فهم قرآن (قسمت چهارم)

تفسير قرآن به قرآن، يعنى فهم جمعى آيات قرآن و تبيين برخى از آيات فرعى به وسيله‏ى آيات اصلى و محورى و اين همان روشى است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه (عليهم السلام) به عنوان مبين قرآن، اعمال كردند و در تبيين برخى از آيات، به آيات قويتر قرآن استدلال و استناد مى‏فرمودند. تفسير ارزشمند و قيم استاد علامه طباطبايى (رضوان الله تعالى عليه) نيز با همين روش ولايى تنظيم شده است.
يکشنبه، 10 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فهم قرآن (قسمت چهارم)
 فهم قرآن قسمت چهارم
فهم قرآن (قسمت چهارم)

نويسنده: حميدرضا پرورش



تفسير قرآن به قرآن

تفسير قرآن به قرآن، يعنى فهم جمعى آيات قرآن و تبيين برخى از آيات فرعى به وسيله‏ى آيات اصلى و محورى و اين همان روشى است كه رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم و ائمه (عليهم السلام) به عنوان مبين قرآن، اعمال كردند و در تبيين برخى از آيات، به آيات قويتر قرآن استدلال و استناد مى‏فرمودند. تفسير ارزشمند و قيم استاد علامه طباطبايى (رضوان الله تعالى عليه) نيز با همين روش ولايى تنظيم شده است.
سيره‏ى فقها و اصوليين نيز در استفاده از آيات الاحكام همين بوده و هست كه با ديدن آيه‏اى عام يا مطلق، به آن تمسك نمى‏كنند بلكه به دنبال آيات مخصص و مقيد يا آيات ناسخ و مانند آن مى‏روند تا در مجموع به فهمى كامل و جامع برسند. سيره‏ى عقلا نيز آن است كه در مطالعه‏ى كتاب يا اثرى همه‏ى آن را مى‏خوانند و پس از احاطه به مجموع آن درباره‏ى مفهومش نظر مى‏دهند و در مواردى براى تأييد كتاب، از برخى فصول آن براى برخى ديگر شاهد مى‏آورند و گاهى براى اشكال بر كتاب، موارد متضاد را به عنوان نقضى بر كتاب شاهد مى‏گيرند.
«تفسير قرآن به قرآن» غير از «ضرب قرآن به قرآن» است كه در روايات مذمت شده است؛ چنانكه حضرت صادق (عليه‏السلام) فرمود: «ما ضرب رجل القرآن بعضه ببعض الا كفر» (1) يعنى هيچ كس بعض قرآن را به بعض ديگر آن نزده جز آنكه كافر شده است. ضرب قرآن به قرآن معناى مقابل تفسير قرآن به قرآن را دارد و معنايش اين است كه هماهنگى آيات را بر هم زنند و ارتباط ميان ناسخ و منسوخ و پيوند تخصيصى عام و خاص و رابطه‏ى تقييدى مطلق و مقيد و پيوستگى صدر و ذيل آيات را ناديده بگيرند و هر آيه‏اى را بدون مناسبت با آيات ديگرى مرتبط سازند و به اين طريق، معناى آيات از مسير اصلى خود خارج مى‏شود و با پذيرش اين منهاج ضلالت و غى هر كس به رأى و نظر خود، آيات را معنا مى‏كند و اين درست بر خلاف تفسير قرآن به قرآن است كه قايل به پيوند ذاتى آيات با يكديگر مى‏باشد و معتقد است كه آيات كريمه قرآن را با پيوند منطقى و اصولى آن بايد فهميد. بى‏شك تفكيك و تشتيت مؤتلفات مناسب و جمع و تأليف مختلفات مباين هرگز تفسير كتابى علمى نخواهد بود چه رسد به قرآن حكيم كه از حق و با حق و بر قلب حق يا لب رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نازل شده است.

روش تفسيرى استاد علامه طباطبايى (رضوان الله تعالى عليه)

در اينجا بى‏مناسبت نيست كه يادى از بزرگ مفسر قرآن استاد علامه طباطبايى (رضوان الله عليه) و روش تفسيرى بى‏نظير ايشان در «الميزان» داشته باشيم تا رهنمودى براى همه‏ى شيفتگان قرآن كريم و تفسير آن باشد. برخى از ويژگيهاى تفسيرى آن استاد الهى بدين شرح است:
يكم: استاد علامه‏ى طباطبايى (قدس سره) اطلاع نسبتا وسيع و فراگيرى نسبت به تمام ظواهر قرآنى داشت و لذا با طرح هر آيه‏اى طورى درباره آن بحث مى‏كردند كه سراسر قرآن كريم مطمح نظر علمى معظم له بود؛ زيرا يا از آيات موافق به عنوان استدلال يا استمداد سخن به ميان مى‏آمد، يا اگر دليل يا تأييدى از آيات ديگر وجود نداشت آيه محل بحث به گونه‏اى تفسير مى‏شد كه مناقض با هيچ آيه قرآن مجيد نباشد و هر گونه احتمال يا وجهى كه مناقض با ديگر آيات قرآنى بود مردود مى‏دانست؛ زيرا تناقض آيات با انسجام اعجازآميز كتاب الهى سازگار نيست.
دوم: استاد علامه (قدس سره) سيرى طولانى و عميق در سنت مسلمه معصومين (عليهم السلام) داشت و لذا هر آيه‏اى كه طرح مى‏شد طورى آن را تفسير مى‏كرد كه اگر در بين سنت معصومين (عليهم السلام) دليل يا تأييدى وجود داشت از آن به عنوان استدلال يا استمداد بهره‏بردارى مى‏شد و اگر دليل يا تأييدى وجود نداشت به سبكى آيه محل بحث را تفسير مى‏كرد كه مناقض با سنت قطعى آن ذوات مقدسه نباشد؛ زيرا تباين قرآن و سنت همان افتراق بين اين دو حبل ممتد الهى است كه هرگز جدايى‏پذير نيستند: «لن يفترقا حتى يردا على الحوض» (2).
سوم: ايشان تبحرى كم نظير در تفكر عقلى داشت و لذا هر آيه‏ى مورد بحث را طورى تفسير مى‏كرد كه اگر در بين مبادى بين يا مبين عقلى دليل يا تأييدى وجود داشت از آن در خصوص معارف عقلى - و نه احكام تعبدى - به عنوان استدلال يا استمداد بهره‏بردارى شود، و اگر بحثهاى عقلى در آن باره ساكت بود طورى آيه را معنا مى‏فرمود كه با هيچ دليل قطعى عقلى مخالف نباشد. هر وجه يا احتمالى كه با موازين قطعى عقلى - و نه مبانى غير قطعى يا فرضيه‏هاى علمى - مناقض بود باطل مى‏دانست؛ زيرا تناقض عقل و وحى را، هم عقل قطعى مردود مى‏داند و هم وحى الهى باطل مى‏شمارد، چون هرگز دو حجت هماهنگ خداوند سبحان، مباين هم نخواهند بود بلكه عقل چراغى است روشن و وحى صراطى است مستقيم كه هيچ كدام بدون ديگرى سودى ندارد.
چهارم: ايشان در علوم نقلى مانند فقه و اصول و... صاحب نظر بوده و از مبانى مسلمه آنها اطلاع كافى داشت، و لذا اگر ادله يا شواهدى از آنها راجع به آيه مورد بحث وجود نمى‏داشت، هرگز آيه را بر وجهى حمل نمى‏فرمود كه با مبانى حتمى آن رشته از علوم نقلى ياد شده مناقض باشد، بلكه بر وجهى حمل مى‏كرد كه تباينى با آنها نداشته باشد؛ زيرا آن مطالب - گرچه فرعى به شمار مى‏آيند - ولى به استناد اصول يقينى قرآن و سنت قطعى تنظيم مى‏شوند. و اگر تناقضى بين محتواى آيه و مبانى حتمى آن علوم رخ دهد بازگشت آن به تباين قرآن با قرآن يا سنت با سنت و يا قرآن با سنت است كه هيچ كدام از اينها قابل پذيرش نيست. بنابراين، در استظهار يك معنا از معانى متعدد از آيه يا توجيه آيه با يكى از آنها سعى بر آن بود كه موافق با ساير مطالب بوده و مخالف با مبانى مسلمه علوم ديگر نباشد. و محصولات قطعى علوم ديگر به منزله قرينه لبى بر حمل آيه بر معناى غير مخالف محسوب نشود.
پنجم: جناب علامه (قدس سره) به همه محكمات قرآن در حد مفسرى متعارف آشنا بود و مى‏فرمود برجسته‏ترين آيه‏ى محكمه، كريمه‏ى (ليس كمثله شى‏ء) (3) است، و در شناخت متشابهات نيز ماهر بود، لذا به طور روشن متشابهات را به محكمات كه ام الكتاب، و به منزله‏ى اصل و مادر همه مطالب قرآنى به شمار مى‏رود، ارجاع مى‏داد و راه پيروى از خصوص متشابهات را به روى تيره دلان مى‏بست، بعد از آنكه محكمات به عنوان مرجع اصيل ارزيابى شد و تمام متشابهات به محكمات ارجاع شده و پيام مجموع قرآن درباره مطالب دينى مشخص شد آنگاه احاديث اعم از آنكه متعارض با همديگر باشند يا نه بر حاصل جمع‏بندى شده قرآن عرضه مى‏شد، كه اين خود نشانه‏ى پيمودن راه راست است: قال مولانا الرضا (عليه‏السلام) «من رد متشابه القرآن الى محكمه هدى الى صراط مستقيم» (4).
ششم: جناب استاد (رضوان الله تعالى عليه) آشنايى كامل به مبادى برهان، شرايط و مقدمات آن داشت و لذا هرگز براى فرضيه‏ى علمى، ارج برهان قايل نبود و آن را به منزله پاى ايستا و ساكن پرگار مى‏دانست كه به اتكاى آن پاى ديگر پرگار حركت كرده، دايره را ترسيم مى‏كند. در حقيقت، ترسيم دايره از آن پاى پوياى پرگار است نه پاى ايستاى آن (5) - لذا از استناد به هر گونه فرضيه‏ى غير مبرهن در تفسير آيه پرهيز مى‏فرمود و پيشرفت علوم و صنايع را سند صحت آن فرضيه نمى‏دانست و همواره خطر احتمال تبدل آن فرضيه را به فرضيه ديگر در نظر داشت، و مى‏فرمود: ثابت را كه قرآن كريم است نمى‏توان به متغير كه فرضيه‏هاى زودگذر علمى است تفسير كرد و يا بر آن تطبيق داد، مگر آنكه به حد برهان تام عقلى مى‏رسيد كه در اين حال صلاحيت قرينه بودن براى ترجيح برخى از احتمالهاى تفسيرى آيه را دارا مى‏شد.
هفتم: ايشان آشنايى كامل به مبانى عرفان و خطوط كلى كشف و اقسام گوناگون شهود داشت و لذا در عين دعوت به تهذيب نفس و استفاده روشن تزكيه از قرآن و حمايت از رياضت مشروع و تبيين راه دل در كنار تعليل راه فكر هرگز كشف عرفانى خود يا ديگران را معيار تفسير قرار نمى‏داد و آن منكشف يا مشهود را در صورت صحت، يكى از مصاديق آيه مى‏دانست، نه محور منحصر آيه‏ى مورد بحث. آرى، در ميان وجوه و احتمالات گوناگون، آن وجه يا احتمالى كه راه كشف را ببندد و مسير تزكيه نفس را سد كند، از نظر ايشان قابل پذيرش نبود.
هشتم: حضرت استاد (رضوان الله تعالى عليه) در تشخيص مفهوم از مصداق كارآزموده بود و هرگز تفسير را با تطبيق خلط نمى‏كرد. و اگر روايت معتبرى شأن نزول آيه را بيان مى‏كرد يا بر انطباق محتواى آن بر گروهى از صحابه يا فردى از آنان دلالت مى‏كرد هرگز آن را به حساب تفسير مفهومى آيه نمى‏آورد - كه پيام آيه از كسوت كليت بيرون آمده و به صورت شخصى درآيد - و مى‏فرمود: محتواى شأن نزول يا روايت خاص ديگرى كه در ذيل آيه‏اى وارد شد از قبيل «جرى» است نه تفسير، اگر براى آيه جز يك مصداق، فرد ديگرى نباشد باز آيه به همان معناى جامع و مفهوم كلى خود تفسير مى‏شود و همواره زنده و حاكم است، چون تجلى «حى لايموت» كتابى جاويد و چشمه جوشان آب حيات خواهد بود و اگر آيه قرآن از صورت جامعيت مفهومى خود تنزل كند و در سطح فرد خارجى مشخص گردد با زوال آن فرد آيه هم از بين خواهد رفت (6) در حالى كه قرآن (يجرى كما يجرى الشمس و المقر) (7) همانند دو اختر پرفروغ آفتاب و ماه نورافكن جوامع بشرى است؛ و از طرفى قرآن به عنوان «جوامع الكلم» بر قلب مطهر پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله و سلم نازل شد كه آن حضرت فرمود «... اعطيت جوامع الكلم» (8) و اگر فقط بر فرد يا گروه يا جريان خاصى منطبق شود و همراه تحول مورد انطباق، دگرگون گردد به عنوان جوامع الكلم نخواهد بود.
از اين رهگذر معلوم مى‏شود كه تحولات گوناگون مصاديق، موجب تحول تفسير نمى‏شود؛ زيرا الفاظ براى ارواح معانى وضع شده‏اند و تا هدف چيزى معين و غرض مترتب بر آن باقى است، نام آن محفوظ است، اگر چه تبدل فراوانى در مصاديق آن راه يافته باشد، مانند اسامى چراغ، ترازو، قلم و نظاير آن كه بين مصاديق موجود در اعصار پيشين و مصاديق اختراع شده عصر صنعت امتياز فراوانى از لحاظ مصداق هست ولى همه‏ى آنها در مفاهيم جامع اسامى ياد شده مندرج است؛ زيرا لفظ در مفهوم استعمال مى‏شود نه در مصداق، و تفاوت مصداق موجب تبدل مفهوم نخواهد بود.
نهم: ايشان تنزل قرآن كريم را به طور تجلى مى‏دانست نه تجافى، لذا معارف طولى آن را مورد نظر داشته و هر يك از آنها را در رتبه‏ى خاص خيوش قرار مى‏داد و هيچ كدام از آنها را مانع حمل بر ظاهر و حجيت و اعتبار آن نمى‏ديد، هنگام تفسير اصالت را به ظاهر مى‏داد و هرگز در مقام تفسير مفهومى آيه، اصل را باطن نمى‏دانست كه فقط بر آن حمل شود، بلكه از راه حفظ و حجيت ظاهر آيه به باطن آن راه يافته و از آن باطن به باطن ديگر سلوك مى‏كرد كه روايات معصومين (عليهم السلام) نيز چنين است.
دهم: ايشان معارف دينى را جزء ماوراى طبيعت مى‏دانست، لذا آنها را منزه از احكام ماده و حركت مى‏يافت، و افزايش و كاهش مادى را در حريم آنها روا نمى‏ديد.
دين را سنت اجتماعى قابل تطور و تحول و در نتيجه مستعد فرسودگى و كهنگى نمى‏دانست و اين طرز تفكر را به شدت مردود مى‏شمرد، لذا همه‏ى ظواهر دينى را، كه راجع به اصل اعجاز يا انواع گوناگون آن بود، محترم مى‏شمرد و از آنها حمايت مى‏كرد.
طرز تفكر وهابيت را، كه خود نوعى ماديت در كسوت مذهب است، باطل دانسته و همواره آن را مخالف عقل و وحى مى‏شمرد، چنانكه روش تفسيرى مبتنى بر اصالت حس و تجربه حسى و نيز روش تفسيرى مبتنى بر اصالت عمل را باطل مى‏شمرد (9) و معيار درستى انديشه را برهان عقلى مى‏دانست (10) نه حس و تجربه حسى و نه عمل.
يازدهم: آشنايى كامل استاد علامه‏ى طباطبايى (رضوان الله تعالى عليه) با قرآن كريم نه تنها موجب شد كه آيات و كلمات قرآن مجيد را با ارجاع به يكديگر حل كند بلكه در تفسير حروف مقطعه نيز همين سيره‏ى حسنه را اعمال مى‏فرمود؛ زيرا به كمك بررسى سوره‏هايى كه داراى حروف مقطعه بسيط هستند، مانند (ق) و (ص) و بررسى سوره‏هايى كه داراى حروف مقطعه مركب‏اند، مانند (الم) و (المص) پى مى‏برد كه حرف مقطع رمزى است به محتواى سوره و اشاره‏اى سرى به مضمون آن دارد. حتى انس فراوان مرحوم استاد به قرآن كريم موجب شد كه با تدبر در متن سوره با قطع نظر از مسائل تاريخى اطمينان حاصل كند كه آن سوره در مكه نازل شده يا در مدينه، سپس شواهد نقلى مكى يا مدنى بودن، آن را تأييد مى‏كرد.

فهم متشابهات در پرتو محكمات

خداى سبحان، آيات قرآن را به دو دسته «محكمات» و «متشابهات» تقسيم فرموده است: (هو الذى أنزل عليك الكتاب منه ايات محكمات هن أم الكتاب و أخر متشابهات) (11) اوست خدايى كه نازل كرد بر تو قرآن را، كه برخى از آياتش محكمات و ام الكتاب هستند و برخى ديگر متشابهات.
اصل جامع در كلماتى مانند «حكم»، «حكمت»، «حكومت» و «محكم»، همان اتقان و استوارى است و آيات محكم يعنى آياتى كه در دلالت خود استحكام دارند و ابهام و ترديدى در دلالتشان وجود ندارد و اين آيات در دلالت بر معناى خاص يا صريح است و احتمال خلاف آن معناى صريح وجود ندارد و يا ظاهر، و معناى خلاف ظاهر، ملغى و بى‏اعتبار است. البته كلمه‏ى «محكم» در برابر «مفصل» نيز در قرآن آمده چنانكه مى‏فرمايد: (الر كتاب أحكمت اياته ثم فصلت من لدن حكيم خبير) (12) محكم در اين آيه به معناى بسيط و غير مفصل است نه در مقابل متشابه.
سمت آيات محكم «اميت» و مادرى است يعنى همان گونه كه يك مادر كودك خود را تغذيه مى‏كند و او را مى‏پروراند تا روى پاى خود بايستد، آيات محكم نيز پرورش آيات متشابه را عهده دارند تا معناى متشابهات روشن شود و هيچ ابهامى در آن باقى نماند و لذا مى‏فرمايد: (منه ايات محكمات هن أم الكتاب) آيات محكم مادر قرآن است. كلمه‏ى «ام» در زبان عرب درباره‏ى «پرچم» نيز به كار رفته چون افراد سپاه زير پرچم جمع مى‏شوند و اصولا معيار شناختن سپاهى از سپاه ديگر پرچم آنهاست و با پراكنده شدن، پرچم است كه آنها را جمع مى‏كند. آيات محكم نيز مانند پرچمى است كه آيات متشابه، در زير آن و در پرتو وحدت و هماهنگى و تجمع، خود را حفظ مى‏كنند.
در اين كريمه، از آيات محكم با سه تعبير جمع (آيات)، (محكمات)، و (هن) ياد شده، اما كلمه (ام) به صورت مفرد آمده است و نفرموده: «هن أمهات الكتاب» و اين براى آن است كه آيات محكمات، در ميان خود نيز انسجام و استحكامى قوى دارند و همگى بر يك اصل اصيل، يعنى توحيد اتكا داشته و در تبيين آن مى‏كوشند. توحيد شجره‏ى طوبايى است كه تمام معارف اعتقادى، شاخه‏هاى آن و مسائل اخلاقى و احكام فقهى، ميوه‏هاى آن شجره‏ى طيبه است. بنابراين، مجموعه‏ى آيات محكم با اتصال و همبستگى و استحكامى كه دارند، مادر آيات متشابه‏اند و آنها را تغذيه كرده به استحكام مى‏رسانند؛ در اين صورت همه‏ى آيات قرآن محكم مى‏گردند. چنانكه «ام» به معناى اصل و ريشه، همين ويژگى را خواهد داشت، و غير از «ام الكتاب» معهود در مقابل كتاب محو اثبات است كه بعدا به آن اشاره مكفى مى‏شود.
محتواى آيات محكم بايد به اصول دين برگردد؛ زيرا تا جهان بينى ثابت و روشنى نداشته باشيم، هرگز نمى‏توانيم فروع دين، اخلاقيات، احكام، مواعظ، قصص و جز آن را بشناسيم. پس اگر امر، دائر باشد ميان اينكه آيات محكم مربوط به اصول دين باشد و متشابهات مربوط به فروع، و يا قضيه به عكس باشد، روشن است كه آيات محكم، مربوط به اصول دين است و آيات متشابه مربوط به فروع آن. يعنى محتواى اين آيات نيز بايد مانند دلالتشان باشد و همانطور كه آيات متشابه در دلالت، فرع آيات محكم هستند، در محتوى نيز آيات متشابه فروعى را بيان مى‏كنند كه اصولش را آيات محكم تبيين فرموده است. البته آيات متشابه مى‏توانند در حوزه‏ى اصول دين هم راه يابند ولى در آنجا نيز بايد پايه‏هاى آن معارف قبلا توسط محكمات بيان شده باشد و لذا اگر آيات متشابهى نظير (الرحمن على العرش استوى) (13) و (يدالله فوق أيديهم) (14) و يا (جاء ربك و الملك صفا صفا) (15) وجود دارد پس از آن است كه آيات محكمى اصل ذات حق و صفات عليا و معارف اوليه و پايه‏اى توحيد و تسبيح و تنزيه خداوند را بيان فرموده است.

دو نكته درباره‏ى «ام الكتاب»

كلمه‏ى «ام الكتاب» در قرآن كريم در معانى ديگر نيز آمده است كه در اين كريمه مقصود نيست؛ چنانكه در تبيين حقيقت قرآن روشن شد كه اين قرآن نازل به لفظ عربى مبين، داراى اصل و ريشه‏اى است كه خداى سبحان آن را «ام الكتاب» مى‏نامد (حم - و الكتاب المبين - انا جعلناه قرانا عربيا لعلكم تعقلون - و انه فى أم الكتاب لدينا لعلى حكيم) (16) (ام الكتاب) در اين آيه، مقابل مقام «محو و اثبات» است كه در سوره مباركه رعد آمده است: (يمحوا الله ما يشاء و يثبت و عنده أم الكتاب) (17) يعنى ذات اقدس اله هر چه را كه بخواهد محو يا اثبات مى‏كند و نزد او مقام ام الكتاب هست.
اين نكته را نيز بايد يادآور شد كه آيات محكم «ام الكتاب» هستند نه «ام المتشابهات». اگر كار آيات محكم فقط تغذيه آيات متشابه و شبهه زدايى از آنها مى‏بود، گفته مى‏شد «هن ام المتشابهات» ولى چون آيات محكم، وظيفه‏ى اصيل تبيين معارف اصولى قرآن را بر عهده دارد از آن تعبير «ام الكتاب» شده است.

«متشابه» و دو معناى آن

كلمه‏ى «متشابه» در قرآن در معانى مختلفى استعمال شده است؛ از آن جمله، متشابه به معناى مشابه و شبيه به يكديگر است: (الله نزل أحسن الحديث كتابا متشابها مثانى) (18) قرآن بهترين سخنى است كه خداوند آن را نازل كرده و كتابى است كه آياتش مشابه يكديگر و منعطف به هم هستند. مقصود از متشابه در كريمه سوره آل عمران، آياتى شبهه برانگيز است كه اذهان ساده را به دام مى‏اندازد و دستاويز مناسبى براى فتنه جويان و منحرفان است؛ چنانكه خداى سبحان در ادامه‏ى همين كريمه مى‏فرمايد: (فأما الذين فى قلوبهم زيغ فيتبعون ما تشابه منه ابتغاء الفتنة) (19) يعنى كسانى كه در قلبشان زيغ و انحراف وجود دارد براى فتنه انگيزى به دنبال متشابهات مى‏روند. كلمه متشابه در اين آيه از ماده «شبهه» است كه حضرت اميرالمؤمنين (سلام الله عليه) در تعريف آن مى‏فرمايد: «انما سميت الشبهة شبهة لأنها تشبه الحق» (20) يعنى اگر به شبهه، شبهه مى‏گويند براى آن است كه شبهه، امر باطلى است شبيه حق و حق نما. آيات متشابه، ظاهرى دارند كه حق نيست ولى شبيه حق است و در پرتو محكمات است كه فهم معانى حق آيات متشابه، مقدور مى‏گردد.
تشابه امرى لفظى نظير عموم يا اطلاق و اجمال نيست كه اگر شخصى بدون توجه به مخصص و مقيد، به آنها عمل كند فتنه‏اى ايجاد نشود؛ قرآن كريم ويژگى تشابه را فتنه انگيزى مى‏داند. نيز سخنى كه اجمال داشته باشد نمى‏تواند متشابه باشد چون در مطلبى ظهورى ندارد تا مورد پيروى قرار گيرد و اگر ظهورى نداشت فتنه انگيز هم نخواهد بود. پس تشابه صفت لفظ نيست و از همين جا روشن مى‏شود كه رابطه محكم و متشابه، از سنخ رابطه‏ى قرينه و ذوالقرينه نيست كه آيات محكم قرينه‏اى باشند براى آيات متشابه؛ بلكه رابطه‏اى معنايى خواهد بود، معناى محكمات، معناى متشابهات را سامان مى‏بخشد به گونه‏اى كه ديگر زمينه‏اى براى فتنه انگيزى و اضطراب باقى نمى‏گذارد.
به عنوان مثال، آيه‏ى (ان ربك لبالمرصاد) (21) اين آيه به خوبى دلالت دارد بر اينكه خداوند در كمين است. اما عقل نمى‏پذيرد كه خداى سبحان كه مجرد محض و مبراى از جسم و ماده است، در موضع خاصى پنهان شود و در كمين باشد. در اينجا آيات محكمى مانند (ليس كمثله شى‏ء) (22) معناى ظاهر آيه‏ى قبل را كه شبيه حق، و موجب فتنه انگيزى حس گرايان است، كنار مى‏زند و معناى حقيقى آن را روشن مى‏سازد كه اين صفت «در كمين بودن» صفت فعل خداوند است نه صفت ذات او و اگر صفت فعل است، پس فعل خدا مى‏تواند در مكان معينى ظهور كند.
نيز كريمه‏اى كه مى‏گويد (و جاء ربك) (23) به وسيله‏ى آيات محكمى كه خداوند را منزه از حركت مى‏داند، معناى حقيقى و درست خود را مى‏يابد. ظاهر آيه كريمه‏ى (وجوه يومئذ ناضره - الى ربها ناظرة) (24) ممكن است براى حس گرايان و ماده مداران جسميت خداوند را به گونه‏اى كه با چشم سر ديده شود تداعى كند ولى كريمه‏ى (لاتدركه الأبصار و هو يدرك الأبصار و هو اللطيف الخبير) (25) اين معناى نادرست را دفع كرده و خداوند را منزه از جسم و ماديت و ديده شدن با چشم فيزيكى و مادى معرفى مى‏كند.

پي نوشت ها:

1. بحار، ج 89، ص 39.
2. بحار، ج 23، ص 145، ح 105.
3. سوره‏ى شورى، آيه‏ى 11.
4. بحار، ج 2، ص 185.
5. وجه شبه در اين تشبيه، نقش آفرينى برهان است نه محور اتكا بودن فرضيه علمى.
6. تفسير فرات كوفى، ص 138، ح 166.
7. تفسير عياشى، ج 1، ص 11.
8. بحار، ج 8، ص 38، ح 17.
9. الميزان، ج 5، ص 211 و ج 1، ص 60 و 61.
10. همان، ج 1، ص 4.
11. سوره‏ى آل عمران، آيه‏ى 7.
12. سوره‏ى هود، آيه‏ى 1.
13. سوره‏ى طه، آيه‏ى 5.
14. سوره‏ى فتح، آيه‏ى 10.
15. سوره‏ى فجر، آيه‏ى 22.
16. سوره‏ى زخرف، آيات 4 - 1.
17. سوره‏ى رعد، آيه 39.
18. سوره زمر، آيه‏ى 23.
19. سوره‏ى آل عمران، آيه‏ى 7.
20. نهج‏البلاغه، خطبه‏ى 38.
21. سوره‏ى فجر، آيه‏ى 14.
22. سوره‏ى شورى، آيه‏ى 11.
23. سوره‏ى فجر، آيه‏ى 22.
24. سوره‏ى قيامت، آيات 22 و 23.
25. سوره‏ى انعام، آيه‏ى 103.





ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط