براهین وجود شناختی و جهان شناختی در نهج البلاغه

در اين مقاله ، عنان قلم را به سوى كتاب پر ارج نهج البلاغه كه ابن ابى الحديد در مقابل كسانى كه درباره‏ى اصالت ‏برخى از مطالب آن شك كرده‏اند، تمام آن را به دليل وحدت سبك و سياق، «ماء واحد» و «نفس واحد» و «صادر از مصدر عصمت‏» و «ولايت ناب علوى‏» مى‏داند (1) بچرخانيم و جلوه‏هاى درخشان براهين وجود شناختى و جهان شناختى را در كلام حضرتش پى بگيريم. آنهايى كه همه يا بعض نهج البلاغه را زاييده‏ى فكر گرد آورنده‏ى برجسته‏ى آن شريف رضى يا ديگران مى‏دانند ، به
جمعه، 28 فروردين 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
 براهین وجود شناختی و جهان شناختی در نهج البلاغه
براهين وجودشناختى و جهان‏شناختى در نهج البلاغه
 براهین وجود شناختی و جهان شناختی در نهج البلاغه

نويسنده:دكتر احمد بهشتى



در اين مقاله ، عنان قلم را به سوى كتاب پر ارج نهج البلاغه كه ابن ابى الحديد در مقابل كسانى كه درباره‏ى اصالت ‏برخى از مطالب آن شك كرده‏اند، تمام آن را به دليل وحدت سبك و سياق، «ماء واحد» و «نفس واحد» و «صادر از مصدر عصمت‏» و «ولايت ناب علوى‏» مى‏داند (1) بچرخانيم و جلوه‏هاى درخشان براهين وجود شناختى و جهان شناختى را در كلام حضرتش پى بگيريم. آنهايى كه همه يا بعض نهج البلاغه را زاييده‏ى فكر گرد آورنده‏ى برجسته‏ى آن شريف رضى يا ديگران مى‏دانند ، به دلايلى واهى تمسك كرده‏اند كه ذكر آنها در اينجا براى آگاهى بيشتر خوانندگان، مفيد است. شبهات آنها بدين قرار است:
1. مطالب نهج البلاغه حكايت از پختگى انديشه مى‏كند; حال آن كه عصر امام، عصر پختگى انديشه نبوده است.
2. در اين كتاب درباره‏ى صحابه مطالبى گفته شده كه با شخصيت والاى انسان وارسته‏اى چون على عليه السلام منافات دارد.
3. نهج البلاغه عباراتى مسجع دارد و در سطح بسيار بالايى از دقت توصيف، برخوردار است. اين ويژگى‏ها در نثر آن عصر، سابقه نداشته است.
4. نامه‏هايى كه شريف رضى در اين كتاب آورده، قبل از او در جايى ثبت نشده است. (2) بايد دانست كه صرف نظر از مقام امامت و علم لدنى آن حضرت، استعداد سرشار و دقت نظر و استفاده وافى از تعليمات قرآن و پيامبر، او را به درجه‏اى از پختگى انديشه رسانيد كه بيان مطالبى كه در نهج البلاغه آمده، نه تنها از او بعيد نيست، بلكه در شان اوست و اگر غير از اين بود، جاى تعجب بود.
آنچه در نهج البلاغه درباره‏ى صحابه بيان كرده، حق اوست. چرا نبايد حضرتش مهر از لب و قلم برگيرد و دسيسه‏ها و ظلم‏ها و حق‏كشى‏هاى برخى از صحابه را در حق خود و خانواده‏اش بر ملا سازد؟
عبارات مسجع و دقت توصيف در نظم و نثر عرب سابقه‏اى ممتد دارد و مى‏توان نمونه‏هاى فراوانى از آن را، در عصر جاهليت و در ميان مخضرمين جستجو كرد. هر چند در كلمات حضرت ، سجع و دقت توصيف، به اوج كمال رسيده است.
و اما بخش نامه‏ها، درست است كه قبل از شريف رضى به خاطر سياستهاى شوم اموى انتشار پيدا نكرده و عباسيان نيز تمايلى به انتشار آنها نداشته‏اند، ولى خواص و علماى حديث و تاريخ از آنها مطلع بوده‏اند و اكنون نيز محققان به مصادر آنها، همچون بقيه دست‏يافته‏اند.
ابن ابى الحديد مى‏گويد: «و اعلم ان التوحيد و العدل و المباحث الشريفة الالهية ما عرفت الا من كلام هذا الرجل و ان كلام غيره من اكابر الصحابة لم يتضمن شيئا من ذلك اصلا و لا كانوا يتصورونه و لو تصوروه لذكروه و هذه الفضيلة عندى اعظم الفضائل‏» . (3) «بدان كه توحيد و عدل و مباحث‏شريف الهى، به جز از كلام اين مرد شناخته نشده و كلام ديگر بزرگان اصحاب، به هيچ وجه، متضمن چنين مطالبى نيست. آنها تصور چنين مطالبى نمى‏كردند و اگر تصور مى‏كردند، به زبان مى‏آوردند. نزد من ، اين فضيلت ، بزرگترين فضايل است‏» .
اين نكته را متذكر شويم كه اميرالمؤمنين عليه السلام هرگز در خطبه‏ها و نامه‏ها و كلمات قصار نهج البلاغه در صدد اين كه به سبك فلاسفه و متكلمان به بحث درباره‏ى خداشناسى و اقامه‏ى برهان و پاسخگويى شبهات بپردازند، نيستند. دليل آن هم روشن است. مخاطبان خطابه‏ها و مكاتبات آن بزرگوار، نه منكر خدا بوده‏اند و نه طلبه و دانشجو. بلكه مستمعين يا كارگزارانى بوده‏اند كه از رهنمودهاى آن حضرت در زندگى عادى و زندگى سياسى و اجتماعى بهره‏مند شده‏اند.
امام عليه السلام در لابه‏لاى سخنان و مطالب خود، هم سعى در اصلاح و تكميل عقايد آنها داشته‏اند و هم سعى در اصلاح اخلاق و رفتار آنها. به همين سبب است كه نهج البلاغه درياى بيكرانى است كه اگر انسان‏هاى عالم و متفكر در اعماق و درازا و پهناى آن به غواصى و شناگرى بپردازند، به مطالب بسيار گسترده و متنوعى دست مى‏يابند; مطالبى كه براى تمام عالمان و متخصصان رشته‏هاى مختلف، مفيد است.
بى‏جهت نيست كه نهج البلاغه را دون كلام خالق و فوق كلام مخلوق دانسته‏اند. آنهايى كه مى‏خواهند با قرآن مبارزه كنند، بايد توجه داشته باشند كه قرآن برادر كوچكترى به نام نهج البلاغه دارد. آنها اول بايد به مصاف اين برادر كوچكتر بروند. اگر در مبارزه‏ى با آن ، طرفى بستند، خود را براى رفتن به مصاف برادر بزرگتر، آماده كنند و اگر شكست‏خوردند، براى هميشه از فكر معارضه و مبارزه با قرآن، دست‏بكشند.

