فهم قرآن (قسمت چهارم)
تفسير قرآن به قرآن
سيرهى فقها و اصوليين نيز در استفاده از آيات الاحكام همين بوده و هست كه با ديدن آيهاى عام يا مطلق، به آن تمسك نمىكنند بلكه به دنبال آيات مخصص و مقيد يا آيات ناسخ و مانند آن مىروند تا در مجموع به فهمى كامل و جامع برسند. سيرهى عقلا نيز آن است كه در مطالعهى كتاب يا اثرى همهى آن را مىخوانند و پس از احاطه به مجموع آن دربارهى مفهومش نظر مىدهند و در مواردى براى تأييد كتاب، از برخى فصول آن براى برخى ديگر شاهد مىآورند و گاهى براى اشكال بر كتاب، موارد متضاد را به عنوان نقضى بر كتاب شاهد مىگيرند.
«تفسير قرآن به قرآن» غير از «ضرب قرآن به قرآن» است كه در روايات مذمت شده است؛ چنانكه حضرت صادق (عليهالسلام) فرمود: «ما ضرب رجل القرآن بعضه ببعض الا كفر» (1) يعنى هيچ كس بعض قرآن را به بعض ديگر آن نزده جز آنكه كافر شده است. ضرب قرآن به قرآن معناى مقابل تفسير قرآن به قرآن را دارد و معنايش اين است كه هماهنگى آيات را بر هم زنند و ارتباط ميان ناسخ و منسوخ و پيوند تخصيصى عام و خاص و رابطهى تقييدى مطلق و مقيد و پيوستگى صدر و ذيل آيات را ناديده بگيرند و هر آيهاى را بدون مناسبت با آيات ديگرى مرتبط سازند و به اين طريق، معناى آيات از مسير اصلى خود خارج مىشود و با پذيرش اين منهاج ضلالت و غى هر كس به رأى و نظر خود، آيات را معنا مىكند و اين درست بر خلاف تفسير قرآن به قرآن است كه قايل به پيوند ذاتى آيات با يكديگر مىباشد و معتقد است كه آيات كريمه قرآن را با پيوند منطقى و اصولى آن بايد فهميد. بىشك تفكيك و تشتيت مؤتلفات مناسب و جمع و تأليف مختلفات مباين هرگز تفسير كتابى علمى نخواهد بود چه رسد به قرآن حكيم كه از حق و با حق و بر قلب حق يا لب رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده است.
روش تفسيرى استاد علامه طباطبايى (رضوان الله تعالى عليه)
يكم: استاد علامهى طباطبايى (قدس سره) اطلاع نسبتا وسيع و فراگيرى نسبت به تمام ظواهر قرآنى داشت و لذا با طرح هر آيهاى طورى درباره آن بحث مىكردند كه سراسر قرآن كريم مطمح نظر علمى معظم له بود؛ زيرا يا از آيات موافق به عنوان استدلال يا استمداد سخن به ميان مىآمد، يا اگر دليل يا تأييدى از آيات ديگر وجود نداشت آيه محل بحث به گونهاى تفسير مىشد كه مناقض با هيچ آيه قرآن مجيد نباشد و هر گونه احتمال يا وجهى كه مناقض با ديگر آيات قرآنى بود مردود مىدانست؛ زيرا تناقض آيات با انسجام اعجازآميز كتاب الهى سازگار نيست.
دوم: استاد علامه (قدس سره) سيرى طولانى و عميق در سنت مسلمه معصومين (عليهم السلام) داشت و لذا هر آيهاى كه طرح مىشد طورى آن را تفسير مىكرد كه اگر در بين سنت معصومين (عليهم السلام) دليل يا تأييدى وجود داشت از آن به عنوان استدلال يا استمداد بهرهبردارى مىشد و اگر دليل يا تأييدى وجود نداشت به سبكى آيه محل بحث را تفسير مىكرد كه مناقض با سنت قطعى آن ذوات مقدسه نباشد؛ زيرا تباين قرآن و سنت همان افتراق بين اين دو حبل ممتد الهى است كه هرگز جدايىپذير نيستند: «لن يفترقا حتى يردا على الحوض» (2).
سوم: ايشان تبحرى كم نظير در تفكر عقلى داشت و لذا هر آيهى مورد بحث را طورى تفسير مىكرد كه اگر در بين مبادى بين يا مبين عقلى دليل يا تأييدى وجود داشت از آن در خصوص معارف عقلى - و نه احكام تعبدى - به عنوان استدلال يا استمداد بهرهبردارى شود، و اگر بحثهاى عقلى در آن باره ساكت بود طورى آيه را معنا مىفرمود كه با هيچ دليل قطعى عقلى مخالف نباشد. هر وجه يا احتمالى كه با موازين قطعى عقلى - و نه مبانى غير قطعى يا فرضيههاى علمى - مناقض بود باطل مىدانست؛ زيرا تناقض عقل و وحى را، هم عقل قطعى مردود مىداند و هم وحى الهى باطل مىشمارد، چون هرگز دو حجت هماهنگ خداوند سبحان، مباين هم نخواهند بود بلكه عقل چراغى است روشن و وحى صراطى است مستقيم كه هيچ كدام بدون ديگرى سودى ندارد.
چهارم: ايشان در علوم نقلى مانند فقه و اصول و... صاحب نظر بوده و از مبانى مسلمه آنها اطلاع كافى داشت، و لذا اگر ادله يا شواهدى از آنها راجع به آيه مورد بحث وجود نمىداشت، هرگز آيه را بر وجهى حمل نمىفرمود كه با مبانى حتمى آن رشته از علوم نقلى ياد شده مناقض باشد، بلكه بر وجهى حمل مىكرد كه تباينى با آنها نداشته باشد؛ زيرا آن مطالب - گرچه فرعى به شمار مىآيند - ولى به استناد اصول يقينى قرآن و سنت قطعى تنظيم مىشوند. و اگر تناقضى بين محتواى آيه و مبانى حتمى آن علوم رخ دهد بازگشت آن به تباين قرآن با قرآن يا سنت با سنت و يا قرآن با سنت است كه هيچ كدام از اينها قابل پذيرش نيست. بنابراين، در استظهار يك معنا از معانى متعدد از آيه يا توجيه آيه با يكى از آنها سعى بر آن بود كه موافق با ساير مطالب بوده و مخالف با مبانى مسلمه علوم ديگر نباشد. و محصولات قطعى علوم ديگر به منزله قرينه لبى بر حمل آيه بر معناى غير مخالف محسوب نشود.
پنجم: جناب علامه (قدس سره) به همه محكمات قرآن در حد مفسرى متعارف آشنا بود و مىفرمود برجستهترين آيهى محكمه، كريمهى (ليس كمثله شىء) (3) است، و در شناخت متشابهات نيز ماهر بود، لذا به طور روشن متشابهات را به محكمات كه ام الكتاب، و به منزلهى اصل و مادر همه مطالب قرآنى به شمار مىرود، ارجاع مىداد و راه پيروى از خصوص متشابهات را به روى تيره دلان مىبست، بعد از آنكه محكمات به عنوان مرجع اصيل ارزيابى شد و تمام متشابهات به محكمات ارجاع شده و پيام مجموع قرآن درباره مطالب دينى مشخص شد آنگاه احاديث اعم از آنكه متعارض با همديگر باشند يا نه بر حاصل جمعبندى شده قرآن عرضه مىشد، كه اين خود نشانهى پيمودن راه راست است: قال مولانا الرضا (عليهالسلام) «من رد متشابه القرآن الى محكمه هدى الى صراط مستقيم» (4).
ششم: جناب استاد (رضوان الله تعالى عليه) آشنايى كامل به مبادى برهان، شرايط و مقدمات آن داشت و لذا هرگز براى فرضيهى علمى، ارج برهان قايل نبود و آن را به منزله پاى ايستا و ساكن پرگار مىدانست كه به اتكاى آن پاى ديگر پرگار حركت كرده، دايره را ترسيم مىكند. در حقيقت، ترسيم دايره از آن پاى پوياى پرگار است نه پاى ايستاى آن (5) - لذا از استناد به هر گونه فرضيهى غير مبرهن در تفسير آيه پرهيز مىفرمود و پيشرفت علوم و صنايع را سند صحت آن فرضيه نمىدانست و همواره خطر احتمال تبدل آن فرضيه را به فرضيه ديگر در نظر داشت، و مىفرمود: ثابت را كه قرآن كريم است نمىتوان به متغير كه فرضيههاى زودگذر علمى است تفسير كرد و يا بر آن تطبيق داد، مگر آنكه به حد برهان تام عقلى مىرسيد كه در اين حال صلاحيت قرينه بودن براى ترجيح برخى از احتمالهاى تفسيرى آيه را دارا مىشد.
هفتم: ايشان آشنايى كامل به مبانى عرفان و خطوط كلى كشف و اقسام گوناگون شهود داشت و لذا در عين دعوت به تهذيب نفس و استفاده روشن تزكيه از قرآن و حمايت از رياضت مشروع و تبيين راه دل در كنار تعليل راه فكر هرگز كشف عرفانى خود يا ديگران را معيار تفسير قرار نمىداد و آن منكشف يا مشهود را در صورت صحت، يكى از مصاديق آيه مىدانست، نه محور منحصر آيهى مورد بحث. آرى، در ميان وجوه و احتمالات گوناگون، آن وجه يا احتمالى كه راه كشف را ببندد و مسير تزكيه نفس را سد كند، از نظر ايشان قابل پذيرش نبود.
هشتم: حضرت استاد (رضوان الله تعالى عليه) در تشخيص مفهوم از مصداق كارآزموده بود و هرگز تفسير را با تطبيق خلط نمىكرد. و اگر روايت معتبرى شأن نزول آيه را بيان مىكرد يا بر انطباق محتواى آن بر گروهى از صحابه يا فردى از آنان دلالت مىكرد هرگز آن را به حساب تفسير مفهومى آيه نمىآورد - كه پيام آيه از كسوت كليت بيرون آمده و به صورت شخصى درآيد - و مىفرمود: محتواى شأن نزول يا روايت خاص ديگرى كه در ذيل آيهاى وارد شد از قبيل «جرى» است نه تفسير، اگر براى آيه جز يك مصداق، فرد ديگرى نباشد باز آيه به همان معناى جامع و مفهوم كلى خود تفسير مىشود و همواره زنده و حاكم است، چون تجلى «حى لايموت» كتابى جاويد و چشمه جوشان آب حيات خواهد بود و اگر آيه قرآن از صورت جامعيت مفهومى خود تنزل كند و در سطح فرد خارجى مشخص گردد با زوال آن فرد آيه هم از بين خواهد رفت (6) در حالى كه قرآن (يجرى كما يجرى الشمس و المقر) (7) همانند دو اختر پرفروغ آفتاب و ماه نورافكن جوامع بشرى است؛ و از طرفى قرآن به عنوان «جوامع الكلم» بر قلب مطهر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد كه آن حضرت فرمود «... اعطيت جوامع الكلم» (8) و اگر فقط بر فرد يا گروه يا جريان خاصى منطبق شود و همراه تحول مورد انطباق، دگرگون گردد به عنوان جوامع الكلم نخواهد بود.
از اين رهگذر معلوم مىشود كه تحولات گوناگون مصاديق، موجب تحول تفسير نمىشود؛ زيرا الفاظ براى ارواح معانى وضع شدهاند و تا هدف چيزى معين و غرض مترتب بر آن باقى است، نام آن محفوظ است، اگر چه تبدل فراوانى در مصاديق آن راه يافته باشد، مانند اسامى چراغ، ترازو، قلم و نظاير آن كه بين مصاديق موجود در اعصار پيشين و مصاديق اختراع شده عصر صنعت امتياز فراوانى از لحاظ مصداق هست ولى همهى آنها در مفاهيم جامع اسامى ياد شده مندرج است؛ زيرا لفظ در مفهوم استعمال مىشود نه در مصداق، و تفاوت مصداق موجب تبدل مفهوم نخواهد بود.
نهم: ايشان تنزل قرآن كريم را به طور تجلى مىدانست نه تجافى، لذا معارف طولى آن را مورد نظر داشته و هر يك از آنها را در رتبهى خاص خيوش قرار مىداد و هيچ كدام از آنها را مانع حمل بر ظاهر و حجيت و اعتبار آن نمىديد، هنگام تفسير اصالت را به ظاهر مىداد و هرگز در مقام تفسير مفهومى آيه، اصل را باطن نمىدانست كه فقط بر آن حمل شود، بلكه از راه حفظ و حجيت ظاهر آيه به باطن آن راه يافته و از آن باطن به باطن ديگر سلوك مىكرد كه روايات معصومين (عليهم السلام) نيز چنين است.
دهم: ايشان معارف دينى را جزء ماوراى طبيعت مىدانست، لذا آنها را منزه از احكام ماده و حركت مىيافت، و افزايش و كاهش مادى را در حريم آنها روا نمىديد.
دين را سنت اجتماعى قابل تطور و تحول و در نتيجه مستعد فرسودگى و كهنگى نمىدانست و اين طرز تفكر را به شدت مردود مىشمرد، لذا همهى ظواهر دينى را، كه راجع به اصل اعجاز يا انواع گوناگون آن بود، محترم مىشمرد و از آنها حمايت مىكرد.
طرز تفكر وهابيت را، كه خود نوعى ماديت در كسوت مذهب است، باطل دانسته و همواره آن را مخالف عقل و وحى مىشمرد، چنانكه روش تفسيرى مبتنى بر اصالت حس و تجربه حسى و نيز روش تفسيرى مبتنى بر اصالت عمل را باطل مىشمرد (9) و معيار درستى انديشه را برهان عقلى مىدانست (10) نه حس و تجربه حسى و نه عمل.
يازدهم: آشنايى كامل استاد علامهى طباطبايى (رضوان الله تعالى عليه) با قرآن كريم نه تنها موجب شد كه آيات و كلمات قرآن مجيد را با ارجاع به يكديگر حل كند بلكه در تفسير حروف مقطعه نيز همين سيرهى حسنه را اعمال مىفرمود؛ زيرا به كمك بررسى سورههايى كه داراى حروف مقطعه بسيط هستند، مانند (ق) و (ص) و بررسى سورههايى كه داراى حروف مقطعه مركباند، مانند (الم) و (المص) پى مىبرد كه حرف مقطع رمزى است به محتواى سوره و اشارهاى سرى به مضمون آن دارد. حتى انس فراوان مرحوم استاد به قرآن كريم موجب شد كه با تدبر در متن سوره با قطع نظر از مسائل تاريخى اطمينان حاصل كند كه آن سوره در مكه نازل شده يا در مدينه، سپس شواهد نقلى مكى يا مدنى بودن، آن را تأييد مىكرد.
فهم متشابهات در پرتو محكمات
اصل جامع در كلماتى مانند «حكم»، «حكمت»، «حكومت» و «محكم»، همان اتقان و استوارى است و آيات محكم يعنى آياتى كه در دلالت خود استحكام دارند و ابهام و ترديدى در دلالتشان وجود ندارد و اين آيات در دلالت بر معناى خاص يا صريح است و احتمال خلاف آن معناى صريح وجود ندارد و يا ظاهر، و معناى خلاف ظاهر، ملغى و بىاعتبار است. البته كلمهى «محكم» در برابر «مفصل» نيز در قرآن آمده چنانكه مىفرمايد: (الر كتاب أحكمت اياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير) (12) محكم در اين آيه به معناى بسيط و غير مفصل است نه در مقابل متشابه.
سمت آيات محكم «اميت» و مادرى است يعنى همان گونه كه يك مادر كودك خود را تغذيه مىكند و او را مىپروراند تا روى پاى خود بايستد، آيات محكم نيز پرورش آيات متشابه را عهده دارند تا معناى متشابهات روشن شود و هيچ ابهامى در آن باقى نماند و لذا مىفرمايد: (منه ايات محكمات هن أم الكتاب) آيات محكم مادر قرآن است. كلمهى «ام» در زبان عرب دربارهى «پرچم» نيز به كار رفته چون افراد سپاه زير پرچم جمع مىشوند و اصولا معيار شناختن سپاهى از سپاه ديگر پرچم آنهاست و با پراكنده شدن، پرچم است كه آنها را جمع مىكند. آيات محكم نيز مانند پرچمى است كه آيات متشابه، در زير آن و در پرتو وحدت و هماهنگى و تجمع، خود را حفظ مىكنند.
در اين كريمه، از آيات محكم با سه تعبير جمع (آيات)، (محكمات)، و (هن) ياد شده، اما كلمه (ام) به صورت مفرد آمده است و نفرموده: «هن أمهات الكتاب» و اين براى آن است كه آيات محكمات، در ميان خود نيز انسجام و استحكامى قوى دارند و همگى بر يك اصل اصيل، يعنى توحيد اتكا داشته و در تبيين آن مىكوشند. توحيد شجرهى طوبايى است كه تمام معارف اعتقادى، شاخههاى آن و مسائل اخلاقى و احكام فقهى، ميوههاى آن شجرهى طيبه است. بنابراين، مجموعهى آيات محكم با اتصال و همبستگى و استحكامى كه دارند، مادر آيات متشابهاند و آنها را تغذيه كرده به استحكام مىرسانند؛ در اين صورت همهى آيات قرآن محكم مىگردند. چنانكه «ام» به معناى اصل و ريشه، همين ويژگى را خواهد داشت، و غير از «ام الكتاب» معهود در مقابل كتاب محو اثبات است كه بعدا به آن اشاره مكفى مىشود.
محتواى آيات محكم بايد به اصول دين برگردد؛ زيرا تا جهان بينى ثابت و روشنى نداشته باشيم، هرگز نمىتوانيم فروع دين، اخلاقيات، احكام، مواعظ، قصص و جز آن را بشناسيم. پس اگر امر، دائر باشد ميان اينكه آيات محكم مربوط به اصول دين باشد و متشابهات مربوط به فروع، و يا قضيه به عكس باشد، روشن است كه آيات محكم، مربوط به اصول دين است و آيات متشابه مربوط به فروع آن. يعنى محتواى اين آيات نيز بايد مانند دلالتشان باشد و همانطور كه آيات متشابه در دلالت، فرع آيات محكم هستند، در محتوى نيز آيات متشابه فروعى را بيان مىكنند كه اصولش را آيات محكم تبيين فرموده است. البته آيات متشابه مىتوانند در حوزهى اصول دين هم راه يابند ولى در آنجا نيز بايد پايههاى آن معارف قبلا توسط محكمات بيان شده باشد و لذا اگر آيات متشابهى نظير (الرحمن على العرش استوى) (13) و (يدالله فوق أيديهم) (14) و يا (جاء ربك و الملك صفا صفا) (15) وجود دارد پس از آن است كه آيات محكمى اصل ذات حق و صفات عليا و معارف اوليه و پايهاى توحيد و تسبيح و تنزيه خداوند را بيان فرموده است.
دو نكته دربارهى «ام الكتاب»
اين نكته را نيز بايد يادآور شد كه آيات محكم «ام الكتاب» هستند نه «ام المتشابهات». اگر كار آيات محكم فقط تغذيه آيات متشابه و شبهه زدايى از آنها مىبود، گفته مىشد «هن ام المتشابهات» ولى چون آيات محكم، وظيفهى اصيل تبيين معارف اصولى قرآن را بر عهده دارد از آن تعبير «ام الكتاب» شده است.
«متشابه» و دو معناى آن
تشابه امرى لفظى نظير عموم يا اطلاق و اجمال نيست كه اگر شخصى بدون توجه به مخصص و مقيد، به آنها عمل كند فتنهاى ايجاد نشود؛ قرآن كريم ويژگى تشابه را فتنه انگيزى مىداند. نيز سخنى كه اجمال داشته باشد نمىتواند متشابه باشد چون در مطلبى ظهورى ندارد تا مورد پيروى قرار گيرد و اگر ظهورى نداشت فتنه انگيز هم نخواهد بود. پس تشابه صفت لفظ نيست و از همين جا روشن مىشود كه رابطه محكم و متشابه، از سنخ رابطهى قرينه و ذوالقرينه نيست كه آيات محكم قرينهاى باشند براى آيات متشابه؛ بلكه رابطهاى معنايى خواهد بود، معناى محكمات، معناى متشابهات را سامان مىبخشد به گونهاى كه ديگر زمينهاى براى فتنه انگيزى و اضطراب باقى نمىگذارد.
به عنوان مثال، آيهى (ان ربك لبالمرصاد) (21) اين آيه به خوبى دلالت دارد بر اينكه خداوند در كمين است. اما عقل نمىپذيرد كه خداى سبحان كه مجرد محض و مبراى از جسم و ماده است، در موضع خاصى پنهان شود و در كمين باشد. در اينجا آيات محكمى مانند (ليس كمثله شىء) (22) معناى ظاهر آيهى قبل را كه شبيه حق، و موجب فتنه انگيزى حس گرايان است، كنار مىزند و معناى حقيقى آن را روشن مىسازد كه اين صفت «در كمين بودن» صفت فعل خداوند است نه صفت ذات او و اگر صفت فعل است، پس فعل خدا مىتواند در مكان معينى ظهور كند.
نيز كريمهاى كه مىگويد (و جاء ربك) (23) به وسيلهى آيات محكمى كه خداوند را منزه از حركت مىداند، معناى حقيقى و درست خود را مىيابد. ظاهر آيه كريمهى (وجوه يومئذ ناضره - الى ربها ناظرة) (24) ممكن است براى حس گرايان و ماده مداران جسميت خداوند را به گونهاى كه با چشم سر ديده شود تداعى كند ولى كريمهى (لاتدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار و هو اللطيف الخبير) (25) اين معناى نادرست را دفع كرده و خداوند را منزه از جسم و ماديت و ديده شدن با چشم فيزيكى و مادى معرفى مىكند.
پي نوشت ها:
1. بحار، ج 89، ص 39.
2. بحار، ج 23، ص 145، ح 105.
3. سورهى شورى، آيهى 11.
4. بحار، ج 2، ص 185.
5. وجه شبه در اين تشبيه، نقش آفرينى برهان است نه محور اتكا بودن فرضيه علمى.
6. تفسير فرات كوفى، ص 138، ح 166.
7. تفسير عياشى، ج 1، ص 11.
8. بحار، ج 8، ص 38، ح 17.
9. الميزان، ج 5، ص 211 و ج 1، ص 60 و 61.
10. همان، ج 1، ص 4.
11. سورهى آل عمران، آيهى 7.
12. سورهى هود، آيهى 1.
13. سورهى طه، آيهى 5.
14. سورهى فتح، آيهى 10.
15. سورهى فجر، آيهى 22.
16. سورهى زخرف، آيات 4 - 1.
17. سورهى رعد، آيه 39.
18. سوره زمر، آيهى 23.
19. سورهى آل عمران، آيهى 7.
20. نهجالبلاغه، خطبهى 38.
21. سورهى فجر، آيهى 14.
22. سورهى شورى، آيهى 11.
23. سورهى فجر، آيهى 22.
24. سورهى قيامت، آيات 22 و 23.
25. سورهى انعام، آيهى 103.