تنبّه یافتن به نور علم و عقل

نور علم

مقصود از فقر ذاتی عالم را دریافتیم. وقتی من، خود را به عنوان عالم درنظر می‌گیرم، می‌یابم که در عالم شدنِ خود، نقشی ندارم. علم از خودم نیست، امّا در عین حال خود را عالم می‌یابم. بی درنگ این سؤال مطرح می‌شود:...
چهارشنبه، 26 مهر 1396
تخمین زمان مطالعه:
پدیدآورنده: علی اکبر مظاهری
موارد بیشتر برای شما
نور علم
 نور علم

نویسنده: دکتر سید محمد بنی هاشمی

 
 

1- تحقق عالم شدن به سبب نور علم

مقصود از فقر ذاتی عالم را دریافتیم. وقتی من، خود را به عنوان عالم درنظر می‌گیرم، می‌یابم که در عالم شدنِ خود، نقشی ندارم. علم از خودم نیست، امّا در عین حال خود را عالم می‌یابم. بی درنگ این سؤال مطرح می‌شود: پس دخالت چه عاملی سبب می‌شود که منِ ذاتاً فقیر (و در اینجا منِ ذاتاً جاهل) عالم شوم؟ زیرا که اگر من باشم و خودم، به تنهایی عالم نمی‌شوم. بنابراین باید چیزی غیر من در کار باشد تا من به واسطه آن عالم شوم. از این واقعیّت، به «نور علم» تعبیر می‌کنیم. در آینده خواهیم دید که چرا آن را «نور» نامیده‌ایم.

2 - عالم شدن ماهیّت از طریق مالکیّت (واجدیّت) نور علم

ما، در حین عالم شدن نسبت به یک معلوم، ماهیّت خود را- که ذاتاً فاقد علم است- می‌یابیم. امّا در عین حال تصدیق می‌کنیم که به چیزی غیر از خود و به برکت آن، عالم شده‌ایم. و چون عالم شدن چیزی جز کشف شدنِ معلوم برای «من» نیست، این غیر را نور می‌نامیم. تلقّی ما از «نور»، حقیقت کاشف از معلومات است. بهترین تعبیر، آن است که گفته شود: ما در پرتو نور علم، عالم می‌شویم.
با مثالی حسّی مطلب واضح‌تر می‌شود: ما اشیای دیدنی در پرتو نور حسّی می‌بینیم. مثلاً اگر اینک این کتاب را می‌بینیم، می‌یابیم که نه من بیننده از خود نوری دارم، نه کتاب. بلکه نوری مغایر با ذات بیننده و شیء دیدنی در کار است که در پرتو آن نور، کتاب را می‌بینیم. اگر این نور نمی‌بود، من و کتاب موجود بودیم، امّا بینایی تحقّق نمی‌یافت. در حین دیدن- نه قبل یا بعد از آن- باید نوری در کار باشد تا بینایی صورت پذیرد. این صرفاً مثالی است برای تقریبِ این حقیقت که فهم و ادراک (و به طور کلّی عالم شدن) به وساطتِ نوری مغایر با ماهیّت عالم و ماهیّت معلوم تحقّق می‌یابد.

3- نور نامیدن علم

چرا واسطه‌ی دخیل در تحقق علم (عالم شدن) را نور می‌نامیم؟ علّت آن با دقّت در معنای نور آشکار می‌شود. در تعریف نور گفته‌اند: نور چیزی است که به خودش آشکار است و غیر خود را نیز آشکار می‌کند (الظّاهرُ بذاته و المُظهِرُ لغیره). این ویژگی درباره‌ی نور علم نیز برقرار است. نور علم، معلومات را آشکار می‌کند؛ یعنی اگر معلومی برای من کشف می‌شود، انکشاف آن در پرتو این نور است. بعلاوه، این نور به خودی خود آشکار است. همچنانکه در مثال حسّیِ بینایی- که برای تقریب به ذهن بیان شد- چنین است. یعنی در دیدن‌های ما، باید واسطه‌ای در کار باشد که به خودی خود آشکار باشد، ولی خود واسطه برای آشکار شدن به واسطه‌ی دیگری نیازمند نیست.

4- ظلمت ذاتی عالم و معلوم

منِ ذاتاً فقیر، از خود روشنی ندارم و به خودی خود، چیزی برایم مکشوف ‌نمی‌شود. همچنین آنچه معلومِ من می‌شود، از خود روشنی ندارد و مثل من، نادار است. بنابراین هم عالم و هم معلوم، ذاتاً ظلمانی هستند. (ظلمانی الذّات، تعبیری معادلِ «ذاتاً نادار» است.)

5- پیدایش روشنایی در مجموعه‌ی ظلمانی الذّات‌ها

گفتیم که ماهیّت ما، ظلمانی الذّات است. از سویی، علم یعنی کشف و روشن شدن معلوم برای عالم، به گونه‌ای که بدون وساطتِ چیزی غیر از ذات ظلمانیِ عالم و معلوم، تحقّق علم امکان ندارد. در دنیایی که همه چیز ظلمانی الذّات است، علم- که انکشاف و روشن شدن است- پدید نمی‌آید. امّا به بداهت، روشن شدن اموری را برای خود می‌یابیم. دیگران هم وجدانیّاتی مانند ما دارند. بنابراین هر عاقلی ناگزیر است بالعقل وجود نوری را قائل شود و نام آن را نور علم نهد. پس با توجّهی وجدانی، وجود چنین نوری اثبات می‌شود. (1)
نکته‌ای بس مهم باید در این جا مورد توجّه قرار گیرد: تمثیل نور علم به نور حسّی که دیدنی‌ها را قابل دیدن می‌کند، تنها از این جهت مُقرّب است که ماهیّت ظلمانی الذّاتِ انسان در پرتو نور علم و با وساطت آن، نسبت به خود و اشیاء دیگر، علم می‌یابد؛ مجهولات در پرتو آن نور برای ماهیّت ما مکشوف و از آن پس معلوم می‌گردند. به عبارت دیگر، وجه مقرّب، این است که هر دو نور، «ظهور ذاتی» دارند و غیر را ظاهر می‌سازند.
ولی این مثال، وجه مبعّدی نیز دارد: در پرتو نور حسّی می‌بینیم، در حالی که خود را فاقد آن نور می‌یابیم. امّا نسبت میان ما و نور علم، «واجدیّت و مالکیّت» است. به بیان دیگر: وقتی خود را واجد کمال علم (به معنای اسمیِ آن) معرّفی می‌کنیم، منظور ما، واجدیّت همین نور است. چنانکه خواهیم دید نور علم اضافه‌ی بیانیّه است؛ چون مراد از نور، همان علم می‌باشد. مالکیّت و بهره مندی از این نور، مالکیّتی حقیقی است و ما خود را واجد علم می‌یابیم، در عین اینکه با آن یگانه نیستم. (2)
از این پس، از لفظ علم، همان نور علم اراده می‌کنیم و در سطور بعد، به توضیح معنای دقیق و ظریف «مالکیّت نور علم» می‌پردازیم.

6- مالکیّت و واجدیّت نور علم

بر این نکته باید تأکید کرد که نور علم، چیزی غیر از ماست. و حتّی وقتی که واجد کمال علم می‌شویم، بازهم آن نور، عین ماهیّت یا جزء مقوّم ذات ما نمی‌شود؛ بلکه ما، به واسطه‌ی نور علم، عالِم می‌شویم. آنچه کمالِ ما محسوب می‌شود، عالم شدن به سبب این نور است، نه احاطه و تسلّط بر آن. این نکته در مورد نور حسّی نیز صادق است. وقتی شیئی را می‌بینیم، نور به چنگ ما نمی‌آید.
بنابراین به سه نکته درباره‌ی نور علم باید توجّه داشت: اوّل اینکه این نور، عین «من» نیست. دوم آنکه جزئی از «من» یا جزئی از معلوم «من» هم نیست. سوم اینکه من براین نور احاطه نمی‌یابم و رابطه‌ام با این نور، در حدِّ بهره مندی از آن است.
از این بهره مندی به «مالکیّت نور علم» تعبیر می‌کنیم، ولی مالکیّتی که هماره در سایه‌ی نکات یاد شده قرار دارد.
وقتی انسان خود را عالِم (به معنای اسمی) می‌یابد، این صفت عالم بودن را حقیقتاً به خود نسبت می‌دهد. دیگر کمالات انسان نیز- مانند توانا بودن، زنده بودن و...- این چنین هستند. همان گونه که یادآور شدیم، هیچ کدام از این کمالات- یعنی قدرت، حیات و... - ذاتیِ انسان نیستند، بلکه همگی «بالغیر» بر انسان حمل می‌شوند. (ذاتی نبودن و بالغیر بودن مساوق یکدیگرند.) امّا در عین حال، این حمل، مجازی نیست. حتّی گفتیم که «موجودیّت» من نیز، به داشتنِ کمالِ وجود بازمی‌گردد و در عین اینکه خود را حقیقتاً موجود می‌نامیم، توجّه داریم که «من» غیر از «وجود من» است و این وجود از ذات من سرچشمه نمی‌گیرد. برای این که بگوییم این کمالات را بالغیر واجد شده‌ایم، رساترین تعبیر، «تملیک» کمالات از جانب غیر به ماست، که در دیدگاه توحیدی، آن غیر، خداست و نتیجه‌ی این تملیک، همان مالکیّت مورد بحث ماست. البتّه تعبیر «تملیک»، برگرفته از مکتب نورانی اهل البیت (علیه السلام) است. به عنوان نمونه، امام امیرالمؤمنین (علیه السلام) در تفسیر ذکر شریف «لا حول و لا قوّة إلاّ بالله» چنین فرموده‌اند:
«إنّا لا نَملِکُ مَعَ اللهِ شَیئاً وَ لا نَملِكُ إلاّ ما مَلَّکَنا. فَمَتی مَلَّكَنا ما هُوَ أَملَكُ بِهِ مِنّا، کَلَّفَنا. وَ مَتی أَخَذَهُ‌ مِنّا، وَضَعَ تَکلیفَهُ عَنّا.» (3)
«ما در عرض خدا مالک چیزی نیستیم و جز آنچه را به ما تملیک کرده مالک نیستیم. پس هرگاه چیزی را به ما تملیک کند که از ما نسبت به آن مالک‌تر است، ما را مکلّف می‌نماید و هرگاه آن را از ما بگیرد تکلیفش را از ما برداشته است.»
از این سخن نورانی درباره‌ی همه مالکیّت‌های ما به طور کلی برمی‌آید که:
ما فقط مالک چیزهایی هستیم که خداوند به ملک ما درآورده است و مالکیّت ما در عرض مالکیّت خداوند نیست. از سوی دیگر، هرآنچه را که به ملک ما در می‌آورد، از ملک خودش خارج نمی‌شود؛ یعنی «مالکیّت » ما نسبیت به کمالات، در سایه‌ی املکیّت اوست. او هر لحظه بخواهد، می‌تواند آن ملک را از ما بازپس گیرد. بنابراین در این تملیک، مملّک خداست که ما انسانها و سایر مخلوقات را مالک می‌گرداند. و ملک ما، همان کمالاتی است که واجد می‌شویم. در عین حال، املکیّت خداوند نسبت به دارایی‌های مخلوقات برقرار است. دانا شدن انسان یعنی مالکیّت علم و توانا گشتن یعنی مالکیّت قدرت.
تعبیر دیگری که برای مالکیّت نور علم به کار می‌بریم، «واجدیّت» آن است. فعل «وَجَدَ» با مصدر «وجدان» معانی مختلفی دارد، از جمله رسیدن و یافتن که در بخش اوّل، وجدان را به معنای ادراک به کار بردیم. امّا فعل«وَجَدَ» با مصدر «جِدَة» یا «وجد» (به فتح و ضمّ و کسر واو) یعنی بی نیاز شدن و توانگری. (4) در مجمع البحرین نیز آمده است: «وَجَدَ بَعدَ فَقرٍ: إِستَغنی» (5) بنابراین می‌توانیم بگوییم انسان ذاتاً فقیر، با مالک شدن و واجد گشتن نور علم، بالغیر بی نیاز می‌شود. پس منظور از «واجد» می‌تواند اسم فاعل از «وَجَدَ» به معنای اخیر باشد.
نکته مهم اینکه وجود، علم، قدرت و حیات، مخلوقاتی از سنخ انسان نیستند که مظلم الذّات باشند. بلکه این مخلوقات، نوری الذّات هستند که به ماهیّات ظلمانی الذّات اعطا می‌شوند. نوری الذّات بودن هرکدام از این انوار گوناگون، توضیحی جداگانه دارد. اکنون که سخن از علم است، می‌کوشیم نوری الذّات بودنِ علم را با تنبیهات وجدانی توضیح دهیم. در این مسیر، از دلالت‌های احادیث معصومان (علیهم السلام)- با توجّه به شأن تنبیهی کلام ایشان- بهره می‌گیریم.

7- غنائی بالغیر

گفتیم که اختیار این نور به دست ما نیست. یعنی ماهیّت ظالمانی الذّات «من»، حتّی به هنگام عالم شدن، همان ماهیّت ذاتاً فقیر است که وقتی واجد این نور می‌شود، خود را عالم می‌یابد. پس هر عالمی می‌یابد که این نور علم که او را بی نیاز کرده است، از خارج ذاتش سرچشمه می‌گیرد؛ یعنی می‌یابد که بالغیر غنی شده است و هر لحظه ممکن است این دارایی از او گرفته شود.

8 - ظلمانی نبودن نور علم

عالم و معلوم، ذاتاً ظلمانی‌اند. امّا آنچه کمالِ علم را برای عالم به ارمغان می‌آورد (نور علم)، ظلمانی الذّات نیست و به خودش آشکار است. در واقع سنخِ نور علم، از لحاظ نحوه‌ی خلقت با سنخِ عالم و معلوم تفاوت دارد. اینها ذاتاً فقیر و ظلمانی‌اند، امّا نور علم، ذاتاً چنین نیست.
به تعبیر دیگر می‌توان گفت که نور علم برای آشکار و روشن بودن، نیاز به چیزی غیر خودش ندارد؛ برخلاف ذات عالم و معلوم که مکشوف شدنشان نیاز به نور علم دارد.

9- مخلوقیّت نور علم

البتّه نور علم هم مخلوق خدا سست و صاحب اختیار آن خدا سست ، خداوند، به واسطه‌ی مخلوقی از مخلوقات خود (نور علم)، مرا عالِم می‌کند. پس اگر من، تغییر حالتی به عنوان «عالِم شدن» در خود می‌یابم، به واسطه‌ی نور علم است. امّا سببیّتِ این نور، بالله است، مانند سببیّت آتش نسبت به سوزاندن. آتش واقعاً می‌سوزاند، ولی این خاصیّت را بالله دارد. بنابراین هم ما- که ظلمانی الذّات هستیم- و هم نور علم- که ذاتش نورانی است- از جهت مخلوق خدا بودن یکسان هستیم.

10- شرافت بحث

شایسته است در این جا به این نکته مهم اشاره شود که آنچه درباره‌ی نور علم گفتیم، نتیجه‌ای نیست که بشر، بدون راهنمایی پیشوایان الهی، تنها با تکیه بر خود بدان رسیده باشد. آری بسیاری از مطالب درباره‌ی این نور، وجدانی است. امّا حقیقتاً می‌یابیم که در همین امور وجدانی، تا زمانی که انسان، به دلالت‌ها و تذکارهای معصومین (علیهم السلام) گوش جان نسپارد، از غفلت خارج نمی‌شود. ما حساب خود و عالم شدن خود را از نور علم جدا کردیم و اعتقاد یافتیم که نور علم غیر خداست و مخلوق اوست، امّا این همه، به تنبیهات معصومین (علیهم السلام) نیاز دارد. حتّی متفکّران طراز اوّل مکاتب بشری- از فلاسفه‌ی یونان پیش از میلاد مسیح (علیه السلام) تا فلاسفه معاصر، اعم از مسلمانان و غیرمسلمانان- چنین تفسیری از علم را ارائه نکرده‌اند. (6) این نکته در خور تأمّل بسیار است.

پی‌نوشت‌ها:

1. مرتبه‌ی بالاتر از اثباتِ نور علم و عقل، معرفت نسبت به این انوار است که موضوع بحث آینده ماست.
2. در مورد عدم اتّحاد علم و عالم، در مباحث آینده سخن می‌گوییم.
3. نهج البلاغه/ ص547/ ح404. باید توجّه داشت که فرمایش امیرالمؤمنین (علیه السلام) فقط درباره‌ی تملیک «قدرت» به انسان نیست و شامل همه کمالات از جمله علم و عقل هم می‌شود. زیرا که علم و عقل و قدرت و ... همگی شرط مکلّف شدن ِآدمی هستند و با سلب یکی از آنها، تکلیف نیز برداشته می‌شود. ما در این بحث، حدیث مذکور درباره تملیک علم استفاده برده‌ایم.
4. فرهنگ لاروس/ ص2162.
5. مجمع البحرین/ ج3/ ص154.
6. بررسی تفصیلی تفاسیر مختلف از علم در مکاتب بشری، هدف این نوشتار نیست و مجالی دیگر می‌طلبد.

منبع مقاله :
بنی هاشمی، محمد؛ (1385)، کتاب عقل، تهران: انتشارات نبأ، چاپ اول.


ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط