فلسفه و اخلاق سياسي از ديدگاه غزالي

تقسيم بندي علوم اسلامي به علوم دنيايي و علوم آخرتي، و قرار دادن فقه در زمره ي علوم دنيايي که به دانشمند و متفکر معروف ابوحامد محمد غزالي نسبت داده مي شود، به معناي آن است که از ديدگاه غزالي علم فقه کلا سياسي و مربوط به اداره ي دنياي مردم است. بي شک اين نوع نگرش به فقه، ديدگاه جديدي را در تبيين فقه از يک سو و فلسفه ي سياسي اسلام از سوي ديگر مطرح مي سازد که در مقايسه ي با انديشه هاي ديگر در زمينه ي سياست و حکومت در اسلام مي تواند انديشه اي نو و قابل
دوشنبه، 11 خرداد 1388
تخمین زمان مطالعه:
موارد بیشتر برای شما
فلسفه و اخلاق سياسي از ديدگاه غزالي
فلسفه و اخلاق سياسي از ديدگاه غزالي
فلسفه و اخلاق سياسي از ديدگاه غزالي


مقدمه:

تقسيم بندي علوم اسلامي به علوم دنيايي و علوم آخرتي، و قرار دادن فقه در زمره ي علوم دنيايي که به دانشمند و متفکر معروف ابوحامد محمد غزالي نسبت داده مي شود، به معناي آن است که از ديدگاه غزالي علم فقه کلا سياسي و مربوط به اداره ي دنياي مردم است. بي شک اين نوع نگرش به فقه، ديدگاه جديدي را در تبيين فقه از يک سو و فلسفه ي سياسي اسلام از سوي ديگر مطرح مي سازد که در مقايسه ي با انديشه هاي ديگر در زمينه ي سياست و حکومت در اسلام مي تواند انديشه اي نو و قابل بررسي به شمار آيد.
بسياري از مورخان و نويسندگان شرح حال متفکرين و دانشمندان اسلام، در طبقه بندي پيشکسوتان علم، ابوحامد محمد غزالي را در زمره ي عالمان متضلع در علوم و اهل سير و سلوک و درون گرا و انزواطلب قرار داده اند. آن ها با استناد به کتاب هاي متعدد و متنوعي که وي در طول عمر نسبتاً کوتاهش به رشته ي تحرير درآورده است، و نيز با توجه به تحول عميق خلقي و رفتاري که در اواخر سومين دهه ي عمر او پديد آمد، صفات ياد شده براي او مسلم شمرده اند. از ديد آن ها غزالي صاحب مذهب و نحله ي معيني نبود. (1)
سيماي غزالي در تاريخ به دو صورت متمايز ترسيم شده است: يکي از آن دو مربوط به دوران جواني اوست که در اين ترسيم. از او به عنوان دانشمندي پرشور و استادي فاضل و سياستمداري متفکر و با نفوذ که در نشاندن خليفه ي عباسي بر تخت قدرت، سهم به سزايي داشته، معرفي شده است. در تصوير ديگر از وي زاهدي گوشه گير و پارسايي آخرت طلب و مؤلفي پرکار و گريزان از غوغا و جمع ارائه شده است. با چنين ترسيمي از شخصيت غزالي، به نظر مي رسد وي حداقل در اواخر عمرش با سياست به مفهوم عملي و اجرايي و نيز اخلاق سياسي به معني نظري آن بيگانه بوده است و زندگي صوفيانه اي را در کنج عزلت گذرانده است و عمر خويش را به تدوين کتب سير و سلوک و توجيه رفتار خويش به پايان برده است.

فلسفه ي سياسي يا اخلاق سياسي

انديشه ي غزالي را به دو لحاظ مي توان مورد بررسي قرار داد:
نخست: به عنوان انديشه اي بنيادي در زمينه ي رسالت فقه؛ زيرا از نظر غزالي بنياد فقه بر سياست دنيا است. در اين صورت انديشه ي وي مي تواند در قالب يک فلسفه ي سياسي مورد بحث قرار گيرد.
