چکيده
با ترجمهي اوستا در نيمهي دوم سدهي هيجدهم ميلادي در فرانسه و نيز پيشرفتهاي شگرف ايرانشناسي در اين کشور، در سدههاي بعدي، منجر به شهرت مطالعات فرانسويان در حوزهي ايرانشناسي در جهان شد، با اين حال کشور فرانسه در زمينهي تاريخ ادبياتنگاري فارسي دستاوردي قابل توجه نداشته است، آن هم در حالي که تحقيقات ادبي فارسي جايگاه به نسبت خوبي در سدههاي اخير کسب کرده است. علل اين اهمان متفاوت است. يک امر انکارناپذير، عدم وجود برنامهي مشخص، مستقل و مدون در راستاي تدريس زبان و ادبيات فارسي در مراکز ايرانشناسي فرانسه است؛ زيرا که در طي اين ايام تحقيقات تاريخ ادبياتنگاري فارسي در کشورهاي همسايهي آن انجام و شايد هم بدينسان جبران مافات ميشده است. به همين خاطر، در نظر داريم که در اين مقاله به بررسي اين فراموشي توجيه نشده در ايرانشناسي فرانسه در سدهي بيستم بپردازيم تا از جايگاه آن در کنار ديگر مکاتب آن آشنا شويم.مقدمه
در سدهي بيستم ميلادي، ايرانشناسي فرانسه چند مرحلهي پيشرفت نابرابر و ناهمگون را، بويژه پس از دو جنگ جهانيپشت سرگذاشت و سپس در مرحلهي آخر که با انقلاب اسلامي ايران قرين شد، تا حد زيادي اُفت کرده و دچار خُسران شد. در نتيجه، جايگاهش به سهولت در اختيار کشورهاي داراي مراکز ايرانشناسي قرار گرفت. در واقع، مرحلهي اول، در ابتداي قرن بيستم، مصادف با کشف نسخ خطي به زبان سُغدي و توجه بدان بود؛ چون تا حد زيادي تحقيقات دربارهي آن و نيز دربارهي زبانشناسي ايراني، به طور کلي در تجديد حيات ايرانشناسي فرانسه مؤثر واقع شد. علاوه برين، برغم خارج شدن انحصار حفاريهاي باستانشناسي از دست فرانسه، اين کشور همچنان به روند حفاريها در کنار ساير گروههاي خارجي ادامه داد و مظهر آن تا حدي آندره گُدار (2) بود که با ايرانيان علاقمند به باستانشناسي محشور نبود.در نيمهي اول و دوم سدهي بيستم ميلادي که شامل مراحل اول و دوم سالهاي 1925-1975. م است، دو چهرهي نامدار ايرانشناسي فرانسه، هانري ماسه (3) و هانري کُربن، (4) درخشش داشتند. اولي، هانري ماسه، به ادبيات کلاسيک فارسي، ادبيات معاصر، فرهنگ مردم و ترجمهي آثار فارسي به فرانسه توجه نشان ميداد و از اين رو، ژيلبر لازار (5) و روژه لسکو (6) تبع او وارد نهضت ترجمهي فارسي به فرانسه در سطح چشمگيري شدند. اين در حالي بود که شارل هانري دو فوشه کور (7) همچنان به ادبيات کلاسيک فارسي و سپس، به ترجمهي فارسي به فرانسه پرداخته و ميپردازد. دومي، هانري کربن که پس از ورود به ايران و ديدار با محمد معين و ابراهيم پورداوود، بطور اخص به مکتب فلسفي ديني ايرانشناسي فرانسه اهتمام ورزيد، ايرانيان چندي را با خود همراه کرد و در نتيجه، اقداماتش در جهت مخالف گُدار بود. در مرحلهي آخر که ايرانشناسي فرانسه با انقلاب اسلامي مواجه شد، نوعي تزلزل در اراده بطور بطئي شکل گرفت که تا به امروز عوارض منفي آن مشاهده ميشود. از اين رو، در نظر داريم که اين مراحل را با توجه به دستاوردها و عدم توجه تاريخ ادبياتنگاري مورد بحث و بررسي قرار دهيم.
بحث و بررسي
در اوايل سدهي بيستم ميلادي، زبان فارسي در «مدرسهي زبانهاي شرقي» (8) پاريس که نهادي آموزشي بود، زير نظر کلمان هوار، (9) که عربيدان هم بود، تدريس ميشد. او در «مدرسه مطالعات عالي» (10) که کاربردي بود و بطور جدي به تحقيقات شرق توجه داشت، در بخش علوم اجتماعي تحقيق و تدريس ميکرد. دستاورد او در مطالعات فارسي، بيشتر در محدودهي دو اثر بزرگ بود: ترجمه و تحشية انيس العشاق (11) (پاريس: 1875 . م) شرفالدين رامي و ترجمه و تحشية گرشاسبنامهي (12) (پاريس: 1926. م، دو جلد) اسدي طوسي. در طي اين ايام طولاني نيم قرني، توجه او از مکتب ادبي ايرانشناسي فرانسه به مکتب تاريخي آن نيز معطوف شد و در اين زمينه هم آثاري پديد آورد. او با زبانها و گويشهاي ايراني هم توجه زيادي مبذول داشت. با وجود اين، او کوششي در راه تاريخ ادبياتنگاري فارسي بعمل نياورد؛ اما شاهد و حتي منتقد دورهي چهار جلدي تاريخ ادبي ايران (13) (1902- 1924. م) ادوارد براون بود. نکتهي جالب توجه اينکه تاريخ ادبيات عرب (14) (1903 . م) او يک اثر شناخته شده و داراي مباحث جالبي دربارهي تأثير شرق در ادبيات فرانسه است.پس از کلمان هوار، ادبيات فارسي، فرد ديگري از فارغالتحصيلان «مدرسهي مطالعات عالي» را به فهرست افتخارات علمي خود افزود: ادگار بلوشه. (15) وي که با محمد قزويني در پاريس محشور بود، تحقيقات اوليهاش را به زبان پهلوي اختصاص داد و ترجمه و تأليفهاي چندي دراين زمينه ارائه کرد. او که در تاريخ عصر اسلامي، مريد تحقيقات تاريخي اتين مارک کاترمر (16) بود، به تاريخ رشيدالدين فضلالله و نيز به تاريخ مماليک مصر توجه مبسوطي مبذول داشت؛ اما اثر بزرگ او که تمهيدي اساسي براي تاريخنگاري ادبيات فارسي، عربي و ترکي محسوب ميشود، تنظيم فهرستهاي نسخ خطي فارسي است و در اين راه او مجموعههاي زيادي را که به کتابخانهي ملي پاريس اهدا شده بود (فرهنگ خاورشناسان، 360-2/366)، فهرستبندي کرد و اين امر حاصل عمر ايرانشناسي او نيز شد. براون، در جلد اول تاريخ ادبي ايران (1902 . م) از فهرستهاي چاپي، به ويژه فهرستهاي شارل روي، (17) هرمان اته (18) و لودويگ کارل ويلهلم پِرچ (19) و بعدها، براي مجلدات بعدي از فهرستهاي بلوشه استفادههاي عديدهيي بعمل آورد. در هر حال، به لطف وي فرانسه در زمينهي فهرستهاي فارسي به ابزاري مجهز شد که براي تاريخ ادبياتنگاري فارسي از ضروريات اوليه بوده و هم اکنون نيز هست. ايرانشناس ديگري که تحصيلاتش را در «مدرسهي مطالعات عالي» گذراند؛ ولي مشاغل کنسولي و اداري مجال زيادي به او نداد تا به تحقيقات بيبديل خويش بپردازد، آدرين بارِتِلمي (20) بود. وي صاحب دو اثر شناخته شده است: ترجمهي ارتاوير افنامک يا ارداويراف نامه (21) (1887. م) و نيز ترجمه و تفسير ماتيکان گُجَسَک اباليش (22) (1887. م) به همراه واژهنامهي آن از کتاب اخير همان ترجمه و تفسيري است که صادق هدايت آن را از زبان پهلوي به فارسي برگردانده و تحت عنوان گجسته اباليش (1318 . ش) منتشر کرده است. هدايت، نويسندهي پُر ذوق و محقق حاذق که در اين ايام دورهي عملي پژوهشهاي ايرانشناسي خود را انجام ميداد، در سال 1303 . ش، پس از چاپ و انتشار جلد دوم تاريخ ادبي ايران (23) براون (1906. م)، در يک اقدام بيسابقه نسخهيي از چاپ رباعيات حکيم عمر خيام (تهران، 1303) خويش را که با تأسي از تحقيقات اين مجلد براون دربارهي رباعيات خيام انجام داده بود، در جملهيي به زبان فرانسه به او تقديم کرد (کامشاد، 208:1384). شايد لازم باشد که در اين مقطع از اواخر قرن نوزدهم به زبان محاوره و عاميانه در ادبيات نمايشي ايران هم اشارهيي بشود. در واقع، در اين دورهي زماني ايرانشناساني بودهاند که علاقه داشتند به فارسي محاوره و عاميانه بپردازند؛ اما اين نوع آثار، به منصهي ظهور نرسيده بود و اگر هم پديدار ميشد، نوعي اسائهي ادب به حريم ادب فارسي قلمداد ميشد با وجود اين شرايط، وي نويسندهيي نبود که در اين راه گام بردارد؛ اما ترجمهي تمثيلات (1873. م/ 1391هـ. ق) فتحعلي آخوندزاده از ترکي به فارسي توسط ميرزا جعفر قراچه داغي، منشي خوشذوق جلالالدين ميرزا، باعث شد تا ايرانشناسان به اين ترجمه که «در دائره سياق تکلم» (ملکپور، 1/175:1361) پديدار شد، توجه نشان دهند. چون مترجم، در ديباچه، ترجمهي خويش را نه فقط براي ايرانيان که براي خارجيها هم توصيه کرده و گفته بود: «... چون انتشار و اشتهارش [ترجمه] براي اهل مملکت وسيلهي بصيرت و براي خارجه در آموختن زبان فارسي اسباب سهولت است» (همان: 139).
گاي لسترنج (24) انگليسي، شاگرد زبان فارسي ژول مول (25) در پاريس و ايرانشناسي که براي کسب تجربه چند سالي هم در تهران بسر برده بود، به دستياري يکي از منشيات سفارت انگليس در تهران، تمثيلي را از آخوندزاده با ترجمهي فارسي قراچه داغي، تحت عنوان تئاتر وزير خان لنکران (1882 . م) به زبان انگليسي ترجمه کرد. اين ترجمه، نهضت بزرگي را در مراکز ايرانشناسي اروپا در آن عصر پديد آورد؛ بطوري که باربيه دو مِنار (26) و استانيسلاس گيار، (27) بر اساس همان ترجمهي قراچه داغي، سه تمثيل آن را در سال 1886. م در پاريس به فرانسه ترجمه و منتشر کردند. در هر حال، اين ترجمهها و ترجمههاي ديگر و ترجمههاي مکرر در اروپا، نه فقط معرف آثار محاورهيي و عاميانه محسوب شدند که معرف وجود ادبيات نمايشي هم بودند.
