معارضه با قرآن؛ اتهام يا واقعيت؟
آنچه در اين نوشتار براي ما اهميت بيشتري دارد، بررسي اين پرسش است که آيا ابنمقفع با قرآن معارضه کرده است؟در اينباره دو شبهه وجود دارد:
الف) وي نيز همانند کندي قصد معارضه داشته است، ولي به ناتواني خود پي برده، از اين کار منصرف شده است.
ب) وي با نوشتن کتابي با قرآن معارضه کرده است.
الف) معارض ناتوان
دربارهي مورد اول، رواياتي در دست است که وي به همراه چند تن از همفکرانش قصد معارضه داشته، ولي پس از مدتي منصرف شده است. (1) برخي ميگويند وي در فکر معارضه بود و حتي سخناني نيز به نظم کشيده بود و آن را بخشبخش کرده، آنها را سوره ناميده بود. در اين ميان روزي صداي کودکي را شنيد که قرآن ميخواند. وقتي کودک به آيه «وقيل يا أرض ابلعي ماءک...» رسيد، ابنمقفع به فکر فرو رفت و از راهي که ميرفت، بازگشت و هرچه را نوشته بود، از بين برد و گفت: «أشهد أن هذا لايعارض أبداً، و ما هو من کلام البشر»: شهادت ميدهم که قرآن معارضهپذير نيست؛ اين سخن آدمي نميباشد. (2)با توجه به دانش و ذکاوت ابنمقفع که غالب دانشمندان از آن ياد کردهاند، پذيرش اين سخن مشکل است. نميتوان پذيرفت که وي- با آنکه سرآمد اديبان بود- تا آن زمان آيهي مزبور را نشنيده بوده و ناگاه از زبان بچه اي شنيده و بلافاصله هرچه را رشته بود، پنبه کرده است. در برخي روايات ديگر مطلب به گونهاي آمده که پذيرش آن آسانتر و قابل قبولتر است. برابر برخي از روايات وي ابتدا کوشيد با قرآن معارضه کند، ولي پس از مدتي به اشتباه خود پي برد و آنچه را جمع کرده بود، نابود کرد. با پذيرش اين نقل ميتوان احتمال داد که وي در ابتدا تصور خامي داشت و حتي روزهايي نيز پيگير تصورات خامش بود، ولي در مدت اندکي حقيقت را دريافت و متنبه شد. (3)
در اين بين دستهي سومي از روايات نيز در دست است که نشان ميدهد وي به فکر معارضه با قرآن افتاده بود، ولي قبل از آنکه چيزي بنويسد، به اشتباه خود پي برد؛ براي نمونه در روايتي به نقل از هشام بن حکم، ميخوانيم:
چهار تن از اديبان ماديگرا به نامهاي عبدالکريم ابنابيالعوجا، عبدالملک ديصاني، عبداللهبنمقفّع و عبدالملک بصري در مسجدالحرام جلسه تشکيل داده، دربارهي حج و نفوذ اسلام در جوامع مختلف و توجه روزافزون مسلمانان به احکام و دستورات مذهبي و چگونگي مبارزه با اسلام سخن ميگفتند. پس از بيان ديدگاههاي خويش، به اين نتيجه رسيدند که بايد پايه و اساس دين اسلام، يعني قرآن را از بين برد. به دنبال اين تصميم، قرآن را بين خود، به چهار بخش تقسيم با کردند، تا هر کدام با فرصت کامل آن را مطالعه کند و ايرادهايي ادبي و علمي آشکاري بر آن گرفته، در جلسهي بعدي- يعني موسم حج سال آينده- در همانجا گردهم آيند و ايرادات خود را بين مسلمانان منتشر و بدينگونه قرآن را نقض کنند. سال بعد دوباره جلسه را تشکيل دادند. ابنابيالعوجاء آغاز سخن کرد و گفت: از زماني که از يکديگر جدا شديم تا به اين لحظه دربارهي آيه «فَلَمَّا اسْتَيْأَسُواْ مِنْهُ خَلَصُواْ نَجِيًّا» (4)
انديشيدم؛ اما در فصاحت آن با حفظ تمام معانياش، ماندم و نتوانستم چيزي بر آن بيفزايم و همين آيه مرا از انديشيدن در ساير آيات باز داشت. عبدالملک گفت: از زماني که از شما جدا شدم دربارهي اين آيه ميانديشيدم: «يَا أَيُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِينَ تَدْعُونَ مِن دُونِ اللَّهِ لَن يَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِن يَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَيْئًا لَّا يَسْتَنقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ»؛ (5) اما مانند آن را نتوانستم بياورم.
ابوشاکر گفت: از زماني که از شما جدا شدم در اين آيه ميانديشيدم: «لَوْ كَانَ فِيهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا»؛ (6) اما نتوانستم مانند آن را بياورم. ابنمقفع گفت: اي گروه! اين قرآن از جنس کلام بشر نيست، من نيز از لحظهاي که از شما جدا گشتم در مورد اين آيه ميانديشيدم: «وَقِيلَ يَا أَرْضُ ابْلَعِي مَاءكِ وَيَا سَمَاء أَقْلِعِي وَغِيضَ الْمَاء وَقُضِيَ الأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِيِّ وَقِيلَ بُعْداً لِّلْقَوْمِ الظَّالِمِينَ»؛ (7) اما به کنه آن پي نبردم و مانند آن را نتوانستم بياورم. هشام ادامه داد: در همين حال امام جعفر صادق (عليهالسلام)- که آن سال به حج آمده بود- بر آنها گذر کرد، گويي آن حضرت ميدانست که اينها به چه کاري آمدهاند و چه ميانديشند. براي همين، اين آيه شريفه را تلاوت فرمود: «قُل لَّئِنِ اجْتَمَعَتِ الإِنسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَن يَأْتُواْ بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لاَ يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا». (8) آنها به يکديگر نگريستند و در مقابل عظمت قرآن به عجز و ناتواني اقرار کردند. (9)
بررسي
در بررسي روايت فوق بايد به چند نکته توجه شود:1. با فرض پذيرش داستان فوق، ممکن است داستان براي زماني بوده باشد که ابنمقفع هنوز مسلمان نشده بود و همين تلاشها و تحقيقاتش و اثبات ناتواني او از معارضه با قرآن باعث شد در زمرهي مسلمانان درآيد.
2. ممکن است ابنمقفع در پي زورآزمايي و رسيدن به حقيقت بوده و به عبارت ديگر همانند بسياري ديگر از نوگرايان در پي اين بوده است که به درجهي يقين برسد و نفسش مطمئن شود که به راستي آوردن متني همانند قرآن امکانپذير نيست و پس از بررسي، بر يقينش افزوده شد.
3. سند اين سخن به احتجاج طبرسي ميرسد. طبرسي نيز مستقيماً از هشامبنحکم نقل ميکند. پس اين روايت تاريخي از نظر سندي نيز قوي و محکم نيست و بقيه نيز غالباً از احتجاج نقل کردهاند.
4. تصريح ابنمقفع در روايت فوق که گفت: «يا قوم إن هذا القرآن ليس من جنس کلام البشر...» ثابت ميکند که وي نيز، هرچند پس از امتحان، به حقانيت و اعجاز قرآن پي برده بود.
ب) شبهه رديه
شبههي ديگري که دربارهي معارضهي ابنمقفع با قرآن وجود دارد، اين است که وي کتابي در رد قرآن نوشته بود.دربارهي اينکه اين کتاب چيست، اختلاف وجود دارد. برخي آن را الدرة اليتيمة ميدانند و عدهاي کتابي ديگر ميدانند. در ادامه مهمترين دلايل افرادي را که معتقدند ابنمقفع کتابي در رد قرآن نوشته است، مرور ميکنيم:
1. درة اليتيمة
باقلاني، رافعي و ديگران از قول برخي ديگر نقل کرده اند که وي با کتاب الدرّة اليتيمة با قرآن معارضه کرده است؛ (10) ولي اين سخن، ناصواب است. (11)دربارهي الدرّة اليتيمة سخن بسيار است. برخي همانند حاجي خليفه، نويسندهي کشفالظنون (12) نام آن را الدرّةاليتيمة و الجوهرة الثمينة ميدانند؛ در حاليکه عدهاي به نام الدرّة اليتيمة اکتفا کردهاند و اين کتاب اخيراً نيز با همين نام چاپ شده است. باقلاني معتقد است درة اليتيمة نام دو کتاب است. (13)
پرسش ديگر اين است که آيا الدرّةاليتيمة و اليتيمة في الرسائل (14) يک کتاب است يا دو کتاب؟ ممکن است مقصود باقلاني نيز همين باشد که اين دو با يکديگر متفاوت و نام دو کتاباند.
پرسش ديگري که بايد بدان پاسخ دهيم، اين است که آيا الدرّةاليتيمة همان کتاب الأدب الکبير يا الآداب الکبير ابنمقفّع است؟
برخي شواهد در دست است که ثابت ميکند الدرّةاليتيمة همان کتاب الآداب الکبير يا الأدب الکبير است؛ از جمله:
الف) برخي از نويسندگان، بخشهايي از سخنان ابنمقفع در الدرة اليتيمة را نقل کردهاند که اين قسمتها بعينه در الادب الکبير نيز به چشم ميخورد. (15)
ب) کتاب آداب کبير با نام الدرة اليتيمة والجوهرة الثمينة چاپ شده که نشان ميدهد هر دو يک کتاب بودهاند. (16)
در برابر شواهد مذکور، شواهد ديگري در دست است که نشان ميدهد کتابهاي مذکور دو کتاباند؛ از جمله:
ج) برخي از قسمتهايي که در ادب الکبير وجود دارد، در درة اليتيمة به چشم نميخورد و بالعكس. (17)
د) تصريح برخي از دانشوران که دو کتاب را مستقلاً از نوشتههاي ابنمقفع ناميدهاند. (18)
هرچه باشد درة اليتيمة هم اكنون در دست ماست و دهها بار در مصر و ديگر کشورهاي اسلامي چاپ و منتشر شده و يکي از کتابهاي ادبي مشهور است که نه تنها در آن هيچ اثري از معارضه با قرآن به چشم نميخورد، بلکه با خواندن آن، هر نويسندهي منصفي ترديد نميکند که ابنمقفع از موحدان و خداشناسان بوده است.
2. کتاب رسي
يکي از کتابهاي منسوب به «ابومحمد قاسمبنابراهيم بن اسماعيل حسني علوي رسي زيدي» (19) کتابي در رد بر ابنمقفع است که گويدي، خاورشناس ايتاليايي، آن را با ترجمه و مقدمهي ايتاليايي در ذيل عنوان «نقد المسلمين للثنوية و المجوس مع الرد علي ابن المقفع» (20) در رم (1927م) منتشر کرده است. (21)با توجه به رديهي قاسم رسي عدهاي گفتهاند، لابد ابنمقفع کتابي در رد قرآن نوشته بوده که قاسم هم آن را رد کرده است. (22)
بررسي
شواهد فراواني در دست است که ثابت ميکند کتابي که به قاسم نسبت دادهاند، نوشتهي قاسم نيست و به فرض اينکه بپذيريم چنين کتابي را قاسم نوشته، باز هم ثابت نميشود که عبدالله بن مقفع کتابي در رد قرآن نوشته است. برخي از شواهد مذکور عبارتاند از:1. ابننديم زماني که کتابهاي قاسم را ميشمرده، کتابي به اين اسم (رد بر ابنمقفع) را ذکر نکرده است؛ درحاليکه اگر قاسم رسي چنين کتابي نوشته بود، وي آن را در زمرهي کتابهايش ياد ميکرد.
2. کتاب منسوب به قاسم سجعگونه نوشته شده است؛ درحاليکه سجع در قرن سوم هجري کاربردي نداشته است. (23)
3. با توجه به اينکه از زمان وفات ابنمقفع تا زماني که قاسم کتاب فوق را نوشته، يک قرن گذشته بود، بسيار بعيد است که در اين يک قرن کتاب ابنمقفع در جوامع اسلامي بوده، ولي هيچ يک از دانشمندان اسلامي آن را نديده و بدان جواب نداده باشند.
چطور ميتوان پذيرفت که کتابي از نويسندهاي مشهور و توانا در رد قرآن نگاشته شده باشد، ولي تا يک صد سال کسي از آن آگاه نباشد يا آگاه باشد، ولي دربارهي آن سخني نگويد تا ناگاه قاسم پس از يک صد سال از گرد راه برسد و قبل از آنکه اصل کتاب در جوامع علمي و عمومي منتشر شود، ابتدا نقد آن به وسيلهي قاسم نوشته شود و سپس اصل آن از بين برود؟
4. برخي از نويسندگان در گذشته، به منظور ترويج و انتشار کتابهايشان، نوشته خود را به يک نويسندهي معروف، نسبت ميدادند؛ همانگونه که جاحظ در برخي کتابهاي خود اين کار را کرده و از خود جاحظ نقل شده است که نوشتههايش را به برخي از دانشمندان بزرگ همانند ابنمقفع نسبت ميداده است؛ (24) چنانکه شاعراني مانند حمّادبنسابور، خلفبنحيان و ابندأب عيسي بن يزيد نيز شعرهاي خود را به ديگران نسبت دادهاند. (25)
5. اشتباه دربارهي نويسندهي کتابها آن هم زماني که صنعت چاپ و نشر وجود نداشت، بسيار طبيعي بود. اشتباه مذکور گاه به دليل شرايط تاريخي ناشي از اختلاط و مشتبهشدن اسناد و مدارک اتفاق ميافتاد و گاه به دليل فاصلهي زماني زياد بين دو اثر؛ همانطور که براي بعضي از کتابهاي ارسطو اتفاق افتاده است؛ براي نمونه ميتوان به کتاب قومشناسي وي اشاره کرد که اخيراً روشن شده است اين انتساب ناروا و اشتباه است؛ چرا که اين کتاب بخشي از مجلدات رسالات نه گانه فلوطين ميباشد.
6. اگر ابنمقفع چنين کتابي نوشته بود، بهترين سند عليه او ميشد و در جريان کشتن او ديگر نيازي نبود- آنگونه که گذشت- وي مخفيانه کشت شود. روشن است در اين صورت کساني که دربارهي علت کشته شدن ابنمقفع قلم زدهاند، بهترين دليل براي کشته شدن و حتي کينه نسبت به او را نوشتن چنين کتابي ذکر ميکردند، نه بددهني و فحاشي و تمسخر ابنمقفع به ديگران.
7. کتابي منسوب به ابنمقفع که گفتهاند آن را در رد قرآن نوشته است، با جمله: «باسم النور الرحمن الرحيم»، آغاز ميشود؛ درحاليکه با بررسي ساير کتابهاي ابنمقفع همانند الأدب الکبير و الأدب الصغير و کليله و دمنه و رسالة الصحابة درمييابيم که ابنمقفع در هيچ يک از کتب مذکور لفظ «النور» را به کار نبرده است؛ درحاليکه اگر وي به راستي به نور و ظلمت- آن گونه که مانويان معتقدند- اعتقاد داشت و اگر معتقد بود که خدا همان نور است، دستکم يک بار از اين لفظ استفاده ميکرد. (26)
8. در متن مذکور، غلطهاي آشکاري به چشم ميخورد که نه تنها از ابنمقفع و هر دانشمند اديبي، بلکه از کسي که کمترين آشنايي با فنون فصاحت و بلاغت داشته باشد نيز بعيد است؛ براي نمونه يک بخش از نوشته مذکور نقد ميشود:
«بسم النور الرحمن الرحيم ... و مُسبَح و مُقدس النور الذي مَن جهله لميعرف شيئاً غيره و من شک فيه لميستيقن بشيء بعده»: به نام نور بخشندهي بخشايشگر ... و تسبيحشده و مقدس است نور؛ زيرا اگر کسي آن را نشناسد، هيچ چيزي را نميتواند بشناسد و اگر کسي در آن شک و ترديد کند، به هيچ چيزي نميتواند يقين کند.
برخي از اشکالات اين جملات عبارتاند از:
الف) جمله «بسم النور الرحمن الرحيم» همان آيهي «بسم الله الرحمن الرحيم» است که در سرقتي ادبي و روشن، يک کلمهي آن جابهجا شده و روشن است که جابهجا کردن يک کلمه را نميتوان معارضه ناميد- چنانکه گذشت.
ب) کلمه «مُسَبَّح» به صيغه اسم مفعول هرچند از نظر صيغه صحيح است، ولي در زبان عربي به کار برده نميشود؛ چنانکه يکي از دانشوران مصري در اينباره مينويسد: «من ياد ندارم که حتي يک بار آن را در جايي خوانده باشم، حتي در شعر- که گاه شاعران مجبور ميشوند براي رعايت وزن و قافيه از کلمات نامأنوس استفاده کنند- چنين کلمهاي مشاهده نشده است، چه رسد به نثر- که هيچ محدوديتي ندارد- آن هم نثر ابنمقفع که خود از بهترين نويسندگان چيرهدست بود.
