اين، راه گسترش و پيشرفت و شکوفايي فکري جامعه بر مبناي آثار شهيد مطهري (رحم) است و اميدواريم اين کار انجام بگيرد.»
آنچه در پي ميآيد، تلاشي است براي تامين اين نظر رهبري اين بار در حوزه معنا و مفهوم عرفان حقيقي، اميد که مفيد افتد:
مروجان عرفان منهاي خدا
اخيراً عدهاي به عرفان توجه پيدا کردهاند از باب اين که آن را فرهنگ انسان گرا ميدانند در حالي که اساس عرفان، خداآگاهي و تسليم به خداست. ميخواهند عرفان را از خدا جدا کنند و عرفان هم باشد. خيلي عجيب است! من در نوشتههاي امروز ميبينم به عرفان گرايش پيدا کردهاند، عرفان منهاي خدا و مذهب ! اين خيلي عجيب است! امکان ندارد. امام باقر(عليه السلام) فرمود:«شرقا و غربا فلا تجدان علما صحيحا الاشيئا خرج من عندنا».(1)
به غرب عالم برويد، به شرق عالم برويد، آخرش بايد بياييد اينجا زانو بزنيد تا حقيقت را بفهميد.(2) محي الدين عربي ميگويد: ما احب احد غير خالقه. احدي تاکنون غير از خالق خودش را دوست نداشته. لکن احتجاب عنه تعالي تحت زينب و سعاد و هند (3) و... او در زير نامهاي معشوقهاي مجازي پنهان است، معشوق حقيقي خود اوست. در اين زمينه، مولوي شعرهايي دارد، ميگويد:
******
جرعه اين بر ريختن زان خفيه جام *** بر زمين خاک من کاس الکرام
در مقام تمثيل ذکر ميکند. ميخواهد بگويد که جرعهاي از عشق الهي بر روي خاک ريخته و اگر انسان موجود خاکي را دوست ميدارد به اعتبار آن جرعهاي است که روي خاک ريخته شده است.
جست برزلف و رخ از جرعه نشان *** خاک را شاهان همي ليسند از آن
اين عارف ميگويد اگر همه، خاک را آنچنان در آغوش ميگيرند و ميليسند، به اعتبار اين است که از آن جرعه در آن است. بعد ميگويد:
جرعه خاک آميز چون مجنون کند *** مرشما را صاف او تا چون کند
مي گويد اين معشوق مجازي به اعتبار اين که يک ذره از آن جرعه در آن ريخته شده شما را اينجور کرده،اي اگر صاف بشود يعني اگر به خود آن حقيقت برسي ديگر چه خواهي شد؟! (4)
ويليام جيمز در کتاب ديني و روان ميگويد: به دليل يک سلسله تمايلات که در ما هست که ما را به طبيعت وابسته کرده است، يک سلسله تمايلات ديگري هم در ما وجود دارد که با حسابهاي مادي و با حسابهاي طبيعت جور درنمي آيد و همين تمايلات است که ما را به ماوراء طبيعت مربوط ميکند، که توجيه و تفسيرش همان است که حکماي اسلامي کردهاند و معتقدند که اين حالت فنايي که عاشق پيدا ميکند در واقع مرحله تکاملي اوست، اين فنا و نيستي نيست؛ اگر معشوق واقعي اش همين شيء مادي و جسماني ميبود، فنا غير قابل توجيه بود که چطور يک شيء به سوي فناي خودش تمايل پيدا ميکند؟ ولي در واقع معشوق حقيقي او يک واقعيت ديگر است و اين (معشوق ظاهري) نمونهاي و مظهري از اوست و اين در واقع با کاملتر از خودش و با يک مقام کاملتر متحد ميشود و به اين وسيله اين نفس به حد کمال خودش ميرسد.(5)
ريشههاي ديني عرفان اسلامي بعضي از مستشرقين اصرار داشته و دارند که عرفان و انديشههاي لطيف و دقيق عرفاني همه از خارج جهان اسلام راه يافته است.
گاهي براي آن ريشه مسيحي قائل ميشوند و ميگويند افکار عارفانه نتيجه ارتباط مسلمين با راهبان مسيحي است، و گاهي آن را عکس العمل ايرانيها عليه اسلام و عرب ميخوانند و گاهي آن را در بست مخصوص فلسفه نوافلاطوني که خود محصول ترکيب افکار ارسطو و افلاطون و فيثاغورث و گنوسيهاي اسکندريه و آراء و عقائد يهود و مسيحيان بوده است، معرفي ميکنند و گاهي آنرا ناشي از افکار بودايي ميدانند همچنان که مخالفان عرفا در جهان اسلام نيز کوششي داشته و دارند که عرفان و تصوف را يکسره با اسلام بيگانه بخوانند و براي آن ريشه غيراسلامي قائل گردند.
