«بيعت» در عصر جاهلى و صدر اسلام
شباهتها و تفاوتهايى ميان بيعت در عصر جاهلى و صدر اسلام وجود دارد. شباهت، بيشتر در شكل اجرا و برخى شرايط و خصوصيات و متوليان امر بيعت است؛ اما تفاوت مهم بيعت در عصر جاهلى با صدر اسلام، تفاوت كاركردى آن است كه ريشه در نظام سياسى و نوع حاكميت موجود در آن دو عصر دارد.
در اين نوشتار سعى كردهايم ضمن بيان معناى بيعت و اشارهى مختصرى به نظام سياسى و برخى سنتهاى عصر جاهلى و صدر اسلام، تفاوت كاركردى آن را در اين دو عصر بيان كنيم.
واژههاى كليدى: بيعت، سنّت، عصر جاهلى، صدر اسلام، كاركرد انشايى، كاركرد تأكيدى.
مفهوم بيعت
بيعت در اصطلاح عبارت است از تعهدى كه شخص يا اشخاصى به منظور اطاعت يا وفادارى نسبت به شخص يا اشخاص ديگر مىپذيرند و، در مقابل، شخص يا اشخاص بيعت شونده نيز وظيفهاى را بر عهده مىگيرند.
دانشمندان تعاريفى را براى تعريف بيعت آوردهاند، از جمله «معناها المعاقدة و المعاهدة3...»،
كان المبايع يعاهد اميره4...» و «البيعة الصفقة على ايجاب البيع و على المبايعة».5
در اين تعريفها از كلماتى نظير معاقده، معاهده و مبايعه (باب مفاعله) استفاده كردهاند كه داراى معناى طرفينى است و از آنجا كه بيعت يك نوع عقد است ودر عقد نيز دو طرف وجود دارد (ايجاب و قبول)، هر كدام چيزى رابه ديگرى واگذار كرده، حقى بر ديگرى پيدا مىكنند كه در صورت تخطّىِ يكى از آنها، تعهد و مسئوليت طرف مقابل نيز از بين مىرود؛ بنابراين، اثر بيعت با توجه به عقدى بودن و طرفينى بودن آن، پيدايش مسئوليت متقابل در طرفين اين عقد است. اين مسئله را در بيعتهاى انجام گرفته، خصوصاً در دوران اسلامى و در كلام بزرگان دين مبين اسلام و كارهاى آنها ملاحظه مىكنيم.
پيامبر صلى الله عليه وآله در عقبهى ثانى به يثربيان فرمود: «با شما بر اسلام بيعت مىكنم.» برخى افراد سؤال كردند: يا رسولاللَّه، مىخواهيم بدانيم كه با بيعت، خدا و رسول او چه حقوقى بر ما پيدا مىكنند و ما چه حقوقى بر آنها داريم؟ پيامبر صلى الله عليه وآله به بيان آن پرداختند.6 امام علىعليه السلام در نهج البلاغه به حقوق متقابل حاكم و مردم اشاره دارند: «اى مردم، مرا بر شما حقى و شما را بر من حقى است...».7
بنابراين، با توجه به تعاريف بيعت و كلمات دانشمندان و سخنان بزرگان دين (مانند پيامبرصلى الله عليه وآله و علىعليه السلام) چنين استنباط مىشود كه بيعت يك امر تعاقدى و طرفينى است.
كاركِرد بيعت در عصر جاهلى
قدر مسلم اين است كه در حجاز آن روز، خصوصاً مكه و اطراف آن، نه يك حكومت مركزى به معناى امروزى وجود داشت و نه پادشاه و رييس كه تابع و خدم و حشم داشته باشد و نه رييس واحدى؛ حتى حكومتهاى كوچك و پراكنده نيز وجود نداشت. مكه از تعدادى شعب تشكيل شده بود كه هر شعبى مربوط به عشيرهاى بود و امور هر شعب از قبيل اجراى قوانين و تأديب متمرّدين و... بر عهدهى رؤساى آن، كه همان اهل حل و عقد بودند قرار داشت.8
بنابراين، اساس زندگى جامعهى عرب قبل از اسلام بر سازمان عشيرهاى و قبيلهاى استوار بود، به طورى كه مىتوان گفت بارزترين خصيصهى عرب درا ين دوره نظام عشيرهاى آن بود. تيرهها و قبايل بسيارى در سراسر شبه جزيرهى عربستان پراكنده بودند و تمام معيارها و افتخارات آنها بر اساس انتساب به قبيله بود. قيبله در واقع نوعى دولت كوچك در صحرا بود كه همهى اركان يك دولت را، جز سرزمين محدود و ثابت، در اختيار داشت.9
هر قبيله براى خود مجلسى از شيوخ داشت كه رياست آن با شيخى بود كه از ميان خود انتخاب مىكردند و او را رييس يا شيخ يا امير يا سيد قبيله مىناميدند كه امور قبيله به دست او اداره مىشد و تصميمات مختلف، مانند اعلان جنگ وصلح و... به عهدهى او بود؛ البته او نمىتوانست استبداد به خرج دهد و قبل از صدور دستور در تصميمگيرىهاى مهم، با اهل رأى و بزرگان قوم مشورت مىكرد.10
رياست در ميان قبايل عرب عصر جاهلى غالباً از طريق وراثت منتقل مىشد و پس از مرگ رييس قبيله، پسر بزرگ او (يا لايقترين فرزند او ) جانشين پدر مىشد.11 البته در برخى موارد (مثلاً اگر رييس متوفى پسرى نداشت كه جانشين او شود، يا اينكه پسران او بر سر جانشينى او اختلاف مىكردند و احتمال از هم پاشيده شدن و از بين رفتن اصل قبيله وجود داشت) اهل حل و عقد با انتخاب بهترين و قوىترين فرد از فرزندان رييسِ متوفى، يا با نصب مرد ديگرى از نزديكان و اقوام او كه سزاوار جانشينى بود، اختلاف را از بين مىبردند.12
خصيصهى اصلى نظام قبيلهاى ، واژهاى به نام عصبيت بود؛ بدين معنا كه عرب بدون ملاحظهى اينكه فردِ درگير نزاع از قبيلهى او ظالم است يا مظلوم، به دفاع از او برمىخاست. نَسَب، پايه و اساس عصبيت را تشكيل مىداد و غالباً از طريق پدر بود.
عرب جاهلى نه تنها نسبت به قبيله و افراد آن ، بلكه نسبت به سنتهاى موجود در جامعه و قبيله نيز تعصب نشان مىداد. برخى از اين سنتها شخص يا طايفهاى را جزء قبيلهى آنها مىكرد و برخى ديگر آنها را همپيمان مىنمود و ... . در واقع تعصب نسبت به اين سنتها نيز همان تعصب قبيلهاى بود كه به برخى از آنها اشاره مىكنيم.
1. استلحاق: يعنى انسان شخص ديگرى را در نسب به خود ملحق كند. اين كار را هم در مورد افراد معلوم النسب به كار مىبردند و هم در مورد اسيران و موالى و بردگان و افراد مجهول النسب. چنانكه معاويه براى نزديك كردن هر چه بيشترِ زياد بن سميه به خود، با آوردن گواهان و... او را زياد بن ابى سفيان و برادرخود خواند.13
2. جوار: در لغت به معناى عهد و امان و، در اصطلاح، عبارت از اين است كه شخص يا قبيلهاى از شخص يا قبيلهى ديگرى تقاضاى پناهندگى كند و طرف مقابل نيز قبول نمايد. شخص پناه خواهنده را مستجير و پناه دهنده را مجير گويند و مستجير در پناه مجير قرار مىگيرد. اين سنت در عصر جاهلى و حتى در صدر اسلام از جايگاه بالا و حرمت ويژهاى برخوردار بود و در صورت قبول، مجير مىبايست از مستجير دفاع مىنمود.
سنت جوار مورد تأييد دين اسلام نيز قرار گرفته و در قرآن كريم هم به آن اشاره شده است14 و پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله نيز از آن استفاده كرده است.15
3. حلف: در لغت به معناى عهد و پيمان است16 و در اصل معاهدهاى بود براى كمك به يكديگر كه بين افراد قبايل منعقد مىشد و بيش از آنكه جنبهى تهاجمى داشته باشد، جنبهى دفاعى داشت. برخى اوقات نيز، براى دفاع از مظلومان احلافى منعقد مىشد؛ مانند «حلف الفضول» كه براى دفاع از جان و مال و... افراد غريبى كه وارد مكه مىشدند، در خانهى عبداللَّه بن جدعان منعقد گرديد.17
انعقاد احلاف مىبايست در ملأ عام اعلام مىگرديد ، تا مردم از آن مطلع شده ، حليفهاى يكديگر را بشناسند.
4. بيعت
اما يكى ديگر از سنتهاى عصر جاهلى كه نقش بسيارمهمى در زندگى سياسى اجتماعى آن روز عرب داشت و موضوع بحث حاضر است بيعت بود. بيعت يكى از سنتهاى مهم و، شايد بتوان گفت، مهمترين سنت و قانون عصر جاهلى و وسيلهى انعقاد و امضاى ديگر سنن بود كه به دوران اسلامى نيز منتقل شد و مورد تأييد دين اسلام هم قرار گرفت.
بيعت داراى اشكال مختلفى بود؛ مانند: 1. بيعت از طريق دست دادن و كلام (هر دو با هم)؛ غالباً بيعت به اين شكل بود و هرگاه لفظ بيعت مطلق آورده شود همين شكل به ذهن متبادر مىشود. 2. بيعت با كلام فقط؛ اين نوع بيعت مربوط به زنان بود؛ همانند بيعت پيامبر صلى الله عليه وآله با زنان. 3. بيعت مكاتبهاى؛ همانند بيعت نجاشى با پيامبرصلى الله عليه وآله.18
با توجه به انواع و اشكال مختلف بيعت كه يكى از انواع آن، بيعت با كلام و بيعت مكاتبهاى است، در عصر جاهلى هم، پيمانهايى را مىبينيم كه علاوه بر انعقاد آن به طريق رايج بيعت، يعنى دست دادن و مصافحه كردن، با قَسَم و كلام نيز آن را مؤكد مىكردند كه به آنها حلف مىگفتند؛ بنابر اين برخى از احلاف را مىتوان زير مجموعهى بيعت و يكى از انواع آن قرار داد.
البته بايد توجه داشت كه بيعت در اين احلاف، فقط براى ابراز وفادارى و تعهّد قبايل در برابر يكديگر بود. ضمن اينكه با بررسى بيعتهاى مختلف در عصر جاهلى، باز هم معنايى فراتر از تأكيد وابراز وفادارى در برابر يكديگر نمىبينيم كه به برخى آنها اشاره مىكنيم.
بيعت قريش و بنى كنانه با قصى بن كلاب
هدف قصى در اينجا به دست آوردن امور كعبه و امتيازات اجدادى غصب شدهى خود بود. اين امور نشانهى مجد وشرف در مكه و حجاز بودند.19 قصى به فكر حكومت نبود؛ چنانكه اقدامات بعدى او مؤيد اين مطلب است. او پس از اخراج خزاعه ، قبايل قريش را جمع كرد و هر كدام را در جايگاه خود قرار داد و سپس دار الندوة را تأسيس نمود20 كه مكانى براى مشورت و اخذ تصميم در مورد وقايع مهم بود.
همهى اين مطالب، يعنى عدم توجه قصى به رياست مكه و توجه او به امور كعبه و قرار دادن اقوام مختلف در جايگاه خود و تأسيس دار الندوه و ، از همه مهمتر ، دعوت از قريش و بنى كنانه براى اخراج خزاعه از مكه و بيعت آنها با قصى براى يارى او، همگى دليل بر اين است كه بيعت با قصى نه براى اعطاى رياست و حكومت بلكه براى تأكيد بر تعهد و ابراز وفادارى نسبت به اوست و چنانچه قصى به رياست مكه رسيده باشد هم، مخالفتى با نظر ما ندارد، چرا كه حكومت يا رياست او از طريق بيعت نبوده است، بلكه بيعت با او - چنانكه گفته شد - فقط براى يارى او در مقابل خزاعه بوده است.
در بيعتهاى ديگر عصر جاهليت هم كه عموماً بيعتهايى است كه در حين انعقاد پيمانهاى مختلف انجام دادهاند اصلاً خبرى از رياست و حكومت نيست، بلكه تنها پيمانهايى است كه بين افراد و يا قبايل به صورت دفاعى يا تهاجمى و... منعقد مىگرديد؛ مثلاً حلف الفضول كه در خانهى عبدالله بن جدعان پيمان بستند كه بر بيگانه و افراد غريب ستم نشود و حق مظلوم را از ظالم بگيرند.21
در پيمان «لقعة الدم» كه در جريان تجديد بناى كعبه و اختلاف بر سر نصب حجر الاسود، هر كس سعى مىكرد افتخار نصب حجر الاسود را نصيب خود و قبيلهاش نمايد و همين سبب اختلاف و نزاع شديدى شد، به حدى كه آمادهى جنگ با يكديگر شدند، بنو عبد الدار و بنو عدى بن كعب بن لوى با يكديگر پيمان بستند و بيعت كردند كه تا پاى جان بجنگند. آنان ظرف پر از خونى را فراهم كرده دست خود را در آن فرو بردند و به همين سبب اين پيمان به «لقعة الدم» معروف گرديد. البته سرانجام جنگى رخ نداد و با حسن تدبير پيامبرصلى الله عليه وآله، قضيه بدون خونريزى خاتمه يافت.22 آنچه دراين پيمان به خوبى مشهود است، اعلام تعهد و وفادارى در برابر يكديگراست.
از ديگر پيمانهاى عصر جاهلى «حلف المطيبين» و «حلف الاحلاف»اند كه در مقابل يكديگر شكل گرفتند. ماجرا از اين قرار بود كه قصى بن كلاب در پايان عمرش عبد الدار را كه پسر بزرگ او بود، به جانشينى خود انتخاب كرد و براى تقويت او تمام مناصب مكه و خانهى كعبه را به او داد. بنابر اين، رياست دار الندوه و حجابت كعبه و لواء و سقاية و رفادت و...به عبد الدار رسيد و اين وصيت قصى، تا زمانى كه پسر ديگر او، عبد مناف ، زنده بود پا برجا ماند، ولى بعد از مرگ عبد مناف فرزندان او نيز خواهان مناصب و مقامهاى خانهى كعبه شدند و بدين ترتيب فرزندان عبدمناف و فرزندان عبد الدار در برابر يكديگر قرار گرفتند و هر طايفهاى از قريش نيز با يكى از اين دو همراه شدند. بنى اسد بن عبد العزى و بنى زهرة بن كلاب و بنى تيم بن مره و بنى حارث بن فهر ، به فرزندان عبدمناف پيوسته، امور كعبه را حق آنها مىدانستند. اينان ظرفى پر از مواد خوشبو و معطر در كنار كعبه نهادند و دستهايشان را در آن فرو بردند و بر يارى آنها قسم خوردند. اين قسم به «حلف المطييبين» معروف شد.
از آن طرف نيز، بنى مخزوم و بنى مهم و بنى جمح و بنى عدى با فرزندان عبد الدار متحد شدند و خواهان عمل به وصيت قصى و بقاى مقامات مكه در دست فرزندان عبد الدار بودند. اينها نيز با يكديگر پيمان بستند و قسم ياد كردند كه به «حلف الاحلاف» معروف شد، ولى سرانجام دو گروه صلح كردند؛ به اين نحو كه امور مكه و خانهى كعبه را بين خود تقسيم نمودند و سقايت و رفادت به فرزندان عبد مناف رسيد و مابقى نيز در دست فرزندان عبد الدار باقى ماند.23 در اين پيمانها نيز فقط مسئلهى تعهد و وفادارى دربرابر يكديگر مطرح است و اصلاً بحث انتخاب حاكم مطرح نيست.
با توجه به اين پيمانها و بيعتهاى عصر جاهليت و همچنين، با توجه به بيعتى كه قريش و كنانه با قصى بن كلاب در هنگام اخراج خزاعه ازمكه انجام دادند وبررسى يكايك آنها، متوجه مىشويم كه در هيچكدام از آنها اصلاً بحث رياست حكومت مطرح نيست تا بيعت براى انتخاب حاكم يا رييس باشد. حتى در مورد قصى نيز، مورد بيعت به خوبى در تاريخ مشخص و نمايان است و بر فرض كه قصى بعداً حكومتى داشته و رييس مكه شده باشد24 باز هم دليلى بر انشايى بودن بيعت او نيست، بلكه بيعت او پس از اعلام آمادگى قريش و كنانه براى يارى او صرفاً براى تأكيد بر اين وفادارى بوده است.
بنابراين، بيعت در عصر جاهلى به هيچ وجه جنبهى انشايى نداشت؛ يعنى براى اعطاى حكومت نبود بلكه صرفاً تأكيدى براى تعهد وابراز وفادارى بود.
نقش بيعت در دورهى اسلامى
پيامبر اكرم صلى الله عليه وآله در سرزمين حجاز كه تنها قدرت قبيله و تعصبات خشك قبيلگى در آن مطرح بود به رسالت مبعوث و بعد از سه سال دعوت مخفيانه، مأمور به علنى نمودن دعوت شدند. پيامبر اكرمصلى الله عليه وآله از همان نخستين دعوت علنى كه در ميان خاندان خود داشت به فكر حكومتى فرا قبيلهاى بود.25 اين مسئله در بيعتهاى نخستين، به ويژه بيعت عقبهى اول و دوم كاملاً مشهود است. در عقبهى اول با مردم يثرب براى امورى بيعت مىكنند كه با آنكه سياسى نيستند، برخى از موارد آن لزوم اطاعت از پيامبر صلى الله عليه وآله را بيان مىكند26 و در عقبه ثانى هم كه بيعتى بر دفاع از پيامبر صلى الله عليه وآله و جنگ بود،27 نشان از توجه آن حضرت به امر حكومت دارد. اگر چه بيعت بر دفاع و جنگ در ميان قبايل هم وجود داشت و ملازمهاى با حكومت نداشت ولى با توجه به اينكه پيامبر صلى الله عليه وآله در مدينه قبيلهاى نداشت كه رياست آن را به عهده گيرد و در نظام قبيلهاى هم قطعاً هيچ قبيلهاى رياست فردى خار ج از قبيله را قبول نمىكند، پس قطعاً توجه پيامبرصلى الله عليه وآله به يك نظام سياسى فرا قبيلهاى و همهگير بود، امرى كه بعداً موفق به آن گرديد.
با عنايت به توجه پيامبر صلى الله عليه وآله تشكيل حكومت فرا قبيلهاى و انجام اين امر در مدينه و با توجه به مفهوم بيعت كه ذكر شد، سؤال اين است كه بيعت در عصر نبوى چه كاركردى داشت و به چه مفهومى به كار مىرفت؟ براى روشن شدن اين سؤال لازم است ابتدا به منشأ مشروعيت حكومت پيامبر صلى الله عليه وآله اشاره كنيم.
با توجه به آيات قرآن كريم، حكومت پيامبر صلى الله عليه وآله از ناحيهى خداوند به آن حضرت افاضه شده است. آيات قرآنى در اين زمينه را مىتوان به دو دسته تقسيم كرد:
الف) آياتى كه دلالت بر حاكميت پيامبران الهى به طور عام دارد.28
ب) آياتى كه دلالت بر افاضه حكومت از طرف خداوند به پيامبر اسلامصلى الله عليه وآله دارند و مخصوص آن حضرت است.29
از مجموع آيات مورد نظر چنين استنباط مىشود كه حكومت پيامبرصلى الله عليه وآله امرى است كه از طرف خداوند به ايشان تفويض شده و لزوم پيروى از آن حضرت، مستند به آيات الهى و دستور خداوندى است. پس از ذكر اين نكته به مضامين بيعتهاى پيامبر صلى الله عليه وآله مىپردازيم.
بيعتهاى عصر نبوى
الف) قبل از هجرت
2. بيعت عقبهى اول: پيامبر صلى الله عليه وآله، طبق عادت، دعوت خود را به حجّاج بيتاللَّه اعلام مىكرد. آن حضرت در ايام حج شش تن از مردم خزرج را ملاقات كرد و دعوت خويش را به آنها ابلاغ نمود. آنها دعوت پيامبرصلى الله عليه وآله را كه آشتى و صلح و صفا را نويد مىداد پذيرفتند و به يثرب بازگشتند و مردم را از دعوت محمدصلى الله عليه وآله آگاه نمودند كه مردم نيز از اين دعوت استقبال كردند؛ زيرا قبلاً از ظهور پيامبرى در حجاز آگاه شده بودند31 و مىخواستند با پذيرش دين او و دعوت او به يثرب، شرفى را نصيب خود نمايند؛ ضمن اينكه رياست او بر يثرب به چند جهت باعث استحكام صلح و صفاى بيشتر مىشد: نخست آنكه او از طرف خداو پيامبرصلى الله عليه وآله الهى بود؛ دوم اينكه وابستگى قبيلهاى در يثرب نداشت و سوم اينكه از مردم شهر نبود و در جنگهاى اوس و خزرج شركت نداشت.
سال بعد، 12 نفر از مردم يثرب كه دو زن نيز در ميان آنها بودند، براى زيارت به مكه آمدند و در عقبه با محمد صلى الله عليه وآله بيعت نمودند كه به خدا شرك نورزند و دزدى و زنا نكنند و فرزندان خود را نكشند و به كسى تهمت نزنند و در كارهاى خير كه محمد صلى الله عليه وآله دستور مىدهد از او اطاعت كنند.32
3. بيعت عقبهى دوم: يكسال پس از عقبهى اول، تعداد بيشترى از مردم يثرب به مكه آمدند و در همان محل با پيامبر صلى الله عليه وآله ملاقات و بيعت نمودند. در جريان اين بيعت بود كه زمينهى هجرت آن حضرت به يثرب فراهم گرديد. مواد اين بيعت با عقبهى اول متفاوت بود. در اينجا بحث جهاد و دفاع مطرح گرديد و پيامبر صلى الله عليه وآله فرمودند: با شما بيعت مىكنم بر اينكه همچنان كه از زن و فرزندان خود دفاع مىكنيد از من نيز دفاع كنيد.33 در واقع بيعت عقبهى دوم بيعت بر جنگ بود.34
ب) از هجرت تا رحلت
1. بيعت رضوان (شجره)
پيامبر صلى الله عليه وآله در ذى قعدهى سال ششم هجرى به قصد زيارت خانهى خدا همراه عدهى زيادى از مسلمانان عازم مكه شدند و دستور دادند كه مسلمانان جز شمشيرى در نيام، سلاحى با خود نياورند. اين دستور پيامبر صلى الله عليه وآله و همراه بردن شتر براى قربانى و محرِم شدن مسلمين در ذى الحليفه، در حقيقت دادن اين پيام به مكّيان بود كه مسلمانان قصد جنگ ندارند و فقط براى زيارت به مكه مىروند.35 ولى مشركان درصدد برآمدند كه مانع ورود مسلمانان به مكه شوند. پيامبر صلى الله عليه وآله با انتخاب راهى ديگر، بدون برخورد با مشركان، خود را به حديبيه رساند و قريش را در وضعى دشوار قرار داد.
بنابر سنت قديم عرب، كسانى كه براى زيارت به خانهى خدا مىآمدند، امنيت كامل داشتند و همين باعث اختلاف نظر در ميان مشركان شد و در مورد شيوهى واكنش نسبت به پيامبر صلى الله عليه وآله متحد نبودند و همگى تمايل به جنگ نداشتند و، از طرف ديگر، از حمايت خزاعه و احابيش36 از پيامبر صلى الله عليه وآله بيمناك بودند؛ لذا شرايط براى قريش دشوار و خطرناك شد. آنان براى خروج از بن بست نمايندگانى را نزد پيامبر صلى الله عليه وآله فرستادند و پيامبر صلى الله عليه وآله نيز در مقابل سفيرى نزد آنها فرستاد كه با برخورد تند قريش مواجه شد و بازگشت و پيامبرصلى الله عليه وآله سفيرى ديگر و اين بار عثمانبنعفان37 را فرستاد كه در مكه از حمايت بنى اميه برخوردار بود. او در پناه امويان وارد مكه شد و پس از رساندن پيام رسول خدا، در بازگشت تأخير داشت و شايعهى قتل او منتشر شد؛ لذا پيامبر صلى الله عليه وآله مسلمانان را دعوت به بيعت نمود و آنان در زير درختى به نام سمره با رسول خدا صلى الله عليه وآله بيعت كردند كه تا پاى جان در برابر قريش استوار بمانند.38
اين بيعت از آن جهت كه مورد رضايت خداوند بود و خدا رضايت خود را از مؤمنان اعلام كرد،39 به بيعت رضوان، و از آن جهت كه در زير درختى به نام سمره واقع گرديد، به بيعت شجره معروف شد. ملاحظه مىشود كه در اينجا بيعت مىكنند كه در جنگ احتمالى، پيامبر صلى الله عليه وآله را تنها نگذارند.
2. بيعت النساء:
بيعت النساء به معناى بيعت با زنان است. پيامبر صلى الله عليه وآله در موارد مهم از زنان نيز بيعت مىگرفتند كه مواردى از آن به ثبت رسيده است. از مهمترين و معروفترين آنها بيعت عقبهى اول و بيعت پس از فتح مكه است كه عنوان بيعت النساء نيز بر اين دو اطلاق شده است. برخى بيعت عقبهى اول و برخى بيعت پس از فتح مكه را بيعت النساء ناميدهاند، ولى به دو دليل به نظر مىرسد كه بيعت النساء همان بيعت پيامبر صلى الله عليه وآله با زنان پس از فتح مكه است: نخست آنكه آيهى قرآن در مورد دستور خداوند به بيعت با زنان و مواد بيعت، پس از فتح مكه نازل شده است40 و ديگر اينكه مورخان مهمى مانند طبرى، ابن هشام و سلف او ابن اسحاق، در مورد بيعت عقبهى اول گفتهاند كه بيعت عقبهى اول بر مواد بيعت النساء انجام گرفت41 و اين خود دليل است بر اين كه آن بيعت، بيعت النساء نبود بلكه بيعت النساء مورد ديگرى بود كه مواد آن مانند مواد بيعت عقبهى اول بود؛ بنابر اين همان بيعت با زنان پس از فتح مكه بيعت النساء بوده است.
پس از فتح مكه و شكستن بتها پيامبر صلى الله عليه وآله با مردم تازهمسلمان بيعت كردند. ابتدا با مردان بيعت كردند كه به گفتهى طبرى اين بيعت بر اسلام بود؛42 سپس رسول خدا صلى الله عليه وآله زنان را نيز براى بيعت فراخواندند و با آنها بيعت كردند. البته مواد و شكل بيعت با زنان متفاوت از مردان بود. مواد و مضمون آن طبق آيهى 12 سورهى ممتحنه عبارتاند از: 1. به خدا شرك نورزند؛ 2. دزدى نكنند؛ 3. زنا نكنند؛ 4. اولاد خود را نكشند؛ 5. به شوهران خود خيانت نكنند؛ 6. در هيچ معروفى نا فرمانى پيامبر صلى الله عليه وآله را نكنند.
در مورد شكل بيعت نيز اقوال مختلفى نقل شده است. برخى گفتهاند: پيامبر صلى الله عليه وآله با پيچيدن پارچه به دست خود با زنان بيعت كردند.43 عدهاى ديگر گفتهاند كه بيعت پيامبر صلى الله عليه وآله با زنان كلامى بوده است. از عايشه نقل شده است كه پيامبر صلى الله عليه وآله با آيهى شريفه (يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ إِذَا جَاءَكَ الْمُؤْمِنَاتُ يُبَايِعْنَكَ عَلَى أَنْ لَا يُشْرِكْنَ بِاللَّهِ شَيْئاً وَلَا يَسْرِقْنَ وَلَا يَزْنِينَ وَلَا يَقْتُلْنَ أَوْلَادَهُنَّ وَلَا يَأْتِينَ بِبُهْتَانٍ يَفْتَرِينَهُ بَيْنَ أَيْدِيهِنَّ وَأَرْجُلِهِنَّ وَلَا يَعْصِينَكَ فِي مَعْرُوفٍ فَبَايِعْهُنَّ وَاسْتَغْفِرْ لَهُنَّ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ غَفُورٌ رَحِيمٌ44) با زنان بيعت كردند و هرگز دست رسول خدا، دست زن نامحرمى را لمس نكرد.45 اقوال ديگرى نيز در اين باره نقل شده اما قول مشهور اين است كه پيامبر صلى الله عليه وآله دستور دادند ظرف آبى نزد آن حضرت آوردند و ايشان دست خود را در آن فرو بردند و بيرون آوردند، سپس به زنان دستور دادند كه دست خود را در آن ظرف بگذارند و، بعد از اين، مواد بيعت را به آنان ابلاغ فرمودند و پس از قبول شرايط از طرف آنها، فرمودند «برويد كه با شما بيعت كردم».46
در اينجا نيز مواد بيعت در آيهى شريفه به خوبى بيان شده و صحبتى از امر حكومت و اعطاى حاكميت و رياست نيست.
3. بيعت غدير:
يكى از وقايع انكارناپذيرى كه وقوع آن به تواتر ثابت شده، واقعهى غدير خم است.
پيامبر صلى الله عليه وآله در بازگشت از آخرين حج خود در محلى به نام غدير خم توقف كردند و فرمودند: «كسانى كه به جلو رفتهاند برگردند و كسانى كه عقب ماندهاند زودتر برسند.» وقتى جمعيت در محل جمع شدند، پيامبر صلى الله عليه وآله به نحوى كه همهى حاضران صداى آن حضرت را مىشنيدند، خطبهاى ايراد فرمودند و ضمن آن خبر از پايان عمر شريفشان دادند و پس از بيان حديث ثقلين فرمودند: «خدا مولاى من و من سرپرست مؤمنانم.» سپس دست على عليه السلام را بالا بردند و فرمودند:« هر كه من مولاى اويم اين على مولاى اوست. خدايا، دوست بدار كسى را كه او را دوست مىدارد و دشمن بدار دشمن او را.»47 بعد دستور دادند كه اصحاب با علىعليه السلام بيعت كنند و به آن حضرت تبريك بگويند. پيامبر صلى الله عليه وآله به ابوبكر و عمر فرمودند: «با علىعليه السلام به ولايت بعد از من بيعت كنيد.» آنها سؤال كردند: آيا اين امر از خدا و پيامبر صلى الله عليه وآله است؟ پيامبر صلى الله عليه وآله فرمود: «آيا امرى به اين عظمت از طرف غير خداوند است؟ بله امرى از خدا و رسول خدا صلى الله عليه وآله است.» سپس آنها بيعت كردند.48
طبق برخى از تفاسير، پيامبر صلى الله عليه وآله بعد از دستور خداوند و ناز ل شدن آيهى 67 سورهى مائده، اين كار را انجام دادند.49 خداوند مى فرمايد:
(يا ايُّهَا الرَّسول بَلِّغ ما اُنزلَ اِليكَ مِن رَبِّكَ وَ اَنْ لَمْ تَفْعَلْ فما بَلَّغْتَ رِسالَتَه وَ اللَّه يَعْصِمُكَ من الناسِ، اِنَّ الله لا يَهدِى الْقومَ الْكافرينَ)؛
اى پيامبر آنچه از طرف پرودگارت بر تو نازل شده است كاملاً (به مردم) برسان و اگر نكنى رسالت او را انجام ندادهاى خداوند تو را از (خطرات احتمالى) مردم نگاه مىدارد و خداوند جمعيت كافران را هدايت نمىكند.
علامه طباطبائى در تفسير اين آيه مىفرمايد:
اين حكم حكمى است كه حايز كمال اهميت است، به حدى كه جا دارد رسول خدا صلى الله عليه وآله ازمخالفت مردم با آن انديشناك باشد و خداوند هم با وعدهى خود وى را دلگرم و مطمئن سازد. حكمى كه از لحاظ اهميت به درجهاى است كه تبليغ نشدن آن تبليغ نشدن همهى احكام دين است. اين نشان مىدهد كه رسول خدا صلى الله عليه وآله از عدم پذيرش آن از سوى مردم ترسيده و انديشناك است، لذا در انتظار فرصت مناسب و محيط آرامى بود كه بتواند مطلب را به عموم مسلمين ابلاغ كند و مسلمانان هم آن را بپذيرند.50
در اين بيعت علاوه بر تأكيد بر ابراز وفادارى نسبت به پيامبر صلى الله عليه وآله و دستور آن حضرت، تا حدودى كاركرد انشايى و اعطاى حكومت و ولايت نيز مشاهده مىشود، به ويژه در آنجا كه پيامبر صلى الله عليه وآله دستور مىدهد «با على عليه السلام به ولايت بعد از من بيعت كنيد».51
البته غير از اين موارد بيعتهاى ديگرى هم انجام گرفت كه بر امورى مانند توحيد و اقامهى نماز و دادن زكات و امر به معروف و نهى از منكر و هجرت و جهاد و گفتن حق و اقامهى آن بود.
با توجه به معناى لغوى و اصطلاحى بيعت و ادلهى حكومت پيامبر صلى الله عليه وآله و همچنين بررسى بيعتهاى آن حضرت، در مىيابيم كه بيعتهاى عصر پيامبر صلى الله عليه وآله به حسب مورد و محلِ احتياج تفاوت دارند، ولى نكتهاى كه در تمام اين بيعتها ملاحظه مىشود اين است كه در هيچكدام از اين موارد بيعتى كه در محدودهى قبيله و با رييس قبيله باشد نيست و در واقع حصار قبيله شكسته شده و بيعت، يك امر فراقبيلهاى گرديده است.
نكتهى دومى كه در اين بيعتها مىبينيم اين است كه غالباً جنبهى تأكيدى دارند و به منظور تأكيد عملى ايمان به آن حضرت و تعهد به لوازم آن بودهاند، ولى در برخى موارد كاركرد انشايى آن را نيز مشاهده مىكنيم؛ مثلاً در بيعت عقبهى اول و دوم اگر صرفاً با ديد تاريخى (بدون مسائل اعتقادى) به آن نظر كنيم، مفهوم انشايى بيعت را ملاحظه مىكنيم؛ چرا كه خوشحالى اوليهى اهل يثرب از شنيدن خبر دعوت پيامبر صلى الله عليه وآله قبل از آنكه به خاطر دست كشيدن از بتپرستى و روى آوردن به خداپرستى باشد، بيشتر به خاطر پيدا كردن يك شخص كاملاً بىطرف و بدون قبيله در يثرب بود كه مىتوانست فراتر از وابستگى هاى قبيلهاى، رياست يثرب را به عهده گيرد و بيعت آنان با رسول خدا و دعوت از آن حضرت براى هجرت به يثرب، در درجهى اول بدين منظور بود.
شايد مهمترين بيعت زمان پيامبر صلى الله عليه وآله كه كاركرد انشايى نيز در آن ديده مىشود، همان بيعت غدير باشد؛ زيرا در آن مسئلهى اعطاى ولايت و سرپرستى مطرح است.
بيعت در عصر خلفا
عدهى معدودى از مهاجران نظير ابوبكر و عمر و ابو عبيده جراح پس از اطلاع از قضيه، خود را به آن جمع رساندند و ضمن تمجيداز انصار به خاطر يارى پيامبر صلى الله عليه وآله و مسلمانان خلافت را حق قريش دانستند و پس از گفتوگو و كشمكش، سرانجام با ابوبكر بيعت كردند و او با بيعت عدهاى مهاجر و انصار حاضر در سقيفه و سپس بيعت عمومى در مسجد، رسماً قدرت را در دست گرفت؛52 يعنى منشأ قدرت او همان بيعت مردم با او بود. در واقع مىتوان اولين انتخاب حاكم در دورهى اسلامى پس از پيامبر صلى الله عليه وآله را همان بيعت سقيفه دانست كه در آن ابوبكر به خلافت انتخاب گرديد. در اينجا كاركرد انشايى بيعت به وضوح مشاهده مىشود.
ابوبكر پس از دو سال خلافت، در پايان عُمْر خود، عُمَر را جانشين خود كرد.53 بنابر اين خلافت عمر به طريق استخلاف بود و اگر بيعتى هم انجام گرفته باشد صرفاً براى تأكيد بر پذيرفتن وصيت ابوبكر بود. عمر نيز قبل از مرگ، شش نفر از اصحاب پيامبر صلى الله عليه وآله را مأمور كرد تا با هم مشورت كنند و ظرف مدت سه روز يك نفر را از ميان خود به عنوان خليفه برگزينند. اين شش نفر عبارت بودند از: على عليه السلام، عثمان، زبير، سعد بن ابى وقاص، عبد الرحمن بن عوف وطلحة بن عبيد الله.
طبق دستور عمر، در صورت تساوى آرا، به حكم عبد لله بن عمر عمل كنند و در صورت عدم رضايت به حكم او، رأى گروهى كه عبد الرحمن بن عوف در آن است ارجح است.54
عمر با اين كار در واقع مسير خلافت را تعيين كرد و نتيجهى شورا از قبل مشخص بود؛ ولى به هرحال در اين شورا و در نتيجهى بيعت اعضاى آن، خلافت به عثمان رسيد. در اينجا نيز كاركرد انشايى بيعت يعنى اعطاى حاكميت ديده مىشود؛ زيرا اعضاى شورا با بيعت خود حاكميت و خلافت را به عثمان واگذار كردند.
عثمان در اثر نارضايتى مسلمانان و شورش عمومى به قتل رسيد. بعد از قتل عثمان و چند روز سرگردانى، سرانجام مردم به در خانهى علىعليه السلام آمدند و با اشتياق با آن حضرت بيعت كردند و خلافت را به ايشان سپردند.55 در بيعت با علىعليه السلام نيز كاركرد انشايى بيعت كاملاً مشهود است ؛ زيرا هر چند به اعتقاد شيعه خلافت حق علىعليه السلام بود و غصب گرديده بود، اما در اين زمان مردم مدينه با بيعت خود آن حضرت را به خلافت و حكومت برگزيدند. به هر جهت مىتوان گفت كه پس از رحلت پيامبر صلى الله عليه وآله تنها بيعتى كه داراى تمام شرايط بود، همين بيعت با علىعليه السلام بود. زيرا بيعت داراى شرايطى است كه برخى از آن ها عبارتاند از: 1. بيعت كننده و بيعت شونده اختيار و آزادى كامل داشته باشند؛ 2. بيعت در ميان جمع باشد و براى آن شاهد بگيرند؛ 3. در بيعتهاى انشايى، بيعت شونده داراى شرايط حكومت يا رياست باشد؛ 4. در ميان بيعت كنندگان اهل حل وعقد حضور داشته باشند. تمام شرايط فوق در بيعت با علىعليه السلام وجود دارند در حالى كه در بيعت خلفاى پيشين شرايط كامل نيست.
چنانچه ملاحظه مىشود، نقش انشايى بيعت به معناى اعطاى حاكميت در دورهى پس از پيامبرصلى الله عليه وآله، خصوصاً در بيعت سه خليفه (اول و سوم و چهارم)، بويژه در مورد امام علىعليه السلام كاملاً مشهود است.
نتيجهگيرى
پىنوشتها:
1. دانش آموختهى حوزهى علميهى قم و كارشناس ارشد تاريخ اسلام.
2. بايعه عليه مبايعةً: ابن منظور، لسان العرب، تحقيق على سيرى، ج 1، ص 557؛ يُقال بايعوه بِالخلافة و بُويِعَ له بالخلافة: اى تَوَلاّها، لويس معلوف، المنجد ، ص 57.
3. احمد بن عبد الله قلقشندى، صبح الاعشى، ص 281.
4. عبدالرحمن ابن خلدون، مقدمه، ص 261.
5. ابن منظور، همان، ص 557.
6. ابن هشام، السيرة النبوية، ص 160 و محمد باقر مجلسى، بحار الانوار، ج 19، ص25.
7. صبحى صالح، نهج البلاغه، ص 333، براى اطلاع بيشتر از حقوق والى و رعيت ر.ك: خطبهى 216.
8. جواد على، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، ج 4، ص 49.
9. عبد العزيز سالم، تاريخ العرب قبل الاسلام، ص 360.
10. عبدالحميد سعد زعلول، تاريخ العرب قبل الاسلام، ص 307.
11. جواد على، همان، ج 5، ص 197 - عبدالحميد سعد زعلول، همان ،بىتا، ص 307.
12. جواد على، همان، ج 4، ص 349.
13. محمد بن جرير طبرى، تاريخ الرسل و الملوك، ج 5، ص 214.
14. (وَإِنْ أَحَدٌ مِنْ الْمُشْرِكِينَ اسْتَجَارَكَ فَأَجِرْهُ حَتَّى يَسْمَعَ كَلَامَ اللَّهِ ثُمَّ أَبْلِغْهُ مَأْمَنَهُ)، توبه: آيهى 6.
15. رسول اكرمصلى الله عليه وآله هنگام بازگشت از طائف براى در امان ماندن از آزار مشركان در جوار مطعم بن عدى قرار گرفت و وارد مكه شد. ابن هشام،همان، ص 141 و طبرى، همان، ج 2، ص 347.
16. لويس معلوف، همان، ص 149.
17. ابن اثير، الكامل فى التاريخ، ج 1، ص 474 ابن واضح يعقوبى، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى، ج 1، ص 373.
18. براى اطلاع از بيعت نجاشى با پيامبرصلى الله عليه وآله ر.ك: طبرى، همان، ج 2، ص 652.
19. همان، ص 258 و ابن هشام، همان، ص 26.
20. ابن هشام، همان، ص 26.
21. ابن واضح يعقوبى، همان، ج 1، ص 373.
22. ابن هشام، همان، ص 54، 55.
23. همان و ابن اثير، همان، ج 1، ص 460.
24. ابن هشام، همان، ص 26 مىگويد: قصى اولين كسى بود كه در مكه به پادشاهى دست يافت. ولى همو درادامه مىگويد: «اَطاع له قومه» و اين اطاعت قوم از او نشان مىدهد كه رياست و حكومت او همان محدودهى قبيله است.
25. پيامبرصلى الله عليه وآله در آنجا فرمود: «ايكم يوازرنى» كه با توجه به زندگى قبيلهاى آن عصر، وزارت معنايى ندارد و پيامبرصلى الله عليه وآله رياستى ندارد تا كسى را كمك نمايد ؛ بنابراين، معلوم است كه توجه ايشان به امرى فراتر از قبيله است.
26. برخى در تفسير «و لا يعصينك فى معروف» كه در آيهى شريفه از مواد بيعت النساء ذكر شده است، گفتهاند منظور اين است كه در آنچه پيامبرصلى الله عليه وآله فرمان مىدهد نافرمانى نكنند. ابن على فضل بن حسن طبرسى، مجمع البيان فى تفسير القرآن، ج 9، ص 414.
27. ابن هشام، همان، ص 161 و ابن اثير، همان، ج 1، ص 513.
28. براى نمونه ر.ك: آيهى 25 سورهى حديد (لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَيِّنَاتِ وَأَنْزَلْنَا مَعَهُمْ الْكِتَابَ وَالْمِيزَانَ لِيَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ)، آيهى 64 سورهى نساء (وَمَا أَرْسَلْنَا مِنْ رَسُولٍ إِلَّا لِيُطَاعَ).
29. براى نمونه ر.ك: آيهى 59 سورهى نساء (يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ وَأُوْلِي الْأَمْرِ مِنْكُمْ فَإِنْ تَنَازَعْتُمْ فِي شَيْءٍ فَرُدُّوهُ إِلَى اللَّهِ وَالرَّسُولِ إِنْ كُنتُمْ تُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَالْيَوْمِ الْآخِرِ ذَلِكَ خَيْرٌ وَأَحْسَنُ تَأْوِيلاً)؛ آيه 12 سورهى تغابن (أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ)؛ آيهى 55 سورهى مائده (إِنَّمَا وَلِيُّكُمْ اللَّهُ وَرَسُولُهُ وَالَّذِينَ آمَنُوا الَّذِينَ يُقِيمُونَ الصَّلَاةَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَهُمْ رَاكِعُونَ)؛ آيهى 65 سورهى انفال (يَا أَيُّهَا النَّبِىُّ حَرِّضْ الْمُؤْمِنِينَ عَلَى الْقِتَالِ).
30. ابن شهر آشوب، مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص 22.
31. يهوديان پيش از ظهور اسلام و در هنگام تعرض اهل يثرب به آنها مىگفتند به زودى پيامبرى مبعوث خواهد شد و به كمك او بر شما پيروز خواهيم شد. محمد بن يعقوب كلينى، الروضة من الكافى، ص 309 و عياشى، تفسير العياشى، ج 1، ص 49.
32. ابن هشام، همان، ص 157 و ابن اثير، همان، ج 1، ص 510.
33. ابن هشام، همان، ص 161 و ابن اثير، همان، ج 1، ص 513.
34. و بايعهم رسولاللَّه فى العقبة الاخيرة على حرب الاحمر والاسود.
35. ابن هشام، همان، ص 380.
36. اينها سه قبيله بودند كه در يكى از درههاى مكه به نام احبش با يكديگر پيمان بسته و هم قسم شده بودند؛ لذا به آنها احابيش مىگفتند. ابن هشام، همان، ص 382.
37. پيامبرصلى الله عليه وآله ابتدا به عمر دستور داد كه برود ولى او با نگرانى از نداشتن حامى در مكه و ترس از كشته شدن عذر آورد.
38. ابن هشام، همان، ص 383.
39. (لَقَدْ رَضِىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تَحْتَ الشَّجَرَةِ)، فتح: 18.
40. طبرسى، همان، ج 9، ص 413، الماوردى البصرى، النكت و العيون (تفسير الماوردى)، ج 5، ص524.
41. طبرى، همان، ج 2، ص 355؛ قال ابن اسحاق كانت الاولى على بيعة النساء.......ابن هشام، همان، ص 161.
42. طبرى، همان، ج3 ،ص 62.
43. ابن سعد، الطبقات الكبرى، ج 8، ص 3 و 4.
44. ممتحنه: 12.
45. البخارى الجعفى، صحيح البخارى، ج 6، ص 72.
46. طبرى، همان، ج 3، ص 62.
47. يعقوبى، همان، ج1، ص 508؛ شيخ مفيد، الارشاد، ص 94، اسماعيل بن كثير دمشقى، البداية و النهاية، ج 5، ص 328.
48. سُليم بن قيس هلالى، كتاب سليم بن قيس، ج 2، ص 829؛ حسن بن ابى الحسن محمد ديلمى، ارشاد القلوب، ج 2، ص 194؛ محمد باقر مجلسى، همان، ج 28، ص 99.
49. شيخ مفيد، همان، ص 93 و علامه طباطبائى، همان، ج 6، ص 76.
50. محمد حسين طباطبائى، همان، ج 6، ص 76.
51. سليم بن قيس هلالى، همان؛ ديلمى، همان.
52. طبرى، همان، ج 3، ص 218 - 224 و ابن اثير، همان، ج 2، ص 10.
53. طبرى، همان، ج 3، ص 429.
54. همان، ج 4، ص 229.
55. همان، ج 4، ص 428.
- قرآن كريم.
- ابن اثير، عز الدين ابو الحسن على ابن ابى الكرم الشيبانى، الكامل فى التاريخ، چاپ چهارم (بيروت، موسسة التاريخ العربى، 1414ق / 1994م).
- ابن خلدون، عبد الرحمن، مقدمه، چاپ دوم (بيروت، دارالفكر، 1418ق / 1998م).
- ابن سعد، محمد بن سعد بن منيع هاشمى بصرى، الطبقات الكبرى، تحقيق محمد عبدالقادر عطا، چاپ دوم (بيروت، دارالكتب العلميه، 1418ق / 1997م).
- ابن شهر آشوب، ابى جعفر محمد بن على، مناقب آل ابى طالب، چاپ دوم (بيروت، دارالاضواء، 1991م).
- ابن كثير دمشقى، اسماعيل، البداية و النهاية، چاپ اول (بيروت، دارالا حياء التراث العربى، 1999م).
- ابن منظور، لسان العرب، (بيروت، دار احياء التراث العربى).
- ابن هشام، السيرة النبوية، (بيروت، موسسة الرساله، 1998م).
- بخارى، ابوعبيداللَّه محمدبن اسماعيل بن ابراهيم بن مغيره، صحيح البخارى، (بيروت، دارالفكر، 1411ق / 1991م).
- ديلمى، حسن بن ابى الحسن محمد، ارشاد القلوب، تحقيق سيد هاشم ميلانى (تهران، دارالاسوة، 1375ش / 1417ق).
- سالم عبدالعزيز، تاريخ العرب قبل الاسلام (قاهره، انتشارات موسسة الشباب الجامعة اسكندريه، بىتا).
- سعد زعلول، عبدالحميد، تاريخ العرب قبل الاسلام (بيروت، دارالنهضة العربية، بىتا).
- طباطبائى سيد محمد حسين، تفسير الميزان، ترجمهى محمد باقر موسوى همدانى (قم، نشر علامه، بىتا).
- طبرسى، ابى على فضل بن حسن، مجمع البيان فى تفسيرالقرآن، تصحيح سيد هاشم رسولى محلاتى و سيد فضل الله يزدى طباطبائى، (قم، دارالمعرفه، 1406ق / 1986 م).
- طبرى، ابى جعفر محمد بن جرير، تاريخ الرسل و الملوك (بيروت، روائع التراث العربى، بىتا).
- على، جواد، المفصل فى تاريخ العرب قبل الاسلام، چاپ دوم (جامعه بغداد، 1993م).
- عياشى، محمد بن مسعود، تفسير العياشى (تهران، مكتبة العلمية الاسلامية، بىتا).
- قلقشندى، احمد بن عبد الله الشافعى، صبح الاعشى (بيروت، دارالكتب العلمية، 1407ق/ 1987م).
- كلينى محمد بن يعقوب، الروضة من الكافى، تصحيح علىاكبر غفارى (تهران، دارالكتب الاسلامية، 1362ش).
- ماوردى بصرى، ابوالحسن على بن محمد بن حيبب، النكت والعيون (تفسير الماوردى) (بيروت، دارالكتب العلمية، بىتا).
- مجلسى، محمد باقر، بحار الانوار، چاپ سوم (بيروت، دارالاحياء التراث العربى، 1403ق / 1983م).
- معلوف، لوئيس، المنجد (قم، نشر اسماعيليان، بىتا).
- مفيد، محمد بن محمد بن النعمان العكبرى، الارشاد (قم، مكتبة بصيرتى، بىتا).
- نهج البلاغه (صبحى صالح) (قم، انتشارات هجرت، 1359ش).
- هلالى، سُليم بن قيس، كتاب سليم بن قيس، تحقيق محمد باقر انصارى، (قم نشر الهادى، 1373ش / 1415 ق).
- يعقوبى، ابن واضح، تاريخ يعقوبى، ترجمه محمد ابراهيم آيتى (تهران، بنگاه ترجمه و نشر كتاب، بىتا).
منبع:فصلنامه تاریخ اسلام
/خ