فهم قرآن (قسمت هفتم)
ده ويژگى بيان معارف در قرآن
1- بيان ساده و بيان عميق
كتابى كه جهان شمول است بايد معارف فطرى را با روشهاى متفاوت و در سطوح متعدد تبيين كند تا هيچ محققى به بهانهى سطحى بودن مطلب، خود را از آن بىنياز نپندارد و هيچ ساده انديشى به بهانهى پيچيدگى و عميق بودن معارف، خود را از آن محروم نبيند.
از اين رو قرآن كريم گذشته از راه حكمت و موعظه و جدال احسن ره آورد خويش را ارائه مىدهد: (أدع الى سبيل ربك بالحكمة و الموعظة الحسنة وجادلهم بالتى هى أحسن) (2) مىكوشد تا از راه «تمثيل» بسيارى از معارف بلند را تنزل دهد تا مردم عادى بتوانند در سايهى اعتصام به «مثل» بالا روند و از «موعظه» بهرهمند گردند و از «جدال احسن» طرفى بندند و از «حكمت» سرشار شوند و از معقول به مشهود و از حصول به حضور و از غيب به شهود و از علم به عين و از منزل اطمينان به مقصد لقاى خداى سبحان رسند و از آنجا سير بىكران «من الله الى الله فى الله» را با نواى «آه من قلة الزاد و بعد السفر و طول الطريق» (3) و با شهود مقصود و حيرت ممدوح «رب زدنى فيك تحيرا» ادامه دهند و با درخواست امامان معصوم (عليهم السلام) هماهنگ شوند كه فرمودند: «الهى هب لى كمال الانقطاع اليك وأنر أبصار قلوبنا بضياء نظرها اليك حتى تخرق أبصار القلوب حجب النور فتصل الى معدن العظمه و تصير أرواحنا معلقة بعز قدسك» (4).
قرآن كريم براى متوسطين مردم از برهان و حكمت استفاده مىكند و از اين طريق معارف را بدانها مىرساند ولى براى انسانهاى ساده انديشى كه برهان و استدلال برايشان قابل هضم نيست، از تمثيل براى رقيق و ساده شدن معارف سنگين استفاده مىكند؛ اين خصوصيت غالبا در كتابهاى عقلى و استدلالى وجود ندارد. راه «تمثيل» همانطور كه در منطق آمده، غير از راه «حد» و «رسم» است؛ زيرا نه ذاتيات شىء مورد تعريف در آن مىآيد و نه عوارض ذاتى آن، بلكه برخى از نمونههاى مشابه ياد مىشود مثل اينكه در تعريف نفس آدمى مىگويند: نفس در بدن همانند ناخدا در كشتى است. تا اين تمثيل زمينهاى براى بازشناسى نفس باشد.
خداى سبحان در قرآن كريم مىفرمايد: (و لقد ضربنا للناس فى هذا القران من كل مثل لعلهم يتذكرون) (5) يعنى ما در اين قرآن براى مردم از هر گونه مثل مىآوريم تا آنان متذكر شوند. در استفادهى از مثل اين نكته را بايد در نظر داشت كه نبايد در محدودهى مثل توقف كرد بلكه بايد آن را روزنهاى به جهان وسيع «ممثل» دانست و از اين مسير گذشت و از مرحلهى علم به قلهى عقل سفر كرد و سپس از آن سكوى رفيع و بلند، به كنگرهى شهود پرواز نمود و فقط به عز قدس خداوندى تعلق يافت و ديگر هيچ:
غلام همت آنم كه زير چرخ كبود
ز هر چه رنگ تعلق (تعين) پذير آزاد است
در قرآن كريم آياتى وجود دارد كه غير از خواص كسى آنها را مىفهمد ولى هيچ مطلبى در قرآن نيست جز اينكه براى همگان قابل فهم است؛ زيرا محتواى همان آيات بلند را خداى سبحان در آيات ديگرى ترقيق فرموده و به طور ساده، به صورت مثل، يا داستان و يا با بيان سادهى همه كس فهم بيان كرده است. به عنوان نمونه دربارهى علم غيب خود مىفرمايد (و عنده مفاتح الغيب لا يعلمها الا هو) (6) يعنى كليدهاى غيب نزد ذات اقدس اله است و هيچ كس جز او، علم بدانها ندارد، اين كريمه را تودهى مردم مىفهمند كه «مفاتح غيب» يعنى چه. ولى خداى سبحان پس از اين فراز از آيه، مسئله را به صورتى بيان مىكند كه همگان مىتوانند بفهمند:
(و يعلم ما فى البر و البحر و ما تسقط من ورقة الا يعلمها) (7) يعنى خداوند به آنچه كه در خشكى و درياست آگاه است و هيچ برگى از درختى نمىافتد جز اينكه او خبر دارد. اگر چه عموم مردم آن فراز بلند آيه را نمىفهمند ولى همان محتوا را در سطحى نازلتر و رقيقتر در جملات بعدى درك مىكنند، البته بايد اعتراف كرد كه قدرت مثل همانند اقتدار حد يا رسم نيست تا به خوبى معرف را بشناساند، ليكن سهم وافر آن در تفهيم ممثل قابل انكار نيست.
