مراسلات بین صدرالدین قونوی و خواجه نصیرالدین طوسی

انتشارات فرانز شتاینر (Franz Steiner) آلمان سال 1995 کتابی تحت عنوان «المراسلات بین صدرالدین قونوی و نصیرالدین طوسی» از مجموعه «کتابخانه اسلامی» خود با شماره 43 منتشر نمود.
پنجشنبه، 20 مهر 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: حجت اله مومنی
موارد بیشتر برای شما
مراسلات بین صدرالدین قونوی و خواجه نصیرالدین طوسی
 مراسلات بین صدرالدین قونوی و خواجه نصیرالدین طوسی


 

معرفی، نقد و بررسی از: دکتر بهمن پازوکی
انتشارات فرانز شتاینر (Franz Steiner) آلمان سال 1995 کتابی تحت عنوان «المراسلات بین صدرالدین قونوی و نصیرالدین طوسی» از مجموعه «کتابخانه اسلامی» خود با شماره 43 منتشر نمود.
این کتاب در واقع متن جرج و تعدیل یافته رساله دکترای خانم «گودرون شوبرت» (Gudrun Schubert) از دانشکده فلسفه و تاریخ دانشگاه بال (Basel) سوئیس است.
خانم شوبرت از شاگردان اسلام شناس سرشناس سوئیسی پرفسور «فریتزمایر» (Fritz Meier) است که در زمینه عرفان اسلامی دارای آثار متعددی می‌باشد که می‌توان از کتابهای وی درباره ابوسعید ابوالخیر، و یا بهاء ولد، و همچنین تصحیح و توضیح متن «فواتح الجمال و فواتح الجلال» اثر نجم‌الدین کبری نام برد.
طی پنج سال اقامت خود در ترکیه، یعنی از 1982 تا 1987، خانم شوبرت موفق به جمع‌آوری و تطبیق نسخ خطی این مراسلات در «کتابخانه‌های نسخ خطی» استانبول گردید که مبنای رساله دکترا، و سرانجام چاپ این کتاب قرار گرفت.
شاید بتوان گفت که اهمیت این مراسلات بیشتر از جهت آشنایی مستشرقان غربی با صدرالدین قونوی باشد. زیرا تا حدود بیست سال پیش، آنان هیچ اطلاع جامعی از آثار و اهمیت قونوی نداشتند. در واقع آشنایی با صدرالدین قونوی از طریق مطالعه آثار «ابن عربی» حاصل شد. خصوصاً که وی ناقل و مفسر آثار و شاگرد و ربیب (فرزند زوجه) «ابن عربی» بوده، و آثارش پایه و اساس تمام تفاسیر بعدی کتب و تألیفات «ابن عربی» می‌باشد.
قصد خانم شوبرت از انتشارات «مراسلات» دو مطلب است:
- ارائه متنی منقح و مرتبط از مراسلات به عنوان منبع مباحث کلامی و تاریخ دینی قرن هفتم هجری در آناتولی ترکیه:
- در بخش آلمانی کتاب گزارش مختصری از مطالب مطرح شده در مراسلات میان یک متکلم و سیاستمدار شیعی (متوفی به 672 ه ق / 1274 م) و یک نظریه‌پرداز عرفانی (متوفی به 673 ه ق / 1274 م) آمده است.
174 صفحه کتاب را متن مراسلات در بر می‌گیرد (از راست به چپ). در بخش لاتین کتاب خانم شوبرت ابتدا توضیحاتی در باب نسخ به کار گرفته شده و مقایسه شده ارائه می‌دهد که همراه با قید محل نگهداری نسخه و کیفیت آن می‌باشد. بعضی از نسخ صرفاً قسمت‌هایی از مراسلات را به ثبت رسانده‌اند که مقایسه را تا حدی مشکل نموده است. بخش بسیار کوچکی نیز اختصاص به مسأله اصالت نامه‌ها دارد که آیا مراسلات واقعاً بین قونوی و خواجه نصیرالدین طوسی وجود داشته است یا خیر! با توجه به این که «این تیمیه» (728 ه ق / 1328 م) در مجموعه فتاوی (1) خود اشاره به این مراسلات می‌کند و نیز علاوه بر این عبدالرحمن جامی (898 ه . ق / 1492 م) - 200 سال بعد از وفات نامه‌نگاران - در کتاب نفحات الانس (2) خود به مراسلات اشاره‌ای دارد، می‌توان نسبت به صحت انتساب مراسلات به دو شخصیت فوق مطمئن بود.
البته عده‌ای نیز در این که مخاطب نامه‌های «قونوی» خواجه نصیرالدین طوسی باشد شک کرده‌اند و معتقدند که چون قونوی در نامه‌های خود فقط از «نصیرالدین» نام برده، و نام «طوسی» صرفاً در نامه دوم عنوان شده است پس نباید لزوماً «نصیرالدین» همان خواجه «نصیرالدین طوسی» باشد.
علاوه بر آن قونوی درنامه‌های دیگر از «شیخ نصیرالدین» یاد می‌کند که با «طوسی» یکی نیست.
ایرادی که می‌توان به شکاکین گرفت این است که مثلاً «طوسی» در جوابی که به یکی از سئوالات قونوی می‌دهد از یک برهان ریاضی استفاده می‌کند که به همین شکل و مضمون در تفسیرش به «اشارات» ابن‌سینا آمده است. در هر حال به گفته خانم شوبرت جای هیچگونه شک و شبهه نسبت به اصالت مراسلات وجود ندارد. (3)
در قسمت دوم از بخش لاتین کتاب خانم شوبرت گزارش مفصلی از مضامین اجویه و اسئله رد و بدل شده بین قونوی و خواجه نصیرالدین ارائه می‌دهد که خود 39 صفحه از کتاب را در برمی‌گیرد.
بخش‌های آخر شامل کتابشناسی و فهرست اعلام و سیاهه عربی - آلمانی مکمل دو بخش عربی و لاتین می‌شود.
اما مراسلات را می‌توان به بخش‌های زیر تقسیم نمود:
1- نامه فارسی قونوی به طوسی
2- الرساله المفصحه (قسمتی از متن این رساله مطابق است با تفسیر قرآن قونوی «اعجازالبیان فی تاویل ام القرآن»
3- اسئله قونوی از طوسی
4- نامه فارسی طوسی به قونوی همراه با نقد کتاب «رشح البال» قونوی
5- اجویه طوسی به قونوی (عربی)
6- نامه قونوی به طوسی با یک تعلیقه عربی در دفاع از کتاب «رشح البال»
7- رساله «الهادیه» قونوی
$ مضامین مراسلات
صدرالدین قونوی نامه خود را، بعد از دعا و ادای احترام، چنین افتتاح می‌کند که از آنجائی که «طلب مواصلت و تأسیس قواعد مودت با اهل فضل پیوسته سنتی معهود و مالوف» بوده است، و از آنجائی که قونوی تاکنون قادر به ملاقات خواجه نصیرالدین نبوده است، لاجرم برای «فتح باب مواصلت» از طریق مکاتبت که وی آن را «احداللقائین» می‌نامد، اقدام می‌کند.
همراه نامه قونوی رساله‌ای نیز به نام «الرساله المفصحه» ارسال می‌دارد که حاصل «نتایج افکار و مزید وضوح» تحقیقات اهل استبصار می‌باشد. این مباحث به صورت مفاوضت با بعضی از اکابر فضلا و دوستان در بحث در آورده و برای آگاهی از صحت و فساد آن برهان واضح از جانب شیخ طوسی اعلام می‌گردد. خواجه نصیرالدین طوسی نیز به نوبه خود به خاطر افتتاح باب مودت تشکر فراوان می‌کند و تمایل خود به آشنایی با قونوی را آشکار می‌سازد. وی در ضمن اشاره به رساله دیگری از قونوی به نام «رشح البال» می‌کند که گویا بدون اطلاع وی به دست خواجه نصیرالدین رسیده است. موضوعات و مسائلی که قونوی بآنها می‌پردازد، همه کمابیش در دوران قبل از وی نیز مطرح بوده‌اند. ابن سینا و خصوصاً «تعلیقات» وی، رسائل اخوان الصفا، افلاطون وبلیناس از مهمترین منابعی هستند که به آنها اشاره می‌شود.
پرسشهای قونوی، چنانچه خود اذعان می‌کند، همگی از دوران جوانی وی را مشغول ساخته‌اند، و تاکنون برای آنها پاسخ مناسبی پیدا نکرده است. آنچه وی از طوسی انتظار دارد این است که وی براهینی اقامه کند تا بر اساس آن جمع بین طمانینه ربانی و عیانی از یکسو، و دلایل عقلیه و برهانی از سوی دیگر بتوان نمود.
اما عمده مسائل قونوی در این نامه نگاری دوچیز است:
1- پرسش ازمعرفت حق تعالی
2- این که انسان به اعتبار عقل و از طریق نظر و فکر و قوا و آلات مزاجیه طبیعی خود قادر به ادراک چه چیز است؟
از دید قونوی معقولات و محسوسات دو نوع است:

قسم اول:

مدرکات و محسوساتی که از طریق قوا و آلات صلبیه و یا با عقل و نظر و فکر قابل ادراک است. مثل علم به وجود حق؛ و ارواح مجرد؛ و معانی بسیطه.

قسم دوم:

آنهایی است که نه با عقل و نه با حواس و قوای مزاجیه به ادراک می‌آیند. مثل ذات حق سبحانه و تعالی؛ و حقایق اسماء و صفات؛ و کیفیت اضافه صفات و اسماء به ذات حق.
بخش وسیعی از رساله فوق‌الذکر اختصاص به بحث درباره مدرکات از قسم دوم دارد. فکر انسانی - به اعتبار این که قوه‌ای جزئیه از قوای روح انسانی است - طبق قاعده «ان الشیء لایدرک بما یغایره فی الحقیقه» (یعنی مدرک صرفاً توسط آنچه که با آن در حقیقت مغایرت نداشته باشد به ادراک می‌رسد) قادر به ادراک جزئیات است. ادراک حقایق اشیاء مستلزم کمک الهی به صورت مستقیم یا توسط ارواح می‌باشد. وقوف به حقایق اشیاء در قدرت انسان نیست. وی فقط قادر به درک خواص اشیاء و لوازم و عوارض آنها است.
با عنایت به مطالب فوق، قونوی صفحات زیادی از رساله را اختصاص به بحث درباره روش «اهل فکر و محققون» می‌دهد. منظور وی از «محققون» کسانی هستند که اعتقاد به کشف و ذوق در ادراک امر دارند.
سایر مسائل مطروحه عبارتند از رد ادله و احکام نظری، مشکلات رد یابی، خطاهای استدلال، تنوع استدلالهای نظری، اختلاف نظر بین اهل عقل نظری و قوانین فکر نظری.
با توجه به این که اصحاب نظر در بسیاری از امور شک نکرده و اعتقاد غیر استدلالی به آن دارند قونوی آنها را در زمره اصحاب و اهل ذوق می‌آورد. اهل تحقیق (محققون) نیز به نظر قونوی اعتقاد به علم غیر مکتسب دارند که موهبت الهی است و تنها از طریق کشف محقق و اخبار الهی، و نه استدلال مکتسب - می‌توان به آن دست یافت. تحصیل علم محقق به کمک ادله و قوانین نظری غیرممکن است.
قونوی خود اما برای عقل و فهم قوای محدود اما خاص خود را قبول دارد که با تحصیل معرفت می‌توان نائل شد.
برای تحصیل معرفت صحیح دو راه وجود دارد:
- طریق برهان نظری و استدلال
- طریق کشف و عیان مستقیم که این آخری موکول به تصفیه باطن و التجا به حق است.
نسبت بصر انسان به مبصرات، مثل نسبت بصیرت به معقولات معنوی و معلومات عینی می‌ماند. همان‌گونه که چشم انسان قادر به دیدن اشیاء دور و یا بسیار نزدیک نیست، چشم بصیرت نیز فقط می‌تواند حقایق متوسطه را درک کند و نه آنچه حقیر و یا عالی - مانند حقایق اسماء و صفات، و یا ذات حق جل جلاله - باشد.
در مجموع می‌توان گفت که این رساله سیستماتیک نیست، و مطالب به صورت پراکنده و گاه به صورت اشاره بیان شده است.
با توجه به مطالب عنوان شده در رساله «المفصحه» برای قونوی سئوالاتی مطرح می‌شود که به صورت خلاصه بدین شرحند:
1- وجود حقیقت خداوند، 2- ماهیات 3- وجود عام و مشترک 4- وحدت و کثرت 5- نفس 6- جسم، قوای آسمانی و اشیاء مرکب 7- ملایم و لذایذ روحانی صرف 8- فیض 9- سلسله علت و معلول 10- متناهی و نامتناهی 11- ذات 12- ماده
به پنج سئوال اول قونوی مفصلاً می‌پردازد و به سئوالات دیگر بعضاً به دو یا سه خط اکتفا می‌کند. چنانچه پیداست سئوالات فوق ادامه و تکرار آنچه همواره در کلام و فلسفه اسلامی مطرح گردیده است می‌باشد.
برای آشنایی خوانندگان با نحوه سئوال و جواب به چند نمونه از آنها در ذیل پرداخته می‌شود.
قونوی - آیا وجود واجب الوجود امری زائد بر ماهیت آن و یا این که عین ماهیتش است، حتی اگر واجب الوجود حقیقتی ورای وجود نداشته باشد؟
جواب طوسی - وجود و ماهیت واجب‌الوجود عین هم هستند. (4)
برای اثبات این مدعا طوسی می‌گوید که اگر واجب الوجود یک ماهیت و یک وجود می‌داشت پس می‌بایست که مبداء کل موجودات ثنویت داشته باشد و هر کدام خود به تنهایی مبداء واحدی می‌داشتند، و آنچه که محتاج مبداء است نمی‌تواند خود مبداء کل باشد.
قونوی در رساله «هادیه» به این استدلال چنین پاسخ می‌دهد:
- آن موقعی الزامی است که ما قائل به حقیقی بودن دوگانگی وجود و ماهیت باشیم و نه اعتباری بودن آن. در اینجا مساله نحوه اصلاق صفت به موصوف مطرح می‌گردد. در ادامه وی می‌گوید که مفهوم وجود یک مفهوم واحد است که یا می‌باید به طور عرضی به ماهیات اطلاق گردد و یا نه به صورت عرضی، و با این که هیچ کدام از این دو صورت و هروجودی باید چنین باشد.
طوسی در جواب می‌گوید:
- الفاظی که به مفهوم واحدی برای کثیری از اشیاء به کار گرفته می‌شود به دو قسم است: یا الفاظ متواطئه هستند که مثل مفهوم انسان بر عمرو و زید به طور یکسان اطلاق می‌شود، و یا الفاظی که بر کثرات غیر یکسان اطلاق می‌گردند مثل سفید که بر برف، خرطوم... اطلاق می‌شود، ولی نه به طور یکسان، بلکه در بعضی اقدم و در بعضی اشد و در بعضی اکثر. وجود از نوع الفاظ و مفاهیم قسم دوم است یعنی وی به تشکیک مفهوم وجود قائل است. زیرا که وجود در واجب الوجود ذاتی است و اضافه بر ماهیتش نیست، در حالی که در ممکنات عرض واقع شده، اضافه بر ماهیتش است [بحث اشتراک لفظی در وجود]. تقسیم‌بندی قونوی که وجود را به عرضی یا غیرعرضی و یا هیچ‌کدام از این دو را غیرقابل قبول می‌دارند.
سئوال دیگر قونوی این است که آیا ماهیات، ممکنه مجعول هستند یا ممکنه غیر مجعول. جعل در اینجا مقابل «خلق» است [در الهیات مسیحی نیز این طبقه بندی به صورت (factus est) و (creatus est) وجود دارد]، و آیا ماهیات امور وجودیه به اعتبار هستی‌شان سهمی از وجود دارند؟
در پاسخ پرسش اول طوسی می‌گوید که ماهیات مجعول نیستند، و منظورش این است که جعل جاعل نمی‌تواند تحصیل حاصل کند. یعنی آنچه حاصل شده است را جعل نماید. به طور نمونه سیاهی از طریق جعل جاعل سیاهی نشده است، زیرا اگر سیاهی را مقدمتاً فرض کنیم که جعل جاعل بر آن وارد شود، بنابراین غیرممکن است که جاعل چیزی را بتواند تغییر دهد، اما اگر بپرسیم که جاعل می‌تواند بلاواسطه موجودی را که سیاه است ابداع کند؟ جواب مثبت است. به این معنا، جاعل تمام ماهیات و موجودات مجعوله خدا است. در واقع طوسی جعل و ابداع را به یک معنی می‌گیرد.
اما درباره سئوال دوم طوسی معتقد است که ماهیات من حیث هی ماهیة از امور وجودیه نیستند. اما سهمی از وجود دارند. زیرا وقتی انسان ماهیات را به تصور می‌آورد، انها نوعی وجود عقلی پیدا می‌کنند و وقتی ماهیات را در اعیان فرض کنیم وجود عینی پیدا می‌کنند. وجود عینی ماهیات از موجد آنها است و وجود عقلی از کسی است که آنها را به عقل می‌آورد.
یکی از مسائل مطروحه توسط قونوی - که از امهات مسائل کلامی به شمار می‌رود - بحث عقول کثیره و کیفیت صدور آنها از مصدر واحد - که همان عقل اول است - می‌باشد. پرسش این است که چگونه می‌توان علت صدور کثرت از وحدت را با توجه به حکم «الواحد لایصدرعنه الا الواحد» توضیح داد. طوسی در جواب اعتراف می‌کند که این بحث بسیار پیچیده و سخت است به طوری که بسیاری از عقلاء در حل آن با شکست روبرو گردیده‌اند. اما مراد از این که گفته می‌شود از واحد به جز واحد صادر نمی‌شود این است که به اعتبار واحد فقط واحد صادر می‌شود. اما این امکان وجود دارد که از واحد باعتبارات مختلفه اشیا کثیره صدور یابند. مثلاً واحد (1) به اعتبار دو (2) نصف (1/2) و به اعتبار سه (3) ثلث (1/3) است. استدلالات طوسی همان است که در کتاب «تفسیر اشارات و تنبیهات» وی آمده است.
وی- با استناد به قول فلاسفه - برای عقل اول چهار اعتبار قائل می‌شود:
اعتبار وجودی که از خداوند دارد؛ اعتبار ماهوی که از ذات خود دارد؛ اعتبار علم به اول که آن را از طریق نظریه اول کسب نموده است؛ اعتبار علمی به ذات خود که آن را از طریق نظر به نفس خویش به دست آورده است.
صورت و ماده فلک، عقل و نفس فلک نیز با توجه به این اعتبارات صادر شده‌اند. از دیگر مسائل مطروحه، پرسش در باب حقیقت نفس انسانی و چگونگی اثبات آن است.
در اینجا طوسی می‌گوید که حقیقت نفس انسانی در این است که هر انسانی وقتی می‌گوید «من» ضرورتاً باید بدان (یعنی به نفس) اشاره کند، و علم به ثبوت آن فطری است و احتیاج به برهان ندارد. اما دلیل تجرید نفس نیز این است که چون نفس به کلیات و معقولات تعلق دارد، و از امور جسمانی بری است بنابراین انقسام‌پذیر نیست؛ و چون جوهر نفس بسیط است و به علل دائم الوجود تعلق دارد، فنا در آن راه ندارد. خواجه نصیر مانند ارسطو و مشائیان قائل به حدوث نفس است و دلیلی بر قدمت آن نمی‌بیند. انسلاخ نفس از ارتباط با بدن واجب است، اما - برخلاف نظر قونوی - این انسلاخ (بیرون آمدن) نه به اراده نفس - همان‌گونه که ارتباط نفس با بدن نیز بدون اراده نفس به انجام می‌رسد - انجام می‌گردد. بلکه فساد مزاج (مرگ) نفس است که باعث بیرون آمدن آن از ارتباط با بدن می‌گردد.
در جواب قونوی می‌گوید که وی اشخاصی از اهل الله را می‌شناسد که قادر به انسلاخ بودند به طوری که هرگاه اراده و قصد مرگ می‌کردند بلافاصله می‌مردند. در ادامه همین بحث قونوی می‌پرسد که آیا تجرید کامل و قطع ارتباط بین نفس و بدن قبل از مرگ نیز ممکن است؟ و یا لزوماً بعد از مرگ اتفاق می‌افتد.
طوسی معتقد است که قبل از مرگ قطع ارتباط ممکن نیست. ولی اهل کمال به سبب اقبال به آخرت و اعراض از دنیا قادر به دستیابی به کمال هستند، برایشان مرگ سعادت عظمی و حضراست.
سئوال دیگر قونوی این است که نفس چگونه هیکل را تدبیر (هدایت) می‌کند! آیا نفس قادر به هدایت هیاکل و صور متعدده در آن واحد است؟ یا این که فقط بعضی از نفوس به لحاظ کمالی که در این نشاه دنیا کسب کرده‌اند قادر هستند - از طریق علوم و اعمال خاص - از مرتبه جزئیه به کلیه ترقی کنند. همان‌گونه که عقل فعال علیرغم تجردش هدایت عالم کون و فساد با مجموعه صورتش را بر عهده دارد؟
قونوی خود اشخاص زیادی را می‌شناسد که چنان ترقی نموده‌اند که نفوسشان از جزئی به کلی رسیده و چنان به بالا صعود کرده‌اند که با عقل اول که فراتر از عقل فعال است وحدت پیدا کرده‌اند و حتی از تمام عقول نیز فراتر رفته و با حق وصلت نموده‌اند.
جواب طوسی این است که هیاکل را با قوای فاقد شعور مثل قوه غاذیه، نامیه و مولده و همچنین با قوای ذی شعور مثل ادراکات حسیه و بعضا نیز بدون به کارگیری آلات بلکه ذاتی و به تحریک ارادی جذب و دفع مثل قوه شهویه و یا غضبیه به حرکت و تدبیر می‌آورد. اما اگر غیر از این بدن نفس قادر به هدایت و تدبیر هیاکل دیگر در آن واحد بود می‌بایست که به این امر شعور داشته باشد که بعضی نفوس قادر هستند که بر آنها آثار تحریکی و غیرتحریکی وارد آورند مثل سحر و چشم زدن. تأثیر نفوس قوی مثل تأثیر دعا و یا کرامات اولیاء و معجزات انبیاء است.
اما طوسی مخالف عقیده قونوی به ترقی نفوس از مرتبه جزئیه به کلیه است. اگر نفوس کامله چنان ارتقائی یابند که حتی به مشاهده مبداء اول نائل می‌شوند، این در همان ذات جزئیه‌اشان حاصل می‌شود و لزومی به تغییر و تغییر در اصول عام جسمانیه و روحانیه نیست.
قونوی به نوبه خود مخالف این رای است و معتقد است که خواجه نصیر منظور قونوی را از اتحاد بد فهمیده است. اتحاد «تصییرالذاتین ذاتا واحده» نیست، آن چنان که طوسی عقیده دارد. یعنی در اثر اتحاد، فاعل و مفعول ذات واحدی نمی‌شوند. منظور قونوی این نیست که نفوس جزئیه با نفوس کلیه متحد شوند بلکه نفوس از جزئیت خود ترقی می‌کنند و نسخ اوصاف تقییدیه عارض برخوردار کرده و به کلیت اصلی و اولیه خود عودت می‌کنند. در حالت و مقام جزئیت نفس قادر به مشاهده مبداء اول نیست و باید که مجدداً کلی گردد.
چنانچه گفته شد در کنار این اساله و اجوبه - که گزارش مختصری از آن در بالا آمد - قونوی رساله «هادیه» را تنظیم می‌کند و ارسال می‌دارد.
در نامه سوم وی به طوسی از اجویه و براهین وی که حل بسیاری از مسائل کمک کرده است تشکر می‌کند. ولی واقعاً معلوم نیست که وی از جواب‌ها راضی شده باشد. از همین رو رساله «هادیه» را تنظیم می‌کند تا عقاید محققون را برای وی واضح‌تر بیان کند، و در ضمن خطاها و اشتباهائی را که بین اهل تحقیق و مذاهب ارباب اعتقاد از متکلمان به سبب «لفظی چند که بر سبیل اشتراک استعمال می‌کنند» از میان بردارد.
اما رساله هادیه دو فصل دارد.
در فصل اول که «فصلی کلی» نامیده شده و بیشتر از دو سوم از مطالب رساله را در بر می‌گیرد، قونوی به توضیح بعضی مفاهیم مهم مطرح شده در اسئله و اجوبه از دید «محققون» می‌پردازد.
فصل دوم موضع‌گیری قونوی در برابر بعضی پاسخ‌های طوسی است.
آنچه که در این متون جلب توجه می‌کند سیاق کلام و نحوه استدلال و استفاده قونوی از مفاهیم فلسفی است. وی برخلاف عرفای متقدم با به کار‌گیری زبان و مفاهیم فلسفی فصد رد و نفی فلسفه را ندارد. بلکه با استفاده از این ابزار قصد تحکیم و قوام بخشیدن به مبانی عرفانی خود را دارد.
قبل از «ابن عربی» دو عارف مشهور نیز از این روش استفاده کرده‌اند: یکی عین‌القضاه همدانی، و دیگری شهاب‌الدین یحیی بن حبش بن امیرک سهروردی.
شاید بتوان گفت که یکی از دلایل نشر و گسترش عقاید و نظریات «این عربی» استاد قونوی - همین به کارگیری مفاهیم فلسفه ابن‌سینا و کلام بوده است.

پی‌نوشت‌ها:

1. نگاه کنید به «مجموعه فتاوی» ابن‌تیمیه که توسط عبدالرحمن محمد بن قاسم به سال 1982 در رباط (مراکش) تجدید چاپ شده است.
2. جامی عبدالرحمن - نفحات الانس من حضرات القدس - تهران 1337- ص555.
3. در اینجا لازم به تذکر است که محمد مدرسی در نامه اول مراسلات را بر اساس دو نسخه خطی ایرانی در مقاله خود «سرگذشت و عقاید فلسفی خواجه نصیرالدین طوسی» در مجموعه «یادبود هفتصدمین سال خواجه نصیرالدین طوسی» باهتمام محمدتقی دانش‌پژوه تهران 1335. ص 236-229 به چاپ رساند.
مجله «ارمغان» شماره 5 سال 1924 نیز نامه اول و یک سوم از نامه دوم را نیز منتشر ساخته است که به عنوان ضمیمه رساله «اوصاف الاشراف» طوسی در سال 1304 به چاپ رسیده است.
4. قونوی در قول اول از رساله «توجه اتم» فرموده است:
«شک نیست که هستی ما از ما نیست. بلکه چیزی هست که پرتوی از او بر ما تافته و ظلمت عدم ما به نور وجود تبدیل یافته. چون پرتوی از آفتاب که بر زمین تابد و تاریکی وی به روشنی تبدیل یابد.» متن رساله / صفحه 143 نشریه حاضر.

منبع مقاله :
آزمایش، سیدمصطفی، (1378)، عرفان ایران (مجموعه مقالات 1-4)، تهران: انتشارات حقیقت، چاپ اول.
 


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
موارد بیشتر برای شما