مرورى دوباره بر براهين و راه‏هاى خداشناسى

همان‏طورى كه گفته‏ايم، بر طبق يك دسته‏بندى، براهين خداشناسى به براهين وجود شناختى و جهان شناختى تقسيم مى‏شوند.
براى براهين وجود شناختى يا صديقين ، تقريرات مختلفى وجود دارد. گويى انديشمندان شرق و غرب، در اين راه به مسابقه پرداخته‏اند، تا دقيق‏ترين و صحيح‏ترين و استوارترين برهان وجود شناختى را عرضه كنند. غربى‏ها در اين راه به اعتراف خودشان شكست‏خورده و على الظاهر به بن‏بست رسيده‏اند. مرورى بر بحثى كه درباره‏ى برهان وجودى داشته‏ايم، اين حقيقت را روشن مى‏كند. (4) ولى شرقى‏ها يعنى انديشمندان اسلامى ايرانى در اين راه گامهاى مؤثر و مثمرى برداشته‏اند كه بايد گفت: سعيشان مشكور!
براهين جهان شناختى هم اشكال و اقسام مختلفى دارد كه بايد آنها را بر سه دسته كنيم: مبدا شناختى، غايت‏شناختى و تجربه‏ى دينى.
براهين مبدا شناختى عبارتند از: برهان علت اولى (همان برهان وسط و طرف شيخ الرئيس) و برهان امكان كه در نوشته‏هاى اكويناس منعكس شده و همان برهان امكان و وجوب بوعلى سينا است. براهين ديگرى از قبيل برهان ماهيت و برهان حدوث و برهان حركت و برهان تركب جسم نيز در همين ليست جاى مى‏گيرند.
براهين غايت‏ شناختى همان است كه گاهى برهان نظم و گاهى برهان حكمت و عنايت ناميده مى‏شود و مى‏تواند تقريرات مختلفى داشته باشد.
تجربه‏ى دينى هم امروز مورد استقبال شديد غربيان خداجوى است. آنهايى كه امروز به خاطر تشكيكات بى‏شمار فلسفى و كلامى سرخورده‏ى از براهين شده‏اند، براى تجربه‏ى دينى اهميت زيادى قايلند و حق هم همين است. هر چند بهتر است اين را به عنوان راه يا راه‏ها مطرح كنيم ، نه به عنوان برهان يا براهين; چرا كه تجربه‏ى دينى شخصى است و هر شخصى ممكن است از راه يك تجربه يا تجربه‏هاى درونى به چنان يقين جازمى نايل شود كه ارباب براهين كلامى و فلسفى به گردشان هم نرسند. بى جهت نيست كه در روايتى از روايات اهل بيت عليهم السلام چنين آمده است:
الطرق الى الله بعدد انفاس الخلائق. (5) «راه ‏هاى (انسان) به سوى خدا ، به شمار نفس‏هاى آفريدگان است‏» .
از آنجا كه مردم، از نظر استقامت در طريق و سرعت و عدم سرعت، يكسان نيستند، امام صادق عليه السلام در ذيل عبارت فوق به دو آيه‏ى قرآنى استناد جسته‏اند:
1. «هم درجات عند الله...» . (6) «مردم در نزد خدا درجاتى‏اند» .
جالب اين است كه نفرموده است: داراى درجات; بلكه فرموده است: خود، درجاتند. اين درجات، مطابق آيه‏ى قبل به دنبال كردن خشنودى يا خشم خداوند ، بستگى دارد. (7)
2. «...يرفع الله الذين آمنوا منكم و الذين اوتوا العلم درجات...» . (8) «خداوند ، درجات كسانى كه از شما ايمان آورده و به آنها علم داده شده ، بالا مى‏برد» .
معلوم مى‏شود مؤمن بدون علم ، داراى يك درجه است (يا اين‏كه خود، يك درجه است) ; ولى مؤمن عالم ، داراى درجات است و از اين‏رو مطابق صدر آيه بايد در مجالس به آنها جا داد و بايد در برابر آنها قيام كرد و آنها را در زندگى اجتماعى و سياسى مقدم داشت; چرا كه خدا آنها را مقدم داشته است. معناى شايسته سالارى همين است.
امام صادق عليه السلام در روايتى كه به آن اشاره شد، فرموده است: « براى هر كسى راهى است كه خداوند، او را به آن راه هدايت كرده است; مشروط به اين كه از مردمى باشد كه اهل هدايتند» . (9) هيچ بشرى نيست كه راهى به سوى خدا نداشته باشد. كفار هم از اين قاعده ، مستثنى نيستند. «اى تو را با هر دلى راهى ديگر» . آنها كه راه را گم كرده‏اند، به اختيار خود، شايستگى هدايت را از دست داده‏اند. در حقيقت، هدايت هست; ولى هدايت پذير نيست.
از روايت مزبور چنين استفاده مى‏شود كه مردم در راه خداشناسى به فطرت خود واگذار شده و از آنها استدلال نخواسته‏اند. تعمق براى زيادت بصيرت و مخصوص برخى از مردم است. استدلال براى نجات گمراهان است. افهام و عقول مردم، در پذيرش مراتب عرفان و تحصيل اطمينان و بر حسب علم و كشف و عيان، متفاوت است. گر چه اصل معرفت، فطرى يا ضرورى است، يا اين‏كه انسان با مختصر تنبيهى به آن ، هدايت مى‏شود; ولى طاير انديشه‏ى برخى از انسانها بلند پرواز است و نبايد بال و پر آنها را قيچى كرد.

سيرى در نهج البلاغه

جا دارد كه درباره‏ى براهين و راه‏هاى وجود شناختى و جهان شناختى نهج البلاغه ، كتابها نوشته شود. شارحان نهج البلاغه در اين باره داد سخن داده و بزرگانى درباره‏ى الهيات و فلسفه‏ى الهى در اين كتاب بى‏مثل و مانند (البته بعد از قرآن) مقالات و رسالاتى تاليف كرده و سخنان پر مغز آن حضرت ، همواره الهام بخش فلاسفه و متكلمان اسلامى بوده است; ولى اين مقاله، بدون اين‏كه در صدد تقرير براهين باشد و بدون اين‏كه مدعى باشد كه نهج البلاغه، همچون كتابهاى فلسفى و كلامى ، به استدلال و اقامه‏ى برهان پرداخته است ، مى‏خواهد از اشارات آن حضرت در جاى جاى نهج البلاغه الهام گيرد و بگويد كه امام على عليه السلام همان گونه كه در مسايل اخلاقى و فقهى و سياسى واقتصادى و دفاعى و دنيوى و اخروى رهنمودهايى انسان ساز داده ، در مسايل فلسفى و كلامى هم رهنمودهاى فراوان دارد; بالخصوص در مورد معرفت‏خداوند.

