احساس خود را مديريت كنيم!

قبل از بحث درباره مديريت احساس بايد يك مطلب مهم را بدانيم! احساسات كه مجموعه‏اى از هيجانات و عواطف است، اساساً چه فايده‏اى براى ما دارند؟ «زيگموند فرويد» مى‏گويد: « عواطف و هيجانات مجموعه‏اى گسترده از دريافت‏هاى حسى ما مى‏باشد كه در شرايطى خاص آن را تجربه مى‏كنيم و در فرايند رفتارى ما تأثير بسزايى دارند! » هنرمندان نقاش معتقدند كه در طبيعت سه رنگ اصلى وجود دارد: قرمز، زرد، آبى كه بقيه رنگ‏ها از تركيب اين سه رنگ به‏وجود آمده‏اند.
يکشنبه، 10 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
احساس خود را مديريت كنيم!
احساس خود را مديريت كنيم!
احساس خود را مديريت كنيم!


به تماشا سوگند ...
و به آغاز كلام ...
آفتابى لب درگاه شماست!
كه اگر در بگشاييد، به رفتار شما مى‏تابد!
«سهراب سپهرى»
قبل از بحث درباره مديريت احساس بايد يك مطلب مهم را بدانيم!
احساسات كه مجموعه‏اى از هيجانات و عواطف است، اساساً چه فايده‏اى براى ما دارند؟
«زيگموند فرويد» مى‏گويد:
« عواطف و هيجانات مجموعه‏اى گسترده از دريافت‏هاى حسى ما مى‏باشد كه در شرايطى خاص آن را تجربه مى‏كنيم و در فرايند رفتارى ما تأثير بسزايى دارند! »
هنرمندان نقاش معتقدند كه در طبيعت سه رنگ اصلى وجود دارد:
قرمز، زرد، آبى كه بقيه رنگ‏ها از تركيب اين سه رنگ به‏وجود آمده‏اند.
گروهى از روان‏شناسان معتقدند: در وجود انسان سه احساس اصلى وجود دارد: عصبانيت، ترس، غم، كه كنترل دقيق اين سه احساس منجر به احساس چهارمى به نام « شادى » مى‏گردد.
اما خواص آن‏ها:
- عصبانيت: احساس قدرت به ما مى‏دهد ( در موارد لزوم از حريم خود دفاع مى‏كنيم )
- ترس: احساس امنيت و انرژى به ما مى‏دهد ( درگذر از خيابان و در رانندگى احتياط مى‏كنيم تا سلامت بمانيم. در نتيجه احساس امنيت مى‏كنيم. )
در مواقعى كه از چيزى مى‏ترسيم؛ عملى را با تمام قدرت بدنى و با انرژى فوق‏العاده‏اى انجام مى‏دهيم كه در حالت عادى هرگز نمى‏توانيم آن عمل را تكرار كنيم. بى‏شك، ترس عامل اين انرژى عظيم مى‏باشد!
- غم! با درون خود آشتى كرده و با مردم بار ديگر ارتباط برقرار مى‏كنيم ( در مواقعى كه نياز به صحبت و همدلى و درددل كردن با ديگران داريم )
- شادى: به ما اميد و انرژى مى‏دهد ( شادى هرگز خودبه‏خود حاصل نمى‏گردد مگر با كنترل هوشمندانه سه خصلت فوق ).
تغيير احساس‏ها از اين سه احساس به وجود مى‏آيند. بطور مثال:
ترس به اضافه عصبانيت مساوى حسادت
ترس به اضافه غم مساوى نااميدى
توضيح: آن‏كه مى‏بيند دوستش در كارى پيشرفت فراوانى كرده ولى او هنوز در جا مى‏زند. ابتدا، احساس «عصبانيت» بر او غالب مى‏گردد. سپس نگران مى‏گردد از عقب ماندگى خود و احساس «ترس» از آينده بر او مسلط مى‏شود و درنتيجه به آن شخص حسادت مى‏ورزد!
پس درمى‏يابيم كه احساسات ما پيوسته نياز به يك مديريت آگاهانه و كنترل كننده دارند كه آن را « مديريت احساس » گويند.
مديريت احساس به نوعى همان تربيت احساس مى‏باشد، اما اساسا چه مفهومى دارد؟
يك مثال: تصور كنيد يكى از گواراترين و بهترين چيزها در جهان، آب است. آب كه قطره قطره آن، لبان تشنه‏كامى را طراوت بخشيده و حيات دوباره‏اى را به آدمى مى‏دهد. اگر ساعاتى آب نباشد، حيات ميليون‏ها انسان در يك شهر به خطر مى‏افتد و در صورت ادامه نابود مى‏شوند.
حال تصور كنيد! سيل هولناكى در يك منطقه چه فاجعه‏اى به بار مى‏آورد. ميليون ها انسان و خانه‏هايشان را متلاشى مى‏كند و از بين مى‏برد و همه از اين فاجعه مى‏گريزند.
اينك يك سوال: چه فرقى بين آن سيل هولناك و آن قطره قطره آب زلال مى‏باشد؟
مى‏گويم: تربيت!
آب از سد راه افتاده، طى مراحل عملى مديريت مى‏شود و بعد از تصفيه و با ترتيب و تربيت خاص در لوله‏هاى آب سرازير شده و با مديريت شما - با باز كردن شير به مقدار كافى - در ظروف‏هاى مختلف سرريز مى‏گردد. چه فرقى است بين اين آب كه تشنه آن هستيد و زايش حيات را در بردارد و آن آب كه از آن گريزان هستيد و هلاك حيات را در پى دارد؟
احساسات و غرايز ما نيز اين‏گونه هستند، اگر مديريت شوند باعث تعالى روحمان و سلامت جسممان مى‏گردند و اگر مديريت نشوند، شهر وجودمان را متلاشى مى‏كنند.
عارفان گويند:
بدن انسان مانند شهرى است.
اعضاى او كوى‏هاى او
و رگ‏هاى او جوى‏هايى است كه در كوچه رانده‏اند.
و حواس او پيشه‏ ورانند كه هر يكى به كارى مشغول‏اند.
و نفس، گاوى است كه در اين شهر، خرابى‏ها مى‏كند!
توجه فرماييد! امام جعفر صادق ( عليه السلام ) نسخه ى شادكامى را با مديريت احساس چنين مى‏انگارد:
براى آسوده زيستن در زندگى دو چيز را فراموش كنيد:
1- بدى‏هايى كه مردم به شما كرده‏اند!
2- خوبى‏هايى كه شما به مردم كرده‏ايد!
فراموش نكنيم! همه چيز در رابطه با خدا معنا مى‏دهد.
يك پيشنهاد خوب براى آن كه معناى اين مهم را بفهميم!
هر عمل خود را يك نامه بدانيد و هر انسان را يك صندوق پست به مقصد خداوند. حال كمى فكر كنيد و مسير و روند عمل خود را در ذهن تصور كنيد! آيا باز هم مى‏توانيد عمل ناشايستى انجام دهيد؟ وقتى هر عمل ما مانند نامه‏اى به حضور خداوند مى‏رسد!
اما، چگونه آزردگى‏ها را تحمل كنيم؟
« دكتر شريعتى » در رابطه با آزردگى‏هايى كه مى‏بيند، ترجيح مى‏دهد بزرگوارى گول خور باشد و با دلگيرى خاصى فرياد برمى‏آورد:
« خدايا! انديشه و احساس مرا در سطحى پايين ميار كه در زرنگى‏هاى حقير و پستى‏هاى نكبت بار و پليد اين شبه آدم‏هاى اندك را متوجه شوم، چه دوست‏تر مى‏دارم، بزرگوارى گول‏ خور باشم تا هم‏چون اينان كوچكوارى گول‏زن!»
حال با توجه به سخن دكتر يك سوال دارم: اگر ديگران در دفتر زندگيمان خطى به خطا كشيدند! چه كنيم؟
جواب: بايد با پاك‏كن اغماض پاك كنيم !!