2- ظرافت و تنوع در بيان مثلها
در استفادهى از مثل بين متفكران دو نظر وجود دارد: برخى مىگويند اين مثلها در حد تشبيه عرفى است و تنها براى تقريب مطلب به ذهن آورده شده است و گروهى ديگر مىگويند اين مثلها براى وصف و بيان وجود مثالى مطلب آمده و حقيقت ممثل را بيان مىكند. مثلا در آنجا كه قرآن كريم مىفرمايد: (مثل الذين حملوا التورية ثم لم يحملوها كمثل الحمار يحمل أسفارا) (9) برخى مىگويند: در اين كريمه، كسانى كه از كتب الهى چيزى مىفهمند، به حمار تشبيه شدهاند؛ زيرا حمار چيزى نمىفهمد و از محتواى كتبى كه بر پشت او گذاشتهاند بىخبر است. ولى برخى ديگر معتقدند كه اين مثل بيان كنندهى واقعيت درونى كسانى است كه عمدا مجارى ادراك و تعقل معارف الهى را بستهاند؛ در هر موطنى هم كه حقيقت ظهور كند، واقعيت مثلها نيز ظهور مىكند و به همين دليل خداى سبحان منكران قرآن را كور معرفى مىكند: (صم بكم عمى فهم لايعقلون) (10) مقصود خداى سبحان اين است كه كافران و منافقان اگر چه از نظر حواس ظاهرى بينا و شنوا و گويا هستند ولى واقعيت درونى آنها كر و گنگ و كور است و براى اثبات اين نظر هم به آياتى از قرآن استدلال مىكنند، مانند آيهى (لاتعمى الأبصار ولكن تعمى القلوب التى فى الصدور) (11) يعنى، ديدهاى قلوب اينها واقعا كور است و لذا همين افراد در قيامت كور محشور شده مىگويند: (رب لم حشرتنى أعمى و قد كنت بصيرا) (12) پروردگار چرا من را كور محشور كردهاى و حال آنكه در دنيا بصير و بينا بودم؟
از رواياتى كه مؤيد اين معناست، سخن رسول خدا صلى الله عليه و آله و سلم دربارهى مردى است كه دو همسر دارد و بين آنها عدالت را مراعات نمىكند. حضرت در وصف او فرمود: «جاء يوم القيامة مغلولا مائلا شقه حتى يدخل النار» (13) در روز قيامت در حالى پا به عرصهى محشر مىگذارد كه بدن او به دو نيمه تقسيم شده و نيمى از آن مايل است! اين حقيقت عمل انسان بىعدالت است كه به اين صورت ظهور مىكند، محكمهى قيامت نظير محكمهى دنيا نيست كه جزايش اعتبارى باشد، بلكه آنچه انسان در دنيا انجام داده، در قيامت ظهور مىكند و باطن متن عمل مشاهده مىشود.
خداى سبحان مىفرمايد: (لقد ضربنا للناس فى هذا القرآن من كل مثل) (14) و نيز فرمود (و لقد صرفنا فى هذا القران للناس من كل مثل) (15) يعنى براى بيان معارف و حقايق از هر گونه مثلى در قرآن آوردهايم. دقت در مثلهاى قرآن نشان مىدهد كه چه در محتواى مثل و چه در قالب آن، تنوع و تفنن رعايت شده است. از نظر قالب تمثيل؛ گاهى تشبيه مفرد به مفرد است، گاهى تشبيه جمع به مفرد، گاهى نيز تشبيه جمع به جمع است. از نظر محتوا نيز خداوند گاهى به نور و زيت و مشكات، و گاهى به گمشدگان بيابان در شب و جويندگان سراب در روز، و گاهى به حمار و عنكبوت و مگس و... مثال مىزند و در تمثيل تنوع را رعايت مىفرمايد.
مخالفين قرآن مىگفتند شأن خداوند به گونهاى است كه نبايد به مگس و عنكبوت و مانند آن مثل بزند؛ زيرا اينها موجودات پستى هستند و تناسبى با بزرگى خداوند ندارند. خداى سبحان در پاسخ به اين اشكال ظاهر بينانه مىفرمايد: (ان الله لا يستحيى أن يضرب مثلا ما بعوضة فما فوقها) (16) اينجا جاى حيا نيست و براى بيان حقايق و معارف در سطح فهم مردم بايد به موجودات گوناگون مثل زد و اين هيچ وهنى ندارد.
خداى سبحان در ترسيم ضعف بتهاى مشركين مىفرمايد (يا أيها الناس ضرب مثل فاستمعوا له ان الذين تدعون من دون الله لن تخلقوا ذبابا ولو اجتمعوا له و ان يسلبهم الذباب شيئا لا يستنقذوه ضعف الطالب و المطلوب) (17) اين بتهاى چوبى و سنگى و انسى و جنى و آسمانى و زمينى كه مىپرستيد، توان آن را ندارند كه مگسى را خلق كنند و اگر مگس، چيزى را از اين معبودهاى دروغين شما بربايد، توان استرداد آن را نيز ندارند. منشأ ضعف طالب يا عدم علم و آگاهى او است و يا عدم قدرت و توان حركت او، به هر تقدير، بتها براى حفظ خود ضعيفند، و از طرف ديگر تاكنون بشر نتوانسته در قبال حشرات مرئى و نامرئى از خود دفاع كند و هرگز با پيشرفت علم و تكنولوژى نيز چنين توانى را ندارد؛ زيرا هر كدام از صنايع پيشرفته ممكن است با آفرينش ذرات نامرئى ديگر همراه گردد كه توان انسان را بگيرد همان گونه كه مگس ضعيف است معبودهاى مشركان نيز ضعيفند.
بنابراين، اعتراض كافران به نحوهى تمثيل قرآن درست نيست چون اقتضاى تعدد و تنوع معارف، تعدد و تنوع تمثيل است، علاوه بر اينكه حقير بودن چيزى به ظاهر و كوچكى جثه و اندام آن نيست؛ به تعبير حضرت صادق (سلام الله عليه) «مگس» تمام مزاياى فيل را دارد به اضافهى دو شاخك كه فيل ندارد (18) پس نمىتوان كوچكى جثه و خردى اندام را معيار و ميزان حقارت و پستى قرار داد، چه اينكه بزرگى جثه و كلانى اندام، معيار عظمت آفرينش آن نيست، عمده در تشخيص معيار، همانا دستگاه دقيق و اعجابآور خلقت منظم و هماهنگ علمى و عملى موجود زنده است.
3- بيان قصص و شيوهى آن
به عناون مثال، در ماجراى فرزندان آدم مىفرمايد: (و اتل عليهم نبأ ابنى ادم بالحق اذ قربانا فتقبل من أحدهما و لم يتقبل من الاخر قال لاقتلنك قال انما يتقبل الله من المتقين - لئن بسطت الى يدك لتقتلنى ما انا بباسط يدى اليك لا قتلك...) (19) يعنى اى پيامبر؛ خبر دو فرزند آدم را به حق بر آنها تلاوت كن؛ آن زمان كه هر دو نفرشان، قربانى دادند ولى از يكى از آنها پذيرفته شد و آن ديگرى كه از او پذيرفته نشد به برادر خود گفت حتما تو را مىكشم برادر تهديد شده به او گفت خدا تنها از متقيان مىپذيرد. اگر تو براى كشتن منم دست دراز كنى، من هرگر به قتل تو دست نمىگشايم؛ چون از پروردگار جهانها و جهانيان مىترسم. من مىخواهم كه تو با گناه من و گناه خود در دوزخ جاى گيرى و از اصحاب آتش بشوى. نفس تسويل كننده و نيرنگ باز كمكم او را به كشتن برادرش ترغيب كرد و برادرش را كشت و از زيانكاران شد. سپس خداوند زاغى را فرستاد كه در زمين كندوكاو مىكرد تا به او نشان دهد كه چگونه جسد برادر خود را دفن كند او گفت: واى بر من! آيا من نتوانستم مثل اين زاغ باشم و جسد برادرم را دفن كنم؟ و سرانجام از نادمان گرديد.
همهى ماجراى هابيل و قابيل در قرآن، همين آيات فوق است كه درسهاى فراوانى را به همراه خود دارد: اينكه خداوند اعمال خوب را تنها از پرهيزكاران مىپذيرد، اينكه بىتقوايى انسان را به حسادت مىكشد و حسادت انسان را به قتل برادر خود وادار مىكند، اينكه متقين از كرامت نفس برخوردارند و دست به اعمال پستى مانند قتل برادر نمىزنند و قصاص قبل از جنايت نمىكنند، اينكه نفس انسان ا ول «مسوله» است سپس «امارة بالسوء» مىشود و آهسته آهسته انسان را به بديها مىكشاند، اينكه انسان موجود ضعيفى است و بسيارى از چيزها را حتى به اندازهى غرابى نمىداند، اينكه عاقبت تبه كارى و پستى ندامت و پشيمانى است، اينها و برخى نكات ديگر براى انسان درس آموز است و قرآن كريم در اين قصه آنها را آورده است.
اما اين نكته كه چرا قربانى كردند؟ منشأ قربانى، ازدواج با همسر زيبا بود يا چيز ديگر؟ در كجا و چه زمانى بود؟ اين امور را قرآن بيان نفرموده است و اگر رواياتى هم در اين زمينه باشد، مرسل است و چندان قابل اعتماد نيست و بايد دقت كرد كه خرافات و اسرائيليات در توضيح و تشريح قصص قرآنى وارد نشود.
قرآن كريم در قصص خود هر گاه سخنى را از كسى نقل كند اگر باطل باشد، به نحوى بطلان آن را اعلام مىكند و در صورتى كه حق باشد با بيان جملهاى تصديق آميز يا با تقرير همان مطلب آن را تأييد مىكند. عبرت آموزى و بيان سنتهاى الهى از ديگر ويژگيهاى قصص قرآنى است كه در گذشته به آن اشاره شد و ضرورتى در تكرار نيست.
4- تفكيك بيان تمثيلى از بيان حقيقى
قصص قرآن غير از تمثيل است، تمثيل عبارت از تنزيل و رقيق كردن معارف بلند به وسيلهى مثل آوردن است ولى قصص قرآنى، بازگو كردن متن ماجراى واقعى گذشتگان است؛ قرآن كريم بين اين دو مطلب تفكيك كرده و هرگز اجازه نمىدهد كه اين دو به يكديگر آميخته شوند و مخاطبان را به اشتباه اندازند.
هر جا قرآن بيان تمثيلى دارد براى آن قرينهاى مىآورد تا از اشتباه جلوگيرى كند مثلا در سورهى مباركهى «حشر» براى عظمت قرآن، تمثيلى مىآورد و در پايان آن مىفرمايد (تلك الأمثال نضربها للناس لعلهم يتفكرون) (21) اگر در بيان مطلبى پيش از آن يا پس از آن قرينهاى بر تمثيلى بودن وجود داشت به طورى كه محفوف به شاهد باشد، معلوم مىشود تمثيل است وگرنه آن مطلب ماجرايى حقيقى است كه رخ داده يا واقع مىشود يعنى تمام آنچه گفته شد يا بازگو مىشود، حقيقتى است كه اتفاق افتاده يا رخ مىدهد، و اگر در مواردى، در كنار بيان حقيقى، عبارت (و اضرب لهم مثلا) (22) يا مانند آن آمده باشد براى نفى خصوصيت فرد واقع شده مىباشد و نشان مىدهد كه آن مورد، نمونه و مثالى براى جامع و كلى است. در اين گونه از موارد، تمثيل به معناى بيان نمونه است نه به عنوان تشبيه اما در مواردى كه چيزى واقع نشده است، تمثيل به معناى تشبيه است نه ذكر فرد و نمونه.
بنابراين، چون قرآن حق محض است، همان طور كه در محتوا حق است، در نحوهى بيان نيز حق است و ذهن مخاطب را به باطل و انحراف نمىكشاند. و هرگز متخيل را به جاى واقع بازگو نمىكند و مطلب تخيلى را تحققى نمىداند.