1. برهان يا براهين وجودشناختى

همواره متفكران شرق و غرب به اين مساله مى‏انديشيده‏اند كه مى‏توان بدون استفاده از غير وجود، بر وجود حق استدلال كرد. در غرب، براى نخستين بار، آنسلم در اين راه گام نهاد و در شرق، بوعلى سينا. نه تقرير آنسلم مورد قبول متفكران غربى قرار گرفت و نه تقرير بوعلى سينا مورد قبول متفكران شرقى.
برهان وجودى غرب ، به جايى نرسيد; ولى شرق تلاش كرد كه تقريرى دقيق و گويا از آن، ارايه دهد. مكتب اشراق بر اساس قاعده‏ى نور به تقرير آن، پرداخت و حكمت متعاليه بر مبناى اصالت و وحدت و تشكيك وجود و اين كه وجود بما هو وجود عين تمام و كمال و فعليت است و اگر نقصان و عدم فعليت، در ساحت وجود راه مى‏يابد، از ناحيه‏ى معلوليت و وابستگى است.
صدرالمتالهين درباره‏ى تقرير خود مى‏گويد:
ان هذه الحجة فى غاية المتانة و القوة ، يقرب ماخذها من ماخذ طريقته الاشراقيين التى تبتنى على قاعدة النور. (10)«اين استدلال، در نهايت متانت و قوت است و ماخذ آن به ماخذ طريقه‏ى اشراقيان كه مبتنى بر قاعده‏ى نور است، نزديك است‏» .
علت اين كه مى‏گويد: نزديك است و نمى‏گويد: عين آن ، اين است كه نور در حكمت اشراق، اخص از وجود است; چرا كه در آنجا موجود است‏به نور و غير نور و هر كدام به قائم به ذات و غير قائم به ذات، تقسيم مى‏شوند. (11) برهان وجودى صدرالمتالهين ، مبانى متعدد فلسفى لازم دارد. ولى علامه‏ى طباطبايى بدون توسل به آن مبانى ، مى‏گويد: وجود ، واقعيتى است كه هر صاحب شعورى به اثبات آن ، ناگزير است و بطلان و رفع آن ، مستلزم ثبوت و وضع آن است. همان كسى كه مى‏گويد: اشيا در واقع ، موهومند ، واقعيت را قبول و اثبات كرده است. واقعيتى كه عدم و بطلان نمى‏پذيرد ، واجب الوجود بالذات است. چيزهايى كه در واقعيت داشتن خود به او محتاجند، واجب بالغير و قائم به اويند. (12) بنابراين وجود خداوند، ضرورى و بديهى است و براهين ، نقش تنبيهى دارند.
نهج البلاغه اين نقش تنبيهى را به خوبى ايفا كرده است. برخى احتمال داده‏اند كه جمله‏ى زير، اشاره به برهان وجودى است:
فهو الذى تشهد له اعلام الوجود على اقرار قلب ذى الجحود. (13) «اوست كه نشانه‏هاى هستى برايش گواهى مى‏دهد و دل منكر را به اقرار وا مى‏دارد» .
واضح است كه اگر اضافه‏ى «اعلام الوجود» را اضافه‏ى بيانى بگيريم ، احتمال فوق به يقين مى‏پيوندد ، ولى اگر اضافه را بيانى نگيريم ، عبارت مزبور اشاره است ‏به براهين جهان شناختى.
اما به نظر نگارنده ، بهترين شاهد بر برهان وجود شناختى ، عبارات زير است:
ولا يجنه البطون عن الظهور و لا يقطعه‏الظهور عن البطون. قرب فناى وعلا فدنا و ظهر فبطن و بطن فعلن و دان ولم يدن. (14) « باطن بودن ، او را از ظاهر بودن نپوشاند و آنچه عيان است ، او را از آنچه نهان است ، جدا نگرداند. نزديك است و دور از دسترس. بالاست و به همه كس، نزديك. آشكار است و نهان و پنهان است و آشكار. او حساب كشى مى‏كند و حساب كشى نمى‏شود. موجودى كه هم ظاهر و هم باطن است، هم نزديك و هم دور است، هم بالا و هم پايين است، خود گواه خود است و خود گواه ديگران.
آفتاب آمد دليل آفتاب
گر دليلت ‏بايد از وى رخ متاب
ذهنى بس وقاد ، لازم است كه از بيان شيواى فوق كه مستند قرآنى هم دارد الهام گيرد و برهان وجود شناختى را بدون استفاده از مبانى دغدغه انگيز كلامى و فلسفى ، تبيين كند.
فلاسفه‏ى بزرگ در اين ميدان ، به تكاپو پرداخته‏اند. مرحوم مدرس آشتيانى نوزده تقرير براى برهان وجود شناختى (يا برهان صديقين) برشمرده است. (15) پر واضح است كه همه‏ى اين تقريرها كامل نيست. برخى از آنها كامل و برخى كاملتر است. اگر برهان علامه‏ى طباطبايى كه بعدا تقرير شده است ، بر تقريرات مورد نظر آشتيانى بيفزاييم ، عدد آن به بيست مى‏رسد و اگر تقرير آنسلم را هم اضافه كنيم، بايد بگوييم: بيست و يك برهان وجود شناختى در دنياى شرق و غرب مطرح شده است. ممكن است تقرير يا تقريراتى هم باشد كه ما از آنها بى‏اطلاعيم.