دوم: به لحاظ علم اخلاق؛ زيرا وي انديشه هاي خود را در زمينه ي سياست و حکومت در مباحث اخلاق مطرح نموده است و با ديد يک صاحب نظر در علم اخلاق به مسائل نگريسته است. انديشه ي غزالي را به اين لحاظ مي توان اخلاق سياسي ناميد.
گرچه اين دو نگرش در تقسيم بندي فلسفه ي يونان در يک مجموعه به نام حکمت عملي جاي مي گيرد، ولي از نظر تقسيم بندي علوم اسلامي بي شک در دو مقوله قرار مي گيرند. در هر حال، منظور از اخلاق سياسي، به تعبير همان حکمت عملي در سياست مدن، و به اصطلاح نويسندگان علوم سياسي جديد، مديريت سياسي و فلسفه ي سياسي است. در اين جا ما به دليل دقيق نبودن تعبير، فلسفه ي سياسي و نامفهوم بودن حکمت عملي در سياست مدن، عنوان بحث را اخلاق سياسي و نامفهوم بودن حکمت عملي در سياست مدن، عنوان بحث را اخلاق سياسي انتخاب کرديم تا با آنچه که غزالي عملاً انجام داده و در مؤلفاتش ذکر کرده است، تطابق و تناسب بيش تري داشته باشد.
همچنان که قبول يا رد و يا نقادي مسائل مخلتف فلسفي، خود نوعي فلسفه است و از چارچوب بحث هاي نظري فلسفه خارج نيست - به همين دليل غزالي را نمي توان ضد فلسفه و منکر فلسفه دانست - در مورد مسائل سياسي نيز هر نوع نقد و ردي، خود نوعي سياست پردازي محسوب مي شود.
در اين مقال، شيوه هايي که غزالي در عمل و گفتار براي رد يا نقد در زمينه ي روابط سياسي به مفهوم عام آن به کار برده است، مورد گفت و گوي ماست. در نهايت اين بحث خواهيم ديد که نه رفتار و نه گفتار غزالي بر مبناي سياست زدايي دين و بي اعتنايي به مسؤوليت هاي اجتماعي و سياسي جامعه خويش نبوده است.

انقلاب دروني مبدأ انديشه ي جديد غزالي

غزالي در پاسخ به نامه ي نظام الدين احمد، که وي را به ادامه شيوه ي گذشته زندگيش فرا مي خواند نوشت:
چون بر سر تربت خليل الرحمن (ع) رسيدم در سنه ي تسع و ثمانين و اربعمائه (489 ه.ق) و امروز قريب پانزده سال است، سه نذر کرده ام: يکي آنکه از هيچ سلطاني هيچ مالي قبول نکنم، ديگر آنکه به سلام هيچ سلطاني نروم، سوم آنکه مناظره نکنم. اگر در اين نذر نقص آورم، دل و وقت شوريده گردد. (2)
غزالي هنگامي به اين مرحله از تحول دروني رسيد که در محافل علمي و مدارس و حوزه ها مقامي برتر از ديگران به دست آورد و آوازه و شهرت علمي او زبانزد خاص و عام گرديد. وي در اين مدت که ناگزير از مراوده ي با دارالخلافه بود، در دربار نيز مقامي ارجمند يافت. در حقيقت سه نذري که غزالي بر سر تربت خليل الرحمن (ع) با خدايش کرده، نشانگر سه حالت زندگي جنجالي و اشرافي گذشته ي او بوده است: رفاه متکي به درآمد دربار خلافت؛ تشرف به حضور سلطان که به قول خود غزالي از آن امتناع نتوان ورزيدن، و بالاخره مناظره که با موقعيتي که غزالي داشت از آن گريزي نبود و بزم خلفا و درباريان علم دوست جز با مناظره هاي شخصيت هايي چون غزالي که به آساني حريفان را شکست مي دادند، گرم نمي شد.
بي شک حدوث اين تحول عظيم دروني غزالي بر سر مرقد پاک ابراهيم (ع) را نمي توان عادي تلقي کرد. اين انقلاب، نمودي از جريان زندگي بنيان گذار توحيد خالص، ابراهيم (خليل الله) است؛ اين فيض را غزالي در جريان جذب و شوق و حالي که داشت و با مکاشفه از آن حضرت گرفت و ابراهيم وار بت هاي زمان را پشت سر نهاد و رو به الله آورد، و از خليفه و دربار و درباريانش در گذشت. (3)
بزرگان همواره ماجراهاي تند و تحولات ناشي از آن را در زندگي خويش از نفحات رحماني و الطاف خفيه ي الاهي مي شمارند، ولي بسياري هستند که در لابلاي اين طوفان ها خود را گم مي کنند و از اين رهگذر جز شکست عايدشان نمي شود و چنين حوادثي را مصائب و بلايا تلقي مي کنند. ولي مردان خدا در گذار از اين کوره ها، آبديده تر مي شوند و با تحولي عظيم، تولدي جديد براي آن ها پديد مي آيد.
لقاي پرفيض غزالي با تربت ابراهيم خليل الرحمن (ع) زمينه ي تولد شخصيت جديد را در وجود وي فراهم ساخت. ما مشابه به اين فعل و انفعال و تحولات منتهي به تولد شخصيت جديد را در ديگر مردان بزرگ تاريخ نيز مي بينيم ؛ حتي انبيا نيز از اين سنت پيچيده ي الاهي مستثنا نبوده اند.
نگاهي هر چند گذرا به گذشته ي غزالي، عمق اين تحول و عظمت اين تولد جديد را روشن مي سازد. غزالي به گفته ي سيره نويسان در فعاليت هاي سياسي بالاي عصر خود مشارکت داشت حتي در تعيين و نصب بيست و هشتمين خليفه ي عباسي (المستظهر بالله) نقش داشت؛ او از نخستين کساني بود که با خليفه بيعت نمود. معني اين عمل سياسي جز پذيرفتن تمامي مسؤوليت هاي ناشي از به خلافت رسيدن المستظهر بالله نيست و لازمه ي آن نيز جز حمايت سياسي و کارگزاري و خدمت براي استقرار اين خلافت نمي باشد.
مشارکت غزالي در اين فعاليت سياسي پر مسؤوليت، تصادفي و ناخواسته و نه تشريفاتي و از باب ناچاري بود. اگر از رفتن به سلام خليفه گريزي نيست - چونانکه غزالي مي گويد - ولي از رساندن خليفه به قدرت، در زماني که هنوز قدرتي ندارد، چاره اي هست. اما غزالي در اين مسير راه همتايان و پيشينيان خود را مي پيمايد او بايد قدرت ها و بت ها را مي آزمود تا ابراهيم وار به آن درجه مي رسيد که : «فلما افل قال لا احب الافلين» (4)
همنشيني و مراوده و مکاتبه با شخصيت هاي درجه ي اول زمان؛ مانند خواجه نظام الملک و نظام الدين احمد شخصيتي مي آفريند که با نگاه ابراهيمي، چون نمود ستاره در برابر عظمت خيره کننده ي بيکران رب العالمين است. اوج شوکت و شهرت در نظاميه ي بغداد و رسيدن به مقام والاي استاد ممتاز اين تنها حوزه علميه ي اشرافي جهان اسلام، جز لکه ي سياه آلوده اي بر دامن اخلاص غزالي نمودي ندارد. بايد از اين پندارها و نمودهاي ميان تهي و اعتباري گذشت و براي ديگران نيز اسوه شد؛ تربت ابراهيم (ع) شاهد صدق اين ايثار و اخلاص و اسوه بودن است.
اگر فرقي بزرگ و فاصله اي بسيار ميان آينده ي ابراهيم (ع) و غزالي مشاهده مي کنيم، اگر مي بينيم که ابراهيم پس از بريدن از نمودها و پندارها و بت ها به مبارزه اي سخت و آشتي ناپذير با آن ها پرداخت و لحظه اي در اين پيکار آرام نگرفت، ولي غزالي به کنج عزلت پناه برد و با انديشه و قلم به ريشه ها پرداخت، بدون آنکه نمودها و مظاهر عيني اين ريشه هاي سياه بختي و عقب ماندگي و گرفتاري هاي مادي و معنوي جامعه اسلامي خود را از بن بکند، چنين فرق و فاصله را بايد در ميزان ابتلا (گداختگي) و اتمام آن (ذوب شدن درخواست خدا) جست و جو نمود:
و اذا بتلي ابراهيم ربه بکلمات فاتمهن قال اني جاعلک للناس اماما. (5)
آن ها که راه نيمه تمام ابراهيم را به پايان رساندند - و يا راهي مشابه آن را پيمودند - سرانجام بنا به وعده و سنت الاهي به رهبري و امامت عيني جامعه خويش نيز رسيدند. ولي چنان که خواهيم ديد غزالي راه ديگر و شيوه خاص خود را برگزيد.
اگر سخن را دقيق تر و درست تر بگوييم بايد غزالي را نيز راهي که در مسير ابراهيم پيمود و به اعراض از بت ها و نمودها و پندارها کشاند، امام و حجتش بخوانيم. ولي امامت و رهبري و رسالتي که غزالي پس از تولد شخصيت جديدش برعهده گرفت، به دليل مرحله اي بودن آن، براي عده اي ناشناخته مانده است و به همين دليل از غزالي چهره اي انزواطلب و گليم خويش برون بر وصوفي از جهان رسته و کار خلق به خلق سپرده و در راحتي درون خفته ترسيم نموده اند، که جفايي بس بزرگ در حق اين شخصيت سترگ است.
شرح حال ابو حامد محمد غزالي بدان جهت براي ما حايز اهميت است که انديشه ي سياسي وي در لابلاي ماجراهاي زندگي وي به تدريج شکل گرفته است و ماجراهاي زندگي وي نقش مؤثري در نگارش آثارش داشته است.
در تحليل تحولات دروني غزالي و حوادث و عواملي که وي را به اين نقطه ي اوج رسانده، با حادثه ي عزلت وي از حوزه هاي علميه اي چون نظاميه ي بغداد - که بزرگ ترين مرکز علمي و تحقيقاتي اشرافي آن زمان بوده است - مواجه مي شويم. اين خود سؤال برانگيز است که براي دانشمنداني چون غزالي دوري از مراکز علمي و جدا شدن از حوزه هاي تحقيقاتي، به مثابه ي بيرون آمدن ماهي از آب است. علت اين امر را ، که نوعي خودکشي علمي است، بايد در رابطه ي نظاميه بغداد با دربار خلافت جست و جو نمود. زيرا تمامي ماجراهاي سياسي که به مشارکت پر مسؤوليت غزالي استاد ممتاز نظاميه و قدرتمندترين عالمي بود که رقيبانش را در مناظرات علمي به راحتي از ميدان بدر مي برد. اين شهرت و شوکت که از مدرسه نظاميه برخواسته بود، وي را به چنان آلودگي سياسي کشانيد و دچار ورطه اي نمود که حتي با عزلت و زهد و عبادت نيز قابل ترميم نبود. غزالي فقيه، به خوبي مي دانست که تا المستظهر بالله از اريکه ي تخت خلافت پايين کشانده نشود، گناه سياسي او و همه ي مسؤوليت هاي خطير ناشي از اين خطا، با تمامي و زرهايش تا قيامت، بر دوش او سنگيني خواهد کرد و در برابر خدا و خلق ستمديده ي خدا پاسخ قانع کننده اي نخواهد داشت.
غزالي که به لقاي ابراهيم شتافته بود تا مانند او خود را از نمرود زمان رهايي بخشد، چون همه ي راه را چون ابراهيم نپيموده بود، اصلاح را بر انقلاب ترجيح داد و خواست با قدرت سرشار فکر و انديشه، پايه و مبناي قدرت پوشالي خليفه را که همانا دنياپرستي است، ويران کند و خلق گمراه و خيره به دنيا شده و فريب قدرت دنيايي خليفه خورده را رها سازد.
غزالي راه ستيزه گري و پيکار و انقلاب را نپيمود و به همين دليل هنوز در دل درباريان، اميد بازگشت وي به دامن شوکت و شهرت اشرافيت را باقي گذاشت. پاسخ هاي غزالي به انتظارهاي دوستان گذشته اش، آن چنان محافظه کارانه بود که حتي باب مکاتبه را نمي بست و اين نامه هاي پر انتظار هنوز با گذشت پانزده سال از تحول دروني غزالي ميان او و ياران قديمي اش ادامه داشت. (6)
بي شک نقشي که غزالي تنها به دليل استاد ممتاز بودن حوزه ي نظاميه، در دربار خلافت برعهده گرفت و به شوکت و شهرت و زندگي اشرافي رسيد، بدون اختيار وي و به طور ناخواسته بود. غزالي حتي فرصت آن را نيافته بود که وضع خود را در برابر مسؤوليت هاي ناشي از اين ماجراي سياسي، بررسي کند و با تحليلي درست به استقبال آن بشتابد - مشابه آن وضعي که علي بن يقطين ها در دربارها داشتند و با موقعيت حساب شده ايفاگر نقش خاص بودند - يقيناً اين موقعيت اضطراري بر غزالي تحميل شده بود و نمي توانست دوام داشته باشد.
حادثه هايي که پاي شخصيت ها را به جبر به ميدان سياست مي کشاند، ناپايدار و گذرا است؛ از اين رو پديده هايي چون مشارکت غزالي در نصب و بيعت و جانبداري از خليفه نيز نمي تواند دوام داشته باشد.
غزالي با هوش سرشار و آن دورانديشي و باريک بيني که در آثارش نشان مي دهد، مي توانست به آساني اين حقيقت را درک کند که اين نقش را خود او انتخاب نکرده است و حتي مصلحت او و ديگر همکيشانش در سراسر سرزمين اسلامي - که اينک توسط غزالي ها يوغ اطاعت و بندگي المستظهر بالله به گردنشان افتاده است - در ادامه ي اين نقش سياسي نيست، بلکه اين مصلحت دولتمردان دربار خلافت عباسي است که بايد با چنين نقش هاي سياسي خطيري جامعه ي عمل بپوشد و ارکان آن استقرار يابد.
مشارکت فعال غزالي در بحث هاي حاد مذهبي و احتجاجات کلامي و مجادلات فلسفي، که در ساختن شخصيت اجتماعي و شهرت و شوکت او در زمان خويش، نقش برعهده داشت؛ اگر حمل بر بلندپروازي و خروج از تنگناي قفس موجوديت محدود و ناشناخته ي او نشود، بي شک با سوء استفاده ي دولتمردان در ايجاد موقعيت جديد و تثبيت شرايط سياسي خود بي ارتباط نبود. سرچشمه ي جوشان قدرت علمي و بيان و منطق برنده ي غزالي در صحنه هاي مناظرات علمي که درباريان ترتيب مي دادند، مي توانست بر حيثيت و اعتبار بانيان علم دوست اين مناظرات بيافزايد و قدرت نامريي غزالي، حامي وضع سياسي موجود باشد.
به تصور ما، نذر غزالي بهانه اي بيش براي فرار از مسؤوليت هاي ناخواسته ي موجود و معذور شدن در برابر جريانات مشابه آينده نيست. به عقيده، صاحب نظران اين شيوه محافظه کارانه، با يک چرخش سياسي اصلاحي و جهش از شخصيت کاذب و عبور از گذرگاه اعتبار و پندار و بالاخره بت شکني و تولد جديد، در خور شخصيتي چون غزالي نبود. ولي اين نوع لرزش و سستي در جبهه گيري و انتخاب روش هاي سازش کارانه تنها در عمل غزالي بروز نکرده است، غزالي در انديشه و فکر نيز اين چنين بود او حتي در برابر يزيدها هم نمي توانست موضعي صريح و قاطع و ابراهيم وار و پيامبر گونه داشته باشد و شايدها او را از مقابله و موضعگيري آن چناني باز مي داشت. ولي هنوز روشن نشده است که چرا غزالي در آن نشست اشرافي که از موضع يک حجت الاسلام و مفتي و امام مي خواست با همدمان خود، خليفه ي مسلمين را تعيين و نصب کند، به اين شايدها توجه ننمود؟! به راستي شيوه و اخلاق سياسي غزالي پيچيده و چون کلاف سر در گم است بسياري اين سؤال را مطرح مي کنند که غزالي در برابر مسؤوليت عظيمي که با مشروعيت دادن به خلافت المستظهر بالله و تشييد ارکان اين حکومت برعهده گرفت، پس از اين انقلاب عظيم دروني چه کرد؟ فقهي هم که او استادش بود، اين مسؤوليت را جبران ناپذير مي شمارد و جز با عملي ابراهيمي و جهادي پيامبر گونه قابل شستشو نمي داند.
آيا غزالي به تصفيه ي درون خويش پرداخت و سير سلوک را آغاز کرد؟ گله ي امت را به دست گرگ سپرد و راحت در کنج خويش غنود؟ يا کار دگر کرد؟ پاسخ منصفانه اين سؤال احتياج به غور در نوشته هاي غزالي دارد، ولي عده اي سعي بر آن دارند که او را چنين معرفي و توصيف کنند.
آن ها که چنين سيمايي از غزالي تصوير مي کنند، بزرگ ترين ضربه را بر شخصيت غزالي مي زنند و او را با بلعم با عورها همسان مي سازند. ولي غزالي چنين نبود؛ او گرچه گره کوري در انديشه ي سياسيش داشت و در عمل، تمايلي به شيوه ي ابراهيمي و محمدي نشان نداد، ولي همان هدف را در طريق ديگر که به تصور خويش متناسب با زمانش بود دنبال کرد. هر چند که در اين راه نيز به توفيق همه جانبه دست نيافت.

تقارن انديشه ها در عصر غزالي

عصر غزالي مقارن با ثلث آخر قرن يازدهم و ثلث اول قرن دوازدهم م. است در اين دوره، مبناي سياسي غرب بر محور جدايي روحانيات و دنيويات و تفکيک علايق روحي از علايق جسمي و دو بعدي بودن جامعه سياسي استوار بود.
طبق اين نظريه که قرن ها بر فلسفه ي سياسي غرب حاکم بود، جامعه بشري از جانب خداوند تابع دو حرکت بود: و يکي حکومت روحاني و ديگري حکومت دنيوي که اولي مظهر قدرت کشيشان و دومي تحت نظر زمامداران دنيايي بود. هر دو جناح، بر طبق قانون کليسا حکومت مي کرد و از مشروعيت الاهي برخوردار بود. مسيحيت اجازه تصدي هر دو قدرت را به کسي نمي داد و مشاجره و تصادم آن دو را نيز تجويز نمي کرد. هر يک از اين دو قدرت به عنوان جزيي از طرح متحده ي الاهي، ملزم به کمک و مساعدت ديگري بود. (7)
مفهوم اين تفکر سياسي آن نبود که مجموعه اي از افراد مردم، کشور و دولت دنيوي تشکيل مي دهند و گروه ديگر دستگاه حافظ قدرت معنوي را برعهده گيرند، بلکه کليه افراد مردم در آن واحد، مشمول هر دو دستگاه بودند و به همانگونه که سن اگوستين (متولد سال 354 م.) در کتاب شهر خدا گفته است، جامعه ي تحت نظر خداوند، داراي دو رئيس مي باشد: يکي پاپ و ديگري امپراطور، با دو حکومت متمايز، پاپ حکومت روحاني را برعهده داشت و امپراطور سلطان دنياي مردم بود. ولي در عين حال تفکيکي ميان آن دو نبود، مانند سازمان روح و ساختمان تن. هيچ کدام از اين دو قدرت اصل و ديگري فرع و تابع نبود، هر کدام در حوزه ي مسؤوليت خود، مستقل و اصيل بودند. (8)
خطر آلودگي به دنيا که از دخالت برخي از کشيشان در کارهاي حکومتي احساس مي شد، کم تر از خطر دخالت دربار امپراطور نسبت به امور مذهب تلقي نمي شد. ولي در همان زمان، جريان سياسي در روابط کليسا و امپراطوري به صورت کاملاً متضاد - هر چند به شکل نهاني - و درست به عکس فلسفه ي سياسي اگوستين بود.
همزمان با پيوستن غزالي به لشکرگاه ملکشاه سلجوقي و آشنايي با خواجه نظام الملک؛ يعني سال 1085 ه .ق، (9) جنگي دو طرفه ميان گرگوار هفتم، پاپ اعظم کليسا و هنري چهارم امپراطور پر آوازه ي اروپا در گرفته بود. اولي با حمايت بي دريغ از امپراطوري بدلي (رودولف) سعي در فرو کشيدن دومي از تاج و تخت دنيوي داشت و دومي نيز به نوبه ي خود سعي بر آن داشت که گرگوار را از مقام پاپي خلع کند.
از يک سو کليساي ثروتمند و فئودال که رعاياي مي بايست بسياري را با قوانين حکومت دنيوي اداره کند، و طالب قدرت و مدعي فرهنگ و تفوق علمي بود، و از سوي ديگر امپراطوري که بدون عوامل کاردان کليسا نمي توانست سلطنت کند، دست به دست هم دادند و بدين ترتيب موجبات تداخل دو قلمرو را فراهم شد، به ويژه آنکه هزينه هاي جنگ هايي که عليه مسلمانان به راه انداخته بودند، همکاري دو جناح؛ يعني تداخل مسؤوليت ها و از ميان رفتن مرزهاي اگوستيني را ناگزير ساخته بود.
قرن دوازدهم يکي از درخشان ترين قرون، در تاريخ اروپاست. دانشگاه هاي نوين پارس و آکسفورد و مراکز بزرگ آموزشي کليسا مانند دومينيکان ها و فارنسيکان ها، به سرعت اروپا را پيش مي راندند و مدارس اروپا تازه با افکار ارسطو و حقوق روم آشنا مي شدند و ترجمه ي کتاب هايي چون سياست ارسطو که بيش تر از کتاب هاي عربي به لاتين برگردانده مي شد، در تجديد حيات سياسي مردم اروپا نقش مؤثري را ايفا مي نمود. ولي اين تأثير براي ايجاد تغييرات اساسي در حرکت اصلي فلسفه ي سياسي اروپا بسيار کند بود و آثار آن بيش تر در قرن چهاردهم ظاهر شد.
جالب آن است که در همان قرن دوازدهم که اروپا تازه وارد حيات نوين علمي و سياسي خود مي شد، جهان اسلام در اوج پيشرفت خود از حوزه هاي پيشرفته تري چون نظاميه ها در سراسر کشور پهناور اسلام برخوردار بود و مراکز علمي به همت والاي شيخ الطائفه ابوجعفر طوسي، بنيان گرفته و رونق چشمگيري پيدا کرده بود. ولي صد نکته باريک تر از مو اين جاست که آغاز دوره ي جديد اروپا همزمان با نهايت اوجگيري پيشرفت علمي جهان اسلام است. آن يکي با سرعت پيش مي تازد و اين به تدريج راه حضيض مي پيمايد. کليسا رفورمي دنيوي به کار دستگاه حکومت مي پردازد و عالمان متنفذ جهان اسلام پا از سياست بيرون مي کشند و حکومت را به اهل دنيا مي سپارند!

پي نوشت :

1. تاريخ فلسفه در جهان اسلام، ص 586.
2. مکاتيب فارسي غزالي، ص 45.
3. مکاتيب فارسي غزالي، ص 520.
4. انعام (6): 76.
5. بقره (2): 124.
6. ر. ک: مکاتيب فارسي غزالي.
7. تاريخ نظريات سياسي، ص 181.
8. همان.
9. محمد غزالي: کيمياي سعادت، ص 13.





نظرات کاربران
ارسال نظر
با تشکر، نظر شما پس از بررسی و تایید در سایت قرار خواهد گرفت.
متاسفانه در برقراری ارتباط خطایی رخ داده. لطفاً دوباره تلاش کنید.