فلسفه و زبان ديني (1)

پل ريکور ( Paul Ricoeur) اديب و فيلسوف فرانسوي ازدانشمندان شناخته شده عصر حاضر است . از او به عنوان يکي از ستون هاي هرمنوتيک مدرن نام مي برند . او به همراه موريس مرلوپونتي مهم ترين سخنگوي پديدار شناسي درفرانسه و در دهه ي اخير برجسته ترين نظريه پرداز هرمنوتيک ادبي محسوب مي شود او با طرح « هرمنوتيک يادآوري » ( 2 ) که واکنشي نسبت به « هومنوتيک ترديد ( 3 ) به حساب مي آيد ، در صدد نقد و رفع کاستي هاي آن روش هرمنوتيکي برآمده است .
يکشنبه، 10 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فلسفه و زبان ديني (1)
فلسفه و زبان ديني (1)
فلسفه و زبان ديني (1)

نويسنده : پل ريکور
مترجم : سيد علي حسني


اشاره

پل ريکور ( Paul Ricoeur) اديب و فيلسوف فرانسوي ازدانشمندان شناخته شده عصر حاضر است . از او به عنوان يکي از ستون هاي هرمنوتيک مدرن نام مي برند . او به همراه موريس مرلوپونتي مهم ترين سخنگوي پديدار شناسي درفرانسه و در دهه ي اخير برجسته ترين نظريه پرداز هرمنوتيک ادبي محسوب مي شود او با طرح « هرمنوتيک يادآوري » ( 2 ) که واکنشي نسبت به « هومنوتيک ترديد ( 3 ) به حساب مي آيد ، در صدد نقد و رفع کاستي هاي آن روش هرمنوتيکي برآمده است .
مقاله ي حاضر مقاله نخست از بخش اول کتاب «Figuring the sacred » ريکور است که در سال 1995 م با ترجمه ي انگليسي به چاپ رسيده است .
نويسنده در اين اثر با رويکرد خاصي از نظريه ي تفسير ، يعني هرمنوتيک فلسفي ، پيرامون زبان دين به بحث مي پردازد . در حقيقت ريکور در صدد ايضاح سه فرض مربوط به فلسفه ي زبان ديني ( 1 . ايمان ديني ممکن است از خلايل ز بان آن دين مشخص شود ؛ 2. اين نوع گفتار بي معني نيست ؛3 . اين نوع گفتار صادق هم هست ) . بر اساس روش هرمنوتيکي است .
بي ترديد يکي از مباحث مهمي که در عرصه ي فلسفه ي دين در مغرب زمين مطرح گرديده و سپس به حوزه ي مباحث اسلامي وارد شده است ؛ مسئله ي « زبان دين و مکانيسم فهم و تحليل آن » است . اينکه آيا زبان دين معنا دار است يا بي معنا ؟ با همان معيارهاي علمي و تجربي قابل اثبات ، ابطال و تأييد است يا نه ؟ و چه ارتباطي بازبان علم و اخلاق و فلسفه دارد ؟ و...
برخلاف بسياري از نظريه هاي مطرح درعرصه ي زبان دين ، اين اثر کوششي است درجهت اثبات معناداري زبان دين و صادق بودن آنکه به وسيله ي ريکور مطرح گرديده است . از اين جهت اهميت شاياني در عرصه ي مباحث مربوط به زبان دين دارد .

[ پيش فرض هاي مقاله ]

عنوان مقاله ي من در چند واژه ، شماري از مفروضات را بيان مي کند که لازم است آن مفروضات را تا آنجا که در حوصله ي اين مقاله است ، روشن سازم .
اولين فرض اين است : از نظر يک تحقيق فلسفي ، يک ايمان ديني ممکن است از خلال زبان آن دين مشخص شود و يا تعبير دقيق تر ، به عنوان يکي نوع از گفتار شناخته شود. فرض اول ادعا نمي کندکه زبان - يعني تعبير زباني - تنها بعد پديده ي ديني است .در ارتباط با مفهوم بحث برانگيز « تجربه ي ديني » ، چيزي گفته نشده است ، چه مخالف و چه موافق ؛ اعم از اينکه ما تجر به را در يک معناي شناحتي يا عملي يا عاطفي آن فهم کنيم . يا نکنيم . تنها چيزي که مي توان گفت اين است که ماهيت - به اصطلاح - تجربه ي ديني هر چه باشد به زبان منتهي مي شود و آن در قالب يک زبان بيان مي شود و مناسب ترين محل براي تفسير آن بر اساس اصطلاحات خاص خودش ، تحقيق در باب تعبير زباني متعلق به آن است .
فرض دوم اين است که اين نوع رفتار بي معنا نيست و تجربه ي تحليل آن ارزشمند است ؛ زيرا مطلبي که توسط اين نوع ازگفتار بيان مي شود توسط ديگر گفتارها ( معمولي ، علمي يا شعري ) بيان نمي گردد . ، يا به تعبير قطعي تر اينکه دست کم اين نوع گفتار براي جماعت ديني معنادار است ؛ چرا که آن را يا به منظور شناخت خود و يا به منظور ارتباط برقرار کردن با کساني که خارج ازجماعت ديني هستند ، به کار مي برند .
فرض سوم من اين است که در اين تحقيق ، فلسفه به طور ضمني وجود دارد ؛ زيرا اين نوع گفتار نه تنها مدعي معناداري است ، بلکه ادعاي صادق بودن هم دارد . اين ادعا بايد بر اساس معيارهاي خودش فهميده شود . اين ادعا تلويحا ً به اين معناست که اگر ما ملاک هاي صدقي را که از ديگر قلمروهاي گفتار - عمدتاً قلمرو علمي - وام گرفته ايم در معرض سؤال قرار ندهيم ، نمي توانيم به ارزش صدق اين نوع زبان پي ببريم ، خواه از ملاک اثبات پذيري کمک بگيريم و يا ابطال پذيري . در اينجا ، پيش فرض اين است که فلسفه با شيو ه اي ازگفتار مواجه شده است که نشان مي دهد ادعاها ، هم براي معناداري اظهار شده اند و هم براي تحقق ابعاد جديدي از واقعيت و حقيقت ؛ و بدين روي ، بيان جديدي از حقيقت مورد نياز است . پيش فرض هاي اساسي نهفته در عنوان مقاله ي «فلسفه و زبان ديني » ( يا گفتار ) همين هاست .

[ هرمنوتيک و تحليل زبان شناختي ]

قصد من اين است که اين پيش فرض ها را يکي پس از ديگري با استفاده از رويکردخاصي از نظريه ي تفسير يا به اصطلاح فني تر - « هرمنوتيک فلسفي » روشن سازم . اجازه دهيد اين روش را با مقايسه ي آن با تحليل زبان شناختي انگليسي - آمريکايي در باب موضوعاتي که مطرح شده اند توسط سه پيش فرضي که من فقط طرح کلي آن را داده ام ، معرفي کنم .
بايد بگويم که هرمنوتيک و تحليل زبان شناختي به يک اندازه در فرض اول سهيم اند ؛ يعني ايمان با تجربه ي ديني براساس زباني که به کارگرفته ، ممکن است مشخص شوند . اما بعدا خواهيم ديد که هرمنوتيک اين فرض اول را به نحوي که درخور آن است ، جرح و تعديل مي کند . با وجود اين فرض اول مبنايي عام براي تعامل مؤثر بين اين دو رويکرد ارائه مي دهد .
به نظر من ، فرض دوم تا حدي مشترک ميان «هرمنوتيک» و «تحليل زبان شناختي » است - دست کم آن سنخ خاص ازتحليل زبان شناختي که هم عقيده با آسيتن ويتگنشتاين است اين سنخ زبان شناختي طالب اندازه گيري به واسطه ي قواعد زبان هاي مصنوعي يا زبان متعارف به نحوي که طبق قوانين منطق از نو تنسيق مي شوند نيست ، بلکه درصدد است عملکرد بازي هاي زباني متفاوت را بر اساس قواعد شان تحليل کند . همچنين اينجا خواهيم ديد که چگونه هرمنوتيک اين اصل روش شناسانه را فهم مي کند ؛ يعني اين لازمه را ، که معنا داري يک نوع از گفتار به واسطه ي معيارهاي معنا داري خاص خودش سنجيده مي شود. بدون شک ، تفاوت اصلي بين تحليل زبان شناختي و هرمنوتيک مربوط به فرض سوم است . تحليل زبان شناختي به قدري درتاريخچه ي اصول اثبات پذيري و ابطال پذيري معين است که براي اين مکتب فکري ، بسيار دشوار است مفهوم صدقي را تلقي کند که آن مفهوم از صدق ، مسلم فرض نشود و به عنوان يکمطابقت پيشيني تعريف نگردد . به نظر مي رسد اين ديدگاه که هر شيوه اي از تحقيق ، معيارهاي صدق خاص خود را ايجاد مي کند و اين ديدگاه که صدق به معناي مطابقت نيست ، بکله به معناي ظهور است که نظريه ي اساسي « تحليل زبان شناختي » و به نحو بارزتر ، با هرمنوتيک ، که کم و بيش متأثر از فلسفه ي هايدگر است ، مغايرت دارد .با اين همه ، اشاره هايي از احساس ناظر به ضرورت تجديد نظر درمفهوم اساسي « صدق » در آثار يان رمزي (Ian Ramsey ) و فردريک فره (Ferre Ferderick) وجود دارد . اما تفاوت در رويکردها هر چه باشد ، من فکر نمي کنم گفتن اينکه حتي « فرض سوم » اگر نگوييم . يک پيش فرض عام است ، دست کم يک موضوع عام است ، خيلي نادرست باشد .
هدف من رد روش شناسي تحليل زبان شناختي نيست ، بلکه صرفا ايضاح سه فرض مربوط به فلسفه ي زبان ديني بر اساس روش هرمنوتيکي است .
همان گونه که اندکي پيش گفتيم ، فرض اول ، هم در تحليل زبان شناختي رواج دارد و هم در هرمنوتيک . هر دو به ايمان ديني ، آنچنان که در زبان بيان شده است . ، مي پردازند . اما تفاوت اين رويکردها از حالا در همين سطح آغاز مي شود . تحليل زبان شناختي بلافاصله با گزاره هايي از قبيل : « خدا وجود دارد » يا « خدا تغيير ناپذيراست » ، « خدا قدرت مطلق است » و مانند آن آغاز مي کند ؛ يعني از گزاره هايي آغاز مي کند که به روشني يک نوع بيان خيلي پيچيده را تشکيل مي دهند و گزاره هايي که به گفتار مرتبه ي دوم - يعني « گزاره هاي الهياتي » تعلق دارند . در اين حد ، گفتار ديني در چهار چوب مفهومي ، به کمک فلسفه ي نظري ، از نو تفسير مي شود . در مقابل ، هرمنوتيک فلسفي تا آنجا که ممکن است ، تلاش مي کند و به اصيل ترين بيانات آن جامعه ي ديني يعني بياناتي که بر اساس آن ، اعضاي آن جامعه تجربه شان را براي خودو يا براي ديگران تفسير کرده اند ، نزديک شود .
اين مدارک ديني اولا و بالذات ، حاوي گزاره هاي الهياتي به معناي کلام نظري ما بعد الطبيعي نيست ، بلکه گزاره ها در شيوه هايي از گفتار همانند داستان سرايي پيش گويي ها ، متن هاي تشريعي ، ضرب المثل ها و گفتارهاي حکيمانه ، سروده هاي مذهبي ، نمازها و اعتقاد نامه ي عبادي جاي گرفته اند . اينها بيانات معمولي و عرفي از ايمان ديني هستند . اولين کار هرمنوتيکي مشخص کردن اين روش هاي اصيل گفتار است که از طريق آن ، ايمان ديني يک جامعه ، به زبان درمي آيد .
براي تحقق اين هدف ، هرمنوتيک فلسفي برخي از ابزارهاي روش شناختي ويژه اي را فراهم مي کند که هدف آنها ايضاح مفهوم نحوه هاي گفتار است . اين هرمنوتيک فلسفي نخست گفتار في نفسه را مورد بررسي قرار مي دهد و ويژگي هاي اصلي آن راتوصيف مي کند ؛ ويژگي هايي که ، دست کم ، دست خوش تغيير خاص مي گردند . زماني که آن گفتار به وسيله ي نحوه هاي گفتاري که ما آنها را به عنوان داستان ها ، ضرب المثل ها سرودهاي مذهبي و چيز هاي ديگر که بيان کرديم ، از سرگرفته مي شوند و دوباره شکل مي گيرند . از ميان اين ويژگي هاي اصلي ، اولين ويژگي که بايد بررسي شود ، ارتباط بين فعل گفتاري و محتواي گفتاري است ؛ زيرا اين ارتباط مستلزم بحث و جدل هاي بسيار ابتدايي در باب جنبه هاي بيروني و عيني است که بر اساس آن ، نحوه هاي متفاوت گفتار ، استقلال صور ادبي متناظر را بنا مي کند . آنچه گفته مي شود از خود فعل و وقوع گفتن فاصله دارد ، اما فاصله ي ابتدايي مشابه ميان گفتار و گوينده ، ميان ساختار داخلي و مصداق بيروني و ميان گفتار و اوضاع اوليه ي آن و در ميان گفتار و اولين مخاطبان آن فهميده مي شود . مشکل تفسير از حال آغاز مي شود . اين مشکل با متن هاي مکتوب آغاز نمي گردد ، بلکه با تمام بحث و جدل هاي موشکافانه ي زبان شفاهي آغاز مي شود که مبنايي به مفهوم نحوه هاي گفتار مي بخشد . اما گام تعيين کننده با رسيدگي خود نحوه هاي گفتار روي مي دهد . در نقد ادبي ، به آنها «انواع ادبي » مي گويند . من ترجيح مي دهم که درارتباط با شيوه هاي گفتار صحبت کنم تا بر تأثير آنها در ايجاد گفتار .
نقد ادبي به وسيله ي « انواع » ابزارهاي طبقه بندي کننده را تعيين مي نمايد که به منتقدان کمک مي کند در زمينه ي آثارفردي بسيار متنوع ، موضوع خودشان را مشخص کنند . شيوه هاي گفتار بيش از وسايل طبقه بندي است ؛ چنان که کلمه ي « انواع » ظاهراً مي رساند که آنها وسايل توليد باشند . با توجه به اين ، منظور من از « وسايل » ، براي توليد گفتار به عنوان يک اثر است . اين بعد ازگفتار به قدرکافي توسط فيلسوفان بررسي نشده است ؛ زيرا اين بعد مقولاتي را در حوزه ي زبان وارد مي کند که متعلق به حوزه ي عمل ، توليد و اثر است . به هر حال ، قضيه دقيقاً از همين قرار است : گفتار به عنوان يک اثر ، در قالب کليت هاي درجه دوم سر و سامان مي گيرد . زماني که با جمله ، که کمترين واحد گفتار است ، سنجيده مي شود . ارسطو در کتاب فن سخن وري ( 4 ) اين مقوله ي بنيادي را « تقسيم بندي» (ترکيب) ناميده است که آن را در مرتبه ي دوم پس از جعل براهين ( 5 ) و پيش از سبک سخن ( 6 ) قرار مي دهد . به يمن اين تقسيم بندي، ( 7 ) يعني به يمن اين ترکيب ، يک متن - اعم از گفتاري يا نوشتاري - بافتي را ارائه مي دهد و مستلزم تفسير سازمان دروني است . فهم يک متن هميشه چيزي بيش از جمع معاني جزئي اش هست . متن به عنوان يک کل ، بايد به عنوان سلسله اي از موضوعات بررسي شود .
من بايد عملکرد انواع ادبي يا به تعبير بهتر ، شيوه هاي سخن ( داستان ها ، ضرب المثل ها و چيزهاي ديگر ) رابه اين مفهوم از متن به عنوان يک اثر ارتباط دهم ، به همان ترتيبي که قواعد دستوري داراي عملکرد زايشي هستند تا به توليد گفتار به عنوان يک جمله کمک کنند، قواعد ادبي نيز داراي عملکرد زايشي هستند . آنها براي توليد گفتار به صورت حکايت ، ضرب المثل و چيزهاي ديگر به کار مي آيند ؛ به اين معنا که ما به يک شعر شناسي زايشي احتياج داريم که بر سطح ترکيب گفتار - يعني همان ترکيب ارسطويي - با دستور زايشي به معناي مورد نظر چامسکي تطبيق کند .
لازمه ي عمده ي اين براي هرمنوتيک ، که با انواع خاص جديدي از فاصله مندي مرتبط است ، با توليد گفتار به عنوان يک اثر ارتباط دارد . شعر نمونه ي خوبي است . اما حکايت همان هدف را برآورده مي کند . اثر گفتاري به عنوان يک اثر هنري ، موضوع مستقلي است که از مقاصد صاحب اثر و [ حتي ] از وضع نخستين آن فاصله گرفته است ( its sitz-im-leben) و از مخاطبان اوليه ي آن [ هم ] فاصله گرفته است . به همين دليل ، دست خوش سلسله ي نامحدودي از تفسيرهاست . اينجا مجالي براي تفسير وجود دارد ؛ زيرا بازيابي رويداد اوليه ي گفتار شکل نوي از بازسازي به خود مي گيرد که از ساختار و نظام داخلي شيوه هاي خاص گفتارآغاز مي شود . به عبارت ديگر ، اگر هرمنوتيک هميشه تلاشي است براي فايق آمدن بر فاصله ، اين هرمنوتيک بايد فاصله مندي را ، هم به عنوان مانع و هم به عنوان وسيله اي براي اجراي دوباره ي واقعي گفتار اوليه و در قالب واقعه ي نوي از گفتار، که هم ادعاي قابل اعتماد بودن و هم بديع بودن دارد ، مورد استفاده قرار دهد .
شيوه ي هرمنوتيکي بررسي پيش فرض اول اين گونه است ؛ يعني ايمان ديني جماعتي بايد از طريق زبان آن دين مشخص شود . در اصطلاح هرمنوتيکي ، اين بدان معناست که اولين وظيفه ي مفسر کتاب مقدس ، مشخص کردن شيوه هاي مختلف گفتار است که روي هم رفته ، تشکيل دهنده ي حوزه ي محدود تفسير در چهار چوب مرزهايي است که در آن زبان ، مي توان دين را فهم کرد . اين وظيفه مقدم است بر وظيفه ي تحليل زبان شناختي که درگزاره هاي الهياتي به کار مي رود ؛ گزاره هاي الهياتي که ريشه هايش را در بيانات اوليه از ايمان ديني از دست داده است . و گزاره هايي که از تدوين دوباره ي اين بيانات اوليه در قالب زبان مفهومي ، که داراي همان رتبه ي فلسفه ي نظري است ، نشأت مي گيرد .
اگر ما تنسيق هرمنوتيکي فرض اولمان را مسلم بگيريم - يعني تجربه ي ديني از طريق شيوه هاي خاص گفتار به زبان مي آيد - ما آمده ايم که فرض دوممان را بر اساس همان طرز تفکر مشخص کنيم .
اين کفايت نمي کندکه بگوييم ، زبان ديني معنا دار است ؛ زبان ديني بي معنا نيست ؛ زبان ديني معنا مي دهد - يعني براي خودش معنايي دارد - و چيزهاي ديگر . ما بايد بگوييم : معناي آن قاعده مند است و معناي آن متأثر است از شيوه هاي بياني که منحصر به هر گونه گفتاري است . در اينجا ، به نکته ي بنيادين مقاله ام مي رسم که من آن را به شيوه هاي ذيل بيان مي کنم :
« اعتقاد نامه » که در اسناد مربوط و به کتاب مقدس بيان شده ، از اشکال گفتار - که مرادم ازآن ساختار داستاني است - تفکيک ناپذيراست . براي مثال، ساختار تورات و انجيل و ساختار غيب گونه ي پيش گويي ها و حکايت ها و سرودهاي مذهبي و مانند آن .
نه تنها هر صورت از شيوه هاي گفتار منجر به نوعي اعتقاد نامه مي شود ، بلکه همچنين مواجهه با شيوه هاي گفتار منجر به کشمش و تضادها در خود اعتقاد نامه مي گردد که از نظر کلامي ، حايز اهميت است. تضاد بين نقل و پيش گويي ، که در نگرش به عهد عتيق بسيار بنيادي است ، شايد تنها يکي از دو ساختاري است که تضادشان در ايجاد شکل کلي از معنايش مؤثر است . ما بعداً درباره ي زوج ديگر متباين درسطح انواع ادبي سخن خواهيم گفت . چه بسا ما تا آنجا پيش مي رويم که اختتام قانون شريعت ( خاتميت شريعت ) نوعي کنش ساختاري اساسي تلقي کنيم که محدوده ي کنش متقابل صور گفتار را تعيين مي کند و شکل بندي محدودي را مشخص کند که در طرف آن هر صورت و هرجفت صورت آن نقش دلالت گرش را ظاهر مي سازد .
بنابراين ، سه اشکال براي بررسي نحوه هاي گفتار کتاب مقدس وجود دارد :
1 . مناسبت بين يک شيوه از گفتار و شکل معيني از اعتقاد نامه ؛
2 . ارت باط بين زوج معيني از ساختارها ( براي مثال ، نقل و پيشگويي ) و انعکاس دهنده ي تنش در پيام الهياتي ؛
3 . و در نهايت ، ارتباط بين ترکيب کل پيکره ي ادبي و آنچه را يک نفر ممکن است به طور متناظر فضاي تفسير بخواند ؛ فضايي که به وسيله ي تمام اشکال گفتار - روي هم رفته - گشوده شده است . بايد بگويم : من بخصوص مديون گرهارد ون رد ( Gerhard Rad Von )هستم به خاطر فهم ارتباط بين شکل گفتار و محتواي الهياتي ؛ و من تأييدي بر روش او يافتم در خصوص ارتباط درآثار مشابهي که مربوط به عهد جديد است ؛ به ويژه آثار اموس ويلدر ( Amos Wilder) و ويليام ا. بريدسلي ( A.Beardsles William) .
نمونه ي نقلي شايد جالب تر باشد ؛ زيرا اين نمونه ، هم درقلمرو اشکال داستاني وجود دارد و هم در ساختارهايي که تحليل ساختاري در آن داراي موفقيت درخشان تري بوده است . اين نمونه ( که به طور نظام مند ايجاد شده است ) ديگر به ما اجازه ي ساختن معتقداتي درمورد عهد جديد و قديم نمي دهد که مقوله ي داستاني را به عنوان يک شيوه ي بلاغي ، که مغاير محتواي آن است ، درک کند . به عکس ، به نظر مي رسد که چيز خاصي ، چيز بي نظيري در مورد « يهوه » يا در مورد ارتباط «يهوه » با مردم اسرائيل گفته شده است ؛ زيرا به صورت نقل يا داستاني که بيانگر وقايع نجات درگذشته است ، بيان گرديده . همين مفهوم « الهيات سنت ها » ، که عنوان جلد اول کتاب الهيات عهدقديم نوشته ون راد ( Von Rad ) است ، بيانگر يکپارچگي ناگسستي اعتقاد نامه و داستان است . هيچ چيز در مورد خدا يا انسان يا در مورد ارتباطشان گفته نشده است که پيش از همه ، داستان را دوباره جمع نکند و داستان هاي بلند را مجزا نکند و آنها را در زنجيره اي معنادار دوباره تنظيم نکند تا داستان واحدي را تشکيل دهد که متمرکز بر ماجراي اصلي که هم داراي معناي تاريخي و هم موعظه اي است ، تشکيل دهد . مشهور است که گرهارد ون رد همه ي داستان را بر اساس اصل اعتقاد ابتدايي بر اساس سفر « تثنيه » آيه ي 26 تنظيم کرده است .
از سوي ديگر ، مورد توجه قرار دادن ساختار داستاني عملا به ما اجازه مي دهد که شيوه هاي اساسي رادر قلمرو تفسير گسترش دهيم . دراين خصوص ، مقايسه ي بين ون رد و ساختار گراياني که در مکتب « صورت گرايي » روسي و در « نشانه شناسي » پساسوسوري تعليم ديده اند ، خيلي جذاب خواهد بود .
از ديگر سو ، به محض اينکه ما شروع به بررسي جنبه ي ديگر داستان يعني « اعتقاد نامه » مي کنيم ، رابطه ي بين اين دو هرمنوتيک هم شروع به دگرگون شدن مي کند .
اما اين بعد ديگر جزء لاينفک ساختار داستاني باقي مي ماند . چنين نيست که هر الهياتي به هر صورتي بتواند با شکل داستاني پيوند بخورند ، بلکه تنها الهياتي که « يهوه » رابه عنوان بازيگر اصلي يک داستان رستگاري اعلام مي کند [ مي تواند ] . بدون شک ، اين مطلب شکل دهنده ي تقابل بسيار زيادي بين خداي بني اسرائيل و خداي فلسفه يوناني است . الهيات مبتني بر سنت ها ( 8 ) هيچ چيزي از مفهوم « علت » ، « اصل » و « جوهر » نمي شناسد . الهيات مبتني بر سنت ها و درباره ي خدايي صحبت مي کند که موافق ماجراي تاريخي است که با پرده هاي رستگاري - که در داستان گزارش شده - شروع مي شود. اين شيوه از گفتار درباره ي خدا ، معنا داراست ، همان اندازه که شيوه ي « فلسفه » يوناني معنا دار است . اين يک الهيات همگن با خود ساختار داستاني است ( و ) يک الهيات درشکل تاريخ کليسا ست . ( 9 )
اينجا من نمونه ي بي نظيري را تا حدي بنا نهادم که ساختار داستاني و معاني الهياتي با آن موافق هستند . شبيه همين کار ، بايد به وسيله ي ديگر شکل هاي ادبي انجام پذيرد تا تنشي که مطابق رويارويي ساختارهاست در خود گفتار الهياتي هويدا شود . تنش بين داستان و پيش گويي نمونه اي از اين نوع است . تقابل بين دو شکل ادبي - شکل رويداد شمار وشکل معبدي - حتي به ادراک زمان کشيده شده که يکي آن را استحکام مي بخشد و ديگري آن را به هم مي ريزد ؛ و حتي به معناي امر الهي کشيده شده است که متناوباً به نظر مي رسد ثبات وقايع اوليه ي تاريخ آدميان را دارد و آشکار کننده ي خطر مرگبار وقايع است . بعد خلاق همراه با پيش گويي تنها مي تواند به آن سوي دره ي تاريکي دست يابد ؛ خداي سفر « خروج » براي اينکه خداي آينده باقي بماند و تنها به عنوان خداي خاطره نباشد ، خداي تبعيدي گرديده است .
در اين فضاي محدود مقاله ، در اين باره بيش از اين سخن نخواهيم گفت . بررسي ديگر شکل هاي گفتار و شايد ديگر تقابل هاي مهم - براي مثال ، شکل قانون گذاري و شکل حکمي يا شکل سروده ها وضرب المثل - ضروري است . درسر تا سر اين گفتارها ، خدا در هر زماني به صورت متفاوتي ظاهر مي گردد ؛ گاهي به عنوان قهرمان عمل نجات بخش ، گاهي خشمناک ودلسوز ، گاهي به عنوان کسي که مي توان در يک ارتباط من و تويي با او صحبت کرد ، يا گاهي به عنوان کسي که من او را تنها در يک نظم عظيمي که مرا ناديده مي انگارد ، مواجه مي شوم .
شايد يک تحقيق فراگير - اگر ممکن باشد - آشکار کند که تمام اشکال گفتار - روي هم رفته - يک نظام مدوري رابنا مي نهند و آشکار مي کند که مضمون الهياتي هر يک از اين اشکال گفتار ، معنايش را از کل مجموعه اشکال گفتار به دست مي آورد . بنابراين ، زبان ديني به عنوان يک زبان چند آوايي ، که به وسيله دوران اشکال ادامه پيدا کرده است ، ظاهر مي شود . اما شايد اين نظريه غير قابل اثبات باشد و و درباره ي قطعي کردن شريعت نوعي ضرورت را موجب شود که شايد با آنچه بايد يک حادثه ي تاريخي ازمتن باقي بماند، مناسب نباشد . دست کم اين چند آوايي با موضوع اصلي اين تحليل ها مرتبط است ؛ کارتمام شده اي که ما آن را «کتاب مقدس » مي ناميم ، فضاي محدود براي تفسيري است که در آن معناي الهياتي به شکل هايي از افشاگري وابسته است .
اجازه دهيد و دراينجا چيزي درباره ي پيش فرض سوم فلسفه ي زبان ديني بگويم ، به اين بيان که اين پيش فرض ادعاهاي خاصي را گسترش ميدهد و در باب حقايقي که به وسيله ي معيارهاي مناسب اين نوع گفتار مورد سنجش قرار گرفته اند . اينجا همچنين يک هرمنوتيک فلسفي راه را براي يک رفتار دقيق تر در باب بيانات ديني ، اسناد و متون هموار مي کند .
« جهان متن » مقوله اي است که اينجا عرضه شده . اين عقيده - فقط درسطح کارهاي پيچيده ي گفتار - آنچه را اخيراً « مدلول گفتار » ناميده ام ، را با صدايي رسا اظهار مي دارد . اجازه دهيد تمايزي را که گوتلوپ فرگه ( Gottlob Frege) در حد يک پيشنهاد ساده بين معنا و مدلول ارائه کرده است ، به يادتان بياورم . « مفاد معنا » نمونه اي آرماني است که قصد شده . اين معنا کاملاً ذاتي گفتار است . مدلول ، ارزش صدق اين موضوع است . اين ادعاي او براي رسيدن به واقعيت است . به خاطر اين ويژگي ، گفتار متضاد با زبان است ؛زباني که هيچ ارتباطي با واقعيت ندارد . در حوزه ي زبان ، کلمات به کلمات ديگر به شکل دوري بر مي گردند . بدين سان ، پاياني براي لغت نامه متصور نيست . ما مي گوييم . : تنها گفتاري که اشياء را در نظر مي گيرد به واقعيت ارتباط دارد و جهان را بيان مي کند .

[ تبديل گفتار به متن ]

سؤال جديدي مطرح مي شود که در ذيل مي آيد : وقتي گفتار تبديل به متن مي گردد و چه اتفاقي نسبت به مدلول رخ مي دهد ؟ اينجاست که نوشتار ، بخصوص ساختار اثر مدلول ، را تاحدي که آن را کاملاً مشکل آفرين قلمداد مي کند ، تغيير مي دهد . در گفتار شفاهي ، مشکل - در نهايت - به وسيله ي عملکرد قابل ارائه گفتار بر طرف مي شود . به تعبير ديگر، مدلول به وسيله ي قدرت مشاهده ي واقعيت مشترک يا طرف گفت و گو برطرف مي شود . يا اگر نمي توانيم چيزي را که درباره ي آن گفت وگو مي کنيم نگاه کنيم ، دست کم مي توانيم آن را در ارتباط با يک شبکه ي زماني - مکاني منحصر به فردي که طرف هاي گفت و گو به آن تعلق دارند ، قرار دهيم . اين شبکه ، که اينجا و اکنون به وسيله ي شرايط گفتار مشخص شده است ، مدلول نهايي همه ي گفتار را فراهم مي کند .
با نوشتن ، اشياء شروع به تغيير مي کنند . ديگر يک وضعيت مشترک بين نويسنده و خواننده وجود ندارد و در عين حال ، شرايط عيني براي نشان دادن بعضي چيزهاي ديگر وجود ندارد . بدون شک ، اين ( کار ) الغاکننده ي اشاره و ويژگي هاي دلالت مدلول است ، و [ اين امر ] پديده اي که ما آن را « ادبيات » مي خوانيم ، ممکن مي سازد . ، در جايي که هر مدلولي نسبت به واقعيت معلومي ممکن است نابود شده باشد . اما اين امر ذاتاً با ظهوربرخي ادبيات واقع نما ، که عموماً با نوشتن گره خورده ، همراه است ، اما ضرورتاً چنين نيست که الغاي مدلول جهان معين منجر به شرايط نهايي ترش گردد . به نظر مي رسد که اين نقش غالب ادبيات ماست که اين جهان را از بين مي برد ، درجايي که به نظر مي رسد زبان خودش را بدون وابستگي به عملکرد مدلولي گفتار معمولي، بهترجلوه مي دهد . همين موضوع بر ادبيات داستاني - قصه ي پريان ، اسطوره ها ، رمان ها ، نمايشنامه - و همچنين بر تمام ادبياتي که مي توان آن را « ادبيات شاعرانه » ناميد ، صادق است .
با اين همه ، اگر چنين گفتار خيالي به واقعيت معمولي نپيوندد در اين صورت ، او هنوز به سطحي بنيادي تر از سطحي که به وسيله ي گفتار توصيفي يا آموزشي ،به دست آمده است اشاره مي کندکه ما آن را « زبان معمولي » مي ناميم . به نظر من ، الغاي مدلول دست اول ( الغايي که به وسيله ي افسانه و شعر صورت گرفته ) شرط محتمل براي رهايي از يک مدلول دست دومي است که به جهان رسيده ، نه تنها در سطح موضوعات قابل دست کاري است ، بلکه در سطحي که توسط هوسرل ( Husserl ) « جهان زندگي » و توسط هايدگر ( Heidegger) « هستن درجهان » ناميده شده است .
براي من ، اين بعد مرجعي است که به طور مطلق اصيل است و همراه آثار تخيلي و شعري ، مشکل هرمنوتيکي بنيادي تري را به وجود مي آورد. اگر ما ديگر نتوانيم هرمنوتيک را به عنوان جست و جوي شخص ديگر و مقاصد روان شناختي ، که در پس متن مخفي شد ، تعريف کنيم و اگر نتوانيم تفسير را به شناسايي ساختارها تنزل دهيم و ديگر چه چيزي براي تفسير شدن باقي مي ماند ؟ پاسخ من اين است که تفسير کردن عبارت است از : واضح ساختن نوع « هستي درجهان » که درسطح متن ظاهر مي شود . ما اينجا دوباره به پيشنهاد هايدگر درباره ي معناي فهميدن منتقل مي شويم . درکتاب بودن و زمان ( 10 ) اين مطلب يادآوري مي شود که نظريه ي « فهميدن » وابسته به فهم ديگران نيست ، بلکه ( فهميدن ) به ساختاري از وجود در جهان تبديل مي گردد . دقيق تر آنکه اين ساختاري است که پس از ساختار حالت رواني ( 11 ) آزمايش شده است . لحظه ي فهميدن به طور منطقي ، پاسخ دادن به بودن در وضعيتي است به عنوان فرافکني توانايي هاي اساسي در شرايطي که در آن ما خودمان را يافتيم . من اين ايده ي ايشان در مورد « فرافکني توانايي هاي اساسي مان » را از تحليل هايش اقتباس مي کنم و آن را درباره ي نظريه ي متن به کار مي گيرم . در واقع ، آنچه در يک متن تفسير مي شود يک جهان پيشنهادي است ؛ جهاني که احتمالا در آن اقامت دارم و جايي که احتمالاًتوانايي هاي اساسي خودم را فرافکني مي کنم . اين آن چيزي است که من آن را « جهان متن » مي نامم ؛ جهاني که احتمالاً به اين شيوه ي واحد تعلق دارد. بنابراين ، جهان متني که ما از آن صحبت مي کنيم ، جهان هر روزي زبان نيست . در اين معنا ، آن ( جهان ) ايجاد کننده ي نوع جديدي از فاصله گذاري است ( 12 ) که ما مي توانيم آن را « فاصله گذاري واقعي از خود » بناميم . اين همان فاصله گذاري است که افسانه در فهم ما از واقعيت عرضه مي کند . داستان ، قصه ي پريان يا شعر نياز به ارجاع ندارد . توسط افسانه و شعر امکان هاي جديدي در مورد بودن در جهان در محدوده ي واقعيت هر روزه گشوده مي شود . افسانه و شعر و قصد « بودن » دارند . اما نه به خاطر آنچه از حس به دست مي آيد ، بلکه از طريق جهت امکان . دراين راه ، واقعيت هر روزي تغيير پيدا کرده است به وسيله ي آنچه ما آن را « تغييرات تخيلي » مي ناميم که ادبيات در واقعيت به وجود مي آورد .
از ميان ديگر توصيفات شاعرانه ، «افسانه » راه ممتازي براي توصيف دوباره ي واقعيت است و زبان شعري زباني است و فوق همه ي معاني که ارسطو درمسئله ي تراژدي ، « وانمود ( 13 ) حقيقت » ناميده است . در واقع ، تراژدي فقط تقليد از واقعيت است ؛ زيرا تراژدي واقعيت را از نو از طريق يک اسطوره خلق مي کند ؛ اسطوره اي که به کنه ذات رسيد است .

[ جهان متن کتاب مقدس ]

حال اجازه دهيد عقيده ي مربوط به « جهان متن » را نسبت يه بعضي متون ديني خاص ، که بدان « متون کتاب مقدسي » مي گويند ، به کار بنديم . براي انجام چنين کاري ، قصد دارم بگويم که براي يک رويکرد فلسفي متون ديني ، انواعي از متون شعري وجود دارد ؛ يعني آنها شيوه هايي از توصيف دوباره ي زندگي را ارائه مي کنند . به گونه اي که آنها از ديگر شکل هاي متون شعري متفاوتند .
اجازه دهيد مسيري را طي کنيم که در نگاه اول ، بايد به عنوان يک کاربرد ساده از هرمنوتيک متون شعري در مورد کتاب مقدسي ظاهر مي شود . اين کاربرد بعيد است هرمنوتيک هاي کتاب مقدسي را در معرض قانون بيگانه اي قرار دهد . ( اين کاربرد ) هرمنوتيک کتاب مقدسي را به خودش باز مي گرداند و و آن را از تعدادي تصورات غلط مي رهاند :
اول اينکه اين کاربرد ما را از وسوسه ي نابهنگام درباره ي عرضه ي مقوله هاي هستي شناختي در خصوص فهميدن نجات مي دهد تا در زياده روي هاي محتمل مربوط به تحليل ساختاري ، موازنه برقرار کند . هرمنونيک عمومي ما سبب مي شود که بگوييم : مرحله ي ضروري بين تبيين ساختاري و فهم خويشتن ، آشکار شدن جهان متن است . همين مورد اخير است که در نهايت ، شخصيت خواننده را در چهار چوب نياتش شکل مي دهد و دگرگون مي کند . اينجا لوازم الهياتي قابل ملاحظه است : اولين وظيفه ي هرمنوتيک به تصميمي در مورد انواع خوانندگان منجر نمي شود ، بلکه به جهان هستن ، که موضوع متن کتاب مقدس است ، اجازه مي دهد که آشکار شود . بنابراين ، وراي عاطفه ها ، خلق و خو، باور يا عدم باور ، طرح جهاني است که در زبان کتاب مقدس يک « جهان جديد » يک « تعهد جديد » ، « ملکوت خداوند » ، يا يک « تولد جديد » ناميده شده است . اينها واقعيت هايي است که پيش از متن آشکار از متن آغاز گرديده اند . اين ، آن چيزي است که امکان دارد يک نفر آن را « وجود خارجي » (14 ) بودن جديدي که توسط متن ارائه شده است ، بنامد .
لازمه ي دوم اين است : مطرح کردن موضوع متن پيش از هر چيز ديگري متوقف است بر طرح اين سؤال که الهام نوشته ها در چارچوب اصلاحات روان کاوي ، دميدن معنا در نويسنده اي است که خود را در متن تصوير مي کند . اگر بتوان گفت که کتاب مقدس وحي شده است . ، اين بايد در مورد « موضوع » ، که متن درباره ي آن صحبت مي کند ( يعني بودن جديدي که در آنجا به نمايش درآمده است ) گفته شود . من تا آنجا پيش خواهم رفت که بگويم که کتاب مقدس وحي شده است ، تا حدي که جهان جديد ظاهر شده با توجه به جهان و با توجه ي به همه ي واقعيت ، خودش روشنگر است ، در حالي که شامل وجود من و تاريخ من است . به تعبير ديگر ، وحي - اگر توصيف معنا داري است - يک ويژگي جهان کتاب مقدسي است .
اما اين جهان به طور مستقيم همراه با مقاصد روان شناختي نيست ، بلکه به طور غير مستقيم ، به وسيله ي ساختارهاي کار ، با آن مرتبط است . براي مثال ، در بالا در خصوص ارتباط بين شکل داستاني معناي » خدا » ( 15 ) به عنوان هنر پيشه يا درباره ي ارتباطات شکل هاي پيش گويي با معناي « خدا » ، ( 16 ) تهديد و پيماني که وراي هلاکت است ، گفته شد ، تشکيل دهنده ي تنها معرفي ممکن از آن چيزي است که ما آن را جهان کتاب مقدسي مي دانيم . نيرومندترين توانايي وحي در تضاد و تلاقي تمام اشکال گفتار با هم متولد مي شود .
سومين لازمه ي الهياتي درباره ي جهان متن است . به خاطر آنکه اين لازمه ي مسئله اي درباره ي جهان - به معناي افق کلي و به معناي کليتي از معاني - است ، هيچ حقي نسب به دستور العملي که متوجه شخص خاصي باشد ، وجود ندارد و به طور کلي ، هيچ امتيازي براي جنبه هاي شخصي در شکل من و تو ( 17 ) يا به طور کلي ، در ارتباط بين نوع انساني و خدا وجود ندارد . جهان کتاب مقدس داراي ابعادي است عظيم ؛ عالمي اشتراکي ، حکايت هاي تاريخ و فرهنگي از مردم ( حکايت هايي از بني اسرائيل و سلطنت خداوند است ) و شخصي است . بشريت ، آنها را از طريق چنين ابعادي که به همان اندازه که خيلي جهاني و تاريخي و دنيوي هستند ، انسان شناختي و شخصي هستند، به دست آورده است .
چهارمين لازمه ي الهياتي مقوله ي جهان متن : ما در بالا گفتيم که جهان ادبياتي متن يک جهان ترسيم شده اي است که به طور شاعرانه ، متفاوت از واقعيت هر روزه ي ماست . آيا وجود جديدي که توسط کتاب مقدس ترسيم و پيشنهاد شده ، نمونه اي ازبرتري از حد متعارف اين ويژگي نيست ؟ آيا بودن جديد مسيرش را از ميان تجربه ي عادي و با وجود معطل بودن آن ، طي نمي کند ؟ آيا نيروي اي بر اين جهان پيشنهادي يک نيروي گسستگي و شکاف نيست ؟ اگر چنين است آيا ما نبايد به تمام معنا ، اين جهان پيشنهادي را با بعد شاعرانه سازگارکنيم ؛ بعد شاعرانه اي که ما آن را به عنوان موضوع متن تصديق کرده ايم ؟
آيا براي ادامه دادن اين نوع از استدلال تا نتايج منطقي اش ، ما نبايد بگوييم : بنابراين ، آنچه در واقعيت هر روزي پديد مي آورد . واقعيت ديگري - يعني واقعيت احتمالي - است ؟ اجازه دهيد اينجا يکي از ارزشمندترين اظهارات هايدگر درباره ي فهميدن را يادآوري کنيم . از زمان او ، « فهميدن » به طور کلي ، مخالف با يافتن خود است ، تا حدي که فهميدن متوجه اغلب توانايي هاي ما و کشف آن در شرايطي است که اغلب توانايي هاي ما و کشف آن در شرايطي است که قابل ارائه نيست ؛ زيرا از قبل ، در اين شرايط غرق شده ايم . در زبان الهياتي ، اين بدان معناست که « ملکوت خداوند مي آيد » ؛ يعني اين از توانايي هاي صددر صد خود ما درخواست مي کند که از خود معناي کلمه ي « ملکوت » آغاز کنيد ؛ معنايي که بر آمده از ما نيست .

[ هرمنوتيک کتاب مقدس ، هرمنوتيک منطقه اي ]

مسيري که تا اينجا ما آن را دنبال کرديم اين است که کاربرد مقوله ي هرمنوتيکي عام در هرمنوتيک کتاب مقدس ، هرمنوتيک منطقه اي به نظر مي رسد . نظر من اين است که اين مسير تنها مسيري است که درپايانش ، ما مي توانيم برجستگي « موضوع » کتاب مقدس را درک کنيم . نظر گرهارد ابلينگ ( Gerhard Ebeling) مبني بر اينکه تنها در گوش دادن به اين کتاب به عنوان يکي از کتاب ها تا پايانش ، که ما مي توانيم با آن ، به عنوان کلمه ي « خداوند » مواجه شويم، صحيح است . اما يک بار ديگر، اين درک به يک مفهوم روان شناختي از« الهام » متوسل نمي شود . گويي نويسندگان الهام کلمه اي را که در گوش هايشان نجوا شده است ، تکرار مي کنند . اين درک به آن ويژگي از بودن جديد آن گونه که خود را نشان داده است ، مي پردازد .
تا آنجا که من اطلاع دارم ،يکي از ويژگي هايي که در برجستگي گفتار کتاب مقدس مؤثر است ، جايگاه اصلي لفظ « خدا » در آن گفتار است . نتيجه ي تحليل اخير ما اين است که معناي اين مدلول ازگفتار کتاب مقدس ، به شيوه ي خاصي ، که ما تابه حال توصيف کرديم ، که باچند معنا از اشکال ادبياتي از داستاني ، پيش گويي ، سرود مذهبي ، حکمت و چيزهايي ديگر متحد شده است . سخن خدا براساس کاربرد جان مکيوري ( John Macqurrie) ازتلاقي و تقارب اين گفتارهاي محدود ناشي مي شود . مدلول کلمه ي « خدا » ، هم هماهنگ کننده ي اين گفتارهاي متفاوت است و هم شاخص کمبودهايشان ، در جايي که چيزي از دست مي رود .
در اين معنا ، کلمه ي « خدا » به عنوان يک مفهوم فلسفي کاربر د ندارد ، خواه اين « بودن » به معناي « بودن » قرون وسطايي باشد يا به معناي « بودن » هايدگري . حتي اکر يک نفر وسوسه شود که بگويد - در فرازبان الهياتي ، تمام اين زبان هاي ما قبل الهياتي - کلمه ي « خدا » يک نام ديني براي « بودن » است . هنوز هم کلمه ي « خدا » بيش از آن را مي گويد ؛ يعني اين کلمه يک بافت کلي را فرض مي گيرد که به وسيله ي تمام فضاي گرايش داستان ها ، پيش گويي ها ، قانون ها و سروده هاي مذهبي ، و مانند آن تشکيل شده است . فهم کلمه ي « خدا » عبارت از پيروي کردن از جهت معنايي کلمه است . جهت معنايي که مورد نظر است ، قدرت دو گانه اي است که هم معاني را که از گفتارهاي ناقص صادر مي شود . ، جمع مي کند و هم افقي راباز مي کند که از انسداد گفتار ، رهايي مي يابد .
من همين چيزها را در مورد کلمه ي « مسيح » ( 18 ) خواهم گفت . نسبت به عملکرد دوگانه اي که من از کلمه ي « خدا » ترسيم کرده ام ، کلمه ي « مسيح » قدرت مجسم کردن همه ي معاني ديني را در يک نماد بنيادي ، نماد عشق فداکارانه و نماد عشق قوي تر از مرگ افزايش مي دهد .
اين کارکرد موعظه ي مسيحيت است و اين تجديد حياتي براي کلمه ي خداست ؛ يک پيچيدگي که کلمه ي « بودن » داراي آن نيست . اين معنا شامل تصوري از ارتباط او با ما به عنوان مهربان ، و ارتباط ما با او به عنوان واپسين پروا و به عنوان درک کامل است .
بنابراين ، وظيفه ي هرمنوتيک کتاب مقدسي ، اين است که تمام لوازم اين ساختار و لوازم نحوه ي بيان در « سخن - خدا » را آشکار کند .
اکنون مي توانيم درک کنيم که به چه مفهومي هرمنوتيک کتاب مقدسي ، هم يک مورد خاص از نوعي هرمنوتيک عام است که اينجا توصيف شده و درعين حال ، يک مورد بي نظير و منحصر به فرد است . هرمنوتيک کتاب مقدسي يک مورد خاص از يک کار مهم خيلي عام است ؛ زيرا « بودن » جديدي که کتاب مقدس از آن سخن مي گويد و هر جايي يافت نمي شود ، بلکه درکلمات متن کتاب مقدس ، که از جمله متن هاست ، يافت مي شود . هرمنوتيک کتاب مقدسي يک نمونه ي بي نظير است ؛ زيرا همه ي گفتارهاي ناقص اشاره دارند به نامي که نقطه ي اشتراک و نشانه ي تمامي گفتارهاي ناقص ما در مورد خداوند است . و زيرا اين نام با يک واقعه ي معنا داري که به رستاخيز مشهور شده ، گره خورده است . اما هرمنوتيک کتاب مقدسي مي تواند ادعا کند که امر بي نظيري مي گويد : فقط اگر اين امر بي نظير صحبت از جهاني از متن که به ما خطاب شده است و صحبت از موضوع متن کند .
در پايان اين مقاله ، من علاقه دارم پيشنهادي در ارتباط با مفهوم « ايمان ديني » بدهم که ما آن را نه به خودي خود ، بلکه از طريق اظهارات زباني و ادبياتي بررسي کرده ايم . براي يک هرمنوتيک فلسفي ،ايمان هرگز به عنوان يک تجربه ي بي واسطه ظاهر نمي شود . ، بلکه هميشه به وسيله ي زباني معين ظاهر مي شود که آن را به روشني بيان مي کند . تا آنجا که به من مربوط مي شود ، من بايد مفهوم « ايمان » را به مفهوم « خداشناسي » با وجود متن پيوند بزنم . ايمان نگرش شخصي است که « بودن » تفسير شده را مي پذيرد . و درعين حال ، او جهان متن را تفسير مي کند . ساختار هر منوتيکي ايمان کتاب مقدسي چنين است .
بنابراين ما با همه ي تحويل هاي روان شناسانه از ايمان در درک ساختار هرمنوتيکي ايمان کتاب مقدسي ، مخالفيم . اين نمي گويد که ايمان به عنوان يک فعل ، نمي تواند به درستي ، به رفتار زباني تحويل شود . دراين صورت ، ايمان حد و مرز هرمنوتيک و منشأ غير هرمنوتيکي همه ي تفسيرهاست . حرکت مداوم تفسير آغاز مي شود و پايان مي يابد ؛ با ريسک به پاسخ گويي که نه به وسيله ي تفسير شروع مي شود و نه به وسيله ي آن تمام مي شود . اين در مقام به حساب آوردن ويژگي پيش زباني و فرا زباني است که مي تواند « ايمان » ناميده شود ، به عنوان دل بستگي واپسيني که از درک يک امر ضروري و منحصر به فردي حکايت مي کند که براساس آن ، من همه ي انتخاب هاي خود را بر آن تطبيق مي دهم .
ايمان همچنين به خاطر تأکيد بر اين حقيقت که پاسخ مي دهد ، به عملي که هميشه جلوتر از من است ، احساس « وابستگي مطلق » ناميده شده است . يا ايمان مي تواند اعتماد بي قيد و شرط » ناميده شود تا بگويد که ايمان از حرکت ، از اميد ، که راه خودش را علي رغم تناقض تجربه طي مي کند ، جدا ناشدني است و بگويد : دلايل نااميدي رابه دلايل اميدواري بر اساس قانون هاي متناقض نما درباره ي يک منطق فراواني تغيير مي دهد . در تمامي اين مشخصات ، موضوع ايمان از هرمنوتيک رهايي مي يابد و گواه بر اين حقيقت است که اين اخير نه اولين سخن است و نه آخرين سخن .
اما هرمنوتيک به ما خاطر نشان مي کند که ايمان کتاب مقدسي نمي تواند جدا از حرکت تفسيري باشد که آن را ارتقا مي بخشد . ممکن است بگوييم : واپسين وابستگي گنگ باقي خواهد ماند . اگر قدرت کلمه ي « تفسير » ، که مدام به وسيله ي نشانه ها و نمادهايي که تغيير مي کند ، دريافت نکند و نيز وابستگي را که طي قرن ها به دست مي آورد و شکل مي دهد. اگر اين احساس پاسخي به موضوعي از بودن جديدي نباشد که توانايي هاي جديدي از زيستن را براي من مي گشايد ، اين احساس وابستگي مطلق يک احساس ضعيف و نامفهوم باقي خواهد ماند . اميدواري و اعتمادو بي قيد و شرط بي معنا خواهد بود ، اگر اين اميدواري به يک تفسير مداوم متغير از برخي وقايع اعتماد نکند ؛ همانند خروج در عهد عتيق و رستاخيز در عهد جديد که به وسيله ي نويسندگان گزارش شده است . وقايع نجات بخش است که بيشترين توانايي ها را در ارتباط با آزادي من گشوده و آشکار کرده است و به همين دليل ، آنها براي من به سخن خدا تبديل شده اند . ساختار هرمنوتيکي ايمان به طور معقول ، چنين است .

پي نوشت ها:

1-اين مقاله ترجمه ي مقاله اي است از کتاب figuring the Sacred با نام Philosophy and Religious language
Hermeneutics of recollection -2
Hermeneutics of Suspicion -3
Rhetoric-4
Heuresis-5
Lexis-6
Taxis-7
The theology of traditions-8
Heilsgeschichte -9
Being and Time-10
Befind Lichkeit -11
Being and time- 12
Mimesis of Reality -13
Objectivity. 14
Yahweh -15
Lord -16
Form of I-Thou-17
Christ- 18

منبع: مجله معرفت شماره 111 ويژه نامه ي زبان دين




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط
موارد بیشتر برای شما
حکمت | هم نشینی با دانشمندان / استاد توکلی
play_arrow
حکمت | هم نشینی با دانشمندان / استاد توکلی
تصاویری از عملیات پدافندی مقابل بمب سنگرشکن در نطنز
play_arrow
تصاویری از عملیات پدافندی مقابل بمب سنگرشکن در نطنز
مهدی طارمی دربی میلان را به آتش کشید
play_arrow
مهدی طارمی دربی میلان را به آتش کشید
ماجرای استعفای نخست وزیر کانادا
play_arrow
ماجرای استعفای نخست وزیر کانادا
تصاویر باورنکردنی از پرواز یک مرغ در یک مسافت طولانی
play_arrow
تصاویر باورنکردنی از پرواز یک مرغ در یک مسافت طولانی
کاهش انرژی با عایق نانویی
play_arrow
کاهش انرژی با عایق نانویی
ویدیویی با بازدید میلیونی؛ سرسره بازی یک کلاغ روی برف!
play_arrow
ویدیویی با بازدید میلیونی؛ سرسره بازی یک کلاغ روی برف!
خاطره‌ای عجیب از رزمنده جانباز دفاع مقدس
play_arrow
خاطره‌ای عجیب از رزمنده جانباز دفاع مقدس
رفتار شهید کاظمی زمانی که متوجه سرماخوردگی یک سرباز شد!
play_arrow
رفتار شهید کاظمی زمانی که متوجه سرماخوردگی یک سرباز شد!
حیرت مقام اسرائیلی از میزان حجم جاسوسی اسرائلی‌ها برای ایران!
play_arrow
حیرت مقام اسرائیلی از میزان حجم جاسوسی اسرائلی‌ها برای ایران!
مراحل جذاب ساخت تابه استیل
play_arrow
مراحل جذاب ساخت تابه استیل
خاطره جالب دیپلمات ایرانی از جمله سفیر زن اسلواکی خطاب به او بعد از عدم دست دادن
play_arrow
خاطره جالب دیپلمات ایرانی از جمله سفیر زن اسلواکی خطاب به او بعد از عدم دست دادن
توضیحات دادستان رشت درباره حادثه گروگانگیری یک خانواده پنج نفره به مدت دو سال در گرگان
play_arrow
توضیحات دادستان رشت درباره حادثه گروگانگیری یک خانواده پنج نفره به مدت دو سال در گرگان
رمزگشایی از حرکت نمادین انگشت در دعای (یا مَنْ اَرْجُوهُ)
رمزگشایی از حرکت نمادین انگشت در دعای (یا مَنْ اَرْجُوهُ)
آغاز رزمایش پدافند مرکز هسته‌ای نطنز
play_arrow
آغاز رزمایش پدافند مرکز هسته‌ای نطنز