2. براهين جهان‏شناختى

برخى از براهين جهان شناختى ، مبدا شناختى و برخى غايت‏شناختى و برخى تجربه‏ى دينى است.

الف. مبدا شناختى

براى مبدا شناختى مى‏توان از راه امكان يا حدوث ياحركت‏يا ماهيت‏يا تركب جسم از ماده و صورت برهان وسط و طرف به مطلوب رسيد.
حضرتش فرمود: الدال على قدمه بحدوث خلقه و بحدوث خلقه على وجوده. (16) «خداوند، به حادث شدن خلق، بر قديم بودن و بر هستى خود، راهنمايى كننده است‏» .
از اين بيان، مطالب بسيارى قابل استنباط است. حدوث خلق، هم دليل است‏بر قديم بودن او و هم دليل است‏بر هستى او.
اگر او كه حادث كننده‏ى خلق است، قديم نباشد، نياز دارد به حادث كننده‏ى ديگرى و او نيز به ديگرى و بنابراين، تسلسل لازم مى‏آيد ، اينجاست كه علت اولى به عنوان موجودى قديم ثابت مى‏شود. پس حدوث خلق، دليل است ‏بر وجود و بر ازليت علت نخستين.
موجود قديم ، ثابت و موجود حادث، متغير است. به علاوه، موجود حادث ، ممكن و موجود قديم، واجب است. موجود حادث، مركب از صورت و ماده و موجود قديم ، بسيط است. موجود حادث، مركب از كمال و نقص يا وجدان و فقدان يا وجود و ماهيت است و موجود قديم يعنى قديم بالذات از هر گونه تركيبى منزه است.
بدين ترتيب، از عبارت كوتاه بالا مى‏توان چندين برهان جهان شناختى را استنباط و استخراج كرد.
هنر يك گوينده اين است كه سررشته را به دست عقلا و متفكران بدهد و آنها را به تعقل و تفكر وا دارد.
امام على عليه السلام طورى سررشته‏ها را به دست داده كه تا قيام قيامت، هر چه عقلا فكر كنند، باز هم زمينه‏ى فكر كردن براى آنها فراهم است. امامان معصوم، بيانگر اصول بودند. بر شاگردان مكتب فكرى آنهاست كه فروع را از آن اصول، استخراج كنند. چه لزومى دارد كه القاى اصول و تفريع فروع، مربوط به فقه و مسايل فقهى باشد. در اعتقادات و اخلاق و ساير علوم و فنون نيز چنين است.
مرحوم مجلسى از جامع بزنطى از هشام بن سالم نقل كرده كه امام صادق عليه السلام فرمود:
انما علينا ان نلقى اليكم الاصول و عليكم ان تفرعوا. (17) «تنها وظيفه‏ى ما اين است كه به شما القاى اصول كنيم و بر شماست كه تفريع فروع كنيد» .
رهبران معصوم، تمام سررشته‏هاى علمى و فكرى را به دنبال قرآن و به تبع آن، براى انسانها بيان كرده‏اند و به همين جهت است كه اگر تا قيام قيامت، علماى دينى و غير دينى آنها را دنبال كنند و از تحقيقات و استنباطات خود كتابهايى قطور فراهم آورند و كتابخانه‏ها را انباشته سازند و ديسكتها و سى‏دى‏هاى كامپيوترى را به آلاف و الوف برسانند و امواج شبكه‏هاى فراگير اينترنت را اشباع كنند، باز هم مجال و ميدان كار، بسيار و گسترده خواهد بود.
ما نبايد در نهج البلاغه به دنبال ادله‏ى خداشناسى باشيم. اينها را در كتابهاى كلامى و فلسفى هم مى‏توان جست; بلكه بايد به دنبال سر نخها و سررشته‏هاى فكرى و علمى باشيم.

ب: غايت‏شناختى

اهميت غايت‏شناختى، به مراتب بيشتر از مبدا شناختى است. موجود ازلى را به عنوان مبدا نخستين، همگان قبول دارند. اختلاف مادى و الهى بر سر اين نيست. تصادف فاعلى را همه منكرند. بسيار بعيد است كه كسى قايل شود كه پديده‏اى بدون علت‏باشد. دانشمندان عالم چه مادى و چه الهى در علوم مختلف خود، در پى تبيين پديده‏ها و جستجوى علل آنها هستند. آنها هم از راه علت ‏به معلول پى مى‏برند و هم از راه معلول به علت. هر چند دومى را مفيد يقين تام نمى‏دانند. (18) داروين در پاسخ به نامه‏ى دوستش نوشت: از آن رو ، الهى شده است كه موجود ازلى الهيون، داراى علم و شعور و اراده و حكمت و عنايت است و موجود ازلى ماديين ، كور و كر و فاقد شعور و اراده و تدبير است. (19) پر واضح است كه اولى بر دومى ترجيح دارد. اولى وجدان و فطرت بشر را راضى مى‏كند و دومى خير.
اختلاف عمده و اساسى اكثريت قاطع الهيون با اقليت ناچيز ماديين ، بر سر علت غايى است. قرآن و احاديث اسلامى، مردم را به سوى نظم و حكمت و عنايت‏سوق داده و رموز و اسرار حكيمانه‏ى آفرينش را برهان غايتمندى آفرينش قرار داده‏اند.
قرآن از زبان خردمندانى كه در آيات خلقت مى‏انديشند و دل را به ياد خدا مشغول مى‏دارند و در حال قيام و قعود، به او توجه دارند، مى‏گويد:
«ربنا ما خلقت هذا باطلا...» . (20) «پروردگارا ، اينها را به باطل نيافريده‏اى‏» .
مهم همين است كه انسان، حقانيت آفرينش و لهو و لعب نبودن را ادراك كند و بداند كه بيهودگى در كار خداوند راه ندارد و حكمت و عدالت ، گستره‏ى اين جهان گسترده را فرا گرفته است.
نهج البلاغه در اين مورد ، داد سخن داده و در جاهاى بسيار ، اذهان انسانها را متوجه حكمت و عنايت پروردگار كرده است. از جمله اين كه مى‏فرمايد:
جعل لكم اسماعا لتعى ماعناها و ابصارا لتجلو عن عشاها و اشلاء جامعة لاعضائها ملائمة لاحنائها فى تركي صورها ومدد عمرها بابدان قائمة بارفاقها و قلوب‏رائدة لارزاقها. (21) «خداوند متعال براى شما گوش‏هايى آفريد، تا آنچه لازم است را حفظ كنند و چشمهايى آفريد ، تا از كورى جلا و روشنى بخشند و اندام‏هايى آفريد تا جامع اعضا و قواى باطن باشند. اعضايى كه از نظر تركيب صور، در طول دوره‏ى عمر، با يكديگر متناسبند، و با عقل و تدبير براى كسب روزى ، مجهز شده‏اند» .
در اينجا ما بخش بسيار كوتاهى از خطبه‏ى معروف به «غراء» را نقل كرديم. اگر انسان اين خطبه را به دقت مطالعه كند، پى مى‏برد به اين‏كه در اين خطبه، مطالب بسيار ارزنده‏اى درباره‏ى حكمت و عنايت و عدالت و غايتمندى و بيهوده نبودن نظام آفرينش بيان شده است. انسانها موظفند كه خود را با نظام آفرينش هماهنگ كنند و همچون كسى كه بر خلاف جريان رودخانه شنا مى‏كند و سبب غرق و هلاك خود مى‏شود ، خود را به هلاكت نيفكند و نظام حكيمانه و عادلانه را بازيچه و ظالمانه نپندارد كه نتيجه‏اى جز شقاوت و تيره روزى ندارد. او مى‏فرمايد:
فاتقوا الله عباد الله جهة ما خلقكم له واحذروا منه كنه‏ما حذركم من نفسه واستحقوا منه ما اعد لكم بالتنجز لصدق ميعاده و الحذر من هول معاده. (22) «پس اى بندگان خدا، در جهت آنچه براى آن، آفريده شده‏ايد، تقوا پيشه كنيد و از كنه آنچه شما را از آن برحذر داشته ، بپرهيزيد و خود را سزاوار آن پاداشى سازيد كه در مقام وفاى به وعده‏ى راستين خود براى شما آماده كرده و به جهت ترس از هول قيامت، شما را بدان اميدوار كرده است‏» .
دريغ است كه انسان از غايتمندى نظام آفرينش غافل بماند و عمر خود را به بطالت ‏بگذراند و نيروهاى هدفدار جسمى و روانى خود را به هدر دهد.

ج: تجربه‏ى دينى

دين، متضمن آگاهى از يك امر متعالى است. گويا همگان باور دارند كه تجربه‏ى دينى دربردارنده‏ى امرى متعالى است. شخص مذهبى، به امر متعالى به عنوان غير خودش آگاهى دارد. همه به تعالى از خويش نياز دارند. تجربه‏ى دينى متضمن سرسپردگى تام است. متضمن چيزى است كه مطلق و نهايى است و انسان مى‏خواهد با خلوص كامل، سر سپرده‏ى او باشد. تعالى جستن براى انسان ، ضرورت دارد. تجربه‏ى دينى يعنى همين و بنابراين ، ديندارى براى انسان ضرورى است. (23) سرسپردگى كامل و خالص، بدون معرفت، ممكن نيست. آيا به غير از راه حس و عقل، راه ديگرى به سوى قله‏ى والاى معرفت داريم؟
سر و كار حس ، با محسوسات و سر وكار عقل، با معقولات است. محسوسات و معقولات، مفاهيم ذهنى انسانند. حس و عقل، هر دو ابزارند براى فراهم كردن مفاهيمى كه سرانجام به معقولات اولى و ثانيه منتهى مى‏شوند.
معرفت ‏حسى و عقلى براى انسان، لازم است; ولى معلوم نيست كه كافى باشد. معرفت ‏حسى و عقلى چراغ است; ولى نه چراغى كه همه‏ى جوانب را روشن كند و همه را در راه، روشنى بخشد.
تجربه‏ى دينى چراغى پرنورتر است. ممكن است اولى همگانى نباشد; ولى اين يكى همگانى است. كشتى شكسته‏اى كه به گرداب هلاك افتاده و در حال دست و پا زدن است، چه چيزى مى‏بيند كه به او دل مى‏بندد؟ عقلش به چه استدلالى روى آورده كه نويد بخش نجات اوست؟ او چيزى جز موج نمى‏بيند و صدايى جز غرش دريا و وزش باد و طوفان نمى‏شنود و تن غرق شده‏اش جز ميعان و سردى يا گرمى آب را لمس نمى‏كند و ذائقه‏اش جز شورى آب دريا را نمى‏چشد و هول و هراس و تلاش بى وقفه، به او مجال فكر كردن و استدلال آوردن و اقامه‏ى برهان نمى‏دهد. اينجاست كه او رويكردى ديگر دارد و چشم دلش به موجودى متعالى دوخته مى‏شود و به او اميد پيدا مى‏كند كه نجاتش مى‏دهد. (24) از اميرمؤمنان و مولاى خدا جويان پرسيدند، خدا را چگونه شناختى؟ فرمود:
عرفت الله بفسخ العزائم و حل العقودو نقض الهمم. (25) «خداى را به فسخ تصميمها و گشوده شدن گره‏ها و نقض همتها شناختم‏» .
راستى چه مى‏شود كه انسان از تصميم قاطع خود بر مى‏گردد؟ چه دستى از غيب، گره‏ها را مى‏گشايد؟ چه كسى سر رشته‏ى اهتمامها را در دست دارد و سبب مى‏شود كه كار يا چيزى كه سخت، بدان اهتمام داريم، از آن باز گرديم و نسبت‏به آن بى‏اعتنا يا حداقل كم اعتنا شويم؟ بت پرستان جاهليت كه بتها را عزيزترين عزيزان خود مى‏دانستند، چه شد كه از آنها نفرت پيدا كردند؟ آن اهتمام چرا تبديل به بى اعتنايى شد؟
اينها تجربه‏هايى است كه ما را به يك امر متعالى كه فوق او متعالى‏ترى نيست آگاه مى‏كند. از اين رويكرد معنوى نبايد غافل بود. حتى اهل منطق و برهان نيز از اين رويكرد بى‏نياز نيستند. با گفتن شكر يا تصور مفهوم حسى يا عقلى آن، انسان شيرين كام نمى‏شود. بايد شكر را چشيد. بايد شيرينى آن را مضمضه كرد. به همين جهت است كه شيخ الرئيس در اواخر عمر و شايد در اوايل عمر رويكرد ذوقى پيدا مى‏كند و از بحث، به ذوق روى مى‏آورد و زمينه را براى حكمت ذوقى فراهم مى‏كند. از آن پس حكمت اشراق، ظهور كرد كه هم بحثى بود و هم ذوقى. در حكمت متعاليه‏ى صدرايى تمام جريانات بحثى و ذوقى به هم پيوست.
به علاوه، صحيح نبود كه فقط عرفان و برهان، به هم در آميزند، بلكه قرآن و ساير منابع دينى هم مى‏بايد محور قرار مى‏گرفتند كه اگر آن دو، بشرى بود، اين يكى الهى بود. در حكمت مشاء و اشراق، گرايش وحيانى نمود چندانى نداشت; ولى در حكمت متعاليه كاملا نمود پيدا كرد و حق همين بود; چرا كه وحى و جلوه‏هاى آن در نهج البلاغه و صحيفه‏ى سجاديه و ساير احاديث، مى‏توانند چراغ راه حكيم و عارف باشند.
به هر حال، تعالى روحى و معنوى حكيم و برخوردارى او از تجربه‏ى اصيل دينى و الهام از وحى و سنت، در عالم اسلام و به ويژه تشيع ، فلسفه‏اى به وجود آورد كه در هيچ جاى جهان نمونه ندارد و نداشته است.

پى نوشت:

1. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد: 1/9 (مقدمه) بيروت، 1378هجرى قمرى.
2. تاريخ الفلسفة العربية الاسلامية، عبده الشيباني، ص 113، چاپ چهارم، بيروت، 1965ميلادى.
3. شرح نهج البلاغه ابن ابى الحديد (شرح خطبه‏ى 83) .
4. مجله‏ى تخصصى كلام اسلامى، شماره 35.
5. بحارالانوار: 67/136 139، روايت 7، باب 4.
6. آل عمران/163.
7. «افمن اتبع رضوان الله كمن باء بسخط من الله...» (آل عمران/162) .
8. مجادله/11.
9. بحارالانوار، پيشين.
10. الاسفار الاربعة، نشر مكتبة مصطفوى، قم: 6/16و17.
11. شرح حكمة الاشراق، قطب الدين شيرازى.
12. الاسفار الاربعة (پيشين) تعليقه صفحه 14و15.
13. نهج البلاغه، خطبه 49.
14.نهج البلاغه، خطبه 193 (196: عبده) .
15.تعليقه بر شرح منظومه حكمت‏سبزوارى به اهتمام فلاطورى و محقق، تهران، 1352، ص‏489 497.
16. نهج البلاغه، خطبه 183 (يا 185) .
17. بحارالانوار: 2/245، روايت 54، باب 29.
18. ماديين مى‏گويند: ماده، قديم و متحرك بالذات و عامل بالاتفاق است (دائرة المعارف القرن العشرين، فريد وجدى، ذيل كلمه‏ى «اله‏» : 1/523) معناى اين سخن انكار علت غايى است، نه علت فاعلى.
19. او معتقد بود كه عقيده به تكامل، منتهى به الحاد نمى‏شود، بلكه بهترين دليل بر قدرت كامله‏ى خداوند است. نگاه كنيد به دائرة المعارف القرن العشرين، ذيل كلمه‏ى «اله‏» : 1/531.
20. آل عمران/191.
21. نهج البلاغه فيض الاسلام، ص‏180 خطبه‏ى 82 (خطبه‏ى غراء) .
22. همان ماخذ، ص‏178.
23. نگاه كنيد: كتاب فلسفه‏ى دين ، نورمن. ال. كيسلر، ترجمه‏ى حميد رضا آيت اللهى، جلد اول، بخش اول.
24.مضمونى است از روايت مفصل بزنطى از امام صادق عليه السلام كه در صفحات قبل، به قسمتهايى از آن، استناد كرديم، در اينجا حضرت با طرح اين سؤال كه آيا سوار كشتى شده‏اى؟ مخاطب را به سوى خداشناسى سوق مى‏دهد.
25. نهج البلاغه، حكمت 250.

منبع:كلام اسلامي -36




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط