مسيلمه کذاب و هماوردي با قرآن (1)

يکي از افرادي که تقريباً تمام مورخان و بسياري از مفسران از رويارويي وي با قرآن سخن گفته‌اند، مردي به نام ثمامة‌بن‌حبيب (يا ثمامة‌بن‌کبير بن حبيب) است که بعدها در تاريخ اسلام، مسيلمه کذاب نام گرفت.
دوشنبه، 2 مرداد 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
مسيلمه کذاب و هماوردي با قرآن (1)
 مسيلمه کذاب و هماوردي با قرآن (1)

نويسنده: محمدعلي محمدي

 
يکي از افرادي که تقريباً تمام مورخان و بسياري از مفسران از رويارويي وي با قرآن سخن گفته‌اند، مردي به نام ثمامة‌بن‌حبيب (يا ثمامة‌بن‌کبير بن حبيب) است که بعدها در تاريخ اسلام، مسيلمه کذاب نام گرفت. (1) در ادامه پس از اشاره کوتاه به زندگينامه‌ي مسيلمه، ادعاها و سخنان منسوب به او را بررسي خواهيم کرد.

زندگي‌نامه

مسيلمه از قبايل ربيعه بود که در شمال و شمال شرقي عربستان زندگي مي‌کردند. اين قبايل بعد از قبايل قحطاني (يمني) داراي دومين دسته از حيث جمعيتي و شامل قبايل بني‌بکر و بني‌حنيفه بودند که ثمامة نيز از طايفه بني‌حنيفه (2) بود.
برابر برخي از گزارش‌هاي تاريخي، وقتي مسيلمه کشته شد، عمرش به 140 (3) تا 150 سال (4) مي‌رسيد. با توجه به اين تاريخ‌ها مي‌توان حدس زد وي حدود يک صد سال قبل از بعثت رسول خدا به دنيا آمده بود. مسيلمه داراي زباني شيرين و فصيح بود و با جذابيت خاص، مردم را دور خود جمع مي‌کرد. با توجه به فصاحت زبان، دانش کهانت و جذابيتي که داشت، پيش از ظهور اسلام در ميان عرب جاهلي از جايگاه ويژه‌اي برخوردار بود، ولي با آمدن اسلام وي پايگاه اجتماعي خود را از دست داد. قبل از انتشار اسلام، به رحمان يمامه مشهور بود؛ از اين‌رو وقتي پيامبر اکرم بسم الله الرحمن الرحيم مي‌گفت، مشرکان با تعجب مي‌گفتند: «ما از رحمان چيزي نمي‌دانيم و تنها مي‌دانيم شخصي در يمامه به نام رحمان خوانده مي‌شود». (5) اين گزارش و گزارش‌هاي مشابه آن نشان مي‌دهد که مسيلمه قبل از اسلام نه تنها در ميان اهل يمامه، بلکه در ميان اهالي مکه و چند شهر ديگر نيز شناخته شده بود؛ چنان‌که وقتي پيامبر اکرم (صلى الله عليه وآله وسلم) مي‌خواست با مشرکان مکه صلح کند، در ابتداي نامه نوشتند «بسم الله الرحمن الرحيم». در اين زمان، مشرکان طرف قرارداد اعتراض کرده، گفتند ما رحماني جز رحمان يمامه نمي‌شناسيم. (6) بنا بر گزارش ديگري، وقتي برخي از مشرکان مکه مي‌خواستند از صحت ادعاهاي رسول اعظم مطلع شوند، عده‌اي را به مدينه نزد يهوديان فرستادند. يهوديان در پاسخ گفتند ما سه پرسش مطرح مي‌کنيم که اگر پاسخ داد، او رسول خداست. سپس ادامه دادند آنان اين سه مسئله را از «رحمان يمامه» پرسيده‌اند، ولي وي در جواب در مانده است. (7) اين دو نقل ثابت مي‌کند که وي در مکه و مدينه شناخته شده بود. طبق برخي گزارش‌ها، يکي از شبهات مشرکان اين بود که مسيلمه، معلم رسول اعظم است (8) که اين شبهه نيز مي‌تواند شاهد شهرت مسيلمه باشد.
به هر روي بنا بر نقل بسياري از مورخان و مفسران، مسيلمه در سال هفتم، به همراه گروهي عازم مدينه شد تا درباره‌ي نبوت آن حضرت تحقيق کنند، ولي مسيلمه پس از بازگشت از سفر مدينه، با اين ادعا که رسول اعظم اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم)، مرا در نبوت شريک خود قرار داده، ادعاي نبوت کرد.
رسول گرامي اسلام، در سال هفتم هجري به سران سرزمين‌هاي متعددي از جمله به فرمانرواي يمامه «هوزة‌بن‌علي» نامه نوشت و آنان را به اسلام دعوت کرد. اهل يمامه عده‌اي را به نمايندگي از خود به مدينه نزد رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) فرستادند که در ميان آن‌ها مسيلمه نيز حضور داشت. (9) در اينکه آيا مسيلمه نيز در جلسه ملاقات نمايندگان يمامه با رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) حضور داشته يا خير اتفاق نظر وجود ندارد؛ برخي معتقدند وي در مجلس حاضر بوده و به پيامبر اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم) پيشنهاد مي‌دهد که آنان حاضرند مسلمان شوند، به اين شرط که پس از رسول اکرم (صلي الله عليه وآله وسلم)، خلافت از آن آنان باشد. رسول اعظم اسلام (صلي الله عليه وآله وسلم) اين پيشنهاد را رد و مسيلمه را نفرين کرد. (10)
عده‌ي ديگري معتقدند هرچند مسيلمه همراه نمايندگان به مدينه آمده بود، ولي وي را کنار بارها به عنوان نگهبان اثاثيه گذاشته بودند و بقيه محضر رسول خدا را درک کردند.
با توجه به اينکه اين افراد چند روزي در مدينه اقامت کرده بودند، به نظر مي‌رسد اشکالي نداشته باشد که مسيلمه در برخي از جلسات، حاضر و در برخي از جلسات، يعني جلسه‌اي که جوايزي از طرف رسول خدا به افراد داده شد، غايب باشد.
بنا بر نقل طبقات کبري آنان چند روز در مدينه ماندند و طي اين روزها رجّال‌بن‌عنفوه (11) از ابّي‌بن‌کعب قرآن مي‌آموخت، سپس به مسجد به حضور رسول خدا آمدند و مسلمان شدند، ولي مسيلمه را کنار بارهاي خود گذاشته بودند. چون خواستند به سرزمين خود برگردند، پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) دستور فرمود به هر يک از ايشان پنج اوقيه (12) پاداش دهند.
گفتند: اي رسول خدا يکي از همراهان خود را کنار بارها و مرکب‌هاي خود گذاشته‌ايم که آن‌ها را نگه دارد. رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) دستور فرمود به او نيز همان اندازه پاداش دهند و فرمود:
منزلت او از شما کمتر نيست، هرچند براي حفظ بار و مرکب‌هايتان مانده باشد. چون اين خبر را به مسيلمه دادند، گفت: مثل اينکه خودش مي‌داند که فرمانروايي پس از او از آن من است. (13)
وقتي گروه اعزامي به مدينه، به يمامه بازگشتند، مسيلمه ادعاي نبوت کرد و گفت: من با محمد در نبوت شريکم. (14) وي براي اثبات نبوت خود مي‌گفت: «مگر محمد به اين گروه نگفته که من از اينان کمتر نيستم؟ اين سخن، دليل آن است که وي مي‌داند که من در نبوت با او شريکم». به دليل نفوذي که مسيلمه در ميان بني‌حنيفه داشت؛ چندتن از بزرگان آنان به صحت ادعاهاي او گواهي دادند. آنچه باعث شد کار مسيلمه بين مردم يمامه بالا بگيرد، اين بود که شخصي به نام رجال‌بن‌عنفوه که فقه و قرآن را نزد ياران پيامبر (صلي الله عليه وآله وسلم) آموخته بود، به مسيلمه پيوست و گواهي داد از رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) شنيده است که مسيلمه را در کار خود شريک کرده است. (15) آن‌گاه که کار مسيلمه بالا گرفت، اين نامه را به پيامبر نوشت: «از مسيلمه، فرستاده‌ي خدا به محمد، فرستاده‌ي خدا؛ درود بر تو! اما بعد، نيمي از سرزمين براي ما و نيمي از آن قريش است؛ ولي قريش به عدالت رفتار نمي‌کند». رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) در پاسخش چنين نوشت: «به نام خداوند بخشنده و مهربان از محمد پيامبر خدا به مسيلمه‌ي دروغگو، اما بعد زمين از آن خداست و به هر که از بندگانش که بخواهد، مي‌دهد و عاقبت از آن تقواپيشگان است و سلام بر هر کس که پيرو هدايت باشد». (16)
اگر ثابت شود که گروه قبيله‌ي بني‌حنيفه در سال ششم يا هفتم راهي مدينه شده است، اين سخن ابن‌اسحاق که نوشته است: مسيلمه در سال دهم هجري ادعاي نبوت کرده است، (17) با ترديد مواجه مي‌شود، مگر اينکه مقصود ابن‌اسحاق اين باشد که در سال دهم، ادعاي نبوت او به مدينه رسيد و اين سخن با نظريه‌ي ابن‌هشام که معتقد است مکاتبات مذکور در اواخر سال دهم هجري اتفاق افتاده، (18) هماهنگ خواهد شد و بين اولين ديدار مسيلمه از مدينه تا زمان رسمي شدن ادعاي نبوت و ارسال نامه به مدينه، بيش از سه سال فاصله بوده است.
از طرفي در همين زمان زني به نام سجاح نيز ادعاي پيامبري داشت و بسياري از قبيله‌هاي عرب و مسيحيان حجاز به او پيوسته بودند. وقتي سجاح قدرت گرفت، در پي براندازي ثمامه (مسيلمه) برآمد؛ از اين‌رو به يارانش گفت: اي تميميان سوي يمامه رو کنيد و در آنجا همه را گردن بزنيد و در آن، آتشي شعله‌ور بيفکنيد تا اينکه مردمش فرار کنند (همچون کبوتر پر بکشند و بيرون روند).
وقتي اين خبر به گوش مسيلمه رسيد و از قدرت سجاح آگاهي يافت، براي سجاح پيغام فرستاد و از او خواست به جاي جنگيدن، با هم متحد شوند تا بتوانند مناطق عربي را تسخير کنند. (19) سجاح نيز اين پيشنهاد را پسنديد. وقتي اين دو مدعي در خيمه‌اي کنار يک ديگر نشستند، پس از گفتگويي کوتاه، مسيلمه با سجاح همبستر شد و مسيلمه به عنوان مهريه، نماز صبح و عشا را از قبيله‌ي سجاح برداشت. (20) اتحاد اين دو سبب شد قدرت مسيلمه بيشتر شود.
پس از رحلت حضرت محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) ابوبکر، سپاهي را به فرماندهي خالدبن‌وليد مأمور براندازي مسيلمه نمود. سپاه خالد مرکز عربستان را به مقصد شمال عربستان ترک کرد، وقتي سپاه مسلمانان به محل استقرار قبيله‌ي ثمامه (يا همان مسيلمه) رسيد، جنگ شديدي بين دو لشکر در گرفت. سپاه خالدبن‌وليد در اولين نبرد از سپاه مسيلمه شکست سختي خورده، بيش از يک چهارم نيروهايش کشته شدند و همسر خالد نيز به اسارت سپاه مسيلمه در آمد؛ اما خالد موفق شد نيروهاي خود را مجدداً سازماندهي کرده، سپاه مسيلمه را در مراحل بعد شکست دهد. پس از اين شکست، مسيلمه به همراه برخي از بازماندگان جنگ به باغي وارد شدند، مسلمانان هم آنان را تعقيب کرده، وارد باغ مرگ (21) شدند؛ سپس برده‌اي به نام وحشي در کمين مسيلمه نشست و در فرصتي، زوبين خود را به او زد و يکي از انصار با شمشير ضربه‌اي زد و مسيلمه کشته شد. پس از کشته‌شدن مسيلمه، عده‌اي از يارانش به اسارت در آمده، عده‌اي نيز مسلمان شدند. (22)

ادعاي نبوت و آيين

همان‌گونه که ابن‌کثير، طبري، واقدي، قرطبي، سهيلي و ديگران نوشته‌اند، وي قبل از ظهور اسلام به رحمان ملقب بود و مردم وي را به اين لقب مي‌شناختند؛ (23) از اين رو مي‌توان حدس زد ثمامه قبل از ظهور اسلام، در منطقه يمامه ادعاي نبوت داشت، ولي در سال‌هاي آخر عمر پيامبر، به ويژه پس از ملاقات رسول خدا، اين ادعا را با جديت بيشتري پيگيري کرد.
برخي از احکام و تشريعات منسوب به مسيلمه عبارت‌اند از:
مسيلمه براي پيروانش در يمامه، قبله‌اي به نام حرم مقرر کرده بود. خداي آن‌ها رحمن بود.
آنان داراي کعبه‌ي مخصوص خود در يمامه بودند که بيت‌الرحمن نام داشت. شراب و زنا را براي قبيله‌ي بني‌حنيفه (پيروانش) حلال کرده بود.
برخي از نمازها را براي قبيله‌ي خود و قبيله‌ي همسرش، سجاح، برداشته بود. (24)
معتقد بود کسي که صداي مهيبي را بشنود، بر وي لازم است در منزل خود بماند؛ زيرا آن، صداي ملائکه است.
کسي نبايد به محل ايجاد اين صداي مهيب نگاه کند و گرنه ديدگانش نابينا خواهند شد. (25)
کسي حق ندارد بيش از يک همسر داشته باشد.
کسي که يک فرزند داشته باشد، ديگر نبايد با همسرش همبستر شود، مگر اينکه فرزند از دنيا برود و او براي فرزنددار شدن با همسرش همبستر شود. (26)
اگر نسبت آنچه گذشت به مسيلمه درست باشد، به نظر مي‌رسد بسياري اين موارد، ريشه در تعاليم مزدک دارد.
اين احتمال وقتي تقويت مي‌شود که بدانيم شراب نه تنها در شبهه جزيره‌ي عربستان به وفور يافت مي‌شده، بلکه در اديان سابق وجود داشته و گاه مقدس شمرده مي‌شده است؛ چنان‌که زنا و ارتباطات نامشروع جزئي از زندگي بسياري از اهالي شبهه جزيره بوده و زنان پرچم‌دار به وفور در آن منطقه يافت مي‌شدند.
درخواست از مردم براي ماندن در منازل به هنگام شنيدن صداهاي عجيب نيز ممکن است به اين دليل باشد که مسيلمه دستي در سحر و شعبده نيز داشته و ايجاد چنين صداهايي را از طرف فرشتگان اعلام و بدين وسيله توجه مردم را به سوي خودش جلب مي‌کرده است و اين‌گونه، قدرت خودش بر ايجاد معجزه را به رخ ديگران مي‌کشيد و اگر مردم، به دنبال منشأ صدا مي‌رفتند، حيله و شعبده‌ي او باطل مي‌شد. (27)
ادعاهاي مسيلمه در يمامه نتوانسته بود اهالي يمامه را به سوي او متمايل کند؛ از اين رو حضرت محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) در سال ششم يا هفتم، به حاکم يمامه نامه‌اي نوشت و وي را به اسلام دعوت کرد (28) و. چنانکه گذشت. پس از مدتي، عده‌اي از يمامه به مدينه محضر رسول خدا آمدند و مسيلمه از جمله‌ي آنان بود.
مسيلمه در همان ديدار نخست از پيامبر درخواست مي‌کند که زمامداري حکومت امت اسلامي بعد از پيامبر اکرم براي وي باشد؛ (29) ولي پيامبر اکرم اين درخواست را رد و بر مسيلمه نفرين کرد.