5- كنايه گويى و رعايت ادب
قرآن كريم در چنين مواردى درس حيا مىدهد و از كلمات كنايى استفاده مىكند و اگر فرضا كلمهاى در قرآن يافت شود كه حيثيت كنايى آن قوى نباشد به دليل تكرار كلمه و گذشت زمان است، در آن زمان كه قرآن استعمال كرده، تعبيرى كنايى بوده است و يكى از علتهاى اينكه معانى مستهجن، اسمهاى فراوانى دارند همين است كه استعمال الفاظ كنايى و تكرار آنها پس از مدتى سبب مىشود كه آن كلمه حالت كنايى خود را از دست بدهد و لذا به فكر استفاده از كنايهاى ديگر مىافتند كه آن هم پس از مدتى ممكن است مثل لفظ، صريح بشود، و بايد به فكر فراهم نمودن كلمه كنايى ديگر بود و...
6- خروج از نظم رايج در كتب علمى
قرآن نمىخواهد ادبيات رايج عصر جاهلى يا غير جاهلى را تماما به رسميت بشناسد و به همان سبك سخن بگويد و از آن عدول نكند بلكه قصد دارد ادبيات عصر بتپرستى را صبغهى الهى دهد و آن را متعالى سازد و لذا در قرآن عدم هماهنگى «مستثنى» و «مستثنى منه» و «معرف» و «تعريف» مكرر ديده مىشود مثلا خداى سبحان در تعريف «بر» (به كسر) به معناى نيكى مىفرمايد (ليس البر أن تولوا وجوهكم قبل المغرب و المشرق ولكن البر من امن بالله و...) (27) «بر» و نيكى آن نيست كه چهرههاى خود را به طرف شرق و غرب برگردانيد وليكن «بر»، كسى است كه ايمان به خدا آورد و.... در اين كريمه سخن از تعريف «بر» (به كسر) است ولى خداى سبحان با خروج از نظم رايج در تعريفات، «بار» يعنى كسى كه داراى «بر» است را معرفى مىكند. به دليل اين شيوهى بيان قرآن، گروهى از مفسران از ظاهر آيه عدول كردهاند و برخى گفتهاند: تلفظ آيه (لكن البر) (به فتح) است و برخى گفتهاند: كلمه «ذو» را بايد در تقدير بگيريم «ولكن ذو البر...» اينها به دليل آن است كه روش قرآن در بيان معارف شناخته شده نيست.
نمونه ديگر آن است كه فرمود: (يوم لا ينفع مال و لابنون - الا من أتى الله بقلب سليم) (28) اقتضاى نظم رايج آن است كه بفرمايد «الا سلامة القلب» يعنى در آن روز مال و فرزند نفعى براى انسان ندارد مگر سلامت قلب ولى «مستثنى» را مطابق «مستثنى منه» نياورده و از كسى كه داراى قلب سليم است سخن مىگويد، نه سلامت دل.
قرآن كريم در شمارش اوصاف آنگاه كه به جاى حساس مىرسد، از موصوفين سخن مىگويد تا بفهماند كه هدف علم بايد به عمل منتهى شود و اوصاف بايد به موصوفين برسد و تئورى و علم تنها، كارى را از پيش نمىبرند بلكه بايد در كنار اخلاق و عمل باشد. اين ويژگى براى آن است كه قرآن كتاب هدايت و اخلاق و نور است نه كتاب علمى و تعليمى محض، و از طرف ديگر، وصف در تحقق عينى خود به مبدأ قريب كه همان موصوف باشد متكى است و بيان موصوف راجع به علت وجودى آن وصف خواهد بود كه ذكر علت وجود همانند ذكر علت قوام در تحليل عميق تعريف و تحديد شىء مؤثر است.
7- جلب توجه و ايجاد سؤال
افزون بر اين، در اين نوع از تعبيرات كنايى لطايف علمى و ظرايف تربيتى نيز وجود دارد، پس گذشته از ظرايف مستور سه نكته محورى بايد مورد نظر باشد: اولى اينكه وعدهى خدا تصريحى است و وعيد آن تلويحى. دوم آنكه وعيد الهى بر فرض تصريحى باشد قابل تخلف است چون خلف وعده مخالف حكمت است نه خلف وعيد بلكه خلف وعيد مطابق باسعه رحمت خداست. سوم آنكه چون وعيد، انشاء است نه اخبار، لذا تخلف آن مستلزم كذب نخواهد بود.
در تبليغات امروزى همين روش بزرگ نمايى يا ايجاد سؤال كه قرآن كريم در چهارده قرن پيش با ادبيات ويژهى خود آن را ابداع نموده، رايج است مثلا در پلاكاردها، همهى جملات را با يك رنگ مىنويسند، ولى كلمه شهيد را با رنگ سرخ يا با خط درشت مىنويسند. در سخنرانيها سخنرانان گاهى به بعضى از كلمات كه مىرسند آن را با صداى بلندتر و شدت بيشترى ادا مىكنند تا اهميت آن را به مخاطبين گوشزد كنند.
قرآن كريم گاهى در ميان جملهاى كه همهى كلماتش را مرفوع آورده است؛ يكباره نظم را بر هم مىزند و كلمهاى را منصوب مىآورد تا انسان توقف كند و به نكتهى لطيف و ظريف آن آيه پى برد. همگى اينها از اعجاز قرآن سرچشمه مىگيرد كه در هزار و چهارصد سال پيش مردى امى و درس نخوانده كتابى جاودانه را به ارمغان بياورد كه مملو از ابتكارات و دقايق علمى و هنرى باشد، مانند آيه، (لكن الراسخون فى العلم منهم و المؤمنون يؤمنون بما أنزل اليك و ما أنزل من قبلك و المقيمين الصلوة و المؤتون الزكوة و المؤمنون بالله و اليوم الاخر أولئك سنؤتيهم أجرا عظيما) (30) در اين آيهى كريمه همه عناوين وصفى، به صورت رفع، ذكر شده و فقط وصف «مقيمين» به صورت نصب آمده است تا اهميت اقامه نماز، كه ستون دين است روشن شود.
8- كامل پرورى در بيان معارف
قرآن مانند كتب تخصصى فلسفه و اخلاق و فقه و سياست نيست كه فقط در يك زمينه سخن بگويد و بس. قرآن به دليل آنكه نور است و براى هدايت جامعه با همهى ابعاد سعادت شده، همراه تعليم مطلبى فقهى نكتههاى اخلاقى و معارف ديگر را كه ضامن اجراى حكم فقهى است بيان مىكند. اگر تعبد را ارائه مىدهد. تعقل و تحليل را كنارش مىآموزد. سراسر قرآن مملو از اين ويژگى قرآن است.
براى نمونه مىتوان به سوره مباركه «نساء» اشاره كرد؛ آنجا كه قانون ارث را به عنوان حكمى فقهى بيان فرموده، مسائل عاطفى و اخلاقى را براى پشتوانهى اجرايى احكام و قوانين آن بيان مىفرمايد: (و اذا حضر القسمة أولوا القربى و اليتامى و المساكين فارزقوهم منه وقولوا لهم قولا معروفا - وليخش الذين لو تركوا من خلفهم ذرية ضعافا خافوا عليهم فليتقوا الله و ليقولوا قولا سديدا - ان الذين يأكلون أموال اليتامى ظلما انما يأكلون فى بطونهم نارا و سيصلون سعيرا) (31) يعنى اگر بستگان نزديك متوفى و يتيمان و درماندگان در زمان تقسيم ارث حاضر بودند، چيزى از ارث هم به آنها بدهيد و با آنها به گفتار نيكو سخن بگوييد و بايد بترسند كسانى كه براى آيندهى فرزندانشان بيمناكند (كه اگر به خردسالان افراد متوفى بىمهرى كردهاند، ايتام آنان پس از مرگشان مورد بىمهرى ديگران قرار مىگيرند)، و دربارهى يتيمان ديگران سخن درست و حق بگويند و آنان كه اموال يتيمان را به ستم مىخورند بىشك در شكمهاى خود آتش مىخورند و تحقيقا در آتش سوزان انداخته خواهند شد.
9- بيان اجمالى علوم طبيعى
قرآن كريم براى تعقل و كاوشهاى علمى بشر ارزش فراوانى قايل است و جامعه انسانى را بدان ترغيب مىكند. آن زمان كه برخى از رسول اكرم صلى الله عليه و آله و سلم مىخواستند تا با اعجاز كارى كند كه كوههاى مكه كنار بروند و دشت وسيعى براى كشاورزى در اختيار آنان قرار گيرد، آن حضرت صلى الله عليه و آله و سلم نمىپذيرفتند؛ يكى از دلايل اين عدم پذيرش عنايت وحى الهى و دين خدا به ترغيب امت اسلامى به رشد و تكامل عقلى بشر در امور زندگى و طبيعى آنان بوده است.
البته در رواياتى نيز كه از امامان معصوم (عليهم السلام) رسيده و در كتابهايى مانند «علل الشرايع» نقل شده كه اهلبيت (سلام الله عليهم) به سؤالاتى دربارهى اسرار عالم، پاسخ مىدادند اما كار اصلى قرآن و عترت (عليهم السلام) تربيت انسانهاست نه بازگويى مسائل طبيعى و علمى، بلكه در آنها به ذكر ضوابط و اصول جامع اكتفا مىشد و تفصيل و تحليل و استنباط از آنها به عهدهى احساس، تجربه و تعقل بشرى واگذار شده كه محصول برهان عقلى مىتواند به جاى خود جزء علوم اسلامى قرار گيرد؛ زيرا عقل در مقابل نقل است نه در برابر دين.
10- شيوهى قرآن در بيان اسرار
يكى از روشهاى قرآن كريم آن است كه پس از ارائه مطالب قابل گفتن، اشارهاى مىكند كه مطلب ديگرى هم در اينجا هست كه ما نگفتيم. به عنوان مثال دربارهى ابراهيم خليل (سلام الله عليه) كه به او ملكوت آسمانها و زمين ارائه شد چنين آمده است: (و كذلك نرى ابراهيم ملكوت السموات و الأرض وليكون من الموقنين) (41) يعنى ما اين چنين به ابراهيم ملكوت آسمانها و زمين را نشان داديم و براى اينكه از موقنين و يقين داران باشد.
بيان عادى مسئله اين بود كه بفرمايد ملكوت را به او نشان داديم تا از موقنين باشد ولى قرآن كريم با آوردن «واو» پيش از (ليكون من الموقنين) مىفهماند كه عنايات و اهداف ديگرى هم در ارائه ملكوت وجود دارد كه خداوند آن را بازگو نكرده است و از اين طريق محقق متفحص را براى كشف آن اهداف و فهم معارف ترغيب مىكند.
غرض آنكه: حذف آغاز كلام كه «معطوف عليه» است و مطلب را از وسط بازگو كردن، براى تشويق به پى بردن به نكات اسرارآميز آن عنوان محذوف است.
پي نوشت ها:
1. بحار، ج 58، ص 65 و 106.
2. سورهى نحل، آيهى 125.
3. نهجالبلاغه، حكمت 77.
4. مفاتيح الجنان، مناجات شعبانيه.
5. سورهى زمر، آيهى 27.
6. سورهى انعام، آيهى 59.
7. سورهى انعام، آيهى 59.
8. سورهى عنكبوت، آيهى 43.
9. سورهى جمعه، آيهى 5.
10. سورهى بقره، آيهى 171.
11. سورهى حج، آيهى 46.
12. سورهى طه، آيهى 125.
13. وسائل، ج 21، ص 342.
14. سورهى روم، آيهى 58.
15. سورهى كهف، آيهى 54.
16. سورهى بقره، آيهى 26.
17. سورهى حج، آيهى 73.
18. معراج السعادة، ص 145.
19. سورهى مائده، آيات 31 - 27.
20. سورهى مائده، آيهى 27.
21. سورهى حشر، آيهى 21.
22. سورهى يس، آيهى 13.
23. بحار، ج 47، ص 200 و جلد 77، ص 221.
24. سورهى نساء، آيهى 43.
25. سورهى بقره، آيهى 187.
26. سورهى نساء، آيهى 43.
27. سورهى بقره، آيهى 177.
28. سورهى شعراء، آيات 88 و 89.
29. سورهى ابراهيم، آيهى 7.
30. سورهى نساء، آيهى 162.
31. سورهى نساء، آيات 8 تا 10.
32. سورهى مؤمنون، آيات 14 - 12.
33. سورهى حجر، آيهى 16.
34. سورهى حجر، آيهى 19.
35. سورهى مؤمنون، آيهى 18.
36. سورهى مؤمنون، آيهى 19.
37. سورهى حجر، آيهى 22.
38. سورهى حديد، آيهى 3.
39. سورهى حديد، آيهى 4.
40. بحار، ج 77، ص 283.
41. سورهى انعام، آيهى 75.