نویسنده: رسول جعفریان
تقسیمات علوم در قرنهای هشتم و نهم قدری فلسفیتر و صوفیانهتر، اما كلیشهای و ساده بود. در این دوره، حكمت، یعنی محصول آنچه طی چند قرن شكل گرفته و البته از حیث استدلالی به همان روال سابق و از تطور و تحول تهی بود، بر افكار مسلط بود. این حكمت، تا اندازهای بلكه بیش از این، با تصوف درهم آمیخته شده بود. اینها ویژگی هایی است كه میتوان بر آنچه در كتاب نفائس الفنون به عنوان یك اثر چند دانشی از قرن هشتم آمده، مشاهده كرد.
نفائس الفنون فی عرایس العیون، از شمس الدین محمد بن محمود آملی (م753) اثری چند دانشی است كه به زبان فارسی نوشته شده و تاكنون دو چاپ سنگی و سربی از آن صورت گرفته است. چاپ سربی بالنسبه چاپ بدی نیست، اما دست كم شكیل و زیبا در نیامده و این اثر نیازمند یك بازبینی دقیقتر و انتقادیتر است.
هدف آملی از این كتاب، ارائه كلیات همه علوم از حكمی و غیرحكمی است و به همین دلیل در این سه مجلد [596+555+ 576 صص] خلاصهای از تمام علوم مطرح آمده است. طبعاً خلاصه و گزیدهگویی در این موارد رعایت شده است.
نویسنده پس از مقدمهای كوتاه كه تقدیم نامه كتاب است، سه فایده را آورده كه نخستین آن در باب شرف علم با استفاده آیاتی از قرآن و احادیث و كلماتی از تورات و انجیل و... بحث شده است. فایده دوم در تقسیمات علم؛ و فایده سوم در ابواب كتاب.
از این سه فایده، فاید دوم درباره تقسیمات علم، حاوی نكاتی است كه نوع نگاه این دانشمند را درباره ارزش و اعتبار علوم و جایگاه آنها نشان می دهد. با این حال باید توجه داشت كه این اثر به حیث آن كه اثری دایرةالمعارفی است، تصویری از وضعیت علوم زمان خویش را با نوع نگاهی كه به هریك از آنها وجود دارد، ضمن فصول مختلف نشان داده است. بنابراین این امكان وجود دارد كه بتوان از لابلای مباحثی كه درباره هریك از علوم بیان شده، برخی از دیدگاهها را به دست آورد. در این زمینه به خصوص در بخش تصوف، بحث مستوفایی درباره مفهوم علم در اندیشههای صوفیانه دارد كه آن را هم مرور خواهیم كرد.
تسلط فلسفه و حكمت را در نخستین تقسیم بندی او از علوم میتوان دریافت. علوم یا حكمی هستند یا غیرحكمی. علوم حكمی، تقسیم به حكمت علمی و نظری و حكمت عملی میشوند. چنان كه علوم غیرحكمی، شامل علوم دینی و غیردینی میشود. بدین ترتیب در ذهن این نویسنده، حكمت جایگاهی متفاوت از دین دارد.
تعریف حكمت چیست؟ معیاری كه وی برای علوم حكمی آورده این است كه «نسبت او با جمیع ازمنه و امم یكسان باشد» اگر این ویژگی را داشته باشد، می توان آن را حكمت دانست. تعریف خاص او از حكمت، «علم به حقائق اشیاء» است كه بیشتر در حكمت نظری مفهوم مییابد. حكمت عملی هم در این تعریف یعنی «قیام نمودن به كارها چنان كه باید به قدر استطاعت». در هر حال، هدف آن است «تا نفس به كمالی كه متوجه است بدان، برسد».
در اینجا آملی سعی میكند با عبارت دیگری تعریف خود را برای حكمت نظری و عملی شرح دهد:
[1] علمی تصور حقایق موجودات است و تصدیق به احكام و لواحق آن چنان كه فی نفس الامر باشد به قدرت قوت انسانی.
[2] و عملی ممارست حركات و مزاولت صناعات است از جهت اخراج آنچه در حیز قوه باشد به حد فعل، به شرط آن كه مؤدی بود از نقصان به كمال به حسب طاقت بشری.
