش به دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله را مشاهده میکنیم و با این که پیامبر صلی الله علیه و آله ضمن این دعوت تمام بزرگان قوم را به طور رسمی از هدف خود آگاه ساخت ولی آنان به دلیل این که خطری تا آن لحظه از جانب پیامبر صلی الله علیه و آله احساس نکرده بودند، همه چیز را با خنده و تمسخر پشتسر گذاشتند و این نبود مگر به برکت تبلیغ برنامهریزی شده رسول خدا صلی الله علیه و آله. بنابر این در این دوره پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله به دلیل رعایت پنهان کاری تبلیغی، سپس کار کردن روی اشخاص به صورت فردی و آن گاه عادی سازی تبلیغ خود در جمع خاندانش موفق شد از ایجاد هر نوع تنش تند جلوگیری کند.
آغاز دعوت رسمی
او روزی در کنار کوه «صفا» روی سنگی قرار گرفت تا مردم را به خداپرستی دعوت کند. ابتدا با واژه یا مباحاة که عرب به جای زنگ خطر به کار میبرد، توجه همه را به خود جلب کرد، آن گاه با استفاده از شخصیت ممتاز خود و سابقهی درخشانش در امانت داری و راستگویی به آنان گفت: ای مردم! اگر به شما بگویم پشت این کوه دشمنان شما موضع گرفتهاند و قصد تجاوز به مال و جان شما را دارند، باور میکنید؟ همه تصدیق کردند و گفتند: آری! ما تا به حال دروغی از تو نشنیدهایم. فرمود: ای گروه قریش! خود را از آتش نجات دهید من برای شما در پیشگاه خدا نمیتوانم کاری بکنم، من شما را از عذاب دردناک میترسانم. موقعیت من همانند دیدهبانی است که دشمن را از نقطهی دور میبیند و فورا به سوی قوم خود برای نجات آنان میشتابد و با شعار مخصوص آنان را از این پیشآمد با خبر میکند. (5)
ادبیاتی که در این گفتار و دعوت به کار رفته چنان است که وجود خدا را فرض مسلم گرفته و قوم را از عذاب او برحذر داشته است و این گویای وجود صبغههایی از خدا باوری در میان آن قوم است که هر چند رو به اضمحلال بود ولی به دلیل وجود موحدانی اندک هنوز شعلههایش فروغی داشت. پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از این پیشزمینه نیز به خوبی استفاده کرد.
نکته دیگر این که تصدیق مردم نشان میدهد دعوت سه ساله حضرت (پنهانی) به گونهای بود که احساسات قریش و مردم را برنیانگیخت تا آنان دستبه تحریف و ترور شخصیت وی بزنند و چنان تبلیغ در محیطی آرام صورت پذیرفت که شخصیتحضرت کاملا بکر و زلال باقی مانده بود. اما اینک دیگر همه چیز عیان شده بود و پیامبر صلی الله علیه و آله میباید تمام هجمهها را به جان بخرد و از همین دوره و در پی اعتراضهای علنی و بیپرده به آیین بتپرستی بود که موج فشارها به سوی پیامبر صلی الله علیه و آله و اقلیت مسلمان روی آورد. (6) قریش در طول ده سال برنامههای مختلفی را برای از بین بردن نهضت تبلیغی پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله تدارک دید که آخرین آن نقشه قتل و اقدامات نظامی بود. فهرست این اقدامات و مقاومتهای پیامبر صلی الله علیه و آله در برابر هر یک چنین است.
1- سیاست فشار قبیلهای اولین اهرم قریش برای مقابله با تبلیغ رسول اکرم صلی الله علیه و آله فشار از سوی قبیله و به طور طبیعی رئیس قوم، یعنی ابوطالب علیه السلام بود. آنان به طور دسته جمعی نزد او رفتند و گفتند: برادرزادهات خدایان ما را ناسزا میگوید و آیین ما را به زشتی یاد میکند و به افکار ما میخندد و پدران ما را گمراه میداند. یا از او بخواه دست از ما بردارد یا او را در اختیار ما بگذار و حمایتخود را از او سلب کن (7) .
در متن این پیشنهاد دو موضوع «مصالحه» یا «تهدید و رفع حاشیه امنیتی» مطرح بود.
ابوطالب با تدبیری خاص آنان را باز گرداند اما به خاطر بیانات پیامبر صلی الله علیه و آله و تاثیر سخنان وی مخصوصا در ماههای حرام که حجاج به مکه میآمد، آنان بار دیگر نزد ابوطالب آمدند و این بار تنها در قالب تهدید به وی گفتند: ابوطالب! تو از نظر شرافت و سن بر ما برتری. قبلا هم گفته بودیم که برادرزادهی خود را از تبلیغ آیین جدید باز دار اما تو اعتنا نکردی، اکنون صبر ما به پایان رسیده است. لازم است او را از هر نوع فعالیتباز داری و گرنه با او و تو که حامی او هستی مبارزه خواهیم کرد. ابوطالب قول داد سخنان آنان را به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله بگوید و چون پیامبر صلی الله علیه و آله حاضر شد، فرمود: عمو جان! به خدا سوگند هر گاه خورشید را در دست راست من و ماه را در دست چپ من قرار دهند، تا از تبلیغ آیین و تعقیب هدف خود باز گردم، هرگز چنین نخواهم کرد تا آن که بر مشکلات پیروز شوم و به مقصد نهایی برسم یا در این راه جان دهم (8) .
ابوطالب نیز گفت: به خدا سوگند دست از حمایت تو برنمیدارم تا ماموریتخود را به پایان برسانی (9) .
2- دورسازی حامیان
همانطور که گفته شد، قریش دیگر تحمل وجود پیامبر صلی الله علیه و آله را نداشت لذا این بار در صدد برآمدند، تا حمایتهای سیاسی و اجتماعی ابوطالب از وی را قطع کنند. (زیرا پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله از جهت اقتصادی از سوی حضرت خدیجه و از جهتسیاسی و قبیلهای از طرف ابوطالب علیه السلام حمایت میشد.) لذا وقتی دور هم جمع شدند گفتند: حمایت ابوطالب از محمد شاید به این خاطر است که او را به فرزندی برگزیده است، پس زیباترین جوانان قریش را نزد او میبریم. آنان (عمارة) بن ولید بن مغیره را همراه خود بردند و گفتند: ابوطالب! فرزند «ولید» جوانی شاعر، سخنور، زیبا چهره و خردمند است. حاضریم او را به تو واگذاریم تا به پسری برگزینی و در عوض از حمایت محمد دستبرداری. ابوطالب که از شدت خشم برافروخته شده بود، بر سر آنان داد زد و گفت: معامله خیلی بدی با من میکنید. من فرزند شما را در دامن خود تربیت کنم و شما فرزند [خوانده] مرا بکشید. به خدا قسم این کار نشدنی است (10) .
قریش در صدد بودند به این ترتیب چتر حمایتی ابوطالب را از سر پیامبر صلی الله علیه و آله بردارند و به این ترتیب او را به قتل برسانند. از همین نکته اهمیت وجود ابوطالب برای بقای دعوت پیامبر صلی الله علیه و آله روشن میشود.
3- تطمیع
گام بعدی قریش برای متوقف کردن تبلیغ رسول خدا صلی الله علیه و آله، تطمیع بود. اما باز ناموفق ماندند آنان تصمیم گرفتند پیامبر صلی الله علیه و آله را با پیشنهاد منصب، ثروت و تقدیم هدایا و زنان زیبا تطمیع کنند، شاید از دعوت خود دستبردارد لذا با هم به خانه ابوطالب آمدند.