با توجه به اينکه مشابه همين درخواست از سوي هوذبن‌علي، حاکم يمامه، نيز مطرح شده بود، به نظر مي‌رسد درخواست مسيلمه و هوذ براي واگذاري خلافت رسول خدا به آنان، با ادعاي نبوت مسيلمه و ارسال نامه‌ي وي براي رسول اعظم در سال‌هاي آخر عمر پيامبر و لشکرکشي مسيلمه جهت مبارزه با اسلام و شهادت نهارالرجال مبني بر اينکه رسول گرامي اسلام، مسيلمه را در کار نبوت شريک خود قرار داده، بي‌ارتباط نيست. به عبارت ديگر مي‌توان حدس زد که اهالي يمامه و به‌ويژه مسيلمه قصد داشتند با آمدن به مدينه و قبول ظاهري اسلام، خلافت و جانشيني رسول خدا را تصاحب کنند و با توجه به اينکه صاحب شوکت و قبيله‌اي بزرگ بودند، مي‌پنداشتند رسول خدا نيز با اين درخواست آنان موافقت خواهد کرد؛ ولي وقتي اين درخواست آنان رد شد، از در ديگري وارد شده، توطئه‌ي شراکت در نبوت را مطرح کردند و وقتي اين توطئه نيز به وسيله‌ي رسول اعظم (صلي الله عليه وآله وسلم) رد شد، طرح شراکت در نبوت را با سجاح عملي کردند.
پس از رحلت رسول اعظم (صلي الله عليه وآله وسلم)، مسيلمه تصور کرد فرصت براي به دست گرفتن امارت و حکومت فراهم شده و بسياري از سران قومش نيز از او پشتيباني کردند؛ به گونه‌اي که در مدت کمي توانست بيش از چهل‌هزار نفر نيرو بسيج کند؛ ولي اين نيروها در برابر قدرت و اراده‌ي الهي شکست خوردند و مسيلمه به هلاکت رسيد.

پيامبر دروغين و معجزات معکوس

يکي از شرايط اعجاز اين است که عمل خارق‌العاده، گواه صدق مدعا باشد، نه گواه کذب او و اگر کسي منصبي را از ناحيه‌ي خداوند ادعا کند و سپس عملي انجام دهد که ديگران از انجام دادن آن عمل ناتوان باشند، در صورتي که اين عمل، شاهد و دليل کذب و دروغ وي گردد، معجزه ناميده نمي‌شود؛ مثلاً اگر کسي ادعاي نبوت کند و به عنوان اعجاز، آب دهان خود را به چاه کم‌آبي اندازد که آب آن فزون‌تر شود، ولي نتيجه معکوس و آب چاه به طورکلي خشک شود، اين نتيجه‌ي معکوس، خود دليل بطلان ادعاست.
درباره‌ي مسيلمه نيز اين‌گونه موارد فراوان اتفاق افتاده است که از مجموع آن‌ها مي‌توان به اين نتيجه‌ي قطعي رسيد که خداوند با قراردادن نتايج معکوس در موارد ادعايي مسيلمه، کذب او را بر ديگران و حتي يارانش روشن کرده بود. از اين‌رو بسياري از يارانش با آنکه مي‌دانستند مسيلمه دروغگويي بيش نيست، ولي از آنجا که وي از قبيله‌ي خودشان يا از قبايل هم‌پيمانشان بود، چنين شعار مي‌دادند که «دروغگوي ربيعه را از راستگوي مضر بيشتر دوست داريم». (30)
برخي از مواردي که عمل انجام شده به وسيله‌ي مسيلمه گواه کذب اوست، عبارت است از:
1. زني از مردم بني‌حنيفه که کنيه‌اش ام‌هيثم بود، پيش وي آمد و گفت:
«نخل‌هاي ما بلند و چاه‌هايمان عميق است، براي نخل‌ها و چاه‌هاي ما دعا کن، چنان‌که محمد براي مردم هزمان کرد». مسيلمه از همدستش نهارالرجّال پرسيد: «نهار! اين زن چه مي‌گويد؟» او گفت: «مردم هزمان پيش محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) آمدند و از گودي چاه‌ها و بلندي نخل‌هاي خويش شکايت کردند، محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) براي آن‌ها دعا کرد و آب از چاه‌ها بجوشيد و بالا آمد و نخل‌هاي کوچک بارور شد». مسيلمه گفت: «درباره‌ي چاه‌ها چه کرد؟» نهار الرجال گفت: «دلوي پر آب خواست و بر آن دعا خواند و مضمضه کرد، دستور داد آن را در چاه بريزند».