باري، پس از درگذشت هوار، هانري ماسه که بخاطر آثارش و نيز بخاطر ترددهاي عديدهيي که به ايران داشت و به همين دليل، بيش از ساير هموطنانش در اينجا شناخته شده بود، در سال 1927. م جانشين او در «مدرسهي زبانهاي شرقي» شد. اگر محمد قزويني روش تحقيق به سبک نوين را در ادبيات فارسي به ايرانيان علاقمند شناساند، ماسه که با وي نيز آشنا بود، روش تحقيق خود را همچون الگويي براي ايرانيان ارائه کرد. رسالهي او، جستار دربارهي سعدي شاعر (28) (1919. م) که به فارسي تحت عنوان تحقيق در بارهي سعدي ترجمه شده، يک تکنگاري بيبديل، نسبت به زمان تأليف آن، دربارهي زندگي و آثار اين شاعر و نويسندهي قرن سيزدهم ميلادي/ هفتم هجري قمري است و در واقع، پاسخ به نيازي بود که بيش از پيش در آن ايام احساس ميشد. شکوههاي تأمل برانگيز او، در نزد يار ايرانياش، علياکبر سياسي، بسيار معنيدار است. او ميگويد:
«حالا بگوييد، ببينم شما ايرانيان در بارهي فردوسي و شاهنامهي او؛ سعدي و گلستان و بوستان او؛ حافظ و ديوان او؛ مولوي و مثنوي او و گويندگان بزرگ ديگر خودتان و آثار پر ارج آنان چند کتاب و رسالهي تخصصي و انتقادي نوشته و منتشر کردهايد؟» (نيک بين، 2/1026:1379). او که به وضع تحقيقات ايرانشناسي در ايران واقف است، اينچنين به گفتگوي خود با سياسي ادامه ميدهد: «آيا بجز مختصر اشارهيي که در تذکرهها از اين بزرگان بعمل آمده آن هم با عبارتي نارسا، يکنواخت و سطحي و احياناً بيمزه کار ديگري کردهايد؟!» (همانجا).
در ايران و در همين ايام، گروهي از جوانان و اهل فضل، انجمن و مجلهيي به نام دانشکده، تأسيس کرده و به تحقيقات ادبي مشغول بودند. سعيد نفيسي که «خود را به هيچ کس به اندازهي عباس اقبال مديون نميدانست» (به روايت، 199:1381)، با تأکيد مينويسد:
مهمترين مقالاتي که در دانشکده چاپ شده و هر کس که در اين راه گام برداشته است، ميداند چه اثر برجستهيي در ادبيات امروز ايران دارد، مقالاتي است که اين سه تن: تيمورتاش (سردار معظم خراساني)، عباس اقبال و رشيد ياسمي نوشتهاند. مقالات ايشان و ترجمههاي ايشان بود که در را بر روي ادبيات جديد گشود و ادبيات ايران را به ادبيات زندهي اروپا نزديک کرد (همان: 201).
او که آشنايي با زبانهاي خارجي را با روش تحقيق مرتبط ميداند و اين خصايص را در عباس اقبال ميبيند، در ادامه ميگويد:
پيداست اين کار را کساني ميتوانستند، بکنند که در زبانهاي اروپايي دست داشتند و از روش تحقيق ادبي در جهان امروز آگاه بودند. سلسله مقالات معروف مرحوم اقبال در تاريخ ادبيات ايران و مقالات محققانهي مرحوم ياسمي در تاريخ ادبيات فرانسه قطعاً در مجلهي دانشکده چيزي بود که پيش از آن در زبان فارسي سابقه نداشت (همانجا).
آنچه مسلم است؛ عمر کوتاه مجلهي دانشکده، امکان تحقيقات ادبي را با همفکري و تاريخنگاري ادبيات فارسي به موازات توان علمي فراهم نشده به تأخير انداخت؛ ولي فکر آن همچنان زنده ماند. نفيسيکه از وضع ادبيات فارسي در دورهي جواني خود خاطرهها داشت، به نکتهي ديگري هم اشاره کرده و مينويسد:
اين شوري که در اين روزها [1338 هـ . ش] غزليات مولانا جلالالدين در ميان پير و جوان و مرد و زن ما انداخته است در آن زمان هيچ وجود نداشت. شايد در اين تهران به اين بزرگي بيش از بيست نفر را نميتوانستند، پيدا بکنند که خبري از غزليات مولانا داشته باشد. منتخب بسيار کوچکي از آنها در تبريز چاپ شده بود و در تهران هم از روي آن چاپ ديگري کرده بودند و تنها کساني که با عرفان و تصوف سر و کار داشتند، اين کتاب را ديده و خوانده بودند (همان: 412).
در هر حال، ماسه دوست نزديک نفيسي (همان: 193)، در عين حال که به ادبيات کلاسيک فارسي دلبستگي نشان ميداد و آثار فخرالدين اسعد گرگاني، فردوسي، خيام، مولوي، حافظ و جامي را منتشر ميکرد (نيک بين؛ 2/1029:1379)، به ادبيات معاصر ايران هم ميپرداخت و مقالاتي دربارهي آن بچاپ ميرساند (همانجا)؛ اما اثر بزرگ او که مضمون و روش تحقيق آن براي ايرانيان مهم بود (زيرا دوستش صادق هدايت هم به تبع او در اين راه گام نهاد)، معتقدات و آداب ايراني (29) (پاريس، 1938. م، 2 جلد) بود که به فارسي هم ترجمه شده است. محدودهي تاريخي اين اثر، فرهنگ مردم (فولکلور) از عصر صفوي تا عصر پهلوي اول است. از ديگر تبعات نيک اين تحقيق، ذکر عناوين سفرنامههاي اروپاييان و نيز بررسي زواياي مطالب آنهاست که موجب شد ايرانيان هم به آنها توجه کرده و به ترجمهي آنها بپردازند. تحقيق او اساساً متکي بر سفرنامههايي است که امروز هم از منابع ارزشمند ايرانشناسي بشمار ميآيد. علاوه برين، او نه فقط فرهنگ مردم را به ايرانيان شناساند (آنهم در حالي که سابقهي پيدايش آن در اروپا و آمريکا چندان زياد نبود)؛ بلکه در محتواي رسالهي دکتري محمد معين، مزديسنا و تأثير آن در ادبيات فارسي (1326 . ش) هم مؤثر واقع شد (تاريخ تمدن ايران، 371:1336) و در تأسيس موزهي مردمشناسي در تهران هم دخيل بود (همانجا). به لطف او، گرايش جوانان ايراني، در «آموزشگاه ايرانشناسي» (1946. م) که توسط ابراهيم پورداوود تأسيس شده بود، نسبت به فرهنگ مردم و زبانهاي محلي سريعاً متجلي شد و از اينرو، تحقيقات گسترده و دلسوزانهيي آغاز (همانجا) و آثار ارزشمندي هم منتشر شد.
اما با تمام اين تفاصيل، ماسه نيز گامي در راه تاريخ ادبياتنگاري فارسي برنداشت و همتش را بيشتر مصروف تحقيقات ادبي و ترجمهي آثار فارسي به فرانسه کرد. ترجمه که در ادبيات تطبيقي جايگاه مهمي دارد و مترجم نيز واسطهي انسانها و فرهنگهاست، مورد توجه او قرار گرفت؛ بطوري که جُنگ ايراني (قرون يازدهم - نوزدهم) (30) (پاريس، 1950. م) را منتشر کرد. بدنبال آن و در يک اقدام گروهي قابل تقدير، او خلاصهيي از يک اثر وزين ذبيح الله صفا را که به فارسي نوشته شده بود، با همکاري ژيلبر لازار و روژه لسکو، تحت عنوان جُنگ اشعار فارسي (قرون يازدهم - بيستم) (31) (پاريس، 1964 . م) ترجمه و منتشر کرد. بدعت کار در اين است که مترجمان به شعراي معاصر ايران هم، مثل اميرالممالک (اميري)، ايرج ميرزا، پروين اعتصامي، غلامرضا رشيد ياسمي و محمد تقي بهار هم توجه نشان دادهاند. علاوه برين، آنان آثاري را از شعراي فارسي گوي هندوستان نيز ترجمه کردهاند.
ژيلبر لازار که يکي از اولين ايرانشناسان بورسيهي دانشگاه تهران بود (افشار و رويمر، 37:1376) و در طول تحصيلات خود روابط دوستانهيي با ادباي عصر و نويسندگان بنام از جمله صادق هدايت، برقرار کرده بود، پس از بازگشت به پاريس در سال 1951. م، تدريس درسهايي را در سوربُن، در «انستيتوي مطالعات ايراني» (32) آن که توسط لويي ماسينيون (33) بنيان نهاده شده بود، آغاز کرد. فارغ التحصيلان اين مرکز در پايان دوره، به کسب «گواهينامهي مطالعات ايراني» نايل ميشدند (اورکاد، 17:1371). در سال 1958. م که او مشغول تهيه و تنظيم رسالهي دکتري خود در رشتهي زبانشناسي زير نظر اميل بنونيست، (34) استاد «مدرسهي مطالعات عالي» بود، به جانشيني ماسه در «مدرسهي زبانهاي شرقي» که يک نهاد آموزشي موفق بود، منصوب شد (همان: 18). در سال 1962. م، ماسينيون جاي خود را، در انستيتوي مذکور، به بنونيست داد (همانجا) و در سال 1963. م، لازار رسالهي دکتري خود را، زبان کهنترين آثار نثر فارسي (35) (پاريس، 1963. م) منتشر کرد.
خسرو فرشيدورد، دستوردان ادب فارسي، در بحث خود دربارهي محمد تقي بهار و تصنيف معروف او ، سبکشناسي، ميگويد: «...لازار فرانسوي که خود از سر آمدان اين فن است در کتاب نفيس خود به نام زبان کهنترين آثار نثر فارسي که در حقيقت دستور زبان قرن چهارم و پنجم زبان فارسي است، بيش از هر اثر فارسي ديگر به سبکشناسي بهار استناد کرده است و در مقدمهي همان کتاب، سبکشناسي را اثري افتخارآميز شمرده است» (فرشيد ورد، 1/185:1373). اين اشارهي فرشيد ورد به دستورداني لازار، در واقع اشاره به دستور زبان فارسي معاصر (1957. م) وي است و هر چند از آن تاريخ تا به امروز چند تن ديگر در اين راه گام برداشتهاند، با اين وجود ترجمهي آن به فارسي (1384) حاکي از اين است که تا مدتها بر سرير سلطنت خواهد بود. به هر حال، در سال 1964. م، لازار مجموعهيي هم از نخستين شعراي فارسي (36) (تهران، 1964. م، 2 جلد) را که جلد اول آن مقدمه و ترجمه و جلد دوم متن فارسي آن است، منتشر کرد.
در سال 1966.م، دانشگاه پاريس، کرسي «مطالعات ايراني» را در سوربُن ايجاد کرد (اورکاد، 18:1371) و در سال 1969. م، لازار جانشين بنونيست در «انستيتوي مطالعات ايراني» شد (همانجا). او اين نهاد تازه تأسيس يافته را به دانشگاه پاريس 3 (سوربُن جديد) وابسته کرد (همانجا) و سپس، در سال 1971. م، آن را «به مرکز ملي تحقيقات علمي» (37) منضم ساخت. در همين سال وي جانشين بنونيست، در گروه زبانشناسي «مدرسهي مطالعات عالي» شد (همان: 20). او که به ادبيات معاصر هم توجه داشت، ترجمههاي چندي از آثار کلاسيک ادب فارسي و از ادبيات معاصر را، به ويژه آثاري از صادق هدايت، منتشر کرده است. نزديکترين فرد به او که به گرايش ادبي تمايل نشان داد، شارل هانري دو فوشه کور بود که در سال 1969. م رسالهي دکتري خود را تحت عنوان وصف طبيعت در شعر غنايي فارسي (قرن چهارم و پنجم هجري قمري) (38) منتشر کرد. او پيش از ورود به موضوع اصلي رسالهي خود، به سوابق مطالعات در اين زمينه اشاره کرده است. احمد سميعي که نقد مبسوطي به اين رساله اختصاص داده است، هم مطالب آن را «به نسبت بکر دانسته» (سميعي، 117:1375) و هم «موارد تکرار را ضعفي در کيفيت کار» (همان: 119) ارزيابي کرده است؛ اما نکتهي مهم در اين رساله، بررسي تطبيقي توصيف طبيعت در اشعار نخستين شاعران فارسيگو در قرن پنجم هجري با اشعار غنايي قرون دوازده و سيزدهم ميلادي در فرانسه است و ملاحظهي اين نکته وصف طبيعت در اشعار غنايي فرانسهي اين دوره، فاقد آن جايگاهي است که در شعر غنايي فارسي قرن پنجم هجري قمري وجود داشته است (همان: 136 و 137). در هر حال، فوشه کور رسالهي ديگري هم دارد که به فارسي و تحت عنوان اخلاقيات، مفاهيم اخلاقي در ادبيات فارسي از قرن سوم تا هفتم هجري قمري (39) (1377) ترجمه شده است. دستور زبان فارسي و ترجمهي ديوان حافظ او به زبان فرانسه نشان ميدهد که وي فردي فعال در زمينهي تخصص خويش است.
فوشه کور در «مدرسهي زبانهاي شرقي» که بعداً به «انستيتوي ملي زبانها و تمدنهاي شرقي» (40) تغيير نام يافت و از برنامهي درسي جديدي برخوردار شد (اورکاد، 20:1371)، جانشين لازار شد و از سال 1973-1984.م مديريت آنجا را به عهده داشت. گروه تحقيقاتي «زبانها و ادبيات و فرهنگ ايراني» که از سال 1971. م به «مرکز ملي تحقيقات علمي» منضم شده بود، بعداً در «انستيتوي مطالعات ايراني» سوربُن جديد ادغام شد و فوشه کور هم در سال 1984. م بعنوان استاد مطالعات زبان فارسي، در سوربُن جديد جانشين لازار شد و از 1987 . م مديريت «انستيتوي مطالعات ايراني» (همان: 21) را نيز بعهده گرفت. او در زمان کُربن بخش ايرانشناسي فرانسه را در تهران مديريت کرد (همان: 24) و آن را به صورت مؤسسهيي تحقيقاتي و جامع در آورد (همانجا). در سال 1980 . م، عنوان اين مرکز به «انستيتوي ايرانشناسي فرانسه در تهران» (41) تغيير نام پيدا کرد و ارگان جديدي را نيز با عنوان چکيدههاي ايرانشناسي (42) منتشر کرد (همانجا). نگاه اجمالي به اين نشريه نشان ميدهد که طيفهاي گوناگون نشريات ادبي ايران در آن معرفي و تحليل شده است.
اما برنارد اورکارد (43) جغرافيدان، جانشين فوشه کور در تهران، در ژانويه 1983 . م «هيئت باستانشناسي فرانسه در ايران» (44) و «مؤسسه ايرانشناسي فرانسه در ايران» (45) را در هم ادغام کرد و «مؤسسهي تحقيقات فرانسه در ايران» (46) را به وجود آورد که آن نيز مدت زيادي دوام نياورد و سرانجام تعطيل شد (همان: 25). علاوه برين «جمعيت پيشرو مطالعات ايراني» (47) از سال 1972. م صاحب نشريهي مطالعات ايراني (48) شد و در آن تمدن ايراني مورد مُداقه قرار گرفت و مقالتي در مورد تاريخ ادبيات و مردمشناسي منتشر شد. از سال 1983 . م اين جمعيت يک سلسله کتاب را با عنوان دفترهاي مطالعات ايراني (49) هم منتشر کرد (همان: 26). با وجود اين، دستاورد آن نشان ميدهد که تفوق تحقيقات، بيشتر در دو زمينهي باستانشناسي و زبانشناسي پيش از اسلام بوده است (همانجا). اين وضع بوجود آمده نشان ميدهد که «در حوزهي علوم اجتماعي، اصرار بر تفکيک سياسي و قومي تمدنهاي عرب، ترک و ايراني در خاورميانه که سُنت تحقيقاتي فرانسه بدان عمل ميکند، چقدر نامعقول و بيمعناست» (همانجا). درست است که نخستين تحقيقات علمي جامع دربارهي ايران، توسط فرانسه در سالهاي 1895 و1905. م انجام و در نُه جلد منتشر شد و در آن زمينههاي زمينشناسي، گياهشناسي، بومشناسي و باستانشناسي بررسي شد (همان: 10)؛ ولي چون تحقيقات انگليسيها و روسها منتشر نشده باقي ماند، ارزيابي در مورد دستاوردها هم دستنيافتني شد. ولاديمير وويج بارتولد (50) ميگفت: «در قرن بيستم وزارت امور خارجه [روسيه] دو نشريه به نام مطالب و مدارک براي تحقيقات در خاور (1909-1915. م) به طبع رسانيد؛ ولي اين نشريهها سرّي بشمار ميآمدند. مدارک و مطالب گرانبهايي هم راجع به حيات اقتصادي ايران در مجموعههاي گزارشات قنسولي گردآوري شده است (بارتولد، 345:1351). البته در آلمان و در سالهاي 1895 تا 1904. م ايرانشناس برجستهي اين کشور، لودويگ ويلهلم گايگر، (51) به همراه جمعي از ايرانشناسان اروپايي و آمريکايي، کتاب معروف طرح زبانشناسي ايراني (52) را منتشر کرد که براي نخستين بار در آن نگاهي عالمانه و دايرةالمعارفي به فرهنگ و تمدن ايران افکنده شد. براون که شيفتهي آن شده بود، ميگفت: «اين کتاب قدري گرانبهاست که ارزش آن را به مقياس پول نتوان قياس کرد. در واقع دايرةالمعارف فقهاللغهي فارسي است» (براون، 699:1356).
بعد از فوشه کور، ادبيات فارسي با تحقيقات دربارهي ادبيات معاصر و تاريخ ادبي ايران، داستاننامههاي قرون پيشين، توجه به دانشنامههاي فارسي، بررسي مضامين روز و غيره توسط چند تن از ايرانشناسان نسل جدي (شاگردان لازار و فوشه کور)، مانند کريستف بالاي (53) (سرچشمههاي داستان کوتاه فارسي، با همکاري ميشل کويي پرس، 1983. م) و رسالهي دکتري او (پيدايش رمان فارسي، 1998. م)، (54) مارينا گايار (55) (سمک عيار، 1987 . م)، ژيوا وِسل، (56) يان ريشار، (57) فرانسيس ريشار، (58) آلن ريشار (59) (که مطالعهي مبسوطي دربارهي هيئت و نجوم در ادبيات فارسي ارائه کرده است)، روش بولوَن (60) (که در بارهي فرهنگ مردم به تحقيق پرداخته)، روژه لسکو و ونسان مونتني، (61) مترجمان و مؤلفان زندگي و آثار صادق هدايت، تداوم يافت. در هر حال، مجموع تحولات اداري که از سال 1970. م به اين سو انجام گرفته، عايدي چنداني را براي ادبيات فارسي و به تبع آن براي تاريخ ادبياتنگاري، با توجه به امکانات بدست آمده در فرانسه، در برنداشته است. آنچه که در کتابخانهي ايراني (62) که زير نظر هانري کربن بنيان نهاده شد، عايد ايرانشناسي فرانسه گرديد، بيشتر نتيجهي تحقيقات وي و همکاران ايرانياش، دربارهي مکتب فلسفي و ديني ايرانشناسي فرانسه بود.
در واقع، هنگامي که در سال 1947. م، يک بخش ايرانشناسي در «انستيتوي ايران و فرانسه» در تهران ايجاد شد (اورکاد، 15:1371)، کُربن مصمم شد که اين مرکز را با «مؤسسهي مطالعات ايراني» در سوربُن ارتباط مستقيم دهد؛ مضاف بر اينکه بعدها اظهار داشته بود: «ديگر بدون برقراري تماس زنده با اشيا و آدمهاي ايراني، تربيت ايرانشناس متصور نبود» (همانجا). او با همکاري سيد جلالالدين آشتياني، محمد معين و ديگران، متون فلسفي مهمي را تصحيح و تحشيه کرد و با مقدمههاي مبسوطي در کتابخانهي ايراني به چاپ رساند. معين که در اينجا با وي همکاري داشت، با رومان گيرشمان (63) هم همکاري کرد. او دوستان زيادي در بين ايرانيان پيدا کرد، مثل آيتالله محمد حسين طباطبايي که ابتدا وي را شيخ محمد حسين طباطبايي ميناميد (کربن، 28:2007 و 1/327-173). سيد حسين نصر، کريم مجتهدي و داريوش شايگان، شاگرد او کريستيان ژامبه (64) (که پژوهشهاي مبسوطي در بارهي اسماعيليه دارد)، بر اشتهار جهاني و مقام علمي او مُهر ابدي زدند.
در عصر طلايي مکتب فلسفي و ديني ايرانشناسي فرانسه با کربن، ديگر مکتبهاي شکل گرفته از پيش تحتالشعاع آن قرار گرفته بودند و در نتيجه، اين مکتبها هرگز نتوانستند تمام واقعيتها و ابعاد علمي خود را متجلي کنند. نام کُربن ساير نامهاي بزرگ از جمله ماسينيون را تحتالشعاع خود قرار داد. شايد وي که کُربن را به سوي شهابالدين سهروردي رهنمون کرد، هرگز فکر نميکرد که تحقيقات او در بارهي اين فيسلوف بزرگ ايراني، تحقيقات خود او را دربارهي حسين حلاج مهجور کند. اوژن يونسکو، (65) نمايشنامهنويس رومانيايي تبار فرانسه، در نمايشنامهي کرگدنها (1963. م) که در آن دربارهي لزوم يا عدم لزوم مقاومت بر ضد طرز فکري که موجب جنگ دوم جهاني شد به صحبت ميپردازد و اين پديدهي مشئوم اروپايي را از منظر خويش تحليل ميکند، پس از خواندن عقل سرخ سهروردي که کُربن آن را در سال 1976. م ترجمه، تفسير و منتشر کرد ، طي نامهيي که به وي مينويسد، اعلام ميدارد: «من با شگفتي همهي عقل سرخ را خواندم. شما يکي از بزرگترين و شگفت انگيزترين منتهاي حيات معنوي را به غرب شناساندهايد» (کربن، 31:1392). در هر حال، عنوان مجموعهي چهار جلدي کُربن، دربارهي اسلام ايراني (66) که به چاپهاي عديدهيي رسيده است، يادآور فصل ا سلام ايراني (67) ژوزف آرتور دوگوبينو (68) در مذاهب و فلسفه در آسياي مرکزي (1865. م) است که در آن وي، در فصل بعدي آن، به مبادي سير تحولي مذهب شيعه نيز ميپردازد. قدر مسلم اين است که مواد لازم براي تاريخ ادبياتنگاري فارسي در نيمهي دوم قرن بيستم ميلادي فراهم شده بود و الگوهاي شناخته شدهيي هم در ساير کشورهاي داراي مراکز ايرانشناسي منتشر شده و حتي به هيئت فارسي در آمده بود. ژوزف فون هامر (69) اتريشي در اوايل قرن نوزدهم ميلادي، پيشگام اين نوع تتبعات بود؛ ولي هرمان اِته (70) آلماني روش کار نويني را در تاريخ ادبياتنگاري فارسي ضمن جلد دوم طرح زبانشناسي ايراني گايگر ارائه کرد و سپس ادوارد براون، يا الهام از يک اثر ادبي فرانسوي، تاريخ ادبي ايران را در چهار جلد به نگارش در آورد و گام بلندي در راه تاريخ ادبياتنگاري فارسي برداشت. او وقايع ادبي ايران را تا ايامي که به نگارش آن مشغول بود، تداوم داد و در طي آن نقد و بررسي را به کمال نشان داد. هر چند که سيد حسن تقيزاده معرف آن به ايرانيان بود؛ ولي غلامرضا رشيد ياسمي با ترجمه و تلخيص جلد آخر آن به طور آشکار در شناساندن اين اثر گام برداشت و محمد تقي ملکالشعراي بهار را نيز به عکس العمل وا داشت (گُلبُن، 340:1351-1/342). در جلد اول آن که بعداً ترجمه و منتشر شد، در مقدمهي محمد قزويني و نيز در مقدمهي براون، خوانندگان دريافتند که بين تاريخ ادبيات و تاريخ ادبي فرق وجود دارد و ايرانيان با اولي آشنايي دارند و دومي را براي بار اول ميبينند (براون، 2:1356 و 5 و 6).
به پيروي از براون، هموطنانش آرتور جان آربري، (71) چارلز امبروز استوري
(72) و روبين لِوي (73) آثاري پديد آورند. يان ريپکا (74) از چکوسلواکي، يوگني ادوارد وويچ بِرتِلس (75) از روسيه و محمد اسحاق از هندوستان هم آثاري با تحقيقات جديدتري منتشر کردند. ايتالوپتيتسي (76) و الساندرو بائوزاني (77) در ايتاليا، به ويژه فردا اخير، داراي تاريخ ادبيات ارزشمندي هستند؛ اما در طول اين مدت، تاريخ ادبيات نگاري فارسي همچنان در فرانسه مسکوت ماند و نظر هيچ ايرانشناسي را بخود جلب نکرد. گويي آثار ديگر ايرانشناسان انگيزهي آنان را از شور و شوق انداخته بود. از جملهي آنان که بايستي بطور اخص از او ذکر نام واثر شود، فرانتسيشک ماخالسکي (78) است. وي که يک لهستاني فرانسه زبان بود و در ايران هم زندگي کرده بود، در بازگشت به کشور اثري سه جلدي دربارهي ادبيات فارسي معاصر (79) به زبان فرانسه تأليف کرد و براي ايرانشناسان فرانسه تا حدي به جبران مافات پرداخت. آثار ايرانشناسي او زياد و متنوع است (کراسنو ولسکا، 280:1371 و 282).
نتيجهگيري
بيبرنامگي و نيز عدم اشتياق به تاريخ ادبيات نگاري فارسي در فرانسه، موجب شد تا ايرانشناسي فرانسه نتواند با سابقهي ديرينهي ميراث ايرانشناسي خود به موازات کشورهاي داراي مراکز ايرانشناسي به پيش برود و آثاري در زمينهي تاريخ ادبيات ايران و يا تاريخ ادبي ايران پديد آورد؛ حتي تهيه و تدارک کتابهايي با عنوان منتخبات فارسي که صرفاً در اواخر قرن نوزدهم ميلادي در ايرانشناسي فرانسه پديدار و باب شد، در قرن بيستم با اهمال همراه گرديد. در هر حال، افول تحقيقات ايرانشناسي فرانسه، پس از انقلاب، مزيدي شد تا تاريخ ادبياتنگاري هم به موازات آن دچار فراموشي و اهمال شود و راه براي کشورهاي داراي انگيزهي کار و تحقيق بيشتر شود. با توجه به اينکه هم اينکه ايرانيان نيز در مراکز ايرانشناسي دنيا حضور دارند و به جهان ايرانشناسي ميانديشند و حتي گاه به جزئيات ادبي نادري ميپردازند، امکان اينکه آنان به اين امر توجه نشان داده و با طرز فکر انتقادي جديد، آثاري پديد آورند تا نيازهاي فعلي يک ملت داراي ادبيات غني را بر طرف کنند، زياد است. چون آنچه که از طرف ايرانيان داخل کشور (ايرانشناسان ملي در مقابل ايرانشناسان فراملي) تاکنون ارائه شده است، پاسخگوي نيازهاي اهل فن نيست.منابع فارسي:
- اورکاد، برنار؛ ايرانشناسي در فرانسه، ايرانشناسي در اروپا و ژاپن، ويراستهي رودي متي و نيکي کدي، ترجمهي مرتضي اسعدي، تهران: انتشارات بينالمللي الهدي، 1371.
- بارتولد، ولاديمير وويچ؛ خاورشناسي در روسيه و اروپا، ترجمهي حمزه سردادور، تهران: انتشارات ابن سينا، 1351.
- براون، ادوارد؛ تاريخ ادبي ايران، ترجمه، تحشيه و تعليق علي پاشا صالح، تهران: امير کبير، چاپ سوم، 1356.
- تاريخ تمدن ايران (تأليف چهارده استاد ايرانشناس اروپايي)؛ ترجمهي جواد محيي، تهران: فريدون علمي، 1336.
- افشار، ايرج؛ رويمر، هانس روبر (به کوشش)؛ سخنواره، پنجاه و پنج گفتار پژوهشي به ياد دکتر پرويز ناتل خانلري؛ تهران: توس، 1376.
- سميعي، احمد؛ «وصف طبيعت در شعر غنايي فارسي (قرنهاي چهارم و پنجم هجري قمري»، نامهي فرهنگستان، پياپي 8، 1375.
مقاله:
- فرشيد ورد، خسرو؛ دربارهي ادبيات و نقد ادبي، تهران: اميرکبير، جلد اول، چاپ اول، 1373.
فرهنگ خاورشناسان؛ گروه مؤلفان و مترجمان، تهران: پژوهشگاه علوم انساني، جلد دوم، 1382.
- کامشاد، حسن؛ پايهگذاران نثر جديد فارسي، تهران: نشر ني، 1384.
کراسنولسکا، آنا؛ «ايرانشناسي در لهستان»، ايرانشناسي در اروپا و ژاپن، 1371.
- کربن، هانري؛ فلسفهي ايراني و فلسفهي تطبيقي، ترجمهي جواد طباطبايي، ويراست دوم با تجديد نظر کامل در ترجمه و مقدمه، تهران:انتشارات مينوي فرد، 1392.
- گُلبُن، محمد؛ بهار و ادب فارسي، تهران: کتابهاي جيبي، جلد اول، 1351.
- ماسه، هانري؛ معتقدات و آداب ايراني (از عصر صفويه تا دورهي پهلوي)، ترجمهي مهدي روشن ضمير، تهران: انتشارات شفيعي، 1391.
- ملک پور، جمشيد؛ ادبيات نمايشي در ايران، تهران: توس، جلد اول، 1361.
- نفيسي، سعيد؛ به روايت سعيد نفيسي، خاطرات سياسي، ادبي، جواني، به کوشش عليرضا اعتصام، تهران: نشر مرکز، 1381.
- نيک بين، نصرالله؛ فرهنگ جامع خاورشناسان مشهور، تهران: انتشارات آرون، جلد دوم، 1379.
منابع لاتين:
Corbin, Henry, En lslam iranien. Paris, Gallimard, 2007, 4 vol., vol. 1.
Gobineau, Joseph- Arthur de, (Euvres (Bibl. de la Pléiade), Paris, Gallimard, 1983, t.ll.
پينوشتها:
1. عضو هيئت علمي، دانشگاه تهران / مرکز پژوهشي زبان ملل؛ tsadjedi1330@ut.ac.ir
2. André Godard.
3. Henri Massé.
4. Henry Corbin.
5. Gilbert Lazard.
6. Roger Lescot.
7. Charles- Henri de Fouchécour.
8. Ecole des Langues orientales.
9. Clément Huart.
10. Ecole Pratique des Hautes-Etudes.
11. Anis El-Ochchaq. Traité des termes relatifs a la description de la beauté par H. b. M. SharafuddinRami. trad. du persan et annoté, etc. Paris, 1875.
12. Le Livere de Gerchasp. Poéme persan d'Assadi Junior de tous, publié et traduit, etc. Paris. 1926, vol
13. Edward Browne, A Literary of Persia. Cambridge, 1902-1924,4 vol.
14. A History of Arabic Literature (1903).
15. Edgar Blochet.
16. Etienne-Marc Quatremére.
17. Charles Rieu.
18. Hermann Ethé.
19. Ludwig Carl Wilhelm Pertsch.
20. Adrien Barthélemy.
21. ArtavirafNamak, ou Livre d' Arta viraf (Paris, 1887).
22. Matigan- l gudschastakAbalish (Paris, 1887).
23. ALiterary of Persia, Vol. ll: From Firdawsi to Sa'adi (1906).
24. Guy Le Strange.
25. Jules Mohl.
26. Barbier de Meynard.
27. Stanislas Guyard.
28. Essai sur le poéte Sa'adi (Paris, 1919).
29. Croyances et coutumes persanes, suivies dr contes et chansons populaires, Paris, Maisonneuve, 1938, 2 vol.
30. XlX siècle). Pais, pagot, 1950.-Anthologie Persane (Xl
31. Safa, Zabihollah, Anthologie de la Poèsie Persane (Xl-XX siècle); textes traduits par
G.Lazard, R. Lescot et H. Mass è; 2 èd., Paris, Gallimard, UNESCO, 2011
32. lnstitut d'Etudes iraniennes.
33. Louis Massignon.
34. Emile Benveniste.
35. La langue des plus anciens monuments de la prose Persane (Paris, C. Klincksieck, 1963).
36. Les premiers poètes persans (Tèhèran, 1964, 2 vol.)
37. Centre National de la Recherche Scientifique (CNRS).
38. La Description de la nature dans la Poèsie lyrique persane du Xll siècle, inventaire et analyse des thèmes. Paris, C. Klincksiek. 1969.
39. Moralia, les notions morales dans la literature persane du 3/9 siècle au 7/13 si ècle (Tèhèran, 1986).
40. INALCO.
41. ais d'lranologie de Téhéran (IFIT)? lnstitut Franc
42. Abstractal arnica.
43. Bernard Hourcade.
44. DAFI.
45. IFIT.
46. Institut Francais de Recherche en Iran (IFRI).
47. Association pour l'avancement des Etudes iraniennes (APAEI).
48. StudiaIarnica.
49. Les Cahiers de StudiaIranica.
50. Vladimirovich Bartold.
51. Ludwig Wilhelm Geiger.
52. Grundriss der Iranischen Philologie, etc (1895-1904).
53. Christophe Balay, Michel Cuypers, Aux sources de la nouvell persane (Paris, 1983).
54. ld, La genese du roman person modern (1998).
55. Marina Gaillard (SamakAyyar, 1987).
56. Ziva Vesel.
57. Yann Richard.
58. Francis Richard.
59. Alain Richard.
60. Roche Boulvin.
61. Vincent Monteil.
62. Bibliotheque Iranienne.
63. Roman Ghirshman.
64. Christian Jambet.
65. Eugene lonesco.
66. En Islam iranien.
67. L'lslamisme person.
68. Joseph-Arthur de Gobineau, Les Religions et les Philosophies dans I'Asie central (1865), in (Euvres (Bibl. De la Pleiade), Paris, 1983, t. II, pp. 403-809, 1060-1187.
69. Joseph von Hammer.
70. Hermann Ethe.
71. Arthur John Arberry.
72. Charles Ambroz Story.
73. Rubin Levy.
74. Ian Rypka.
75. EvgeniEduardovichBertel's.
76. ItaloPizzi.
77. Alessandro Bausani.
78. FranciszekMachalski.
79. La Litterature de l' Iran contemporain (Wroklaw- Warszawa- Krakow, 1965.1967,1980,3 vol).
گروه نويسندگان، (1395)، مطالعات ايرانشناسي، تهران: بنياد ايرانشناسي، چاپ دوم.