مسالهاي که اينجا لازم است مطرح شود اين است که آيا عرفان اسلامي از قبيل فقه و اصول و تفسير و حديث است؛ يعني از علومي است که مسلمين، مايهها و مادههاي اصلي را از اسلام گرفتهاند و براي آنها قواعد و ضوابط و اصول کشف کردهاند، و يا از قبيل طب و رياضيات است که از خارج جهان اسلام به جهان اسلام راه يافته است و در دامن تمدن و فرهنگ اسلامي به وسيله مسلمين رشد و تکامل يافته است، و يا شق سومي در کار است؟(6)
ابن عربي، پدر عرفان نظري
آغاز عرفان نظري از زماني است که عرفان بصورت يک فلسفه و يک بيان و يک بينش درباره وجود و هستي مدون شد. البته کم و بيش بطور متفرقه در کلمات عرفا از صدر اسلام شاهد آن بوده ايم ولي آن کس که عرفان را بصورت يک علم درآورد و عرفان را باصطلاح متفلسف کرد و به صورت يک مکتب درآورد و در مقابل فلاسفه آنرا عرضه داشت و فلاسفه را در واقع تحقير کرد و اثر گذاشت روي فلسفه و فلاسفهاي که بعد از او آمدند، چارهاي جز اعتنا به نظريات او نداشتند، محي الدين عربي است. بدون شک پدر عرفان نظري در اسلام محي الدين عربي اين اعجوبه روزگار است.محي الدين عربي خواه ناخواه پدر عرفان اسلامي است و او عارف بزرگي است که تحولي عظيم در عرفان اسلامي بوجود آورد و عرفاي بعد از او همه از او الهام گرفتهاند. (7)
محي الدين اول کسي است که عرفان را متفلسف کرد يعني به صورت يک مکتب منظم درآورد. بحث مساله وحدت وجود که محور عرفان است براي اول بار توسط محي الدين بيان گرديد عرفا نظري بدين صورت که علمي مدون باشد و در مسائل به شکل فلسفي اظهار نظر کند اگرچه بيش و کم سابقه دارد ليکن مسلما تدوين کننده آن در دوره اسلامي محي الدين عربي طائي اندلسي است.
عرفان نظري قبل از محي الدين نظير منطق قبل از ارسطو است که هم بود و هم نبود بود. از اين لحاظ که مردم بالفطره تا حدود زيادي طبق قواعد منطقي عمل ميکردند و نبود يعني به صورت يک علم مدون نبود.
عرفان نظري نيز چنين است. بر تمام مسائل عرفان نظري، ميتوان شواهدي از آيات قرآني و کلمات اوليا بزرگ حق مخصوصاً حضرت امير(عليه السلام) يافت ولي محي الدين اول کسي است که عرفان نظري را بصورت علمي که موضوعش ذات حق است، درآورد. محي الدين چه در عرفان نظري و چه در عرفان عملي شيخ العرفاست و به حق او را شيخ اکبر لقب دادهاند.
بعد از او عرفان رنگ و بوي ديگري پيدا کرد. شخصيت او در عرفان که بطور مطلق تحت عنوان شيخ از او ياد کردهاند، از شخصيت بوعلي که شيخ در فلسفه و شيخ طوسي که شيخ مطلق فقه است در ميان قدما و شيخ انصاري که شيخ مطلق فقه و اصول است در صد ساله اخير و شيخ عبدالقادر که شيخ مطلق فن فصاحت و بلاغت است، بيشتر است که کمتر نيست.
محي الدين، غوغايي عرفاني در جهان اسلام از اندلسي گرفته تا مصر و شام و ايران و هند برانگيخت. صدرالدين قونوي (هل قونيه)، فخرالدين عراقي، ابن فارض مصري، داود قيصري، عبدالرزاق کاشاني، مولوي بلخي، محمود شبستري، حافظ، جامي، همه شاگردان مکتب اويند.
او شاگردان زيادي داشته است که اين کتب عرفاني علمي را نوشتهاند از قبيل صدرالدين قونوي، صدرالدين قونوي ضمن آنکه ناپسري اوست، شاگرد و مريد فوق العاده محي الدين نيز بوده است و در واقع شارح گفتههاي پدر و استاد خويش ميباشد.
ابن فارض مصري قصيده تائيه ابن فارض در حدود هزار شعر است نه صد و پنجاه يا شصت بيت است که همه آنها به (ت) ختم ميشود.
داود قيصري شارح فصوص از اين طبقه است. يعني از طبقه احيا شدهها و زنده شدههاي محي الدين است و نيز عبدالرزاق کاشاني، شارح ديگر فصوص، مولوي که در قونيه معاصر بوده با صدرالدين قونوي و با صدرالدين نشست و برخاست داشته است فوت وي سي چهل سال بعد از فوت محي الدين است. بعد از او هم البته کساني آمدهاند از جمله محمود شبستري صاحب گلشن راز، جامي، که از شارحين فصوص الحکم محي الدين نيز ميباشد و اينها همه سخت تحت تاثير محي الدين عربي هستند و در اشعار شبستري انسان کلمات محي الدين را کاملا ميتواند ببيند و از کساني که سخت در مقابل محي الدين فروتن و متواضع است، صدرالمتالهين ميباشد. غرض اين است که محي الدين تاثير عجيبي روي عرفان بعد از خود گذاشته است و ديگران نيز اين را اعتراف کردهاند و پدر عرفان نظري همان طور که عرض کردم محي الدين است.(8)
سهروردي معروف، يعني شيخ شهاب الدين سهروردي مقتول صاحب حکمه الاشراق که معاصر با محي الدين است او را در مکه ملاقات کرده، ميگويند که ساعتهااينها با يکديگر در خانه کعبه ملاقات و گفتگو داشتهاند و به احتمال بسيار بسيار قوي که اين جهت بيشتر مورد غفلت است، حکمت ذوقي و اشراقي اين جناب سهروردي بيشتر تحت تاثير محي الدين عربي بوده است تا تحت تاثير ديگران و ميتوانيم بگوييم که محي الدين حتي در حکمت اشراق اسلامي هم اثر فراوان داشته است.
مي گويند وقتي که از هم جدا شدند از شيخ اشراق پرسيدند چگونه ديدي اين مرد را؟ گفت: دريايي بي پايان، از محي الدين پرسيدند که سهروردي را چگونه يافتي؟ گفت مرد صالحي بود. (9)
وصول به حق، مقصد توحيد حقيقي
عرفان نظري يعني جهان بيني عرفاني که چيزي شبيه به فلسفه است، بينش خاصي است در مورد هستي و انسان، بينش عرفاني يعني آن نظري که عارف و عرفان درباره جهان و هستي دارد که بطور مسلم با نظر هر فيلسوفي مختلف و متباين است، يعني طبقه عرفا يک جهان بيني خاصي دارند که با ساير جهان بينيهامتفاوت است. يک جهان بيني خاصي درباره خدا، درباره هستي، درباره اسما و صفات حق و درباره انسان، در واقع عرفان نظري اين است که خدا در نظر عارف چگونه توصيف و شناخته ميشود و انسان در نظر عارف چگونه است؟ عارف در انسان چه ميبيند و انسان را چه تشخيصي ميدهد؟ عرفان نظري در واقع پايههاي بينش عرفاني است که بعضي آن را به عرفان فلسفي تعبير ميکنند.عرفان عملي عبارت است از طي منازل سلوک از بدايات تا نهايات، به عبارت ديگر حالات و مقامات انسان است از اولين مرحله تنبيه و بيداري تا آخرين مرحله که
فنا في الله و بقاء بالله است و به عبارت ديگر حالات و مقامات انسان است در سير بسوي حق از اولين منزل که عرفا آن را منزل (يقظه) نام مينهند يعني منزل بيداري تا به آخرين منزل که منزل وصول به حق است و آنها آنرا تعبير به توحيد ميکنند و اين مرحله انسان کاملي از نظر عرفا است يعني از نظر عارف، توحيد حقيقي جز وصول به حق حاصل نميشود.
چنانکه ميدانيم عرفا از قديم الايام به نظريه وصول به حق و لقاء الله قائل بودهاند و همه شرايع را براي چنين غايت و نتيجهاي ميدانستهاند و در کتاب خود اين منازل و مقامات را شرح دادهاند که خود نوعي روانشناسي تجربي و آزمايش رواني است. شما اگر شرح منازل السايرين خواجه عبدالله انصاري را ملاحظه کرده باشيد ميبينيد که منازل سلوک را به صورت صد منزل بيان کرده و آن را ده منزل، ده منزل کرده است که از بدايات شروع ميشود و به نهايات منتهي ميگردد.
از نظر عرفا اين مساله يک مساله تجربي و آزمايشي است يعني در ميان علومي که ما از گذشته داريم بيش از هر علمي شبيه تر به علوم امروزي از نظر متکي بودن به تجربه و آزمايش، همين عرفان عملي است که امروزيها از آن بعنوان تجربيات دروني تعبير ميکنند. تعبيرات آقاي دکتر عبدالرحمن بدوي و اقبال لاهوري هم که از فرنگيها گرفتهاند. چنين تعبيري است که از سير و سلوک معنوي تعبير به تجربه دروني ميکند و اين از نظر روانشناسي خود يک وادي ناشناختهاي است و هر روانشناسي اساساً نميتواند روانشناسي عرفاني را درک کند براي اين که تا فردي عملا وارد اين وادي نباشد و به اين دنياي روح ورود نداشته باشد، چه چيز را ميخواهد آزمايش کند؟
تنها يک روانشناس سالک عارف ميتواند ادعا کند که من روانشناسي عرفاني را ميتوانم بيان کنم و آن را توضيح دهم، درميان روانشناسان جديد شايد فقط «ويليام جيمز» تا حدي در اين زمينه اطلاعات و مطالعاتي دارد و کتابي هم نوشته که نام اصلي کتابش به نظرم «آزمايشهاي عرفاني» بوده است. قسمتي از اين کتاب را به زبان فارسي ترجمه کردهاند بنام «دين و روان» و اين مرد که ضمناً يک مرد مذهبي عارف مشربي بوده شخصاً روانشناس نيز بوده است و روي بيمارهاي خود بيشتر از نظر عرفاني مطالعه کرده و سخت هم معتقد به حالات رواني و عرفاني است.
به هر حال در ميان فلاسفه و روانشناسان جديد شايد تنها اوست که به اين روانشناسي توجه خاص کرده و به آن سخت ايمان دارد و پايبند آن است.
اين يک مساله فوق العاده عظيمي است يعني مساله عرفان عملي، مساله انسان و شناخت انسان است. انسان از اولين مرحله خاکي بودن تا آن مرحلهاي که قرآن کريم آن را لقاءالله مينامد.(10)
هوچيگران عارف نما
(درباره عرفان، سه نظريه وجود دارد) نظريه گروهي از محدثان و فقهاء اسلامي، نظريه گروهي از متجددان عصر حاضر، نظريه گروه بي طرفها.1- نظريه گروهي از محدثان و فقهاء اسلامي:
به عقيده اين گروه، عرفان عملا پايبند به اسلام نيستند و استفاده آنها به کتاب و سنت صرفا عوام فريبي و براي جلب قلوب مسلمانان است و عرفا اساساً ربطي به اسلام ندارد.2- نظريه گروهي از متجددان عصر حاضر:
اين گروه که با اسلام ميانه خوبي ندارند، و از هر چيزي که بوي «اباحيت» بدهد و بتوان آن را به عنوان نهضت و قيامي در گذشته عليه اسلام و مقررات اسلامي قلمداد کرد، به شدت استقبال ميکنند، مانند گروه اول معتقدند که عرفا، ايمان و اعتقادي به اسلام ندارند، بلکه عرفان و تصوف نهضتي بوده از ناحيه ملل غيرعرب بر ضد اسلام و عرب در سرپوشي از معنويت.اين گروه با گروه اول در ضديت و مخالفت عرفان با اسلام وحدت نظر دارند و اختلاف نظرشان در اين است که گروه اول اسلام را تقديس ميکنند و با تکيه به احساسات اسلامي توده مسلمان، عرفا را تحقير مينمايند و ميخواهند به اين وسيله عرفان را از صحنه معارف اسلامي خارج نمايند. اين گروه دوم با تکيه به شخصيت عرفا، که بعضي از آنها جهاني است، ميخواهند وسيلهاي براي تبليغ عليه اسلام بيابند و اسلام را «هو» کنند که انديشههاي ظريف و بلند عرفاني در فرهنگ اسلامي، با اسلام بيگانه است و اين عناصر از خارج وارد اين فرهنگ گشته است. اسلام و انديشههاي اسلامي در سطح پايين تر از اينگونهانديشههاست. اين گروه مدعي هستند که استناد عرفا به کتاب و سنت، صرفا تقيه و از ترس عوام بوده است، ميخواستهاند به اين وسيله جان خود را حفظ کنند.
طرفداران نظريه اول و کم و بيش طرفداران نظريه دوم مدعي هستند که اسلام ديني ساده و بي تکلف و عمومي فهم و خالي از هرگونه رمز و مطالب غامضي و غيرمفهوم و يا صعب الفهم است.
اساس اعتقادي اسلام عبارت است از توحيد. توحيد اسلام يعني همچنانکه مثلا خانه، سازندهاي دارد متمايز و متمايز از خود، جهان نيز سازندهاي دارد، جدا و منفصل از خود، اساس رابطه انسان با متاعهاي جهان از نظر اسلام زهد است، زهد يعني اعراض از متاعهاي فاني دنيا براي وصول به نعيم جاويدان آخرت.
از اينها که بگذريم به يک سلسله مقررات ساده عملي ميرسيم که فقه متکفل آنها است. از نظر اين گروه آنچه عرفا به نام توحيد گفتهاند مطلبي است وراء توحيد اسلامي زيرا توحيد عرفاني عبارت است از وحدت وجود و اين که جز خدا و شوون و اسماء و صفات و تجليات او چيزي وجود ندارد. سير و سلوک عرفاني نيز وراء زهد اسلامي است، زيرا در سير و سلوک، يک سلسله معاني و مفاهيم طرح ميشود از قبيل عشق و محبت خدا، فنا در خدا، تجلي خدا بر قلب عارف که در زهد اسلامي مطرح نيست. طريقت عرفاني نيز امري است وراء شريعت اسلامي، زيرا در آداب طريقت مسائلي طرح ميشود که فقه از آنها بي خبر است.
از نظر اين گروه، نيکان صحابه رسول اکرم که عرفا و متصوفه خود را به آنها منتسب ميکنند و آنها را پيشرو خود ميدانند، زاهداني بيش نبودهاند. روح آنها از سير و سلوک عرفاني و از توحيد عرفاني بي خبر بوده است. آنها مردمي بودهاند معرض از متابع دنيا و متوجه به عالم آخرت. اصل حاکم به روح آنها خوف بوده و رجاء، خوف از عذاب دوزخ و رجاء به ثوابهاي بهشتي، همين و بس.
3- نظريه گروه بي طرفها:
از نظر اين گروه در عرفان و تصوف، خصوصاً در عرفان عملي، و بالاخص آنجا که جنبه فرقهاي پيدا ميکند، بدعتها و انحرافات زيادي ميتوان يافت که به کتاب الله و با سنت معتبر وفق نميدهد. ولي عرفا مانند ساير طبقات فرهنگي اسلامي و مانند غالب فرق اسلامي، نسبت به اسلام نهايت خلوص نيت را داشتهاند و هرگز نميخواستهاند بر ضد اسلام مطلبي گفته و آورده باشند. ممکن است اشتباهاتي داشته باشند همچنان که ساير طبقات فرهنگي، مثلا متکلمين، فلاسفه، مفسرين، فقهاء اشتباهاتي داشتهاند ولي هرگز سوءنيتي نسبت به اسلام در کار نبوده است.مساله ضديت عرفا با اسلام از طرف کساني طرح شده که غرض خاصي داشتهاند، يا با عرفان و يا اسلام، اگر کسي بي طرفانه و بي غرضانه کتب عرفا را مطالعه کند به شرط آنکه با زبان و اصطلاحات آنها آشنا باشد، اشتباهات زيادي ممکن است بيابد ولي ترديد هم نخواهد کرد که آنها نسبت به اسلام، صميميت و خلوص کامل داشتهاند. (11)
پينوشتها:
1- بحارالانوار، ج 46، باب 19، ص 335.
2- استاد شهيد مرتضي مطهري، مجموعه آثار جلد2، انتشارات صدرا.
3- شرح سيد عليخان بر صحيفه سجاديه.
4- استاد شهيد مرتضي مطهري، مجموعه آثار ج 3، انتشارات صدرا.
5- همان.
6- استاد شهيد مرتضي مطهري، مجموعه آثار جلد 14، انتشارات صدرا.
7- استاد شهيد مرتضي مطهري، تماشاگه راز: انتشارات صدرا.
8- همان.
9- همان.
10- همان.
11- استاد شهيد مرتضي مطهري، مجموعه آثار جلد14، انتشارات صدرا.
جمعي از نويسندگان؛(1388)، کژراهه (گزارشهايي از فرقههاي نوپديد و عرفانهاي دروغين)، تهران: موسسه جام جم، چاپ اول.