وقتي مسيلمه اين جريان را شنيد، دلوي پر آب خواست و بر آن دعا خواند، آنگاه مقداري از آن را به دهان برد و مضمضه کرد و به دلو ريخت و دستور داد آن را ببرند و در چاه‌هاي خويش بريزند. نتيجه اين شد که آب چاه‌ها فرو رفت و نخل‌ها خشک شد. (31)
2. نهارالرجال به مسيلمه گفت: «نوزادان بني‌حنيفه را متبرک کن». گفت: چگونه؟ گفت: مردم حجاز وقتي نوزادي داشتند، آن را پيش محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) مي‌آوردند که انگشت به دهان وي مي‌برد و دست به سرش مي‌ماليد تا متبرک شود. مسيلمه نيز پذيرفت؛ اما هر نوزادي را که نزد مسيلمه مي‌آوردند و انگشت به دهان او مي‌کرد و دست به سرش مي‌ماليد، کچل و داراي لکنت زبان مي‌شد. (32)
3. شخصي از بني‌مهريه نزد پيغمبر خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) رفت و آب وضوي او را گرفت و به يمامه آورد و آن را در چاه خويش ريخت و زمين وي. که قبل از آن، بياباني بي‌حاصل بود. پس از آبياري، پر محصول شد. پس از ظهور مسيلمه، به او گفتند: «به باغ‌هاي افراد برو و در آنجا نماز بخوان، همان‌گونه که محمد (صلى الله عليه وآله وسلم) مي‌کرد» و او به يکي از باغ‌هاي يمامه آمد و نهارالرجال به صاحب باغ گفت: «چرا باغ خود را با آب وضوي رحمان متبرک نمي‌کني، چنان‌که محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) با باغ بني‌مهريه چنان کرد؟» صاحب باغ پذيرفت، ولي وقتي مسيلمه در باغ نماز خواند، آن باغ نيز باير شد و چيزي از آن نمي‌روييد.
4. مردي نزد وي آمد و گفت: «براي زمين من دعا کن که شوره‌زار است، چنان‌که محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) براي زمين سلمي دعا کرد». مسيلمه از رفيق همرازش، نهار، پرسيد اين چه مي‌گويد؟ گفت: «سلمي پيش محمد (صلي الله عليه وآله وسلم) آمد و زمينش شوره‌زار بود و پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) براي او دعا کرد و دلو آبي خواست و با کمي از آب مضمضه کرد و دستور داد، آب دلو را در چاه بريزند و چون آن مرد آب را در چاه خويش ريخت و زمين را آب داد، حاصلخيز شد». مسيلمه نيز چنان کرد. وقتي مرد آب دلو را در چاه خويش ريخت، زمين به باتلاقي تبديل شد و ديگر هيچ محصولي در آن به بار ننشست.
5. زني آمد و مسيلمه را به نخلستان خويش برد که براي آن دعا کند. پس از دعاي مسيلمه، همه‌ي خوشه‌هاي نخلستان خشک شد. (33)

پي‌نوشت‌ها:

1. بلاذري؛ فتوح البلدان: ج 1، ص106.
2. بنوحنيفه از بزرگ‌ترين قبايل منطقه‌ي يمامه بودند و آل سعود که هم‌اکنون بر حجاز حکومت مي‌کنند، در اصل از همين قبيله‌اند.
3. ابن‌کثير؛ البداية و النهايه؛ ج 6، ص 300.
4. يعقوبي؛ تاريخ يعقوبي؛ ج 2، ص 130.
5. قرطبي؛ الجامع لأحکام القرآن؛ ج 1، ص 44 و ج19، ص 19.
6. مظهري؛ تفسير مظهري؛ ج5، ص 244.
7. نيشابوري؛ تفسير غرائب القرآن و رغائب الفرقان؛ ج 4، ص 497.