یکی از آنان گفت: ای ابوطالب! محمد صفوف فشرده ما را متفرق ساخت و سنگ تفرقه در میان ما افکند و به عقل ما خندید و ما را و بتهای ما را مسخره کرد. هر گاه محرک او بر این کار نیازمندی است ما ثروت هنگفتی در اختیار او میگذاریم. اگر مقام میخواهد، او را فرمانروای خود میکنیم و سخن او را میشنویم اگر بیمار است، بهترین پزشکها را میآوریم و... ابوطالب رو به پیامبر صلی الله علیه و آله کرد و پرسید: چه میگویی؟ . فرمود: من از آنان چیزی نمیخواهم تنها در مقابل چهار پیشنهاد آنها، یک سخن از من را بپذیرند تا در پرتو آن بر عرب حکومت کنند و غیر عرب را پیرو خود کنند. در این لحظه ابوجهل برخاست و گفت: حاضریم به ده سخن تو گوش کنیم، پیامبر صلی الله علیه و آله فرمود: تنها سخن من این است که به یگانگی خدا اعتراف کنید (تشهدون ان لا اله الا الله) این سخن، آنان را چنان در بهت و حیرت فرو برد که از در ناامیدی گفتند: سیصد و شصتخدا را ترک کنیم و خدای یگانهای را بپرستیم!؟ (ندع ثلاث ماة وستین الها ونعبد الها واحدا؟) .
4- پیشنهاد مصالحه
مشرکان همچنان اصرار داشتند که پیامبر صلی الله علیه و آله کار خود را محدود کند و حداقل با خدای آنان کاری نداشته باشند. به نقل سیره نویسان و مفسران سورهی کافرون در برابر درخواست چند نفر از اشراف قریش مانند (حارث بن قیس، عاص بن وائل، ولید بن مغیرة، امیة بن خلف) نازل شد. آنان گفتند: ای محمد! بیا و از دین ما پیروی کن، ما هم از دین تو پیروی میکنیم. تو یک سال خدایان ما را پرستش کن، یک سال هم ما خدای تو را عبادت کنیم. در این صورت هر کدام که بر حق باشیم دیگری هم نصیبی از حق برده است.
به این ترتیب این اشراف در تلاش بودند با طرح شک در این که صراط واقعی معلوم نیست کدام است، پیامبر صلی الله علیه و آله را به پذیرش قرائتخود وادار سازند و آنان نیز به قرائت پیامبر صلی الله علیه و آله احترام بگذارند و به این ترتیب بذر شک در دلها کاشته میشد اما پیامبر صلی الله علیه و آله همچنان بر یقین خود باقی ماند و قرائتخود را که از منشاء وحی گرفته بود، یگانه قرائت واقعی دانست و در دام آنان گرفتار نشد. اشراف حتی راضی شدند پیامبر صلی الله علیه و آله در ظاهر به خدایان آنها احترام گذارد و استلام نماید و آنان خدای محمد را تایید کنند اما سورهی کافرون در همین زمان نازل شد و آنان را ناکام گذاشت (11) .
«قل یایها الکفرون. لا اعبد ما تعبدون. و لا انتم عبدون ما اعبد. و لا انا عابد ما عبدتم. و لا انتم عبدون ما اعبد. لکم دینکم و لی دین» .
5- جنگ روانی (استهزاء)
مشرکان که از تاثیر روشهای قبلی ناامید شده بودند، به ابزارهای روانی جدید روی آوردند آنان با تمسخر و استهزاء این بار تلاش کردند شخصیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله را منزوی سازند و نزد مردم عادی او را تحقیر کنند، شاید از تعداد پیروانش کاسته شود.
استهزاء به عنوان یکی از فشارهای روحی در تاریخ زندگی پیامبر صلی الله علیه و آله ثبتشده استحتی ابن سعد، ابن اسحاق و بلاذری اسامی استهزاء کنندگان را ضبط کردهاند (12) از میان دهها اسمی که ابن سعد آورده، تنها دو نفر ایمان آوردند و بقیه در جنگهای مدینه کشته شدند یا پیش از فتح مکه مردند (13) و سیره نویسان این امر را مربوط به نفرین پیامبر صلی الله علیه و آله در حق آنها میدانند. (14) ابولهب و ابوجهل، اسود بن عبد یغوث، ولید بن مغیره، عاص بن وائل، عقبة بن ابی معیط و ابو سفیان جزو این گروه هستند. ابولهب در تمام دوران بعثت از هیچ کوششی در راه مبارزه با پیامبر صلی الله علیه و آله کوتاهی نکرد. او و همسرش ام جمیل چنان در تمسخر و آزار پیامبر صلی الله علیه و آله پیشقدم شدند که نامشان در قرآن آمد. ام جمیل وقتی شنید آیاتی دربارهی او و همسرش نازل شده است اشعاری در هجو پیامبر صلی الله علیه و آله سرود (15) .
