اسلام و صنايع مستظرفه
آنچه منشا نقوش پراكنده و مايه پراكندگى خاطر است در قلمرو هنر اسلامى نفى مىشود، از اينجا هرگونه آرايش زرين يا جامههاى فاخر در عبادات طرد مىگردند.
به تعبير بوركهارت آداب دينى هنر الهى است از آنجا كه گونهاى جلوهگرى و سمبوليسم- در سطحى از شكلها و حالتهاى آدمى- براى جستجوى راهى به ماوراى همه مظاهر واعيان وجود است (2) . در مسيحيت اين آداب نيايشى است- مانند عشاى ربانى و آدابخاص مسيحى- متضمن هنر مقدس يعنى معمارى و شمايل نگارى مسيحى كه ازبرجستهترين مظاهر هنر مسيحى هستند (3) . با توجه به معناى ذاتى عبادات اسلامى، و هنرىكه به زيبا كردن آن متوجه است، در عالم اسلامى به گونهاى ديگر فيضان و انعكاس هنرىآداب دينى را مىبينيم، يعنى جدا از مفهوم شمايل نگارى در عبادات مسيحى كه درضمن نوعى هنر تلقى مىشود.
مسجد نخستين جايى است كه اين فيضان خود را در آن منعكس مىسازد. از اين جملهاست منبر كه در كنار محراب مساجد قرار دارد. منبر همان«كرسى»است و چونان اريكهانبياء و اولياء و وارثان آنان. اگر نخستين مركز فعاليتسياسى و فرهنگى در اسلام مسجداست، اثاث آن نيز بايد نخستين تجليات هنر اسلامى را داشته باشد. سنت منبر سازى ازعصر پيامبر باقى است كه از ستون حنانه در مسجد مدينه با سه پله براى موعظه و هدايتمؤمنان ساخته شد (4) .
منبر از ابتدا شكل بخصوصى پيدا كرد و همين شكل در تكامل بعديش كاملا تعيين كنندهبود، دو جانب مثلثى با پلهها و بعدا نوعى سايبان هلالى شكل بر بالاى آن زده شد و درىدر برابر پايينترين پله تعبيه گرديد. قديمترين نوع منبر به روايتى در مسجد«سيدى عقبه»قرار دارد و با وجود آنكه در عصر عباسيان از بغداد به مسجد قيروان هديه گرديد ولى از كنده كاريهاى روى آن هنوز به خوبى مىتوان تاثير دوره امويان را باز شناخت. طرحهايىاز نباتات كه به وسيله پيچكهاى نباتى احاطه شده نشاندهنده طرحهايى هندسى است.
تعداد طرحهاى گرهاى و نردهاى كه در اينجا به كار رفته به قدرى زياد است كه به آن حالتىحيرتآور مىدهد. حالت فوق منحصر به منابر عصر اموى نمىشود بلكه همه اشياء وظروف و جلد كتب از اين نقوش پر مىشود. صندوقهاى از جنس عاج با منت كاريها وكتيبهها و كاشيها همه چنين حالتى دارند. سفالكارى و به كارگيرى ظروف شيشهاى كه دردوره عباسى رواج مىيابد از جهاتى مربوط به تحريم استفاده از ظروف طلا و نقرهبراى غذا و وضو است. در اين دوره ظروف با نقشهاى متعدد، زيبايى بسيارى پيداكردهاند (5) .
كاشيكارى با طرحهايى از نقوش حيوانات و انسان و بعضى از اشكال تزيينى ازديگر صنايع مستظرفه وابسته به معمارى اين عصر است. حكاكى و قلمزنى سطحى برروى بشقابها و سطلها و قنديلها و ماهى تابهها با طرحهاى حيوانات، ساقى، شاهين، و سواران كه بعضا از طرحهايى با صور مقدسين دين مسيحى در تمدن اسلامىعصر فاطمى ساخته مىشد، برجستهترين صنايع مستظرفه زمان به شمارمىآمدهاند. ساختن تنگها و ديگر وسايل شيشهاى و صنايع نساجى نيز چنين اهميتىداشتهاند.
نقوش برجسته محرابها همسان با ديگر نقوشى است كه در صنايع چوب و فلز و شيشهو چرم و پارچه و غيره به كار گرفته مىشود. از اين لحاظ مرزى ميان هنر دينى(شايد بتوانشعر، معمارى مساجد، خوشنويسى و تذهيب قرآن را به اين نام تعبير كرد)و غير دينىوجود ندارد نقشها و صور تزيينى در همه بناها و اشياء مشابه است و هيچكدام در مرتبهدينى و تقديس نيستند(ضمن اينكه مرتبهاى روحانى دارند)و همان طورى كه گفتيم اسلامچون مسيحيت و ديگر اديان و اساطير، هنر را رسما در مرتبه دين و به عنوان شارحمستقيم و بيواسطه اعتقادات دينى قرار نداد (6) ، تا آنجا كه آثار هنرى به تدريج مورد پرستش قرار گيرد، اما اين به معنى فقدان روحانيت در هنرهاى اسلامى نيست.
از همين روحانيت هنر در اسلام است كه بسيارى از هنرمندان(على الخصوص درصنايع) اهل سير و سلوك بوده و آدابى معنوى را در صنايع اسلامى ايجاد كردند وبه همين جهت صوفيه براى آنان آدابى معنوى پرداختند كه از معمارى گرفته تا چيتسازىرا در بر مىگرفت و به اين فنون روحانيتى عميق مىبخشيد. علاوه بر اين، اوضاع خاصحاكم بر هنرهاى مستظرفه خود بر اين حالت مىافزود و آن عبارت از ريزه كاريهاىمندرج در كار صنايع بود.
در جامعه اسلامى صنايع پارچه و از اينجا جامه و لباس متناسب با روح اسلام تكوينيافته است. پيامبر اكرم(ص)ابتدا عناصر از تن پوشهاى گذشته را انتخاب و در آنهااصلاحاتى كردند و آنها را در نظام معنوى اسلام درآورند از اين پس هر جامهاى صبغهروحانيت و آداب اسلامى گرفته و در جهت تسهيل آن به كار مىآيد.
فرش و زير اندازها ريشه در هنر بدويان دارد. فرش به همراه منقوش كردن چرمها ازاين قلمرو به مناطق ديگر نفود كرده است. در حالى كه نقشهاى فرش در عصر بسط نقاشىو موزائيك تنوع پيدا مىكند، اما نقشهاى اصيل فرشبافى دشت نشينان فضاى پهناورجهان را تا حد امكان پيش چشم داريم كه نهايتا به نمايش بهشت قرآنى با باغها و جويبارهامىگرايد. از اينجا فرش چونان هر صنعت دينى روح متعالى خود را به نمايش مىگذارد.
فرش تصويرى است از وضع زندگى كه در آن همه چيز باهم بافته و در آميخته است، مانندوجودى يكتا و تداوم يك هستى كلى.
از نظر پوپ هنر شناس معاصر در قاليهاى اردبيل است كه نقشها اهميت پيدا مىكند. دراين قاليها سطوح روى هم انباشته مىشوند و تضادها و شگفتيهايى پديد مىآورند ومرتبههاى مختلف يك طرح متنوع را ايجاد مىكنند. در اين سطوح چندگانه، هر سطحىبر حسب نظمى دقيق، انتظام و ترتيب اسليمى، موضع برگها و نقشهاى گلها را تعيينمىكند. اين امر به كمك تركيب نظامهاى متعدد اسليمى كه هر يك عملكرد و حركت وثقل مخصوص خويش را دارند و در نتيجه مجموعهشان طبق يك هماهنگى پيشين، بايكديگر همنوايى مىكنند، انجام مىشود. سطوح اول، ثانى و ثالثبىآنكه همديگر راخنثى كنند درهم مىپيچند، اما در عين حال فضايى در عمق پديد مىآورند كه از خورشيد مركزى قالى تشعشع مىيابد. اين فضا روشنگر تنوع همان باغى است كه مانند واحهاىافسونگر، دور از گزند زمان، و مثالى ازلى از بارورى و فراوانى است كه همواره ايدهآلايرانيان بوده است. اينجا هم عنصر بهرهمندى را باز مىيابيم: نظامهاى اسليمى، اعمالادراك، تحليل و ذكاء ما را تكرار مىكند و ما را به دنبال استحالههاى هر چه ژرفتربه طرف شگفتيهاى مرموز و نهانى هدايت مىكند كه معناى نهايى آن در آخرين نظر، مركز وجود ماست. در تذهيبها، گچبريها، و معمارى و كاشيكارى، هر تصويرى، نشان ازبهشت مثال روح دارد (7) . ضمنا آنچه فرش را پيوند و يگانگى مىدهد همانا پود است كه درحواشى ظاهر مىشود. از نظرگاه سمبوليسم هنر دينى تارهاى پود مانند«اسماء و صفاتخدا»است كه زير بناى همه هستى است. اگر آن را از فرش بكشيم سراسر مىپاشد.
با كمى تعمق روشن مىگردد كه هنرمندى كه همه نيروهاى باطنى خود را براىبه وجود آوردن آثارى كه ابعاد آن از چند سانتيمتر فراتر نمىرود گرد مىآورد و همهپريشانيهاى خاطر را به هنگام طرح دقيق و رنگ آميزى و قلمزنى و اتصال ظريف چوب وفلز و ايجاد خطوط و نقوش بر روى فلزات و شيشه و پارچه و چوب، از ياد مىبرد وجمعيتخاطر را جايگزين آنها مىسازد، در آن حال، آمادگى براى الهامات و پذيرشصور خيالى ابداعى، پيدا مىكند. استادانى كه با قلمگيرى ظريف سر و كار دارند مجبورندنفس را در سينه حبس نمايند و مرتبا لحظاتى چند به اين حالت كار كنند (8) .
معلوم است كهدر آثار اين گونه هنرمندان چه اندازه رنج و درد و زحمت وجود داشته كه طبيعتا در نفوسآنان اثرى تهذيبى و پالايشى دارد، و خود يك نحوه رياضت روحانى است كه درمراحل بعد با آدمى همراه مىشود كه سير و سلوك هنرمند را هنگام كار بيان مىكند.
در كتاب حكمت معنوى و ساحت هنر نوشتيم كه صنعتگر در اعصار گذشته على الخصوص عصر دين و اساطير صنعت را جلوهاى از صنع الهى مىدانسته و اسم«صنعت»را به اسم و صنعت صانع و صنع رجوع مىداده و در حقيقتخود را سالك وسائر در صنعت و اسم«صانع و صنيع»و مظهر آن مىدانسته است (9) . چنين تلقيى ازاسماء الله و سير و سفرهاى چهارگانه معنوى نسبتبه اين اسماء قدسى، قول به ظاهر وباطن و مراتب را نيز مطرح مىساخته و درجات معنوى را جلوهگر مىكرده است.
اين چنين مبانى اعتقاديى صنعتگران از جمله چيتسازان مسلمان در تمدن اسلامى- همچنانكه هر حرفه و صنعتى با تفكر معنوى پيوند مىخورد- اصل خود را بهعلى بن ابيطالب و ائمه مىرساند، چيتسازان نيز، استاد اول اين حرفه را، امام على و امامجعفر صادق سلام الله عليهما دانستهاند. از نظر آنان چهار پير معرفتشيخ عطار، شمستبريزى، مولانا و حافظ شيرازى هستند و استادان معنويشان، چهار پيامبر، چهار فرشته وچهار شاعرند كه به صنعتگران مدد مىرسانند و به اين ترتيب سلسله مراتب ملكوتى باسلسله مراتب صنفى پيوند مىخورد. جبرئيل در اين بين اثر اصلى يعنى مقام الهام بههنرمند را در فن چيتسازى يا هنر طراحى روى پارچه دارد. جبرئيل استاد تهيه رنگ نيزتلقى مىشود.
همه اعمال و تمام ابزارهايى كه به كار مىرود داراى همين نوع معانى مجازى و حقيقىاست. در اينجا هر عمل و ابزارى در آن واحد معانى مادى و ملكوتى دارد. هر عملى كهبراى هر يك از مراحل كار انجام مىگيرد با نقل يكى از آيههاى قرآن همراه است. دررنگرزى حيث هر رنگى تمثيلى از مرتبه و اسمى است.فى المثل رنگ سياه را رنگ قديمو عين ذات حق گرفتهاند(10).
سياهى گر بدانى عين ذات است
كه تاريكى در او آب حيات است
با اين اجمال در باب صنعتگران و ملاحظه آداب رمزى صنعتگرى در تمدن اسلامىمىتوان اندكى از روحانيت هنر را به وضوح مشاهده كرد.