8. براي نمونه در کتاب سيرت رسول‌الله، ج 1، ص 272 در فصل «بيان ماجراها که ميان پيغمبر (صلي الله عليه وآله وسلم) و رؤساي قريش رفته است» مي‌خوانيم قريش گفتند: «اي محمّد، ما را گمان چنان است که اين همه رحمان يمامه تو را مي‌آموزد و تلقين مي‌کند و ما به رحمان يمامه هرگز ايمان نخواهيم آوردن».
9. نمايندگان بني‌حنيفه که به حضور رسول خدا رسيدند، عبارت بودند از رجال‌بن‌عنفوه و سلمي‌بن‌حنظلة سحيمي و طلق‌بن‌علي‌بن‌قيس و حمران‌بن‌جابر از خاندان بني‌شمر و علّي‌بن‌سنان و اقعس‌بن‌مسلمه و زيدبن‌عمرو و مسيلمةبن‌حبيب.
10. بلاذري؛ فتوح البلدان؛ ج 1، ص 105. بنا بر برخي از نقل‌ها از جمله بلاذري، پيشنهاد فوق به وسيله هوزه‌بن‌علي به پيامبر ارائه و به وسيله آن حضرت رد شد و وي به نفرين رسول خدا گرفتار شد (همان).
11. نام کامل او «نهارالرجال» است. در حالي‌که برخي از مورخان و محدثان همانند محمدبن‌سعد در ج 1، ص 316 از طبقات کبري، نام وي را «رحال» با حاء، ضبط کرده‌اند، ولي غالب انديشمندان معتقدند نامش «رجّال» باجيم بوده است (ر.ک: ابن‌رشد قرطبي ؛ البيان و التحصيل؛ ج 17، ص 174. محمد قيس دمشقي؛ توضيح المشتبه؛ ج 4، ص 85. احمد نويري؛ نهاية الارب؛ ج18، ص 48. محمد زبيدي؛ تاج العروس؛ ج 29، ص49.
12. در زمان رسول خدا (صلي الله عليه وآله وسلم) هر اوقيه نقره برابر با چهل درهم بوده است؛ از طرفي هر درهم برابر با سه گرم نقره بوده است. پس به هر کدام معادل ششصد گرم نقره عطا شده بود.
13. ابن‌سعد؛ الطبقات‌الکبري؛ ج 1، ص 316.
14. بلاذري؛ فتوح البلدان: ج 1، ص 105. ابن‌جرير طبري؛ تاريخ الامم و الملوک؛ ج 3، ص 146.
15. ر.ک: ابن جرير طبري؛ جامع البيان في تفسير القرآن؛ ج 30، ص 149.
16. بلاذري؛ فتوح البلدان؛ ج 1، ص 105. ابن‌کثير؛ البداية و النهايه، ج5، ص 62. ابن‌خلدون؛ تاريخ ابن‌خلدود؛ ج 2، ص 479. ذهبي؛ تاريخ الإسلام؛ ج 2، ص 686. ابن‌جرير طبري؛ تاريخ طبري؛ ج 3، ص 146.
17. ابن‌حجر در فتح الباري، ج 8، ص 89 اين مطلب را از ابن اسحاق نقل کرده است. همچنين ر.ک: بحريه اوچ اوک؛ تاريخ پيامبران دروغين در صدر اسلام؛ ص 130.
18. ابن‌هشام؛ السيرة النبويه؛ ج 4، ص 1020.
19. ابوالفرج اصفهاني؛ الأغاني؛ ج 21، ص 26.
20. ابن‌جرير طبري؛ تاريخ الامم و الملوک؛ ج3، ص274.
21. از آنجا که در اين باغ علاوه بر خود مسيلمه، بين هفت تا ده هزار تن از لشکريات مسيلمه و صدها تن از مسلمانان کشته شدند، به باغ مرگ مشهور شد (ابن‌جرير طبري؛ تاريخ طبري، تاريخ الامم و الملوک؛ ج3، ص294. حموي؛ معجم‌البلدان: ج2، ص 232).
22. ابن‌کثير؛ البداية و النهايه؛ ج6، ص357. ابن‌جرير طبري؛ تاريخ طبري؛ ج3، ص290-294.