حكمت نظری شامل دو بخش است. مابعدالطبیعه یا علم الهی كه شامل مفاهیمی است كه تعلق خاطری به ماده ندارند، اعم آن كه باری تعالی باشد یا عقول و نفوس و مفاهیمی چون وحدت و كثرت و امثالهم.
قسمت دوم طبیعیات، علمی است كه نوعی تعلق خاطر به ماده دارد. این بر دو قسم است. یكی آن كه مقارنت به ماده، شرط تعقل اوست، مانند نباتات و حیوان و امثالها، و نامش علم طبیعی و اسفل است، اما اگر چنین نباشد، یعنی مقارنت با ماده شرط فهم و تعقل او نباشد، مثل مفهوم زوج و فرد و مثلث و مربع و امثال اینها، نامش علم اوسط و ریاضی است.
در این تقسیم، منطق، یا از فروع علم الهی است یا آن كه نوعی علم آلی و ابزاری است.
حكمت عملی هم به صورت سنتی شامل اخلاق، تدبیر منزل و سیاست مدن میشود.
در اینجا، نوعی تقسیم دیگر هم برای حكمت عملی كه مربوط به رفتارهای آدمی است دارد و آن این كه اعمال بشر یا طبعی است یا وضعی. طبعی كه روشن است، اما وضعی، یا آن كه «سبب آن وضع اتفاق رأی جماعتی است، آن را آداب و رسوم خوانند» اما اگر «سبب اقتضاء رأی بزرگی بود مؤید من عندالله، آن را نوامیس الهی خوانند.»
این دومی، سه بخش است: اعمال فردی چون عبادات، اعمال منزل مانند مناكحات و معاملات، اعمال حوزه بلدان و اقالیم شامل سیاسات و حدود. اینها را فقه خوانند.
آملی دریافته است كه در بخش حكمت، به علوم دینی رسیده در حالی كه طبق تقسیم كلی او و شرطی كه گذاشت كه نسبتش با جمیع ازمنه و امم یكسان باشد، علوم دینی خارج از حكمت جای میگرفت. لذا بلافاصله یادآور میشود كه «چون این اقسام به تغییر ادوار و ازمان و تبدیل دول و اقران متبدل شوند، داخل حكمت نباشد، مگر تقسیم به وجهی دیگر كنند.»
اما علوم غیرحكمی، از نظر آملی، شامل علوم دینی و غیردینی میشود. علوم دینی نیز یا عقلی هستند یا نقلی، یا تركیبی از این دو. گویی در اینجا، بخشی از علوم دینی باید با عقل و حكمت پیوند بخورد.
از نظر آملی، علوم دینی یا با عقل قابل اثباتند كه نامش اصول دین است و یا با نقل كه نامش فروع دین است.
با این حال، این یادآوری مهم است كه در موارد تركیبی، اگر عقل تقدم بر نقل دارد، باید آن را عقلی خواند. سؤال این است: آیا عقلی در اینجا غیر از حكمی است؟
فروع دین شامل دو نوع علم است،
علوم مقصود شامل: علم كتاب، علم اخبار، علم اصول فقه، علم فقه فروع
علوم تبعی شامل سه بخش: آلات [علوم ادبی]، متممات و محسنات [مانند بقیه علوم شرعی و تصوف].
به رغم آن كه آملی این تقسیمبندی را در علوم ارائه داده است، اساس تقسیم بندی كتابش را كه علی القاعده میبایست برحسب همان تقسیم بندی نخست او باشد، به ظاهر تغییر داده است. وی كتاب نفائس را در دو بخش تنظیم كرده است: علوم اوائل و علوم اواخر كه البته اول علوم اواخر را آورده و در ثانی علوم اوائل را آورده است.
علوم اوائل، علومی است كه پیش از اسلام هم بوده است.
علوم اواخر، علومی است كه پس از اسلام پدید آمده است.
این كه این تقسیم بندی چه ارتباطی با تعریف اصلی او از علوم حكمی و غیرحكمی دارد، نكته قابل تأملی است. بسا فكر او این است كه علوم اوائل، علوم حكمی هستند كه نسبتشان با امكنه و ازمنه یكسان است، یا به عبارتی، قبل و بعد از اسلام ندارد، اما علوم اواخر، علومی هستند كه مربوط به پس از اسلام بوده و حداقل نوعی قید زمانی دارند. بدین ترتیب قید محدود بودن به زمان، از نظر وی به عنوان رتبت دانش، سبب شده است تا عنوان اشرفیت علم یا حكمت از آن سلب شود. گرچه ممكن است به لحاظ دینی، برخی از این علوم زمانی را بر آن ترجیح دهد.
مفهوم علم صوفیانه در نفائس
در ادبیات رایج اسلامی، علم به معنای دانایی بكار رفته است. اما این فقط یك گوشه كوچك از معنای علم است، و در این باره، دیدگاههای دیگری وجود دارد كه اغلب، به نظر ساده انگارانه است، اما عمیقاً بر بینشهای رایج درباره علم تسلط دارد. از آنجایی كه از پس از غزالی، تصوف در بخش مهمی از جهان اسلام فراگیر شد، بسیاری از مفاهیم، از جمله مفهوم علم، رنگ صوفیانه گرفت. در اینجا، جدای از تصویر كلی از مفهوم علم در تصوف كه متفاوت با نگرش حدیثی- نقلی و یا عقلی و حكمی بود، تحلیلهای ریز و جزئی درباره مفهوم علم و آگاهی آن چنان كه بیشتر با مسائل روانشناسی و تربیتی مربوط میشود، پدید آمد. به عبارت دیگر، تحلیلهای ذهنی و درونی از علم بر پایه مفهوم كمال مطلق و حركت به سمت آن، نیز مراقبت و هوشیاری در پرهیز از اشتباه و تعلق خاطر به دنیا و نیز مفهوم غفلت و اهمیت آن در طی این مسیر، بسیار بیشتر از قبل شد.آملی فصلی را از فن سیم كتابش به شرح مفهوم «علم فریضت» و «علم فضیلت» اختصاص داده است.
اولین پرسش این است كه بر پایه حدیث طلب العلم فریضة علی كل مسلم و مسلمه، علم موردنظر چیست؟ در اینجا پاسخهای مختلفی داده شده و برخلاف تصور رایج امروزه ما كه دانایی مطلق و تعلیم و تربیت عمومی از آن میفهمیم، در آن روزگار، غالباً بلكه كاملاً مقصود از این علم، چیزی جز علم دین نبود. نظر آملی بر چنین است: «علمی كه طلب آن بر كافه مكلفان فریضه است علم مبانی اسلام است.» وی این قول را سخن ابوطالب مكی (م386) و اكثر قدمای متصوفه میداند. طبیعی است كه متصوفه در تعریف علم، حتی اگر دانایی را مراد كنند، اما راه رسیدن به آن را نه تعلیم به معنای مصطلح آن بلكه سلوك اخلاقی و عبادی میكنند. معنای این روش آن است كه حتی اگر بندهای هزار سال هم تحصیل علم كن، مجهولی از آنچه باید، بر او مكشوف نخواهد شد.
اما تعاریف صوفیانه از علم: «بعضی گفتهاند كه آن علم [علم فریضه]، علم اخلاص است».
«و بعضی گفتهاند علم وقت است، یعنی دانستن آن كه در هر وقت اشتغال به چه چیز، اهم و اولی است از اقوال و افعال».
« و گروهی دیگر گفتهاند «علم دانستن آن كه در حال است»، یعنی دانستن حالی كه میان بنده و حق بود و ادبی كه بدان مخصوص باشد».
«و جمعی دیگر گفتند علم، خواطر است و تمیز میان آنچه منشأ احوال و اعمال خواطرند و صلاح و فساد اعمال متعلق به آن است»
نویسنده خود رأی نخست را میپسندد كه علم فریضه همان «علم مبانی اسلام است». [نفائس الفنون: 73/2].
در ادامه نوعی تقسیم در انواع علم صورت میگیرد كه آن هم به نوبه خود جالب است. در این تقسیم، از دانش به دو بخش علم دراست و علم وراثت تقسیم میشود. علمی كه عملزاست، علم دراست است و علمی كه محصول عمل است، علم وراثت است. به تعبیر مؤلف:
«علم دراست علمی است كه تا آن را نخوانند و ندانند عمل صورت نبندند»
«علم وراثت علمی است كه تا اول به موجب علم دراست عمل نكنند آن را ندانند و نیابند».
«بنابراین علم دراست، مقدمه عمل بود و علم وراثت نتیجه آن». در این نگاه عمل به معنای زهد و تقواست و آن است كه نتیجهاش شكل گرفتن «صور حقایق ایمان» و تجلی آن در روح آدمی است.
آنچه به عنوان «میراث علم ایمانی» شناخته میشود، میراثی علمی است كه از انبیاء به علما میرسد كه ورثه آنهایند. و این جز با زهد و تقوا یا همان عمل و مظاهر آن كه «توبه و زهد و توكل و صبر و شكر و رضا و محبت و...» است، بدست نمیآید. نتیجه آن كه «علوم اسلامی كه آن علوم دراستاند، مقدمه اعمالاند و علوم ایمانی كه آن علوم وراثتاند و علمای ربانی و متصوفه را نسبت معنوی از حضرت نبوت و ولایت به میراث رسیده، لباب و خلاصه آن» [74/2- 75]. در این نگاه، علم اولیه ما را به عمل سوق میدهد، پس از آن در اثر این عمل است كه علم ثانویهای تولید میشود كه مضمونی از همین روایت است كه مؤلف هم آورده است كه: كسی كه به آنچه میداند عمل كند، خداوند او را وارث علمی میكند كه نمیدانسته است. همین طور مضمون این روایت كه اگر كسی چهل روز خالص برای خدا باشد، خداوند چشمههای حكمت را از قلبش بر زبانش جاری میسازد. این همان نگرشی است كه اساس مفهوم دانش را در تصوف روی عمل و زهد مبتنی كرده و برای رسیدن به آن نقطه، علاوه بر عبادات یومیه، دستورالعملهای زاهدانه دیگر و دریافت مقامات بیشتر را تعریف كرده است.
اما علم در تصوف به اینجا خاتمه نمییابد، بلكه از زوایای مختلف مورد توجه است. یكی از این اصطلاحات «علم قیام» است، «علم ذكر دل است در وقت حركات جوارح و عزایم قلوب و همم مر قیام و شهود حق را بر خود تا آن حركت و عزیمت بر وفق مأمور به بود و برخلاف منهی.» نوعی دانش مراقبت از قیام به فریضه وقت است و پرهیز از گذشته و بی توجه به آینده.
مؤلف در تعریف علم قیام گوید: «علم قیام پیش متصوفه آن است كه بنده در جمیع حركات و سكنات ظاهره و باطنه، حق را بر خود مطلع بیند و در كل احوال و اقوال و افعال او را رقیب خود داند.» [76/2].
نوع دیگر علم صوفیانه، «علم حال» است كه به معنای نوعی آگاهی است برای مراقبت از «دوام ملاحظه دل» و وقوف بر «كلیت و كمیت» «آن حال كه بین بنده و خداوند هست.»
«علم خاطر» نوع دیگری از آگاهی است به گفته نویسنده «دانستن خواطر و تمیز و تفصیل آن از غوامض علوم است». مقصود از این نوع آگاهی یا به قول وی خاطر، آن چیزی است كه بر دل آدمی خطور میكند. آنچه خطور میكند، بر چند دسته است: خاطر حقانی «علمی است كه حق سبحانه از بطنان غیب بی واسطه در دل اهل قرب و حضور قذف كند.» خاطر ملكی «آن است كه بر خیرات و مبرات ترغیب كند.» خاطر نفسانی «آن كه بر تقاضای حظوظ عاجله و اظهار دعاوی باطل مقصور بود.» خاطر شیطانی «آن كه بر مكاره و مناهی دعوت كند.»
دایره مفهوم علم در تصوف، به این سادگی جمع و جور نمیشود، بلكه انواع و اقسام آگاهیهای دیگر هم هست. از جمله مؤلف به «علم ضرورت» اشاره میكند. این علم در اصطلاح متصوفه «عبارت است از ادراك حد مالابد نفس در حركات و سكنات و اقوال و افعال و معرفت زمان و حبس نفس در این مقام.» همانطور كه اكل و شرب برای نفس ضروری است، شهود حق سبحانه برای روح و قلب ضرورت است. وقوف بر این ضرورت، همین آگاهی ضروری است كه باید بدست آورد.» [80/2- 81].
«علم سعت» نوعی دیگر از آگاهی صوفیانه است كه وقتی «دیو طبیعت آدمی مسلمان گردد و به جای متابعت هوا، مطاوعت خدا در او پدید آید» اینجاست كه او را از مضیق ضرورت، به فضای سعت راه دهند، مقامی كه متصوفه آن را سعت خوانند. در اینجا نوعی هوشیاری و آگاهی لازم است؛ این كه مبادا پیش از رسیدن به آن مقام، تصور كند كه به آن نقطه رسیده و هزاران نفر در اینجا به خطا رفته و لغزیدهاند. به نظر وی «علم سعت علمی عامض است و مقام او مقام عزیز» [82/2].
«علم یقین» آگاهی دیگری است در تصوف كه عبارت است «از ظهور نور حقیقت در حالت كشف استار بشریت به شهادت و وجد و ذوق نه به دلالت عقل و نقل». این نور اگر از ورای حجاب باشد، نور ایمان و اگر از حجاب مكشوف گردد، نور یقین است. علم الیقین، عین الیقین و حق الیقین مراحل مختلف این علم هستند. «در علم الیقین معلوم و محقق و مبین شود و در عین الیقین مشاهد و معاین و در حق الیقین رسم دوئی از مشاهِد و مشاهَد و معایِن و معایَن برخیزد و ببیند دیده شود و دیده بیننده شود.» [83/2- 84].
این مسیر ادامه مییابد تا به «علم غیب و لدنی» می رسد، علم شهادت آن است كه معلوم در نزد عالم «كاین و حاضر» باشد، اما اگر معلوم نزد عالم حاضر نباشد، اما قبلاً بوده، یا بعداً كاین باشد یا خود كاین باشد، آن را علم غیب میخوانند. این هر دو میتوانند خفی باشند یا جلی، كه نوعی خفی آن این است كه مع الواسطه باشد، مانند معرفت حقائق اعیان موجودات. به نظر آملی، برخی از انواع علم غیب میتواند به تعلیم الهی نصیب انسان شود كه آن را «علم لدنی» خوانند. این میتواند به «وحی» یا «مناجات» یا «الهام» یا «فراست» یا «جذب» یا «ریاضت» باشد.
همه اینها نوعی علم است كه سبب میشود «نفس، محیط كمالات شود» به طوری كه با اقتدای به عقل و حكمت و با استفاده از رأی صایب و فكر ثاقب «از مكنونات اسرار و مخزونات آثار ادوار» اِخبار تواند كرد. اینجاست كه او به چیزی میرسد كه «از دلایل نجوم و احكام رمل» صورت میبندد. وی در توضیحات بعدی آورده است كه گرچه خداوند علم غیب را ویژه خدا میداند، اما «نه آن كه نشاید دیگری را به تعلیم او به واسطه یا بیواسطه حاصل شود». [86/2- 87].
«علم موازنه» از دیگر علوم صوفیانه است آن هم از غوامض آنها. وی در اینجا یادآور میشود كه اساساً «علوم تصوف» نشأت گرفته از ذوق و كشف است نه از درست و تعلم. اما علم موازنه، آگاهی به موازنه میان عالم صغیر و عالم كبیر است. در واقع عالم صغیر كه انسان است با عالم بالا، شباهتهای فراوانی دارد «عالم بأسره به مثابه انسان است، افلاك همچو بدن او» و باقی هم به همین ترتیب. عالم شهادت ظاهر بدن و عالم غیب، باطن انسان كه به بصریت دریابند. این یك نوع موازنه.
نوع دیگر موازنه، میان شریعت و حقیقت است و در ازای هریك از احكام ظاهر شریعت، باطنی وجود دارد كه توان همان نتایج را با رعایت قواعد، به دست آورد. نمونه آن حج است كه هم میتوان با هزینه پول به آن رسید و هم میتوان وقوف به مشاعر در باطن داشت. به هر روی دانستن این موازنه هم اهمیت زیادی دارد و همان علم موازنه مورد بحث است. وی این بحث را با تفصیل بیشتری آورده است. [87/2- 91].
منبع مقاله :
منبع مقاله :
جعفریان، رسول، (1393)، مقالاتی درباره مفهوم علم در تمدن اسلامی، تهران، نشر علم، چاپ اول.