پي نوشت :
1)سفارشات پيامبر براى قرائت قرآن با لحنى خوش و آهنگين و موزون كه به نظم موسيقايى مىرسدو نيز كلام قرآنى در دعوت بنى آدم به آراستگى و پاكى ظاهر و باطن اساس توجه به اين مرتبهاست.
2)از نظرگاه عرفانى مجموعه حركات آدمى در نماز بيانگر ساحت وجودى انسان است. آدمى درنماز چونان روحى است كه به فراسوى جهان طبيعى مىرود و باطن خود را در افق وجود مىگشايدو سر انجام تسليم اراده الهى مىگردد و به سوى سر چشمه و مبدا هستى رهسپار مىشود.
3)هنر اسلامى، ص 95.
4)بوركهارت منبر را مظهر نردبان جهان كه از مراحل دنيوى و روحانى مىگذرد و به روح مطلق وپاك مىرسد مىداند. بالاترين پله منبر با اورنگ سايبان دار يادآور تختى است در مسيحيت و آيينبودا و آن جايگاه كلام خدا يا به عبارت ديگر حضورغير مرئى پيامبر الوهيت است. اين امر بىترديدبيانگر خصوصيتسمبوليسم جهانى است نه امرى وارداتى. هنر اسلامى، ص 104.
5)به بيان«كارل دورى»چون دين اسلام به كار بردن فلزات و سنگهاى قيمتى را براى زينت آلاتتحريم نمود لذا استعمال ننمودن طلا، نقره و جواهر، بسيارى از صنعتگران را تحت فشار قرار داد وبراى نجات از اين تنگنا براى ساختن صور زيباى هنرى از برنز و فلزات نيمه قيمتى استفاده كردند واين صنعت را به كمال رساندند. هنر اسلامى، كارل. جى. دورى، ترجمه رضا نصيرى، تهران، يساولىو فرهنگسرا، 1363، ص46.
6)شكى نيست كه اسلام نيز مانند شريعت موسى(عليه السّلام )صنعت و صنعتگرى را از اصول و عناصر حياتدينى نشمرده و به آن توجهى اثباتى و ايجادى نكرده است. پس هنر عصر اسلامى هيچگاه مقام بيانرسمى عقايد دينى نبوده و مانند ديانت مسيحى و بودايى و مانوى از نقاشى استفاده نكرده است.
با تمام اين اوصاف هنر اين عصر روح عالم اسلامى را در خود متجلى ساخته است.
7)ماده نقوش بهشتى احتمالا از نقشهاى فرشى كه دربارگاه شاهان ساسانى وجود داشتبهره گرفتهاست. اين فرش تصويرى از بهشت زمينى را نمايش مىداد.
8)نقاشى ايرانى از كهنترين روزگار تا دوران صفويان، ص73. ريزه كارى به جهت دقت و تمركزحواس و مقدمات كار نقاشى از جمله رنگ سايى و طلا كوبى و مهره كارى كاغذ و غيره كه همه با رنجو سختى همراه است، به نحوى تدريجا به تزكيه نفس و خلوص باطن مىانجامد و به وجود هنرمندتعالى مىبخشد.
9)مرصاد العباد من المبدا الى المعاد، ص 531- 532 و683 و شرح گلشن راز، ص 95- 97.
10)رك به:آئين جوانمردى، هانرى كربن، ترجمه احسان نراقى، «رساله چيتسازان»، ص 80- 94.
نظامات صنفى در اسلام و پيشهورى با نظامات جوانمردى و پهلوانى پيوند يافته است. پهلوانى وشواليهگرى در مسيحيت عارضى بود و از راه و رسم ژرمنى اخذ گرديده تحت تاثير اسلام ومسيحيت روح معنوى به خود گرفته بود. اما در اسلام از رسم جهاد و معنويت اسلامى برخوردارگرديد و راه و رسم فتوت نام گرفت. صنايع عصر اسلامى و پيشهورى در اين دوره كاملا وابسته بهسنت پهلوانى گرديد. ساختن شمشير و سپر و ابزار جنگى نيز با اين پيوند به كمال رسيد.
برگرفته از كتاب تجليات حكمت معنوى در هنر اسلامى
/س