يك واژه وجود دارد كه كاربرد آن در برخورد اوليه ما با اطرافيان و مردمى را كه از بيماريهاى؛ حسادت كينه و غرض، رنج مى‏برند و باعث رنجيدگى ما مى‏شوند، بسيار كارساز است، (اغماض! )
كاربرد زيباى اغماض را توسط سهراب بخوانيد:
حكايت سهراب و اغماض:
خواهر سهراب سپهرى تعريف مى‏كند: سهراب هيچگاه از سوپ پياز خوشش نمى‏آمد. حدود دو ماهى بود كه در خارج از كشور در منزل يكى از دوستانش كه همسرى فرنگى داشت، بسر مى‏برد. من براى ديدارش رفتم. وقت نهار ديدم سوپ پياز آوردند و سهراب با آرامشى شگرف آن را ميل كرد. بعد از اتمام نهار از سهراب پرسيدم: تو كه اين‏قدر از سوپ پياز بدت مى‏آمد، چگونه اين مدت و همه روزه آن را مى‏خورى و سهراب با آرامش لطيف هميشگى‏اش روى به من كرد و گفت:
«بعد از صرف سوپ، يك قاشق اغماض مى‏خورم! »
« خواجه شيراز » اغماض را به نوعى ديگر بيان كرده و مى‏سرايد:
وفا كنيم و ملامت كشيم و خوش باشيم
كه در طريقت ما كافريست رنجيدن
براستى اگر دلمان را خانه تكانى كنيم و با ديده اغماض به انسان‏هاى پيرامون خويش بنگريم، آن‏گاه كينه از باغچه‏ى دلمان خواهد رفت و اگر كينه را از دل بزداييم، آن‏گاه محبت با شوقى لبريز از عشق در محراب دلمان به نماز خواهد ايستاد و مى‏سرايد:
در ازل قطره خونى كه ز آب و گل شد
دم ز آئين محبت زد و نامش دل شد
اما نشان محبت چيست؟
از عارفى سوال كردند، محبت را نشان چيست؟ گفت:
« آن كه به نيكويى زيادت نشود و به جفا نقصان نگيرد! »
و اگر اين‏گونه باشيم، قلب انسان‏ها موطن ما مى‏گردد، به قول آن فرزانه:
« موطن آدمى را بر هيچ نقشه‏اى نشانى نيست، موطن آدمى تنها در قلب كسانى است كه دوستش دارند! »
اگر به هستى همچون باغى و به انسان‏ها همچون گل‏هاى آن باغ نگاه كنيم با گلهاى مختلفى مواجه مى‏شويم، گل‏هاى خوشبو و خوشرنگ كه تيغ هم دارند و گل‏هايى كه اساساً نه رنگ و بويى دارند و نه تيغى.
خوب، يك سوال: فايده تيغ چيست؟
«مولانا» فرمايد: شخصى به باغ زيبايى مى‏رود و گل سرخ زيبايى را مشاهده مى‏كند كه شبنمى بر آن نشسته و رنگ و بوى دل‏انگيزى دارد. دستش را مى برد تا آن گل را لمس كند كه به ناگاه تيغى دستش را مى‏خراشد. با حيرت مى‏پرسد: خدايا اين همه لطافت و زيبايى را آفريدى و در كنارش اين تيغ تيز و سخت را گذاشتى. علت اين همه بى‏سليقگى چيست؟ باغبان هستى به او مى‏گويد: « اگر اين تيغ نباشد، هرگز تو به لطافت و نرمى گلبرگ‏هاى گل سرخ پى نمى‏برى و شكرگزار اين همه زيبايى نخواهى شد، زيرا خلقت جهان جمله اضداد است! »
« امانوئل » به عنوان مرهمى بر زخمهاى احساس ما كه از اين آدمك‏هاى تيغ گونه، جراحت برداشته مى‏گويد: هرگاه به كسى كه به نوعى درباره‏ى ما بدى روا داشته، خوب نگاه كنيد، فرشته‏اى را مى‏بينيم كه در وجودش سقوط كرده است! »
«خواجه شيراز» در تأييد اين مهم معتقد است كه همه انسان‏ها گلى هستند كه خارى هم به همراه دارند:
حافظ از باد خزان در چمن دهر مرنج