ب) کلمهي «مقَّدس» نيز اسم مفعول و به معناي متبرک و برکت داده شده است. اکنون از گوينده ميپرسيم اگر نور، خداوند است، پس چه کسي او را برکت داده است؟ اگر به راستي موجودي يافت شود که به خدايي که شما آن را نور ميناميد برکت بدهد، پس آن موجود، شايستهي پرستش است، نه موجودي که بايد از ديگري برکت دريافت کند. (27)
ث) سخن بعدي، يعني جملهي «النور الذي من جهله لميعرف...» نيز نادرست و دروغ است؛ زيرا بدون ترديد افراد نابينا به نور آشنايي ندارند، ولي از راههاي ديگري همانند شنيدن، خواندن کتابهاي مخصوص نابينايان و... کسب دانش ميکنند؛ چنانکه راه کسب معرفت، ديدن نور نيست، بلکه شناخت فکري و عقلي است که يکي از راههاي اين شناخت، ديدن با چشم سر است؛ درحاليکه راههاي درک ديگري وجود دارد که گاه از ديدن با چشم سر، اطمينانآورتر است.
ج) اين اشکال دربارهي جمله بعدي، يعني «و من شک فيه لميستيقن بشيء بعده» نيز وجود دارد. چه بسا افرادي که دربارهي نور ترديد دارند، در عين حال علوم متعدد و دانشهاي بيشماري دارند و اين روشن است.
نتيجهگيري
با توجه به مجموع آنچه گذشت، ميتوان گفت:1. ما نيز همانند برخي دانشمندان، مانند ابوبکر باقلاني، ميگوييم: ابنمقفع کتابي که در آن با قرآن معارضه کرده باشد، ننوشته است. (28)
2. ممکن است وي کوششهايي در اينباره کرده باشد، ولي با دقت در اسلوب قرآن، آنچه را که نوشته بود، با دست خود از بين برد. (29)
3. از آنجا که تاريخ، نامهاي کساني را که حتي احتمال ضعيف داده ميشد که قصد معارضه با قرآن را داشتند، ضبط کرده است، نام عبدالله نيز- در کنار نام بسياري ديگر از دانشمندان- در رديف معارضان قرآن برده شده است و برخي بدون دقت کافي آن را واگويه کردهاند.
4. اينکه برخي تصور کردهاند کتاب الدرة اليتيمة در معارضه با قرآن نگاشته شده، اشتباه است؛ زيرا در اين کتاب چيزي که حاوي معارضه باشد، وجود ندارد. (30)
5. صرف نظر از همهي آنچه گذشت، اصولاً ابنمقفع مدعي نبوت نبوده است که بتوان نوشتههاي او را در مقام معارضه با تحدي قرآن دانست.
6. در کتابهاي ابنمقفع شواهد فراواني بر ايمان او دلالت ميکند.
7. حتي در کتاب ناشناسي که قاسم رسي بر آن رد نوشته است، هيچ شاهدي وجود ندارد که اين کتاب را در مقام تحدي با قرآن نوشته است. حداکثر چيزي که ميتوان ادعا کرد، اين است که کتاب مذکور، حاوي مطالب کفرآميزي است و روشن است که وجود مطلبي کفرآميز در يک کتاب، با تحدي با قرآن تفاوت زيادي دارد.
8. در کتاب مذکور نيز تنها جملهاي که شباهت با قرآن دارد، جملهي «بسم النور الرحمن الرحيم» است. اين جمله نيز نه تنها يک سوره نيست، بلکه چهار کلمه است که سه کلمه آن از قرآن گرفته شده و تنها يک کلمه (نور) تغيير يافته و چنين جابهجايي در کلمات را نميتوان معارضه با قرآن ناميد.
9. اينکه نويسنده، کتابش را با جملهي «بسم النور الرحمن الرحيم» آغاز کرده است، به هيچ وجه ثابت نميکند که در مقام معارضه با قرآن بوده است؛ چنانکه بسياري از نويسندگان، سخن خود را با جملاتي همانند «بسم رب الشهداء والصديقين»، «بسم الله النور»، «بسم الله نور علي نور»، «بسم رب المهدي» و... آغاز ميکنند.
10. به جز در جملهي «بسم الله...»، اسلوب اين کتاب نيز هيچ شباهتي با اسلوب قران کريم ندارد و هيچ نشانهاي وجود ندارد که نثر اين کتاب در معارضه با قران نوشته شده است؛ هرچند محتواي آن ضد ديني است.
11. به احتمال قريب به يقين، شخصي مجهول و گمنام کتابي در رد قرآن نوشته و براي اينکه به وي آسيبي نرسد، آن را به ابن مقفع نسبت داده است يا فرد ديگري که اسم او نيز ابنمقفع بوده، کتاب را نوشته است، ولي به دليل تشابه اسمي، برخي تصور کردهاند اين کتاب نوشتهي عبداللهبنمقفع، دانشمند و اديب بزرگ است.
پينوشتها:
1. تصميم وي بر معارضه و انصراف از آن را بسياري از دانشوران نقل کردهاند (ر.ک: ابنالقيم؛ الفوائد المشوق إلي علوم القرآن و علم البيان؛ ص 287. احمدبنعلي؛ الاحتجاج؛ ج2، ص142. محمدباقر مجلسي؛ بحارالأنوار؛ ج17، ص213).
2. آلوسي؛ روحي المعاني؛ ج6، ص261.
3. ابوبکر محمدبنالطيب باقلاني؛ إعجاز القرآن؛ ص 27.
4. يوسف: 80.
5. حج: 73.
6. انبياء: 22.
7. هود: 44.
8. اسراء: 88.
9. احمدبنعلي طبرسي؛ الاحتجاج؛ ج2، ص142. محمدباقر مجلسي؛ بحارالأنوار؛ ج17، ص213.
10. مصطفي صادق رافعي؛ اعجاز القرآن و البلاغة النبوية؛ ص127.
11. براي نمونه ابوبکر باقلاني، در رد اين سخن ميگويد: عدهاي بر اين عقيدهاند که ابنمقفع با قرآن معارضه کرده است و کتاب الدره و اليتيمه را براي اين منظور معرفي ميکنند. اما الدره و اليتيمه دو کتاب است که يکي متضمن حکم منقوله و ديگري داراي مطالبي در ديانات است (ر.ک: اعجاز القرآن؛ ص27).
12. مصطفيبنعبدالله حاجي خليفة؛ کشف الظنون عن أسامي الکتب و الفنون؛ ج1، ص745.
13. ابوبکر محمدبنالطيب باقلاني؛ إعجاز القرآن؛ ص 27.
14. نامهاي ديگر آن: «اليتيمة في منافع السلطان و مضاره» و نيز «اليتيمة في طاعة السلطان» است.
15. براي نمونه بخشهايي از کتاب اليتيمه، چنين است: «يا طالب العلم والأدب أعرف الأصول و الفصول فإن من الناس من يطلب الفصول مع إضاعة الأصول، فلا تكون دركهم دركاً، ومن أحرز الأصول اكتفى بها من الفصول، فإن أصاب الفصل بعد إحراز الأصل فهو أفضل، وأفضل الأمر أن تعقد على الإيمان، وتجتنب الكبائر، وتؤدى الفريضة» (ابنمقفع: الدرة اليتيمة، ص 16. نيز ر.ک: ابنجوزي؛ المنتظم؛ ج 2، ص 53).
اين متون در الادب الکبير به شکل زير آمده است: «يا طالب الأدبِ إن كنتَ نوعَ العلمِتريدُ فاعرفِ الأصولَ والفصول. فإن كثيراً من الناسِ يطلبوَنً الفصول مع إضاعةِ الأصول فلا يكونُ دركهم دركاً و من أحرز الأصول اكتفى بها عنِ الفصولِ و إن أصابَ الفصل بعد إحرازِ الأصلِ فهو أفضلُ. فأصل الأمرِ فى الدينِ أن تعتقد الإيمان على الصواب و تجتنبَ الكبائرَ و تُؤدى الفريضةَ» (ابنمقفع؛ الأدب الکبير؛ صص 27 و 29).
16. اين کتاب در قاهره در إداره جريدة الزراعه، با تحقيق و مقدمه أمير شکيب أرسلان، در سال 1910م منتشر شده است.
17. همانند جمله «شربت من الخطب ريا و لم أضبط لها روياً، فغاضت ثم فاضت، فلا هيهي نظاماً، و لا هي غيرها کلاماً» که اين جمله در کتاب الآداب الکبير به چشم نميخورد.
18. ر.ك: بغدادى؛ هدية العارفين في أسماء المؤلفين و آثار المصنفين؛ ج 1، ص 438. صفدي؛ الوافي بالوفيات؛ ج 17، ص 639.
19. از ائمه و فقهاي زيديه، صاحب کتابهاي متعدد در فقه و کلام است. وي در کوههاي قدس در اطراف مدينه ساکن بود و بعد از مرگ برادرش در سال 199 دعوت خودش را علني کرد و در نزديکي مدينه از دنيا رفت. وي 23 کتاب نوشته است که گفته ميشود يکي از آنان الرد علي ابنالمقفع» است (زرکلي؛ الأعلام؛ ج5، ص 171).
20. نشر دار الآفاق العربية، سال 1420 ق / 2000م.
21. اين کتاب بسيار مورد توجه مستشرقان قرار گرفته و تحقيقات گستردهاي در اين باره انجام دادهاند؛ براي نمونه، مادلونگ در بحث از رساله «الرد علي الزنديق العين ابنمقفع تأليف قاسم بن ابراهيم رسي» (متوفاي 246 ق) به رسالهاي از عالم زيدي المؤيد بالله احمدبن حسين بنهارون بطاحني (متوفاي 411ق) اشاره کرده است که در آن نيز از رد ابنمقفع سخن رفته است. اين رساله هاروني که در آن هنگام مادلونگ از نسخه خطي آن استفاده کرده، اثبات نبوة النبي نام دارد و حداقل سه نسخه از آن موجود است. کهنترين نسخه در قاهره، دارالکتاب کلام 1567 که در 1156/551 کتابت شده و دو نسخه ديگر يکي در واتيکان، نسخههاي عربي، مجموعه 1019، برگهاي 72169، کتابت شده در 1292/691 و برلين، لندبرگ 437، برگهاي 232.5کتاب بر اساس همان نسخه کهن قاهره به کوشش خليل احمد ابراهيم الحاج در قاهره و از سوي دارالتراث العربي 1979/1399 و بار ديگر در مکه بدون تاريخ به چاپ رسيده است. چاپ اخير اين کتاب به اهتمام عبدالکريم احمد جدبان (صعدة، مکتبة التراث الاسلامي، 2003/1423)، صورت پذيرفته است.
22. انتشار کتاب منسوب به قاسم باعث شد نظر بسياري از دانشمندان دربارهي ابنمقفع تغيير کند و کوششهاي افرادي همچون «کرد علي» که سعي ميکردند ابنمقفع را از زمرهي مسلمانان محسوب کنند، بر باد رود.
23. احمد امين؛ ضحي الاسلام؛ ج 2 ص 208.
24. جاحظ در اينباره مينويسد: چه بسا که کتابي مينويسم که در کمال فصاحت و بلاغت است، ولي عدهاي از حاسدان بدان رشک برده و در رد و نقد آن مطالب زيادي بيان ميکنند، ولي گاه ميشود که کتابهايي ضعيفتر از کتاب مذکور تأليف ميکنم، ولي آن را به نام برخي از افرادي که قبل از عصر من زندگي ميکردند همانند ابنمقفع و خليل نسبت ميدهم؛ در اين زمان، همان افرادي که بر نوشته من طعن ميزدند، براي خواندن کتاب منسوب به ديگران گردم جمع ميشوند و از آن نسخهبرداري ميکنند و... (ر.ک: إبراهيم عوض، مقاله «هل کان زنديقا؟ هل کتب معارضة للقرآن؟» (کلمة في عقيدة ابنالمقفع).
25. ر.ک: علي حبالله؛ «سرقت ادبي و علمي»؛ شماره 7.
26. ابراهيم عوض؛ «هل کان زنديقا؟ هل کتب معارضة للقرآن؟» (کلمة في عقيدة ابنالمقفع).
27. براي آگاهي از ساير اشکالات ر.ک: مجموع کتب و رسائل الإمام القاسم الرسي.
28. ابوبکر محمدبنالطيب باقلاني؛ اعجاز القرآن: ص 27.
29. محمودبنعبدالرحيم صافي؛ الجدول في اعراب القرآن، ج 1، ص 79.
30. مکارم شيرازي و ديگران؛ الأمثل في تفسير کتاب الله المنزل؛ ج 1، ص 124.
محمدي، محمدعلي؛ (1394)، اعجاز قرآن با گرايش شبهه پژوهي، قم: پژوهشگاه علوم و فرهنگ اسلامي وابسته به دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، چاپ اول