نقش اسلام در تحولات جهاني از جاهليت عربي تا جاهليت غربي
اشاره:
اين مقاله برآن است تا تاثير اسلام بر تحولات جهاني را از آغاز بعثت حضرت محمد صلي الله عليه و آله تا پايان حكومت مسلمين بر اروپا بررسي نمايد؛ خواننده را از قدرت عظيم و جريان ساز اسلام در اعصار گوناگون آگاه كند و حركت و بيداري او را براي نيل به آخرين تحول جهاني، با فراهم آوردن زمينههاي ظهور منجي جهانيان برانگيزد.
ظهور اسلام؛ اكسير اسلام، جاهليت را دگرگون ميكند
«جاهليت» كه نخستين بار به وسيله قرآن و درباره زندگي مردم قبل از بعثت به كار رفته است، بيانگر يكي از تاريك ترين دوران زندگي بشر است. حضرت علي عليه السلام در خطبهاي درباره حالات و ويژگيهاي دوران جاهليت ميفرمايد: «ملتها در خوابي عميق فرو رفته بودند؛ فتنه و فساد در مجراي به راه انداختن هرج و مرج، جهان را فرا گرفته بود؛ كارهاي خلاف، ميان مردم منتشر شده و امور زندگي از هم گسيخته بود. آتش جنگها زبانه ميكشيد، دنيا بينور و پر از نيرنگ گشته بود؛ برگهاي درخت زندگي به زردي گراييده، از ثمره زندگي خبري نبود؛ آب حيات انساني به زمين فرو رفته و نشانههاي هدايت به كهنگي گراييده بود؛ پرچمهاي هلاكت و بدبختي آشكار شده بود؛ دنيا با چهره زشت و كريه به اهلش مينگريست وخشم آلود با طالبانش روبه رو ميشد. ميوه دنياي آن روز، فتنه و غذايش مردار بود؛ در درون، وحشت و اضطراب و در بيرون شمشير حكومت ميكرد».(1) كارل آرمسترانگ در اين باره ميگويد:«اعراب، محكوم به توحش و بربريت ابدي بودند. قبايل درگير جنگ و نزاع دائمي بودند و اين امر، يك كاسه كردن منابع اندك و تبديل شدن به ملتي واحد را براي آنها غير ممكن ميساخت... آنها نميتوانستند سرنوشت خود را به دست گيرند و تمدن خاص خود را بنا كنند. در عوض، آنها در معرض استعمار از سوي قدرتهاي بزرگ بودند...».(2)
در چنين عصري بود كه اسلام متولد شد و با سرعتي حيرت انگيز كيمياگرانه شب تاريك بشريت را روشن كرد و اعراب جاهلي را به مجاهداني شب زنده دار كه كمر همتشان را به كسب رضايت پروردگار يگانه بسته بودند و در راستاي ساختن جامعهاي توحيدي جهاد ميكردند، مبدل ساخت. مورخين و محققين همواره با شگفتي و تحسين به اين دوره از تاريخ نگريستهاند و بسياري از آنها بعثت رسول گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم را بزرگترين واقعه تاريخي زندگي بشر ميدانند. آرمسترانگ مينويسد: «محمد صلي الله عليه و آله و سلم نبوغي استثنايي داشت: هنگامي كه او در سال 632 ميلادي وفات نمود، تقريبا موفق شده بود همه قبايل عربستان را به صورت جامعه يا امت واحد تازهاي درآورد... او ذخيرههاي نيرويي را رها ساخت كه آنان طي يكصد سال امپراطوري عظيم خود را تأسيس نمودند كه از سلسله جبال هيماليا تا پيرنه امتداد داشت و تمدن كم نظيري را بنيان نهاد».(3)
اسلام، جوامع را به اوج ميرساند
«بساطت و سادگي و وضوح اصول عقايد اسلامي، به علاوه، رفتار با خلايق به عدل و احسان، سبب عمدهاي گرديد كه تمام روي زمين را تسخير نمايد و همين بساطت و وضوح و حسن رفتار بوده كه به وسيله آن، اقوامي مثل مصريان كه از زمان امپراطوران قسطنطنيه پيرو مذهب مسيح بودند، به مجرد دعوت به دين محمدي، ديانت مسيح را ترك گفته قبول اسلام نمودند؛ حال آن كه از هيچ قوم مسلماني اعم از غالب يا مغلوب ديده نشده كه به واسطه دين مسيح، اسلام را ترك گفته باشد... اثر تمدني و سياسي اسلام واقعاً شگفت آور است... در جريان يك قرن از ظهور پيغمبر اسلام، دامنه اين ديانت از درياي سند تا اندلس وسعت پيدا نمود و در تمام اين ممالك كه بيرق اسلام در اهتزاز بود، ترقياتي كه از هر حيث پيدا شد، در حقيقت حيرت انگيز بوده است و علت عمده آن اين است كه عقايد اسلام كاملا با قواعد و اصول طبيعي موافق است و از خواص اين عقايد آن است كه اخلاق عمومي را تصفيه كرده، عدل و احسان و تساهل مذهبي در آنها ايجاد ميكند.»(5)
همان گونه كه اشاره شد، تحولات ايجاد شده توسط اسلام بسيار حيرت انگيز و پر نفوذ بود، اگر چه پس از گذشت چند قرن، سرزمينهاي فتح شده به دست اقوام و ملل خود بازگشت، اما آثار تمدن اسلامي همچنان پايدار ماند و هيچ فاتحي نتوانست آنها را متزلزل يا واژگون كند، بلكه تمامي ملتهايي كه مذهب اسلام و زبان قرآن را برگزيدند و حرفه و صنعت اسلامي را آموختند، در هيچ شرايطي حاضر به از دست دادن آن نشدند. مذهب مصريان و فراعنه كه در مقابل تمدنهاي پيشين ايران، روم و يونان به شدت مقاومت كرده بود، چنان در تمدن و تفكر اسلامي هضم شد كه نه تنها به يك تمدن اسلامي مبدل گرديد، بلكه بخش مؤثري از جهان اسلام شد.
مورخان اروپايي مينويسند: «دين اسلام چون به هندوستان راه يافت بر همه مذاهب فايق آمد و جاي آنها را گرفت و هم اكنون نيز دين برگزيده بشري است. نفوذ اسلام در چين چنان بود كه امروز نيز ركن عظيم اجتماع چين، مانند دستگاههاي بهداري و بهداشتي و هر آنچه با پاكيزگي و سلامت مردم ارتباط دارد، اكثراً در دست مسلمانان است.»(6)
ويل دورانت مينويسد: «پزشكان مسلمان، پانصد سال تمام پرچمدار طب جهان بودند. معماري اروپايي، تجديد رونق سفالكاري هنري در ايتاليا و فرانسه، آهنگري و شيشهگري و نيز طلاسازي ايتاليا و زرهبافي و اسلحه سازي اسپانيا، همه از صنعتگران مسلمان الهام گرفتند.»(7)
بيترديد بايد زمينه اين همه آثار گسترده فكري وعلمي وكثرت دانشمندان و مخترعان مسلمان را در مباني و اصول دين اسلام جستجو كرد. در بينش اسلامي معيار مطلوب بودن يك علم، مفيد بودن آن است و معيار مفيد بودن علم، اين است كه انسان را به سوي خداوند سوق دهد وموجب رضاي او شود. هر علمي كه داراي اين خاصيت باشد ممدوح و كسب آن عبادت است و از اين جهت فرقي بين علوم خاص ديني و علوم طبيعي نيست. وسعت گسترده علم مورد نظر اسلام را ميتوان از احاديثي مثل «علم را فرا بگيريد، حتي اگر در چين باشد»(8) و «علم گمشده مومن است.پس آن را جذب كنيد، گرچه در نزد مشركان باشد»(9) دريافت. همچنين علم بايد مصداق كلام حضرت علي عليه السلام باشد كه فرمودند :«ثمره دانش عبادت است».(10) اين توصيه ها برداشتي است كه علماي بزرگ مسلمان قرون اول هجري بر مبناي آنها عامل بزرگترين تحولات فكري، عملي و فرهنگي جهان شدند. به همين جهت علوم ملل ديگر را ترجمه و در آنها تفحص كردند وبرآنها افزودند. به نقل از بريفالت، نويسنده غربي آمده است: «يونانيان تنظيم كردند، تعميم دادند ونظريه پردازي كردند، اما راههاي جسورانه پژوهش، جمع آوري دانش مثبت، روشهاي دقيق علم، مشاهده مفصل وطولاني و كاوش تجربي براي خوي يوناني بيگانه بود. چيزي كه ما علم ميناميم در اروپا نشأت گرفت و آن هم نتيجه روحيه جديد كاوش، روشهاي جديد تحقيق، روش تجربي، مشاهده، اندازهگيري و توسعه رياضيات به شكلي ناشناخته براي يونانيان بود. آن روحيه و آن روشها به وسيله اعراب به اروپاييان معرفي شد. علم جديد، مهمترين سهم تمدن اسلامي است.»(11)
مسلمانان براي شش قرن، رهبري علمي جهان را در دست داشتند؛ 350 سال رهبري مطلق و 250 سال رهبري مشترك با مسيحيان. جرج سارتن، استاد و نويسنده كتاب «تاريخ علم»، نيمه قرن دوم تا آخر قرن پنجم هجري قمري را دوره رهبري بلامنازع مسلمانان ميداند و به شرح زير براي هر 50 سال از اين دوره يك نفر را مشخص ميكند و آن را نيم قرن را به نام او مينامد:
1-عصر جابربن حيان (شاگرد حضرت امام جعفر صادق عليه السلام،750-800 ميلادي).
2- عصر خوارزمي (800-850 ميلادي). سارتن، خوارزمي را يكي از بزرگترين رياضي دانان مسلمان و بزرگترين رياضي دان عصر خود ميداند.
3- عصر رازي (850-900ميلادي). سارتن، رازي را بزرگترين طبيب باليني اسلامي در قرون وسطي و پيشتاز استادان شيمي عصر رنسانس ميداند.
4- عصر مسعودي (900-950 ميلادي). سارتن، مسعودي را بزرگترين جغرافيادان و جامع العلوم ميداند و علت انتخاب او را كنجكاوي و جامعيت وي ذكر ميكند.
5- عصر الوفا ( 950-1000 ميلادي). ابوالوفا بوزجاني، از بزرگترين رياضي دانان مسلمان بود كه در توسعه مثلثات سهمي چشمگير داشت.
6- عصر بيروني ( 1000-1050 ميلادي). سارتن، بيروني را بزرگترين دانشمند مسلمان و يكي از بزرگترين دانشمندان همه اعصار ميداند. او ابن سينا را نيز چنين توصيف ميكند، اما اين دوران را به نام دوران بيروني نام مينهد؛ زيرا بيروني را معرف بهتري از اين عصر ميداند.
7- عصر خيام ( 1050-1100 ميلادي). سارتن، خيام را از بزرگترين رياضي دانان قرون وسطي ميخواند. از نظر وي، براي 250 سال بعد نيز افتخار داشتن مردان طراز اول علم، نظير نصر الدين طوسي، ابن رشد و ابن نفيس، همچنان نصيب مسلمانان است، ولي در اين دوران مسيحيان نيز وارد ميدان شده و افرادي مانند راجر بيكن را پرورش دادهاند.(12)
در دوران شكوفايي تمدن اسلامي، همه علوم متداول عصر رونق داشت و جوامع اسلامي نه تنها در علوم و فلسفه، بلكه در هنر و فن آوري نيز پيشرو عصر خود بودند. بر شمردن اسامي كامل دانشمندان اسلامي در رشتههاي مختلف علمي كه صاحب آثار، تحقيقات و اختراعات علمي مهمي بودهاند و از شهرت جهاني برخوردارند از حوصله اين نوشتار خارج است و تنها ذكر نام آنان و آثارشان بيش از يك مجلد را ميطلبد. تنها به جهت نماياندن اندكي و فقط اندكي از درخششي كه تمدن اسلامي براي جهانيان به ارمغان آورد، به چند مثال اكتفا ميشود:
در سال 1000 ميلادي يكي از كتابفروشيهاي بغداد فهرستي را منتشر كرد كه شامل تمام كتابهايي بود كه تا آن زمان به زبان عربي منتشر شده بود. اين فهرست كه عناوين مختلف علوم نظير نجوم، رياضيات، فيزيك، شيمي و طب را در بر داشت، خود، ده جلد بود.
صدها كتابدار در دو كتابخانه «خليفه» در قاهره كه مجموعاً شامل دو ميليون و دويست هزار جلد كتاب ميشد، مشغول كار بودند؛ اين در حالي بود كه گربرت فون اورياك، آخرين پاپ سال آخر هزاره اول ميلادي ميگفت: «اين را همه ميدانند كه در رم كسي پيدا نميشود تا معلوماتش كفايت كند كه ارزش پيشخدمتي آنجا را داشته باشد.» در همان سال است كه «ابوالقاسم»، كتاب مربوط به جراحي خود را تدوين ميكند كه صدها سال، مرجع اصلي طالبين اين علم باقي ميماند؛ در همين سال نيز بيروني، گردش زمين به دور خورشيد را شرح ميدهد و «حسن الهيثم»، قوانين چشم و بينايي را كشف كرده و با دوربين عكاسي جعبهاي به آزمايش ميپردازد و همچنين عدسيها و آيينههاي كروي، استوانهاي و هم كانون را آزمايش ميكند.(13)
همزمان با اين پيشرفتهاي عظيم تمدن اسلامي، چنين در نظر كليسا متداول بود كه دنبال تحقيقات علمي و شناخت طبيعت رفتن و از عجايب جهان مطلع شدن، چيزي جز هدر دادن و سوء استفاده از قواي عقل نبود.(14) معلم كليسايي به نام لاكتانتيوس ميگويد: «چون تاكنون كسي به حقيقت دست نيافته و چه بسيار زحمت و وقت كه در جستجوي آن هدر رفته است، پس پيداست در آنجا كه علم و تحقيقات علمي جستجو ميكند، معرفت دست نخواهد داد.» يكي از پدارن روحاني كليسا، كتابخانه موزايونس را تعطيل و دانشمندان را تار و مار كرد. در زمان يكي از قيصرهاي بيزانس، اين كتابخانه به كليسا تبديل شد و كتابهايش را در بخاري به مصرف گرم كردن رساندند و فلاسفه را به جرم سحر و جادو تعقيب كردند. آخرين مدرسه فلسفه آتن در 529 ميلادي بسته ميشود و در 600 ميلادي، كتابخانه پالاتيني آتش ميگيرد و خواندن آثار مكاتب، به خصوص تحصيل در رياضي ممنوع ميشود.(15)
مباني اسلامي؛ عوامل تحول علمي، فرهنگي جهان
1- تشويق قرآن و سنت به فراگيري علوم: در آيه 9 سوره زمر آمده است:«بگو آيا آنهايي كه ميدانند با آنهايي كه نميدانند، برابرند؟» پيامبر گرامي اسلام صلي الله عليه و آله و سلم نيز ميفرمايند: «هر كس در پي دنيا است بايد دنبال علم برود و هر كس در پي آخرت است [نيز] بايد دنبال علم برود و هر كس دنبال هر دو است، بايد دنبال علم برود.»(16) آن حضرت همچنين فرمودهاند: «هلاك امت من در ترك علم است.»(17)
2- تشويق قرآن به كاوش طبيعت؛ قرآن، مكرر مردم را به تدبير و تفكر در احوال كائنات دعوت ميكند و از برخورد سطحي با آيات الهي بر حذر ميدارد. در آيه 101 از سوره مباركه يوسف ميخوانيم: «بگو بنگريد كه چه چيزهايي در آسمان و زمين وجود دارد.»
3- تشويق به كسب علم از هر منبع ذي علم از حضرت علي عليه السلام نقل شده است كه فرمودند: «علم، گمشده مومن است. پس آن را جذب كنيد، حتي اگر از دست مشركان باشد.»(18)
4- تشويق دانشمندان و فراهم كردن امكانات براي تحقيق و آموزش كه شامل بزرگداشت علما، كمك مالي به دانشمندان و دانشجويان، ايجاد مدارس، فراواني كتابخانهها، تخصيص موقوفات براي ترويج علم و... ميشد.
5- احساس جهان وطني در علماي مسلمان: ابن خلدون در اين باره ميگويد: «مسافرت كردن براي دانش اندوزي و ديدار دانشمندان برجسته براي دانش پژوهان، برنامهاي ضروري و لازم است.»(19)
6- حاكميت روح تحمل آراي مخالف: بالندگي تمدن اسلامي چنان بود كه دانشمندان و علما با مذاهب و عقايد مختلف و گاهي بسيار متضاد با هم، به آساني در كنار هم به تدريس و تحصيل ميپرداختند.
7- تعهد به پيروي از برهان: در آيه 36 از سوره مباركه اسرا ميخوانيم: «از پي آنچه كه نميداني چيست، نرو!» بر اساس همين مباني بود كه ابن سينا گفت: « كسي كه بدون دليل تصديق كند، از فطرت انساني به دور افتاده است»(20) و شيخ اشراق، شهاب الدين سهروردي در كتاب التلويحات نوشت: «و از من و غير من تقليد نكنيد كه معيار، برهان است».(21)
8- حقيقت جويي دانش پژوهان.
9- جامعيت علم اسلامي و وحدت علوم در اسلام؛ چرا كه متفكران مسلمان منشأ همه علوم را خداوند ميدانستند.لذا به يك وحدت ارگانيك بين آنها قائل بودند. آنان بين علوم خاص ديني و علوم طبيعت جدايي نميديدند و هدف هر دو را يكي ميدانستند.
10- سختكوشي دانشمندان مسلمان در كسب معرفت كه در اين زمينه حكايات بسياري در تاريخ نقل شده است.(22)
ورود اسلام به دنياي غرب؛ اروپا متمدن ميشود
ويل دورانت درباره جلوههاي گوناگون نفوذ تمدن اسلامي در اروپا ميگويد:
11- تمدن اسلامي از راه بازرگاني و جنگهاي صليبي و ترجمه صدها كتاب عربي به لاتين و مسافرتهاي دانشوراني از قبيل گربرت و مايكل اسكات و دلاردباشي و... به اندلس اسلامي و نيز از طرف جوانان مسيحي كه پدرانشان آنها را براي كسب علم و آداب و تمدن به كشورهاي اسلامي ميفرستادند، به اروپا راه يافت. دنياي اسلام در جهان مسيحي نفوذهاي گوناگون داشت. اروپا از ديار اسلام، غذاها، شربتها، دارو، درمان، اسلحه و نشانهاي خانوادگي، سليقه و ذوق هنري، ابزار و رسوم صنعت و تجارت، قوانين و رسوم دريانوردي را فرا گرفت و غالباً لغات آن را از مسلمانان اقتباس كرد. مسلمانان،علوم مختلف را پس از فرا گرفتن و پروراندن و متعالي ساختن، به اروپا انتقال دادند و زمينه رشد علم و دانش را در مغرب زمين فراهم نمودند.(23)
اين نفوذ فرهنگي و علمي اسلام در اروپا در پي ارتباطهايي كه بين جهان اسلام و دنياي مسيحيت به وقوع پيوست، آغاز و به تدريج بر وسعت آن افزوده شد. روابط مزبور به طور عمده سه نوع بوده است؛ نخستين اينها عبارت بود از تماسهايي كه در زمان صليبيان (در خلال جنگهاي صليبي) بين مسلمانان و غربيها به وجود آمد؛ نوع دوم اين تماسها آنهايي بود كه در سيسيل واقع شد وتماسهاي بعدي، آنهايي بود كه درشبه جزيره ايبري (اندلس، اسپانياي كنوني) بين مسلمانان و غربيها برقرار شد. همين تماسهاي اخير كه به دنبال فتح اسپانيا و سيسيل به دست مسلمانان واقع شد، بيشترين نتايج را در پي داشت.(24)
در پرتو تسلط مسلمانان و ايجاد شرايط مساعد براي گسترش تمدن، در طول سالهاي متمادي، فرهنگ منحصر به فردي در منطقه سيسيل مستقر شده بود كه در آن، همزمان از سه زبان جهاني و علمي موجود در آن عصر استفاده ميشد؛ اين سه زبان عبارت بودند از: لاتين، يوناني و زبان عربي.(25) از همين منظر، جريان بسيار فعال ترجمه آثار از زباني به زبان ديگر شروع شد كه بر اثر آن، بسياري از آثاردانشمندان اسلامي در رشتههاي مختلف به وسيله مترجمان سيسيلي از عربي به لاتين برگردانده شد.
انتقال علوم اسلامي به جهان مسيحيت در شبه جزيره ايبري عميقتر و شديدتر و به نسبت ديگر نقاط، طولانيتر بود. در اين نقطه بود كه تحول قطعي كه تجديد حيات علوم اروپايي ميبايست به آن پيوند بخورد، تحقق يافت. روحيه گذشت وتعامل حكام مسلمان با مردم ساير مذاهب، به ويژه با دانشمندان مسيحي و يهودي موجب رو آوردن دانش اندوزان مختلف به اين كشور شد. آنگاه نفوذ عناصر علوم اسلامي از طريق آثار انبوه مترجمان به جهان مسيحيت مغرب زمين موجب باروري علوم جديد نو رسته شد. دانشمندان مسلمان و مورخان اروپايي بر اين موضوع اتفاق نظر دارند كه درخشش تمدن اسلامي در اسپانيا باعث بيداري ملل مغرب زمين و اروپاي مسيحي و مبدأ تحول و انقلاب علمي و صنعتي كنوني آن شد.
بر اساس نوشتههاي گوستاولوبن درباره تحولات صورت گرفته با ورود تمدن اسلامي به اندلس(اسپانيا): «عمران و آبادي اندلس در عصر ويزيگوت، محدود و تمدن آنان نظير تمدن قوم وحشي بود... مسلمانان در طول صد سال، اراضي باير را تماماً مزروع و آباد كردند و ابنيه و عمارات عاليه بنا نهادند و روابط تجاري با اقوام ديگربرقرار كردند و بعد به اشاعه علوم و فنون همت گماشتند؛ كتب يوناني و لاتين را ترجمه كردند و آموزشگاهها و دانشكدههايي تاسيس نمودند كه تا مدتي مورد استفاده اروپاييان بود.»(26)
اروپا پيش از تحول
افول تمدن غربي
بر خلاف مسلمانان كه در دوران تسلط خويش بر اسپانيا، رفتاري انساني با مسيحيان و اقوام مغلوبه داشتند، مسيحيان چنان به قتل مسلمانان پرداختند كه از آن به دردناكترين واقعه تاريخ يادكردهاند. گوستاولوبن فرانسوي مينويسد:
بعد از يك چنين قتل عامي، تاكنون هيچ يك از بيرحمترين و وحشيترين كشورگيران عالم، دامن خود را به چنين لكه قتل عامي آلوده نكردهاند. براي اندلس جاي بسي تأسف است، سه ميليون نفوسي كه در حقيقت، روح ترقيات علمي و صنعتي مملكت بودند، از كشور خارج شدند و محكمه مذهبي از يك طرف آنها را محكوم به نفي بلد نمود، ازطرف ديگر مسيحياني كه در طريق تربيت و تمدن، سري بلند كرده بودند، همه را نيست و نابود كرد؛ چنان كه سفاكي و خونخواري وقتي كه خاتمه يافت، نتايج آن نمودار گرديد. همان اندلسي كه در يك دوره به اوج ارتقا و اعتلا رسيده بود، دفعتاً به آخرين درجه مذلت و خواري سقوط نمود و شيرازه امور زراعت و حرَف، تجارت، علم و ادب و... به كلي از هم متلاشي گرديد؛ چنان كه از آن زمان تا كنون چندين سده گذشته، با وجود كوشش زياد، هنوز اندلس نتوانسته سر بلند كند.(28)
لوبن در ادامه ميافزايد: «براي تاثير يك قوم فاتح در قوم مفتوح يا تسلط يك قوم غالب در قوم مغلوب، شاهدي در دنيا بهتر از اندلس يافت نميشود. اندلس قبل از اسلام فاقد تمدن بوده، ولي در دوره اسلام به اعلي درجه ترقي رسيد وبعد از رفتن آن هم دوباره رو به تنزل شديد گذاشت.»(29)
جالب اين است كه با وجود اعترافاتي ازاين دست در تاريخ كه همگي توسط خود غربيها صورت گرفته است، آنچه امروز در عالم غرب از ورود تحول آفرين و روح بخش اسلام به جامعه غير متمدن آن روز اروپا به فرزندان غربي آموخته ميشود اين است: «بر روي بالهاي اسب خم شده، با چهرهاي سياه و وحشي و شمشيري در دست به جولان در آمده، قبايل عرب به سرزمينهايي كه ساكنانش آن را از ترس رها كردهاند، اين چنين هجوم ميآورند. اين زمين رنج ديده در زير سم طبال اسبها گرده خم ميكند. مزارع پايمال گرديده و خانهها با خاك يكسان شدهاند. آنجا كه اين ارواح كويري ناميمون گذر كنند ديگر گياهي نخواهد روييد».(30)
پي نوشت :
1. حضرت علي عليه السلام، نهج البلاغه، ترجمه علي دشتي، دفتر نشر الهادي، قم 1379،خطبه 89، ص 151.
2. كارل آرمسترانگ، تاريخ خداباوري؛ 30 سال جستجو يهوديت، مسيحيت و اسلام، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، تهران 1385، ص 221-220.
3. همان، ص 221.
5. حشمت ا... قنبري همداني، سيري در تاريخ صدر اسلام، اميركبير، تهران 81، ص 18-17.
6. ويل دورانت، تاريخ تمدن، جلد چهارم، شركت انتشارات علمي فرهنگي،تهران 82، ص 322.
7. محمد باقر مجلسي، بحارالانوار، ج 1(بيروت: داراحياء التراث العربي، 1403 ه.ق)، ص 180.
8. ابي عمر يوسف بن عبدالبر القرطبي، جامع بيان العلم و فضله، ج 1(بيروت، موسسه الكتب الثقافه، 1415 ه.ق)، ص 122.
9. عبدالواحد الآوي التميمي، غررالحكم و دررالحكم، تصحييح سيد مهدي دجئي، دارالكتاب اسلامي، قم، 1410 ه.ق، ص 326.
10. مهدي گلشني، از علم سكولار تا علم ديني، پژوهشگاه علوم انساني و مطالعات فرهنگي، تهران 1380، ص 94-93.
11. همان، ص 95.
12. زيگريد هونكه، فرهنگ اسلام در اروپا، ترجمه مرتضي رهباني، دفتر نشر فرهنگ اسلاميف تهران 1373، ص 352-351.
13. همان، ص 362.
14. جهانبخش ثواقب، نگرشي تاريخي بر رويارويي غرب با اسلام، مركز انتشارات دفتر تبليغات اسلامي حوزه علميه قم، 1379، ص 185.
15. باقر شريف القرشي، انظام التربوي في الاسلام، دارالتعاريف المطبوعات، بيروت، 1399 ه.ق، ص 118.
16. همان، ص 185.
17. ابي عمر يوسف بن عبدالبر القرطبي، پيشين، ص 122.
18. احمد شبلي، تاريخ آموزش در اسلام، ترجمه محمد حسين ساكت، دفتر نشر فرهنگ اسلامي، تهران 1361، ص288.
19. صدرالدين شيرازي، الحكمه المتعاليه في الاسفار الاربعه العقليه، ج 1، دار احياء التراث العربي، بيروت، ص 364.
20. شهاب الدين يحيي سهروردي، مجموعه مصنفات شيخ اشراق، ج 1، موسسه مطالعات و تحقيقات فرهنگي، تهران، 1372، ص 121.
21. مهدي گلشني، پيشين، 119-93.
22. ويل دورانت، تاريخ تمدن، ج 4، ترجمه ابوالقاسم پاينده، تهران 1382، ص 1239-1233.
23. آلدو ميدلي، علوم اسلامي ونقش آن در تحول علمي جهان، ترجمه محمد رضا شجاع رضوي و اسدا...علوي، ص477.
24. همان، ص 493.
25. گوستاولوبون، پيشين، ص 341.
26. زيگريد هونكه، پيشين، ص 643.
27. گوستاولوبون، پيشين، ص 340-339.
28. همان، ص 340.
29. زيگريد هونكه، پيشين، ص 647.