الهيات از نظر صدرالمتالهين و جايگاه كنوني آن*

مدتها بود كه بحث بر سر جايگاه علوم و موقعيت و منزلت فلسفه، به ميان نيامده بود و ارزشيابي آن بدست و بذوق عامه مردم واگذار شده بود، گاهي پزشكي، گاهي مهندسي و گاه علومي ديگر مورد قبول عامه و عوام قرار مي‌گرفت و سيل دانشجو به آنسو مي‌رفت. اما بحث بر سر جايگاه علوم و بررسي منزلت آن، نه از نقطه‌نظر فلسفي و علمي ـ كه از قديم سابقه داشته ـ بلكه از زاويه نگاه «كاربردي» و «سياستگذاري» به نظر تازه
پنجشنبه، 17 ارديبهشت 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
الهيات از نظر صدرالمتالهين و جايگاه كنوني آن*
الهيات از نظر صدرالمتالهين و جايگاه كنوني آن*
الهيات از نظر صدرالمتالهين و جايگاه كنوني آن*

نويسنده: سيد محمد خامنه اي

مدتها بود كه بحث بر سر جايگاه علوم و موقعيت و منزلت فلسفه، به ميان نيامده بود و ارزشيابي آن بدست و بذوق عامه مردم واگذار شده بود، گاهي پزشكي، گاهي مهندسي و گاه علومي ديگر مورد قبول عامه و عوام قرار مي‌گرفت و سيل دانشجو به آنسو مي‌رفت.
اما بحث بر سر جايگاه علوم و بررسي منزلت آن، نه از نقطه‌نظر فلسفي و علمي ـ كه از قديم سابقه داشته ـ بلكه از زاويه نگاه «كاربردي» و «سياستگذاري» به نظر تازه مي‌آيد و بحثي جالب است و حتي براي جامعه ما ضروري مي‌باشد.
من مي‌خواهم اين موضوع را بيشتر از نگاه خود فلسفه بررسي كنم و بحثهاي داغ سياسي و اجتماعي آن را به جوانترها بگذارم، لذا برمي‌گردم به بحث ماهيت و تعريف و فايده فلسفه و الهيات و از رابطه‌اش با ديگر علوم شروع مي‌كنم كه جزء رؤس ثمانيه قبل از ورود به فلسفه به آن مي‌پرداختند.
در قديم گفته مي‌شد كه فلسفه و الهيات «مادر» همه علوم است زيرا در فلسفه است كه موضوع هر علم ثابت و روشن مي‌شود، بنابرين فضيلت از آن فلسفه است و ديگر علوم، فرع و فرزند فلسفه هستند.
دليل ديگر بر فضيلت فلسفه، شرافت موضوع آن بود و ادعا مي‌شد كه در فلسفه از موجود مطلق (غير مقيّد) بحث مي‌شود، (كه در واقع و نهايت به وجود و وجود مطلق مي‌انجامد) و در شرافت «وجود» بحثي نيست.
صدرالمتألهين با همين مقدمه (كه موضوع فلسفه مطلق است و مقيد به قيد تعليمي يا طبيعي و ... شدن نمي‌باشد) و اينكه محتاج علوم ديگر نيست ولي همه علوم محتاج و برده اويند و برتري فلسفه را بر ديگر علوم ثابت مي‌كرد (بعدها در غرب اين هرم را وارونه كردند و گفتند فلسفه كنيز علوم ديگر است. و شد آنچه شد و هنوز هم غرب و هم شرق چوب اين اشتباه را مي‌خورند).
صدرالمتألهين به اين هم بسنده نكرده «معرفت» را غايت وجود انسان و فلسفه را _ كه عهده‌دار رسمي اين معرفت است_ در حكم «علت» براي علوم ديگر دانسته و همچنين در عين حال آن را «غايت» علوم ديگر معرفي نموده، بنابرين فلسفه الهي را «علم مخدوم» ناميده است.[1]
از اينرو به نظر ملاصدرا «فيلسوف» الهي «رئيس» زمان خود است؛ كه مي‌دانيم حكومت حكيمان و نخبگان (وبتعبير اسلامي آن: ولايت فقيه) از قديم و رد مكتب اشراقي به ملاصدرا رسيده بوده است. وي در جائي دراين‌باره چنين مي‌گويد:
و العارف الحكيم من يعرف الحقايق الالهيّه علي الوجه البرهاني اليقيني
... فله الرياسة سواء انتفع الناس به او لم ينتفع به احد، لخموله و انزوائه من الأشرار فليس عدم انتفاع الغير به من قبل ذاته بل من قصور غيره أو لاتري ان الطبيب بمهنته طبيب و طبه لايزيد بفقد ان المرضي
... كذالك لايزيد امامة الامام و لا فلسفه الفيلسوف و رياسة الرئيس...
اين رشته سر دراز دارد، لذا باز مي‌گرديم به اول سخن، از جمله اينكه براي اثبات مقام و منزلت فلسفه كافي است كه به تعاريف فلسفه توجه شود كه يا به «استكمال نفس براي تشبه به خداوند تعالي» تعريف‌دار است يا به «صيرورة انسان عالَمي عقلي و انساني معادل انسان كبير» و ديگر تعاريف كه در كتب فلسفي آمده است.
مؤيد ديگري كه براي فضيلت نفس الأمري فلسفه الهي ذكر مي‌شود اين گفته ملاصدراست:[2]
وي پس از بيان مسائلي كه ابن‌سينا با تمام عظمت خود از حل آن ناتوان مانده مي‌گويد «اين كوتاهي ابن‌سينا بسبب آن بود كه دقت خود را صرف در علوم لغت و رياضيات و موسيقي و پزشكي و داروشناسي و ديگر علوم جزئي مي‌كرد. از سقراط پرسيدند: چرا به علوم رياضي توجه نمي‌كني گفت زيرا به «اشرف علوم» يعني «علم الهي مشغولم». و همين سقراط بدترين مصيبتهاي بشر را در گريز از تعقل و تفكر فلسفي مي‌داند.[3]
با گذار از مطالبي كه حكما درباره فضيلت فلسفه گفته‌اند و ديديم، اشكالي كه بر اين بزرگان وارد مي‌باشد اين است كه چرا در بيان منزلت و مزيت فلسفه و حكمت الهي از زاويه حكمت نظري به آن نگريسته‌اند و چرا فقط به موضوع و تعريف آن پرداخته‌اند و به نقش پر اهميت حكمت عملي يا بتعبيري ديگر «فلسفه كاربردي» و در واقع به «فلسفة فلسفه» توجه نكرده‌اند.
مي‌دانيم كه حكمت را از دوران باستاني بر دو بخش حكمت نظري و حكمت عملي تقسيم كرده بودند. حكمت عملي را هم بر سه بخش: اخلاق ـ تدبير منزل ـ و تدبير مدن يا «سياست» و در واقع همان كشورداري منقسم ساخته بودند.
حكماي قديم با آنكه خود داراي علوم ديگري مانند پزشكي ـ رياضيات ـ نجوم ـ ادبيات و چيزهاي ديگر بودند، به آنها نمي‌باليدند بلكه عمده نظر آنها در بهره‌گيري از حكمت، همان بخش عملي آن بود. بسياري از فلاسفه اسلامي و يا پيش از اسلام، عمر خود را صرف مشاوره شاهان مي‌كردند تا شايد سعادت و رفاه مردم را از راه سياست صحيح و حكيمانه تأمين كنند.
اين انتخاب، كاري صحيح و حكمت‌آميز و منطقي بود زيرا اصل و بدنه و متن زندگي بشر فقط وابسته به حكمت عملي است نه به علوم گوناگون ديگر.
متن زندگي انسان خانواده و اجتماع و شخصيت فرد است. انسان ممكن است در تمام عمر خود بيمار نشود ويا بيمار نداشته باشد، به نجوم و رياضيات هم نيازمند نشود ولي هرگز نمي‌تواند خود را از «خود» و «خانواده» و «جامعه» بي‌نياز بداند كه موضوع همان حكمت عملي است.
پس متن و أصل، در فراگرفتن و توجه نمودن براي حكيم، زندگي فردي و اجتماعي اوست و بقيه علوم در حاشيه هستند. و اين مي‌تواند برهان يا فلسفه‌اي براي اهميت و مزيت فلسفه بر چيزهاي ديگر باشد و «فلسفه فلسفه» از اينجا شروع مي‌شود و «من يؤتي الحكمة فقد أوتي خيراً كثيراً».[4]
قدما مي‌گفتند فايده حكمت عملي همان شناخت «خير و شر» است و چون عمل و فعل انسان مقدور و تحت اختيار خود انسان است، پس حكمت عملي مي‌تواند حكيم را به سوي خير ببرد و از شر دور نمايد. و اين هم يكي از فوايد حكمت و از مزاياي حكمت عملي است.
علوم تجربي مربوط به قوانيني خارج از قدرت بشر است و در حوزه خاص قدرت الهي است. بشر فقط مي‌تواند قوانين آن را كشف كند مثل فيزيك، شيمي، نجوم و هيئت ـ زيست‌شناسي و پزشكي.
پس علمي كه موضوع آن در حوزه قدرت بشر باشد بر علمي كه موضوعش بيرون از مقدور بشر است ترجيح دارد. «سعادت» كه مهمترين هدف انسان است، بدست و اراده و اختيار انسان است. هيچيك از علوم ديگر نمي‌توانند راحتي و سعادت بشر را تأمين كنند و اينهمه ابزار و اشيايي كه از راه علوم ديگر براي رفاه بشر ساخته شده بدون زمينه‌يي از حكمت عملي (مانند زمينه رواني فردي و اوضاع و احوال خانوادگي و اجتماعي) قادر به تأمين آسايش بشر نمي‌باشند.
بلكه حتي امروز مي‌توان ادعا كرد كه ثمرات علوم زياني بيشتر از سودش به انسان و به طبيعت رسانده از مواد سمي گرفته تا ادوات جنگي و مخرب و كشنده و ابزار زندگي زيان‌آور سرطان‌زا و امثال آن.

*********

حال نگاهي عميقتر به فلسفه و حكمت عملي و ثمرات آن بيندازيم: براي بشر مهمترين مسئله عملي و سرنوشت‌ساز همواره موضوع حكومت يا همان سياست و رفتار حاكم و ظلم و جور و مانند آن بوده است.
موضوع آزادي، مساوات، حق حاكميت، با آنهمه سابقه تاريخي و عرض و طولي ـ كه امروز در دنيا پيدا كرده و امروز هر پزشك و مهندس و حقوقدان و كارمند و كارگر آن را بر زبان مي‌آورد ـ يك مسئله از مسائل حكمت عملي و سياست مدن است، كه در فلسفه سياسي از آن بحث مي‌كنند.
حقوق بشر و حقوق مدني و علم حقوق در رشته‌هاي عمده خود ـ چون حقوق اساسي ـ كيفري ـ بين المللي ـ اداري ـ مدني ـ خانواده ـ يا علومي مانند اقتصاد، تربيت، دفاع و مانند اينها همه از فروع حكمت عملي است.
سازمانها و نهادهاي اجتماعي ديگر نيز كه در جامعه‌شناسي از آن بحث مي‌شود از فروع علم سياست مدن يا در واقع حكمت است.
مسئله حكومت و ولايت (و بتعبير متون اسلامي: امامت) مردم دنباله موضوع «نبوّت» و عنصر اصلي اديان و از جمله اسلام است.
تا اينجا حوزه و قلمرو حكمت عملي را حيات مادي دانستيم و بررسي كرديم ولي حكماي الهي و عرفا و از جمله صدرالمتألهين در آثار خود قلمرو حكمت عملي از مرز جهان ماده مي‌گذرد و به جهان بيكران آخرت مي‌رسد. بنظر اين حكيم اخلاق و تدبير خانواده و جامعه و برقراري يك حكومت حكيمانه و با كمال براي اين نيست كه مانند جانوران خور و خواب و آسايش حيواني داشته باشيم بلكه براي تحصيل كمال روحي و تكامل و رشد معنوي است. براي آنستكه از دايره حيوانيت و جاهليت خارج شويم و به دايره انسانيت گام بگذاريم.

********

حال نگاهي به گرداگرد خود بيندازيم و مطالب نظري گذشته را با حقايق اطرافمان مقايسه كنيم. خوشبختانه پايه نظام ما بر حكمت گذاشته است همانگونه كه بنيانگذار آن هم يك حكيم بود. بالأخره حق به حقدار رسيد و حكومت به حكيمان.
در قانون اساسي سرنوشت ساز اين نظام پايه اصلي اصول و مقررات آن بر دو بخش حكمت نظري و عملي گذاشته شده است.
در اصل دو اصول نظري و ايدئولوژي ما بيان شده كه همان اصول دين يعني توحيد، و وحي و نبوت، و معاد و عدل و امامت است.
در اصل سه ناظر به حكمت عملي است و فضايل اخلاقي و تربيت و تكامل افراد و خانواده و سپس شكل حكومت عادلانه و حكيمانه و سياست عمومي كشور بيان گرديده است.
همانگونه كه در قانون اساسي و در اساس نظام اسلامي و حكومت آن، محور حكمت و معرفت و بخصوص حكمت عملي بوده تدبيرگران و سياستگذاران كشور هم بايد به فلسفه كه قرارگاه حكمت عملي است در ميان رشته‌هاي ديگر بچشم يك محور بنگرند و در برنامه‌ريزيها و در توزيع بودجه و در سازماندهي اداري و در اجرا و مديريتها به اين رشته مهم كه مادر علوم و فنون و سياست و كشورداري است اهميت بيشتري بدهند.
از جمله آنكه در برنامه‌ريزي آموزشي بگونه‌يي عمل شود كه درس فلسفه از صورت يك درس تخصصي بيرون بيايد (و مانند درس معارف و ادبيات) جنبه عمومي بخود بگيرد، زيرا براي هر دانشجو و عالِم، داشتن يك زيربناي فكري و ايدئولوژي فلسفي استوار مقدم بر داشتن علوم ديگر است. هر كس در هر رشته ماهر باشد بايد روح و مغز او منطقي و فلسفي بار بيايد.
در سياستگذاري سه مشكل عمده در كار رشته الهيات هست كه بايد در برنامه‌ريزيها مورد توجه قرار گيرد:
1. موضوع دانشكده‌هاي الهيات است كه نه فقط بيشتر از دانشكده‌هاي ديگر نيست بلكه بمراتب كمتر است، كيفيت آنهم بهمين نسبت مي‌باشد. مقايسه‌يي بين مجامع فلسفي و دپارتمانهاي فلسفه در دنيا بخصوص غرب و شبه قاره هند، با تعداد انگشت‌شمار آن در ايران، انسان را شرمنده مي‌كند.
2. موضوع دانشجو كه علاوه بر كمبودهاي اضافه بر ديگر دانشجويان، كميّت آنها نيز بمراتب كمتر از مقدار مقتضي و مورد نياز است و بايستي به كميت آن نيز در كنار كيفيت اهميت داد زيرا فارغ‌التحصيل و دانش‌آموخته فلسفه، در واقع مبلّغ حكمت در جامعه و سبب نشر فرهنگ و اعتلاي آن مي‌باشد و هر چه بيشتر باشد فضاي جامعه را بيشتر حكمت‌آگين مي‌سازد و مي‌تواند استادي پرمايه و سودمند از كاردرآيد.
3. موضوع (بلكه مسئله) اساتيد فلسفه است كه متأثّر از دو موضوع پيشين مي‌باشد و خود مسائلي را در بردارد مي‌دانيم كه اهميت و نقش استاد در دانش و كمالات علمي و عملي اوست و دانش استاد را نمي‌توان همان آموخته‌هاي دانشجويي او دانست بلكه بايستي از راه مطالعه و تحقيق و بحث و كندوكاو بدست آيد. بايد كتاب فلسفي داشته باشد، با زبانهاي عربي و انگليسي و فرانسه و مانند آنها آشنا شود و حتي‌الامكان از آخرين آراء و نظريات صاحبنظران داخلي و خارجي باخبر باشد.
اما اين كمال مطلوب مقدماتي دارد كه بسياري از آنها خارج از اختيار و قدرت خود اساتيد است و به بودجه و مكان مناسب و اطلاعات گوناگون آماري و اطلاع‌رساني نيازمند مي‌باشد و اين كار دولت و دستگاههاي مربوطه دولتي و وظيفه جامعه است كه بايستي آنها را بعنوان زمينه مطالعه و تحقيق اساتيد و محققان قبلاً فراهم سازد.
عمده نيازهاي اساتيد را مي‌توان: كتاب و ديگر ابزارهاي تحقيق، فراغت و وقت كافي و محل كار، رفاه و معاش كافي، آموزش و تربيت و ارشاد، و نيز تشويق و ترغيب، دانست.

كتاب و ابزار تحقيق

يكي از مهمترين ابزارهاي تحقيق و پيشرفت معلومات اساتيد در كشور ما كتاب است زيرا رايانه و اينترنت هنوز گسترش كافي را در ميان ما نيافته است. بعقيده من همانگونه قدما مي‌گفتند «مَن فَقَدَ حسّاً فَقدْ فَقَدَ عِلماً» بايد گفت «مَن فَقَدَ كتاباً فَقدْ فَقَدَ عِلماً» زيرا هر كتاب در حد خود تأثيري قابل اعتنا در شخص مي‌گذارد.
همين مسئله كتاب براي اساتيد مسئله دشوار و گاهي لاينحل است زيرا قيمت كتاب بخصوص كتب خارجي بسيار گران است و هر محقق براي هر كار تحقيقي گاهي چند برابر حقوق ماهانه خود را بايد كتاب بخرد تا قادر به تحقيق لازم و كافي باشد و خريد برخي كتب داراي دوره مجلدات زياد خارجي گاهي در حد محال است. و سر به ميليون مي‌زند.
آشنايي اساتيد با شبكه جهاني رايانه‌يي اندك است و بسياري معلومات آسان، بآساني از دستشان مي‌رود زيرا دانشگاهها بفكر تهيه و آموزش و تشويق اساتيد به اين كار نيستند.
موضوع مهم ديگر وقت كافي و فراغت است كه براي اكثر اساتيد وجود ندارد عواملي كه در اين آفت دانش و معرفت مؤثرند، يكي اشتغال بيش از اندازه اساتيد به تدريس و كارهاي ديگر است بسبب كمبود استاد و نياز شديد دانشگاهها و مؤسسات فرهنگي به استاد. و ديگر بسبب نياز مالي و عدم كفاف حقوق عادي.
نداشتن فراغت كافي، و از خود فراموش كردن آفت بسيار بزرگي براي اصحاب معرفت و علم است و آنان را بتدريج تهي و كم‌مايه و گاهي مسخ مي‌كند و بشكل ماشين در مي‌آورد.
موضوع رفاه و معاش و آسايش در خانواده و مسكن و مانند آنها نيز نقش مؤثري دارد و همچنين يكي ديگر از عوامل رشد كيفيت اساتيد، نوعي نظارت مستمر معنوي و تربيت استاد و ارشاد و سياستگذاريهاي پخته و از روي تدبير، نه رسمي و سطحي، مي‌باشد كه برنامه‌ريزي مستقل مي‌خواهد و از راه تشكيل انجمنهاي صنفي و باشگاههاي مناسب و نشريه داخلي، مديريت صحيح ميسر مي‌گردد.
در اينجا بجاست كه به يكي از غم‌انگيزترين بخشهاي موضوع اشاره‌يي بكنيم و آن مقايسه وضع كنوني كشور و علوم عقلي آن با ديگر كشورهاست.
در آخرين آماري كه بدست من رسيد، در امريكاي شمالي نام 12302 نفر فيلسوف و استاد فلسفه در حد دكترا و استادي ديده مي‌شود و نام و نشان 1855 دپارتمان فلسفه درج شده است. كه اگر نسبت جمعيت را در نظر بگيريم بايد براي شصت ميليون جمعيت ايران حدود (3300) استاد و پرفسور و دكتر باشد. و اگر سابقه و قرنها پرچمداري فلسفه و علوم ديگر را در حساب بياوريم بايد بدليل اولويّت اين كشوري كه مهد فلسفه بوده و نسل آن را حفظ كرده بيش از اينها فيلسوف و صاحبنظر و استاد داشته باشد.
درباره دپارتمان و دانشكده و مؤسسات فلسفي هم بهمين ترتيب بايستي با توجه به ميزان بالا در ايران حدود 470 واحد يا دپارتمان فلسفه وجود داشته باشد.
براي مزيد اطلاع خوب است بدانيم كه هندوستان داراي 124 دپارتمان و انگليس با جمعيتي نزديك به ايران داراي 108 دپارتمان و فيليپين 28ـ آفريقاي جنوبي 44 و اسپانيا 32 واحد ذكر شده كه در واقع بيش از اينهاست.
اينها همه مسائلي بود كه (با توجه به مقدمه‌يي كه درباره اهميت نقش فلسفه و سيادت آن بر ديگر علوم گفته شد) بايد در نظامي كه قانون اساسيش بر محور حكمت و اصول فلسفي و ديني نوشته شده، ديده نشود، بلكه به الهيّات بديده پايه‌يي براي فرهنگ و تمدن و حتي رشد و توسعه نگريسته گردد و در سياستگذاري و برنامه‌ريزيها اين مهم رعايت گردد. «و من يؤتي الحكمة فقد أوتي خيراً كثيراً».

پي نوشت :

* اين مقاله توسط استاد سيد محمد خامنه‌اي براي همايش دانشكده الهيات دانشگاه تهران تحت عنوان «جايگاه فلسفه» نوشته شده است.
1. ملاصدرا، كسر اصنام الجاهلية، ص 39- 41.
2. ملاصدرا، اسفار، ص 9، 108- 119.
3. فيدون.
4. بقره، 269.

منبع: www.mullasadra.org




ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط