فلسفه تاريخ اسلامى
مولف : حجت الاسلام میرباقری
فلسفه تاريخ، علمى نظرى است كه به تحليل و تعليل تاريخ به مثابه كليتى فراگير و منسجم و مبتنى بر روابط قاعده مند مى پردازد؛ به گونه اى كه نتايج آن معطوف به كاركردهاى عينى است و در آن سؤال هايى همانند علل پيدايش و تكامل تاريخ و مراحل آن، آغاز تاريخ و فرجام آن، نقش خالقيت و ربوبيت الهى و نيز اراده هاى انسانى در پيدايش و تحولات تاريخى، جبهه بندى و مرزبنديهاى اصلى و فراگير درون تاريخ و عوامل و ريشه هاى آن و... مورد بحث و بررسى قرار گرفته و پاسخ مى يابند.
۱- در بررسى فلسفه تاريخ اسلامى، پنج نكته اساسى را بايد مورد توجه قرار داد. نخستين نكته اينكه، فلسفه تاريخ اسلامى براساس اعتقاد به حاكميت اراده و مشيت حق بر كل تاريخ بنا شده است.
در يك نگاه كلان مى توان انديشه هاى فلسفه تاريخى را به دو گروه كلى تقسيم كرد. برخى انديشه هاى فلسفه تاريخى، جريان حركت تاريخ را با صرفنظر از حاكميت اراده و مشيت خداوند متعال تحليل و برخى ديگر جريان حركت تاريخ را براساس حاكميت اراده خداوند متعال تفسير مى كنند.
طبيعى است كه انديشه هاى دينى، بويژه تفكر اسلامى و شيعى، عالم را بر محور حاكميت حضرت حق بر كل خلقت، تفسير مى كنند و همانطور كه همه عالم را ناشى از اراده، مشيت و اوصاف جمال و جلال الهى مى دانند، معتقدند كه آغاز و انجام عالم و تاريخ هم سراسر آيات عظمت الهى و مسير تحقق اراده الهى است.
براساس اين نگاه، حركت تاريخ بايد براساس خالقيت و ربوبيت خداى متعال تفسير شود؛ يعنى خداى متعال هم خالق كل هستى، از جمله بشريت و جريان تكامل تاريخى اوست و هم براساس ربوبيت خود عهده دار سرپرستى و تكامل تاريخ بشرى است؛ چنانكه قرآن مى فرمايد: «ربنّا الذى أعطى كلّ شىء خلقه ثمّ هدى». ربوبيت الهى عهده دار تكامل و هدايت انسان به سمت كمال است. بنابراين، نه تاريخ جلوه اى از جلوات ماده و برآمده از ذات ماده است و نه جبر تاريخى بر پيشرفت و تكامل تاريخ حاكم است، بلكه خلقت عالم و تاريخ ناشى از خالقيت حضرت حق و تكامل آن ناشى از ربوبيت الهى است.
۲- براساس فلسفه تاريخ اسلامى حركت عالم رو به سوى كمال است. اگر ما پذيرفتيم كه حكمت و ربوبيت حضرت حق بر حركت تاريخ حاكم است بايد بپذيريم كه حركت كل تاريخ بايد به سوى تكامل باشد. نظريه فلسفه تاريخ اسلامى همانطور كه به خالقيت و ربوبيت حضرت حق، متكى است به نظريه معاد هم متكى است؛ يعنى حركت كلى عالم را به سمت قرب به سوى خداى متعال تفسير مى كند و معتقد است حركت كلى عالم در پايان خود، به توسعه پرستش خداوند متعال و كمال عبوديت و بندگى ختم مى شود.
۳- نكته سومى كه در تحليل فلسفه تاريخ اسلامى بايد بر آن تأكيد كرد اين است كه اراده هاى انسان ها در حركت تاريخ نقش ايفا مى كنند؛ البته نه به اين معنا كه چيزى به انسان ـ در عرض اراده خداى متعال ـ تفويض شده، بلكه به همان معنايى كه در مبحث جبر و اختيار در مسلك شيعى متناسب با معارف اهل بيت(عليهم السلام) تبيين شده است؛ يعنى نه جبر است و نه تفويض، بلكه امرى بين اين دو است. خداوند متعال به انسان ها اراده داده و به ميزانى كه مشيت او اجازه دهد و به ميزانى كه امداد كند، اراده هاى انسانى در تحقق حوادث عالم به ايفاى نقش مى پردازند.
از همين جاست كه حركت تاريخ دو سمت پيدا كرده و به دو جبهه تقسيم مى شود: در يك جبهه، اراده هايى عمل مى كنند كه بر محور عبوديت خداوند متعال و خضوع و خشوع و تذلل در برابر او قرار دارند. يعنى اين اراده ها در برابر اراده حضرت حق، تسليم و خاضع و خاشعند؛ يعنى با اين كه حركت ارادى است اما هماهنگ با ربوبيت تشريعى خداوند متعال واقع مى شود و چون ربوبيت تشريعى با ربوبيت تكوينى هماهنگ است، هماهنگى بين مشيت بالغه و فعل عباد در اين منزلت اتفاق مى افتد. از سوى ديگر، چون موجوداتى مانند انسان و جن، داراى اراده و اختيار هستند و در اثر اين اراده و اختيار، طغيان هم اتفاق مى افتد و جبهه دوم كه از آن به جبهه سركشى، گردن فرازى و استكبار و تعزّز در برابر خداوند متعال تعبير مى شود به وجود مى آيد.
هر يك از اين دو جبهه در حركت خود دنبال گسترش خويش هستند و به همين دليل حق و باطل در تاريخ درگير مى شوند. اصلى ترين تعارضى كه در تاريخ وجود دارد، تعارض ايمان و كفر، و عبوديت و استكبار است و حركت كلى عالم هم در پايان به سمت غلبه عبوديت و بندگى پيش مى رود. نكته قابل تأمل اين است كه اگر چه اراده هاى انسانى در حركت تاريخ حضور دارند ولى نقش آنها نقش محورى نيست و سمت و سوى كل تاريخ با مشيت بالغه خداوند متعال مشخص مى شود. انسان ها نمى توانند قوانين كلى خلقت را كه ظهور مشيت خداوند متعال است تغيير دهند، بلكه اراده آنها در چارچوب همين قوانين عمل مى كند و در دل اين قوانين و در تبعيت آنها، سطحى از تأثير هم براى آنها قرار داده شده است. هم جبهه حق و هم جبهه باطل به ميزان مشيت الهى، مأذون هستند و متناسب با آن مشيت، مورد امداد هم قرار مى گيرند؛ يعنى مشيت بالغه الهى متناسب با حركت كل، هر دو جبهه را امداد مى كند و بر همين اساس، درگيرى هاى حق و باطل در تاريخ روى مى دهد.
۴- چه در جبهه حق و چه در جبهه باطل همه اراده ها يكسان، يكنواخت و هم عرض نيستند. بلكه جريان اراده هاى انسانى در طول تاريخ، داراى يك نظام است. اين نكته بسيار مهمى است كه در تحليل فلسفه تاريخ اسلامى بايد مورد توجه قرار گيرد. بعضى از اراده ها، اراده هاى محورى در كل تاريخ هستند؛ يعنى كل حركت تاريخ تحت تأثير آنها واقع مى شود. ما در جبهه حق، انبياء و اولياى الهى را داريم كه محور حق در طول تاريخ اند و باقى اراده ها به اشتداد و قوت اين اراده هاست كه در مسير بندگى خداى متعال قرار ميگيرند. محور اين انبيا و اولياى الهى هم وجود نورانى و مقدس نبى اكرم(صلى الله عليه و آله) و اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) هستند كه براساس معارف شيعى محور كل بندگى و پرستش در كل تاريخ اند. چنانكه فرموده اند: «بنا عُبِداللّه، بنا عُرِف اللّه» و «لولانا ما عُبِداللّه»؛ يعنى بشدت بندگى و خضوع آنهاست كه همه عالم در برابر خداوند متعال سجده مى كنند و به تبع عبادت آنهاست كه ديگران، در همه سطوح، خداوند متعال را بندگى مى كنند. حتى انبياى اولوالعزم(عليهم السلام) هم تحت سرپرستى و ولايت آنها به رشد مى رسند.
در سطوح بعدى، ديگر اراده ها هم نقش دارند. بعضى اراده ها، اراده هاى تبعى اند و تأثير آنها در فرايندهاى تاريخى بسيار محدود است؛ آنها اراده هايى هستند كه سرپرستى يك جمع كوچك و يا جوامع كوچك را برعهده دارند. بعضى ديگر از اراده ها در مقياس جهانى تأثيرگذارند و برخى هم در مقياس تاريخ حضور دارند كه از جمله آنها انبياء بويژه انبياى اولوالعزم (عليهم السلام) هستند. اراده اى هم هست كه محور كل تاريخ عبوديت و بندگى است و آن اراده شخص شخيص نبى اكرم(صلى الله عليه و آله) و اهل بيت ايشان(عليهم السلام) است.
در جبهه مقابل هم اراده هايى وجود دارد كه محور جريان كفر در عالم هستند. محوريت آنها گاهى در سطح يك گروه و جامعه كوچك و گاهى هم در سطح جامعه بزرگ كفر در يك عصر و گاهى در سطح تاريخ است.
پس، اگر چه تاريخ در فرايندى است كه اراده هاى انسانى هم در آن حضور پيدا مى كند اما بايد توجه داشت كه اين اراده ها هم در جبهه حق و هم در جبهه باطل بر محور اراده هايى كه در كل تاريخ تأثير گذارند شكل مى گيرند.
۵- محور كل در دو جبهه حق و باطل داراى موازنه يكسان نيستند، بلكه در كل عالم خلقت و تاريخ حتماً محور كل در جبهه عبوديت بر محور كل در جبهه باطل غلبه دارد؛ گرچه ممكن است كشمكش طولانى اتفاق بيفتد. بنابراين، جهت گيرى كل بر محور اراده عبوديت شكل مى گيرد. به تعبير ديگر، سجود و عبوديت نبى اكرم(صلى الله عليه و آله) و اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام ) بر شيطنت شياطين غلبه مى كند و در مرحله بعد سجود انبياء بر شيطنت طواغيت و شياطين انسى و جنى كه در مقابل آنها هستند غالب مى شود. و حركت كل، به سمت غلبه عبوديت پيش مى رود. ظهور اين موضوع در عالم دنيا غلبه تمدن الهى بر تمدن مادى است؛ چون جريان تمدن ها در طول تاريخ چيزى جز جارى و سارى شدن اراده هاى انسانى در فاعل هاى مادون، از جمله فاعل هاى طبيعى - كه خداوند آنها را مسخّر اراده هاى انسانى قرار داده است ـ نيست؛ به بيان ديگر، وقتى اراده هاى انسانى درهم تنيده مى شود، نظام پيدا مى كند و شكل تاريخى به خود مى گيرد و ابعاد مختلف حيات اجتماعى انسان، از سياست و فرهنگ و اقتصاد را شكل مى دهد و هماهنگ مى كند و سپس در طبيعت جارى مى شود و فاعل هاى مسخر را هم آغوش و هماهنگ، همراه و هم جهت با خود مى كند و صبغه خاص اراده خود را به آنها مى دهد؛ در نتيجه، تمدن ساخته مى شود.
بنابراين، اگر خوب نگاه كنيم دو تمدن را در طول تاريخ مى بينيم: يكى تمدن هاى استكبارى و ديگرى تمدن هايى كه بر مبناى ايمان و عبوديت اند؛ البته در بين آنها طيفى از التقاط هم وجود دارد و در پايان هم آنچه ظهور مى كند تمدن الهى بر محور عبوديت و ولايت ولى اللّه الاعظم، (صلوات اللّه و سلامه عليه) است. پس در پايان همين دنيا هم غلبه با عبوديت است و در كل خلقت هم حركت عالم بر محور ولايت نبى اكرم(صلى الله عليه و آله) و اميرمؤمنان و اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام ) شكل مى گيرد، نه بر محور ولايت ابليس.
از نكات پيش گفته مى توان نتيجه گرفت كه هرچند حركت عالم در همين دار دنيا به سمت عصر ظهور است و در اين حركت، كه اراده هاى انسانى هم ايفاى نقش مى كنند ولى نه بدان معنا كه اراده هاى انسان هاى متعارف، اراده هايى محورى در حركت تاريخ به سمت صلاح باشند، بلكه محور كل در جبهه حق، ربوبيت خداوند متعال است و در درون اين جبهه هم، اراده ولى اللّه محور اصلاح كل است و ولايت و هدايت و سرپرستى آنهاست كه تاريخ را به نقطه مطلوب خود مى رساند. شخصيت امام عصر(عج الله تعالى فرجه الشريف) يك شخصيت اسطوره اى نيست بلكه شخصيت ايشان شخصيتى واقعى و محور حركت بندگى در عصر ما است و حركت كل ملكوت و ملك عالم با عبادت ايشان تنظيم مى شود و غلبه پايانى بر جبهه باطل هم به همين گونه واقع خواهد شد.
منبع: روزنامه ایران
/الف
۱- در بررسى فلسفه تاريخ اسلامى، پنج نكته اساسى را بايد مورد توجه قرار داد. نخستين نكته اينكه، فلسفه تاريخ اسلامى براساس اعتقاد به حاكميت اراده و مشيت حق بر كل تاريخ بنا شده است.
در يك نگاه كلان مى توان انديشه هاى فلسفه تاريخى را به دو گروه كلى تقسيم كرد. برخى انديشه هاى فلسفه تاريخى، جريان حركت تاريخ را با صرفنظر از حاكميت اراده و مشيت خداوند متعال تحليل و برخى ديگر جريان حركت تاريخ را براساس حاكميت اراده خداوند متعال تفسير مى كنند.
طبيعى است كه انديشه هاى دينى، بويژه تفكر اسلامى و شيعى، عالم را بر محور حاكميت حضرت حق بر كل خلقت، تفسير مى كنند و همانطور كه همه عالم را ناشى از اراده، مشيت و اوصاف جمال و جلال الهى مى دانند، معتقدند كه آغاز و انجام عالم و تاريخ هم سراسر آيات عظمت الهى و مسير تحقق اراده الهى است.
براساس اين نگاه، حركت تاريخ بايد براساس خالقيت و ربوبيت خداى متعال تفسير شود؛ يعنى خداى متعال هم خالق كل هستى، از جمله بشريت و جريان تكامل تاريخى اوست و هم براساس ربوبيت خود عهده دار سرپرستى و تكامل تاريخ بشرى است؛ چنانكه قرآن مى فرمايد: «ربنّا الذى أعطى كلّ شىء خلقه ثمّ هدى». ربوبيت الهى عهده دار تكامل و هدايت انسان به سمت كمال است. بنابراين، نه تاريخ جلوه اى از جلوات ماده و برآمده از ذات ماده است و نه جبر تاريخى بر پيشرفت و تكامل تاريخ حاكم است، بلكه خلقت عالم و تاريخ ناشى از خالقيت حضرت حق و تكامل آن ناشى از ربوبيت الهى است.
۲- براساس فلسفه تاريخ اسلامى حركت عالم رو به سوى كمال است. اگر ما پذيرفتيم كه حكمت و ربوبيت حضرت حق بر حركت تاريخ حاكم است بايد بپذيريم كه حركت كل تاريخ بايد به سوى تكامل باشد. نظريه فلسفه تاريخ اسلامى همانطور كه به خالقيت و ربوبيت حضرت حق، متكى است به نظريه معاد هم متكى است؛ يعنى حركت كلى عالم را به سمت قرب به سوى خداى متعال تفسير مى كند و معتقد است حركت كلى عالم در پايان خود، به توسعه پرستش خداوند متعال و كمال عبوديت و بندگى ختم مى شود.
۳- نكته سومى كه در تحليل فلسفه تاريخ اسلامى بايد بر آن تأكيد كرد اين است كه اراده هاى انسان ها در حركت تاريخ نقش ايفا مى كنند؛ البته نه به اين معنا كه چيزى به انسان ـ در عرض اراده خداى متعال ـ تفويض شده، بلكه به همان معنايى كه در مبحث جبر و اختيار در مسلك شيعى متناسب با معارف اهل بيت(عليهم السلام) تبيين شده است؛ يعنى نه جبر است و نه تفويض، بلكه امرى بين اين دو است. خداوند متعال به انسان ها اراده داده و به ميزانى كه مشيت او اجازه دهد و به ميزانى كه امداد كند، اراده هاى انسانى در تحقق حوادث عالم به ايفاى نقش مى پردازند.
از همين جاست كه حركت تاريخ دو سمت پيدا كرده و به دو جبهه تقسيم مى شود: در يك جبهه، اراده هايى عمل مى كنند كه بر محور عبوديت خداوند متعال و خضوع و خشوع و تذلل در برابر او قرار دارند. يعنى اين اراده ها در برابر اراده حضرت حق، تسليم و خاضع و خاشعند؛ يعنى با اين كه حركت ارادى است اما هماهنگ با ربوبيت تشريعى خداوند متعال واقع مى شود و چون ربوبيت تشريعى با ربوبيت تكوينى هماهنگ است، هماهنگى بين مشيت بالغه و فعل عباد در اين منزلت اتفاق مى افتد. از سوى ديگر، چون موجوداتى مانند انسان و جن، داراى اراده و اختيار هستند و در اثر اين اراده و اختيار، طغيان هم اتفاق مى افتد و جبهه دوم كه از آن به جبهه سركشى، گردن فرازى و استكبار و تعزّز در برابر خداوند متعال تعبير مى شود به وجود مى آيد.
هر يك از اين دو جبهه در حركت خود دنبال گسترش خويش هستند و به همين دليل حق و باطل در تاريخ درگير مى شوند. اصلى ترين تعارضى كه در تاريخ وجود دارد، تعارض ايمان و كفر، و عبوديت و استكبار است و حركت كلى عالم هم در پايان به سمت غلبه عبوديت و بندگى پيش مى رود. نكته قابل تأمل اين است كه اگر چه اراده هاى انسانى در حركت تاريخ حضور دارند ولى نقش آنها نقش محورى نيست و سمت و سوى كل تاريخ با مشيت بالغه خداوند متعال مشخص مى شود. انسان ها نمى توانند قوانين كلى خلقت را كه ظهور مشيت خداوند متعال است تغيير دهند، بلكه اراده آنها در چارچوب همين قوانين عمل مى كند و در دل اين قوانين و در تبعيت آنها، سطحى از تأثير هم براى آنها قرار داده شده است. هم جبهه حق و هم جبهه باطل به ميزان مشيت الهى، مأذون هستند و متناسب با آن مشيت، مورد امداد هم قرار مى گيرند؛ يعنى مشيت بالغه الهى متناسب با حركت كل، هر دو جبهه را امداد مى كند و بر همين اساس، درگيرى هاى حق و باطل در تاريخ روى مى دهد.
۴- چه در جبهه حق و چه در جبهه باطل همه اراده ها يكسان، يكنواخت و هم عرض نيستند. بلكه جريان اراده هاى انسانى در طول تاريخ، داراى يك نظام است. اين نكته بسيار مهمى است كه در تحليل فلسفه تاريخ اسلامى بايد مورد توجه قرار گيرد. بعضى از اراده ها، اراده هاى محورى در كل تاريخ هستند؛ يعنى كل حركت تاريخ تحت تأثير آنها واقع مى شود. ما در جبهه حق، انبياء و اولياى الهى را داريم كه محور حق در طول تاريخ اند و باقى اراده ها به اشتداد و قوت اين اراده هاست كه در مسير بندگى خداى متعال قرار ميگيرند. محور اين انبيا و اولياى الهى هم وجود نورانى و مقدس نبى اكرم(صلى الله عليه و آله) و اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام) هستند كه براساس معارف شيعى محور كل بندگى و پرستش در كل تاريخ اند. چنانكه فرموده اند: «بنا عُبِداللّه، بنا عُرِف اللّه» و «لولانا ما عُبِداللّه»؛ يعنى بشدت بندگى و خضوع آنهاست كه همه عالم در برابر خداوند متعال سجده مى كنند و به تبع عبادت آنهاست كه ديگران، در همه سطوح، خداوند متعال را بندگى مى كنند. حتى انبياى اولوالعزم(عليهم السلام) هم تحت سرپرستى و ولايت آنها به رشد مى رسند.
در سطوح بعدى، ديگر اراده ها هم نقش دارند. بعضى اراده ها، اراده هاى تبعى اند و تأثير آنها در فرايندهاى تاريخى بسيار محدود است؛ آنها اراده هايى هستند كه سرپرستى يك جمع كوچك و يا جوامع كوچك را برعهده دارند. بعضى ديگر از اراده ها در مقياس جهانى تأثيرگذارند و برخى هم در مقياس تاريخ حضور دارند كه از جمله آنها انبياء بويژه انبياى اولوالعزم (عليهم السلام) هستند. اراده اى هم هست كه محور كل تاريخ عبوديت و بندگى است و آن اراده شخص شخيص نبى اكرم(صلى الله عليه و آله) و اهل بيت ايشان(عليهم السلام) است.
در جبهه مقابل هم اراده هايى وجود دارد كه محور جريان كفر در عالم هستند. محوريت آنها گاهى در سطح يك گروه و جامعه كوچك و گاهى هم در سطح جامعه بزرگ كفر در يك عصر و گاهى در سطح تاريخ است.
پس، اگر چه تاريخ در فرايندى است كه اراده هاى انسانى هم در آن حضور پيدا مى كند اما بايد توجه داشت كه اين اراده ها هم در جبهه حق و هم در جبهه باطل بر محور اراده هايى كه در كل تاريخ تأثير گذارند شكل مى گيرند.
۵- محور كل در دو جبهه حق و باطل داراى موازنه يكسان نيستند، بلكه در كل عالم خلقت و تاريخ حتماً محور كل در جبهه عبوديت بر محور كل در جبهه باطل غلبه دارد؛ گرچه ممكن است كشمكش طولانى اتفاق بيفتد. بنابراين، جهت گيرى كل بر محور اراده عبوديت شكل مى گيرد. به تعبير ديگر، سجود و عبوديت نبى اكرم(صلى الله عليه و آله) و اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام ) بر شيطنت شياطين غلبه مى كند و در مرحله بعد سجود انبياء بر شيطنت طواغيت و شياطين انسى و جنى كه در مقابل آنها هستند غالب مى شود. و حركت كل، به سمت غلبه عبوديت پيش مى رود. ظهور اين موضوع در عالم دنيا غلبه تمدن الهى بر تمدن مادى است؛ چون جريان تمدن ها در طول تاريخ چيزى جز جارى و سارى شدن اراده هاى انسانى در فاعل هاى مادون، از جمله فاعل هاى طبيعى - كه خداوند آنها را مسخّر اراده هاى انسانى قرار داده است ـ نيست؛ به بيان ديگر، وقتى اراده هاى انسانى درهم تنيده مى شود، نظام پيدا مى كند و شكل تاريخى به خود مى گيرد و ابعاد مختلف حيات اجتماعى انسان، از سياست و فرهنگ و اقتصاد را شكل مى دهد و هماهنگ مى كند و سپس در طبيعت جارى مى شود و فاعل هاى مسخر را هم آغوش و هماهنگ، همراه و هم جهت با خود مى كند و صبغه خاص اراده خود را به آنها مى دهد؛ در نتيجه، تمدن ساخته مى شود.
بنابراين، اگر خوب نگاه كنيم دو تمدن را در طول تاريخ مى بينيم: يكى تمدن هاى استكبارى و ديگرى تمدن هايى كه بر مبناى ايمان و عبوديت اند؛ البته در بين آنها طيفى از التقاط هم وجود دارد و در پايان هم آنچه ظهور مى كند تمدن الهى بر محور عبوديت و ولايت ولى اللّه الاعظم، (صلوات اللّه و سلامه عليه) است. پس در پايان همين دنيا هم غلبه با عبوديت است و در كل خلقت هم حركت عالم بر محور ولايت نبى اكرم(صلى الله عليه و آله) و اميرمؤمنان و اهل بيت عصمت و طهارت(عليهم السلام ) شكل مى گيرد، نه بر محور ولايت ابليس.
از نكات پيش گفته مى توان نتيجه گرفت كه هرچند حركت عالم در همين دار دنيا به سمت عصر ظهور است و در اين حركت، كه اراده هاى انسانى هم ايفاى نقش مى كنند ولى نه بدان معنا كه اراده هاى انسان هاى متعارف، اراده هايى محورى در حركت تاريخ به سمت صلاح باشند، بلكه محور كل در جبهه حق، ربوبيت خداوند متعال است و در درون اين جبهه هم، اراده ولى اللّه محور اصلاح كل است و ولايت و هدايت و سرپرستى آنهاست كه تاريخ را به نقطه مطلوب خود مى رساند. شخصيت امام عصر(عج الله تعالى فرجه الشريف) يك شخصيت اسطوره اى نيست بلكه شخصيت ايشان شخصيتى واقعى و محور حركت بندگى در عصر ما است و حركت كل ملكوت و ملك عالم با عبادت ايشان تنظيم مى شود و غلبه پايانى بر جبهه باطل هم به همين گونه واقع خواهد شد.
منبع: روزنامه ایران
/الف