ابوسفیان بن حارث نیز با شعر پیامبر صلی الله علیه و آله را هجو میکرد. و امیة بن خلف نیز چنان استهزاء میکرد که به قول مفسران سورهی همزه دربارهی او نازل شد (16) .
همچنین شخصی از ابوجهل طلبکار بود، زمانی که وی فریاد استغاثه برآورد مشرکان به تمسخر پیامبر را نشانش دادند، پیامبر صلی الله علیه و آله نیز برخاست و به خانه ابوجهل رفت و او بیاختیار طلب مرد را داد (17) میزان تمسخر به اندازهای بود که خداوند فرمود: «انا کفیناک المستهزئین» (18) .
اسود بن عبد یغوث مسلمانان را مسخره میکرد و زمانی که آنان را میدید میگفت: پادشاهان روی زمین آمدند. وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله را میدید میپرسید: ای محمد امروز از آسمان با تو سخن گفته شده است؟ گفتهاند او با وضع بدی مرد (19) .
عاص بن وائل نیز با ابتر خواندن پیامبر صلی الله علیه و آله او را مسخره میکرد، که آیات سورهی کوثر در این باره نازل شد (20) حکم بن ابی العاص نیز به دنبال رسول خدا صلی الله علیه و آله میرفت و شکلک درمیآورد (21) .
6- ناسزاگویی
در این میدان نیز ابوجهل پیشقدم بود. روزی در صفا پیامبر صلی الله علیه و آله را دید و به او ناسزا گفت! اما رسول اکرم صلی الله علیه و آله جوابی نداد و به خانه برگشت. ابوجهل هم به سوی محفل قریش در کنار کعبه رفت. حمزه که عمو و برادر رضاعی پیامبر صلی الله علیه و آله بود همان روز در حالی که کمان خود را حمایل کرده بود، از شکار برگشت او پس از انجام طواف به سوی خانهاش حرکت کرد. کنیز عبدالله بن جدعان که شاهد ناسزاگویی ابوجهل بود، جلو آمد و آنچه را دیده بود باز گفت. حمزه با ناراحتی و خشم از همان راه که آمده بود بازگشت و بیآن که به کسی چیزی بگوید کمان خود را بر سر ابوجهل کوبید و سر او شکست و گفت: به او ناسزا میگویی. من ایمان آوردهام و راهی که او رفته است من نیز میروم اگر قدرت داری با من نبرد کن (22) .
7- آزار جسمی
وقتی رسول خدا صلی الله علیه و آله مردم را به توحید دعوت میکرد، ابولهب در پی حضرت میرفت و سنگ به سوی او میانداخت و میگفت ای مردم اطاعت نکنید (23) .
همچنین همسرش چنان پیامبر صلی الله علیه و آله را آزار داد که خداوند در حق آنها سوره لهب را نازل کرد.
گفته شده خداوند از آن روی همسر ابولهب را حمالة الحطب نامید که خار بر سر راه پیامبر صلی الله علیه و آله میریخت (24) . روزی نیز ابوجهل در جمع قریش گفت: شما ای گروه میبینید که محمد چگونه دین ما را بد میشمرد و به آیین پدران ما و خدایان ما بد میگوید. به خدا سوگند فردا در کمین او مینشینم و سنگی را در کنار خود میگذارم، هنگامی که محمد سر به سجده میگذارد، سر او را میشکنم. فردای آن روز وقتی پیامبر صلی الله علیه و آله مشغول نماز شد و به سجده رفت، ابوجهل نیز برخاست و به پیامبر صلی الله علیه و آله نزدیک شد اما رعب عجیبی در دل او پیدا شد و لرزان و ترسان با چهرهای پریده به سوی قریش برگشت. همه به سویش دویدند و گفتند چه شد! با صدایی لرزان و هراسان گفت: منظرهای در برابرم مجسم شد که در تمام دنیا ندیده بودم لذا منصرف شدم (25) .
روزی نیز عقبة بن ابی معیط پیامبر را در حال طواف دید و ناسزا گفت و عمامهاش را به دور گردنش پیچید و از مسجد بیرون کشید که البته عدهای از ترس بنیهاشم پیامبر صلی الله علیه و آله را از دست او گرفتند (26) . همو عبایش را بر گلوی حضرت انداخت و تا حد کشتن او را فشار داد (27) .
همچنین عقبه همراه ابولهب عذره و کثافات بر در خانه رسول خدا صلی الله علیه و آله میریخت (28) .
پیامبر میفرمود: من در میان دو همسایهی بد بودم ابولهب و عقبه. آنها شکمبهها را بر در خانه من میریختند (29) . انداختن شکمبه و رحم گوسفند بر سر رسول خدا صلی الله علیه و آله در حال سجده هم از کارهای قریش بود (30) . یک بار نیز خاک بر سر رسول خدا صلی الله علیه و آله ریختند، آن حضرت به خانه رفت و در آن جا یکی از دخترانش گریه کنان سر پدر را شست (31) .
و خلاصه این که به گزارش ابن هشام سختترین روز برای حضرت روزی بود که از خانه بیرون آمد و همه (آزاد و برده) تکذیبش کردند و آزارش دادند، آن روز نگران به خانه آمد و خود را در جامهای پوشاند و سوره مدثر نازل شد (32) .
8- توهین و نسبتهای ناروا
مشرکان با واژههایی چون «دروغگو» «جادوگر» «دیوانه» «جن زده» «شاعر» و... تلاش میکردند قداست پیامبر صلی الله علیه و آله را بشکنند. لذا قریش در برابر سؤال مسافران که از پیامبر صلی الله علیه و آله میپرسیدند، او را به عنوان ساحر و شاعر معرفی میکردند (33) که البته خداوند باز با آیات الهی به کمک پیامبر صلی الله علیه و آله آمد «بدین سان بر آنهایی که پیش از این بودند، رسولی مبعوث نشد جز آن که گفتند جادوگر یا دیوانهای است. آیا بدین کار یکدیگر را توجیه کرده بودند؟ نه خود مردمی طاغی بودند. پس از آنها روی گردان شو. کسی تو را ملامت نخواهد کرد» . (34)
9- شکنجهی یاران پیامبر صلی الله علیه و آله
بلال حبشی، عمار یاسر و پدر و مادر او، عبدالله بن مسعود، ابوذر و... از جمله یاران پیامبرند که آزار زیادی از قریش دیدند.
یکی از این افراد ابوذر غفاری است. او چهارمین یا پنجمین نفر بود که مسلمان شد. در دورهای که هنوز دعوت آشکار شروع نشده بود، او از پیامبر صلی الله علیه و آله کسب تکلیف کرد و حضرت فرمود به قبیله خود برگرد و اسلام را تبلیغ کن. او سوگند یاد کرد که قبل از برگشتن ندای اسلام را به گوش مردم مکه برساند و همین کار را کرد که البته چنان ضرباتی بر او وارد کردند که بیهوش شد. البته او به سوی قبیلهاش رفت و آنها را به اسلام دعوت کرد (35) .
10- اقدامات فکری
آنچه خواندید تنها تلاشهایی بود که در حد فشار جسمی و روانی بر پیامبر صلی الله علیه و آله وارد میشد، اما از جهت علمی نیز قریش در صدد مبارزه با پیامبر صلی الله علیه و آله برآمد تا مانع تبلیغ دین جدید شود. حقیقت این است که اندیشههای عصر جاهلیتسستتر از آن بود که بتواند در مقابل اندیشههای پیامبر صلی الله علیه و آله که برگرفته از وحی بود، مقاومت کند، اما آنان در هر صورت ولو با استفاده از یهودیان در صدد برآمدند با انکار وحی بودن آنچه به پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله میرسید، اساس نبوت او را زیر سؤال ببرند. آنان ادعا میکردند آنچه پیامبر صلی الله علیه و آله میگوید وحی نیستبلکه مطالبی است که اهل کتاب به او یاد دادهاند. قرآن کریم در این باره میگوید: «میدانیم که میگویند [این قرآن را ] بشری به او میآموزد» (36) ابن اسحاق در یک روایت آورده است که منظور از آن بشر (رحمان) در شهر یمامه بوده است (37) . قرآن به این شبهه پراکنی، پاسخی علمی میدهد و میگوید: «لسان الذی یلحدون الیه اعجمی وهذا لسان عربی مبین» (38) «زبان کسی که به او نسبت میدهند عجمی است ولی این قرآن به زبان عربی روشن است» .
همچنین آنها شباهت قصص انبیاء قرآن را با تورات مطرح میکردند که خداوند فرمود: و کافران گفتند که: این (قرآن) جز دروغی که خود بافته است و گروهی دیگر او را بر آن یاری دادهاند، نیست، حقا آنچه میگویند ستم و باطل است و گفتند این اساطیر پیشینیان است که نگاشته و هر صبح و شام بر او املا میشود (39) .
برخورد فکری دیگر مربوط به ابن زبعری است. زمانی که این آیه نازل شد «شما و آن چیزهایی که جز خدا میپرستید، هیزمهای جهنمید. شما به جهنم وارد میشوید» (40) ابن زبعری گفت اگر این طور باشد ما ملائکه را نیز میپرستیم یهود عزیر و نصاری مسیح را. پس آنان هم در جهنم هستند. رسول خدا صلی الله علیه و آله فرمود: البته از این نوع اگر خودشان دوست داشته باشند که جز خدا معبود واقع شوند، همراه کسی خواهند بود که آنها را عبادت کرده و در جهنم هستند. خداوند نیز برای دفع توهم این آیه را فرمود: «کسانی که پیش از این مقرر کردهایم که به آنها نیکویی کنیم از جهنم به دورند» . (41) در اصل منظور از آیه خستبتها و نظایر آن بود که خداوند آنها را ناتوان از هر نوع کاری و حتی از وارد شدن به جهنم میشناساند و قاعدتا آیه شامل مردمانی چون فرعون است که به ناحق خود را معبود معرفی میکردند (42) .
حکایتی جالب:
البته عتبة بن ربیعه نیز نمونهای دیگر از این دست قضاوت کنندگان است که به حقانیت وحی ایمان آورد (44) .
11- درخواستهای بنی اسرائیلی
جاهلان آن گاه که از هر دری ناامید میشوند به طرح معماها و خواستههای عجیب و غریب روی میآورند. درست مثل آنچه دربارهی پیامبر صلی الله علیه و آله روی داد. آنان ناامید از هر جا در صدد برآمدند از پیامبر صلی الله علیه و آله خواستههایی طلب کنند که در آوردن آن عاجز بماند و بطلان دینش ثابتشود.
آنها روزی در کنار کعبه اجتماعی برقرار کردند و پیامبر صلی الله علیه و آله را دعوت نمودند. پیامبر صلی الله علیه و آله هم خود را به آنجا رساند. قریش از آنچه محمد صلی الله علیه و آله بر سرشان آورده بود شکوه کردند و گفتند: ما به این شرط ایمان میآوریم که:
1- سرزمین ما خشک است، از خدا بخواه آبهایی در این سرزمین جاری شود.
2- باید باغی در اختیار داشته باشی که از میوههای آن بهرهمند شویم و در میان آن آب جاری باشد.
3- آسمان را قطعه قطعه بر سر ما فرو ریزی.
4- خدا و فرشتگان را حاضر کنی.
5- کاخی از طلا داشته باشی.
6- به سوی آسمان بروی و تا نامهای که نبوتت را تصدیق کند از آسمان نیاوری، ایمان نمیآوریم (45) .
البته مسلم است که پیامبران در هر زمینهای دستبه اعجاز نمیزنند بلکه شرایطی لازم است که این درخواستها فاقد آنها است:
1- امور محال و غیر ممکن که امکان تحقق ندارد، از قلمرو قدرت بیرون است و هرگز مورد مشیتخدا قرار نمیگیرند.
2- هدف از درخواست اعجاز این است که به وسیله آن صدق گفتار پیامبر به دست آید و سند و دلیل بر ارتباط او با جهان فوق طبیعتباشد. هر گاه مورد درخواست مردم از پیامبری فاقد این خصیصه شود، دلیلی ندارد که پیامبر کاری را که مربوط به شئون او نیست انجام دهد. لذا چشمهای که از زمین بجوشد، باغی از خرما، خانهای از طلا، دلیلی بر ارتباط با غیب نخواهد بود.
3- منظور از درخواست معجزه، ایمان آوردن است و وقتی آنها لجوج هستند، چنین درخواستی اجابت نمیشود (46) .
پینوشتها:
1.سیره ابن هشام، ج1، ص245 و 262 .
2.شعراء / 214 .
3.ان الرائد لا یکذب اهله والله الذی لا اله الا هو انی رسول الله الیکم خاصة والی الناس عامة والله لتموتن کما تنامون ولتبعثن کما تستیقظون ولتحاسبن بما تعملون وانها الجنة ابدا والنار ابدا» سیره حلبی، ج1، ص321 .
4.تاریخ طبری، ج2، ص62 و شرح نهج البلاغه ابن ابی الحدید، ج13، ص210 .
5.سیره حلبی، ج1، ص321 .
6.طبقات کبری، ج4، ص100; انساب الاشراف، ج1، ص231; سیره نبوی ابن هشام، ج1، ص298.
7.سیره ابن هشام، ج1، ص265 .
8.والله یا عماه لو وضعوا الشمس فی یمینی والقمر فی شمالی علی ان اترک هذا الامر حتی یظهره او اهلک فیه ما ترکته.
9.سیره ابن هشام، ج1، ص265 .
10.تاریخ طبری، ج2، ص67 .
11.مجمع البیان، ج10، ص552، و عیون الاثر، ج1، ص197 .
12.طبقات کبری، ج1، ص200 .
13.همان، ص201، مجمع البیان، ج6، ص347 .
14.دلایل النبوة، بیهقی، ج2، ص339 .
15.انساب الاشراف، ج1، ص122 .
16.سیره نبوی، ابن هشام، ج1، ص356 .
17.عیون الاثر، ج1، ص205 .
18.حجر / 95 .
19.انساب الاشراف، ج1، ص132 .
20.مجمع البیان، ج10، ص549 .
21.انساب الاشراف، ج1، ص15 .
22.سیره ابن هشام، ج1، ص313 .
23.کنز العمال، ج6، ص302 .
24. سیره نبوی، ابن هشام، ج1، ص355 .
25.سیره ابن هشام، ج1، ص298 .
26.بحار الانوار، ج18، ص204 .
27.المصنف، ابن ابی شیبه، ج7، ص331 .
28.انساب الاشراف، ج1، ص147 .
29.طبقات کبری، ج1، ص201 .
30.سیره نبوی، ابن هشام، ج1، ص416 .
31.همان .
32.همان، ص291 .
33.سیره نبوی، ابن هشام، ج1، ص271 .
34.الذاریات / 55، 53 .
35.طبقات ابن سعد، ج4، ص223 .
36.نحل / 103 .
37.سیره نبوی، ابن هشام، ج1، ص311 .
38.نحل / 103 .
39.فرقان / 4- 3 .
40.انبیاء / 98 .
41.همان / 101 .
42.سیره رسول خدا، رسول جعفریان، ج1، ص217 .
43.بحار الانوار، ج17، ص211. نقل از فروغ ابدیت، ج1، ص290 .
44.سیره ابن هشام، ج1، ص293 .
45.اسراء / 93- 91 .
46. فروغ ابدیت، ج1، ص296 .
/الف