فكر معقول بفرما گل بى‏خار كجاست‏
آن‏چنان كه وجود شيطان، طعم شكرين حضور خداوند را در كام بندگان مى‏چشاند، حضور آدم‏هاى كاكتوسى نيز شناخت قدر و قيمت انسان‏هاى خوب است و از آنجا كه هر كس در اين دنيا وظيفه‏اى بر دوش دارد، آدم‏هاى كاكتوسى وظيفه تلخ‏ترى دارند و محبت كردن به آن‏ها ضرورى‏تر است،زيرا آنها گل صورتان تيغ سيرتى هستند كه آمده‏اند تا با تيغ‏هاى حضورشان،انسان‏هايى كه رنگ و بوى گل مريم را دارند، بهتر به ما بشناسند و اگر به ديده‏ى وحدت به هستى نگاه كنيم، هر كى از انسان‏ها برايمان نشانه‏اى از حضور خدا هستند و اگر خدا را دوست داشته باشيم، طبعاً ساخته‏هاى دست او را هم دوست داشته و به آنها مهر مى‏ورزيم و مى دانيم چيزى را كه « فريدون مشيرى » نمى‏داند:
من نمى‏دانم
- و همين درد مرا سخت مى‏آزارد -
كه چرا انسان، اين دانا
اين پيغمبر
در تكاپوهايش
- چيزى از معجزه آن‏سوتر -
ره نبرده‏ست به اعجاز محبت،
چه دليلى دارد؟
چه دليلى دارد؟
كه هنوز
مهربانى را نشناخته است؟
و نمى‏داند در يك لبخند،
چه شگفتى‏هايى پنهان است!
من برآنم كه درين دنيا
خوب بودن - به خدا - سهل‏ترين كارست
و نمى‏دانم،
كه چرا انسان،
تا اين حد،
با خوبى
بيگانه است؟
و همين درد مرا سخت مى‏آزارد!
از خوبى گفتيم. شما چه تعريفى از خوبى داريد؟ اساسا خوبى يعنى چه؟ برايتان مى‏گويم: درخت خوبى داراى دو شاخه است:
- محبت كردن بى‏بهانه به ديگران!
- بديهاى ديگران را فراموش كردن!
حكايت ابوسعيد در حمام:
« ابوسعيد ابوالخير » در حمام كيسه مى‏كشيد و دلاك كيسه‏كش با او مشغول صحبت بود و چرك‏هاى دست ابوسعيد را در بالاى بازويش جمع مى‏كرد و درحين گفتگو از ابوسعيد پرسيد: « اى ابوسعيد، در يك كلام بگو جوانمردى چيست؟ » ابوسعيد نگاهى به چرك‏هايى كرد كه دلاك در كنار بازويش جمع كرده بود گفت:
« جوانمردى آن است كه چرك را به روى يار نياورد! »
و انديشمند نازك نگاه « خانم ترزا هانت » براين باور است:
« بياموزيم كه زمزمه‏هاى دل ديگرى را شنيدن و سخنان بى‏كلام آن را دريافتن تنها استعداد انسان‏هاى بخت ياريست كه براى جهان بسيار عزيزند! »
سخنان سخت و درشت ديگران را شنيدن و با سخنانى لطيف جواب آنان را دادن تنها از صفات انبياء است كه ما همگى مى‏توانيم اين‏گونه باشيم!
حكايت سلام ابوسعيد به آسياب:
روزى ابوسعيد در بيابانى به آسيابى رسيد. بر آسياب سلام كرد، سر به سجده نهاد و تعظيم و تكريم نمود. يارانش با شگفتى دليل اين كار را از او پرسيدند. ابوسعيد گفت: « او خصلت پيامبران را دارد، اول آن‏كه پاى بر زمين دارد و پيوسته در خود سفر مى‏كند، دوم آن‏كه درشت مى‏گيرد و نرم تحويل مى‏دهد. كداميك از شما سخن درشتى را مى‏شنويد و سخنى لطيف باز مى‏گوييد؟ »
آيا ما در طول عمر خويش اندكى مانند: آسياب ابوسعيد بوده ايم؟
« راما كريشنا » عارف كبير هندى در خاطراتش مى‏نويسد:
در شانزده سالگى خود را وقف زندگى روحانى نمودم.
در ابتدا تلخ مى‏گريستم كه با وجود تمام زحماتم در معبد به هيچ نتيجه‏اى دست نيافته‏ام!
سال‏ها بعد شخصى از « راما كريشنا » درباره‏ى اين مرحله از زندگى‏اش سوال كرد و «راما كريشنا » پاسخ داد:
« اگر دزدى شب را در تالارى بگذراند و فقط ديوار نازكى او را از اتاقى پر از طلا جدا كند، مى‏تواند بخوابد؟ »
مسلماً نه، تمام شب بيدار مى‏ماند و نقشه مى‏كشد، وقتى جوان بودم، خدا را مشتاقانه‏تر از آن مى‏خواستم كه دزد آن طلا را مى‏خواهد و براى رسيدن به او بايد بزرگترين فضيلت سيروسلوك روحانى را مى‏آموختم و آن چيزى نبود جز،بردبارى!
گروهى از انديشمندان يك فرمول براى بهزيستى و خوب بودن به كار مى‏برند: « مرنج و مرنجان! »
« مولانا » در توجيه رفع دلتنگى از زجرى كه از مردم ناآگاه كشيده مى‏گويد:
مه فشاند نور و سگ عوعو كند
هر كسى بر طينت خود مى‏تند
اغماض يا گذشت شايد واژه‏اى باشد كه كمتر طعم آن را چشيده‏ايم.
و به قول فرزانه‏اى:
ديروز تو گذشت،
ديشب تو گذشت،
امروز تو گذشت،
آيا در ميان اين همه گذشت،
تو هم مى‏گذرى؟!
اكنون مى‏دانيم كه « مديريت احساس » عامل مهمى در شادكام زيستن است.
اميد است خداى ناكرده! با عدم مديريت احساسمان از آنهايى نباشيم كه به قول سعدى در آن روز موعود صد آوخ از نهادمان بدر آيد:
ما كشته‏ى نفسيم و صد آوخ بدر آيد
از ما به قيامت كه چرا نفس نكشتيم
يا به قول « مولانا »خداوند از ما پرسد:
چشم و گوش و گوهرهاى عرش
خرج كردى چه خريدى تو ز فرش
« دكتر شريعتى » با نگاهى ژرف به سخن مولانا مى‏گويد:
خدايا!
به من زيستنى عطا كن،
كه در لحظه مرگ،
بر بى‏ثمرى لحظه‏اى كه،
براى زيستن تلف كرده‏ام،
سوگوار نباشم!

چكيده مطالب:

- تاكنون چندبار از حرف بى‏موقع و عمل بى‏جاى خود متأسف شدى؟ مى‏دانى چرا؟ براى اينكه احساسات خود را مديريت نكردى!
- پيشنهاد مى‏كنم: يك بار ديگر مطلب « تربيت آب » را بخوانى! خوب فكر كن، احساسات ما هم مانند همان آب است! اكنون خودت انتخاب كن، مى‏خواهى سيلى خانه برانداز باشى يا جرعه‏اى آب حيات‏بخش!؟
- فقط يك‏بار! فقط يك‏بار! جواب مخاطبت را نده! عمل زشت او را عكس‏العمل مباش!آنگاه از احساس لطيفى برخوردار خواهى شد، امتحان كن!
- مصرف قرص اغماض در لحظه لحظه زندگى‏ات فراموش نشود!
- باور كن! اساس تمام رنج‏هاى ما در طول زندگى از « عدم اغماض » ما سرچشمه مى‏گيرد!
- از هم‏اكنون اغماض را امتحان كن و نتيجه آن را در دفتر خاطراتت بنويس، شاهد اثرات شگرف آن خواهى بود!
- به گذشته‏ى كمى دور خود نگاهى بينداز، مشاهده مى‏كنى پدران و گذشتگان ما شادتر زندگى مى‏كردند، مى‏دانى چرا؟ براى آن كه با «اغماض» اطرافيان خود را دوست مى‏داشتند!
- يادت باشه! صبور بودن به تنهايى يك ايمان است و خويشتن‏دارى يك نوع عبادت!

جان كلام:

مديريت احساس يعنى، خويشتن‏دراى! بردبارى! /س




نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.
مقالات مرتبط