مقدمه
اندیشه و نگرش ادیبان بر اوضاع و احوال جامعه و شناخت تحولات و ویژگیهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و قوانین و ساختار آن اثر مستقیم دارد و ادبیات هر ملت نیز نمایندهی اندیشهی آن ملت و یکی از ارکان سیاسی و فرهنگی و تمدن آن به شمار میآید. این اندیشهها که با «رهیافت اندرزنامهنویسی» به تحلیل سیاست پرداختهاند در دوران مشروطه اهمیت بهسزایی یافتند. از این منظر ادبیات به عنوان کانون تبلور اندیشههای سیاسی و اجتماعی مطرح میباشد. همچنین آثار ادبی معرف اندیشهها، بینشها و تمایلات فرهنگی، سیاسی و اجتماعی میباشند.استقلال فرهنگی و سیاسی، گسترش دادن ارزشهای اخلاقی و انسانساز و از همه مهمتر بیدار کردن مردم یک جامعه در هر برههای از تاریخ، رابطهی مستقیمی با ادبیات آن جامعه و در نتیجه اندیشهی ادیبان آن دارد. همانطور که محیط سیاسی و اجتماعی بر ادیب و ادبیات تأثیر میگذارد، باید گفت متقابلاً اندیشهی ادیبان و ادبیات نیز بر اوضاع و احوال جامعه و شناخت تحولات و ویژگیهای فرهنگی، اجتماعی، سیاسی و قوانین و ساختار آن اثر مستقیم دارد.
«ادبیات هر ملت نمایندهی دل و جان و روان آن ملت و یکی از ارکان سیاسی و فرهنگی و تمدن هر قوم به شمار میآید». (2)
بیشبهه نگرش ادبی نمیتواند از تأثیر محیط سیاسی بر کنار بماند. افکار و عقاید و ذوقها و اندیشهها تابع احوال سیاسی و اجتماعی میباشند و متقابلاً بر اوضاع سیاسی و اجتماعی اثر میگذارند. به بیان اسپریگنز:
«نظریات سیاسی به مروارید میمانند؛ منظور این است که بدون عامل محرک به وجود نمیآیند. اکثر نظریات سیاسی یا لااقل اکثر نظریات «حماسی» برای این نوشته شدهاند که به بعضی از مشکلات مبرم و واقعی بپردازد». (3)
به ویژه این موضوع آنگاه اهمیت بیشتری مییابد که ادیب دریابد که «تداوم و حفظ زندگی دنیایی به علم سیاست (آرتاشسترا) وابسته است». (4) و طبیعی است که در این حال سرآمد علوم، ادبیات را به خدمت گیرد و مفاهیم و ارزشهای خود را در قالب آن بیان نماید. به ویژه این موضوع در مورد اندیشهی سیاسی ما شرقیان حایز اهمیت جدی است. زیرا: «یکی از قدیمیترین و در عین حال مربوطترین بسترهای تحلیل سیاست «رهیافت اندرزنامهنویسی»... است» (5) که رهیافت کلی حاکم بر نگرش ادیبان ماست. این رهیافت و نگرش در تبیین مسائل انسانی از جایگاهی مهم برخوردار بود به گونهای که یکی از مناصب بزرگ عهد ساسانی «اندرزبد» بود. (6) جایگاه اندرزنامهها به ویژه در دوران دگرگونیهای بزرگ سیاسی نظیر انقلابات بهتر مشخص میگردد؛ زیرا هر انقلاب سیاسی، خواهناخواه تحولاتی را در تمام شئون اجتماعی جامعه به وجود میآورد.
بر همین اساس تحت تأثیر فضای فکری دوران مشروطه، ادیبان، روشنفکران و عالمان دین، شکل جدیدی از ادبیات ملی و سیاسی را پدید آوردند. بسیاری از آنان با سلاح اندیشه و گفتار به مبارزهی سیاسی پرداختند و با استفاده از استعداد شعر و شاعری در راستای ابلاغ افکار و عقاید سیاسی و ملی، خواستار قانونطلبی و مشروطهخواهی شدند. در نتیجه میتوان گفت که ادبیات عصر مشروطه، در کل خصلت اجتماعی و سیاسی دارد و عشق به عدالت، قانون، آزادی، حس میهندوستی، ترقی و پیشرفت، توجه به زحمتکشان و انتقاد از حاکمان از وجوه مشخص ادبیات این دوره به شمار میروند. یکی از ادیبانی که در این عرصه تلاش وافری را به کار گرفته است و آثار متنوعی را در عرصهی سیاست و اجتماع خلق کرده ملکالشعرا محمدتقی بهار است که:
«از حدود فشرده و تنگ موضوعات قدیم در شعر بیرون آمد و آن را وسیلهی سودمندی برای بیان مقاصد گوناگون و موضوعات مبتکر جدید قرار داد و اندیشههای مختلف فلسفی و اجتماعی و سیاسی خود را آزادانه در آن گنجانید...». (7)
و با توجه به اینکه «هر اندیشه را باید شمعی روشن دانست» (8) ما سعی مینماییم در حد توان نگاهی گذرا به آثار و اندیشهی سیاسی بهار داشته باشیم. چه حتی اگر او را یک اندیشمند سیاسی ندانیم اما با توجه به اینکه او مضامین سیاسی عصر مشروطه را در نوشتهها و اشعارش به کار برده و در این حوزه دارای اندیشهها و آرایی است لذا دارای اندیشهی سیاسی است. بر همین اساس پرسش اصلی این نوشتار آن است که بهار در فضای زمان خویش به سیاست چگونه مینگرد و چه تصویری از زندگی سیاسی ترسیم کرده و چه راهحلی را برای درمان دردهای سیاسی ارائه میکند؟ در این راستا با تکیه بر آثارش سعی میشود در حد مقدور به شمایی از اندیشهی سیاسیاش دست یابیم. این تلاش با توجه به رهیافت او که بدون تردید اندرزنامهنویسی سیاسی است تنها از طریق منطق بازسازی اندیشه صورت میگیرد. بر مبنای چنین منطقی نویسنده سعی در بازسازی اندیشهی اندیشمند در قالب و ساختاری مشخص و منطقی براساس آرای مطرح شده در آثار ادیب مورد نظر دارد. در چنین منطقی با تکیه بر روش توصیفی تحلیلی، ابتدا شخصیت و زمانهی اندیشمند و تأثیر و تأثرات او و سپس مبانی نظری و در ادامه اندیشهی سیاسیاش مورد نظر قرار میگیرد.
شرح حال
1. زندگی
محمدتقی صبوری ملکالشعراء بهار در 18 آذر 1265 (9) در شهر مشهد به دنیا آمد. پدرش میرزا محمدکاظم متخلص به صبوری، ملکالشعراء آستان قدس رضوی بود. (10) او خود را از تبار برمکیان میداند. (11) وی در محضر استادانی همچون پدرش و ادیب نیشابوری و صیدعلی خان درگزی و سایر فضلای خراسان (12) تعلیم یافت. اولین شعرش را در هفت سالگی سرود. (13) بهار لقب خود را (ملکالشعراء) از پدرش به ارث برد که سابقاً او (پدر بهار) از محمدعلی شاه یا مظفرالدین شاه دریافت کرده بود. مشاغلی که بهار در مدت عمر خود به آن اشتغال داشته عبارتاند از: شاعری، روزنامهنگاری، سیاستمداری و وکالت مجلس. با پیش آمدن انقلاب مشروطه و خودکامی و کژرأیی محمدعلی شاه، ملکالشعرای جوان مثل بسیاری از آزادیخواهان جوان دیگر به دفاع از مشروطه برخاست و ذوق و قریحهی خود را وقف راه آزادی کرد. چکامهها و طنزهای او مملو از تأسف بر وضع موجود و تمجید دلسوزانه از مشروطیت است. او در سالهای 1308 و 1311 ش به زندان افتاد. از 1320 مجدداً فعالیتهای سیاسی و اجتماعی را از سر گرفت که یکی از آنها نگارش تاریخ مختصر احزاب سیاسی است. بهار در سال 1334 ق (غرة ربیعالاول) با ایجاد جمعیتی به نام «دانشکده» شعرا و نویسندگان جوان را پیرامون خود گرد آورد و به کار و کوشش واداشت و راه و رسم نویسندگی و شاعری - راهی که خود شناخته بود - را به آنان آموخت و به قول خود «مکتب تازهای از نظم و نثر به وجود آورد» (14) و در سال 1336 ق مجلهی دانشکده را، که ناشر افکار و آثار او و اعضای جمعیت بود، دایر کرد. او سرانجام در اول اردیبهشت 1330 ش جان به جان آفرین تسلیم کرد. اسلامی ندوشن در موردش گوید:«مردی است بیپروا و مقاوم و از گفتن و کردن آنچه به نظرش درست میآید ابا ندارد... از همه مهمتر آنکه تمایلی در او به بلندی و روشنی و زیبایی و عدالت است و این واجبترین صفتی است که شاعر باید داشته باشد و آن را نه تنها در زبان، بلکه در رفتار و شیوهی زندگی و روش اجتماعی نیز بنمایاند». (15)
عبدالحسین زرینکوب نیز مینویسد:
«ملکالشعراء بهار ستایشگر بزرگ آزادی است و از شاعران بزرگ ایران هیچ کس به خوبی او از آزادی سخن نگفته است». (16)
و یحیی آرینپور میگوید:
«امتیاز بزرگ بهار در آن است که با وجود انتساب به مکتب شعر قدیم توانسته است شعر خود را با خواستههای ملت هماهنگ سازد و ندای خود را در مسائل روز و حوادثی که هموطنان وی را دچار اضطراب و هیجان ساخته بود، بلند کند». (17)
علی اکبر دهخدا نیز قائل است:
«ایران پس از حافظ شاعری به بزرگی ملکالشعراء بهار به خود ندیده است». (18)
2. شرایط سیاسی اجتماعی
بهار در زمانی پا به عرصهی وجود نهاد که حکومت استبدادی قاجار، سرتاسر ایران را در زیر چکمههای ستم و بیداد خود له کرده بود و نفوذ بیگانگان در نتیجهی بی تدبیری حاکمان کشور بر سرتاسر این مرز و بوم سایه افکنده بود. در آن دوران هیچ قانون و قدرتی نمیتوانست در برابر شاه قاجار مقاومت کند. مهمترین رخدادهای دوران زندگانی او به اختصار عبارتاند از: واگذاری امتیازات گوناگون سیاسی و اقتصادی به بیگانگان از جمله امتیاز ایجاد بانک شاهنشاهی به بارون جولیوس دورویتر، امتیاز لاتاری، امتیاز بانک رهنی، امتیاز انحصار دخانیات، امتیاز دارسی (نفت جنوب) و غیره، اخذ وامهای بزرگ از بیگانگان، جنبش تنباکو به رهبری میرزا حسن شیرازی در سال 1309 ق / 1271 ش، کشته شدن ناصرالدین شاه در حرم حضرت عبدالعظیم به دست میرزا رضا کرمانی، انتشار روزنامههای انقلابی و روشنگرانه مانند قانون به مدیریت ملکم خان در لندن، ضیاء الخافقین به مدیریت سید جمالالدین اسدآبادی در لندن، حکمت به مدیریت میرزا مهدی خان تبریزی در قاهره، حبل المتین به مدیریت سید جمالالدین کاشانی در کلکته، ثریا، پرورش، مجلس و غیره، نهضت مشروطیت و ایجاد نخستین اجتماع مردمی به نام مجلس شورای ملی، استبداد صغیر، خیزش سرداران ملی ایران، تشکیل احزاب و گروههای سیاسی، کودتای سوم اسفند 1299، قیامها و شورشهای مسلحانه، وقوع انقلابهای بزرگ در آسیا به ویژه انقلاب کبیر روسیه در اکتبر 1917 م، انقراض سلسلهی قاجاریه و بنیان سلطنت پهلوی در 22 آذر 1304.در این میان مهمترین رخداد این دوران به لحاظ اندیشهای در جهان اسلام و خاورمیانه؛ خیزش و بیداری مسلمانان به رهبری سید جمالالدین اسدآبادی و سایر روشنفکران دینی و در ایران حرکت مشروطه و آزادیخواهی بود. این در حالی است که:
«ادبیات آیینهی تمامنمای رویدادها، آیینها، رفتارها، تلاشها و اندیشههای جامعه است که زبان حال و شناسنامهی یک ملت میباشد و میتوان یک جامعه را با بررسی محتوا و موضوع ادبیات آن شناخت». (19)
ادبیات این دوره چه از حیث محتوا و چه از لحاظ بیان، ویژگیهایی پیدا کرد که در دوران گذشته خبری از آن نبود. این نوآوری همراه با مایههای سیاسی و اجتماعی در جلوهای از اندیشههای ملی و میهنی نمودار گردید و در نتیجه باب نوگرایی، تحت تأثیر سیاست زمان، با مضامین ادبی این دوره درآمیخت. در این دوره واژههای سیاسی و ملی به صراحت وارد نظم و نثر میشوند و از این طریق در اندیشههای مردم رسوخ پیدا میکنند. در نتیجه آرمانها و اندیشههای مردمی در قالب شعر و ادب و نویسندگی در عرصهی سیاست و جامعه نمودی تازه پیدا کردند. از جمله اندیشمندان، شاعران و نویسندگان این عهد، سید جمالالدین اسدآبادی، میرزای نائینی، ادیب الممالک فراهانی (متخلص به امیری)، ملکالشعرای بهار، فرخی یزدی (شاعر آزادی و عدالت)، علی اکبر دهخدا (نویسندهی لغتنامه دهخدا) و... بودند که با آثارشان باعث پیدایش یا گسترش افکار مشروطهطلبی و آزادیخواهی در بین مردم گردیدند.
اما زندگی سیاسی بهار مانند دیگر جنبههای زندگانی او پیچیده و پر فاز و نشیب است و از سوی دیگر با آفرینشهای علمی و ادبی او پیوندی تنگاتنگ دارد. به بیان زرینکوب:
«بهار سیاستمداری است که در عرصهی گیر و دار آزادی، درشت خفتانش به تن فرسود (بث الشکوی) و تا واپسین لحظههای زندگی در سنگر مبارزه زیست». (20)
یکی از صاحبنظران در رابطه با فراز و نشیب زندگی سیاسی بهار میگوید:
«... در پهنهی تاریخ سیاسی ایران، شاید کمتر کسی را بتوان یافت که هم در ابعاد گوناگون ادب فارسی (تصحیح متون) و پژوهش و تحلیل (سبکشناسی) و روزنامهنگاری و فراهم آوردن مقالات گوناگون (روزنامهی نوبهار، تازه بهار و مجلهی دانشکده) و عرصهی شعر و شاعری (در سبکها و شیوهها و انواع مختلف) چنان برجستگی یافته باشد و هم زمان در میدان مبارزات ملی و آزادیخواهانه و روشنگریهای سیاسی از پیشگامان باشد. چندینبار به زندان برود و به تبعید فرستاده شود و نیز چندینبار بر مسند نمایندگی مجلس شورای ملی بنشیند. گاه تندروی داشته باشد و گاه کندروی. گاه یک دندگی نشان دهد و گاه تمکین نماید... و در تمامی این زیر و بمها انسانی فرهنگی، صادق، ایراندوست، ملتخواه و پاکدامن باقی بماند». (21)
علی اکبر سیاسی نیز مینویسد:
«زندگی این مرد بزرگوار دارای سه جنبهی مختلف بود: ادبی، سیاسی و فرهنگی...» (22)
او حدود 20 سال داشت که فرمان مشروطیت ایران امضا شد و این امر بر او و اندیشهاش تأثیر شایانی گذاشت. با آنکه در سال 1322 ق یعنی در هجده سالگی، پس از درگذشت پدرش، میرزا محمد کاظم صبوری، منصب و لقب «ملکالشعرایی» از سوی مظفرالدین شاه به وی رسید، اما او که به مشروطیت و آزادیخواهی دلبستگی یافته بود، در زمرهی مشروطهخواهان خراسانی باقی ماند؛ خود در این ارتباط میسراید:
... شور و شری ناگه اندر طوی زاد از انقلاب
فکرت من نیز بیرغبت به شور و شر نبود
در صف طلاب بودم، در صف کتّاب نیز
در صف احرار همچون من یکی صفدر نبود
در سیاست اوفتادم آخر از اوج علا...
(23)
نخستین اشعار آن دورانش دربارهی عدل بود که دو نمونهاش «به شکرانهی توشیح قانون اساسی» (24) و «عدل مظفر» (25) است. او از آن پس به هواداری از مشروطیت، فعالیتهای حزبی، مبارزات پارلمانی و نمایندگی در دورههای مجلس شورای ملی، جبههگیریهای او در برابر سیاستهای استعماری روس و انگلیس، پیوستن به اقلیت مجلس، ایفای نقش در مجلس پنجم و مخالفت با طرح تغییر سلطنت، خدمت در پست وزارت فرهنگ کابینهی قوامالسلطنه، به نگارش آثار و آفرینش ادبیات سیاسی پرداخت. سیاستهای دربار را به انتقاد گرفت، نابسامانی دولت را به ریشخند گرفت و در غزل نیز به جای مضامین سنتی از مضامین اجتماعی سیاسی سود برد. پس بیشک عمدهترین نقش سیاسی بهار را در رابطه با نهضت مشروطیت باید جست. خودش مینویسد:
«... دیگر انقلاب ایران بود که در سال 1324 ق، دو سال پس از مرگ پدر روی نمود و در اوضاع اجتماعی ایران تأثیرات شگرفی بخشید و در هر سری شوری دیگر انداخت». (26)
در دوران استبداد محمدعلی شاه، با انتشار روزنامهی خراسان و چاپ شعر معروف و مؤثر «کار ایران با خداست» نامآور شد و پس از فتح پایتخت و شکست استبداد صغیر مقالات او در روزنامهی طوس خراسان و حبلالمتین کلکته انتشار یافت. او به همین مناسبت در سلام آستان قدس رضوی که در سیزدهم ماه رجب همان سال برقرار گردید و به عادت دیرین باید شعر و خطبه خوانده شود، قصیدهای در ستایش آزادی خواند که مطلعش چنین بود:
بیا ساقی که کرد ایزد قوی بنیان آزادی *** نمود آباد از نو خانهی ویران آزادی (27)
بهار در سال 1328 ق در 24 سالگی، روزنامهی نوبهار را که ناشر افکار حزب دموکرات ایران بود، در خراسان انتشار داد و در مبارزه با استبداد و سلطهطلبی روسها از پیشگامان مبارزان شد و در هماهنگی با دموکراتهای تهران، جنبش خراسان را به درستی مدد رساند. پس از آنکه روزنامهی وی توسط قونسول روسیه توقیف شد، او بلافاصله روزنامهی تازه بهار را انتشار داد. این روزنامه نیز در محرم 1330 ق توسط وثوقالدوله، وزیر خارجهی وقت توقیف گردید. خود گوید: «من و نه نفر از افراد حزب دستگیر و به طرف تهران فرستاده شدیم». (28)
دورهی بازگشت ملکالشعراء به مشهد، انتشار مجدد روزنامهی نوبهار، انتخاب او به نمایندگی مجلس شورای ملی در سال 1332 ق از درگز و کلات و سرخس، آغاز جنگ اول جهانی، توقیف مجدد روزنامهی نوبهار این بار از طرف قونسول خانهی روس و انگلیس، و سرانجام انتقال روزنامه از مشهد به تهران و باز هم توقیف آن، رفتن به قم، تبعید به مشهد با دست شکسته، احضار او به تهران پس از شش ماه و وقوع انقلاب روسیه و تغییر رژیم آن کشور از حوادث مهم این دوران است. همچنین تشکیل حزب دموکرات و انتخاب شدن بهار به عضویت کمیتهی مرکزی، تأسیس انجمن ادبی و باز هم انتشار روزنامهی نوبهار، عضویت در مجلس چهارم و پنجم، پیدا شدن سردار سپه و شنیدن صداهای چکمهپوشان استبداد وابسته، تشکیل مجلس مؤسسان، برچیده شدن سلطنت قاجارها، به تخت نشستن رضاخان پهلوی، حفظ رونمای مشروطیت و انجام انتخابات فرمایشی زیر نظر قشون در سراسر ایران به استثنای پایتخت به علت وجود آزادی نسبی و انتخاب چند تن از «آشنایان ره عشق» چون مرحوم مدرس، دکتر مصدق، ملکالشعراء بهار و غیره سرانجام پایان یافتن تلاشهای دورهی جوانی ملکالشعراء در راه سیاست و اصلاح کشور، و به زبان خودش پس از آن «ما لایق آن نبودیم که دیگر باره قدم به مجلس شورای ملی بگذاریم». (29) او، به ناچار، «مانند بسیاری از مردم که در جوامعی تابع خودکامگان به سر میبرند، مجبور به تظاهر به امری و اعتقاد به امری دیگر شد. او به «تقیهی» سیاسی هنری پرداخت، زیرا هرگز ادعای قهرمانی و میل به شهادت در زندانهای دورهی پهلوی نداشت، خواه این روش پسندیده یا ناپسند بنماید؛ و بدینروی، چون در تابستان 1308 به زندان شهربانی افتاد، قصیدهی بلندی در مدح رضاشاه و در شکایت از وضع خود سرود. او سرانجام، پس از 1320 دوباره وارد سیاست شد و وزارت فرهنگ قوام را پذیرفت اما اندکی بعد با یأس و نومیدی مجدد آن را ترک گفت و از قوام که او را بازی داده بود، با نفرت یاد کرد:
حدیث عهد و وفا شد فسانه در کشور *** ز کس درستی عهد وفا مجوی دگر (30)
سپس در واپسین سالهای زندگی باز هم در مقام شاعری اجتماعی سیاسی باقی ماند و رهبری جریان صلح را پذیرفت و واپسین قصیدهی بلند خویش را در مدح صلح سرود.
3. آثار
آثار منثور و منظوم بهار زیاد است و انواع شعر سنتی، تصنیف و ترانه، مقالهها و سخنرانیهای سیاسی و انتقادی، رسالههای تحقیقی، نمایشنامه، اخوانیات و مکتوبات، تصحیح انتقادی متون، ترجمههای متون پهلوی، سبکشناسی نظم و نثر، دستور زبان، مقدمه بر کتابها و حواشی بر متون به خصوص شاهنامهی فردوسی را دربر میگیرد.به طور کلی آثار او را میتوان شامل: کتابها، تصحیحات، ترجمهها و مقالات دانست. کتابهای بهار عبارتاند از: احوال فردوسی، تاریخ تطور شعر فارسی، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، چهار خطابه، مثنوی در مدح و اندرز به رضاشاه، دستور پنج استاد [با همکاری عبدالعظیم قریب، بدیعالزمان فروزانفر، غلامرضا رشید یاسمی، جلالالتین همایی]، دیوان اشعار به کوشش مهرداد بهار، سبکشناسی، شعر در ایران و فردوسینامه. در میان این آثار، دیوان اشعار بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران، فردوسینامه و مثنوی در مدح و اندرز به رضاشاه از جمله آثاری هستند که دربردارندهی دیدگاهها و اندیشهی سیاسی او محسوب میشوند.
تصحیحات وی نیز عبارتاند از: تاریخ بلعمی، تاریخ سیستان، رسالهی نفس، باباافضل مرقی، شاهنامهی فردوسی، مجمل التواریخ و القصص و منتحب جوامع الحکایات و لوامع الروایات عوفی.
همچنین ترجمهی قطف الزهور فی التاریخ الدهور و ترجمهی چند متن پهلوی و نیز تعدادی مقاله در نشریات و روزنامههای «بهار»، «خراسان»، «تازه بهار» و «مجلهی دانشکده» و «نشریهی فرهنگ خراسان» و غیره (31) از آثار اوست. برخی از مقالات بهار نیز دربردارندهی دیدگاههای سیاسی او میباشند.
اندیشهی سیاسی
مبانی فکری
شاید مؤثرترین ایدهای را که انسجامبخش اندیشهی بهار نسبت به مشروطه و آزادی در ایران و میهندوستی است، میتوان نگاه او به دین و به ویژه اسلام شیعی دانست. او از محتوا و عمق رسالت این دین آگاه بود و به آن نه تنها در جوانی که در تمام عمر اعتقاد داشت:هرکه آیین و دین نداند چیست *** حق صحبت یقین نداند چیست (32)
بهار به دین و آیین اسلام پایبند بوده و بیآیینی را نمیپسندید و توحید و باور خدای یکتا بنیان اصلی اعتقاداتش را تشکیل میداد. او هیچگاه از خداوند یکتا و نقش او در زندگانی غافل نبود. در مثنوی با دقتی تام و تمام حکیمانه در اثبات خدا سخن میگوید:
... خرد را پالهنگ از این حواس است *** ولی صانع برون از این قیاس است
... خدا دریا و این عالم سبوئیست *** سبو را ز آب دریا آبروئیست
... چو والاتر بود از وهم، جاهش *** خرد عاجز شود با دستگاهش... (33)
او در گفتار پنجم مثنوی که بهار در سال 1312 ش در زندان سرود، از دین و آیین و صفت وجدان و ناروا بودن جایگزینی آن با دین میگوید و از زایل شدن دین و آیین شکایت میکند و معتقد است که ریشهی همهی بیرسمیهای روزگار بیدینی است:
این تمدن که در جهان باشد *** دین و آیین اساس آن باشد
دین توجه به مبدأ است و معاد *** هست آیین اساس نظم بلاد (34)
و در بیانی دیگر در مورد نبوت و رسالت پیامبران گوید:
دست خدای احد لم یزل *** ساخت یکی چنگ به روز ازل
گفت که ما صنعت خود ساختیم *** سوی گروه بشر انداختیم
راه نمودیم به پیغمبران *** تا بنمایند ره دیگران...
گوش به الهام خدایی کنید *** وز ره ابلیس جدایی کنید... (35)
و یا در مورد دین و اعتقاد به معاد میسراید:
... هست واجب معاد و برزخ هم *** است لازم بهشت و دوزخ هم
دین و ایمان و عفت است ضرور *** شرم و تقوی و غیرت است ضرور (36)
تا آنجا که: «بهتر است از برای مرد جوان *** یک درم دین ز صد درم وجدان (37)
بنابراین او دین را برای انسان ضروری میداند و منظور از آن نیز دین اسلام است که بارها به آن توجه داشته است. در مورد پیامبر (صلی الله علیه و آله و سلم) میسراید:
... امروز شنید گوش خاتم *** لولاک لما خلقت الافلاک
امروز ز شرق اسم اعظم *** مهر ازلی بتافت بر خاک...
آورد و مربی جهان کرد *** یک تن را با هزار معجز... (38)
و در مورد امام علی (علیهالسلام) و امامت او که وصایت و مبتنی بر گزینش خدایی است، میفرماید:
... در غدیرخم یزدان گفت مر پیمبر را *** کز پی کمال دین، شوپذیره حیدر را
... گفت، «بشنوید ای قوم قول حق تعالی را *** هم به جان بیاویزید گوهر تولا را
پوزش آورید از جان، این ستوده مولا را *** این وصی بر حق را، این ولی والا را
با رضای او کوشید در رضای یزدانی... (39)
میهندوستی و باستانگرایی از دیگر مبانی نگرشی و اندیشهای اوست که براساس آن توجه به اقتدار گذشتهی ایران و اندیشههای معنوی و بنیادین آن میگردد، یعنی به تعبیر ندوشن:
«... ایرانی هیچگاه سرافرازی گذشتهی خود را از یاد نبرده است، چه آن را از شاهنامه آموخته باشد، چه از تاریخ...» (40)
اینکه بهار چون فرخی یزدی در اشعارش چندبار از این موضوع یاد کرده ناشی از روشنفکری زمانش و حسرت بازگشت به دوران سروری گذشته است. نمونههایی از اشعار او در این مورد عبارتاند از:
هان ای ایرانیان، ایران اندر بلاست *** مملکت داروش، دستخوش نیکلاست
مرکز ملک کیان در دهن اژدهاست *** غیرت اسلام کو، جنبش ملی کجاست؟ (41)
و یا پس از بازگشت از تبعید در اوج جنگ جهانی با حمایت از آلمان در تقابل با روس و انگلیس قصیدهی «فتح ورشو» (42) را میسراید ولی متحد آن، یعنی عثمانی را به دلیل اینکه نیروی نظامی به خاک ایران آورده است به باد انتقاد میگیرد و از وطن دفاع میکند:
... ای خلق خدا آواز کنید *** کآواز عموم، او از خداست
این کشور کیست در دست عدو؟ *** این کشور ماست، این کشور ماست (43)
او در دیوان خویش از دو اصل بنیادین «دین» و «آیین» یاد کرده است که هر دو در اسلام و فرهنگ ایران به عنوان دو اصل اساسی مشترک مطرح است. بنای فرهنگ ایران پیش از اسلام و بنای اسلام هر دو بر این دو اصل است. لذا او تعارضی میان اسلام و ایران نمیبیند بلکه آن دو را دارای پایههای مشترک میداند:
دین و آیین دو اصل عالی بود *** خلق را زین دو، منزلت افزود
هردوان ریشه داشت در ایران *** آن ز زردشت و این ز نوشروان
دین اسلام چون به کار افتاد *** هم بنا را بر این دو اصل نهاد (44)
به طور کلی او در پی احیای ایران و اسلام است و برای هر دو میسوزد و جانفشانی میکند. به عنوان مثال بیت زیر نمود نگرش اوست و خطاب قبل از هر کس متوجه خودش است:
دین محمد یتیم، کشور ایران غریب *** بر این یتیم و غریب، نیکی آیین ماست... (45)
بر این اساس دو ویژگی بارز اعتقادی و سیاسی او را وطنپروری و اسلامخواهی تشکیل میدهد. لذا میتوان گفت او در همهی اندیشههایش از قرآن، و شاهنامه و فرهنگ ایران مایه میگیرد و فرهنگ مورد نظرش فرهنگ ایرانی اسلامی و در جهت احیای ایران و اسلام و آشکار شدن هویت حقیقی این دو.
ادبیات و نگرش سیاسی
درونمایههای شعر و اندیشهی بهار را مسائلی چون وطنپرستی، آزادیخواهی و مشروطهطلبی و اعتراض به دستاندازی بیگانگان به خاک وطن و عدالتخواهی و نظایر آن تشکیل میدهد. سپانلو در این مورد در کتاب بهار با اشاره به شعرهای دوران اول زندگی او مینویسد:«در همین شعرهای آغازین دو مضمون اساسی وجود دارد که تا پایان عمر در آثار فراوان بهار جوانه میزند و شکوفا میشود. آزادیخواهی و میهندوستی». (46)
همچنین شفیعی کدکنی در مورد غزل او و سیاسی بودنش گفته است: «بهار اگر در قالب غزل توفیقی داشته باشد در غزلهای سیاسی اوست نه غزل به معنی عاشقانه...» (47) نه تنها در غزل که در قصیده که او در آن شهرت زیادی دارد او به بررسی دیدگاههای سیاسی خود پرداخته است. در سایر قالبهای شعری و همچنین در نثر و سایر نوشتجات او توجه شایانی به سیاست و زندگانی سیاسی و مردم دارد و این موضوعات غالباً تحت تأثیر مشروطه و مبانی فکری آن در اندیشه و شعر او آشکار میگردد. جلالالدین همایی مینویسد:
«استاد بهار مضامین و مفاهیم وطنی و سیاسی را که عهد مشروطیت و تجددخواهی ایرانیان به وجود آورده بود، به سبک گویندگان کهن، در قالب جملهبندی و ترکیب کلمات اصیل قدیم، در کمال خوبی و استادی میپرورانید. و در این شیوه بزرگترین گویندهی عصر خود به شمار میرفت. البته در این باره نیز حق تقدم و پیشوایی بزرگ گویندهی متأخر مرحوم ادیب الممالک فراهانی را فراموش نباید کرد». (48)
برای مثال بهار در مورد ظلمستیزی و ضرورت بیداری عمومی میسراید:
های ای ایرانیان، ایران اندر بلاست ***... غیرت اسلام کو، جنبش ملی
علاوه بر این دیده میشود که بهار خود دارای سبک و روش نگرش و اندیشهی خاص خود میباشد. او در این مورد میگوید:
«از تقلید بیش از لزوم میگریزم... به هیچ قاعده و در تحت هیچ حکم و در برابر هیچ چیزی جز تشخیص فکر خود خاضع نبوده و نخواهم بود». (49)
همچنین طنز اجتماعی و سیاسی یا بیان دردها و نابسامانیهای جامعهی ایرانی در قالب طنز در بسیاری از اشعار بهار عرضه شده است. شاعری چون بهار که در خط مبارزات سیاسی افتاده و قلم و قدم را در خدمت بهبود زندگانی هموطنان خود گماشته است، طبعاً در هر گام که به زشتیهای گوناگون برخورد میکند، باید مدام با تیغ زبان بجنگد، گاهی صریح و گاهی به تلویح، گاهی به لحن استهزاء و گاهی با اصلاحات هجوآمیز. آماج تیر انتقاد او نیز نه فقط سران دین و دنیای مردماند که بسیاری از طبقات جامعه هم که دارای شیوههای ناپسند هستند یا آلوده به خرافات، سهلانگاریها، حس حقارت، تنپروری، قساوت، خیانت، نفاق و نظایر آن میباشند نیز هدف طعن و ملامت او واقع میشوند. وی همانند هر اندیشمند بیداری، خرافات عوام و مفسدت سفیهان را از دین واقعی جدا میدانسته است:
... این عامیان که در نظر ما مصورند *** هر روز دام کینه به ما بر بگسترند
دین نیست این که بینی در دستِ این گروه *** کاین مفسده است و اینان مفسدتگرند
و این رسم پاک نیست که دارند این عوام *** کاین بدعت است و این سفها بدعت آورند... (50)
به علاوه او در دیوانش توجهی خاص به سیاست دارد و آن را امری بس عظیم میداند. بنابراین شعر و ادب در منظر او میتواند بیداری بخش و همچنین سیاسی باشد. او میگوید: «هر شعری که شما را تکان ندهد، به آن گوش ندهید...» (51)
سیاست
بهار بارها در آثار خود مسئلهی سیاست را مورد توجه قرار داده است. البته او سیاستهای رایج زمان خویش را از سیاست واقعی متمایز میسازد و قائل است که سیاست حقیقی راهگشا و انسانساز است. بنابراین ورود در سیاست کار آسانی نیست و در خور هر کسی نمیباشد. به بیان دیگر لباسی است که هر کسی برازندگی پوشیدن آن را ندارد. به عنوان مثال او در قطعهی زیر اهمیت و عظیم بودن سیاست را به لحاظ محتوا و مسئولیت مورد نظر قرار داده است. در این دیدگاه سیاست بسی سخت است به گونهای که سختتر از آن هیچکاری در جهان نیست. زیرا سیاست در نگاه او تنها اداره کردن نمیباشد بلکه سیاست تدبیر صحیح و خردمندانهی امور به دور از کلک، دروغ، خیانت و تزویر و عوامفریبی است. او در مثنوی «در سیاست و شرط ریاست» میگوید:آنچه اکنون سیاستش خوانی *** هست کاری عظیم اگر دانی
... فکرتی استوار میباید *** شرطهایی بکار میباید
هست شرط نخست مهتر قوم *** اعتدال مزاج و قلت نوم
دومین، قلب پاک و حزم قویست *** سومین، پشتکار و عزم قویست
شرط چارم، شجاعتی به کمال *** که نگردد به هر بلیه زحال
شرط پنجم، درستی پیمان *** ششمین، اعتماد و اطمینان...
هست شرط مهم جوانمردی *** نه لئیمی و بخل و بیدردی... (52)
در واقع در نگاه او شرایط اساسی برای ورود به سیاست و سیاسی شدن براساس شعر بالا عبارتاند از: 1. اندیشهی استوار که در واقع بدون آن نمیتوان به تصمیمگیری پرداخت و خوب و بد امور را سنجید. لذا او این ویژگی را متمایز ساخته و در سرلوحهی سایر صفات قرار میدهد. 2. اعتدال مزاج 3. قلت خواب 4. قلب پاک 5. حزم قوی 6. پشتکار 7. عزم قوی 8. شجاعت در حد کمال 9. وفای به عهد و پیمان 10. اعتماد و اطمینان 11. مرام خاص و مردمی و مردمپسند یا برخورداری از مقبولیت عمومی 12. وقار و جلال 13. فقدان صفات منفی چهارگانهی کبر، عجب، غنج و ملال 14. کتن سر و رازداری 15. آگاهی از ویژگیها و طبایع مردم 16. عاری بودن از سه صفت منفی لئیمی و بخل و بیدردی 17. خلقت خوب 18. منطق شیرین 19. مهر و کینش در آستین باید باشد. 20. جوانمردی 21. برخورداری از سه دانش علم تاریخ و اجتماع و سیر و باید دانست که او در این میان جوانمردی را از همه مهمتر میداند.
دین و سیاست
در ایران از حدود یک صد و پنجاه سال پیش، با آشنایی روشنفکران ایرانی از تفکرات غربی، سکولاریسم و اندیشهی جدایی دین از سیاست، کمکم در محافل روشنفکری و آثار روشنفکران ایرانی راه یافت. غیر دینی شدن حکومت و نیز کنار گذاشتنِ آگاهانهی دین از صحنهی سیاست یا به عبارت دیگر کم کردن قدرت مذهبی در امور عمومی و اجتماعی و باور به خصوصی و شخصی بودن آن از تعاریف دیگری است که برای سکولاریسم ذکر شده است. (53) هم زمان با آشنایی اندیشمندان و روشنفکران ایرانی، گونههایی از اندیشههای سکولاریستی به شکل ضرورت تطبیق تفکر دینی و مفاهیماش با مسائل و اقتضائات اجتماعی عصر در میان ایشان پدید آمد که تأکید عمدهای بر ضرورت افتراق نهادهای دینی از نهادهای جامعهی عرفی داشت و بدین ترتیب الگوهای رفتار اجتماعی در ایران به سوی قلمرو عرف سوق داده میشد. (54)در دوران مشروطه و به ویژه در حکومت پهلوی در نتیجهی نوسازی و اقتباس از قوانین غربی در حوزههای مختلف، نقش و اهمیت دین در زندگی سیاسی به تدریج کاهش یافت.
«به علاوه گسترش ناسیونالیسم باستانگرایانه و گرایش به زبان فارسی و پیشینهی ایران پیش از اسلام و بیاعتنایی نسبت به مراسم دینی، استیلای فرهنگ و ایدئولوژیِ روحانیت را تضعیف کرد». (55)
همچنین برای اولین بار به صراحت نظریهی جدایی دین از سیاست توسط کسانی چون تقیزاده و برخی دیگر مطرح شد. این در حالی است که بهار به عنوان یک مسلمان دارای تعهد نسبت به دین، خوب میدانست که تلقیهای دینی و معتقدات مذهبی در طول تاریخ در دل و جان و زندگی مردم ایران ریشه دوانده است، لذا با برخوردی معقول، منطقی، مسئولانه و خیرخواهانه سعی در اصلاح اندیشهها و باورهای دینی زمانهاش داشت. او عقیده داشت این سنتها را نه میتوان و نه شایسته است که از ریشه بر کند بلکه در عوض با برخورد واقعبینانه و استفادهی بهینه از آنها، توسعه و ترقی مادی و معنوی جامعه را میتوان فراهم ساخت. این است که در نگاه او دین، محور است و حتی در برابر وجدان، اهمیت و نقش اساسی و سازندهای را دارد و از وجدان برای شدن انسان و تربیت او به مراتب بهتر است.
بهتر است از برای مرد جوان *** یک درم دین ز صد درم وجدان
دیو وجدان هزار سر دارد *** هر سری نغمهی دگر دارد (56)
بر این اساس بهار را باید جز آن دسته از نواندیشانی دانست که میکوشید آزادی و تحولات جدید را با مقاصد و سنن اسلامی تطبیق و ترکیب کند و در دینداری نیز از سختکیشی و تعصب خشک از روی نادانی بپرهیزد و تساهل و تسامح به خرج دهد.
دین نیست این که بینی در دست این گروه *** کاین مفسده است و دین اینان مفسدت کردند
وین رسم پاک نیست که دارند این عوام *** کاین بدعت است و این سفها بدعت آورند
از ایزد و نبی نشناسند جز دو حرف *** کاینان اسیر گفتهی بابند و مادرند... (57)
از سوی دیگر او انحطاط و کجرویهای موجود در دین را به واسطهی همین عوام ناآگاه میداند که از سر جهل و بیخبری دست به تقلید میزنند:
از عوام است هر آن بد که رود بر *** داد از دست عوام
کار اسلام ز غوغای عوام است *** داد از دست عوام... (58)
او نبود خرد و آگاهی و فراموشی قرآن را عامل مهمی در عقبماندگی و درجا زدن ایران میداند:
گر گم نگشته بود، در شرع راه ما *** پهلو بر اوج چرخ زدی بارگاه ما
قرآن اگر نماندی در پردهی افول *** صد آفتاب نور گرفتی ز ماه ما
ور جهل جای فلسفه را نستدی به دین *** در دین به جا نماندی این اشتباه ما... (59)
بدین ترتیب او در عین اینکه دین را یکی از ارکان اصلی تمدن و فرهنگ میداند به ایرانیان خاطر نشان میکند که تعصب بیجا را در دین کنار گذارند و با تعقل و آگاهی به اجتهاد در دین بپردازند و حقیقت دین را دریابند و با نیروی ایمان و دانش، خرافات و اوهام را از چهرهی دین پاک کنند:
باز است در اجتهاد تا تو *** نا مقتضی از مقتضی برآری...
بزدای ز دین زنگهای دیرین *** زان پیش که شد روز ملک تاری
با نیروی دانش برون کن از دین *** این خرخری و جهل و زشتکاری (60)
ضمن اینکه در کنار این ابیات، در لابهلای اشعار او نمونههایی از تفکر و اندیشهی همراهی و توأمانی دین و دولت هم به چشم میخورد:
افتخار دولت و دین، آنکه از تدبیر و رأی *** چهر دولت را چو چهر خویش بسام آورد (61)
یاریّ دین میکند و شهریار دین *** او را همه به دولت و دین یاور است و یار (62)
با توجه به آنچه گذشت بهار جز آن دسته از نواندیشانی است که دین را بخشی از هویت هر ایرانی میشمارد و آن را قوام دهندهی آیین و تمدن و نمیتواند قائل به جدایی دین از سیاست باشد:
دولت و دین توأمند و لیکن *** این دو پسر راست عدل و قانون مادر (63)
دولت و دین هم نواست، *** ملت بی دین خطاست
زان که در اصل بقاست، *** دولت و دین توأمان (64)
او در نهایت رسیدن به قلهی ترقی را برای کسی میسر میداند که به دو عصای دین و وطن تکیه داشته باشد:
... دو عصا در دو دست خود دارد *** که تهش زآهنست و سر زطلاست
یک عصا دین و یک عصا وطنست *** تکیهی هر یکی بدین دو عصاست (65)
آرمانهای سهگانه
1. عدالت
عدل و داد در نگاه بهار محور هستی و قطب بنیادین آن است، لذا وجود بر محور عدل و داد میگردد. در تعبیر وی جهان همانند دایرهای است که با پرگار ترسیم شده است و محور و قطب این دایره را و به بیانی دیگر همهچیزش را داد و عدل تشکیل میدهد.این جهان همچو نقش پرگار است *** همه چیزش ز عدل هموار است
کجی و ظلم را در آن ره نیست *** بد و خوب و دراز و کوته نیست (66)
و یا:
آسمانها ز عدل برپا شد *** و انجم از عدل عالم آرا شد
... عدل اگر از میان برافتادی *** اختران یک به دیگر افتادی... (67)
در نتیجه اندرز اصلی او به همگان این است:
عدل کن عدل که گفتند حکیمان جهان *** مملکت بیمدد عدل نماند بر جای
پادشاهان جهان را سه فضیلت یار است.
اول آن پادشهی پاکدلی دادگری *** دینپژوهی که به هر کار بترسد زخدای
یا کریمی که بیندیشد از آوازهی زشت *** براساس شرف و فضل شود ملک آرای
یا خردمندی صاحب نظری کاندر وقت *** بنگرد عاقبت کار به تدبیر و رأی (68)
اگر اولین شعر او، یعنی قصیدهی عدل و داد که در مورد صدور فرمان مشروطیت است و آن را در سال 1285 ش سروده تا آخرین قصیدهی او، تأسف بر گذشته که در سال 1324 ش پرداخته شده، اندیشهی او را دنبال کنیم در مییابیم که نزدیک به نیم قرن تاریخ آزادیخواهی و عدالتطلبی و تلاش برای برقراری حکومت قانونی و عادلانه و در عین حال مقتدر در این مرز و بوم است. در دوران پیروزی مشروطه، در دیوان بهار، سه قصیده مییابیم به نامهای عدل و داد، به شکرانهی توشیح قانون اساسی و عدل مظفر (69) که در سال 1285 و در مشهد سروده شدهاند. مضمون هر سه سروده، هر چند ستایش شاه مظفر است و شاعر، او را با القابی چون «پادشاه دادگر» (قصیدهی به شکرانه بیت 16)، «خسرو روشندل و دادگستر» (قصیدهی عدل مظفر بیت 3)، «خسرو گیتیستان» (عدل و داد بیت 8) میستاید. اما اعتبار این القاب را از آنجاست که او فرمان به تأسیس عدالتخانه داده است، بنابراین مهم برای شاعر نه شاه که عدل و عدالت است. به علاوه بیش از «شهریار دادگر» این مفهوم «عدل» است که در نزد شاعر مورد ستایش قرار میگیرد. زیرا:
«عدل نهادی است که خانه که در حقیقت همان وطن است بدون آن نخواهد پایید. حتی اگر حصاری از آهن و پولاد بر آن نهند». (70)
بهار میان برپایی «انجمن عدل»، «اتحاد میان دولت و ملت» و «سعادت ملک» نوعی وابستگی ایجاد کرده است و در حقیقت آراستگی ملک را از آن میداند که در آن «انجمنی برپا شده کاندرو ز همه ملک انجمن آیند بخردان هنرور». (71)
بهار در قصیدهای دیگر که اندرزنامه است کلام خود را با هشدار به محمدعلی شاه به پایان میبرد و کوشش میکند که وجدان او را به عنوان شهریاری که باید در این دوران حساس و مهم برخاسته و در تحقق داد و دهش بکوشد، بیدار کند. نمونه:
... این همه آثار شاهان خسروا افسانه نیست *** شاه را شاها گریز از سیرت شاهانه نیست
خسروی اندر خور هر مست و هر دیوانه نیست *** مجلس فروزی ز شمع است آرای از پروانه نیست
خیز و از داد و دهش آباد کن این خانه را *** و اندک اندک دور کن از خانهات بیگانه را (72)
حال باید دید او عدل را چگونه تعریف و بیان میکند. در نگاه او عدالت رعایت حد وسط و میانهروی در امور است. از این نظر نگرش او را به نوعی میتوان نگرش ارسطویی دانست. او میگوید:
عدل همچون به دایره نقط است *** هر طرف ظلم و عدل در وسط است
مثلست که مهتر بطحا *** گفت خیر الامور اوسطها
راستان مردم میانهروند *** ظالمان فرقه کرانه روند... (73)
او همچنین بنیاد و اساس عقل و خرد را عدالت میداند و رابطهی میان عدل و خرد را با رابطهی متقابل میان ستم و جهل یکسان مورد توجه قرار میدهد:
عقل شاگرد و اوستاد عدلست *** هرکه او عادل است با عقلست
همه ستمگران جهولانند *** ظالمان، جهولان و غولانند...
عاقلان عادلند در دنیا *** به دو لفظ اندر ست یک معنا
جاهلان ظالمند یا مظلوم *** مترادف بود جهول و ظلوم (74)
او خود در بیان حقایق شاعری نیز تمایل به داد و عدل دارد. ندوشن مینویسد:
«از همه مهمتر آنکه تمایلی در او به بلندی و روشنی و زیبایی و عدالت است و این واجبترین صفتی است که شاعر باید داشته باشد و آن را نه تنها در زبان، بلکه در رفتار و شیوهی زندگی و روش اجتماعی نیز بنمایاند...» (75)
ترساندن از عاقبت ستم نیز از ویژگی اندرزهای اوست. برای مثال شعر پند سعدی در قالب مسمط مخمس نوشته شده و تضمینی است از غزل سعدی که مخاطب خود را از عاقبت جورپیشگی میترساند. بهار با در میانآوری غزل سعدی خواسته است میان روزگار خویش و عهد سعدی از نقطه نظر سیرت اخلاقی رهبری پیوندی ایجاد کند. در این راه از آشنایی گستردهی خود به ادب فارسی بهره برده و میرساند که، در پی زبانی است که هم به سنت نزدیک باشد و هم بتوان با آن از زمانهی خویش گفتگو کرد. از اشارات تاریخی که شاعر در بندهای پنجم و ششم آورده، بر میآید که این شعر پس از پیمانشکنی محمدعلی شاه و بمباران مجلس و کشتار در آذربایجان سروده شده است. آنجا که میگوید:
ملکات جور مکن پیشه و مشکن پیمان *** که مکافات خدائیت بگیرد دامان...
کِشت ملت را ز ستم کردی پاک درو *** شد کهن قصه چنگیز ز بیداد تو نو... (76)
همچنین یکی دیگر از مسائلی که در تصنیفها و اشعار بهار پرورده شده، توجه به وضع نابسامان اقتصادی ملت ایران است. این شاعر حساس از وضع بد مردم، گرسنگی، قحطی، دربهدری و بیخانمانی و سرگردانی مردم روزگار خود تابلوهای جانداری در اشعار خود ترسیم کرده است. قطعهی دختر گدا، شب زمستان، قصیدهی بلند از زندان، حریق آمل و بسیاری دیگر، نشان دهندهی توجهی است که این شاعر به وضع بد مردم درمانده داشته است. دیگر دردمندی مرغ سحر اما به خاطر فساد جامعه، اختلافات طبقاتی و رنج زارع و جور ارباب میباشد. شاعر هیچ امیدی به اصلاحات و برپایی مساوات ندارد. و میپندارد تا زمانی که از پی دزدی وطن و دین بهانه گشته امیدی به بهبود جامعه نیست.
... ظلم ظالم، جور صیاد *** آشیانم داده بر باد...
راستی و مهر و محبت فسانه شد *** قول و شرافت همگی از میانه شد
از پی دزدی وطن و دین بهانه شد *** دیدهتر شد ظلم مالک، جور ارباب
زارع از غم گشته بیتاب *** ساغر اغنیاء پر میناب *** جام ما پر زخون جگر شد...» (77)
احساسات عدالتخواهانه او و همچنین اعتقاد به لزوم تأمین اجتماعی بود که سبب گردید که بهار گرایشهایی نسبت به سیستم سوسیالیستی پیدا کند و در اشعار و پارهای مقالاتش مضامینی را در این رابطه بیاورد. برای نمونه هنگامی که در سال 1925 به اتحاد جماهیر شوروی سفر کرد، تحت تأثیر نظام سوسیالیستی که در آن سامان دیده بود، شرحی در قصیدهی هدیهی باکو آورد. بهار به ویژه در تصنیفهایش این درونمایه را با بیانی شاعرانه پرورده است. در این رابطه میتوان به سه سرودهی او اشاره کرد: تصنیف ای شهنشه، تصنیف باد خزان و مرغ سحر. در نگاه او بنیاد دین و دولت را عدالت و قانون تشکیل میدهد:
دولت و دین توأمند ولیکن *** این دو پسر راست عدل و قانون مادر (78)
به علاوه در نگاه او این بیعدالتی اجتماعی و ظلم است که در تهران سبب این همه رنج و بدبختی شده است.
شهر تهران مرکز عالیجنابست ای دریغ *** خانهها لیکن زبی نانی خرابست ای دریغ
دستگیری بر فقیران دیریابست ای دریغ *** بذل و بخشش بر تهیدستان صوابست ای دریغ... (79)
بهار در قصیدهای مطایبتآمیز، ملکالتجار ورشکستهی تهران را از زبان خودِ او استهزاء کرده و حیف و میل اموال گروهی را که در شرکت تجاری او سهیم بودهاند، شرح داده است. نقل نمونهی زیر (و نمونههای دیگر) برای ارائهی شیوهی بهار در طنزسرایی و رسوا کردن دزدان و دغلکاران است:
یاد روزی کز برای دخل میدان ساختیم *** از دغل سرمایه و از تزویر دکان ساختیم
چون که خز بازار بود آن عهد، در پالان شاه *** کرده پیزرها و بهر خویش پالان ساختیم
خشتک ما را اگر گیتی برون آرد رواست *** زان که الحق بهر فاطی خوب تنبان ساختیم (80)
2. آزادی
بخش مهم و قابل توجهی از شعر بهار را طرفداری از آزادی و دموکراسی و مردمسالاری و نفرت و بیزاری از استبداد و ستم و خودکامگی دربر میگیرد، لذا او را ستایشگر آزادی نیز خواندهاند. همچنین بهار بیش از هر مفهوم سیاسی و فلسفی به آزادی توجه کرده است و لذا پس از وطن و میهن کمتر مفهومی چون آزادی مورد توجه او قرار گرفته است. او خود را منادی آزادی و پایبند بدان میدانست و در نظر و عمل سعی بر تحقق آزادیهای عمومی و تبلیغ و ترویج آنها بین شهروندان داشت... او گوید:«... من و رفقای دیگر... عضو مراکز انقلابی بودیم و روزنامهی خراسان را به طریق پنهانی طبع و به اسم (رئیس الطلاب) موهوم منتشر میکردیم و اولین آثار ادبی من در ترویج آزادی در آن روزنامه انتشار یافت». (81)
عبدالحسین زرینکوب در بیان جایگاه آزادی در اندیشهی بهار مینویسد:
«ملکالشعراء بهار ستایشگر بزرگ آزادی است و از شاعران بزرگ ایران هیچ کس به خوبی او از آزادی سخن نگفته است...» (82)
شفیعی کدکنی نیز در مورد جایگاه آزادی و وطن در اشعار او گوید:
«اگر دو نهنگ بزرگ از شط شعر بهار بخواهیم صید کنیم، یکی مسئلهی «وطن» است و دیگر «آزادی»...» (83)
برای نمونه در تصنیف مرغ سحر، مرغ سخنگو را مییابیم که بارها شاعر از او میخواهد که با او همنفس شود و برجای او بر ضد اسارت، فقدان آزادی و تبعیض ناله سر دهد. به علاوه در این تصنیف آنچه برای ما اهمیت دارد اعتراض مرغ سحر است به نقض آزادی و ساغر پر میاغنیا:
مرغ سحر ناله سر کن *** داغ مرا تازهتر کن
... بلبل پر بسته ز کنج قفس درآ *** نغمهی آزادی نوع بشر سرا
... ای خدا، ای فلک، ای طبیعت *** شام تاریک ما را سحر کن... (84)
در این قصیده که بهار در عهد کابینهی مستوفی الممالک و پس از توقیف همهی روزنامههای تهران و از آن جمله نوبهار سروده، از پایگاه خویش به عنوان روزنامهنگار عهد قانون و در بیانی کلیتر از حقانیت قانون و حق آزادی قلم دفاع میکند و سرنوشت خویش را با عشق به قانون و آزادی چنین پیوند میزند:
عمری به هوای وصلت قانون *** از چرخ برین گذشت افغانم
در عرصه گیر و دار آزادی *** فرسود به تن درشت خفتانم
... ای آزادی، خجسته آزادی *** از وصل تو روی بر نگردانم
تا آنکه مرا به نزد خود خوانی *** یا آنکه ترا به نزد خود خوانم (85)
اینگونه بیان، خود، نشان از اعتقاد اوست به لزوم آزادی و بقا و کار آزادانهی مطبوعات که از آرمانهای گرانقدر نهضت مشروطیت بود و بسیاری در راه آن سر و جان داده بودند. بهار شکست استبداد صغیر را نویدی برای تحقق آزادیها میدانست. لذا پس از شکست استبداد صغیر میسراید:
بیا ساقی که کرد ایزد قوی بنیان آزادی *** نمود آباد از نو خانهی ویران آزادی
فلک بگشود بر غمدیدگان ابواب آسایش *** جهان بر بست با دلخستگان پیمان آزادی (86)
3. امنیت و صلح
دو آرمان دیگر بهار را پس از عدالت و آزادی صلح و امنیت تشکیل میدهد، زیرا از نظر او، بدون این دو، زندگی جز اغتشاش و هرج و مرج و بینظمی و دردسر نیست. او در قصیدهی جغد جنگ که احتمالاً یکی از آخرین قصاید اوست که آن را در پایان جنگ دوم جهانی، به تقلید از منوچهری در وزنی نامتعارف در شعر فارسی سروده و عرصهی کارزار را به همانگونه که شنیده بود و از آن آگاهی داشت، با همان اصطلاحات امروزی در قالب سبکی کهن به رشتهی وصف کشیده، به نفی جنگ و ستیزهگری برخاسته و فریاد صلح و امنیت را سر میدهد.چه باشد از بلای جنگ صعبتر *** که کس امان نیابد از بلای او...
بهر زمین که باد جنگ بر وزد *** به حلقها گره شود هوای او
در آن زمان که نای حرب دردمد *** زمانه بینوا شود زنای او (87)
و پس از توصیفی مفصل از جنگ و ناکامیها و پیامدهای آن به بمب اتم که تازه اختراع و به ژاپن فروریخته شده بود اشاره کرده و میگوید:
نبینی آنکه ساختند از اتم *** تمامتر سلیحی از کیای او...
به ژاپن اندرون، یکی دو بمب از آن *** فتاد و گشت باژگون بنای او
و در نهایت به دفاع از صلح و امنیت روی میآورد و آن را میجوید:
کجاست روزگار صلح و ایمنی *** شکفته مرز و باغ دلگشای او
کجاست عهد راستی و مردمی *** فروغ عشق و تابش ضیای او
خوشا کبوتر سپید آشتی *** که جان برد سرود دل فزای او
رسید وقت آن که جغد جنگ را *** جدا کنند سر به پیش پای او... (88)
بنابراین او صلح و آشتی را کبوتر سفید و جنگ و نزاع را جغد (سیاه) میداند و سخن از قربانی کردن این جغد در پیش پای کبوتر صلح به میان میآورد. شاملو در این باره مینویسد:
«بهار یک شاعر بزرگ، روزنامهنگار تجددخواه، نویسنده و ادیب محقق و صلحجوی معتقد بود. آخرین قصیدهی پر صلابتش دربارهی صلح بود و در آخرین روزهای عمر خویش در بستر بیماری، به مردم چنین پیام داد: «اگر من هم نبودم شما همه در پیروزی نهایی صلح بر جنگ، جشن بگیرید». (89)
حکومت
بهار انسانی است که برای وطن خویش، آرزوی سعادت و بهروزی دارد و فکر میکند که تنها راه دستیابی به آن، حکومت قانون و برپایی مجلس و مبارزه با استبداد است. در راه این آرمان چنان که آوردیم از هیچگونه تلاش و کوششی فروگذار نمیکند. یکی از ویژگیهای حکومت مورد نظر او عادلانه و قانونی بودن حکومت است و این ویژگی به معنایی حکومت مطلوب مورد نظر او را بیان میکند. به عنوان مثال در شعر «آیینه عبرت» که اندرزنامهای خطاب به محمدعلی میرزا قاجار است، او از برای فراز شهریاران سببی جز هوشیاری و عدل و داد و دهش نمیبیند و آنجا که میبایست از انگیزهی فرود سلسلههای قدرت و جبروت یاد کند، استبداد و خودرأیی را به عنوان عمدهترین علت در پیش چشم شهریار میگذارد. برای نمونه دربارهی پادشاهی جمشید میگوید:جم در آغاز شهی بگرفت راه و رسم داد *** لیک در آخر به استبداد و خودرأیی فتاد
هم در استبداد شد تا ملک خود بر باد داد *** آری آری ملک از استبداد خواهد شد به باد... (90)
ویژگی دیگر حکومت از نگاه بهار نیرومندی و قدرت است. او سرودههایی چون ساقینامه یا انسان و جنگ دارد «که در آن امید داشتن یک حکومت نیرومند نیز زبانه میکشد». (91)
او میسراید:
بهارا بهل تا گیاهی برآید *** درخشی ز ابر سیاهی برآید
در این تیرگی صبر کن شام غم را *** که از دامن شرق ماهی برآید... (92)
از دیگر خصایص این حکومت تجدد و اصلاح است که او در قصیدهی «یا مرگ یا تجدد» آن را میطلبد:
یا مرگ یا تجدد و اصلاح *** راهی جز این دو پیش وطن نیست (93)
او البته در نوع حکومت به دموکراسی به مفهوم مشروطه نظر دارد. در اندرزنامهای با اشاره به مشروطه میسراید:
انقلاب فکری اندر عهد او بر کار شد *** جلسهها ایجاد گشت و فکرها بیدار شد
اختر سعد دموکراسی ز مغرب بر دمید *** پرتو آن اختر از مغرب سوی مشرق رسید... (94)
حکومت مورد نظر او هر چند مشروطه است اما مشروطهی حقیقی نه مشروطهی برخاسته از تغلب و استبداد و... این است که هر گونه ناراستی را در حکومت مشروطه نمیپسندد و آگاهی بهار از چگونگی گزینش نمایندگان و راهیابی چهرههایی همچون سید ضیاء به خانهی ملت است که او را بر آن میدارد تا در مقالات خود در روزنامهی نوبهار و یا در شعرهای خود از جمله قصیدهی انتخابات (95) و قصیدهی مجلس چهاردهم (96) از چگونگی شکلگیری مجلسی که به دیدهی او نمایندگانش صلاحیت سخنگویی ملت را ندارد، سخن بگوید:
آه از این مجلس و دولت که تو گویی از غیب *** همه هستند به ویرانی کشور مأمور
این وکیلان که به فرمان رضاخان بودند *** همه از عهد ششم جالس این مجلس سور... (97)
ناخرسندی بهار، با حوادث ماههای آخر دورهی چهارده مجلس شدت بیشتری میگیرد و آن هنگام برپایی غائلهی آذربایجان، قیام پیشهوری و جانبداری حزب توده از اقدامات این فرقه و بازیهای سیاسی قوامالسلطنه و بیاختیاری مجلس است:
جرم خورشید چو از حوت به برج بره شد *** مجلس چاردهم ملعبه و مسخره شد...
... ارتجاع آمد و از آزادی کینه کشید *** رفت پالان گرو ایام به کام خره شد
مشکلات پلتیکی همه از یاد برفت *** گفتگوها و خطرها همه از ذاکره شد (98)
او همچنین استبداد و حکومت استبدادی را منفور دانسته و آن را به شدت محکوم مینماید و از سرانجام بد آن سخن به میان میآورد. برای نمونه «مستزاد کار ایران با خداست»، از اولین اشعار بهار است که در آن به شخصیت متزلزل و استبدادی محمدعلی میرزا پرداخته و در مورد استبداد او و حال و روزگار کشور است:
هر دم از دریای استبداد آید برفراز *** موجهای جانگداز
زین تلاطم کشتی ملت برگرداب بلاست *** کار ایران با خداست... (99)
پینوشتها:
1. عضو هیئت علمی دانشگاه تربیت مدرس.
2. ویلیام جی گریس، ادبیات و بازتاب آن، بهروز غرب دفتری، تبریز: خوروش، 1381، ص 50.
3. توماس اسپریگنز، فهم نظریههای سیاسی، فرهنگ رجایی، تهران: آگاه، 1370، ص 49.
4. R. P. Kangle (ed.&tran), The Kautiliya Arthasastra, Delhi: Motilal Banarsidass, 1972, B1, ChIV, Sec4.
5. فرهنگ رجایی، معرکه جهانبینیها، تهران: احیاء کتاب، 1373، ص 17.
6. محمد محمدی، فرهنگ ایران پیش از اسلام، تهران: دانشگاه تهران، چاپ دوم، 1356، ص 311.
7. ذبیحالله صفا، «بهار»، گنج سخن، جلد سوم، تهران: چاپ چهارم، 1348، صص 329-327.
8. سید رضا شاکری، اندیشهی سیاسی شریعتی و نقد شریعتیسم، تهران: پژوهشکدهی علوم انسانی و اجتماعی، 1382، ص 5.
9. محمدعلی سپانلو، بهار، محمدتقی ملکالشعراء، تهران: طرح نو، چاپ دوم، 1382، ص 9.
10. همان.
11. محمدتقی بهار، دیوان اشعار، به کوشش: مهرداد بهار، تهران: طوس، ج 2، چ 5، 1368، ص 1251.
12. محمدعلی سپانلو، پیشین، ص 12.
13. همان، ص 10.
14. یحیی آرینپور، از صبا تا نیما، تهران: زوار، جلد دوم، 1354، ص 349.
15. محمدعلی اسلامی ندوشن، «دهمین سال مرگ ملکالشعراء بهار»، یغما، سال چهاردهم، شمارهی 4، تیر 1340، ص 145.
16. عبدالحسین زرینکوب، «ستایشگر آزادی»، با کاروان حله، تهران، 1348، ص 319.
17. یحیی آرینپور، پیشین، ص 123.
18. تهران مصور، 6 اردیبهشت 1330، شمارهی 402، صص 18-5، به نقل از: بلند آفتاب خراسان، ص 139.
19. محمود روحالامینی، نمودارهای فرهنگی و اجتماعی در ادبیات فارسی، تهران: نقش جهان، 1379، ص 9.
20. عبدالحسین زرینکوب، شعر بی دروغ، شعر بینقاب، تهران، چاپ سوم، 2536 شاهنشاهی، ص 173.
21. ناصر تکمیل همایون، ویژهنامهی همایش بزرگداشت بهار، تهران، 1383، ص 40.
22. علی اکبر سیاسی، «بیانات رئیس دانشگاه [تهران]»، مجلهی دانشکدهی ادبیات تهران، تهران، 1330، ص 6.
23. محمدتقی بهار، دیوان اشعار، تهران: نگاه، چاپ دوم، 1381، ص 300.
24. همان، ص 47.
25. همان، ص 48.
26. محمدتقی هار، «زندگی خود نوشت بهار»، در: http://www.bahar.fr/zendaginama.htm
27. محمدتقی بهار، دیوان، توس، پیشین، ص 160.
28. محمدتقی بهار، تاریخ مختصر احزاب سیاسی ایران؛ انقراض قاجاریه، تهران: امیرکبیر، 1379، ص و (دیباچه).
29. همان، ص یب (دیباچه).
30. محمدتقی بهار، دیوان اشعار، توس، پیشین، ص 582.
31. ر.ک.، محمد گلبن، بهار و ادب فارسی، تهران: کتابهای جیبی، 1355؛ خانبابا مُشار، فهرست کتابهای چاپی فارسی، تهران: بنگاه ترجمه و نشر کتاب، 1352؛ ارجنامهی بهار، به کوشش: علی میر انصاری، تهران: میراث مکتوب، 1365.
32. محمدتقی بهار، دیوان اشعار، توس، پیشین، ص 712.
33. همان، صص 844-842.
34. همان، ص 700.
35. همان، ص 808.
36. همان، ص 713.
37. همان، ص 719.
38. همان، ص 396.
39. همان، ص 108.
40. محمدعلی اسلامی ندوشن، «فرخی یزدی»، در: دیوان فرخی یزدی، به کوشش: حسین مسرت، تهران: نشر قطره، چاپ اول، 1380، ص 19.
41. محمدتقی بهار، دیوان اشعار، توس، پیشین، ص 227.
42. همان، ص 284.
43. همان، ص 282، آواز خدا.
44. همان، ص 700.
45. همان، ص 227.
46. محمدعلی سپانلو، پیشین، ص 15.
47. محمدرضا شفیعی کدکنی، «به دنبال شعر بهار»، مجلهی آینده، شمارهی 10 و 11، 1362، ص 641.
48. ر.ک.، جلالالدین همایی، «تکمیل شرح حال بهار به قلم نگارنده»، در: ملکالشعراء بهار، زیرنویس شمارهی 12.
49. محمد گلبن، بهار و ادب فارسی، تهران: شرکت سهامی کتابهای جیبی، 1371، جلد 2، صص 281-279.
50. محمدتقی بهار، دیوان اشعار بهار، به کوشش: آقای محمد ملکزاده، تهران: چاپخانهی فردوسی، ج 1، 1335، ص 260.
51. مجلهی دانشکده، تهران: انتشارات معین، چاپ دوم، 1370، ص مسلسل 354.
52. محمدتقی بهار، دیوان، توس، ص 742.
53. حسن اکبری، «بررسی تفکر دینی و سکولاریسم در شعر و اندیشهی ملکالشعراء بهار»، در:
http://www.bahar.fr/baharMoaseran.htm
54. مسعود کمالی، جامعهی مدنی، دولت و نوسازی در ایران معاصر، کمال پولادی، تهران: مرکز بازشناسی اسلام و ایران (باز)، 1381، صص 62-61.
55. حسین بشیریه، جامعهشناسی نیروهای اجتماعی در زندگی سیاسی، تهران: نشر نی، 1374، ص 244.
56. محمدتقی بهار، دیوان، توس، پیشین، ص 719.
57. همان، ص 282.
58. همان، ص 273.
59. همان، ص 254.
60. همان، صص 600-599.
61. همان، ص 50.
62. همان، ص 60.
63. همان، ص 103.
64. همان، ص 392.
65. همان، ص 454.
66. همان، ص 663.
67. همان، ص 747.
68. همان، ص 1106.
69. برای سه قصیدهی عدل و داد، به شکرانهی توشیح قانون اساسی و عدل مظفر ر.ک.، همان، صص 38، 39، 47 و 52.
70. همان، ص 49.
71. همان، عدل مظفر، بیت 6 تا 8.
72. همان، صص 101-56.
73. همان، ص 747.
74. همان.
75. محمدعلی اسلامی ندوشن، «دهمین سال مرگ ملکالشعراء بهار»، پیشین، ص 149.
76. محمدتقی بهار، دیوان، توس، پیشین، صص 111-110.
77. همان، ص 166 (تصنیف مرغ سحر).
78. همان، ص 103.
79. همان، ص 339.
80. همان، ص 203.
81. http://www.khorasannews.com/newssource.
82. عبدالحسین زرینکوب، با کاروان حله، پیشین، صص 310-309.
83. محمدرضا شفیعی کدکنی، «پانزدهمین سالگرد مرگ بهار»، سخن، دورهی شانزدهم، شمارهی 4، اردیبهشت 1345.
84. محمدتقی بهار، دیوان، توس، پیشین، ص 166.
85. همان، ص 326 (قصیدهی بثالشکوی).
86. همان؛ محمدعلی سپانلو، پیشین، ص 17.
87. محمدتقی بهار، همان.
88. همان.
89. احمد شاملو، «یادی از استاد بهار»، مجلهی شیوه، شمارهی اول، اردیبهشت 1332، صص 68-66؛ به نقل از: بلند آفتاب خراسان، ص 164.
90. محمدتقی بهار، دیوان، توس، پیشین، ترکیببند آیینهی عبرت.
91. محمدعلی سپانلو، پیشین، ص 27.
92. محمدتقی بهار، دیوان، توس، پیشین، ص 286.
93. همان، ص 287.
94. همان، ترکیببند آیینهی عبرت.
95. همان، ص 775.
96. همان، ص 778.
97. همان.
98. همان.
99. همان، ص 200.
علیخانی، علی اکبر؛ (1390)، اندیشه سیاسی متفکران مسلمان (جلد سیزدهم)، تهران: پژوهشکده مطالعات فرهنگی و اجتماعی، چاپ اول.