23. ابن‌کثير؛ البداية والنهاية: ج5، ص 50. ابن‌جرير طبري؛ تاريخ الرسل و الملوک؛ ج3، ص 285. السهيلي؛ الروض الآنف؛ ج 2، ص 65.
24. ابن‌کثير؛ البداية والنهايه: ج6، ص 321.
25. جاحظ ؛ کتاب الحيوان؛ ج 4، ص 441.
26. ابن‌جرير طبري؛ تاريخ الرسل و الملوک؛ ج3، ص 272.
27. جاحظ؛ کتاب الحيوان؛ ج 4، ص 441.
28. ترجمه نامه‌ي پيامبر به حاکم يمامه چنين است:
«بسم الله الرحمن الرحيم
از محمد فرستاده‌ي خدا به هوذبن‌علي؛ سلام بر کسي که پيرو هدايت است. بدان که آيين من به نقطه‌اي مي‌رسد که مرکب‌هاي تندرو به آنجا مي‌رسند. اسلام بياور تا در امان بماني و قدرت و سلطنتت باقي بماند». نماينده‌ي رسول اعظم، مردي بود به نام سليط‌ بن‌عمرو که مدت‌ها در حبشه به سر برده بود و از منطق و رسوم مسيحيت آگاهي داشت و با سخنانش زمامدار يمامه را تحت تأثير قرار داد. حاکم يمامه مهلت خواست تا در اين‌باره فکر کند و با يکي از اسقف‌هاي بزرگ روم که به يمامه آمده بود، مشورت کرد. او به حاکم يمامه گفت: «مصلحت در اين است که از او پيروي کني، زيرا اين همان پيامبر عربي است که مسيح از ظهورش خبر داده، و در انجيل نوشته شده است که محمد رسول خداست».
حاکم يمامه پس از نصيحت‌هاي اسقف، نامه‌اي به پيامبر نوشت و اظهار داشت که اگر رهبري ديني پس از مرگ پيامبر در دست او باشد، حاضر است اسلام بياورد و او را ياري کند وگرنه با او جنگ خواهد کرد.
پيامبر اکرم نيز در جواب پيام حاکم يمامه گفت: «اگر ايمان او مشروط است، او شايستگي حکومت و خلافت را ندارد و خدا مرا از شرّ او مصون خواهد داشت» (ر.ک: محمدباقر مجلسي؛ بحار الانوار؛ ج 20، ص 394. ابن‌هشام؛ السيرة النبوية: ج 4، ص 1026).
29. بلاذري؛ فتوح البلدان؛ ج 1، ص 105.
30. براي نمونه در تاريخ آمده است عميربن‌طلحه نمري مي‌گويد: پدرم به سوي يمامه رفته بود و گفته بود: «مسيلمه کجاست؟» گفته بودند: «بگو پيمبر خدا» گفته بود: «تا او را نبينم نمي‌گويم» و چون پيش او رفته بود، گفته بود: «تو مسيلمه‌اي؟» گفته بود: «آري» گفته بود: «کي پيش تو مي‌آيد؟» گفته بود: «رحمان». گفته بود: «در نور مي‌آيد يا در ظلمت؟» گفته بود: «در ظلمت». گفته بود: «شهادت مي‌دهم که تو دروغگويي و محمد راستگوست، اما دروغگوي ربيعه را از راستگوي مضر بيشتر دوست داريم». همو ادامه مي‌دهد: «پدرم در جنگ عقربا کشته شد»؛ يعني با آنکه مي‌دانست مسيلمه دروغگوست، آن‌قدر در رکاب مسيلمه جنگيد تا کشته شد و حاضر نشد توبه کند.
31. مقريزي؛ امتاع الاسماء؛ ج 14، ص 529. ابن‌جرير طبري؛ تاريخ طبري؛ ج 3، ص 284.
32. همان.
33. همان.

منبع مقاله :
محمدي، محمدعلي؛ (1394)، اعجاز قرآن با گرايش شبهه پژوهي، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي وابسته به دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ اول
 


مقالات مرتبط
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما