اوضاع سياسى , مذهبى ايران در آستانه ظهور اسلام
واژه هاى كليدى: ايران, ساسانيان, آئين زرتشت, اسلام.
مقدمه
شناخت دقيق اين تحول بزرگ مستلزم بازشناسى ساختار سياسى , مذهبى امپراتورى ساسانيان در آخرين ايام پادشاهى ايشان است. زيرا علاوه بر عامل بيرونى شرايط درونى جامعه ايرانى نيز در سقوط اين دولت ديرپا موثر بود.
بحران سياسى
تشكيل دولت ساسانى , كه خود پاسخى به بحران هاى ايجاد شده در اواخر عهد اشكانى بود , به واسطه سياستگذارى هاى خاص, به ظهور بحران هاى جديد در زمينه هاى سياست , اجتماع و مذهب انجاميد كه دوره پادشاهى ((قباد)) نقطه اوج آن بود.
على رغم برترى شايان توجه حكومت ساسانى نسبت به اشكانيان در امر تمركز بنيادهاى سياسى , دينى و اقتصادى , در سراسر عصر حاكميت ايشان, نوسان بين تمركز و عدم تمركز يا به تعبيرى نزاع و رقابت ميان شاه و اشراف برقرار بود; به عبارت ديگر ((در دوره ساسانيان نيز رسم ملوك الطوايف اشكانيان با كمى تفاوت ادامه داشت.))(1) هم چنين كاربرد كلمه شاهنشاه و شاه شاهان در اين دوره كه نشانه وجود شاهان محلى در طول حكومت ساسانى , و عدم تمركز كامل بوده , سرانجام به نزاع ميان شاه و اشراف انجاميد و مانع از ايجاد تعادل و توازن در نظام سياسى و اجتماعى ايران در دوره ساسانى گرديد; به طورى كه تنها چند تن از سى و شش پادشاه ساسانى , بيش از ده سال سلطنت كردند و در طول چهار سال پس از سقوط خسرو پرويز از 628 تا 632م, دوازده نفر بر سرير سلطنت تكيه زدند كه عمر سلطنت برخى چند روزى بيش نبود.
تداوم قدرت ملوك الطوايف دوره اشكانى كه منجر به افزايش قدرت نيروهاى گريز از مركز يعنى خاندان ها و اشراف ايالات و ولايات مى شد , با تمايلات مركز طلبانه و استبدادى خاندان ساسان كه خواهان تسلط هرچه بيش تر بر همه طبقات و لايه هاى اجتماعى بودند , منافات داشت. هم چنين تضعيف ملوك الطوايف و مقيد كردن اشراف به دربار و تفويض مشاغل موروثى به ايشان كه از بارزترين اقدامات بنيان گذاران اين سلسله بود, توسط برخى جانشينان قدرتمند ايشان پى گيرى شد, كه در اين بين مى توان به اقدامات يزدگرد اول, هرمز دوم, بلاش, قباد و بالاخره اصلاحات انوشيروان كه در جهت خنثى كردن قدرت اشراف كهن و نيز افزايش قدرت مركزى بود, اشاره كرد. با اين حال در برخى دوره ها كه پادشاه از قدرت كافى برخوردار نبود, دربار و جامعه, صحنه قدرت نمايى اشراف مى شد. از اين كه فقط چهار پادشاه ساسانى خود جانشينان خويش را انتخاب كرده اند(2) و براى نشستن بر تخت پادشاهى همواره پشتيبانى اشراف و روحانيون ضرورى بود(3), مى توان به ميزان نفوذ طبقه اشراف پى برد.
عصر قباد نقطه عطفى در درگيرى شاه و اشراف بود. گرچه وى با استفاده از قيام مزدك خشم توده ها را در جهت تضعيف اشراف بزرگ به كار گرفت, ولى در نهايت فرزندش انوشيروان توانست طى اصلاحات اقتصادى, اجتماعى و با تكيه بر اشراف خرد, (دهقانان و اسواران) ميل سركش اشراف كهن را تا حدود زيادى مهار كند. هر چند اقدامات وى غير مستقيم ناشى از قيام مزدكيان و در جهت خلع سلاح ايشان بود, تقويت دهقانان و تضعيف بيش تر اشراف كهن را نيز در پى داشت و از اين جهت كه به هرج و مرج و آشفتگى ناشى از قيام مزدك خاتمه داد, با اقبال برخى اقشار جامعه رو به رو شد. در واقع جامعه ايرانى كه به دنبال منجى مى گشت, سرخورده و مأيوس از قيام مزدك, امنيت را هر چند به بهاى استبدادى خشن, بر آزادى همراه با نابسامانى ترجيح داد, چرا كه حكومت يك مستبد قابل تحمل تر از حكومت گروهى از مستبدان بود.
((عدل)) در جامعه بسته و متمركز ساسانى كه فاقد تحرك اجتماعى قابل انعطاف بود, به معناى حفظ جايگاه هر يك از طبقات اجتماعى و ممانعت از تعرض آن ها به يكديگر بود. از همين روى قباد ((به حلوان ديوان خراج ساخت و آن را ديوان عدل نام نهادند));(4) بنابراين, ممكن است اعطاى لقب ((عادل)) به انوشيروان نيز از همين سنخ باشد.
اگر عصر انوشيروان را نقطه اوج قدرت ساسانيان به شمار آوريم, بايد گفت, شمارش معكوس سقوط آنان نيز از همين نقطه آغاز شد; دوره اى كه در پاسخ به بحران هاى به وجود آمده در آن اصلاحات اجتماعى, سياسى و اقتصادى صورت گرفت, ليكن اين اصلاحات در نهايت موفق به فرو نشاندن اين بحران ها نگرديد و به عبارت بهتر , اصلاحاتى بود كه در جهت تأمين منافع و مطامع بخش هاى فرودست جامعه نبود , و حتى بيش از گذشته بحران را در تمام جوانب بخصوص در مسائل سياسى و اجتماعى عميق نمود و زمينه هاى شكست ساسانيان و پيروزى اعراب مسلمان را فراهم كرد. تلاش اشراف براى احياى جايگاه خود كه با اصلاحات و اقدامات خسرو اول محدود شده بود و آن ها نمى توانستند اراده خود را بر وى تحميل كنند, در آخرين سال هاى سلطنت وى با حضور اشراف در قيام ((انوشزاد)) و مخصوصا در زمان جانشين وى , يعنى هرمز چهارم شتابى سريع تر گرفت. از سوى ديگر , مداراى مذهبى هرمز چهارم , خشم اشراف مذهبى را برانگيخته بود; و با آن كه او نيز مانند پدرش, با استفاده از خشم طبقات پايين بر ضد بزرگان , شمار زيادى از اشراف را به قتل رساند,(5) اما تداوم دشمنى با روم و تهديد ايران از سوى متحدان منطقه اى آن كشور,(6) شرايط مناسبى براى ابراز ناخشنودى برخى اشراف اعم از نظامى , زميندار , روحانى و نيز اشراف قديم و جديد فراهم كرد كه اين ناخرسندى در شورش ((بهرام چوبينه)) متجلى شد. در حقيقت, قيام بهرام چوبينه نشان داد كه اصلاحات نظامى انوشيروان , در دراز مدت پايدار نبوده است. هم چنين اين قيام آغاز افزايش قدرت نظاميان در صحنه سياسى عصر ساسانى و شروع شكست اصلاحات انوشيروان بود; اصلاحاتى كه هسته اصلى آن نظامى بود و حتى اصلاح مالياتى در راستاى آن و در جهت تأمين درآمد ثابت براى هزينه سپاهى وابسته به مركز طراحى شده بود. در واقع دولت ساسانى در عهد انوشيروان به لحاظ شرايط جديد سياسى ـ اجتماعى و رقابت نظامى با همسايگان, در حال تغيير حاميان اجتماعى خود از اشراف و سران دودمان ها به تكيه گاه وسيع ترى به نام آزادان بود. آزادان گرچه مالك زمين بودند, از طريق تعهد خدمت در سپاه, با شاهنشاه ارتباط مى يافتند.(7) سرانجام اين سياست نيز به ظهور يك بخش نظامى انجاميد كه در اواخر عهد ساسانى هرچه بيش تر در امور سلطنت مداخله مى كردند. شورش بهرام چوبينه اولين حضور گسترده گروه آزادان در صحنه سياسى پس از انوشيروان بود , با وجود اين, اشراف بيش تر مايل بودند به دور فردى چون خسرو پرويز گرد آيند كه از خاندان شاهى بود, نه فردى چون بهرام چوبينه , كه از ديدگاه سنت سياسى حاكم بر جامعه ايرانى غاصب شمرده مى شد.
خسرو دوم, پرويز, كه به كمك روميان و حمايت گروهى از اشراف ايرانى به قدرت دست يافته بود, پس از سركوب شورش بهرام, محتاطانه به تثبيت پايه هاى حكومت لرزان خود همت گماشت و با نابود ساختن ((بندويه)) و ((بستام)) كه از اشراف و نيز از اقوام خود او بودند و نقش بسيار مهمى در انتقال مجدد سلطنت به وى داشتند استبداد پادشاهى خود را نشان داد.
وى با نابود كردن خاندان بنى لخم در راستاى تمركز هرچه بيش تر قدرت, علاوه بر درهم شكستن سد حائل ميان ايرانيان و اعراب موجبات عبور آنان را از مرزها فراهم آورد و سرانجام اين امر به شكست ساسانيان از اعراب در جنگ ((ذى قار)) انجاميد و ضعف ساسانيان براى اقوام عرب آشكار شد, تا آن جا كه ((نولدكه)) حتى اين جنگ را پيش درآمد پيروزى هاى بعدى اعراب مسلمان تلقى مى كند.(8) فرو نشاندن نا آرامى ها در داخل نيز زمينه هاى رويارويى با , دشمن ديرينه , يعنى روميان را فراهم كرد. آخرين جنگ دولت ساسانى با روم كه در فاصله زمانى بين سال هاى 604 ـ 628 روى داد, گرچه در ابتدا براى خسرو و دربار پيروزى هايى به بار آورد, عاقبت به نفع روم خاتمه يافت.
همسايگان ايران , يعنى تركان و روميان در اين زمان هر دو با مشكلات داخلى مواجه بودند و خطرى جدى براى ساسانيان محسوب نمى شدند, اما تضعيف ساسانيان تا حد زيادى معلول برخوردهاى قبلى با ايشان بود; از جمله دلايل مهم تمايل ساسانيان به تمركز, همچون اغلب سلسله هاى حكومتى در ايران, تقويت بنيه داخلى در رويارويى با دشمنان خارجى بود , كه موقعيت جغرافيايى ايران به عنوان معبر اقوام گوناگون نيز همين امر را به وضوح نشان مى دهد.
گرچه گذر زمان, نقش مهم ساسانيان را در جلوگيرى از رخنه اقوام كوچ نشين ترك به غرب نشان داد, اما سرانجام با سقوط ساسانيان, سد دفاعى ايران در مقابل حمله تركان درهم شكست و هجوم همراه با مهاجرت ايشان به غرب آغاز شد.
با خلع خسرو پرويز از پادشاهى و قتل او و به دنبال آن با از بين رفتن مركزيت, بار ديگر دور تكرارى تاريخ ايران آغاز شد و نيروهاى مخالف , جامعه را به سمت هرج و مرج و تزلزل كشاندند و حكومت ملعبه دست ايشان شد. هم چنين با كاهش درگيرى هاى مرزى , سپاهيان و نظاميان بيش از پيش فرصت يافتند تا در امور داخلى دخالت كنند, و با كودتاهاى پى درپى آنان در طول چهار سال, دوازده نفر از پى هم به پادشاهى رسيدند. قدرت مرزبانان و دهقانان نيز در آخرين روزهاى حكومت ساسانى بسيار افزايش يافته بود و ايشان در ولايت خود چندان نيرومند و استوار نشسته بودند كه حتى پس از سقوط دولت ساسانى, رعايا در ابتدا , سقوط دولت را چندان احساس نمى كردند.(9) سياست دشوار مالياتى خسرو پرويز كه در جهت تأمين هزينه جنگ اعمال مى شد , فشار كمرشكنى بر رعايا تحميل نمود , تا آن جا كه به روايت تاريخ قم: ((مردم هلاك شدند و خراب گشتند تا غايت كه كنيزكى را به درهمى مى فروختند)).(10) بلاياى طبيعى همچون طغيان آب دجله , در سال 628م(11) گسترش يافت و وبا , طاعون و قحط و غلا(12) نيز در افزايش بى تعادلى نظام ساسانى موثر واقع شد. در چنين شرايطى , ظلم و ستم چنان تحمل ناپذير شده بود كه كشاورزان غالبا از كشور مى گريختند;(13) و بالاخره بالا رفتن هزينه ها به واسطه رشد سپاهيگرى و ديوانسالارى , كه هر دو از تمركزگرايى و خصوصا اصلاحات خسرو اول نشأت مى گرفت, هم چنين مخارج سنگين درگيرى هاى برون مرزى با روميان , هياطله و تركان كه البته تا حد زيادى معلول موقعيت استراتژيك ايران در مسير جاده ابريشم بود, زمينه هاى سقوط ساسانيان را از درون و بيرون آماده مى ساخت. از سوى ديگر, فقدان سپاه دائمى و استفاده از نيروهاى مزدور ترك, عرب, رومى و هندى در ارتش ساسانى موجب كاهش هرچه بيش تر همبستگى و وحدت در سپاه ساسانى شده بود.
در تحليلى كلى , بايد علت اساسى سقوط ساسانيان را در ساختار قدرت اين نظام جستجو كرد اين ساختار, علاوه بر آن كه قادر نبود در تنظيم رابطه ميان نهادهاى صاحب نفوذ تعادلى پايدار پديد آورد, حتى نتوانست با تغيير ساختار و انجام اصلاحات, تعادل خود را حفظ نمايد. در حقيقت در حالى كه اصلاحات و تغييرات براى خنثى سازى آرام و به دور از خشونت طراحى و اجرا مى شود , اما از آن جا كه با اصلاحات انوشيروان اركان نظام ساسانى هماهنگى و همسازى جديدى از خود نشان نداد , كشمكش هم چنان ادامه يافت و تعادلى جديد جايگزين نظم قبلى نشد و در چنين محيط نامطمئنى , هم پادشاه و هم اشراف و شاهزادگان, هر لحظه از توطئه هاى يكديگر در هراس بودند. از سوى ديگر, تشكيل نيروى نظامى وابسته به دربار كه براى حل بحران هاى داخلى و خارجى طراحى و سازماندهى شده بود, به مشكلى بزرگ تبديل شد و به همراه سياست دينى آنان, موجبات تخريب همه جانبه ساختار سياسى ساسانيان را فراهم كرد. در حالى كه چه بسا , اگر اعراب مسلمان نيامده بودند, دولت ساسانى مى توانست با يك تحول درونى مدتى ديگر به حيات خود ادامه دهد; اما هرگز نبايد نقش اعراب را در سقوط ساسانيان آن گونه كه برخى پنداشته اند ناچيز شمرد.
بحران دينى
هم زمان با تلاش ساسانيان در راه ايجاد يك دولت مركزى نيرومند دستگاه دينى در مسير وصول به چنين مركزيتى گام برمى داشت و به عبارتى قدرت شاهنشاه و نيروى موبدان موبد دو ترجمان يك گرايش و دو بعد يك پديده بود.(17) اگر چه ساسانيان خود قبل از در دست گرفتن قدرت, جايگاه برجسته اى در نظام مذهبى داشتند, در واقع تشكيل دولت ساسانى برآيند همكارى بازوى مذهبى موبدان و بازوى نظامى خاندان ساسانى بود; به همين دليل موبدان پارسى, با توسل به ايمان به مشروعيت انحصارى انديشه و اعمال دينى خود, از قدرت نظامى و سياسى ساسانيان به عنوان ابزارى براى تحميل مزداگرايى به ديگر نقاط كشور و ريشه كن كردن يا سركوب همه ناسازگاران به عنوان انحراف و ارتداد استفاده كردند,(18) اما على رغم رقابت هاى آشكار و پنهان دو نهاد دين و دولت, كه گاه به خصومت مى گراييد, وجود ديدگاه ها و منافع مشترك, از جمله تأكيد بر تمركزگرايى , هم چنين نياز دولت به مشروعيت و نياز دين به قدرت , زمينه هاى سازش و همكارى هر دو را مهيا مى ساخت. چنان كه دولت از دستگاه دينى پشتيبانى مى كرد و نسبت به بدعت گذارى و الحاد بدگمان بود و بارها به تحريك اين دستگاه , به تعقيب و آزار اقليت هاى دينى و سركوب بدعت گذاران يا زنديقان و مهم تر از همه , مانويان و مزدكيان پرداخت كه در ازاى آن دستگاه دينى نيز از سازمان دولت , امتيازات اشراف , حق الهى شاهنشاه و اعتقاد به اطاعت بى چون و چرا از او حمايت مى نمود.(19) به اين ترتيب انديشه هاى سياسى موافق سلطنت و حكومت مطلقه در قالب تئورى هاى مذهبى , توجيه عمومى مى يافت , به طورى كه تئوريسين هاى معروفى چون ((تنسر)), ((كرتير)) و ((آذرپد)) به ترتيب , در ايام پادشاهى اردشير , شاپور اول و دوم , وظيفه مهم تبليغ و القاء تئورى يگانگى دين و دولت را بر عهده گرفتند, اما با وجود اين, پس از چندى , ظهور انديشه مانى و مزدك نشان داد كه ساسانيان علاوه بر بحران هاى شديد اجتماعى به چالش هاى عميق دينى نيز دچار شده اند.
انديشه هاى دينى مانى و مزدك علاوه بر جنبه هاى اجتماعى , در حقيقت واكنشى در مقابل ظهور انديشه اى قشرى بود كه بر مبناى تفسيرى جديد از آيين زرتشتى شكل گرفته بود كه تقويت جايگاه متوليان مذهبى , رشد طبقه روحانيان , طرد و تعقيب نيروهاى مخالف آنان و فرو رفتن پيروان آيين زرتشت در لاك دفاعى, و... از پيامدهاى چنين تفسيرى بود. اگرچه قيام مانى , خصوصا مزدك, در نهايت به تضعيف قدرت روحانيان زرتشتى در برابر شاه منجر شد و تشتت فكرى جامعه اى را كه به ظاهر داراى ثبات فكرى بود , نمودار ساخت , آيين حاكم را به سوى تحجر , تصلب و عدم انعطاف سوق داد و متوليان آن را بر آن داشت تا با هر وسيله ممكن , به تحكيم جايگاه اجتماعى خود بپردازند. در حقيقت, انديشه اى كه توسط سه ايدئولوگ مشهور به ظهور درآمد , جايى براى تساهل فكرى و برخورد انديشه ها و آراء متفاوت باقى نگذاشت و حاصل آن ركود تفكر و انديشه در دوره ساسانى و خلا فكرى در آخرين روزهاى حيات ساسانيان بود. در واقع , پيوند دين و دولت به ايجاد فرهنگى بسته و محدود منجر شد كه گرچه در ابتدا توانست با فرهنگ يونانى و رومى مقابله كند ولى بتدريج به دليل تصلب و انعطاف ناپذيرى و عدم تحول, به فرهنگى راكد تبديل گشت كه بزودى مغلوب فرهنگى متحرك (اسلام) گرديد , در حقيقت , اتكا و وابستگى دين به دولت, سبب شد كه با سقوط يكى از آن دو , ديگرى نيز فرو افتد.
جغرافياى مذهبى
آيين رسمى در دوران پايانى خود , كاملا جنبه دفاعى به خود گرفته بود و ظاهرا جزاى خروج از اين آيين قتل بود(21) و يا حداقل موجب حرمان از ارث و محروميت از حق مالكيت مى شد.(22) اگرچه طى فرمان هايى گذار از دينى و گرايش به دين ديگر منع شده بود, اما اين دستور بيش تر متوجه زرتشتيان بود(23) و از روحيه دفاعى آيين زرتشت و عقب نشينى در مقابل حريفان خبر مى داد. در حقيقت آيين زرتشت در دوره هاى پايانى , شكوه و عظمت پيشين و شور و نشاط اوليه را از دست داده بود و تغيير كيش از آيين زرتشت به مسيحيت امرى عادى بود ولى فقط در موارد معدودى از خلاف آن سخن رفته است, كه آن هم به نظر مى رسد بيش تر براى دستيابى به نعمات شاهى و لذات دنيوى بوده است.(24) حتى پس از چندى , اين آيين جذابيت خود را براى طبقات بالاى جامعه نيز از دست داد; تا جايى كه مثلا در روزگار خسرو اول , يك اسقف عيسوى به جرم اين كه چند تن از اعضاى خاندان شاهى را غسل تعميد داده بود به مرگ محكوم شد. (25)
بررسى جغرافياى مذهبى ايران مقارن با سقوط ساسانيان, علاوه بر اين كه نشان مى دهد دين زرتشت رونق گذشته خود را از دست داده و اديان جديدى در جامعه ايجاد گرديده بود , از آمادگى روانى مردم براى توجه به آيينى جديد كه افق هايى نو را به روى آن ها مى گشود نيز حكايت مى كند. در همين راستا با آن كه اطلاعات دقيقى از ميزان نفوذ اديان غير زرتشتى در قلمرو ايران اواخر عهد ساسانى در دست نيست , اين امر مسلم است كه فشار روزافزون ديگر عقايد و آيين ها بيش از پيش عرصه را بر پيروان زرتشت تنگ مى كرد.
در واپسين روزهاى عهد ساسانى كانون هاى مسيحيت در سراسر قلمرو ساسانيان به چشم مى خورد اما نفوذ آن ها در استان هاى غرب و جنوب غربى , به واسطه نزديكى با مراكز مسيحى و همسايگى با روم و نيز به دليل وجود اقوام سامى نژاد و اسكان اسراى رومى , به مراتب بيش تر بود. ساكنان اين نواحى , كه سرزمينشان از قديم الايام صحنه تلاقى افكار و مذاهب گوناگون بود, به رغم مجاهدت روحانيان زرتشتى , اديان ديگرى داشتند و در حالى كه اكثريت آنان را پيشه وران و بازرگانان تشكيل مى دادند , مسيحيت در ميانشان بيش تر گسترش يافته بود.(26)
آيين مسيح تا قرن چهارم ميلادى علاوه بر ارمنستان در ميان گروه هاى كثيرى از مردم سوريه , اعراب بين النهرين و بخش هايى از ايران نفوذ كرده بود.(27) در خوزستان نيز مسيحيت بشدت تشكل يافته بود, تا آن جا كه انوشيروان نيز بر انبوهى آن قوم تأكيد داشت.(28) آئين نسطورى كه از سوى امپراطورى روم تحت تعقيب بود, در همه جاى شاهنشاهى ساسانى مراكز اسقف نشين داير كرد. نسطوريان بر آن بودند كه علاوه بر گرگان و رى كانون تمامى فعاليت هاى تبليغاتى خود را در مرو, شهر مرزى و مهم خراسان ساسانى مستقر سازند.(29) گرچه در اين سرزمين دين رسمى آيين زرتشت بود(30) نفوذ مسيحيت از آن هم فراتر رفت به گونه اى كه در سده بعدى وقتى اعراب به بخارا وارد شدند, در آن شهر يك كليساى مسيحى يافتند.(31)
علاوه بر نسطوريان , يعقوبيان نيز در ايران پايگاه هايى داشتند. در عهد خسرو اول و دوم اسراى يعقوبى در خراسان و سيستان , هم چنين گيلان و طبرستان اسكان داده شدند و در واپسين روزهاى حكومت ساسانيان , اسقف نشين هاى يعقوبى در هرات , سيستان و آذربايجان نيز تأسيس شده بودند(32) و شمار مسيحيان در اين زمان در استان هاى بين النهرين , ارمنستان و گرجستان كه فرمانبردار ايرانيان بودند بيش تر بود(33) و مسيحيت در ايران چنان ريشه دوانده بود كه برخى برآنند كه اگر اسلام نرسيده بود, مسيحيت جايگزين آيين زرتشت مى شد.(34)
با استقرار تدريجى تركان در نواحى شرق و شمال شرق ايران , آيين بودا نيز به توسعه مراكز تبليغى خود پرداخت و در شهرهاى خراسان شرقى گسترش يافت; زيرا حاكميت ساسانيان در شرق ايران تضعيف شده بود و بودائيان از جانب تركان كه بيش از همه با آنان همراه بودند , كمتر احساس خطر مى كردند. به اين ترتيب فعاليت بودائيان, همچون تبليغات مسيحى, در سغد و ماوراءالنهر , كه مانند بين النهرين محل برخورد آراء و افكار گوناگون و مأمن و پناهگاه مخالفان آيين رسمى به شمار مى رفتند, خصوصا در ميان تركان رواج يافت; و تنها در ميان ايرانيان ساكن آن نواحى كه به دين زرتشت به عنوان ميراث پدرانشان وفادار بودند, گسترش چندانى نيافت.(35) گسترش آيين بودا به حدى بود كه تا هرات هم پيش رفت. طى كاوش هايى در مرو, كتابى بودايى به زبان سانسكريت پيدا شد به همراه آثار ديگرى كه از وجود يك دير بودايى در پايان عهد ساسانى حكايت مى كرد.(36) به هر حال, در نواحى شرقى خراسان, آيين بودا بيش ترين نفوذ مذهبى و فرهنگى را در دوره هاى پيش از اسلام دارا بود,(37) و اين گرايش در شرق نشان مى دهد كه طبع ايرانيان شرقى نيز با ساسانيان چندان سازگار نبوده است.(38)
گرچه يهوديان هم مانند مسيحيان, مورد كينه و عداوت پيروان دين زرتشت قرار داشتند, اما به ايشان همچون مسيحيان, به چشم عمال دشمن نگاه نمى كردند; زيرا دين يهود, دينى تبليغى و تبشيرى نبود و براى گسترش خود در ميان جوامع ديگر نمى كوشيد. يهوديان كه از ديرگاه دشمنان سوگند خورده امپراتورى روم و در نتيجه از حاميان منافع ايران بودند, نه تنها خطر سياسى براى دولت ساسانى محسوب نمى شدند , بلكه در مواردى , همچون واقعه حمله خسرو پرويز به اورشليم , به حمايت از دولت ساسانى مى پرداختند.(39) از نظر اقتصادى نيز تجارت يهوديان مورد پشتيبانى و حمايت ساسانيان بود كه آنان را چون وزنه اى در برابر روم شرقى قرار مى داد.(40) آنان نيز همانند بودائيان در بين النهرين پراكنده بودند و حتى به آن سوى بابل در شرق فرات نيز راه يافته بودند و مراكز يهودىنشين در اغلب بلاد ايران از جمله سلوكيه و تيسفون و اصفهان و همدان يافت مى شد.(41)
مانويه از پرنفوذترين آيين هاى بومى ايران بعد از مذهب رسمى , بود كه مخفيانه به حيات خود ادامه داد و وسعت نفوذ آن در ايران هنگامى آشكار شد كه با سقوط ساسانيان, مانويان براى عرضه مجدد خود فرصت يافتند. مانويان در ايران عهد ساسانى تحت تعقيب قرار گرفتند و بيش تر به ماوراء النهر گريختند و با آن كه آن جا نيز دين زرتشت دين حكام آن منطقه بود, مانويان همچون بودائيان و نسطوريان پناهگاه امنى يافتند و از آزادى نسبى برخوردار گشتند. در حقيقت, گسترش نفوذ اين مذهب در شرق و غرب امپراتورى ساسانى, از عمق و ريشه دار بودن آن در موطن اصلى خود حكايت مى كند.
با قتل عام مزدكيان و رهبران آنان, اين فرقه, مخفيانه به حيات خود ادامه داد و ضربات سختى كه بر پيكر آن وارد شد, مانع از تداوم انديشه هاى مزدكيان تا قرون بعد, حتى در دوره اسلامى نيز نگرديد. در همين رابطه, ابن نديم, گزارشى از حضور گسترده مزدكيان و وارثانشان (خرمدينان) در شهرهاى مختلف ايران خصوصا در نواحى كوهستانى آذربايجان, ديلم, ارمنستان, حتى اصفهان و همدان ارائه مى دهد.(42)
نتيجه
در شريعت رسمى, بيش از اعتقاد و انديشه به اعمال و رسوم توجه مى شد و مردم از مهد تا لحد درگير مقررات مذهبى بودند و هر فرد در طول شبانه روز, بر اثر اندك غفلت, دستخوش گناه و گرفتار پليدى و نجاست مى شد.(48) تصلب و قشرى نگرى مذهب رسمى همراه با رسوم و آيين هاى خشك و خسته كننده كه از احكام رنج آور و بيهوده سرشار شده, و تأثير خود را از دست داده بود, از ديگر دلايل گرايش به اسلام قلمداد شده است كه خلاصگى و سادگى آيين و بى اعتبار كردن خون, نژاد, و امتيازات پدران از ويژگى هاى بارز احكام فقهى آن بود.(49) شايان توجه است كه ايران تنها در نبرد نظامى در مقابل اعراب عقب نشينى نكرد, بلكه دين كهن و تشريفاتى زرتشت نيز مى بايست در برابر آيين يكتاپرستى كه سهولت و قابل فهم بودن احكامش آن را نيرومند ساخته بود, تسليم مى گرديد.(50)
پى نوشت:
*. دانشيار دانشگاه تربيت معلم تهران
1. آرتور كريستين سن, وضع ملت و دولت و دربار در دوره شاهنشاهى ساسانيان, ترجمه و تحرير مجتبى مينوى (تهران, نشريات كمسيون معارف 1314ش) ص ;32 ا.ك.س لمبتون, مالك و زارع در ايران, ترجمه منوچهر اميرى, چاپ سوم (تهران, علمى و فرهنگى, 1362ش) ص 55.
2. اين چهار پادشاه عبارتند از: اردشير اول, شاپور اول, شاپور دوم و خسرو اول.
3. جى. آ بويل. (گردآوردند), تاريخ ايران كمبريج, ترجمه حسن انوشه, چاپ اول (تهران, اميركبير, 1368ش), (جلد سوم ـ قسمت اول) از سلوكيان تا فروپاشى دولت ساسانى, ص 234.
4. حسن بن محمد قمى, تاريخ قم, ترجمه حسن بن على قمى, تصحيح سيدجلال الدين طهرانى, چاپ دوم (تهران, طوس, 1361ش) ص 180.
5. ابى حنيفه دينورى, الاخبار الطوال, تصحيح فلاديمير جرجاس, الطبعه الاولى (ليدن, بريل, 1888م) ص 79.
6. خزرها از شمال, ترك ها از شرق, اعراب از صحرا.
7. ن. پيگولوسكايا, شهرهاى ايران در روزگار پارتيان و ساسانيان, ترجمه عنايت اله رضا, چاپ اول (تهران, علمى و فرهنگى, 1376ش) ص 306.
8. تئودور نولدكه, تاريخ ايرانيان و عرب ها در زمان ساسانيان, ترجمه عباس زرياب, چاپ اول (تهران, انتشارات انجمن آثار ملى, 1358ش) ص 491.
9. همان, ص 673.
10. قمى, همان, ص 180.
11. آرتور كريستين سن, ايران در زمان ساسانيان, ترجمه رشيد ياسمى, چاپ پنجم (تهران, اميركبير, 1367ش) ص 515.
12. ابى الحسن مسعودى, مروج الذهب و معادن الجوهر, تصحيح مفيد محمد قميعه (بيروت, دارالكتب العلميه, 1406ه' ) ج 1, ص 291.
13. آ. اى كولسنيكف, ايران در آستانه يورش تازيان, ص 214.
14. كريستين سن, ايران در زمان ساسانيان, ص 162.
15. فرانتس التهايم, كمك هاى اقتصادى در دوران باستان, ترجمه اميرهوشنگ امينى, چاپ اول (تهران انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى, 1369ش) ص 85.
16. پيگولوسكايا, پيشين, ص 469.
17. جى. آ بويل, پيشين, ج 3, قسمت اول ص 36.
18. همان.
19. همان, ص 55.
20. آرتور كريستين سن, ايران در زمان ساسانيان, ص 290.
21. تئودور نولدكه, پيشين, ص 312 و 479.
22. آرتور كريستين سن, پيشين, ص 341.
23. آ. اى كولسنيكف, پيشين, ص 176.
24. خسرو پرويز كه نسبت به يك عيسوى تغيير كيش داده مظنون گشته بود كه وى از روى عقيده يا به خاطر خوشى هاى دنيا اين كار را كرده است, وى را به چهار ميخ كشيد و اموالش را ضبط كرد (همان, ص 178).
25. تئودور نولدكه, پيشين, ص 480.
26. ريچارد فراى, ميراث باستانى ايران, ترجمه مسعود رجب نيا, چاپ سوم (تهران, علمى و فرهنگى, 1368ش) ص 359.
27. پيگولوسكايا, پيشين, ص 472.
28. ابى حنيفه دينورى, پيشين, ص 71.
29. فرانتس آلتهايم, پيشين, ص 168.
30. ريچارد فراى, عصر زرين فرهنگ ايران, ترجمه مسعود رجب نيا, چاپ دوم (تهران, سروش, 1363ش) ص 59.
31. ابوبكر نرشخى, تاريخ بخارا, ترجمه ابونصر احمدبن محمد, تصحيح مدرسى رضوى, چاپ دوم (تهران, توس, 1363ش) ص 170.
32. فرانتس آلتهايم, پيشين, ص 180.
33. آ. اى كولسنيكف, پيشين, ص 179.
34. عبدالحسين زرين كوب, تاريخ ايران بعد از اسلام, چاپ سوم (تهران, اميركبير, 1362ش) ص 170.
35. و. و بارتولد, تركستان نامه (تركستان در عهد هجوم مغول), 2 ج, ترجمه كريم كشاورز, چاپ دوم (تهران, آگاه, 1366ش) ج 1, ص 402.
36. ريچارد فراى, پيشين, ص 47.
37. كليفورد ادموند باسورث, تاريخ غزنويان, 2 ج, ترجمه حسن انوشه, چاپ دوم (تهران, اميركبير, 1362ش) ج 1, ص 201.
38. على حصورى, آخرين شاه, چاپ اول (تهران, مولف, 1371ش) ص 58.
39. فرانتس آلتهايم, پيشين, ص 93 و 174.
40. ن. پيگولوسكايا, اعراب حدود مرزهاى روم شرقى و ايران, ترجمه عنايت اله رضا, چاپ اول (تهران, موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى, 1372ش) ص 191.
41. حسن تقى زاده, از پرويز تا چنگيز, چاپ اول (تهران, فروغى, 1349ش) ص 30.
42. ابن النديم; الفهرست, ترجمه محمدرضا تجدد, چاپ سوم (تهران, اميركبير, 1366ش) ص 610.
43. ابوالفتح محمدبن عبدالكريم الشهرستانى, الملل و النحل, 3 ج, تصحيح شيخ احمد فهمى محمد (بيروت, دارالسرور, 1367ه') ج 2, ص 61 به بعد.
44. آرتور كريستين سن, پيشين, ص ;456 پيگولوسكايا, پيشين, ص 82.
45. ر.ك, عهد اردشير, به اهتمام احسان عباس, ترجمه محمدعلى امام شوشترى, (تهران, انجمن آثار ملى, 1348) ص 100.
46. محمدبن جرير طبرى, تاريخ الامم و الملوك (تاريخ الطبرى), 6 ج (بيروت, عزالدين, 1407ه') ج 1, ص 428.
47. احمدبن يحيى بلاذرى, فتوح البلدان, تصحيح رضوان محمد رضوان (بيروت, دارالكتب العلميه, 1398ه') ص 290.
48. آرتور كريستين سن, پيشين, ص 141.
49. سر توماس آرنولد, تاريخ گسترش اسلام, ترجمه ابوالفضل عزتى (تهران, دانشگاه تهران, 1358ش) ص 301.
50. آ. اى كولسنيكف, پيشين, ص 6.
ـ ابن النديم, الفهرست, ترجمه محمدرضا تجدد, چاپ سوم (تهران, اميركبير, 1366ش).
ـ بارتولد, و. و, تركستان نامه (تركستان در عهد هجوم مغول), 2 ج, ترجمه كريم كشاورز, چاپ دوم (تهران, آگاه, 1366ش) ج 1.
ـ باسورث, كليفورد ادموند, تاريخ غزنويان, 2 ج, ترجمه حسن انوشه, چاپ دوم (تهران, اميركبير, 1362ش) ج 1.
ـ بلاذرى, احمدبن يحيى, فتوح البلدان, تصحيح رضوان محمد رضوان (بيروت, دارالكتب العلميه, 1398ه').
ـ پيگولوسكايا, ن. اعراب حدود مرزهاى روم شرقى و ايران, ترجمه عنايت اله رضا, چاپ اول (تهران, موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگى, 1372ش).
ـ تقى زاده, حسن, از پرويز تا چنگيز, چاپ اول (تهران, فروغى, 1349ش).
ـ التهايم, فرانتس, كمك هاى اقتصادى در دوران باستان, ترجمه اميرهوشنگ امينى, چاپ اول (تهران انتشارات و آموزش انقلاب اسلامى, 1369ش).
ـ بويل, جى. آ, (گردآوردنده), تاريخ ايران كمبريج, ترجمه حسن انوشه, چاپ اول (تهران, اميركبير, 1368ش), (جلد سوم ـ قسمت اول) از سلوكيان تا فروپاشى دولت ساسانى.
ـ حصورى, على, آخرين شاه, چاپ اول (تهران, مولف, 1371ش).
ـ دينورى, ابى حنيفه, الاخبار الطوال, تصحيح فلاديمير جرجاس, الطبعه الاولى (ليدن, بريل, 1888م).
ـ زرين كوب, عبدالحسين, تاريخ ايران بعد از اسلام, چاپ سوم (تهران, اميركبير, 1362ش).
ـ سرتوماس, آرنولد, تاريخ گسترش اسلام, ترجمه ابوالفضل عزتى (تهران, دانشگاه تهران, 1358ش).
ـ الشهرستانى, ابوالفتح محمدبن عبدالكريم, الملل و النحل, 3 ج, تصحيح شيخ احمد فهمى محمد (بيروت, دارالسرور, 1367ه') ج 2.
ـ طبرى, محمدبن جرير, تاريخ الامم و الملوك (تاريخ الطبرى), 6 ج (بيروت, عزالدين, 1407ه') ج 1.
ـ فراى, ريچارد, عصر زرين فرهنگ ايران, ترجمه مسعود رجب نيا, چاپ دوم (تهران, سروش, 1363ش).
ـ ــ , ميراث باستانى ايران, ترجمه مسعود رجب نيا, چاپ سوم (تهران, علمى و فرهنگى, 1368ش).
ـ قمى, حسن بن محمد, تاريخ قم, ترجمه حسن بن على قمى, تصحيح سيدجلال الدين طهرانى, چاپ دوم (تهران, طوس, 1361ش).
ـ كريستين سن, آرتور, ايران در زمان ساسانيان, ترجمه رشيد ياسمى, چاپ پنجم (تهران, اميركبير, 1367ش).
ـ ـ , وضع ملت و دولت و دربار در دوره شاهنشاهى ساسانيان, ترجمه و تحرير مجتبى مينوى (تهران, نشريات كمسيون معارف, 1314ش).
ـ لمبتون, ا.ك.س, مالك و زارع در ايران, ترجمه منوچهر اميرى, چاپ سوم (تهران, علمى و فرهنگى, 1362ش).
ـ مسعودى, ابى الحسن, مروج الذهب و معادن الجوهر, تصحيح مفيد محمد قميعه (بيروت, دارالكتب العلميه, 1406ه' ) ج 1.
ـ ن. پيگولوسكايا, شهرهاى ايران در روزگار پارتيان و ساسانيان, ترجمه عنايت اله رضا, چاپ اول (تهران, علمى و فرهنگى, 1376ش).
ـ نرشخى, ابوبكر, تاريخ بخارا, ترجمه ابونصر احمدبن محمد, تصحيح مدرسى رضوى, چاپ دوم (تهران, توس, 1363ش).
ـ نولدكه, تئودور, تاريخ ايرانيان و عرب ها در زمان ساسانيان, ترجمه عباس زرياب, چاپ اول (تهران, انتشارات انجمن آثار ملى, 1358ش).
منبع:فصلنامه تاریخ اسلام
/خ