برهان حركت در فلسفه ارسطو و حكمت متعاليه
چكيده
كليدواژگان
حركت؛ محرك؛
متحرك؛ محرك نخستين.
مقدمه
مخفي نماند نگارنده بر اين باور نيست كه وجود ذات اقدس پروردگار محتاج اثبات است تا بندگان او با براهين متعددي وجود وي را اثبات كنند چنانكه سيد و سالار شهيدان حضرت ابا عبدالله الحسين(ع) در فرازي از دعاي شريف عرفه به پيشگاه خداوند چنين عرضه ميدارد:
پروردگارا، آيا ديگران ظهورشان بيش از تو است كه مايه ظهور تو شوند؟
مگر تو چه زماني پنهان بودهاي تا محتاج دليلي باشي كه تو را اثبات كند و كي دور بودهاي كه آثار تو ما را به تو برساند؟ چشمي كه تو را ناظر برخود نبيند كور است... .
اما صرفاً بعنوان يك بحث فلسفي مقصود تبيين اين برهان و تفاوت ميان دو ديدگاه است. بنابرين مقاله حاضر شامل سه بخش خواهد بود. در بخش نخست ديدگاه ارسطو در خصوص اين برهان و در بخش دوم تلقي ملاصدرا مطرح خواهد شد. و سرانجام در بخش سوم يك جمعبندي و نتيجهگيري از دو بخش گذشته تقديم خوانندگان ميشود.
1. ديدگاه ارسطو
بهر صورت ارسطو معتقد است: «از آنجا كه هر متحركي بايستي بتوسط عاملي حركت يابد، موردي را در نظر ميگيريم كه در آن، شيئي در جنبش است و بوسيله عاملي كه خود عامل در حركت است، حركت داده ميشود و آن عامل نيز حركتش را از عامل متحرك ديگري اخذ ميكند و آن عامل ديگر نيز به وسيله چيز ديگري و همينطور تا آخر». البته اين رشته نميتواند تا بي نهايت ادامه يابد بلكه ميبايستي كه محرك اولي وجود داشته باشد.[2] «بنابرين رشته حركات بايستي به پاياني برسد و ميبايستي يك محرك اول و يك متحرك اول داشته باشد.»[3]
و اينك استدلالي كه ارسطو براي اثبات محرك نخستين اقامه نموده و ديگر حكيمان نيز از او پيروي كردهاند. استدلال او مشتمل بر چهار مقدمه است.[4]
مقدمه اول :حركت وجود دارد.
بنابرين در اصل وجود حركت بحثي نيست و ميتوان گفت كه هر كسي به بداهت حسي آن را مييابد و هيچ فيلسوفي در آن ترديد روا نميدارد. اگر كساني مثل پارمنيدس منكر حركت شدهاند، در واقع آن را اختصاصي عالم طبيعت دانستهاند كه واژه «وجود» زيبنده آن نيست. پس آنها حركت را ميپذيرند لكن بعنوان يك نمود كه در ظاهر وجود جريان دارد نه در خود آن كه ثابت و لايتغير است.
مقدمه دوم: حركت نيازمند محركي بيرون از متحرك است.
بخش اول بر مبناي ارسطو كه نيازمندي هر پديدهاي به علت را مسلم دانسته و از انواع علل بحث كرده است،[7]روشن و پذيرفتني است. زيرا هر حركتي يك پديده محسوب شده و محتاج علتي است. اما بخش دوم بصراحت از سوي ارسطو مورد بحث واقع شده. وي در اين خصوص ميگويد: «هر شيئي كه حركت ميكند بايد بتوسط عاملي حركت يابد. زيرا اگر منشأ حركتش را در خويش ندارد، آشكار است كه بايستي به توسط چيزي جز خودش به حركت آيد، و بايستي عامل ديگري كه آن را بحركت وا ميدارد وجود داشته باشد. از سوي ديگر، هر گاه شيئي حركت را در خويش دارا باشد... مستلزم اين است كلّ آن در سكون باشد.»[8]
ارسطو در اين عبارت ميخواهد بگويد منشأ حركت يك متحرك يا بايد در خودش باشد يا بيرون از خودش. در خودش نميتواند باشد زيرا (در يك فرايند طولاني كه توضيح ميدهد) مستلزم سكون آن شيء متحرك است و اين تناقض و يا خلاف فرض خواهد بود بنابرين محرك بيرون از متحرك ميباشد. لكن علاوه بر اين، بر مبناي آراء خود وي ميتوان استدلال ديگري نيز براي مقدمه دوم سامان داد. به اين صورت كه:
از يكسو از ديدگاه ارسطو حركت(چنانكه گذشت) عبارت است از: به فعليت رسيدن امر بالقوه از آن جهت كه بالقوه است. از سوي ديگر براي اينكه يك امر بالقوه به فعليت برسد، بايد يك امر بالفعلي وجود داشته باشد تا به آن امر بالقوه فعليت ببخشد. بنابرين همواره در به فعليت رسيدن يك امر بالقوه، وجود يك امر بالفعل تأثيرگذار است و تا امر بالفعلي وجود نداشته باشد امر بالقوهاي به فعليت نميرسد. پس همواره بايد محركي وجود داشته باشد تا حركت را ايجاد كند. زيرا حركت عبارت است از همان به فعليت رسيدن امر بالقوه و محرك همان امر بالفعل است كه مبدأ فعليت يافتن امر بالقوه است.
(براي اثبات بخش دوم مقدمه بايد گفت: ) لكن اين امر بالفعل نميتواند درون متحرك باشد، زيرا لازم ميآيد كه آن امر متحرك از يك حيث و جهت هم بالفعل باشد هم بالقوه، يعني همان فعليتي را كه بعنوان يك امر بالقوه فاقد آن است و حركت ميكند تا آن را بدست آورد، در خود داشته باشد و اين تناقضي آشكار است و محال. بنابرين حركت محتاج محركي بيرون از خود متحرك است.
مقدمه سوم: محرك و متحرك با همند.
اينك فرازهايي از سخنان او در اين خصوص: «آنچه كه محرك اوليه شيء است هميشه با متحرك مربوطهاش همراه است.»[9] «در تمامي جنبشها (حركت أيني) چيزي بين متحرك و محرك جاي ندارد. نيز بين آنچه كه دچار دگرگوني ميشود (حركت كيفي) و هر آنچه كه چنان دگرگونياي را پديد ميآورد چيزي نيست... نيز بين آنچه كه در كمبود قرار دارد و آنچه كه فزوني ايجاد ميكند (متحرك و محرك كمي) چيزي جاي نتواند داشت.[10] آنگاه به توضيح مقصود خود از «همراه بودن» پرداخته ميگويد: «مقصودم از همراه اين است كه چيزي فيمابين آنها «محرك و متحرك» وجود ندارد.[11] لكن (چنانكه بعد از اين خواهد آمد) بجهت توضيح بيشتر مقصود او از «همراه هم بودن» توجه به اين نكته سودمند است كه از نظر او محرك، غايت است نه فاعل يعني محرك همان فعليتي است كه مقصد حركت است، چنانكه خود وي ميگويد: «هر عنصري از رشته «متحركها» بوسيله عنصري كه بعد از آن ميآيد حركت داده ميشود.[12] بنابرين، محرك همان فعـليتي است كه متحرك به سوي آن در حركت است. و در اين صورت، فـاصله شـدن چـيزي ميان متحرك و محرك مـعني ندارند، زيرا اگر چيزي ميان آن دو فاصله شود، خود، فعلـيتي ديگر خواهد بود. ومقصود و غايت قريب متحرك خـواهد شد و همان فعليتي كه فاصله شده مـحرك قريب متحرك محسوب ميشود.
بنابرين در نظام فلسفي ارسطو بخوبي روشن است كه محرك و متحرك همراه همند و هيچ فاصلهاي ميان آنها نيست.
مقدمه چهارم: سلسله محركها نميتواند نامتناهي بوده و به يك محرك نخستين منتهي ميشود.
ارسطو بيانهاي گوناگوني از نامتناهي نبودن سلسله محركها ارائه كرده است كه يكي از آنها از اين قرار است:
آنچه مسلم بنظر ميرسد اين است كه هر حركتي در زمان محدودي رخ ميدهد، حال اگر بنا شود سلسله محركها نامتناهي باشد، با توجه به اينكه محرك و متحرك با هم و همراه همند از اينرو در زمان محدودي كه حركت الف رخ ميدهد، بايد حركات نامتناهي رخ دهد و حركات نامتناهي زمان نامتناهي ميخواهد. در نتيجه لازم ميآيد كه در زماني محدود و متناهي حركتي نامحدود و نامتناهي رخ دهد و اين تناقضي آشكار است.
خود او چنين نتيجه گيري ميكند: «در نتيجه، حركت در زماني محدود نامحدود خواهد بود كه محال است.»[13]
او در بخش پاياني كتاب طبيعيات خود به بيانهاي ديگري از اين مقدمه پرداخته است كه از آن در ميگذريم.[14]
نتيجه: محرك نخستيني كه نامتحرك است وجود دارد.
اينك در پايان توضيح ديدگاه ارسطو بيان دو نكته ضروري مينمايد.
دو نكته درباره تلقي ارسطو از محرك نخستين
«اما اين كه علت غايي در چيزهاي نامتحرك وجود دارد، از راه تقسيم معاني آن روشن ميشود.»[15]
«پس عدد مجموع سپهرها 55 خواهد بود. اما اگر به ماه و خورشيد آن حركتهايي را كه از آنها سخن گفتيم نيفزاييم، آنگاه شمار سپهرها 47 خواهد بود. پس بگذاريم شمار سپهرها اين اندازه باشد. چنانكه ميتوان احتمالاً جوهرها و مبادي نامتحرك را نيز به همين تعداد انگاشت.»[16] و «و اما اين سؤال كه آيا هريك از عوامل غيرمتحرك ولي مولد حركت جاودانهاند يا خير به بحث فعلي ما ارتباطي ندارد.»[17]
چنانكه در عبارات بالا تصريح شده است، ارسطو از عوامل غيرمتحرك، چيزهاي نامتحرك و جوهرها و مبادي نامتحرك بسيار و متعدد سخن ميگويد. پس بيترديد او وجود محركهاي نامتحرك متعدد را باور داشته است. بنظر ميرسد علت اين باور ناموجه اين است كه او از يكسو وجود حركت مستدير افلاك را بعنوان يك حركت بي آغاز و انجام مطرح كرده بود و آن را نامتناهي ميدانست و از سوي ديگر نميتوانست وجود حركتهاي محدود و داراي آغاز و انجام را بدون اتكا به يك مبدأ نامتحرك بپذيرد، از اينرو دچار نوعي ناسازگاري شده و سرانجام به محرك نامتحرك نخستين توسل ميجويد.
اما بهر صورت نحوه ارتباط محركهاي نامتحرك (55 يا 47 عدد) با محرك نخستين در هالهاي از ابهام رها شده و هيچ توضيحي در اين خصوص نداده است. بطوريكه بعدها اين قضيه مورد اعتراض افلوطين نيز واقع ميشود.[18]
اما صرف نظر از اين مشكلي كه در انديشه او وجود دارد، خود وي معترف است به اين كه محرك نامتحرك نخستيني وجود دارد. و سرانجام سرچشمه حركت را از آن يك موجود دانسته و ميگويد:
«پس محرك نخستين كه نامتحرك است هم مفهوماً و هم عدداً يكي است.»[19]
و در كتاب ديگر خود چنين آورده است: «محرك غيرمتحرك نخستين جاودانه و واحد است.»[20]
دوم: تلقي ارسطو از محرك نامتحرك نخستين و نحوه به حركت در آوردن متحركها با تلقي ساير حكما كه از برهان حركت براي اثبات وجود خداوند بهره برده اند متفاوت است. زيرا تلقي حكيمان متأله از محرك نخستين، علت فاعلي هستي بخش و حركت آفرين است كه اشياء متحرك را به جلو ميراند. اما ارسطو خداوند را علت غايي ميداند كه همچون يك تابلو زيبا موجودات را بسوي خودش جذب كرده و به حركت وا ميدارد.
چنانكه خود ميگويد: «پس محركي هست كه متحرك نيست و به حركت ميآورد، چيزي جاويدان است، جوهر و فعليت است. به حركت آوردن او چنين است: چيز آرزو شده و چيز انديشيده شده به حركت ميآورند اما متحرك نيستند. نخستينهاي اينها همانند، زيرا موضوع شوق پديدار زيباست اما نخستين خواسته شده موجود زيباست و ... .»[21]
كاپلستون در اينباره چنين ميگويد: «محرك اول» بنظر ارسطو يك خداي خالق نيست. عالم از ازل موجود بوده بدون آنكه از ازل آفريده شده باشد... . خدا عالم را صورت ميبخشد با كشاندن آن يعني با عمل كردن بعنوان علت غايي.» و «چنانكه ديديم، خدا جهان را بعنوان علت غايي، يعني باين عنوان كه متعلق ميل و شوق است حركت ميدهد.»[22]
بنابرين خداي ارسطو فقط محرك نامتحرك جاويدان است. فعليت محض است، هيچ جنبه بالقوهاي ندارد و غيرمادي است و همچون منظرهاي زيبا موجودات را بسوي خود ميكشاند. اما خداي معبود و خالق محبوب انسانها نيست.
2. ديدگاه ملاصدرا
روش نخست: در اين روش كه بر مبناي متداول ميان قدما سامان يافته است، او مقدمات لازم را همانگونه كه در روش ارسطو بيان شد، مورد بحث و بررسي قرار داده و در پايان نتيجه ميگيرد.
و اينك استدلال وي[23] كه مشتمل بر چهار مقدمه و نتيجهگيري است:
مقدمه اول: حركت وجود دارد.
مقدمه دوم: هر حركتي نيازمند محركي است بيرون از متحرك.
«از آنجا كه حركت يك صفت وجودي امكاني است لاجرم نيازمند قابل و پذيرندهاي است و از آنجا كه حادث بلكه حدوث است ناگزير فاعلي ميخواهد.»[24]
ملاصدرا در اين عبارت مبناي بخش اول را حدوث حركت قرار داده است؛ يعني از آنجا كه هر پديدهاي علتي ميخواهد و حركت يك امر وجودي و يك پديده است پس علتي ميخواهد كه به آن محرك گفته ميشود. البته حدوثي كه ملاصدرا ميگويد حدوث زماني متكلمان نيست بلكه مقصود وي حدوث جوهري است كه برخاسته از حركت جوهري است و بحثي جداگانه ميطلبد.
او براي اثبات بخش دوم اين مقدمه با اشاره به ضرورت تفاوت ميان قابل و فاعل بر اين باور است كه قابل و فاعل حركت بايد با يكديگر فرق داشته باشند زيرا محال است كه يك چيز هم پذيرنده باشد هم دهنده. چون دادن فعليت يا تحريك متعلق به مقوله فعل است و پذيرفتن آن با تحرّك مربوط به مقوله انفعال و با توجه به اينكه مقولات متباين به تمام ذاتند در نتيجه نميشود كه يك چيز مندرج تحت دو مقوله باشد. بنابرين محرك، خودش را به حركت نميآورد بلكه پذيرنده حركت، موجودي است كه بالقوه متحرك است و فاعل حركت موجود ديگري است كه اين فعليت را به او ميدهد.[25]
بنابرين هر حركتي محتاج محركي است و اين محرك لزوماً بيرون از متحرك خواهد بود.
مقدمه سوم: علت و معلول (در اينجا محرك و متحرك) با همند.
در هر صورت ملاصدرا از اصل مذكور با اين عبارت حكايت ميكند:
«و بدان كه علت و معلول بايد معيت داشته باشند زيرا آن دو متضايفانند.»[26]
از آنجا كه محرك، دهنده حركت و متحرك پذيرنده آن ميباشد، از اينرو محرك از آن جهت كه محرك است علت، و متحرك از آن جهت كه متحرك است معلول ميباشد. و با توجه به اصل پيش گفته محرك و متحرك نيز باهمند.
مي توان گفت كه بيان ملاصدرا در اين مقدمه عامتر از بيان ارسطوست.
مقدمه چهارم: سلسله محركها نميتواند نامتناهي باشد و به يك محرك نخستين منتهي ميشود.
سلسله محركها هر چند تا كه باشد به هر حال بايد دو طرف داشته باشد: يك طرف آن با ما مستقيماً مرتبط است و متحرك است و يك طرف ديگر آغاز اين سلسله محسوب ميشود و محرك است و بايد متحرك نباشد زيرا اگر متحرك باشد باز هم محرك ميخواهد و «طرف ديگر» اين سلسله نميتواند باشد. و اگر اين سلسله نامتناهي فرض شود هيچ گاه محركهاي وسط محرك نخواهند بود زيرا محرك بودن آنها وابسته به محرك پيش از آنهاست و اگر اين سلسله نامتناهي باشد در واقع «طرفي» وجود نخواهد داشت كه محرك بودن را به محركهاي وسط ببخشد و هنگامي كه محركي نباشد متحرك و حركتي هم نخواهد بود، در حالي كه فرض ما بر اين بود كه حركتي را به بداهت حسي مييابيم.
بنابرين اگر حركتي وجود دارد محركهاي وسط هم وجود دارند و اگر محركهاي وسط وجود دارند، محرك طرفي هم هست كه اينها قائم به آنند و آن محرك نخستين خود متحرك نيست.[27]
حاصل سخن ملاصدرا اين است كه (بر مبناي قدما) سلسله محركهاي نامتناهي اما مجتمع در زمان واحد (براساس مقدمه سوم كه محرك و متحرك باهمند) محال است. پس بايد محرك نخستيني وجود داشته باشد.
وي سپس در يك فصل جداگانه به طرح برخي شبهات پيرامون مقدمات پيش گفته و جواب آنها ميپردازد.[28] [29] بجهت پرهيز از اطاله كلام از نقل آنها صرف نظر ميشود.
روش دوم: روش ديگر، اثبات محرك نخستين براساس حركت جوهري[30] است كه مبنا و نظريه ابداعي خود وي بوده است.
و البته بعد از آنكه حركت جوهري اثبات شد و نياز حركت به محرك نيز مقبول افتاد، محرك نخستيني كه اثبات ميشود با محرك نخستين ارسطويي بسيار متفاوت خواهد بود. و به يك معني اساساً محرك نخستين نخواهد بود.
او بر اين باور بوده است كه عالم طبيعت عين سيلان است نه اينكه موجودي سيال باشد. از اينرو تعبير وي اين بود: «از آنجا كه حركت حادث بلكه حدوث است... .»[31]
از نظر او نحوه وجود يافتن عالم طبيعت تدريجي است. بنابرين علاوه بر فاعل يا علت فاعلي هستي بخش نيازي به فاعل حركت نيست بلكه فاعل حركت فاعل هستي بخش است و در واقع در ايجاد حركت در جوهر، دو فعل انجام نميشود كه در يكي موجود پديد آيد و در ديگري به حركت در آيد، بلكه وجود و حركت هر دو حاصل يك فعل محسوب ميشوند و بعبارتي هر دو حاصل يك جعلند. هر دو به جعل بسيط پديد آمدهاند نه اين كه حركت حاصل جعل تأليفي باشد.[32]
و اين جوهر يا طبيعت جسماني كه حدوث و حركت است و پيوسته بطور مستمر تحقق مييابد، از محرك كه همان فاعل هستي بخش اوست جدا نميباشد (اصل تلازم علت و معلول) و هر موجودي كه در عالم طبيعت فرض شود نميتواند فاعل حركت و هستي باشد زيرا خودش عين حركت است. محرك و فاعل هستي بخش ماوراء طبيعت است كه عالم جسماني آويخته به اوست و عين فقر و نياز به اوست.
خواننده محترم توجه ميكند كه در اين روش نوبت به تسلسل محركها و ابطال آن نميرسد زيرا اساساً «محركها» وجود ندارند بلكه «محرك» وجود دارد كه همان موجود ماوراءالطبيعي است و از اينرو گفته شد كه محرك صدرايي اساساً محرك نخستين نيست. زيرا سلسلهاي از محركها وجود ندارد تا خداوند محرك نخستين باشد.
از بركات حركت جوهري همين تحولي است كه در خداشناسي رخ داده و براي درك وجود خداوند نيازي نيست كه به دنبال سلسله محركها يا علل برويم تا به محرك نخستين يا علةالعلل برسيم. بلكه بعد از اثبات فلسفي حركت جوهري و افزودن يكي دو مقدمه ديگر بر آن، ترديدي باقي نميماند در اين كه هر لحظه خلق جديدي رخ ميدهد و ما در هر لحظه نيازمند آن محركي هستيم كه حركت آن به آن وابسته به لطف اوست.
3. خاتمه و جمع بندي
در اين بخش نظرات چند تن از انديشمندان را نقل كرده آنگاه جمع بندي و نتيجه گيري ميكنيم.
مطهري چنين آورده است: «از آن جايي كه براي حكماي اسلام مسلم بوده است كه محركيت محرك اول بمعني ايجاد طبيعت است، و نه اينكه يك حركت عرضي ايجاد كند، ارسطو را موحد ميدانند و لازمه اعتقاد او به محرك اول را اعتقاد به خالق و موجد طبيعت بودن آن ميدانند... .»[33]
وي در ادامه سخن، در صحت اين اسناد و موحد بودن ارسطو ترديد ميكند لكن در مجموع آن را ترجيح ميدهد.
اما ژيلسون[34] نظر ديگري دارد. او ميگويد: «خداي متعالي ارسطو عالم را به وجود نياورده است...شايد ما مجبور باشيم خداي ارسطو را دوست بداريم اما چه فايده، چون اين خدا ما را دوست ندارد... خدا در عرش خويش است و تدبير عالم به عهده انسان است. بدين ترتيب يونانيان با ارسطو به الهياتي مسلماً عقلي رسيدند ولي دين خود را از كف دادند.»[35]
هپ برن (از مؤلفان دايرة المعارف فلسفي پل ادواردز) نيز در مقاله خود راجع به خداي ارسطو ميگويد: «خداي مابعدالطبيعه ارسطو نه خالق و نه حافظ جهان است. او فقط علت ظهور حركت در جهان است، او نسبت به جهان آگاهي ندارد و نميتوان گفت كه بر جهان تاثير ميگذارد.»[36]
و سرانجام نظر كاپلستون در اينباره اين است: «هيچ دليلي وجود ندارد كه به موجب آن ارسطو هرگز محرك اول را معبود شمرده باشد... .» ارسطو در اخلاق كبير صريحاً ميگويد: «كساني كه فكر ميكنند كه به خدا ميتوان محبت ورزيد بر خطا هستند زيرا خدا نميتواند محبت ما را پاسخ دهد و ما در هيچ حال نميتوانيم بگوييم كه خدا را دوست داريم.»[37]
اينك بعد از چند نقل قول چند پرسش پيش روي ما اين است كه آيا واقعاً ارسطو در پي اثبات همان خدايي بوده است كه معبود، معشوق و محبوب دينداران است؟
بنظر ميرسد براساس نوشتههايي كه از او به دست ما رسيده، نميتوان محرك نامتحرك نخستين او را خداي خالق جهان دانست، بلكه او بعنوان يك فيلسوف كه ميخواهد جهان را معقول و مفهوم خود سازد، سعي كرده است جهان را تفسير كند. در اين ميان مشاهده كرده كه در تفسير شايسته جهان، بايد وجود موجودي را كه فعليت و صورت محض باشد، بپذيرد. و از آنجا كه او بر علت غايي بيش از علت فاعلي تأكيد دارد، از اينرو محركيت اين فعليت محض براي موجودات، از نوع ايجاد و خلق آنها نيست، بلكه از نوع جاذبه و كشش است. موجودات اشتياق دارند كه به فعليت برسند. فعليتهاي واسطه غايات نسبياند و فعليت محض كه فعليت مطلق است غايت مطلق همه متحركها است. محركيت محرك نامتحرك نخستين بدين نحوه است.
لكن اگر كسي احتمال دهد كه او تعليمات شفاهياي داشته كه مخالف محتواي نوشتههاي اوست، اين مطلب و داوري درباره آن از توان نگارنده اين نوشتار بيرون است.
بنابرين بنظر ميرسد تفاوت فراواني وجود دارد ميان محرك نامتحرك نخستيني كه ارسطو اثبات ميكند كه صرفاً يك علت غايي و يك تابلو پرجاذبه است و موجودات را بسوي خود ميكشد، و ميان محرك نامتحرك نخستيني كه حكيمان مسيحي يا مسلمان اثبات ميكنند و او را خالق، حافظ و مدبر جهان ميدانند، بويژه در فلسفه صدرايي كه اساساً جهان نمود خداوند و وجود تعلقي و آويخته به اوست.
پي نوشت :
[*]. دكتر عباس شيخ شعاعي : عضو هيأت علمي گروه فلسفه دانشگاه لقمان
[1]. ارسطو، طبيعيات، ص 104 و 105.
[2]. همان، ص 229.
[3]. همان، ص 231.
[4]. مخفي نماند كه نحوه چينش مقدمات و بيان و توضيح آنها حاصل نوعي بازسازي استدلال توسط نگارنده است كه بر اساس مباني ارسطويي صورت پذيرفته است.
[5]. طبيعيات، ص 103.
[6]. همان، ص 248.
[7]. همان، ص 80 به بعد.
[8]. همان، ص 228 و 229.
[9]. همان، ص 231.
[10]. همان، ص 234 و 235.
[11]. همان، ص 231.
[12]. همان، ص 229.
[13]. همان، ص 230.
[14]. همان، ص 264 به بعد.
[15]. مابعدالطبيعه، ص 400.
[16]. همان، ص 406.
[17]. طبيعيات، ص 273.
[18]. كاپلستون، فردريك، تاريخ فلسفه، ج1، ص 430.
[19]. مابعدالطبيعه، ص 407.
[20]. طبيعيات، ص 272.
[21]. همان، ص 391.
[22]. تاريخ فلسفه، ص 428 و 429.
[23]. در اينجا نيز بايد اشاره شود به اينكه نگارنده استدلال ملاصدرا را باتوجه به مباني وي بازسازي نموده است.
[24]. ملاصدرا، الأسفار الأربعة، ج 3، ص 38.
[25]. همان، ص 38 و 39.
[26]. همان، ص 270.
[27]. همان، ص 48 و 47.
[28]. مخفي نماند كه اصل استدلال ملاصدرا براي اثبات محرك نخستين در صفحات 39 و 40 كتاب اسفار جلد سوم آمده و از اينرو شبهات بعد از آن مطرح شده است. لكن توضيحات وي در رد تسلسل در فصلي جداگانه بعد از اين شبهات آمده كه در بازسازي مقدمات از همه اينها استفاده شد.
[29]. الاسفارالاربعة، ص 41-46.
[30]. اغلب حكيمان مسلمان براساس منطق و فلسفه ارسطوئي مقولات ده گانه را كه عبارتند از: جوهر، كم، كيف، أين، متي، اضافه، وضع، فعل، انفعال و ملك و دريچههايي گشوده به روي ما بسوي عالم هستي ميباشند، پذيرفته و تا پيش از ملاصدرا گمان بر اين بود كه حركت صرفاً در چهار مقوله كم، كيف، اين و وضع رخ ميدهد، لكن صدرالمتألهين وجود حركت در جوهر جسماني را نيز اثبات كرد.
[31]. الاسفارالاربعة، ص 38.
[32]. همان، ص 39.
[33]. مطهري، مرتضي، حركت و زمان، ص 157 و 158.
[34]. Gilson,E (1978 ـ 1884 م) فيلسوف فرانسوي كه در قرن بيستم پرچم دار مكتب نوتوميسم بوده است.
[35]. ژيلسون، اتين، خدا و فلسفه، ص 43.
[36]. Edward, The Encyclopedia of Philosophy, Vol.2, P.233.
[37]. تاريخ فلسفه، همان، ص 423.
/س