«مادر ربیعه»/ زنِ نمونه

«عبدالرّحمان فروخ»، در زمان حكومت بنی امیه، برای انجام كاری به خراسان رفت و مقداری پول را كه پس انداز كرده بود، به همسرش سپرد و به او سفارش كرد كه در نگهداری پول‌ها، دقت و سعی فراوان به خرج دهد.
دوشنبه، 10 مهر 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
«مادر ربیعه»/ زنِ نمونه
 «مادر ربیعه»/ زنِ نمونه

نویسنده: علی شیرازی

 

«عبدالرّحمان فروخ»، در زمان حكومت بنی امیه، برای انجام كاری به خراسان رفت و مقداری پول را كه پس انداز كرده بود، به همسرش سپرد و به او سفارش كرد كه در نگهداری پول‌ها، دقت و سعی فراوان به خرج دهد.
همسر عبدالرحمان كه حامله بود، پس از رفتن شوهرش، فرزندی به دنیا آورد و او را «ربیعه» نامید.
چون غیبت عبدالرّحمان فروخ به درازا كشید، همسرش، پول امانتی را صرف تحصیل و پرورش «ربیعه» كرد و او چنان از علم بهره یافت كه در آغاز جوانی، یكی از دانشمندان عصر خود به شمار می‌رفت.
27 سال گذشت. «عبدالرّحمان» از سفر بازگشت و به منزل آمد. همسرش در منزل نبود. نگاه عبدالرّحمان به مرد جوان و نیرومندی افتاد كه در كناری نشسته است؛ بنابراین سخت برآشفت و از او پرسید: «ای جوان! به چه حقّی وارد منزل من شده‌ای؟!»
«ربیعه» هم كه پدر خود را نمی‌شناخت، گفت: «شما به چه حقّی وارد خانه من شده‌اید؟»
پدر و پسر با هم گلاویز شدند، در این لحظه همسایه‌ها سر رسیدند و به گرد آن دو حلقه زدند، ولی تماشایشان می‌كردند و نمی‌دانستند كه چه بگویند؟!!
در این هنگام «مادر ربیعه» وارد شد و ملاحظه كرد كه دو فرد خشمگین، با هم درگیر شده‌اند و مردم هم برگرد آن دو دچار حیرت شده‌اند.
وی با دقّت به چهره‌ی كسی كه با پسرش گلاویز بود، نگریست و یكباره فریاد زد: «ای مردم! به خدا سوگند، این مرد شوهر من است و این جوان هم پسر اوست و من هم همسر آن مرد هستم.»
در این زمان، عبدالرّحمان و ربیعه كه یكدیگر را شناخته بودند، دست در گردن هم انداختند و از همدیگر دلجویی كردند.
عبدالرّحمان با شگفتی بسیار به فرزند خود می‌نگریست و در دل وی را تحسین می‌كرد.
اندكی بعد، ربیعه برخاست و طبق معمول هر شب، برای تشكیل جلسه درسی‌اش به مسجد رفت.
بعد از رفتن ربیعه، عبدالرّحمان پولی را كه 27 سال پیش به زنش سپرده بود، بازخواست.
همسرش گفت: «فعلاً بهتر است به مسجد بروی؛ پس از بازگشت از مسجد، پول‌ها را به تو خواهم داد.»
هنگامی كه عبدالرّحمان فروخ وارد «مدینه» شد، دید اشخاصی نظیر «مالك بن انس»، «حسین بن زید» و «ابن ابی لهبی ماحقی» و نیز اشراف مدینه، پیرامون جوانی را گرفته‌اند و از سخنان آن جوان استفاده می‌كنند.
آن جوان كه كسی جز «ربیعه» نبود، به محض مشاهده‌ی پدر، از سرِ ادب، سر به زیر افكند.
عبدالرّحمان جلوتر رفت و از كسانی كه پای درس بودند، پرسید: «آن جوان كیست؟»
پاسخ شنید: «او ربیعةالرّای پسر عبدالرّحمان فروخ است!»
هنگامی كه «عبدالرّحمان» چنین سخنی را شنید، بسیار شاد شد و خدای را سپاس بسیار گفت كه چنین فرزند شایسته‌ای به او عطا كرده است.
پس از نماز گزاردن، به خانه بازگشت و ماجرا را برای همسرش تعریف كرد و اضافه كرد: «پسرم را در حالی مشاهده كردم كه شاگران زیادی در اطرافش حلقه زده بودند و او برای آنان درس می‌گفت!»
زن كه موقعیت را مناسب دید، گفت: «ای عبدالرّحمان! حال كه فرزند خود را چنان دیدی و از داشتن چنین گنجی به خود می‌بالی، بدان كه من تمام پول‌ها را صرف تربیت و دانش اندوزی همین پسر كرده‌ام.»
عبدالرحمان، به هوش و ذكاوت همسرش آفرین گفت و از وی تشكر كرد كه پولش را در راه پرورش چنین فرزندی صرف كرده است. (1)

پی‌نوشت‌ها:

1. داستان‌های اسلامی، ص 148.

منبع مقاله :
شیرازی، علی؛ (1394)؛ زنان نمونه، قم: مؤسسه بوستان كتاب (مركز چاپ و نشر تبلیغات اسلامی)، چاپ هشتم.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط